اطاعت از رسول اطاعت از احکام الهی نیست

مجموعه حکومت ولایی از حاج آقا قاسمیان

دوشنبه، 26 بهمن 1388

81 دقیقه

(حدیث پنجم)

الاستدلال بمقبولة عمر بن حنظلة

و منها: مقبولة عمر بن حنظلة قال: سألت أبا عبد اللَّه (علیه السّلام) عن رجلین من أصحابنا، بینهما منازعة فی دین أو میراث، فتحاکما إلى السلطان أو إلى القضاة، أ یُحِلّ ذلک؟

(فرم سوال را دقت کنید)از امام صادق سوال کردند: از دو نفر از اصحاب ما یک منازعه ای بینشون اتفاق افتاده تو یک دینی مثلا طلبکاری ،بدهکاری یا تو بحث میراث بینشون یک اختلافی افتاده اینها تحاکم می کنند و می روند پیش سلطان یا قاضی آیا حلاله؟

قال‏

من تحاکم إلیهم فی حقّ أو باطل فإنّما تحاکم إلى الطاغوت، و ما یحکم له فإنّما یأخذ سُحتاً و إن کان حقّا ثابتاً له؛ لأنّه أخذه بحکم الطاغوت، و قد أمر اللَّه أن یُکفَر به، قال تعالى‏ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ «۱».

کسی که به سمت آنها تحاکم کند وآنها او را حکم قرار دهند، چه تو حق چه تو باطل، این حکم را برده در نزد طاغوت و آنچه که برای او حکم بکند یعنی به نفع او حکم بکند، او داره به حرام می گیرد یعنی مثلا تو یک بدهکاری یک حکمی بکند، این حرام را گرفته(خوب به کلماتش دقت بکنید)ولو اینکه حق ثابت برایش باشد به دلیل اینکه این را به حکم طاغوت گرفته و حال آنکه خدا امر کرده کفران بشود به طاغوت.می خواهند که تحاکم بکنند به سمت طاغوت و حال آنکه امر شدند که کافر بشوند به طاغوت .

قلت: فکیف یصنعان؟

گفتم چی کار کنند آنها؟

قال‏

ینظران من کان منکم ممّن قد روى‏ حدیثنا، و نظر فی حلالنا و حرامنا، و عرف أحکامنا، فلیرضوا به حکماً، فإنّی قد جعلته علیکم حاکماً، فإذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه، فإنّما استخفّ بحکم اللَّه، و علینا ردّ، و الرادّ علینا الرادّ على اللَّه، و هو على‏ حدّ الشرک باللَّه.

الحدیث «۲».

اینها نگاه بکنند، کسانی که حدیث ما را روایت می کنند را پیدا کنند، او صاحب نظر در حلال وحرام، ایشان نظر به حلال وحرام می کنند و احکام را بلدند، پس باید رضایت بدهند به او به عنوان حکم من او را بر شما حاکم قرار دادم، اگر حکم بکند به حکم ما و یک طرفی قبول نکند از او، این استخفاف کرده حکم الله را، وبر علیه ما رد کرده کسی هم که ما را رد بکند خدا را رد کرده ،

(این حدیث حالا الحدیث، الحدیث که ادامه دارد ادامه اش را در بحث اصول می بینید.)

(بررسی اعتبار و سند روایت)

و الروایة من المقبولات التی دار علیها رحى القضاء، و عمِل الأصحاب بها حتّى اتصفت بالمقبولة، فضعفها سنداً بعمر بن حنظلة مجبور

روایتی از مقبولات است که چرخ قضا بر آن می چرخد، وعمل کردند اصحاب به آن، تا اینکه متصف شده به مقبوله یعنی به آن می گویند مقبوله حدیثی را می گویند مقبوله، که کاری به ضعف وقوت سند نداشته باشد اگر فقها ومهندسینی مضمون این حدیث را پذیرفته باشند، بهش می گویند مقبوله همان تقریبا مثل شهرت عمل برای همین می گویند ضعفش سندی به شخص عمربن حنظله، یعنی خود عمربن حنظله مشکل دارد، البته مشکلی ندارد، آدمی که تو کتب رجالی از او چیزی نگفتند، این می گوید مجبوره منجبر

مع أنّ الشواهد الکثیرة المذکورة فی محلّها «۳»، لو لم تدلّ على‏ وثاقته، فلا أقلّ من دلالتها على‏ حُسنه، فلا إشکال من جهة السند.

شواهد کثیری مذکور در محلش (تنقیح المقال مامقانی ) آورده شواهد روایی دارد، یعنی می شود این مقبوله را تبدیلش کرد به صحیحه، شواهدی دارد که آدم خوبی بوده عمربن حنظله (خود مضمون روایت را اگر بپذیرند یعنی بر اساسش فقها حکم بدهند، می بینید که جزء مرجحات بحث است. تعارض شما بعدا در اصول هم این را می بینید، مضمونش را بپذیرند ،کاری به سندش نداشته باشند، به این روایت می گویند مقبوله و حال آنکه تو تنقیح المقام مقانی اگر یک دقتی بکنید، آنجا یک شواهدی آورده که آقای منتظری هم یک بحث سندی راجع به این می کند، راجع به همین در کتاب دراساتشان که عملا این را به جهت سندی محکم می کند. به هر جهت دلایل نقلی محکم ترین دلیلی که وجود دارد هم به لحاظ سندی، سند خوبی دارد ومی شود سند را پذیرفت، به جهت متنی هم این به اضافه بر مشهوره ی ابی خدیجه، دو تاش پشت سر هم، برای همین گفتن این دو تا مجموعا محکم ترین ادله ای هست، که تو این بحث است. امام خیلی با دقت فرازهای مختلف این روایت را نگاه می کند اول که می گویند که اگر ضعف سندی هم به دلیل خود عمربن حنظله باشد مجبور…

اگر دلالت بر وثاقت هم نکند، دلالت بر حسن می کند، یعنی اینکه این آدم خوبی بوده این یک حدیث حسنی است، وحتی بالاتر از این یک صحیح هست، می شود قبولش کرد، اینکه ایشان خوب بوده اینش دیگه حرفی نیست، پس سندش را ایشان اینگونه بست.

(بررسی درایت روایت)

و أمّا الدلالة؛ فلأجل تمسّک الإمام (علیه السّلام) بالآیة الشریفة، فلا بدّ من النظر إلیها، و مقدار دلالتها، حتّى یتبیّن الحال.

به دلیل اینکه امام تمسک کردند به همین آیات شریفه ناچاریم که یک نگاهی به آیه بیندازیم، ومقدار دلالتش، تا اینکه حال در این زمینه مشخص شود. این آیه را شما از خود قرآن بیاورید. سوره ی مبارکه ی نساءآیه ی( ۵۸ ۵۹ ۶۰) این آیه ای که در روایت استناد می شود، آیه ی ۶۰ است، ولی امام از دو آیه بالاترش شروع می کنند، آیه را بررسی کردن موضوع اصلی که امام در این مقوله می خواهند پیش ببرند، این است که این سوال که آیا این روایت مربوط به قاضی است یا مربوط به اعم از قاضی وحاکم؟ یعنی حاکم را هم می گیرد، قاضی را که قطعا می گیرد. یعنی مقام قضاوت فقط یا مقام ولات امر است ؟ یعنی مقام کسی است که حاکم است الان؟ فرقش چیه ؟ فرقش این است که قاضی قضاوت می کند، فی دین او میراث قاضی فقط همین کار را می کند، قاضی کار دیگری قرار نیست بکند. ولی خوب او حاکم است که کار اجرایی می کند واین مطلبی که قاضی قضاوت کرده حاکم اجرا می کند، یا هم خودش قضاوت می کند واجرا می کند. بالاخره حاکم کسی است که بیخ خر یک نفر را می گیرد، می گوید شما بیا این پول این را بده، این کار حاکم است، کار قاضی نیست. قاضی یک همچین کاری را نمی تواند بکند. روح استلال امام به این بر می گرده، که از قرائنی که در خود روایت موجود است استنادهایی که به آیه کردند، می شود در آورد که این بحث اهم از قاضی است وحاکم. فثبت اینکه یک نفر صاحب نظر در حلال و حرام و اینها این می شود، حاکم هم می شود قاضی هم می شود حاکم. از فراز های مختلفی استفاده می کند، این کل کاری است که امام انجام می دهد. می بینید همش به این بر می گردد. حالا ببینید تو فراز های مختلف چگونه می فرماید؟

آیه را ببینید إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها(خدا امر کرد شما را که امانات را بسپرید به اهلش) وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ(و وقتی که بین مردم حکم می کنید به عدل حکم کنید) إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ(خدا موعظه ی خوبی به شما کرده)إِنَّ اللَّهَ کانَ سَمیعاً بَصیراً (۵۸)

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (اطاعت از خدا ورسول واولی الامر بکنید) فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی‏ شَیْ‏ءٍ(اگر در هر چیزی تنازع کردید) فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ(رد به خدا ورسول بکنید) إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً (این خیر است وبهترین تاویل است)

(۵۹)

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ یَزْعُمُونَ(آیا می بینی کسانی که گمان می کنند)أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ(گمان می کنند که ایمان به قرآن دارند ایمان به کتب پیشپن دارند) یُریدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ (اراده می کنند که تحاکم می کنند به سمت طاغوت)وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ(حال آنکه امر شده بودند که کافر بشوند به طاغوت) وَ یُریدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعیداً(خدا می خواهد اینها را گمراه کند به یک گمراهی ضلال بعید، یک گمراهی دور، گمراهی های تو در تو وپیچیده) (۶۰)

حالا بیان حضرت امام

قال تعالى‏ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ «۱».

لا شبهة فی شمول الحکم للقضاء الذی هو شأن القاضی، و الحکم من الولاة و الأمراء، و فی «المجمع»: أمر اللَّه الولاة و الحکّام أن یحکموا بالعدل و النَّصَفة.

شبهه ای نیست تو این عبارتی که گفته واذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل قاضی را شامل است، واین را هم می گوید ایشان می گویند که درست است این آیه استفاده نشده در روایت ها، ولی ایشان از این آیه شروع که می کند، می خواهد بگوید حکم از جانب ولات و امرا این را هم می گیرد، یعنی از آیه واضح است این که داره می گوید شما حکم به مردم می کنید، حکم به عدل بکنید، چرا آن را نگیرد؟ مگر به شما دستور نمی دهد، آقایان امرا، شما وقتی احکام را اجحاف نکنید به مردم، این را چرا نگیرد؟

امام خمینی از آیه بالا شروع می کنند، مگر امام یک استنادی به آیه نکردند؟ ضمن اینکه امام خود روایت را توضیح می دهد، آیه را از بالا ببین آیه را از قسمت بالاترش ببینی که إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها شما امر شدید به اینکه امانات را به اهلش رد کنید، مگر خود روایات نگفتند امانات از جمله عهد امامت، امانت امامت، یعنی در روایات ما داریم که، این تیکه ما اهل بیت را می گیرد، ما باید امانت امامت را به امام بعدی رد کنیم. الامانات، یعنی الامانات. شما برای تخصیص آن، یاانصراف آن، باید دلیل داشته باشید، یا تقعید آن، خدا امر کرده که، ان تودوا الامانات، جمع به ال، این از ادوات بی برو برگرد عموم است، جزء ادوات عموم بحث است که، مفرد مهلای به ال مثلا اکرم العالم این آیا همه ی علما را می گیرد؟ یا همه ی علما را نمی گیرد؟ این جزء عموم است یا اطلاق؟ با تفاوتی که بین دو واو عموم واطلاق وجود دارد، ولی سر اکرم العلماء دیگر کسی شک ندارد که جمع مهلای به ال مفید عموم است. یعنی جمع ال دار عموم را می رساند، همه را می پوشاند. شما همه جور امانات را باید بسپارید به اهلش، عهد امانت امامت، یک امانت است باید بسپارد به یک امام دیگر. شما می خواهید مدیری تعیین بکنید، رئیس جمهوری تعیین بکنید، این امانت خداست این امانت را بسپارید به اهلش. همه جور امانتی، واذا حکمتم بین الناس ان تحکموابالعدل، خوب قاضی را که می گیرد، قاضی که داری حکم می کنی، بین مردم… یعنی این دستور دستور به ولات نیست؟ شما وقتی می خواهید حکمی بین مردم بکنید، حکم به عدل بکنید، یعنی حکم از جانب ولات حکمی که از جانب ولات است، نه حکمی که از قبل قاضی است، از جانب قاضی حکم از جانب ولات. شما می خواهید یک مطلبی را اجرا بکنید، یک خراجی را، یک روابط بین المللی را بچینید. واذا حکمتم بین الناس ان تحکموابالعدل.بعضی از منازعات هست، منازعاتی که قاضی پس بر نمی دارد، چه کار بکند؟ فان تنازعتم فی شیء تو هر چیزی، مگر در تنازعات قاضی می تواند؟تنازع بین دو تا قبیله ای که با هم در گیر شده اند، دوتا استانی که با هم در گیر شده اند، دو مملکتی که با هم در گیر می شوند، مگر کار قاضی است؟

حتی حکم ولات وامرا، چرا حکمی که فقط قاضی می کند؟ که اجرایی هم نیست، شما می گویید. امام می گوید :اتفاقا بیشتر آن طرف را می گوید، که حکم هایی که به لحاظی که داره اجرا می شود، که مثلا یک امری را دارند اجرا می کنند، این حکم های اجرایی است که می شود، محل اینکه یاخذ سلطان سختا، که می شود، طرف حرام گرفته، وگرنه مثلا قاضی حکم کند و حکم اجرایی انجام نشود رویش، خوب چی یاخذ سختا؟ امام می گوید بیشتر آن طرف را دارد نشان می دهد .ما تصوری که از عدل داریم اینکه یک چیزی بیاید سر جایش بنشیند، حالا درسته یک حکم بیاید سر جایش بنشیند این هم قبول است. ولی این تصور که از مفهوم عدالت داریم عدالت بین مردم، یعنی اینکه آیا قوانین خوبی تو مجلس بگذرانند منظور این است صرفا؟ یا اینکه نه اجرا بشود، مثلا نفت بیاید سر سفره مردم این بشود؟ چی ملت می فهمند از عدل ؟اینها دقیقا چیزهایی است که امام می گوید، چیزهای کاشته شده در اذهان هست که اینجوری فهمیده می شود . می گوید برای همین است که در مجمع خواسته این را توصیه بکند، گفته أمر اللَّه الولاة و الحکّام أن یحکموا بالعدل و النَّصَفة.خدا امر کرده ولات وحکام را، اتفاقأ قضات را ندیده توش. از آیه چیزی که مجمع البیان در تفسیر این آیه فهمیده، این که خدا ولات وحکام را امر کرده به عدل و انصاف شما برخورد بکنید، اتفاقا این را می رساند.صرفا داریم آیه را نگاه می کنیم آیه دارد می گوید واذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل، این حکم، حکم از جانب قاضی را هم می گیرد، هر کس دارد حکم می کند این آیه می گیردش. اتفاقا ولات وامرا واینها خطاب به ولات وامرا می گوید که، آقایون ولات وامرا، رئیس مملکت، آقایون رئیس مملکت، فعلا کاری به فقیه نداریم، فعلا می خواهیم آیه را بفهمیم. بعدا تطبیق می شود روی بحث فقیه، بعدا در روایت تطبیق می شود. این دارد به بدنه ی حکام می گوید که آقایون حکام، شما می خواهید بین مر دم حکم کنید، شما به عدل حکم کنید، قاضی را هم می گیرد، همه را می گیرد. یعنی آقای قاضی، شما اگر حکم می کنید شما هم به عدالت حکم کنید.

دعوای سر مقبوله ی عمربن حنظله دعوای سندی ندارد، یعنی سندیش مشکل ندارد، روی دلالتش بحث کردند. عمده کسانی که مقوله ی عمربن حنظله را قبول نکردند، گفتند که شان قاضی درست می کند برای فقیه، نه شان حاکم، وامام با دقت هایی، که واقعا ایشان تیزند، شما باید مقایسه بکنید این متن را با متن های مشابه خودش در مورد مقوله، تا ببینید که چه جوری یرون حدیث می بینند، این یعنی راوی حدیث، تا اینکه ببینید امام چه گونه روی همین عناوین می ایستد؟ با عناوین قبلی، بعدی، مقایسه می کند این را در می آورد. امام توجهشون تو این مقوله این است که بگویند این روایت قاضی را می گیرد، حاکم را هم می گیرد، وحکومت هم به فقیه می رسد. یک گام بالاتر می گذارند، اصلا حاکم را می گیرد فقیه حاکم باید شود، قاضی هم جزء شئونش است.اتفاقا بیشتر دارد شان ولایت وعمارت را نشان می دهد تا شان قضاوت را. شما یک دور خال ذهنتون را خالی کنید، اینجا طرف که عمربن حنظله داره این سوال را می کند یه مشکلاتی در جامعه ی شیعه به وجود می آید چی کار بکند؟ و امام جواب را به صورت کلی می دهد، می خواهد مشکلات قضاوت را حل بکند؟حالا اجرا شد یا نشد، اصلا می خواهد این را حل کند؟یا می خواهد مشکلات حکومت، مشکلاتی که حق به حق دار برسد را حل بکند؟می خواهد یک قاضی درست بکند اینجا؟حالا قاضی قضاوتش بکند، بعد چی کار بکند؟ حالا هر کاری که کرد، قاضی کاره ای نیست این را می خواهد حل بکند؟یا می خواهد شانی را قائل بشود که همه بپذیرند این شان را، ورضایت بدهند به این شان ،که قدرت بر اجرا واین چیزها باشد. البته من نمی خواهم بگویم انتقادی وارد نیست بر امام، می شود بحث را بیش ازاین هم پرورش داد.

یکی از کارهایی که آقای منتظری می کند نشان می دهد معنای حکم از این طرف، آن طرف، که حکم به معنی فقط قضاوت نیست ،معنی حکومت هم هست شاهدش همین کلمه ی حاکم، حاکم را کسی نمی گوید حاکم به معنای قاضی، همه می دانند حاکم به معنای حاکم است، امیره ،ولی امره، اینها را می گویند حاکم، ولات ،به هر جهت رئیس حکومت را، می گویند پس کلمه ی حکم تحمل چنین معنایی را در خودش دارد. این خوبه که این کار را می کرده ولی این را مفروض گرفته بودن، یعنی مشخص است ظاهرا. انصراف ذهنی نداشتن را نباید اثبات بکنند انصراف ذهنی داشتن را باید شواهد برایش نشان دهند.آقای منتظری خیلی دقیق تر اینها را توضیح می دهد یعنی کاری که روی دلالت روایت انجام می دهد اینها را هم توضیح می دهد این معانی را نشان می دهد.

یکی از راههایی که شما حقیقت را از مجاز تشخیص می دهید اتراد است، می گویند اتراد به درد نمی خورد به درد بخورترین راه تشخیص حقیقت ومجاز همان اتراد است، یعنی شیوع در استعمال است. اتراد یکی از واقعی ترین علامات تشخیص حقیقت از مجاز است. یعنی شما بیایید مجموعه ی استعمالات را نگاه بکنید. ضمن اینکه یک چیزی را که تناسب بین حکم وموضوع، در حقیقت باز دوباره مطرح می کنند این است در این آیه که می گویند شما بعدش سراغ طاغوت نروید، زیر پر طاغوت نروید. طاغوت اصلا یعنی چی؟ ایشان می گویند طاغوت مبالغه در طغیان است، مبالغه در طغیان کار قضات نیست کار همان امرا را می گویند، در مقابل این بحث طاغوت را مطرح کردن یعنی که شما زیر بار امرا نروید، شما قرار بود به این امرا کافر بشوید نه به قضات اینها. یعنی مثلا یک قاضی نصری را قضاوت کند، بحث این نیست طاغوتی که می گویند عبارت طاغوت همین امرا هستند برای همین تو خود روایت دارد، فتحاکموا الی السلطان او الی القضات. بستگی دارد دعوا از چه سنخی است؟ ممکن است ببرند پیش سلطان دعوا را، اصلا فرض سوالی که کرده مشخص است می گوید یک سری دعواها هست که می برند پیش سلطان ،یک سری دعواها قاضی کفایت می کند، بعضی دعواها هست مشکل حکمش است حکمش را بدانند خودشون باهم توافق می کنند، یک موقع هست منازعه جوری است که سلطان باید حلش کند یعنی قاضی حلش نمی کند، برای همین است که اینها با او عطف شده با همدیگر.

بحث اصالت وجود چیزی است که مثلا بوعلی درآن زمان متعرض نبودند به این بحث. مثلا می گویند مبنای مشایین اصالت وجود است. اصلا اصالت وجود طرح نشده بوده بحثش، این را چی جوری می گویند؟می آیند گزاره های مهمی که این آقا گفته وپذیرفته وقطع کرده به این گزاره ها، نه اینکه اسم اصالت وجود یک جا پرونده باشد، گزاره هایی که قطعی این گزاره ها را گفته، اینها را می چینند دور همدیگر، می گویند اگر بوعلی این مسئله را برایش طرح می کردی در آن زمان با این حرف هایی که اینجا زده باید نظرش این می بود، یعنی لازم حرف است، نه خود متن حرف، مثل اینکه شما الان در مسائل – رای فقهای قدیم را می شود پیدا کرد.مثلا فرض کنید اجاره ی رحم را برای مرحوم میرزای نائینی بخواهیم طرحش کنیم، کسی از قول مرحوم میرزای نائینی اگر مسلط بر مبانی میرزای نائینی باشد، می تواند بگوید میرزای نائینی با توجه به این مبنایی که دارد، اگر این مسئله برایش طرح می شد نظرش این می شد. الان نگاه کنید ازدواجی دارند به نام ازدواج مسیار همان هم خوابی که ما می گوییم ،نه متعه، نه دائم ،نه شرایط متعه را دارد، نه شرایط دائم، تو غرب هم پر است ،بهش می گویند ازدواج مسیار، زمان ندارد یک مقدار شبیه متعه هست ولی دقیقا متعه نیست ،خوب این چیزی که مطرح می شود شما می توانید بگویید آقا نظر مرحوم امام اگر این مطلب برایش طرح می شد، با توجه به این واین ،نظرشون این می شد، کما اینکه فقیه نظرش را با توجه به مبانیش داره ابراز می کند، ضمن اینکه می شود به کسی یک چیزهایی را نسبت داد با لوازم حرفش.شما نمی تونید یک چیزی را از فضای فرهنگی خودش، فضای آیه کاری که امام می کند هم اتفاقا همین است می گوید که شما این آیه ای را که دارید چرا کشیدیش بیرون من می خواهم برای اینکه شما بیایید تو فضا ،ببینی بحث چی بوده، اصلا از آن بالا برایت می گویم که آیه چی بوده که امام به این آیه استشهاد کرده ضمن اینکه این کار را البته با یک دقت هایی، بعضی وقت ها -ائمه یکی از روش های تفسیریشون تو آیه همین هست که سیاق بندی به آیات دیگر می کنند و یک نتایج دیگر می گیرند شما مثلا همین بقیه الله خیر لکم ان کنتم مومنین اگر تو قرآن نگاه کنید، که چه ارتباطی به حضرت بقیه الله دارد؟ آن موقع این روش تفسیریی که انجام می دهند آیات را اصلا از بستر مثبت ومنفی خودش هم حتی خارج می کنند شما این یا لیتنی کنت معکم فافوزا فوزا عظیما این کاملا منفی است ولی گفتند هر موقع ذکر شهدای کربلا شد این را بگویید.چون که یک محتوایی در آن هست که آن قابل گفتن است. بعضی ها می گویند که آن شان اهل بیت است ما نمی تونیم از این کارها بکنیم، ما از بستر خودش خارج بکنیم که من این را قبول ندارم. شما الان این آیه را بیارید سوره ی مبارکه ی فاطر آیه ی ۳۲ ثم اورثناالکتاب الذین اصطفینا من عبادنا بعد ما این کتاب را دادیم به بنده های مصطفی خودمون فمنهم ظالم لنفسه (آیه طرح بحث ظلم در بستر مثبت )یک عده از ایشان هستند اینها ظالم لنفسه، یعنی شما آیه را باید این جوری بخونید ثم اورثناالکتاب تاذین اصطفینا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه ومنهم مقتصد ومنهم سابق بالخیرات باذن الله (نه اینکه یک عده از ایشان ظالم بودند خوب چه آدم های بیخودی بودند، چون که بنده های مصطفی الهی هستند اینها بنده های برگزیده ی خدا هستند می گوید از میان اینها یک عده هستند که ظالم لنفسه یک عده هستند مقتصد یک عده سابقون فی الخیرات دیدید ظلم در بستر مثبت وجود دارد ولی خوب شما با معیارها همین تیکه را بکشین بیرون، فمنهم ظالم لنفسه با سیاق دیگر آیات سه گانه ایی که وجود دارد مردم را کلأ سه دسته می کند دو دسته ی خوب ویک دسته ی بد، که در این دو دسته ی خوب یک سریشون اصحاب الیمین هستند ویک سریشون مقربون هستند این آیه با آن سیاق بندی بشود، این خودش یک معنای مستقل دارد که از میان مردم یک عده هستند که ظالم لنفسه، دسته ی آدم بدها یک عده هستند منهم مقتصد آدم های خوب میانه رو، اصحاب الیمین ومنهم سابقون بالخیرات که والسبقون السبقون هستند، اینها ولی آیه در بستر خودش ظلم در بستر مثبت است .فمنهم ظالم مثل این حرفی که خودمون می زنیم چه می کنه با خودش ،چه بلایی میاره سر خودش، ببین چه جور مجاهدت می کند در راه خدا، پدر خودش را در آورد، این یک شیوه از آن بنده های مصطفی هستند یعنی له می کنند خودشون را در راه خدا. همین این تیکه را می تونید جدا کنید فمنهم ظالم لنفسه ومنهم مقتصد ومنهم سابق بالخیرات ائمه هم همین کار را انجام می دهند، یعنی همین تیکه را جدا کردند بردند با سیاق تفسیری که وجود دارد با آیات دیگر همان آیات سه گانه پر در قرآن، یعنی می گوید آدم ها سه دسته اند که در روایات وآیات گفته اند یک دسته ی بد، دو دسته ی خوب، این تو همان دسته قرار می گیرد. یکی از کارها این است که شما بگردید ببینید استفاده ایی که ائمه گاهی اوقات، برش هایی که در آیات ایجاد می کنند که خیلی هم زیاد است، شما سوره ی مبارکه ی هود آیه ی ۱۱۶ را بیاورید فلولا کان من القرون من قبلکم اولوا بقیه چرا از آن کسانی که پیش از شما بودند کسانی که صاحبان عقل، کسانی که عقل دارند، آن آیه بقیه الله خیر لکم ان کنتم مومنین بیاد با این سیاق بندی شود می شود بقیه الله می شه انسان کامل این اولو بقیه با بقیه الله این عقل خداست، یعنی چی جوری که شما می خونید کنت سمعه الذی یسمع به وبصره الذی یبصر به ویده الذی یبطش بها من می شوم گوشش، من می شوم چشمش ،من می شوم دستش ،این می شود حدیث قرب نوافلش، قرب فرائضش برعکس می شود، او می شود دست من، علی یدالله علی اذن الله، علی عین الله ،علی بقیه الله ،علی عقل الله، عقله عقل الله.

نه اینکه تو دیده بودی امام ندیده بود، این بقیه الله خیر لکم در داستان شعیب همانی که تو ترازو می ماندآخرش خیر لکم ان کنتم مومنین، آن بهتره براتون وقتی که می گویند حضرت را بقیه الله صدا بزنید به خاطر اینکه در زمان غیبت او حجه خدا وعقل کل است، عقل کل الهی است، می شود بقیه الله لذا بقیه الله خیر لکم ان کنتم مومنین. چه اشکالی دارد؟این آیه از فضای خودش جدا شد اصلا از بستر مثبت منفی نیست، از همه چی جدا شد یعنی از تمام داستان خودش جدا شد کنار این داستان قرار گرفت آن معنا پیدا می کند. اینها کارهای تفسیری است که اتفاقا اگر از اهل بیت دیدید به جای اینکه بگویید ما نمی فهمیم یا این چه استفاده ای است از اینها بگردید ببینید که گره های تفسیری که وجود دارد چیه؟دیدید تو همان ولولا دفع الله الناس بعضهم به بعض، بگردید دنبال مصحح های تفسیری آن معنا یک عده دارند دفع می کنند با زکات ونمازشون بلا را از یک عده دیگر، خوب این کاملا با معارف قرآنی مساس دارد شما چطور در مورد پیغمبر می گویید که ما کان الله معذبهم- تو، تو اینها باشی من اینها را عذاب نمی کنم. چه جوری به این اسحاق بن – قومی می گویند شما امان اهل قومی، تا مدتی که تو در قوم باشی عذاب از قوم بر طرف می شود، چه طور آقای حق شناس می گفت تا من تو تهران باشم زلزله نمی آید چه طور ممکن است یک نفر امان باشد؟اگر یک عده با این نماز روزه هاشون دفع نکنند بلا را از یک عده ی دیگر می بینید که مصحح دارد، اینها خیلی دقت است که اگر بگردید دنبال مصحح های تفسیری آن وقت می بینید که می گویند لایه لایه ،این آیه با یک سری آیات سیاق بندی می شود یک لایه ی دیگرش معلوم می شود با آیات دیگر سیاق بندی شود لایه ی دیگرش هم شما می فهمید.

و نظیره قوله تعالى‏ یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ «۲» «۳».

داوود من تو را خلیفه کردم در زمین یعنی تو خلیفه الله هستی در زمین ،بین مردم به حق حکم کن این مقام معنوی خلیفه اللهی نیست شما در مقام معنوی خلیفه اللهی دارید که انی جاعل فی الارض خلیفه نه خلیفه فی الارض آنجا می خواهند بگویند که انی جاعل فی الارض خلیفه یعنی محل خلافت تو در زمین است آنجا می خواهند بگویند نه محل خلافت حوزه ی خلافت می خواهند بگویند تو خلیفه ی منی، منتها جعلت تو زمین است جاعل فی الارض به کجا می خورد؟ فی الارض جار ومجرور است متعلق می خواهد جار ومجروری که متعلق می خواهد متعلقش چیه؟ جاعل یعنی این فی الارض باید به یک چیزی تعلق داشته باشد یعنی جاعل فی الارض خلیفه یعنی اینکه من خلیفه تعیین کردم منتها جعلش تو زمین است، یعنی تو حوزه ی خلافتت تمام عالم است منتها محل جعلت در زمین است این می شود جاعل فی الارض خلیفه.اینجا نه انا جعلناک خلیفه فی الارض این بحث مقام انسان کاملی داوود نیست که بگویی این همان است، این بحث خلافتش در زمین است یعنی خلیفه ی در زمین است، انا جعلناک خلیفه فی الارض این فی الارض به خود خلیفه تعلق دارد، من تو را جعل کردم خلیفه ی در زمین یعنی من تو را به عنوان حاکم در زمین جعل کردم فاحکم بین الناس بالحق. نه اینکه تو قاضی هستی.

ثمّ قال تعالى‏ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ. إلى‏ آخره «۴».

ادامه ی آیه ای مومنین تبعیت از خدا ورسول بکنید واولی الامر از جانب خودتون تو هر چیزی که تنازع پیدا کردید رد به خدا ورسول بکنید.

کما لا شبهة أیضاً فی أنّ مطلق المنازعات داخلة فیه سواء کانت فی الاختلاف فی ثبوت شی‏ء و لا ثبوته، أو التنازع الحاصل فی سلب حقّ معلوم من شخص أو أشخاص، أو التنازع الحاصل بین طائفتین المنجرّ إلى‏ قتل و غیره

هیچ شبهه ای نیست که مطلق منازعات در این است در هر چیزی که تنازع پیدا کردید(حالا دارد تنازع ها را می گوید )تنازع در ثبوت یک چیری باشد یا در عدم ثبوت یک چیزی باشد مثلا تنازع دارند، که این دین الان هست یا نیست ،این می شود در ثبوت یک چیزی تنازعی پیدا کردند، در لا ثبوت آنجا هم می خواهند بگویند یک چیزی نیست تنازع ۱ می گوید نیست می گوید به من قرض ندادی می گوید قرض دادم تنازع در لا ثبوت پیدا کردند ، یا اینکه سلب یک حق مشخصی از یک شخص یا اشخاصی تنازع در این پیدا کردند. یک موقع هست که تنازع این هست که به یک عینی تعلق می گیرد می گویم این ابایی که دست شماست این مال من است دقیقا یک چیز مشخصی است یک موقع هست حالت عین ندارد مثلا می گوید انقدر ایشان به من بدهکار است اینها عین ندارد نمی گوید که این پوله مال من است یک پول یا این طلا یا این چیریی که الان دست تو مال من است می گوید انقدر شما به من بدهکاری. یا تنازع حاصل بین دو طائفه که منجر به قتل وغیر اینها می شود.

التی کان المرجع بحسب النوع فیها هو الوالی لا القاضی، و لا سیّما بملاحظة ذکره عقیب وجوب إطاعة الرسول و أُولی الأمر؛ فإنّ إطاعتهما بما هی إطاعتهما، هی الائتمار بأوامرهم المربوطة بالوالی.

تنازع هایی که به حسب نوع این تنازع ها مرجعش والی است نه قاضی، یعنی قاضی نمی تواند این تنازع ها را حل کند والی باید حل کند. علی الخصوص وقتی که عقب وجوب اطاعت از رسول و اولی الامر گفته اطاعت از رسول اطاعت از اولی الامر مگر اینها را نگفته؟ عقب این گفته فان تنازعتم فی شیء پس از جهتی که اطاعت آنها بما هی اطاعت آنهاست اطاعت رسول چی جوریه؟اطاعت اولی الامر چی جوریه؟ یعنی اینها قاضی اند؟ یعنی ما در احکام در قضاوتها باید ببینیم که اینها چی می گویند؟ امرشون را بپذیریم امر هایی که مربوط به شان والی است. بحث اطاعت از رسول تو آیه طرح شده بحث اطاعت از چیه؟ شان والی رسول را اطاعت بکنید یا کلا شما پیغمبر را یک قاضی قلمداد کنید که پیغمبر قضاوت می کند این که نیست. پس این تنازع فی شیء حالا قاضی را می گیرد قبول داریم ولی تنازع در هر چیزی گفته از جمله تنازع هایی که والی باید حل کند این تنازع را.

و لیس المراد بها إطاعتهما فی الأحکام الإلهیّة؛ ضرورة أنّ إطاعة الأوامر الإلهیّة إطاعة للَّه، لا إطاعة لهما، فلو صلّى‏ قاصداً إطاعة رسول اللَّه (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم)، أو الإمام (علیه السّلام)، بطلت صلاته.

(یک دقت قرآنی تفسیری فوق العاده است از امام من تو جلسه ی اول تفسیر سوره ی مبارکه ی توبه گفتم. جاهایی که عنوان رسول را کنار خدا دارید آنجا مربوط به احکام نیست، چون که احکام اطاعت از رسول همان اطاعت از خداست تمام مواردش را در قرآن ببینید، مال بحث جنگ، مال بحث حکومت داری است، مال بحث تقسیم غنائم است، مال دستور به جبهه است، در حقیقت کنار اطاعت از خدا اطاعت از رسول داریم یعنی رسول عنوان پیدا می کند، حتی آن جایی که اولی الامر مومنین اینها عنوان پیدا می کنند تو این پاراگراف این مطلب بسیار دقیق را ایشان نقل می کنند)

اطاعت از رسول اطاعت از احکام الهی نیست که بگویید که مثلا تنازع پیدا کردند در یکی از احکام رسول این تنازع را برطرف می کند، اطاعت از احکام را نمی گویند اطاعت از رسول اطاعت از رسول یعنی اطاعت از شان والی بودن رسول. اطاعت رسول واولی الامر نیست این اطاعت خداست. اگر کسی نماز بخواند به قصد اطاعت پیغمبر، به قصد اطاعت امام، این نمازش باطل است این اصلا شرک است اگر قصد کند اطاعت پیغمبر را اینجا اطاعت پیغمبر که بخواهد عنوان اطاعت پیغممبر بشود مال بحث های حکومتی است وشما مواردش را در قرآن ببینید یک مورد نقض وجود ندارد برایش جاهایی که دارید الله رسول، الله رسول اولی الامر، الله رسول مومنین، به هر ترکیبی الله دارید با رسول ،در مورد نماز پیغمبر مبلغ است اطاعت از رسول نداریم آنجا اطاعت از خدا است.

نعم، إطاعة أوامرهم السلطانیّة إطاعة للَّه أیضاً؛ لأمره تعالى‏ بإطاعتهم.

بله اطاعت اوامر سلطانیه اوامر حکومتی آن هم اطاعت از خداست به خاطر اینکه خدا امر کرده که به اطاعت رسول واولی الامر آن هم اطاعت از خداست نمی خواهیم بگویم این اطاعت از خدا نیست اطاعت از رسول هست واطاعت از خدا نیست (اطاعت با واسطه است )چون خدا امر کرده که شما دستورات این را قبول بکنید اطاعت از خدا هم کردید مثل اینکه خدا امر کرده شما دستور پدر ومادرتون را در زمینه ی سفر هایی که دارید باید گوش کنید شما اگر گوش بکنید اطاعت الله است ولی این مستقلا اطاعت از پدر مادر است خدا می گوید اطاعت از پدر مادر بکنید یعنی عنوانی دارید به نام پدر مادر وباید اطاعت از پدر مادر بکنید بله اگر جایی این دو تا اطاعت با هم دیگر تضاد پیدا کرد لا طاعت لمخلوق فی معصیت خالق مخلوقی طاعت ندارد در معصیت خالق

ثمّ قال تعالى‏ أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ. إلى‏ آخره «۱».

نگاه نمی کنی کسانی که گمان می کنند ایمان به قرآن دارند ایمان به چیزهای دیگر دارند اینها تحاکم به سمت طاغوت می کنند یعنی طاغوت را می پذیرند نه تنها اینکه طاغوت دارد قضاوت می کند اصلا اینها می روند زیر بار حکومت طاغوت وحال آنکه امر شدند که کافر بشوند به آن .

و هذه الآیة أیضاً مفادها أعمّ من التحاکم إلى القضاة و إلى الولاة،

این آیه هم مفادش اعم از تحاکم به سمت قضات است یعنی تحاکم به سمت قاضی که در مملکت طاغوت یا نه بروید به سمت ولات این هم تحاکم به سمت طاغوت است.

لو لم نقل: بأنّ «الطاغوت» عبارة عن خصوص السلاطین و الأمراء؛

تحاکم الی الطاغوت یعنی طلغوت یعنی چی؟ طاغوت یعنی خصوص سلاطین و امرا

لأنّ الطغیان و المبالغة فیه مناسب لهم لا للقضاة،

اصلا مبالغه در طغیان این مال قضات نیست شما نگاه کنید در آیات قرآن کی را گفتند طغار؟ فرعون را گفتند. یعنی مبالغه های در بحث طغیان در مورد قضات به کار نمی رود عنوان طاغوت، طاغوت که می گویند یعنی همین امرا شما نگاه کنید متفاهمی که ما خودمون هم متخذ از این آیات قرآنیم به حکومت شاه می گفتیم حکومت طاغوت. یا طاغوتی ها یعنی کسانی که منتسبند به شاه. (ما کسانی که منتسبند به حضرت آقا را می گوییم یاقوتی )

و لو أطلق على القضاة یکون لضرب من التأویل،

اگر اطللاق هم شده بر قضات یک گونه ای از تاویل است

أو بتبع السلاطین الذین هم الأصل فی الطغیان، و یظهر من المقبولة التعمیم بالنسبة إلیهما.

یا اینکه اگر به قضات می گوید طاغوت به تبع سلاطینی هستند که آنها اصل در طغیانند.چون که آنها اصلند به فرعشون هم می گویند طاغوت. این چیزی که از مقبوله ظاهر می شود یعنی هم قاضی را می گیرد وهم والی چون که اصلا استناد آیه ای که کردند مال همین جاست حالا شروع می کنند روی خود کلمات مقبوله تمرکز می کنند.

"