فقیه، وصیِ نبی

مجموعه حکومت ولایی از حاج آقا قاسمیان

دوشنبه، 19 بهمن 1388

82 دقیقه

بسم الله الرحمن الرحیم

قرار بود در این جلسه اساتید پژوهشی رو بیاوریم اما خودشون فرمودند که حرف من تمام شده. از این جهت اصرار کردند که کلاس نباشد. حالا انشالله در موارد دیگر اساتیدی رو راجع به بحث مباحثه و مقاله نویسی و… می آوریم که موارد کاربردی رو به شما بگویند. البته بدون این که بخواهند بحث های مبنایی رو شروع کنند. چون که در بحث مبنایی اختلاف زیاد است.

کتاب البیع (للإمام الخمینی)، ج‏۲، ص۶۳۳

استدلال بموثقة السکونی.

اگر دقت کنید می بینید که سبک استدلال ها دارد تکرار می شود. یعنی یک سبک استدلال هست که بازشناسی بحث خلیفه است، ابنجا بازشناسی مفهوم امین هست.(امین رسل، خلیفه رسل) به همین صورت می بینید که استدلال ها، استدلالهای مشابه همدیگر است.

وبما ذکرناه ظهرت دلالة سائر الروایات، ولا یحتاج فی بیان دلالتها إلى اتعاب النفس، کموثقة السکونی عن أبی عبدالله (علیه السلام) قال: قال رسول الله (صلّى الله علیه وآله): الفقهاء أمناء الرسل ما لم یدخلوا فی الدنیا، قیل: یا رسول الله وما دخولهم فی الدنیا؟ قال: اتباع السلطان، فإذا فعلوا ذلک فاحذروهم على دینکم. و نقلها فی المستدرک عن نوادر راوندی قائلا باسناده الصحیح عن موسی ابن جعفر (ع)

با این چیزهایی که گفتیم دلالت سایر روایات ظاهر می شود. به زحمت انداختن خود در بیان دلیل های آن نیاز نیست. مثل موثقه سکونی. از ابی عبدالله: رسول الله فرمودند: فقها مادامی که داخل در دنیا نروند امنای رسل هستند. پرسید: یا رسول الله این در دنیا رفتن آنها یعنی چه؟ فرمودند: تبعیت از سلطان، وقتی چنین کاری کردند شما در دینتان از آنها حذر کنید. این در مستدرک وسائل مرحوم نوری و قطب راوندی به سند صحیح نقل شده.

می خواهند بگویند این موثقه سکونی است. حدیث موثقه یعنی یک انسان عامی موثق در سند روایت باشد. حسن آن است که یک انسان شیعه غیر موثق در داخل روایت باشد. یک شیعه متهم در این احادیث حسن وجود دارد. صحیح هم که بالاترین است یعنی هم شیعه و هم موثق باشد. حدیث موثقه یک پرده از حدیث صحیح پایین تر است. البته به اعتقاد شیخ اکبر گفتم یک پرده. بعضی می گویند ۲ پرده. یعنی بعد از حدیث صحیح حدیث حسن است و بعد از حسن حدیث موثقه. ولی به نظر می آید که حدیث موثقه از حدیث حسن بالاتر باشد. به اعتقاد بنده رتبه پایین ترش حدیث موثق است. یعنی برای مثال سنی موثق.

حالا می خواهد بگوید در مستدرک و کتاب نوادر قطب راوندی اینها گفتند که به اسناد صحیح از موسی ابن جعفر. البته سند رو نگفتند. شما اینها رو می تونید بروید در خود کتاب نوادر قطب راوندی ببینید. نه این که سندی گفته باشد و طبق این سند شما ببینید که این سند یک سند صحیح است، بلکه خود راوندی گفته به اسناد صحیح از موسی ابن جعفر، حالا اسناد صحیح رو خودش دیده و در کتاب نیاورده. یک موقع است که سند روایت در اختیار است و بررسی می کنیم و متوجه می شویم که سند صحیح است. اما یک موقعی است که یک نفر به ما می گوید که این یک حدیث صحیحه است و سندش را هم برای ما نمی آورد. می گوید به سند صحیح از موسی ابن جعفر دارم نقل می کنم. قطب راندی هم از متحدثین متقدم است. از این جهت لابد سندی دستش بوده که گفته. حضرت امام هم همین رو می گویند: و نقلها فی المستدرک عن نوادر الراوندی. اصلا می خواید همین الان این رو ببینید:

کتاب مستدرک، جلد ۱۳، صفحه ۱۲۲، حدیث ۱۴۹۵۵

در این حدیث نوشته راوندی در کتاب نوادرش به اسناد صحیح از موسی ابن جعفر. در روایات بعدی هم می بینید که نوشته و بهذا الاسناد. امام همین رو دارند نقل می کنند. نقل می کنند که مستدرک از نوادر قطب راوندی باسناد الصحیح. سند رو نگفته ولی گفته با سند صحیح از موسی ابن جعفر به من رسیده.

امام الان می­خواهند اعتبار سندی روایت را بالا ببرند. این درست است که حدیث موثق است و اعتبار سندی خوبی دارد ولی ایشان می خواهند یک اعتماد دیگری هم به وجود بیاورند. برای کسانی مثل شهید ثانی و آیت الله خویی که روایات سکونی رو قبول ندارند. در حقیقت چون سکونی رو قبول ندارند این حدیث رو هم قبول ندارند. امام می خواهند اعتبار سند را بالاتر بیاورند. می خواهند بگویند که در مستدرک هم ازکتاب نوادر قطب راوندی گفته به سند صحیح از امام موسی ابن جعفر این رو ما داریم.

حاضرین: این می خواهد بگوید که کتاب نوادر از یک طریق دیگری به این حدیث رسیده؟

معلوم نیست، ممکن هم هست که این باشد. ما نمی دونیم که چی بوده ولی او دارد می گوید که من با سند صحیح رسیدم. پس باید طبق قواعد، سندی غیر از این سند دستش بوده باشد.

روایت در نوادر آمده اما اسمی از سکونی نیامده. اگر اسم او می آمد که نمی گفت به اسناد صحیح که. صحیح از اصطلاحات مستقر است. این که سکونی را قبول داشته به این معنی که او را در داخل شیعه می آورده بعید است.

حاضرین: یعنی اصطلاح صحیح قبلا هم بوده؟ بله

وعن دعائم الإسلام عن جعفر بن محمد (علیه السلام) نحوه الا ان فی ذیلها

در دعائم الاسلام هم از امام باقر آمده، مثل همین آمده الا این که در ذیلش آمده فحضروهم علی ادیانکم

وکیف کان قوله (ص)

این «و کیف کان» که می گویند یعنی این که می روم سراغ اصل ماجرا و استدلال. این روش فقهی را یاد بگیرید در برخورد با روایات. اول روایات را می آورند، اگر یک روایتی ذیل متفاوتی، عبارت متفاوتی و سند متفاوتی داشت اینها را باید بیاورید. یعنی در یک کار فقهی جدی باید اینطور عمل کرد. شما مثلا می گویید لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام. تو چند داستان این اومده. آیا فقط متنش لا ضرر و لا ضرار هست یا یک جایی آمده لا ضرر و لا ضرار علی مومن فی الاسلام. اگر اون رو هم داریم پس باید بیاورید. یعنی بگویید که اینجا هم این را دارد جای دیگر چنین چیزی آمده و… یعنی یک پیمایشی بکنید و هر چه هست، سندی و متنی بیاورید و بگویید اینها را ما داریم. یک کار فقهی جدی این طور است. وقتی که به جهت سندی و… پذیرفتید آن وقت می روید سراغ دلالت ها. حالا ما رسیدیم سر دلالت ها.

وکیف کان قوله (ص): أمناء الرسل بالتقریب المتقدم یفید کونهم أمناءً لرسول الله (صلى الله علیه وآله) فی جمیع الشؤون المتعلقة برسالته، وأوضحها زعامة الأمة وبسط العدالة الاجتماعیة، وما له من المقدمات والأسباب واللوازم، فأمین الرسول أمین فی کل شؤونه، ولیس شأن رسول الله (ص) ذکر الأحکام فقط حتى یکون الفقیه أمیناً فیه، بل المهم إجراء الأحکام، والأمانة فیها أن یجریها على ما هی علیها.

این قولی که حضرت فرمودند امنا الرسل، مگه بحث امین این رسول نیست؟ با همون تقریبهایی که قبلا کردیم، مفید این است که اینها امنا رسول الله هستند و اگر امنا رسول هستند، شئون رسول الله هم که مشخص است یعنی اینها هم امنا رسل هستند و واضح ترین این شئون همون زعامت امت و بسط عدالت اجتماعی است و آنچه که برای این زعامت و عدالت اجتماعی لازم است به هر مقدمات و اسباب و لوازمی که دارد. در واجب های غیری سخن همین است، وجوب واجب های غیری جز مقدمات اون کار واجب اصلی است. مثلا برای نماز طهارت و وضو جز واجبات غیری است. یعنی به خاطر وجوب نماز اینها هم واجب شدند. وقتی حج واجب بشه گرفتن ویزا هم واجب میشه. وقتی واجب شود مقدماتش هم واجب میشه. ولی اگر حج به شما واجب نشده هنوز پس تحصیل استطاعت هم واجب نیست. این یک واجب عقلی است.

پس امین رسول، امین در جمیع شئون است و شان رسول الله که ذکر احکام نیست فقط تا اینکه او را(فقیه) فقط امین در ذکر احکام می دونید مهم اجرای احکام است و امانت در اجرای احکام این است که به همان نحوی که هست اجرا شود.

حاضرین: بحثی که در بالا گفتن امین رسول معنی اش اینه،مثل این که من یک کاری دارم می سپرم به یک نفر میشه امین من! چه جوری این تعمیم می دهید؟

الا ما خرج! ببینید شما اگر بگید که ایشون امین بنده است در این کارها، میشه در اون کارها. اگر شما بگیدد ایشان وکیل من است؛ امین من است.اگر حوزه وکالت را او را مشخص کرده باشید خب میشه خرج بدلیل. ولی راجع به چیزهایی که شما مشخص نکردید طبیعتا به قول شما میشه استناد کرد. شما گفتید ایشان امین من است.

حاضرین: مثلا میگیم این راننده امین من است یعنی چی؟ یعنی فقط در رفت و آمد ها ایشون امین من است.

یک بحثی است به نام انصراف که در مبحث اطلاق وجود دارد. اول سوال شما را با زبان فقهی جدی بکنم؛ ببینید بعضی چیزها یک انصرافاتی در ذهن دارد،درسته که معنی لغوی اش میخوره اما انصرافات ذهنی دارد. مثلا شما ببینید مثل بسیج سپاه کلملتی هستند که مشخص معنای لغوی اش چیه ولی الان ما انصراف ذهنی راجع به آنها داریم. یعنی وقتی میگن سپاه منظور یک ارگان خاص است که … نه اینکه سپاه به معنای هر گروهی که با هم جمع میشوند بگیم سپاه.به این اتفاق میکن انصرافات ذهنی.اون موقع این بحث در بحث اطلاق گیری ضربه میزند. یعنی اگر یکسری انصرافات وجود داشته باشد برای شما؛ شما نمیتونید اطلاقگیری بکنید و این حرف درست است اون موقع که به مجرد دیدن یک همچین کلمه ای امین، این مانع اطلاقگیری میشود برای اینکه شما بگید امین رسول یعنی امین رسول در جمیع شئون رسول!

حالا چرا امام .ره. با چنین مانعی عملا مواجه نمیشود و اطلاقگیری میکند؟ ایشان به دلیل روایات دیگری که در اختیار دارند و با توجه به ان روایات میگن نه، همینی که گفته شده امین رسول یعنی در جمیع شئون.یعنی اطلاقگیری کردند. برای همین می بینید که در همین جا میان از یکسری روایات دیگر مدد می گیرند که این را توضیح دهند. والا اگر فقط امام بودند و تنها همین یک روایت اون موقع اشکال وارد است.یعنی حق اطلاقگیری نداریم که بگیم در جمیع شئون. ولی امام با توجه روایات دیگری که در دست دارند این اطلاقگیری میکنند که الان در این الفقها امنا الرسل خیلی دیده نمیشود ولی مثلا در روایت بعدی ( واما الحوادث الواقعه …) در اونجا استدلال میکنند که نمیشه منظور بحث فتوا باشد به دلایل مختلف این و …. یعنی از تو خود روایت دلیل می آورند. الان این روایت برای اطلاقگیری دلیلی نداره تقریبا. یعنی الفقها امنا الرسل می خوره به اصحاب فتوا که یعنی اینا امین رسول هستند مادامی که اتباع سلطان نکنند وگرنه بترسید ازشون که فتواهاشون چه جوری در بیاد و بر چه اساسی فتوا دادند! لذا با خود همین یک روایت دلیل کافی نیست برای مجوز اطلاقگیری به دلیل وجود انصراف. و این بحث اطلاقگیری اصطلاح که لغزشگاه پای علما است.

ببنید ما الان مثلا روایت داریم کسی می خواد بره خواستگاری، میتونه اون خانم رو ببینه یا نه؟ پرسیده اجازه دارم ببینم؟ حضرت گفتن بله. مرحوم صاحب جواهر اطلاقگیری کرده گفته دیدن دختر یعنی دیدن کل دختر پس یعنی لخت مادرزاد هم میشه دید.پس یعنی عریان این دختر را با اطلاقگیری به دست آورده. عده ای هم که ایراد گرفتن به صاحب جواهر به همین دلیل؛ گفتن که اینجا انصرافات داره یعنی همین چیزی که عمدتا میشه دید. مثلا نهایتا همین مو اینا رو میتونم ببینم؟

مثلا این چیزا رو داشته سوال میکرده و حضرت هم در مقام بیان همین بوده نه اینکه شما برید اطلاق گیری بکنید. لذا بحث اطلاقگیری میگن مذل اقدام علما است به همین دلیل.

حالا اگر از الفاظ عموم استفاده شده بود که مثلا بگه الفقها امنا جمیع شئون رسول دیگه مشکلی نداره چون خودش گفته. ولی در اطلاقگیری شما باید یک کاری انجام بدید یکسری مقدماتی لازم دارد تا بشه اطلاقگیری کرد. الان امام دارن اطلاقگری میکنند و این اطلاق گیری همین جوری درست نیست مگر اینکه موید داشته باشد. که امام برای همین دارن یکسری موید جمع میکنند.

حاضرین : این اطللاق گیری راجع به قبلی ها (روایات قبلی) هم بوده؟

همین اونجا هم باید دید دلیل برای این کار بوده یا نه.این بحث دامن همه چی رو میگیره.اگه یادتون باشه توی اون روایات در مورد راوی ها همین بحث بود که به این دلایل الان انصرافات نداریم. اینجا هم عملا امام دارن همین کار می کنند میخوان با یک دلایل دیگه ای از جای دیگه ای بگن که این است. که اون موقع ممکنه شما این اشکال بگیرید که آیا این استدلال میشود به این روایت؟ اگر شما دلایلی از جای دیگری بیاورید میشه استدلال به اون روایت خاص یا به این روایت. این باز محل بحث است. که در سر جاش گفته میشه.

حاضرین : آیا کسی رو داشتیم که در بعضی از شئون بودند؟

فقها عمدتا راویان احادیث بودند ولی همین هایی بودند که الانم به مصطلح فقیه میشناسیم. منتها بیشتر این کار صدور حکمشون به شکل نقل احادیث بوده. در احادیث شیخ صدوق و همین جوری که بیایم جلو در روندی که فقه طی کرده میبینید فقهای صدر ما تا مثلا مرحوم شیخ مفید و این ها کلا کتاب فقهیشون کتاب نقل روایت است. کتاب من لا یحضره الفقیه که مال شیخ صدوق؛ اصلا اسم کتاب یعنی چی؟ یعنی خود آموز فقه. کسی که فقیه در اختیار نداره. این یک کتاب روایی است ولی به عنوان کتاب فقهی استفاده می شود. یعنی کتاب فقهی ایشون است و کتاب روایی ماست. اون موقع هرچی فقه جلو آمده تبدیل به استدلال ها شده است.اون موقع یک مقداری کارشون رو راه مینداختن با نقل اینجور روایات ولی بعدا سوالات پیچیده تر و استففتائات به وجود آمدند. یعنی کار اجتهادی لازم شده است. فقیه که میگن برای اون زمان صرف ناقل روایت نیست. چون که کسانی رو داشتیم که صرفا ناقل روایت بودند و فقیه هم نبودند. ولی کسانی هم داشتیم که پر روایت بودند اینها نوعا فقها هستند در بین راویان. مثلا امثال زراره و عبدالله ابن بکیر و اسحاق ابن عمار علاوه بر ناقل بودن جز فقها هم بودند در ضمن. ولی به این معنی نیست که روات احادیث رو بگید جز فقها هستند. برعکسش میشه گفت یعنی بگید فقها روات احادیث اند ولی نه برعکس. یعنی گفته شود رواة احادیث فقها هستند اصلا اینجوری نیست؛ خیلی وقتها بوده اینا یه چیزایی شنیدن اومدن نقل کردند.

ویؤکد ذلک ما فی روایة العلل المتقدمة حیث قال فی علل الإمامة والأمر بطاعتهم: إن الخلق لما وقفوا على حدّ محدود ـ إلى أن قال ـ ولا یقوم إلاّ بأن یجعل علیهم فیه أمیناً یمنعهم من التعدی والدخول فیما حظر علیهم ـ إلى أن قال ـ فجعل علیهم قیّماً یمنعهم من الفساد، ویقیم فیهم الحدود

این مطلب رو تاکیید میکند. در همون روایت علل که گذشت. آنطوری که در روایت علل امامت و امر به اطاعتشان آمد: این خلق بر حد محدودی نمی ایستند –این ها قیام پیدا نمی کنند مگر اینکه در بین مردم امین برایشان قرارگیرد(امین استفاده شده مثل همون روایتی که قبلا از امام براتون گفته شد) که مانع از تعدی و دخول از آنچه که براشون منع شده- پس بر آنها قیمی که آنها را از فساد منع کند و حدود را در آنها جاری کند قرار داد.

ببنید از بحث امین کشیده شد تا بحث قیم یعنی چه جور در بحث علل که داره امامت را مطرح میکند و می گوید اینها امین هستند می کشونه بحث به اینکه اینها قیم اند و بعدش اجرای حد میکنند یعنی کار اجرایی می کنند. امام دارند شاهد میاورند که آنجایی هم که میگویند امنا الرسل به شاهد اینکه اینها امین رسل اند و رسل چه کاری میکنند اونها هم همین طور.

اگر حالا اینجا هم گفته الفقها امنا الرسل یعنی همین.

فاذا ضم الی ذلک قوله صلی الله علیه و سلم: الفقها امناالرسل یعلم منه لاجل ما ذکروه من اجرا الحدودو منع عن التعدی و منع عن الاندراس الاسلام عن تعدی و تغیر سنه و الاحکام فالفقها امنا الرسل و حصون الاسلام لهذه الخصوصیه و غیرها و هو عباره الاخری عن الولایه المطلقه فثبت ولایه علی ابن ابیطالب.

وقتی اینها را به هم ضمیمه بکنید فهمیدده می شود که فقها امنا رسلند به خاطر همان چیزی که ذکر شد از اجرای حدود و منع از تعدی و جلوگیری از اندراس اسلام ازتعدی و تغییر در سنت و احکام. پس فقها امنا رسل و حصون اسلام هستند یه خاطر این خصوصیات و این تعبیری دیگری است از ولایت مطلقه پس ولایت علی ابن ابیطالب اثبات شد.

متوجه شدید چی شد؟ خود امام متوجه اند که از الفقها امناالرسل به تنهایی نمیشه به اون معنای خاص رسید و تبدیل به یک استدلال تام شود لذا از یک جای دیگه میگن در بحث امام هم دیدی که بحث امین رسول و … اونجا هم شروع میکنند میگن دیدی منظورش این بود این ضمیمه میکنند به اون و میگن در اینجا هم که میگن امین هستند یعنی که این کارها را میکنند یعنی که منع از تعدی میکنند و اجرای حدود میکنند و…

آیا استدلال به این روایت؟ گاهی اوقات هم یک دعو عالمانه ای وجود دارد یعنی تجمیع استدلال هاست ولو به استدلالهای ضعیف. یعنی شما گاهی اوقات در یک استدلال ۴تا استدلال قوی قرار میدهید یعنی فونداسیون را با استدلالهای قوی می چینید بعد ۴تا شمع هم پشتش میذارید که تکون نخوره و صاف بایسته و تکون نخورد. یک مقداری بنده هم موافقم که استدلال قابل خدشه است یعنی این استدلال به این سبکی که امام ضمیمه میکنند ۲تا بحث را به همدیگر، قابل خدشه هست میشه این گفت که اونجا دارن بحث امام را میکنند و همه اینها را میگن اما اینجا دارند بحث فقها را میکنند وهیچی هم نمیگن.خب به این شکل که ازش نتیجه در نمیاد! یا به عبارتی امین دارای رتبه های مختلف است. میشه گفت که امانت دارای رتبه های مختلف است این امین، امام هم یک جور امین، و فقیه هم میتواند یک جور دیگری امین باشد. لذا خدشه به این موثقه وارد هست ولی امام چون در ذهنشون از روایات دیگر چیزی هست که به این نتیجه رسیدن این، این شان را دارد پس میگن میشه اطلاق گیری کرد و میگن من میتونم اطلاق گیری بکنم به اون دلایل. اونوقت اینها نمیشود استدلال به این روایت بلکه میشه استدلال به همون اون دلایل.

ومنها ـ التوقیع المبارک المنسوب إلى صاحب الأمر (روحی فداه وعجل الله تعالى فرجه) نقله الصدوق عن محمد بن عصام عن الکلینی عن اسحاق بن یعقوب، قال: سألت محمد بن عثمان العمری أن یوصل لی کتاباً قد سألت فیه عن مسائل أشکلت علیّ، فورد التوقیع بخط مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالى فرجه): أما ما سألت عنه أرشدک الله وثبّتک ـ إلى أن قال ـ وأما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلى رواة حدیثنا، فإنهم حجتی علیکم، وأنا حجة الله الخ

توقیع مبارکی هست که نقل میکند از محمد بن عصام از کلینی از اسحاق بن یعقوب ( که اسحاق بن یعقوب معلوم نیست کیه و از این جهت این روایت ضعیف و خودشون هم میفرمایند. فقط از این جهت میشه روایت تقویت کرد که از کلینی والا هیچ اطلاعاتی از این شخص وجود ندارد)

حاضرین: اگر مردم حکومت میخوان و از طرفی خدا حکیم است یعنی حکمت خدا را جزیی از استدلال بکنیم پس چرا اینجا این کار را نمیکنیم؟ برای اونجا ازحکمت خدا استفاده میکنیم میگیم اگه خدا حکیم است و مردم به حکومت احتیاج دارند پس برای دوران غیبت هم یک فکری کرده یعنی مقدمات استدلال زا این قرار دهیم اگر خدا حکیم پس بالاخره یه روایت به دستمون میاد در اثبات ولایت فقیه دیگه؟

این یک دلیل عقلی و شما میتونید این اشکال را در بحث امامت حضرت علی (ع) هم در قران بگیرید.

مشکل این است که اینها دلیل انباشتی لازم دارد شما اگر یک نگاه به کل فقه بکنید؛ ضمن اینکه جز این بر نمیاد. بعد از اینکه اینها تمام شود به سراغ روایت های ( سوال شما این است که چرا یک دونه روایت با سند صحیح پیش ما نذاشتن؟)

دلیل تک به درد نمیخورد در این بحث. حتی اگر یک روایت با سند صحیح به دست شما میرسید همین اشکال باز مجددا تکرار میشد. اگر این مطلب این قدر مهم پس چرا یه دونه روایت فقط راجع بهش داریم؟

اینها یکسری دلایل انباشتی دارد که شما اگر مساله دین را به اضافه مباحث عقلی یعنی ظاهرا میشه اینجوری حساب کرد که مفروق عنه بود اصلا یعنی مفروض بوده خب معلومه پس بالاخره تکلیف این حکومت را در زمان غیبت چی کار میخوان بکنن؟ اونوقت حالا من میرم سراغ اون روایتی که بحث این میاد که قبل خروج القائم. اینکه اگر کسی کلا حکومت را به دست بگیرد قبل از خروج قائم. و این در خود روایات جهاد هست که من زودتر میگم اون بخش را.و از کتاب آقا مصطفی که یک کتاب به نام ولایت فقیه دارند هم میگم.

به اعتقاد من وارد این دسته از استدلالهای نقلی شدن کار را خیلی کوچک میکند .بنده اصلا در این بحث ورود به استدلالهای نقلی را به شخصه نمی پسندم. ورود نقلی در این بحث جز اینکه کار را مبهم و پر از اشکال میکند.این نوع حضور در عرصه بحث ولایت فقیه اصلا خوب نیست. از بین ۳دسته استدلالی که عرض کردم ۱- استدلال عقلی ۲- استدلال تلفیقی ۳- استدلال نقلی ۲تای اولش خوبه والا استدلال های نقلی متهم به همین اشکالات هست هر چه قدرهم سفتش کنی بازم میشه بهش خدشه وارد کرد ولی به استدلال از جهات دیگه وارد بشید میبینید که به قدری پایه این حرفا محکم . از سبک همون حرفای اول امام. میبینید که اینقدر محکم که هیچکی از زیرش نمیتونه فرار کنه. من میخواستم فقط یه دور شما استدلالها را شنیده باشید و اصلا خوب هم هست که به این نکته هممون الان رسیدیم که این خلاصه اینجوری نمیشه! با ۴تا سند و روایت نگاه کردن ها اینجوری نمیشه کسی تمام حرکتها و سکون هاش رو مستند بکنه به امر ولی فقیه. ما برای بسیار جزیی تر از این حرفها دلایل بسیار محکمتر از اینها داریم. اگر کسی اومد گفت من بحث ولایت فقیه میخوام بگم. خب چی کار میخوای بکنی؟ میخوام ادله نقلی اش رو بگم. خواهش میکنیم از این جهت واردش نشو.بری تو گند میخوره به همه چی. یعنی متکی میشه به ۴تا استدلالی که یا سندش مشکل داره یا دلالتش حالا آیا انصراف داره یا نه و به رواه احادیث بر میگردد یا به فقها و از اینجور ان قلت ها فراوونه.

حاضرین: فرق امام با شما اینکه امام واقعه رو قبل از وقوعش داره نگاه میکنه و شما بعدش. امام قبل از اینکه بخواد تشکیل حکومت اسلامی بده و ولایت فقیه بیاد روی کار مجبوره یک سری دلیل نقلی برای جامعه بگه تا جا بیفته

خوب دیگه. ببینید در اون جامعه علمی دلیل تلفیقی بسیار محکمتره. خود آقای خویی ببینید چجوری وارد می شه. خود آقای خویی به همین سبک وارد می شه. آخرش یه مفهومی از حسبه رو می کنه . یک مفهوم کت و کلفتی رو می کنه به نام حسبه. حسبه رو یه جور خاصی تعریف می کنه. هر امر زمین مونده ای رو می گه این امرو باید ولی فقیه بگیره. حالا بعدا تو دلایل حسبه وارد می شیم. هر امری رو می گه این کار ولی فقیه. زیر آب همه روایت ها رو هم می زنه. دیگه برای آقای خویی کاری نداره موثقه آقای سکونی رو می گه موثقه سکونی نیست. اسحاق ابن یعقوب رو گفته اسحاق ابن یعقوی کیلو چنده. می ذاره کنار. کل روایت رو می ذاره کنار حالا چه باشه بحث دلالتشو. یعنی بحث حوادث واقعه یعنی چی. البته به نظر من می یاد که امام وقتی می ره رو دلالت روایت خیلی هنرمندانه در دلالت گاهی اوقات وارد می شه. شما تو همین بحث حوادث واقعه که این روایت رو زیاد شنیدین. روایت بی سندیه ولی زیاده.

حاضرین: فرمودید دلیل انباشتی می خواد پس این چرا دلیل انباشتی نداره؟

چرا دیگه یعنی همین انباشتش یعنی همین ها دیگه. یعنی در دلیل روشن نقلی کمتر دیده می شه. سبک دلیلش همون دلیل انباشتیه تو دلیل نقلیش. دلیل انباشتی یعنی هر کدومش دلیل نیست. یعنی یه چیزیه که تو منطق شما نمی بینید. انگار جمع قرائن و شواهده بیشتر. مثل این می مونه که شما یه نفر رو ندیدید کسی را بکشد خودشم اقرار نکرده یعنی دلیل و بینه قائم نیست. ولی این کارهای پلیسی که می کنند، یعنی این موقع رفته، این موقع دیدیم رفته بیرون از اینجا. همه اینها مجموعا می گن. جمع شواهد و قرائن می کنید برای این که یک نکته ای رو بهش نزدیک بشید. به این هم می گن در منطق جدید دلایل انباشتی. بعنی انباشت یک سری شواهد و قرائنه که نهایتا شما می تونید مطمئن بشید که یک همچین اتفاقی افتاده. البته اینها محکمه پسند نیست ها. یعنی به درد محاکم نمی خوره. چون که محاکم در حقیقت روالش بالبینات و والایمان هست. محاکم روند خودشو داره. ولی در گرفتن نکات دیگری به غیر از محاکم قضایی شاید بتوان از این دلایل انباشتی استفاده کرد.

من نگاه نکردم اخیرا ولی همین یک توقیع هست ظاهرا. ولی به هر جهت از اسحاق ابن یعقوب کاملا بی اطلاعیم و خود امام هم می گن البته همین مطلب رو. این که چند جای دیگه هست مهم نیست. آیا چند تا روایت دیگه هست؟ این می گه من یک نامه نوشتم به محمد ابن عثمان امری به عنوان نائب، این رو هم گرفتم. حالا دیگه متر نمی ندازه که. این می گه من ۷-۸ تا توقیع دارم! در حقیقت چیز دیگه ای وجود نداره همین یک دونه است. خودش هم می یاد نقل می کنه. از این جهت شاید بشه تقویت کرد که کلینی داره ازش نقل می کنه. ولی آدم شاخصی نیست. کافی نقل نکرده. آخه اینشم مهمه. محمد ابن اسحاق اینم آدم مجهولیه. خوب این آدم مجهول از کلینی نقل کرده. می گه کلینی به من گفت که من از اون شنیدم. ولی روایتش خوبه خلاصه.

فورد التوقیع بخط مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالى فرجه): أما ما سألت عنه أرشدک الله وثبّتک ـ إلى أن قال ـ وأما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلى رواة حدیثنا، فإنهم حجتی علیکم، وأنا حجة الله الخ

حالا اگه اینها حرف واقعا مولا باشه خیلی خوبه دیگه. آن چیزهایی که سوال کردی خدا تثبیتت کنه ( یک دعا است ). اما در حوادث واقعه بازگردید به راویان حدیث ما، پس آنها حجت من بر شما هستند و من حجت خدا. الی آخر

وعن الشیخ (قده) روایته فی کتاب الغیبة بسنده إلى محمد بن یعقوب، والروایة من جهة اسحاق بن یعقوب غیر معتبرة.

و از شیخ طوسی روایت شده در کتاب غیبت که سندش از محمد ابن یعقوب است و روایتش از جهت اسحاق ابن یعقوب روایت غیر معتبری است.

ببینید امام ۲ جور استدلال می خواهند بکنند. به اما الحوادث الواقعه. یکی به اون تیکه ذیل فاما الحجتی و حجة الله. حالا فرض کنید روایت هست. همه چیز رو نمی شه فقط به سند نگاه کرد بعد دلالت نگاه بکنیم که. خود این که کلینی این رو نقل کرده بود، مثلا این یک اعتباری پیدا کرده. البته من این محمد ابن عثمان رو نگاه نکردم. من در درایه نگاه می کنم بعدا بهتون می گم.

أما الحوادث الواقعة الخ، وتقریبها أن الظاهر أنه لیس المراد بها أحکامها، ، بل نفس الحوادث،

این حوادث واقعه. بعضی ها می گویند در حوادث واقعه یعنی در احکام. امام می گویند که کی به احکام می گه حوادث واقعه. یعنی چی احکام. حوادث واقعه یعنی حوادث واقعه. ببینید اسندلال ها خیلی استدلال های جالبیه ها.

مضافاً إلى أن الرجوع فی الأحکام إلى الفقهاء من أصحابهم (علیهم السلام) کان فی عصر الغیبة من الواضحات عند الشیعة،

اگر بحث احکام باشد این جز واضحات شیعه بوده که در احکامشون مراجعه کنند به فقها. به فقها مراجعه کردن بک حرف تازه ای نبوده که. یعنی این بابا برای چی باید یک همچین سوالی بکنه. یک سوالایی کرده، معلوم نیست چه سوالایی کرده. سائل اشکرت علیه، یک مسائلی که براش مشکل شده سوال کرده. اگر این شخص در حد اینی که توقیع می نویسد، یعنی در این ابعاد است، این دیگه قطعا در جامعه اسلامی سیر می کنه می دونه که در احکامشون مراجعه می کنند به فقها. پس این بحث أما الحوادث الواقعة مال احکام نیست. یک نفر گویا می خواهد این حرف رو بزند که این الحوادث الواقعه ناظر به حوادثی است که اسحاق ابن یعقوب سوال کرده و گفتند اما الحوادث الواقعه یعنی همون هایی که تو گفتی. یعنی یک ال عهد است اینها. همونایی که تو گفتی فرض به رباط احادیثنا. امام می گویند اینم نیست. همچین چیزی نیست. خیلی بعیده این یک سری حادثه لیست کرده گفته تو این حادثه ها من چی کار کنم. حضرت گفتن و أما الحوادث الواقعة یعنی همین احادیثی که تو اسمشو گفتی… این که خیلی بعیده. یعنی ایشون استبعاد میکنه راجع به همچین ظهور گیری. ایشان می فرماید که:

یبعد السؤال عنه، والمظنون أن السؤال کان بهذا العنوان، فأراد السائل استفسار تکلیفه أو تکلیف الأمة فی الحوادث الواقعة لهم،

خیلی بعیده کسی که توقیع می نویسد به امام عصر، سوال بکنه که بنده در احکام چی کار باید بکنم. این مساله مشکل شده برام. خوب به فقها مراجعه کن. داشته سوال می کرده که در حوادث واقعه من چی کار بکنم. یا خودم چی کار کنم یا این امت چی کار کنند.

ومن البعید أن یعدّ السائل عدة حوادث فی السؤال ویجیب (علیه السلام) بأن الحوادث کذا، مشیراً إلى ما ذکره،

(حوادث غیر منصرف است) حالا این شق دومشه. خیلی بعیده که این که سائل شمرده باشه یک سری حوادثی رو در سوالاش و اون وقت امام جواب داده باشند که این حوادثی که تو گفتی جوابش فلان جور است. اشاره بکنند به اون چیزی که او ذکر کرده. یعنی در حالت اشاره به ما ذکره.

وکیف کان لا اشکال فی أنه یظهر منه أن بعض الحوادث التی لا تکون من قبیل بیان الأحکام یکون المرجع فیها الفقهاء.

اشکالی نیست که ظاهر می شه بعضی از حوادثی که در اون بیان احکام نیست و مرجع در اون فقها هستند. حالا ممکنه بگویید فقها رو از کجا در آورده؟ از اون رباط احادیثنا. چون که فقها رباط احادیثنا بودند. این تیکشو امام نمی گویند. می گویند اما الحوادث الواقعه، در این حوادث واقعه، یعنی تکلیف امت را در حوادث واقعه مشخص کردند. این یعنی چی؟ یعنی موکول کردند به یک سری رباط. تکلیف امت رو مشخص کردند به یک سری رباط. این بعیده. یعنی این رباط احادیثنا یعنی همون فقها. شاهد هم داریم به دلیل این که اصلا این فقهای ما همین رباط احادیثنا بودند. این جوری دارند استدلال رو درست می کنند ها.

وأخرى من ناحیة التعلیل بأنهم حجتی علیکم وأنا حجة الله، وتقریبها بأن کون المعصوم حجة

دیگری هم از ناحیه تعلیل هست. یعنی از اون قسمتش می خواهند استدلال کنند. اونها حجت بر شما هستند، من هم حجت الله هستم. این که معصوم حجت الله است یعنی چی؟ یعنی مبین احکامه؟ ببینید می گن اینا حجت بر شما هستند من هم حجت خدا هستم. پس می یایم سر این بحث حجت خدا. این معصوم حجت الله است یعنی چی؟ یعنی مبین احکامه؟ یعنی از بحث حجتی علیکم می خوان بگن خبر واحد حجته؟ اینو می خوان بگن؟ می خوان یک همچین چیزایی بگن الان؟

الله لیس معناه أنه مبیّن الأحکام فقط، فإن زرارة ومحمد بن مسلم وأشباههما أیضاً أقوالهم حجة،

اگر بحث حجت است که زراره و محمد ابن مسلم و… اونها هم حرف هاشون حجت است.

حاضرین: خبر واحد از کجا اومد؟

خودم دارم می گم. می خوام بگم اینهایی که در حقیقت دارند خبر می دهند از امام خوب اینها هم حجت هستند. بالاخره این باید به سیاقی درش رعایت بشه. بگن من حجت خدام اینها هم حجت بر شما هستند. این که من حجتم یعنی حجتم تو احکام؟ خوب اینها هم حجتند.

ولیس لأحد ردّهم وترک العمل بروایاتهم، وهذا واضح.

کسی نمی تواند روایت اینها رو رد کند و عمل نکند. اینها هم حجت الله هستند خوب اگر صرف همین است.

بل المراد بکونه آبائه الطاهرین (علیهم السلام) حجج الله على العباد أن الله تعالى یحتج بوجودهم وسیرتهم وأعمالهم وأقوالهم على العباد فی جمیع شؤونهم، ومنها العدل فی جمیع شؤون الحکومة،

اینی که اینها حجتند و آباء طاهرینشون هم حجج الله علی العباده هستند یعنی چی؟ یعنی این که خدا داره احتجاج می کنه به وجود اینها. به سیره اینها. به اقوال اینها. به اعمال اینها بر بندگان در جمیع شئون داره احتجاج می کنه. این یعنی حجت الله. به تمام کارها و فعل و قول اینها داره احتجاج می کنه. از جمله همون چیزهایی که داره احتجاج می کنه خدا، داره باهاش حجت می یاره بر مردم در شئون حکومت است.. اگر اینها وارد شدند در شئون حکومت حرفی زدند کسی می تواند بگوید نه؟ خدا داره بهشون احتجاج می کنه. اینها حجت الله هستند.

فأمیر المؤمنین (علیه السلام) حجة على الأمراء وخلفاء الجور وقطع الله تعالى بسیرته عذرهم فی التعدی عن الحدود

اگر امیرالمومنین نسبت به خلفاء جور در زمان خلفاء جور اومد بک حرفی زد، حجت است به اونها. باید اینها به اون عمل بکنند. حالا نمی کنند یک حرف دیگه است ولی حجت هست. خدا به سیره اینها عذر اونها رو قطع می کنه، یعنی اینها دیگه عذری ندارند. اگه بخوان تعدی از حرف امیرالمومنین بکنن دیگه عذری ندارند. حرف امیر المومنین قاطع عذر است.

والتجاوز والتفریط فی بیت مال المسلمین والتخلف عن الأحکام، فهو حجة على العباد بجمیع شؤونه، وکذا سائر الحجج، وسیما ولی الأمر الذی یبسط العدل فی العباد، ویملأ الأرض قسطاً وعدلاً، ویحکم فیهم بحکومة عادلة إلهیة.

خوب اینها حجت بر بندگان خدا هستند در جمیع شئون. سائر حجج هم همین طور هستند. ولی الامر حضرت صاحب که او هم حجت است. که زمین را از عدل و قسط پر میکند و حکم میکند به حکومت عادل الهیه.

وأنهم حجج الله على العباد أیضاً بمعنى أنهم لو رجعوا إلى غیرهم فی الأمور الشرعیة والأحکام الإلهیة من تدبیر أمور المسلمین وتمشیة سیاستهم وما یتعلق بالحکومة الإسلامیة لا عذر لهم فی ذلک مع وجودهم.

اینها همچنین حجج الله بر بندگان هستند. آن هم یعنی چه کسانی؟ ائمه را دارد می گوید. از اون طرف حجت خدا است بر بندگان، از این طرف بندگان هم باید این کار رو بکنند. نگاه کنید هر دو طرفش رو دارد می گوید هم حجت خدا است بر بندگان هم بندگان هم همین جور است. از این طرف هم بندگان این حجت را باید نگه دارند، اگر رجوع کنند به غیر ائمه در امور شرعیه و احکام اسلامی در تدبیر امور مسلمین، مشی سیاست و روش سیاسی و بقیه مواردی که مربوط به حکومت اسلامی است، خوب عذری بر آنها نیست.

نعم لو غلبت سلاطین الجور وسلبت القدرة عنهم (ع) لکان عذراً عقلیاً مع کونهم أولیاء الأمور من قبل الله تعالى، فهم حجج الله على العباد والفقهاء حجج الإمام (علیه السلام)،

بله اگر سلاطین جور غلبه پیدا کردند و قدرت از آنها سلب شد خب این یک عذر عقلی است با اینکه از طرف خدا اولیا بر امور هسنتد از اون جهت که اولیا الله هستند(ولی زورشون نمیرسه) پس اونها حجت خدا بر بندگان هستند این حجت الله را درست کرد.ایشان حجت الله رو از طرف خدا توضیح داد از طرف بندگان هم توضیح داد. ببینید این یعنی درایت.

و الفقها ححج الامام فکل ما له لهم .

به همون سیاقی که او حجت الله است داره میگه حجتی، خب اینا باید سیاقش حفظ بشه نمیشه بگیم که اینجا حجت الله به این معنا و اونا حجتی علیکم به یک معنای دیگه. وحدت سیاق اقتضا میکنه که این برداشت بشه.

بحث عذر است که اگر قدرت و … نداشتند نمی توانند بدون داشتن این موارد از یکی از آنها استفاده کنند. به همین دلیل داشتن هر یک از انها در این گونه امور لازم است و در صورت نداشتن آن امکان مفقود شدن می رود.

فکل ما له لهم بواسطة جعلهم حجة على العباد، ولا اشکال فی دلالته لولا ضعفه.

هر چه که برای امام هست برای فقها هم هست. این دیگه از اون جمله های عجیب غریبه. به خاطر این که جعل کردند بر حجت بر بندگان البته می پذیرند که اگر دلیلی خارج بکند خارج می کنیم. چیزی بر تحت این قاعده خارج بکنه خارج می شود. هیچ اشکالی در این دلالت و ضعفش نبود.

مضافاً إلى أن الواضح من مذهب الشیعة أن کون الإمام حجة الله تعالى عبارة عن منصبه الإلهی وولایته على الأمة بجمیع شؤون الولایة لا کونه مرجعاً للأحکام فقط، وعلیه فیستفاد من قوله (علیه السلام): أنا حجة الله وهم حجتی علیکم أن المراد أن ما هو لی من قبل الله تعالى لهم من قبلی، ومعلوم أن هذا یرجع إلى جعل إلهی له (علیه السلام) وجعل من قبله للفقهاء، فلابد للاخراج من هذه الکلیة من دلیل مخرج فیتبع.

واضح از مذهب شیعه که امام حجت الله یعنی چی. عباره اخری از منصب الهی اش است. و ولایت او بر امت در جمیع شئون ولایت است و نه فقط مرجعی برای احکام. و استفاده میشه از قول امام علیه السلام : من حجت خدا هستم و آنها حجت من هستند بر شما و هر چیزی که برای من هست از طرف خدا برای آنها است از طرف من. همونجوری که این منصب الهی برای ما نصب شده ،(اینها هم یک منصب الهی است که از طرف خدا اومده) از طرف او برای فقها هم نصب شده پس از این کلیت اگر دلیل مخرجی داشتیم که خارج بکند تحت این کلی که گفتیم پس تبعیت میکنیم و خارج میکنیم.

ویؤید ذلک بل یدل علیه قول أمیر المؤمنین (ع) لشریح: قد جلست مجلساً لا یجلسه إلاّ نبی أو وصی أو شقی، بتقریب أن الفقیه العدل لیس نبیاً ولا شقیاً، فهو وصی، والوصی له ما للموصی.

و تایید میکنه این مطلب را بلکه بالاتر از اون، قول امیرالمومنین به شریح : تو در منصبی نشستی که یا نبی میشینه در این منصب یا وصی نبی میشینه در این منصب یا شقی میشینه.

حالا اگر به فقیه گفتن آقای فقیه شما در این منصب بشین مثلا منصب قضا که در این منصب که دیگه هیچ شکی نیست. فقیه شک کردن. حتی خود آقای خویی هم گفته که تو منصب فقیه هست. منصب قضاوت. این که هست. ببینید این یعنی هنر امام. ببینید در دلالتش چجوری امام دارند غور می کنند. این یعنی فقاهت. این یعنی شم فقهی. می گن که فقیه که می شیند در این منصب، هر کسی هم می گه هر منصبی رو فقیه ندارد این یکی رو دیگر دارد. حالا بیاید تطبیق بدیم روی این. نبی که نیست فقیه، شقی هم که نیست فقیه، پس وصی نبی هست. ببینید چجوری استدلال می کنند. « بتقریب أن الفقیه العدل لیس نبیاً ولا شقیاً، فهو وصی، والوصی له ما للموصی.» هر چیزی که موصی دارد در واقع وصی هم دارد دیگر. این وصی اوست.

ونحوه ما عن أبی عبد الله (علیه السلام): اتقوا الحکومة، فإن الحکومة إنما هی للإمام العالم بالقضاء العادل فی المسلمین لنبی أو وصی نبی، فیظهر أن القضاء للإمام والرئیس العالم العادل، ولما ثبت کون القضاء للفقیه ثبت أنه للرئیس والوصی، فتدبر

از حکومت بپرهیز، همانا حکومت فقط برای امام عالمی است که به عدالت در بین مسلمین قضاوت کند. او همان وصی نبی است پس روشن است که قضاوت برای امام است. وقتی ثابت شود که قضا فقط برای فقیه است وصی و رئیس بودن او ثابت می شود. پس تدبر کن.

حاضرین: حکومت اینجا قضاوت است دیگه؟ بله

بتقریب یعنی به استدلالی که دارم می گم. تقریب یعنی نزدیک سازی، منتها اینجایی که به کار می برند یعنی همین استدلال.

خلاصه می خواهند بگویند که این وصی نبی هست. این رو می تونستند مستقلا بگویند، بگویند آقا فقیه وصی نبی است. درسته یا نه! این استدلال مجزا است اصلا. درسته ذیل این آوردن. به این دلیل که فقیه قطعا در این سمت قضاوت می نشیند پس فقیه وصی نبی است.

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.