مجموعه تحلیل تحولات صدر اسلام از آیت الله مصباح یزدی
در دفتر مقام معظم رهبری - قم
شنبه، 22 خرداد 1395
41 دقیقه
در جلسات گذشته با استفاده از منابع ديني به اين نتيجه رسيديم که عامل انحراف، سقوط و بدبختي انسان هواپرستي است. همچنين درباره مفهوم هواپرستي و همچنين راهکارهاي جلوگيري از گرفتاري در این دام بحثهاي مختصري ارائه داديم. جا دارد که بحث مستقلي هم درباره اين موضوع از ديدگاه قرآن کريم داشته باشيم.
بخشي از آيات قرآن به اين دليل انسان را از پيروي هواي نفس برحذر ميدارد که موجب گمراهي میشود. اين آيات در مقام بيان اين معناست که ملازمهاي بين پيروي از هواي نفس و گمراهي وجود دارد و هشدار ميدهد که اگر ميخواهيد گمراه نشويد، بايد از هواي نفس پيروي نکنيد. براي مثال در سوره قصص ميفرمايد: وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُدًى مِّنَ اللَّهِ؛[1] چه کسي گمراهتر از کسي است که ملاک عملش را هواي نفس قرار داده است، کسي که هدايت خدا به او نرسيده و يا از آن استفاده نکرده است. این آیه استفهام انکاري است و به اين معناست که روشن است که چنين کسي قطعا گمراه خواهد شد و هيچ گمراهي از اين بالاتر نميشود. همچنين در آيهاي که شب گذشته نیز خوانديم، ميفرمايد: يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ؛[2] از هواي نفس پيروي نکن که تو را از راه خدا گمراه نکند؛ يعني اگر پيروي کني گمراه ميشوي. خداوند بعد از آنکه مقام خلافت را براي حضرت داوود قرار داد، به او سفارش ميکند که مواظب باش اگر ميخواهي گمراه نشوي، از هواي نفس پيروي نکن و آن را ملاک قضاوت قرار نده! البته گاهي ممکن است قضاوت حقي موافق ميل انسان باشد که اين مصداق پیروی از هوای نفس نيست. پیروی از هوای نفس اين است که ملاک قضاوت، دلخواه انسان باشد، خواه حق باشد يا باطل.
دامنه گمراهي بسيار وسيع است. هر جا هدايت الهي نباشد و انسان راه باطل را برود، چه در اعتقاد، چه در عمل فردي و چه در عمل اجتماعي، همه گمراهي است. در دو آيه بالا خداوند به طور مطلق ميفرمايد که پيروي از هواي نفس موجب گمراهي است، اما در برخي آيات موارد خاصي را بيان ميکند. براي مثال در آيه 135 از سوره نساء، از پيروي هواي نفس نهي ميکند و دليل آن را بازماندن از عدالت معرفي ميکند؛ فَلاَ تَتَّبِعُواْ الْهَوَى أَن تَعْدِلُواْ؛ مبادا پیروی از هواي نفس موجب شود که از عدالت کنار بيافتيد و به ظلم، ستم و حقکشي مبتلا شويد!
برخي از آيات، علت انحراف اشخاص خاصي را پيروي از هواي نفس معرفي ميکند. نمونه اين مورد داستان بلعم باعوراست. وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِيَ آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ× وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَـكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ.[3] بلعم باعورا يکي از اصحاب حضرت موسي ع بود و مقام بالايي در بنياسرائيل داشت. در روايات هست که مستجابالدعوه بود و مردم نزد او التماس دعا ميگفتند و حاجاتشان برآورده ميشد. قرآن ميفرمايد: ما اين مقام را به او داديم و ميتوانستيم که اين را وسيلهاي قرار دهيم تا رفعت بيشتري پيدا کند، ولي خودش نخواست. چه شد؟ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ؛ دلبستگي به زمين پيدا کرد و از هواي نفسش پيروي کرد. کارش به اين جا رسيد که فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ؛ از آن مقام عالي که داشت تنزل کرد و مثل سگ شد!
برخی آیات حتي شرک و بتپرستي را به هوای نفس مستند کرده است. خداوند در آیه 23 از سوره نجم درباره علت اینکه برخی به مقابله با انبیا برخاستند و زیر بار اطاعت خدا نرفتند، میفرماید: إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنفُسُ وَلَقَدْ جَاءهُم مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَى.[4] برای اینکه انسان مسير حقي را با اختیار خودش طي کند، هم بايد راه را بداند و حق را بشناسد و هم بايد انگيزهاي براي پيمودن آن راه داشته باشد. در مقام تشخيص و معرفت حق اگر کوتاهي کند به ظنون اکتفا ميکند. روشن است که ظن هميشه مطابق با واقع نيست و گاهي نیز خلاف واقع درميآيد. مشرکان افزون بر اینکه از جهت شناخت به ظن اکتفا ميکردند، از جهت انگيزه رفتار هم تابع هواي نفسشان بودند.
اينها نمونههايي از آياتي است که هشدار ميدهد که اگر پیرو هواي نفس شويد به چه آفتهایی مبتلا ميشويد؛ گمراه ميشويد، در اعتقادتان، در رفتارتان، در رعايت عدالت، در همه جا کم ميآوريد و در مسير غلط قرار ميگيرد. اگر ميخواهيد اعتقادتان صحيح باشد و در رفتار فردي و اجتماعيتان با عدالت رفتار کنيد، بايد هواي نفس را کنترل کنيد و تابعش نشويد؛ بلکه باید تابع عقل و حق باشيد؛ ببينيد حق چيست و به دنبال آن برويد؛ حال گاهي با دلخواهتان موافق است و گاهي مخالف.
روشن است که وقتی انسان تابع هواي نفسش باشد گاهي مبتلا به گناه ميشود و حتي ممکن است نسبت به ديگران ظلم کند. در برخی جاها هواي نفس اقتضاي بيبند و باري و فحشا دارد، و اگر انسان از هواي نفس پیروی کند مبتلا به گناه ميشود. طبعا انسان در اين مسير در سراشيبي خطرناکي قرار ميگيرد. تابع هوای نفس در جامعه هم بهدنبال منافع خودش است، و وقتي منافعش با منافع ديگران همراه نیست، میکوشد آنطور که به نفع خود، بستگان، حزب یا گروهش است رفتار کند. این لوازم تا حدي روشن و قابل فهم است، اما هوای نفس چگونه به مخالفت با انبيا و بتپرستي میکشد؟ اين چه هواي نفسي است که انسان را به بتپرستی وادار ميکند؟ اين کار همانند این است که کسي بگويد من با پزشکها مخالف هستم و هر چه ميگويند مخالفت ميکنم؛ وقتی بگويند فلان غذا برايت بد است و آن را نخور، میگوید: ميخورم. وقتی ميگويند فلان دارو را بايد مصرف کني، میگوید: نميکنم. روشن است که این کار خيلي احمقانه است و ظاهراً هيچ عاقلي چنين کاري نميکند!
در پاسخ باید گفت: از دستورات اصلي انبيا اين است که انسان بايد خواستههايش را کنترل کند، و نباید مطابق هر چه دلش خواست رفتار کند. برای هر کاری بايد ببيند آن کار حلال است يا حرام، و خداوند اجازه ميدهد يا نميدهد. حتی در بسیاری از جاها پیروی از انبیا از جهات مختلفي خلاف هواي نفس است. به عنوان مثال، همه رفتارهايي که بايد در آن رعايت عفت و رعايت حق ديگران بشود با هواي نفس نميسازد. انسان ميخواهد بيبند و بار باشد و هر چه دلش خواست عمل کند و از هر راهی لذت ببرد. افزون بر این علت، يکي خواستههاي نفساني انسان همرنگ شدن با جماعت است. بهخصوص اگر سرکردهها و بزرگان جامعه راهي را رفتند، مخالفت با آنها همت و اراده بسیاری ميخواهد. يکي از عواملی که باعث ميشود انسان تابع مشرکان و سران قوم شود همین است. انسان این کار را میکند تا همرنگ جماعت شود و کسي او را اذيت نکند. اين خود يک نوع پيروي از هواي نفس است که حتی موجب شرک و بتپرستی نیز میشود.
تأثیر هوای نفس در شرک و بتپرستی به اینجا ختم نمیشود. در داستانهاي تاريخي درباره اقوام مشرک، آداب و رسومی نقل شده است. هماکنون نیز بعضی از ایالتهاي هند و کشورهای آفریقایی که اعتقادات شرکآميز دارند آداب و رسومي دارند که موجب سرور، شادي و بيبند و باري ميشود. قرآن تصريح ميکند که عبادت بتپرستان مکه سوت و کف بود؛ وَمَا كَانَ صَلاَتُهُمْ عِندَ الْبَيْتِ إِلاَّ مُكَاء وَتَصْدِيَةً.[5] در کنار این نوع عبادت، مشروبخواري و بيبند و باري نیز بوده است. بعضی از مورخان گفتهاند سرّ اين که بنياسرائيل در راه فلسطين به حضرت موسي گفتند: اجْعَل لَّنَا إِلَـهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ،[6]اين بود که آنها به تپه خوش آب و هوا و سبز و خرمی رسیدند که بالاي آن بتخانهاي بود. مردم در آنجا جمع میشدند و به عنوان پرستش بت مشغول عياشي ميشدند. طبعا اينها خوششان آمد و به حضرت موسي گفتند: چطور است ما که خدا را ميپرستيم باید مثلا به طرف بیتالمقدس بايستيم و نماز بخوانيم و عبادت کنيم. ببین اینها چه آداب و رسوم قشنگي دارند؛ شادي ميکنند، آواز میخوانند، رقص و پايکوبي میکنند. براي ما هم يک چنين خدايي درست کن! خدايي که نميبينيم خيلي جاذبه ندارد. حضرت موسي ناراحت شد و به آنها گفت: خجالت بکشيد! خدا شما را از دست فرعونيان نجات داد و به آقايي رسيديد، حالا شما ميخواهيد برويد بتپرست شويد؟! اما این خواست در آنها ماند و بالاخره گوسالهپرست شدند. بنابراین يکي از چيزهايي که باعث ميشود مردم به دينی منحرف، حتي بتپرستي رو بیاورند هواي نفس است. از آداب و رسوم آنها خوششان ميآيد و دوست دارند آنگونه رفتار کنند. میگویند اين بهتر است يا اینکه انسان نصفشب به نخلستان برود و آنقدر گريه کند تا غش کند.
تأثیر هوای نفس در انحراف به این ختم نمیشود و بالاتر هم میرود. هوای نفس آدميزاد را به جايي میرساند که بگويد اصلا من خدا هستم. فرعون میگفت: مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرِي؛[7] اصلا من خداي ديگري سراغ ندارم، خودم خدا هستم. وقتي حضرت موسي نزد فرعون رفت و از او خواست که خدای یگانه را پرستش و بنياسرائيل را رها کند، فرعون پرسید: مَن رَّبُّكُمَا يَا مُوسَى؛[8] خدای تو کیست؟ حضرت موسی پاسخ داد: همان خدايي که آسمان و زمين را خلق کرده است و خالق همه موجودات است. اما فرعون گفت: مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرِي؛ من خدايي غیر از خودم سراغ ندارم. حتی براي اينکه مردم را فريب دهد به وزيرش هامان گفت که برج بلندي براي من درست کنيد تا بالا بروم و ببينم آیا خدا در آسمانها هست يا نيست؛ وَقَالَ فِرْعَوْنُ يَا هَامَانُ ابْنِ لِي صَرْحًا لَّعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبَابَ * أَسْبَابَ السَّمَاوَاتِ فَأَطَّلِعَ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّي لَأَظُنُّهُ كَاذِبًا.[9] بله هواي نفس کار انسان را به جايي ميرساند که نهتنها بتپرست ميشود يا برای خدا شريک قرار ميدهد يا دين غلطي را ترجيح ميدهد، بلکه اصلا مدعي ميشود من خودم خدا هستم.
خداوند برای تعادل در انتخاب، این ویژگی را در باطن انسان قرار داده است که ميخواهد ترقي کند و از همه بالاتر برود. این ویژگی بسیار خوبي است. انسان بايد انگيزه ترقي داشته باشد و کمالطلب باشد. تا اين جا في حد نفسه درست است، اما اتفاقی که میافتد این است که آدمیزاد از همان دوران کودکی شروع ميکند به ديگران زور بگويد. در فکر اين است که باید از ديگری بهتر باشد و حرف او را گوش کنند. کمی بالاتر که میرود، در خانواده به برادر و خواهرش زور ميگويد. يک کمي بالاتر ميرود و نسبت به زن و بچهاش همانند برده رفتار میکند و میگوید: هر چه من ميگويم بايد عمل کنيد. کمکم بالاتر ميآيد، در محله، در مدرسه، محل کار، تا سلطان يا رئيس جمهور ميشود و به دنبال چيزي از همين مقوله است. دلش ميخواهد آن بالا باشد و همه ديگر تابع او. حتی زیر بار مقررات هم نمیرود و میگوید: میخواهم قدرت دستم باشد که هر کار ميخواهم بکنم.
آدميزاد چنين تمايلي دارد. دين ميگويد اين تمايل بايد سرکوب و مهار شود. فرعون را همین تمایل فرعون کرد؛ إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ؛ علو و برتريطلبي کاری با فرعون کرد که منکر خدا و دين و همه انبيا شد. در مقابل میفرماید: تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَايرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا؛[10]سعادت آخرت براي کساني است که برتريطلب نباشند و به فکر بندگي خدا باشند. اين فکر که من باید از ديگران بهتر و بالاتر باشم کار دست انسان ميدهد و او را تا حد ادعاي خدايي ميبرد. اين همان هواي نفس است.
فرعون میگفت: يَا قَوْمِ أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي أَفَلَا تُبْصِرُونَ؛[11] نميبينيد اين نهرها از زير تخت من جاري ميشود؟ نمیبینید به اجازه من اين نهرها جاري است و هر وقت بخواهم جلويش را ميگيرم و از تشنگي هلاک ميشويد؟ بنیاسرائیل سالها برده مصریان بودند و فشارهاي فرعون را تحمل کرده بودند. سالها منتظر آمدن حضرت موسی بودند. از سالها قبل نیز به آنها وعده داده شده بود که پيغمبري مبعوث خواهد شد و شما را نجات خواهد داد. وقتي حضرت موسي آمد، از آنجا که خويش و قوم هم بودند سخن او را زود پذيرفتند. فرعون میگفت: شما عجب آدمهايي هستيد! به دنبال فردی میروید که درست نميتواند سخنش را بگوید؛[12] آن وقت من را با اين جاه و جلالم قبول نميکنيد؟
برتریطلبی هم یک نوع هوای نفس است. این ویژگی در همه انسانها وجود دارد و به دنبال فرصت ميگردد تا ظهور پيدا کند. اگر مهار نشود کار انسان را به فرعونيت ميرساند. قرآن از ابتدا جلويش را ميگيرد. ميگويد: تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ؛ دنبال برتري نباش! دنبال کمال باش که در سايه بندگي خدا پيدا ميشود. برتريطلبی خطرناک است. از همين جا جلويش را بگيريد! خودتان را با ديگران مقايسه نکنيد و نگویید وضع ما باید از آن شاگرد، آن همکلاسي، آن همحجره، آن همسايه، آن خويش و قوم و آن باجناق بهتر باشد؛ بلکه بايد کاري کنم که خدا دوست بدارد، نه اينکه پيش خودم فکر کنم که من از آن بهترم.
اعاذنا الله و اياکم وصلی الله علي محمد وآله الطاهرين.
[1]. قصص، 50
[2]. ص، 26.
[3]. اعراف، 175-176
[4]. نجم، 23.
[5]. انفال، 35.
[6]. اعراف، 138.
[7]. قصص، 38.
[8]. طه، 49.
[9]. غافر، 36- 37.
[10]. قصص،83.
[11]. زخرف، 51.
[12]. از آیات و روايات استفاده ميشود که در زبان حضرت موسی لکنتي بود.