أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿إِنَّ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبيرٌ (12) وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (13) أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ (14) هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا في مَناكِبِها وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ إِلَيْهِ النُّشُورُ (15) أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ الْأَرْضَ فَإِذا هِيَ تَمُورُ (16) أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِباً فَسَتَعْلَمُونَ كَيْفَ نَذيرِ (17) وَ لَقَدْ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَكَيْفَ كانَ نَكيرِ (18)﴾
سوره مبارکه «مُلک» که در مکه نازل شد و عناصر محوري اين هم اصول دين است، با تبشير و انذار در کنار برهان، مطالبش را بيان فرمود. نظم دقيق خلقت را که به هيچ وجه فوتي در حلقات اين سلسله هستي نيست، آن را هم بيان فرمود. پايان کار کافران را هم ذکر کرد. کافر کسي است که نه به دليل عقلي گوش ميدهد، نه به دليل نقلي. دليل نقلي، آيات و رواياتي است که معارف دين را از اصول و فروع بيان ميکند. دليل عقلي، برهان کلامي است که اصل توحيد و وحي و نبوت را ثابت ميکند و انسان را مضطر ميبيند در برابر وحي الهي، زيرا انسان مسافري است که از جايي آمده و به جايي ميرود، نه از گذشتهاش خبر دارد نه از آينده که کجا ميرود! قهراً زادي لازم دارد و راحلهاي لازم دارد که دين به او ميگويد: ﴿**تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي**﴾1 و راحلهاي هم لازم دارد که آن نوافل هست که بيان نوراني امام عسکري(سلام الله عليه) است که «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ»،2 لذا با تبشير و با انذار اين مطالب را ذکر ميکند.
کساني که گرفتار عذاب شدند در قيامت ميگويند اگر ما با دليل عقلي يا با دليل نقلي اعتنا ميکرديم، امروز گرفتار عذاب نميشديم. اين در برابر کفّار است که انذار دارند؛ اما نسبت به مؤمنين که تبشير دارند، فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ﴾، گرفتار حسّ و تجربه حسّي نيستند، نظير اسرائيليها که به موساي کليم(سلام الله عليه) بگويند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً﴾،3 اين حسّيها و معرفتشناسان حسّي و تجربه حسّي که ميگويند ما فقط چيزي را باور داريم که مشاهده کنيم، اينها همان حرفهاي اسرائيليها را ميزنند که به موساي کليم(سلام الله عليه) ميگفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً﴾. ذات اقدس الهي به اينها فرمود خدا آن است که ديدني نيست: ﴿لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ﴾،4 آنکه ديدني است و جِرم و جسم است او که نميتواند آفريدگار اجسام و اجرام باشد.
مؤمنين به غيب و شهادت ايمان دارند؛ هم جهان هستي به غيب و شهادت يعني مجرد و مادّي تقسيم ميشود، هم اهل ايمان به غيب و شهادت ايمان دارند که ﴿يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ﴾، قسمت مهم غيب، ذات اقدس الهي است و اسما حُسناي الهي هست و جريان قيامت است و معناي وحي و نبوت است که امر ديدني و حسّي و امثال آن نيست. ﴿إِنَّ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ﴾؛ که اگر لغزشي دارند ذات اقدس الهي ميبخشد و اجر بزرگي هم هست که سعادت دنيا و آخرت است.
بعد به آنها فرمود که شما گاهي جلسات خصوص داريد، گاهي آهسته حرف ميزنيد، گاهي علني حرف ميزنيد، گاهي ميگوييد آرامتر صحبت بکنيد که مثلاً پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) يا ديگران ميشنوند، فرمود فرقي نميکند: ﴿وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا﴾؛ چه آهسته بگوييد چه آشکار، چه در درون داشته باشيد چه در زبان. ﴿وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾، ذات اقدس الهي نه تنها از قلب باخبر است، از آنچه در دل ميگذرد هم باخبر است. ما يک صدر داريم و يک «ما في الصّدور»؛ آن «ما في الصّدور» را ميگويند «ذات الصّدور»؛ يعني صاحب صدر است. اين دو قسم را ذات اقدس الهي عالم است. دو قسم بيروني را هم يقيناً عالم است: يکي جَهر و يکي اِخفات. اينکه فرمود: ﴿وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ﴾، معلوم ميشود آن سِرّ در قبال جَهر است؛ يعني آهسته و اِخفات، نه سِرّ يعني راز دروني. راز دروني در جلسه روز چهارشنبه گذشت که انسان يا کار را عَلن انجام ميدهد، يا عَلن انجام نميدهد در درون خودش يک راز نهفته دارد، اين دو قسم؛ يا يک انگيزههاي نهفته در درون درون اوست که خودش باخبر نيست که فرمود: ﴿**وَ إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَي**﴾، اين سه قسم قبلاً بود؛ يعني اخفاي از سِرّ که اگر در درون درون او باشد فعلاً آگاه نيست. وقتي خوب تحليل ميکند و خودش مينشيند، ميبيند که بله اين به استناد آن انگيزه است. فرمود هر سه قسم را خدا ميداند. چيزي را که شما علن کرديد ميداند، چيزي که در درون شماست خودتان ميدانيد و ديگران نميدانند خدا ميداند، چيزي هم که آن انگيزه اصيل شماست که خودتان فعلاً از آن غفلت داريد اخفاي از سِرّ است که حالا اين چون حزب شماست و از بستگان شماست، آن انگيزه باعث شده است، آن اخفاي از سِرّ است، ﴿**وَ إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَي**﴾، هر سه را خدا ميداند.
يک وقت است سِرّ در مقابل جهر است: ﴿وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ﴾، اين سرّ در مقابل جهر است به معني اخفات است؛ چه آرام بگوييد چه بلند! چرا؟ براي اينکه مقسم قول است. «وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا قولَکُم». پس اين سِرّ در قبال جهر زير پوشش «القول» است. «القول» يا آهسته است يا آشکار. نه سِرّ در درون شما باشد، آن سِرّ دروني را از آن آيه قبلي ميشود استفاده کرد؛ اما اين سِرّ ظاهراً يعني چه آرام حرف بزنيد چه شفاف و روشن و بلند حرف بزنيد خدا ميداند، چون مقسم قول است، «وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا قولَکُم». پس اين سِرّ به معناي راز دروني نيست. آنها ميگفتند يواشتر حرف بزنيم که حضرت ميشوند. ميفرمايد چه يواش حرف بزنيد چه بلند، ذات اقدس الهي ميداند. ﴿وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ﴾، اين را يقيناً ميداند، چرا؟ به دليل مرحله چهارم. سومش چيست؟ سومي آن اين است که خود قلب را ميداند، چهارمياش چيست؟ «ذات الصّدور» است. نفرمود او عليم به قلب است، فرمود عليم به «ذات الصّدور» است. آنچه را که شما در دل ذخيره کرديد آن را ميداند، يقيناً قلب را ميداند، چون مقلّب قلوب است. وقتي آن دو مرحله دروني را خدا ميداند، اين دو مرحله بيروني که مربوط به لفظ را يقيناً ميداند.
پس قول چه سِرّ باشد يعني اخفات، چه جهر باشد ميداند؛ نظير اينکه در سوره مبارکه «اسراء» گذشت: ﴿لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها﴾،5 اين اسرار به منزله آن اخفات است، مثل صلات اخفاتيه و صلات جهريه هر دو قول است، گفتن است، لفظ است. ﴿وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا﴾ به اين قول، اسرار در قول، نه يعني راز. اسرار در قول يعني آهسته حرف زدن. پس چه آهسته حرف بزنيد چه آشکار، نگوييد آرام حرف بزنيد که حضرت ميشنود، نخير! هر دو قسم را خدا ميداند براي اينکه او نه تنها اينها را ميداند نه تنها قلب را ميداند آنچه در قلب هست را هم ميداند: ﴿عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾.
برهان مسئله چيست؟ اين مدّعا بود. چرا خدا ميداند؟ براي اينکه آرام حرف بزنيد مخلوق خداست، آشکار حرف بزنيد مخلوق خداست. قلب مخلوق خداست. «ما في الصّدور» هم مخلوق خداست. خداي سبحان يک موجبه کليه دارد که ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾،6 اين موجبه کليه است؛ يعني «کلُّ ما صدر»، نه «کلَّما»؛ «کلُّ ما صدر عليه انه شيء فهو مخلوق الله سبحانه و تعالي». منتها بعضي بلاواسطه بعضي معالواسطه. آنچه در نظام هستي است، آن را خدا خلق کرد. بعضيها بلاواسطه است؛ مثل اينکه «اوّل مَا خَلَقَ الله نُورُ نَبِينَا»،7 اينها صادر به اصطلاح اوّل هستند باد بوزد چيزي را خشک بکند، چيزي را از بين ببرد، همه اينها مخلوق الهي هستند به دستور خدا که مدبرات الهي انجام ميدهند، سابحاتاند، صادراتاند و امثال آن.
کارهاي انسان را خدا انجام ميدهد، نه به نحو جبر. از راه اختيار انسان انجام ميدهد که انسان سر دو راهي ايستاده است چه کار خير بکند چه کار شرّ به آن محور اختيار يعني برميگردد ميشود «فعل الانسان»، اين فعل اختياري انسان به بالا صعود ميکند، نه يک طرفه باشد که بشود جبر. چه حسنه باشد چه سيّئه باشد از خارج به محور اقتدار و اختيار انسان برميگردد، آن وقت اين فعل اختياري به «الله» برميگردد؛ لذا حسنه باشد به اختيار اوست سيّئه باشد به اختيار اوست. اطاعت به اختيار اوست. پس آنچه در جهان هست فعل خداست. اين موجبه کليه تام ميشود، بدون اينکه جبر باشد، بدون اينکه تفويض باشد. نه کار را به انسان واگذار کرده که مفوضه بر آن هستند که خطر تفويض بدتر از خطر جبر است. نه مستقيماً کار را خدا انجام ميدهد که بشود جبر، پس «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ وَ لَكِنْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْن»،8 چه اطاعت چه عصيان، ميآيد به محور جمعبندي شده يعني اختيار و ازاينجا به بالا ميرود، ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾. يک موجبه کليه ديگري هم فرمود در قرآن کريم: ﴿الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾،9 که اين جمله ﴿خَلَقَهُ﴾ در محل جر است تا صفت باشد براي شيء؛ هر چيزي را که خلق کرد به بهترين وجه و زيباترين وجه خلق کرد؛ يعني خلقتي از اين بهتر ممکن نيست، مستحيل است. بر اساس قياس استثنايي که يک مقدمه شرطي دارد با استثناي تالي که اگر خلقتي از اين زيباتر، دقيقتر، علميتر، ممکن بود و خدا خلق نکرده بود، اين مقدم؛ يا براي جهل است يا براي عجز است يا براي بُخل، اين تالي؛ «و التالي بأسره مستحيل فالمقدم مثله».
اگر ممکن بود خرچنگ از اين زيباتر خلق بشود، اين خرچنگ را که ما فارسي ميگوييم خرچنگ، عربي همان سرطان است و اين بيماري بدخيم که خدا ـ إنشاءالله ـ به همه پزشکان توفيق کشف داروي تام اين را بدهد، اينها ميگويند سرطان براي اينکه خرچنگگونه به همه طرف چنگ ميزند. اگر خرچنگ در خرچنگي دو نحوه ممکن بود خلق بشود، زيباتر از اين ممکن بود و خدا خلق نميکرد، يا براي اينکه نميدانست يا براي اينکه نميتوانست، يا براي اينکه جود نداشت و بخل داشت، «و التالي بأسره الثلاث مستحيل فالمقدم مثله». چيزي زيباتر از اين ممکن نيست، اگر بود او ميدانست. چيزي زيباتر از اين مقدور نيست، اگر بود او ميدانست. چيزي زيباتر از اين مورد جود و بخشش نيست و گرنه او انجام ميداد؛ منتها ما وقتي خرچنگ را در برابر طاووس قرار ميدهيم ميگوييم اين زيباست آن زيبا نيست. اصلاً خرچنگ زيبايياش در اين است که همين طور باشد. منظور از زيبايي آن زيبايي آفرينش و خلقت و نظام هستي است، تمام لذائذي که طاووس و تيهو و آهو از زندگيشان ميبرند خرچنگ و سوسمار هم از زندگيشان ميبرند. در نکاحشان در زاد و ولدشان در فرزندداريشان در تغذيهشان در خوابشان در آرامششان. نظامي از اين بهتر ممکن نيست. اگر بهتر از اين ممکن بود و خدا خلق نميکرد، اين مقدم؛ يا براي جهل بود يا براي عجز بود يا براي بخل بود، اين تالي؛ «و التّالي بأسره الثلاث مستحيل فالمقدم مثله».
لذا خدايي که لطيف و خبير است همه را خلق کرده است چگونه او نميداند؟ ادعا کرده فرمود: ﴿وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ﴾، چهار تا برهان اقامه کرد: يکي لطيف بودن او، يکي خليق بودن او، يکي خالق بودن او، يکي هم محيط بودن او که در جاي ديگر است. او لطيف است يعني مجرّد است وقتي مجرد شد عالم است. لطيف به معناي پارچه لطيف و فرش لطيف که نيست. اين برای اين است. خبير و آگاه مطلق است، اين دو؛ خالق است، خالق چگونه از فعل خودش بيخبر است؟! او خالق کلّ شيء است.
پس چند تا برهان در مسئله است: ﴿وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ﴾؛ يعني چه آرام حرف بزنيد چه بلند، نه سِرّ به معني راز دروني، چون مقسم در اينجا قول است. ﴿وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَليمٌ﴾، نه تنها به صدور، به دل عالم است، به «ذات الصدور» عالم است؛ يعني قبل از اينکه شما آن راز دروني را از دل به لب بياوريد او ميداند. حالا وقتي به لب آورديد چه آرام چه بلند. برهان مسئله چيست؟﴿أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾.
زمخشري و امثال ايشان گفتند اين ﴿مَنْ﴾ مفعول است نه فاعل. ﴿أَ لا يَعْلَمُ﴾ خدا چيزي را که خلق کرد؟ و نقد کردند گفتند که سخت است، ولي آن هم ميتواند تام باشد. ﴿أَ لا يَعْلَمُ﴾ کسي که خلق کرده اين نظام را از کار خود بيخبر است؟ يک وقت است ما ميگوييم آتش ميسوزاند يا يخ خنک ميکند يا سنگ ميشکند شيشه را، اين فاعلها عالم نيستند؛ اما آن فاعلی که مجرد است و خبير است، فاعلي که لطيف و خبير است چگونه از فعل خودش بيخبر است؟ اين عالَم مخلوق خداست، يک؛ خالق خداست که اين خالق ﴿اللَّطيفُ﴾ است، ﴿الْخَبيرُ﴾ مطلق است، اين برای اين.
خدا يک موجود عزيز و کريمي را به نام انسان آفريد و او را خليفه خود قرار داد و ميخواهد او را اداره کند. فرمود: ﴿وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَم﴾10 دستت کنار سفره هيچ کسي دراز نشود، من همه چيز را براي شما فراهم کردم. فرمود: ﴿وَ أَ لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَي الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً﴾11 از شما برنميآيد که در فضا و هوا چه کاري انجام بدهيد. گاهي ممکن است بعضيها کارهاي مصنوعي انجام بدهند، ولي آنکه به آفتاب دستور ميدهد از درياي مديترانه و مانند آن بخار بگير، به باد دستور ميدهد اين بخارها را بالا ببر، تنظيم ميکند که به صورت ابر دربياورند، به همه آنها دستور ميدهد نکاح و زناشويي بين اينها برقرار کند که کدام ابر بشود باردار کدام ابر نشود. بعد به بادها دستور ميدهد که ﴿نَسُوقُ الْماءَ إِلَي الْأَرْضِ الْجُرُزِ﴾؛12 اين ابرهاي باردار را بياورد بياورد بياورد در فلان منطقه ببارد. فرمود من قدم به قدم دارم دستور ميدهم ولي شما روبراه باشيد، نه اختلاسي باشيد نه نجومي باشيد من به اندازه کافي باران ميفرستم. شما مستقيم باشيد نه بيراهه برويد و نه راه کسي را ببنديد. ﴿وَ أَ لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَي الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً﴾.
خدا مرحوم بوعلي را رحمت کند! اين در غنيترين و قويترين و علميترين کتاب فلسفياش ميگويد آن کسي که منکر نماز استسقا است او متفلسف است او که فيلسوف نيست. يک کتاب جداگانهاي هم به عنوان البرّ نوشتند درباره اينکه نماز استسقا اثر دارد، دعا اثر دارد. اين دعاي باران، نماز باران را قرآن گفته، روايت گفته، حکما برهان اقامه کردند که کار به دست اوست از او بخواهيد ميآيد. شما راه کسي را نبنديد راهتان باز ميشود. فرمود: ﴿وَ أَ لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَي الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً﴾؛ فراوان! اين خداست.
پس فرمود بالا دست شما نيست، شما پايين خيانت نکنيد، بالا را ما تأمين ميکنيم، پايين هم همه وسايل را براي شما فراهم کرديم. اين زمين کروي است، بر دوش زمين ميتوانيد سوار بشويد، درست است زمين سنگين است، کره سنگيني است؛ اما من براي شما ذلول کردم نه ذليل. ما يک ذليل داريم يعني پَست و فرومايه، يک ذلول داريم يعني نرم. اين کره زمين در اختيار شماست. معدن هست ميتوانيد استفاده کنيد، دريا هست ميتوانيد استفاده کنيد، صحرا هست ميتوانيد استفاده کنيد. من اين را تابع شما قرار دادم، اين يک؛ و به جِدّ از شما ميخواهم که اين را آباد کنيد. اين استعمار دو قسم است: يک قسمش بسيار بسيار خوب است، يک قسمش بسيار بسيار بد و پليد است. آنکه پليد است اين است که ديگري انسان را استعمار کند، بگويد کار بکن براي من! قبل از انقلاب اين طور بود، الآن هم اين غرب بيگانه و مستعمِر همين را از اين کشورهاي آل سعود و امثال سعود ميخواهد. ميگويد گاو شيرده باش براي من! کار بکن براي من! اين پستترين و زشتترين کار است، اين استعمار است. يک استعمار است بسيار محمود و ممدوح که خدا مستعمِر ماست. اين «استعمَرَ» اين «الف و سين و تاء» براي طلب است؛ يعني خدا به جِدّ از ما ميخواهد که زمين را آباد کنيم براي خودمان و آقاي خودمان باشيم. اين را در سوره مبارکه «هود» بحث آن گذشت. در سوره مبارکه «هود» که بحث آن مبسوطاً گذشت فرمود ما به شما اين امکانات را داديم و از شما خواستيم که آباد کنيد آقاي خودتان باشيد. آيه 61 سوره مبارکه «هود» اين است که ﴿وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فيها﴾؛ او شما را از زمين خلق کرد به جِدّ اين «الف و سين و تاء» مثل «استکبر، استجاب» براي مبالغه است؛ يعني حتماً ميخواهد زمين را آباد کنيد آقاي خودتان باشيد، همين! در بحثهاي حوزوي ما چه بد است و چه خوب است، چه حلال است و چه حرام است، اينها در آن زياد است و فراوان است؛ اما چه شرف است چه بيشرافتي که اخلاق در آن باشد، اينها در آن کم است. يک وقت ميگوييم چه حلال است چه حرام است؛ اما چه ديوانگي است و چه عاقل است، چه شرف است چه بيشرافتي است، اين در دعاهاست. امام سجاد فرمود سفاهت و ديوانگي است که آدم دستش را نزد ديگري دراز کند: «طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَي الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَأْيِهِ وَ ضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِه»،13 سفاهت است. فرمود وقتي کار کردي چهار پنجم برای تو يک پنجمش هم به مراکز ديني بده. آن مال او نيست. آدم دستش نزد او دراز نيست. آنکه وجوهات ميآورد مال حوزه را به حوزه ميدهد وگرنه خيانت است و حرام. اين آقا که مال خودش را نميدهد. اين ﴿وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ﴾؛14 بحث آن گذشت که اگر ـ خداي ناکرده ـ وجوهاتش را نداد، شيطان شريک در مال اوست و در برخي از فتاوا آمده که اگر مهريه را از مال غير مخمّس بدهد، شيطان شريک ولد است. از امام سؤال کردند شيطان شريک مال است ميفهميم يعني چه؛ اما شريک اولاد است يعني چه؟ فرمود اين مهريهها را شما حساب بکنيد، اين تا اين حد است. پس آن آقا مال خودش را نميدهد، اگر ندهد خيانت کرده است. مال حوزه را دارد به حوزه ميدهد. به حضرت عرض کردند که شيطان شريک مال ميشود ما ميفهميم؛ اما شريک بچه ميشود يعني چه؟ بچه مال پدرش است. فرمود خير، مهريه اگر از عين، نه ذمه؛ از عين مال غير مخمّس بود آن شيطان شريک فرزند است اين ميشود زنازاده. تا اينجاست، پس مال، مال او نيست. فرمود که «طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَي الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَأْيِهِ وَ ضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِه»، در بعضي از روايات است که فرمود من اگر دستم را تا آستين بگذارم در دهن افعي که پر از سمّ است، بهتر از آن است که از کسي که نبود و بود چيزي بخواهم.15همه ما بنده خدا هستيم، از او داريم ميخواهيم. الآن شما در قم تشريف داريد، شبها ميبينيد بسياري از اين خانهها اطراف خيابانها تمام اين ثروتها رفته در سنگ و گِل مانده که اينها گران بفروشند پول را در توليد مصرف نکردند در اشتغال مصرف نکردند در سنگ و گل مصرف کردند که گران بفروشند. اين همان است که مرحوم صاحب وسائل در کتاب مسکن وسائل گفته که کسي مازاد بر خانه خودش بخواهد بالا بيايد فرشتهها ميگويند: «يَا أَفْسَقَ الْفَاسِقِينَ أَيْنَ تُرِيد»،16 کجا ميخواهيد بياييد؟ اين چه عقلي است؟ اين چه ديني است؟ اين چه شرفي است؟ که آدم مال را بگذارد در سنگ و گِل تا گران بفروشد عدهاي بيمسکن باشند تا سود بيشتري ببرد!؟ گفتند بگذارد در زمين، زمين را آباد کن، توليد کن. حتماً بايد يک کسي تحريم بکند که ما به دنبال اشتغال برويم، به دنبال کشاورزي برويم؟ فرمود من به جدّ از شما ميخواهم که زمين را آباد کنيد.
اين «الف و سين و تاء» براي مبالغه است، فرمود: ﴿وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فيها﴾؛ شما بايد زمين را آباد کنيد. من که زمين را ذلول قرار دادم، چاه بکَني ميتواني، آبياري ميتواني بکني، نور خورشيد بگوييد هر کاري بخواهي از اين زمين بکني ميتواني. صددرصد رام شماست، ذلول است. ذلول يعني نرم! ذليل که بار منفي دارد آن چيزي نيست؛ اما ذلول يعني نرم. شما از زمين نفت خواستيد داد، گاز خواستيد داد، آب خواستيد داد، خانه خواستيد روي آن بسازيد داد، هر کاري که خواستيد بکنيد او داد؛ منتها خودتان آقاي خودتان باشيد همين! اين ميشود: ﴿وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَم﴾17 اين دين بوسيدني نيست؟ که محتاج ديگري نباش که اگر يک وقت تحريم کرده شما به در و ديوار بزنيد.
فرمود: ﴿اسْتَعْمَرَكُمْ فيها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَريبٌ مُجيبٌ﴾، اين در آيه 61 سوره مبارکه «هود» بود. بنابراين پيام حوزه به سرمايهدارها اين است که خودتان را عمداً به ديوانگي نزنيد. آن روز به عرض شما رسيد که خدا آهن در عالم زياد دارد؛ اما آهن را داغ نميکنند به سر و صورت آدم بزنند همين سکهها را که بازار را ملتهب کردند اينها را فرمود ما داغ ميکنيم. ﴿يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ﴾؛ همينها را ما داغ ميکنيم به صورتشان ميزنيم. ما آهن زياد داريم، ولي اين داغش براي اين است که به دلش بماند. اين جامعه اين همه شهيد داده، چقدر اين ملّت بزرگ است! خدا به عظمت قرآن و عترت اين ملّت شريف را شريفتر بکند، عزيز را عزيزتر بکند گرامي را گراميتر بکند، آن طور نيست که کسي اين گونه به اينها فشار بياورد. به هر حال خدايي هست! اين ﴿وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فيها﴾، اين قرآن است.
بنابراين ديگر هيچ وجهي ندارد که حالا کسي از اين بترسد، از آن بترسد هر کشوري کار خودش را دارد، فرمود تمام نعمتها را ما به شما داديم. شما آسمان ميخواهيد در اختيار شماست، زمين ميخواهيد در اختيار شماست، باهم زندگي کنيد. اين طور ملتهب کردن و جامعه را به هم زدن! آدم هر روز دارد تشييع ميکنند، هر روز يا چهله اين است يا هفته آن است، خجالتي در برابر خونهاي پاک شهدا باشد! ﴿اسْتَعْمَرَكُمْ فيها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَريبٌ مُجيبٌ﴾.
در اينجا فرمود ما زمين را نرم قرار داديم براي شما و هرکاري شما از زمين بخواهيد براي شما مقدور است که انجام بدهيد، ديگر هيچ مشکلي نداريد و خاصيت ذلول بودن و نرم بودن همين است. ﴿هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً﴾، بر دوش زمين سوار بشويد بخواهيد معدنشناس باشيد ميتوانيد. حالا معدنشناس باشيد که خام بفروشيد چرا بيعقلي ميکنيد؟ شما که ميتوانيد اين سنگها را به اين صورت قوي تربيت کنيد. مگر اين ايتاليا چکار کرده؟ شما که علمتان قدرتتان بيش از آنهاست. اينها را به صورت سنگ مرمر در بياوريد بتراشيد صنعتي کنيد صادرات هم بکنيد. فرمود اين کار را بکنيد: ﴿فَامْشُوا في مَناكِبِها﴾ اما ﴿وَ كُلُوا مِنْ﴾ رزق خدا، چون ﴿وَ إِلَيْهِ النُّشُورُ﴾؛ به طرف او داريد برميگرديد. چيزي مخفي نيست، چيزي کم نيست، نيازي نيست.
فرمود: ﴿أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ الْأَرْضَ فَإِذا هِيَ تَمُورُ﴾، اگر ـ خداي ناکرده ـ بيراهه رفتيد، به هر حال عذاب از بالا از پايين؛ شکاف زمين که تنها برای قارون نبود: ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ﴾.18 فرمود اگر ـ خداي ناکرده ـ بيراهه رفتيد هم از بالا آسيب ميبينيد هم از پايين آسيب ميبينيد. در سوره مبارکه «قمر» فرمود: ﴿إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِباً إِلاَّ آلَ لُوطٍ نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ﴾، حالا فلان جا آتش گرفته فلان جا شهاب سنگ آمده فلان جا زلزله آمده، اينها بيحساب است يا حسابشده است؟ فرمود: ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ﴾، «حاصب»؛ يعني آن بادهاي سنگيني که اين شهابسنگ را منتقل ميکند يا خود شهابسنگها که حصب است، اينها را ما بر عليه گروهي نازل کرديم، اينها را سنگباران کرديم. به جاي باران، سنگباران ميکند. گروهي را به اين صورت در ميآورد.
پرسش: بعضی شبهه میکنند میگويند کشورهايي که سر تا پا کفرند چرا اين همه باران و نعمت دارند؟
پاسخ: بله، آن نعمت نيست. فرمود اينها خيال نکنند که ما به اينها نعمت داديم طولي نميکشد که همه اينها را به عذاب اليم گرفتار ميکنيم، از طرفي اينها مسيحيتي دارند يک دين نرمي دارند بسياري از اينها احکام اسلامي را دارند اجرا ميکنند. شما ميدانيد الآن ما پانزده ميليون پرونده داريم، آنها شايد پانصد ششصد تا پرونده داشته باشند. ما بارها به عرض شما رسانديم ما که کشور هشتاد ميليوني هستيم بيست ميليون که کودکان کودکستان و شيرخوارگاه و پيرزن و پيرمرد هستند هيچ! شصت ميليون شب و روز باهم دعوا داريم، براي اينکه اين پانزده ميليون با خودشان که دعوا ندارند با پانزده ميليون ديگر دعوا دارند اين ميشود سي ميليون. اين سي ميليون هم که در آسمانها نيستند در همين جامعه ما هستند، هر کدام لااقل با يک نفر مأنوس هستند. کشوري که شصت ميليونش باهم دعوا دارند اين کشور چه روي فلاح ميبيند؟! به ما گفتند به يکديگر رسيديد سلام بکنيد مصافحه بکنيد، ما اصلاً اينها را بلد نيستيم. پشت سر هم غيبت و بدگويي و تُند و زشت و تا يک کلمه حرف زدند شکايت! چند وقت قبل يک عده از دانشگاه چين آمدند بعضي استاد بودند بعضي دانشجو بودند رديف نشستند طرزي حرف زدند سؤال کردند که اصلاً به زحمت خودشان حرفهاي يکديگر را ميشنيدند، آرام، مؤدّب! ما همهمان دعوا داريم باهم! اين شصت ميليون چگونه طلاق در آن زياد نباشد، دعوا زياد نباشد؟ شما هر ادارهاي که رفتي يا زيرميزي ميخواهد يا روميزي! اين چگونه ميشود روي فلاح ببيند؟ اين اسلام ظاهري است همان حرفي است که سيد جمال گفته که در غرب اسلام هست ولي مسلمان نيست در شرق مسلمان هست ولي اسلام نيست. ما که به لفظ کار نداريم. اگر ما عمل بکنيم فرمود: ﴿وَ أَ لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَي الطَّرِيقَةِ﴾. به هر حال دنيا تأمين است، حالا آخرت مشکل جدّي دارند.
«و الحمد لله رب العالمين»
. سوره بقره, آيه197.
. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج75، ص380.
. سوره بقره، آيه55.
. سوره انعام، آيه103.
. سوره اسراء، آيه110.
. سوره زمر، آيه62.
. ر.ک: بحارالانوار، ج15، ص28؛ «فَأَوَّلُ مَا خَلَقَ نُورُ حَبِيبِهِ مُحَمَّدٍ(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ... خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَي نُورَ نَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)».
. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج108، ص60.
. سوره سجده، آيه7.
. سوره اسرا، آيه70.
. سوره جن، آيه16.
. سوره سجده، آيه27.
. صحيفه سجاديه، دعای28.
. سوره إسراء، آيه64.
. من لا يحضره الفقيه، ج4، ص373؛ «عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(عليه السلام) عَنِ النَّبِيِّ(صلّی الله عليه و آله و سلّم) أَنَّهُ قَالَ لَهُ ... يَا عَلِيُّ لَأَنْ أُدْخِلَ يَدِي فِي فَمِ التِّنِّينِ إِلَی الْمِرْفَقِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَسْأَلَ مَنْ لَمْ يَكُنْ ثُمَ كَان».
. وسائل الشيعة، ج5، ص311.
. سوره اسرا، آيه70.
. سوره قصص، آيه81.