تفسیر سوره ملک - جلسه ۷

مجموعه تفسیر سوره ملک از آیت الله جوادی آملی

شنبه، 3 آذر 1397

33 دقیقه

اينجا هم ﴿فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ﴾؛ يعني اينها ديگر پودر مي‌شوند، خرد مي‌شوند؛ البته همان‌طوري که پوست‌هاي اينها بعد از سوختن دوباره به اذن الهي روييده مي‌شود: ﴿كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها﴾،1 اينجا هم هر وقت خرد بشوند باز هم دوباره ذات اقدس الهي اينها را به حال اوّلي برمي‌گرداند: ﴿لِيَذُوقُوا الْعَذابَ﴾.

﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ﴾؛ اما اين در قبال کساني است که ﴿كَفَرُوا﴾. در قبالش مؤمنين کساني‌اند که ﴿إِنَّ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبيرٌ﴾، اينها مؤمن ﴿**بِالْغَيْبِ﴾ هستند. اينها نظير آن حرف‌هاي اسرائيلي نيستند که ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً﴾،2 خرشچف يک وقت رئيس جمهور شوروي سابق بود، اين روزنامه‌ها قبل از انقلاب حرف او را نوشتند، مي‌گفتند خدايي نيست ـ معاذالله ـ اگر بود ما هم مي‌ديديم! اينها چون گرفتار حسّ و تجربه هستند، همان حرف اسرائيلي را مي‌زنند که ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً﴾. در بخش ديگر به موساي کليم(سلام الله عليه) عرض کردند: ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً﴾،3 آنها که معرفت‌شناسي اينها فقط در محدوده حس و تجربه هستند، گرفتار چنين فکري‌ هستند که تا نبينيم باور نمي‌کنيم؛ در حالي که حسّ و تجربه در عين حال که محترم است تا پشتوانه تجريدي و عقلي نداشته باشد، هرگز به علم منتهي نمي‌شود. اينها مي‌گفتند ما نمي‌بينيم؛ ولي مؤمنين، «مؤمن بالغيب و الشهادة» هستند. «يؤمنون بالغيب و الشهاده» هستند. هم آنچه را که مشهود است و مي‌شنوند و از انبيا و اوليا، آنها را قبول دارند، هم ناديدني‌ها را که ذات أقدس الهي باشد، اسرار غيبي باشد، آنها را هم مي‌فهمند، ايمان دارند. اينها ﴿يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبيرٌ﴾، مغفرت را هم مستحضر هستيد اين کلاه‌خود را مي‌گفتند «مِغفَر»، چون مي‌پوشاند. هر چيزي که بپوشاند به آن مي‌گويند «غفران». ذات أقدس الهي اوّل مي‌پوشاند که آبرو محفوظ باشد، بعد «يُمْحَی عَنْهُ السَّيِّئَات»4 بعد هم «يَا مُبَدِّلَ السَّيِّئَاتِ حَسَنَاتٍ»،5 اين مرحله سوم است. مي‌دانيد الآن بدترين کودها و بدبوترين کودها در عالم تبديل به بهترين گلها مي‌شود. ما تا نفس مي‌کشيم، تا زنده‌ايم، مي‌توانيم اين بدي‌هاي بدبو را تبديل به خوبي بکنيم. نه تنها خدا از اينها بگذرد، «يَا مُبَدِّلَ السَّيِّئَاتِ حَسَنَاتٍ»، چون اصل مشترکي دارد. اين کارها را براي غير خدا مي‌کرديم، همين کارها را اگر براي «الله» بکنيم که مي‌شود عبادت. اين تبديل سيّئه به حسنه به دست اوست، «يَا مُبَدِّلَ السَّيِّئَاتِ حَسَنَاتٍ». او «مُكَفِّرَ السَّيِّئَات‏» است، «غَافِرَ الْخَطِيئَات» است، «سَتَّارِ الْعُيُوب»‏ است، اينها سرجاي خود محفوظ است؛ اما زشتي را به زيبايي تبديل مي‌کند. الآن ساليان متمادي اينها بت را پرستيده بودند بعد با يک «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ وَ اَشْهَدُ انَّکَ کذا...» مسلمان شدند، بعضي هم با يک شهادتين بعد هم مُردند. هيچ عملي هم انجام ندادند. همين در صدر اسلام، همين مشرکين، شما قصه بعضي از اين آقايان را بخوانيد. بعضي‌ها که معجزه حضرت برايشان روشن شد، شهادتين گفتند، طولي هم نکشيد، موقع نماز هم نشد که نماز بخوانند مردند. تمام سيئات اينها به حسنات تبديل شد! اين چگونه است؟ کار به دست کيست؟ «يَا مُبَدِّلَ السَّيِّئَاتِ حَسَنَاتٍ»**. هر روز ما داريم مي‌بينيم اين گل‌هاي معطر، يک ماه قبل خيلي بدبو بودند، اين عالم است. پس تبديل اصل مشترک هست، اينکه مال ديگري بود خدا قبول مي‌کند مال خود قرار مي‌دهد. اين طيّب و طاهر مي‌شود. اينکه رجس بود و نجس‌العين بود حالا طيّب و طاهر شد. پس اين راه ممکن است.

بنابراين اگر کسي به اين وضع باشد، اوّل مغفرت است، بعد اجر کبير. مغفرت خيلي مهم نيست که خدا بپوشاند. بپوشاند به هر حال يک وقت آدم نزد خودش هم شرمنده است. طوري بايد باشد که از بين ببرد و آن مهم است. الآن مثلاً در بهشت کسي که بهشتي شد، اصلاً يادش نيست که بد کرده است. هيچ يادش نيست. حُر(سلام الله عليه) اگر ـ خداي ناکرده ـ در بهشت يادش بيايد که با پسر پيغمبر چه کرد، آن بهشت براي او جهنم است. مگر يادش است؟ اين از خدا برمي‌آيد و لاغير. الآن کسي مثلاً نسبت به ما بد کرد، ما چقدر مي‌توانيم نسبت به او احسان بکنيم؟ يکي اينکه به روي او نياوريم، نزد کسي هم نگوييم؛ يکي هم که نسبت به او محبت بکنيم، به او عيدي بدهيم، سري به او بزنيم. اين کارها را مي‌کنيم، بيش از اين از ما برنمي‌آيد؛ اما هر چه ما به او محبت بکنيم، او در درون خود شرمنده است. بخواهيم آن شرم دروني را برطرف کنيم، دست ما نيست. اين هميشه يادش است؛ اما اين ذات أقدس الهي است که مبدّل سيّئات است به حسنات، ولو در درون درون. اصلاً حُر(سلام الله عليه) يادش نيست که در آن واقعه چه کرد. اگر ـ خداي ناکرده ـ يادش باشد که بهشت براي او مي‌شود جهنم. اين فقط از خدا برمي‌آيد. چگونه مي‌شود آدم سنگين‌ترين کار را بکند و اصلاً يادش نباشد؟!

بنابراين مغفرت آن درجه اوّل است. بعد از مغفرت آن اجر کبير است که مهم است. او «مُبَدِّلَ السَّيِّئَاتِ» است، او «يُمْحَی عَنْهُ السَّيِّئَات» است، او «مُبَدِّلَ السَّيِّئَاتِ حَسَنَاتٍ» است، اين خداست!

فرمود: ﴿وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾، چه سرّ بگوييد چه جهر، حرف‌هاي شما چه راز و پنهاني باشد، چه جهر و آشکار، او نه تنها اسرار قلب شما را مي‌داند، ظاهر شما را مي‌داند، باطن شما را مي‌داند، آن رازهاي نهفته در سينه شما را هم او مي‌داند. او نه تنها عليم به صدور است، عليم به اسرار ذخيره شده در درون درون است، آنها مي‌شود «ذات الصّدور». «ذات الصّدور»؛ آن اسرار ذخيره شده در درون درون است. ما يک صدر داريم، يک راز نهفته در صدر داريم. فرمود صدر مثل اينکه آدم يک ظرف را مي‌داند، اين خيلي مهم نيست؛ اما چه چيزي در آن ظرف است، آن را هم مي‌داند. فرمود او نه تنها به «صدور» عالم است، عليم به «ما في الصدور» هم هست. عليم ﴿بِذاتِ الصُّدُورِ﴾ هم هست.

در بخش‌هاي ديگر فرمود خيلي از چيزهاست که خدا مي‌داند و شما نمي‌دانيد، مربوط به خود شماست: ﴿**وَ إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَي**﴾،6 انسان سه کار دارد: بخشي الآن در ذهنش است که حضور ذهن دارد که او هم مي‌داند ديگران هم مي‌دانند، جهر است. حرفي که الآن گفته هم خودش مي‌داند هم ديگران شنيدند. يک راز دروني است که خود مي‌داند و ديگران نمي‌دانند. فرمود اين دو بخش: ﴿**وَ إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ**﴾. اين جهر را که روشن است خدا مي‌داند. ﴿**وَ إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ**﴾؛ يعني جهر را به طريق اُولي، اين دو. سوم در درون درون انسان چيزهايي است که خود انسان فعلاً از آن غافل است؛ ولي خدا مي‌داند. آن اَخفاست: ﴿**وَ إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ﴾، يک؛ ﴿فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ﴾، دو؛ ﴿وَ أَخْفَي**﴾؛ يعني اخفاي از سرّ که خود اين شخص نمي‌داند که بر اساس چه انگيزه به دنبال اين و آن مي‌رود؟! درون درون او را که بشکافي معلوم مي‌شود که براي دنيا دارد کار مي‌کند. ظاهراً و به حسب ظاهر تسبيح هم دستش است.

پس چيزهايي را که ذات أقدس الهي مي‌داند، حتي ما بالفعل از او غافل هستيم؛ ولي وقتي درون‌کاوي بشود، به ما نشان بدهند، مي‌گوييم همين است، ما مي‌خواهيم همين کار را بکنيم؛ لذا در اين بخش فرمود: ﴿وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ﴾ او ﴿عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾، هر چه که در سينه شماست؛ چه سرّ باشد که شما خودتان مي‌دانيد، چه اخفاي از سرّ باشد که فعلاً غفلت داريد، ما اگر درون‌کاوي بکنيم، درون‌شناسي بکنيم، روان‌کاوي بکنيم، از درونتان دربياوريم، آن وقت مي‌فهميد، بله، مي‌فهميد که اين است. غرض اين است که ما قبلاً مي‌دانستيم به دنبال آن رفتيم الآن «مغفول‌عنه» ماست و گرنه کاري که به عهده ما نباشد، در ما اثري ايجاد نمي‌کند. برهان مسئله اين است: ﴿أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ**﴾**.

«و الحمد لله رب العالمين»


  1. . سوره نساء، آيه56.

  2. . سوره بقره، آيه55.

  3. . سوره نساء، آيه153.

  4. . إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي)، ج‏1، ص185.

  5. . بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج97، ص416.

  6. . سوره طه، آيه7.