مجموعه تفسیر سوره ملک از آیت الله جوادی آملی
چهارشنبه، 30 آبان 1397
38 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّياطينِ وَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابَ السَّعيرِ (5) وَ لِلَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ (6) إِذا أُلْقُوا فيها سَمِعُوا لَها شَهيقاً وَ هِيَ تَفُورُ (7) تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ كُلَّما أُلْقِيَ فيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ (8) قالُوا بَلي قَدْ جاءَنا نَذيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ في ضَلالٍ كَبيرٍ (9) وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا في أَصْحابِ السَّعيرِ (10) فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ (11)﴾
سوره مبارکه «مُلک» که در مکه نازل شد، مطالبي دارد که بعضي از اين مطالب در ساير سور مکي بيان شده و بعضي از آقايان که قبلاً در آن سور نبودند، سؤالاتي دارند که حالا اجمالاً به بعضي از آن سؤالات پرداخته ميشود. اينکه فرمود آسمان هفت طبقه دارد: ﴿سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً﴾، طبقات آسمان نظير طبقات معهود و معروف ما نخواهد بود؛ نظير آنچه در سوره مبارکه «حديد» گذشت که فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾؛ اين شش روز از اين روزهاي معهود ما نيست. گاهي ما ميگوييم نماز يوميه در برابر نماز ليليه، يا مجموع شب و روز را ميگوييم نماز يوميه. گاهي روز در برابر شب است، گاهي مجموع شب و روز را ميگوييم روز. گاهي يک روزگار و عصري را ميگوييم در روز فلان! اين روز که فرمود شش روز يعني شش مرحله؛ حالا هر مرحله چند ميليون يا چند سال طول بکشد مطلب ديگر است. آن عصر ديگر سال و ماهي نبود، چون اگر زميني نباشد و شمسي نباشد و حرکت زمين به دور خود و به دور شمس نباشد شب و روزي پديد نميآيد، سال و ماهي پديد نميآيد. بنابراين شش مرحله طول کشيده است حالا آن مراحل با چه واحدي بايد سنجيده بشود مطلب خاصي است.
غرض آن است که ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ که در سوره مبارکه «حديد» هست با ﴿سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً﴾ که اينجا هست ممکن است همگون باشند؛ يعني طبقات اينجا به همان طبقاتي که ما ميشناسيم يا رصديها و علماي رصد ما ميشناسند ممکن است نباشد به يک معناي ديگري باشد مصداق ديگری باشد مفهوم البته همين مفهوم است.
مطلب ديگر آن است که در همين سوره مبارکه «ملک» براي آسمان چندين فضيلت قائل شد؛ فضيلتهاي جسماني و مادي. يکي اينکه مزيّن هست به زينت که صحنه آسمان زيباست. دوم اينکه اين زيورهاي آسماني به نام ستاره، شمس و قمر و کواکب ديگر، اينها چراغاند. سوم اينکه اينها راهنما هستند. چهارم اينکه اينها تيرهاي آسمانياند تا جلوي نفوذ شياطين را بگيرند. احکام و اوصاف ديگري هم در کنار اين اوصاف چهارگانه براي آن ذکر کرده است.
اما مطلب اوّل که زينت است روشن است که وقتي انسان صحنه آسمان را شب نگاه ميکند مزين ميبيند، زيبا ميبيند، اينها زيورهاي آسماني هستند اين يک امر حسّي است. اما چراغاند، براي اينکه شمس چراغ روز است و قمر چراغ شب است و شبهايي که مُقمره است فضا روشن است. روز جهان با چراغ شمس دارد زندگي ميکند اينها مصباح و چراغاند؛ چه روز چه شب؛ چه روز از چراغ شمس استفاده ميکنند چه شب از چراغ قمر و ستارهها استفاده ميکنند.
اما علامات و نجوماند که در سوره مبارکه «نحل» گذشت، در سوره مبارکه «انعام» گذشت فرمود اينها ﴿وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ﴾ هستند، اينها علامات هستند.1آن روز چون سفر هوايي مطرح نبود، همان دريايي و صحرايي را ذکر کردند. امروز که سفر فضايي مطرح است سفر دريايي و صحرايي و فضايي با اين نجوم است. الآن کساني که در بيابانها زندگي ميکنند حالا يا دامدارند يا کارهاي ديگر دارند به وسيله ستارهها راه را تشخيص ميدهند و تمام کشتيهاي دريا و تمام هواپيماهاي فضا به وسيله اين ستارهها قطب را تشخيص ميدهند شرق و غرب را تشخيص ميدهند راه را تنظيم ميکنند اينها با ستاره حرکت ميکنند؛ چه کشتيهاي دريا، چه هواپيماي فضا. با قطب که ستاره ثابتي است و تکان نميخورد با آن راه را تشخيص ميدهند. اين ستارهها هم منظماند، از کجا آمدند، به کدام قسمت شرقاند، به کجا آمدند، به کدام قسمت غرباند، استوايياش کجاست، قطبياش کجاست، شرقياش کجاست، غربياش کجاست، اصلاً نفس هواپيماها، نفس کشتيها با همين ستارههاست.
بنابراين اينکه در سوره مبارکه «انعام» فرمود در برّ و بحر از همينها استفاده ميکنيد براي همين جهت است. آيه سوره مبارکه «انعام» اين است: ﴿فالِقُ الْإِصْباحِ وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً﴾، همه نظم و حساب خاص دارند. ﴿ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ ٭ وَ هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها في ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ﴾، اصلاً تمام چراغهاي راهنماي کشتيهاي دريا ستارهاند، تمام چراغ راهنماي هواپيماهاي فضا ستارهها هستند. فرمود با اينها شما حرکت ميکنيد. در سوره «نحل» هم مشابه همين آمده است. در سوره «انعام» آيه 97 هم به همين مضمون آمده است. پس فرمود اينها چراغ راهنما هستند. پس زينت هستند، چراغ هستند، علامتهايي هستند که ﴿وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ﴾ هستند که در سوره «نحل» و امثال آن آمده است. پس زينت بودن، يک؛ چراغ بودن شمس در روز و قمر در شب، دو؛ راهنما بودن اينها، سه. چهارمي اينها تيرهايي هستند که با اين تيرها شياطين رجم ميشوند نه شيطان با اين تير چه ميکند؟ شياطين اگر بخواهند بالا بروند از وحي آسماني باخبر بشوند با اين تيرها طرد ميشوند که در سوره مبارکه «جن» به عنوان اينکه ما شياطين را با اين ستارهها رجم ميکنيم آمده است اين سورهها قبلاً هم به عرض شما رسيد که اينها نام سوره نيست، چه از ما شيعهها چه از اهل سنّت تفسيرهايي که مربوط به هزار سال يا قبل از هزار سال است، ديگر نميگويند سوره «جن» نميگويند سوره «فيل»؛ ميگويند «في السورة التي يذکر فيها الفيل»، «في السورة التي يذکر فيها الجن».2 بعد شده علم بالغلبه براي تخفيف ميگوييم سوره «فيل» و سوره «بقره». حالا آن سوري که در لسان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نامي براي آنها گذاشته شد نظير «فاتحة الکتاب»، «يس» اينها در روايات نام براي اينها گذاشته شده است. وگرنه نامهايي که الآن معروف است نامهاي بالغلبه است به دليل اينکه تفسيرهاي هزار ساله يا قبل از هزار سال ما شيعهها و اهل سنت همه آنها دارد که «في السورة التي يذکر فيها البقره»، «في السورة التي يذکر فيها النساء»، نه «سورة البقرة». اينجا هم «في السورة التي يذکر فيها الجن» در اين سوره آيه شش به بعد اين است که ﴿كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ﴾، آن وقت جنها چه ميگويند؟ ميگويند: ﴿وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَديداً وَ شُهُباً﴾، ما الآن ديديم مأموران فراواني در آسمان هستند ديگر نميتوانيم برويم بالا از اسرار غيبي چيزي باخبر بشويم: ﴿وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ﴾، چون ارتباط اينها با بعضي از فرشتههايي که مسئول غيب هستند محقّق هست. دارد: ﴿فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَدا﴾، اين شهابسنگها براي طرد اين شياطين است که آنجا راه پيدا نکنند. در بحثهاي روزهاي قبل هم به عرض شما رسيد گرچه وحي غيب است، فرشتگان ايحايشان غيب است، اما زمان و زمين استعدادي دارند، خصوصيتي دارند، ليله قدر خصيصهاي پيدا کرده است که بالاخره وحي در آن زمان اتفاق افتاده است. سرزمين مکه خصيصهاي پيدا کرد که وحي در آنجا اتفاق افتاد. بنابراين نميشود گفت که آسمان و زمين فرق ندارد، چرا فرق ندارد؟ اين وحي گرچه امر غيبي است اما استفاده از آن وحي يک زمان خاصي يک زمين خاصي يک شرايط خاصي دارد. از آسمان بخواهد تنزّل کند از آسمان غيب بخواهد به آسمان ظاهر بيايد، از آسمان ظاهر بخواهد در ليله قدر در مکه نازل بشود، شرايط مادي ميخواهد. اينها ميگفتند ما قبلاً ميرفتيم از بعضي از اسرار غيبي باخبر ميشديم الآن اگر بخواهيم برويم تير ميخوريم. اين شهابسنگها تيري است از طرف فرشتگان الهي به سينه شياطيني که ميخواهند جستجوي غيب باشند در اين آيه خدا فرمود آنها هم ميگويند: ﴿فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَدا﴾.
«فتحصل ان هاهنا امورا اربعة»: کواکب زينت هستند؛ کواکب مصابيحاند؛ کواکب علامات راهنما هستند؛ کواکب رجوم هستند. نه اينکه خود ستاره تير باشد، اين شهابسنگهايي که از اين کرات منشعب ميشود، به اينها هم ميگويند کواکب، به اينها هم ميگويند رجوم و مانند آن.
اما مطلب بعدي که مربوط به کيفيت بهرهبرداري از اينهاست. در ساير سور قرآن کريم ما در «حم سجده» آنجا کيفيت نزول وحي و کيفيت سماوات و اينها را بازگو کرديم. در اين قسمت ميفرمايد ما اتمام حجت کرديم کسي بيحجت و بيدليل به جهنم نميرود. ما حق را گفتيم: ﴿**تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ**﴾،3 را گفتيم، آن وقت ﴿فمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾4 در نظام تکوين جبري نيست: ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾5 اما راه جهنم مشخص است راه بهشت مشخص است. در نظام تکوين و تشريع الا و لابد ما يک واجب و حرامي داريم، يک بد و خوبي داريم. اما انسان آزاد آفريده شده، مختار است، اين هم چاله، اين هم راه، اين هم صراط، آن هم بيراهه. انسان در انتخاب راه آزاد است نه اينکه هر دو راه براي او يکسان است. يکي راه خطر است، يکي راه نجات. انسان آزاد است، کمال هم در آزادي انسان است که انسان آزادانه راهي را انتخاب بکند. فرمود ما به اينها ميگوييم راهنمايي هم کرديم. ﴿وَ لِلَّذينَ كَفَرُوا﴾، به سوء اختيار خودشان، ﴿عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ﴾، چون ﴿فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾، اين اباحهگري را تصديق نميکند، آن ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ معنايش اين نيست که اباحهگري است هر کس هر راهي را خواست برود، اينکه نيست؛ چه راه حق چه راه باطل. انسان الا و لابد بايد راه حق را برود که سعادت در آن است. اما هر راهي را که ميرود آزادانه خودش انتخاب ميکند.
﴿وَ لِلَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ﴾، بعد از بخشي از آيات عذاب ياد ميکند که ﴿إِذا أُلْقُوا فيها﴾، جهنم را که از دور ـ که در بحث ديروز گذشت ـ ياد کردند در ساير سور که ﴿إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفيراً﴾**؛6 جهنم وقتي جهنميها را از دور ميبيند نعره ميزند. معلوم ميشود درک دارد؛ چه کسي را بگيرد، چه کسي را نگيرد، به دستور چه کسي بگيرد، کارها را کاملاً درک ميکند، يک آتش درّاکي است. وقتي هم که اينها را مياندازند او نعره ميزند، شيهه ميکشد، خود اينها شيهه ميکشند و فريادشان بلند است، او هم فوران پيدا ميکند. چون اگر يک هيزم تازهاي بيندازند آتش بيشتر ميشود. اگر قدري بنزين روي او بريزند آتش آن بيشتر ميشود؛ هم بنزين را مشخص کرده که چه کساني هستند که رهبران کفر هستند هم هيزم را مشخص کرده که کفره هستند. فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾**؛7 اينها هيزم جهنم هستند. وقتي هيزم بيشتر بريزند شعله بيشتر ميشود. «وقود»؛ يعني «ما تُوقَدُ بِه النّار».8 آن هيزمهاي بزرگي که آتش آنها به اين زودي خاموش نميشود آن را ميگويند وقود. حالا آن بنزين، آن گازوئيل، آن ماده تيانتي، آن هر چه هست، آنکه بيايد شعله بيشتر ميشود؛ لذا فرمود هر جهنمي را که مياندازند فورانش بيشتر ميشود. بله فورانش بيشتر ميشود، براي اينکه هيزم بيشتري شما انداختيد. نه اينکه مادهاي که بخواهيد بسوزانيد بيشتر ميشود، حالا فرض کنيد چيزي را که در تنور بسوزانيد اين که شعله بيشتر نميشود؛ ولي وقتي بنزين را ريختيد يا آن هيزم را ريختيد يا آن نفت را ريختيد يا گازوئيل را ريختيد آتش آن بيشتر ميشود. خود همينها بنزين جهنم هستند، گازوئيل جهنماند که فرمود ما از جاي ديگر هيزم نميآوريم براي جهنم. همين اختلاسيها و نجوميها هستند که هيزم جهنماند.
فرمود: ﴿إِذا أُلْقُوا فيها سَمِعُوا لَها شَهيقاً﴾، ميبينند اين جهنم نعره ميزند، ميفهمد. شيهه ميکشد، شهيق ميکشد، فرياد ميزند، فوران دارد، يک جهنم مُدرکي است. ﴿تَكادُ تَمَيَّزُ﴾، اينکه عرض کرديم خدا کند نرويم و نبينيم براي همين جهت است؛ اما گاهي ذات اقدس الهي ميفرمايد اينها که گرفتار صدامي و امثال صدام شدند بالاخره دلشان ميخواهد روزي اين ظالمين را ببينند و انتقام را بگيرند تشفّي حاصل بشود. انسان زخمديده اگر ببيند که طاغي و ظالم دارد تازيانه ميخورد قلبش خنک ميشود. فرمود ما اين کار را ميکنيم اينها قلبشان به هر حال بايد خوشحال بشود. قلب خانوادههاي شهدا را فرمود ما خوشحال ميکنيم. چه وقت خوشحال ميکنيم؟ چرا ﴿يَضْحَكُونَ﴾؟ چه وقت ﴿يَضْحَكُونَ﴾؟ آن وقتي که اين خانوادههاي شهدا ببينند صداميها دارند ميسوزند، فرمود ما اين کار را ميکنيم. اين طور نيست که حالا هرگز جهنم را نبينند، جهنميها را نبينند، گاهي خودشان ميخواهند ببينند. در بهشت هم چون بهشت طبقه بالاست، جهنم آن پايين است. بعضيها به يکديگر ميگويند که من رفيقي داشتم هر چه ميخواستم هدايتش کنم اين مسخره ميکرد دين ما را! من ميخواهم ببينيم وضعش چيست؟ فرمود حالا که ميخواهي ببيني، بسيار خوب:﴿فَاطَّلَعَ فَرَءَاهُ فىِ سَوَاءِ الجَْحِيم﴾؛9 از همان بالا نگاه ميکند ميبيند اين در انتهاي جهنم دارد ميسوزد. اين يک تشفّي است. يعني الآن اگر اين خانوادههاي شهدا ببينند که اين داعشيها دارند ميسوزند يک مقدار قلبشان خنک ميشود. فرمود تا آنجا که خودشان بخواهند ما نشان آنها ميدهيم و اگر خودشان نخواهند نه، جهنم را نميبينند، چون ديدن ندارد. زفيرش شنيدن ندارد، شهيقش ديدن ندارد، فورانش ديدن ندارد، براي چه چيزي ببينند؛ مگر اينکه خودشان بخواهند.
آن وقت در اين قسمت فرمود ﴿تَكادُ تَمَيَّزُ﴾، از بس عصباني است جهنم، يک موجود عاقلي است، ميفهمد کاملاً اين هيزم و نفت و گازوئيل که نيست. اين همان صدّام است و ترامپ است و همينهاست، اينها ميفهمند. فرمود: ﴿تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ كُلَّما أُلْقِيَ فيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾ که بحث آن ديروز گذشت. ﴿قالُوا بَلي قَدْ جاءَنا نَذيرٌ﴾، البته آنها که ارتباط تنگاتنگ با پيغمبر و اهل بيت(عليهم السلام) داشتند نذير آنها يعني منذر آنها امام و پيغمبر(عليهم السلام) بود؛ اما اکثري مردم که دسترسي به امام و پيغمبر نداشتند اينها همان علما و وعّاظ و سخنرانهايي که در محلّه آنها مساجد آنها، حسينيه آنها راهنمايي ميکردند اينها نذيرشان هستند که برابر سوره مبارکه «توبه» که فرمود: ﴿**فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾**،10 اين علما منذر هستند، اين سخنرانها منذر هستند، اين ائمه جماعت و جمعه منذر هستند، اين ناصحان منذر هستند. با کتاب نوشتنشان، با سخنراني کردنشان منذر هستند. آن وقت فرشتهها ميگويند مگر فلان روحاني، فلان عالم، فلان سخنران در مسجد حرفها را گفته مگر نشنيدي؟! گفتند شنيديم، اي کاش ما به دليل نقلي يا به دليل عقلي اعتنا ميکرديم!
﴿سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها﴾، اين سؤال استفهامي نيست، سؤال استيضاحي است. سؤال چند قسم است: يک سؤال استعطاعي است مثل کسي از ديگري سؤال ميکند و چيزي ميخواهد، اين استعطاعي است. يک سؤال استفهامي است که اين از يک منظر به همان اوّل برميگردد؛ مثل اينکه متعلّم از معلم سؤال استفهامي دارد مطلب را ميخواهد بفهمد. يک سؤال استيضاحي است که ميگويند فلان شخص زير سؤال رفته است. اينکه ميگويند مجلس از فلان وزير سؤال ميکند؛ يعني او را زير سؤال ميبرد، سؤال توبيخي است، نه سؤال استعطاعي و نه سؤال استفهامي. اين ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾11 يعني همين! اينها زير سؤالاند. اينها مسئولاند؛ يعني زير سؤال ميروند. نه سؤال استعطاعي و نه سؤال استفهامي. اينها زير سؤال هستند. اينجا اين افراد تبهکار زير سؤال هستند. فرشتگان ميگويند مگر نشنيديد حرفهاي علمايتان را؟! ميگويند چرا، اما حوادث و خواستههاي نفس بر ما مقدم شد. ﴿سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها﴾، نه سؤال استعطاعي است و نه سؤال استفهامي؛ همان ﴿وَ قِفُوهُمْ﴾، ﴿قِفُوهُمْ﴾ يعني بازداشت کنيد. ﴿إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾، بعضي از مواقف موقف سؤال و استيضاح است.
﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ ٭ قالُوا بَلي قَدْ جاءَنا نَذيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ﴾، بعد آنجا ميگويند: ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا في أَصْحابِ السَّعيرِ﴾، ما اگر گوش شنوا داشتيم به دليل نقلي، يا دل بفهم داشتيم به دليل عقلي، راه را تشخيص ميداديم، الآن گرفتار سوخت و سوز نميشديم. عقلي که در اين قسمت هست عقلي است که هم اصول دين را ميفهمد هم فروع دين را. بخشهايي را که نميفهمد خود عقل ميفهمد که من محتاج به نقل هستم و اين آيه پاياني سوره مبارکه «نساء» که روز قبل بحث آن گذشت ناظر به همين قسمت است. در پايان سوره مبارکه «نساء» استدلال عقل و حوزه عقل و قلمرو فهم عقل را کاملاً مشخص فرمود؛ آيه 164 و 165 سوره مبارکه «نساء» اين است خدا ميفرمايد ما انبيا فرستاديم اين دليل نبوت عامه است. چرا انبيا فرستاديم؟ براي اينکه اگر انبيا نميفرستاديم زير سؤال ميرفتيم، عقل عليه ما احتجاج ميکرد، ميگفت تو که ما را آفريدي، ما که اينجا نميپوسيم و بلکه راهي راه ديگري هستيم، ما که با کلّ اين جهان ارتباط داريم، ما که جهل ما هزارها برابر بيش از علم ماست ما نميدانيم که اين ماهيها کدام حلال است کدام حرام است! اين پرندهها کدام حلال است کدام حرام است! اين مشروبات کدام حلال است کدام حرام است! ما نميدانيم، نميدانيم، نميدانيم! بايد هم عادل باشيم، عادل يعني کسي که هر چيزي را سرجايش قرار ميدهد، ما که جاي اشيا را نميدانيم جاي اشخاص را نميداينم، چرا راهنما نفرستادي؟! اين عقل معلوم ميشود اينها را ميفهمد، وحي را ميفهمد که «الوحي ما هو»، امکانش را ميفهمد ضرورتش را ميفهمد و ابنکه کيلد وحي در دست خداست ميفهمد و اينکه تنها کسي که ميتواند وحي بفرستد خداست و اينکه حتماً خدا بايد وحي بفرستد، همه اينها يک کتاب دقيق فلسفي است ميفهمد. بعد به خدا استدلال ميکند تو بايد وحي بفرستي. خدا هم ميفرمايد من اگر وحي نفرستم عقل عليه من استدلال ميکند. ﴿رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرين لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ**﴾**؛12 فرمود من زير سؤال ميروم من عالم را آفريدم. من که درخت را آفريدم بايد آب را خلق بکنم تا درخت ميوه بدهد. من اگر درخت را خلق کنم آب را خلق نکنم زير سؤال هستم. من اگر انسان را خلق بکنم وحي خلق نکنم اين آب حيات اوست. اين میخواهد انسان باشد چگونه ترقي بکند؟ اين عقل است. اين پايگاه عقل است.
حتماً يعني حتماً! اين هشت ده صفحه مقدمه کليني را بخوانيد خود مرحوم کليني ميدانيد يک قدري است در بين علماي بزرگ ما اماميه. چند صفحه مقدمه دارد در همين جلد اوّل اصول کافي. اين مقدمه چند صفحهاي را مرحوم ميرداماد در الرواشح السماويه13 شرح کرده است، چون اين مقدمه، يک مقدمه عميق علمي است علمي يعني علمي! علمي يعني بخواهي مطالعه بکني بدون استاد نميفهمي! اين خلاصه حرف است. چنين مقدمهاي را مرحوم کليني نوشته، اين را مرحوم ميرداماد درالرواشح السّماويه شرح کرده است همين چند صفحه را. آخرين خطي که مرحوم کليني نوشته اين است که سرّ اينکه من کتابم را با عقل شروع کردم اين است: «إِذْ كَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِي عَلَيْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ يُحْتَجُّ وَ لَهُ الثَّوَابُ وَ عَليْهِ الْعِقَابُ»؛14 قطب فرهنگي دين عقل است. قطب دين عقل است. «إِذْ كَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِي عَلَيْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ يُحْتَجُّ وَ لَهُ الثَّوَابُ وَ عَليْهِ الْعِقَابُ»، چون قطب دين عقل است، من کتابم را با عقل شروع کردم. آن وقت رواياتي را از وجود مبارک امام صادق و ساير ائمه نقل ميکند که حجت خدا بر مردم وحي است. «**الْحُجَّةُ فِيمَا بَيْنَ الْعِبَادِ وَ بَيْنَ اللَّهِ الْعَقْل**»15 اين عقل چه چراغي است! مگر به اين آساني عقل گير کسي ميآيد که با خدا گفتگو کند؟ که چرا اين کار را کردي؟ و چرا فلان کار را نکردي؟ اين يک جان کَندن ميخواهد تا آدم به مرحله عقل برسد و اگر بخواهد تحصيل بکند به آن ميرسد اگر نميرسيد که اين قدر اصرار نميکردند. اين روايت نوراني را هم امام فرمود: «الحجة الله علي الناس الوحي» کتاب و سنّت. «الْحُجَّةُ فِيمَا بَيْنَ الْعِبَادِ وَ بَيْنَ اللَّهِ الْعَقْل» اين برهان عقلي ميخواهد. الآن شما جلد اوّل کفايه را دهها بار ورق بزنيد اوّل تا آخر، آخر تا اوّل را بخوانيد نه يک آيه پيدا ميکنيد نه يک روايت. عقل دارد اين را اداره ميکند. جلد دوم حالا چون بعضي از قواعد فقهي و اخلاقي با بعضي از احکام فقهي راه پيدا کرده روايت در آن هست. اما تمام جلد اوّل کفايه را عقل دارد اداره ميکند. اصول را عقل دارد اداره ميکند. منطق را عقل دارد اداره ميکند. حوزه را عقل دارد اداره ميکند. اگر اصول نباشد که ما فقهي نداريم. اين بناي عقلا بناي عقلا را شارع مقدس خودش هم جزء عقلاست همينها را امضا کرده است. بناي عقلا نظير عقد فضولي نيست که محتاج به اجازه باشد ما بگرديم بگرديم بگرديم يک آيه پيدا کنيم که حمل عام بر خاص، حمل مطلق بر مقيد را قرآن يا روايت امضا کرده باشد. اين عقد فضولي نيست، شارع هم خودش جزء عقلاست با عقل کار دارد و اصلاً با عقل دارد زندگي ميکند. هيچ آيهاي هيچ روايتي در فهم قواعد اصولي، ما از نقل نداريم. اين قواعي است عقلي. نه تنها جلد اوّل کفايه به درد ما ميخورد، يک يهودي هم ميتواندتورات خود را با اين بفهمد، مسيحي هم بايد با اين بفهمد، اين قواعد عقلي است منطق همين طور است، ادبيات همين طور است. ادبيات که اختصاصي به اسلام ندارد؛ اگر يک کسي بخواهد تورات را بفهمد فاعل مرفوع است مفعول منصوب است. انجيل را بفهمد، مانيفيست کفّار را بفهمد. اين قواعد عقلي است. اگر اين کمونيستها بخواهند قواعد و متن مطاعشان را بفهمند با چه چيزي بفهمند؟ با همين جلد اوّل کفايه ميفهمند. عام چيست، خاص چيست، مطلق چيست، مقيد چيست، ظاهر چيست، اظهر چيست، نص چيست، مفهوم چيست، منطوق چيست، همين است. اين ساختار عقل است که دارد متن مُطاع را «أيّ متن کان» ميفهمد. اين عقل است که دارد حوزه را اداره ميکند.
منتها بايد مبادياش را شناخت، منابعش را شناخت، حدودش را شناخت، تجاوزهاي آن را هم شناخت، نفهميهاي آن را هم شناخت، چون خود عقل به عرض شما رسيد که چراغ است راه نيست. راه الا و لابد به دست شارع مقدس است، صراط الا و لابد مهندس آن خداست و لاغير! عقل دينشناس است نه دينآور و دينساز. حکمشناس است نه حاکم! اينکه ميگويند عقل حکم ميکند يعني عقل ميکند به «ثبوت المحمول للموضوع» نه عقل حکم ميکند که اين طور بايد باشد! عقل حکم ميکند که اين طور هست، نه اين طور بايد باشد. آنکه ميگويد اين طور بايد باشد خداست و لاغير! عدل حسن است را عقل چراغي است که ميفهمد. اين چراغ تا روشن است ميفهمد که کجا راه است و کجا چاه است. اما وقتي که خاموش شد عمرش تمام شد، ديگر خبري نيست. عقل هم همين طور است قبل از اينکه عقل حکماي ما فلاسفه ما متکلمين ما علماي ما فقهاي ما اصوليين ما به دنيا بيايد اين احکام بود، بعد از مرگ اينها هم اين احکام هست. پس معلوم ميشود که عقل حاکم نيست. اين صراط صراط است، قبل از اينکه اين چراغ روشن بشود اين راه راه بود. حالا که چراغ روشن شده اين راه را نشان ميدهد، بعدش هم که بنزين و نفتش تمام شده ديگر نشان نميدهد اين راه راه است. اين طور نيست که دين را عقل بسازد. دين را عقل ميبيند، حاکم الا و لابد خداست: ﴿**إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلَّهِ**﴾16
بنابراين مسئله عقل بايد مشخص بشود که قلمروش تا کجاست؟ و به چه چيزی حکم ميکند؟ و امضاي شريعت هم نسبت به عقل از سنخ امضاي عقد فضولي نيست و شارع مقدس دو تا چراغ خلق کرد: يک چراغ در درون يک چراغ در بيرون. چراغ بيرون وحي است، چراغ درون عقل است. نه اينکه اين يک کار فضولي ميکند شارع بايد آن را امضا بکند. امضاي عقل در کار نيست. امضاي چراغ ديگر در کار نيست چراغ نشان ميدهد حکم شرع را.
بنابراين اين ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾، يعني بالاخره انسان يک چراغ بايد داشته باشد. حالا يا از خود دارد يا از ديگري ميگيرد. اگر چراغ نداشته باشد بيراهه ميرود و سقوط ميکند و سرش ميشکند.
پرسش: اميرالمؤمنين(عليه السلام) میفرمايند: چيزی که مینويسی پايين آن را امضا کن!
پاسخ: بله احسن همين است. عقل ميفهمد و اين عقل هم دو قسم است البته؛ يعني دو تا قوه در درون انسان خداي سبحان قرار داد به رهبري روح او. روح او يک موجود مجرد تام است يک قوهاش عقل نظر است که انديشهها را سرپرستي ميکند يک قوهاش عقل عمل است که انگيزهها را رهبري ميکند. اينها کاملاً مرزشان از هم جدا هستند که قبلاً بحث آن چند باز گذشت. ما عالم بيعمل داريم چرا؟ براي اينکه اين عقلي که چراغ است صد درصد نورافکن قوي است ميبيند اينجاست، اين عقل عملي چون در اثر اينکه به آن عمل نشده افتان و خيزان، مستانه حرکت ميکند ميافتد. عالم بيعمل خودش کتاب نوشته سخنراني کرده ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾17 را گفته، اما از منبر پايين آمده نامحرم را نگاه ميکند. اين براي چيست؟ براي اينکه نميداند يا ميداند و انديشهاش صد درصد است آن انگيزهاش بيمار است؟ اين بيان نوراني حضرت امير که فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ»18 يعني چه؟ خدا مرحوم کليني را غريق رحمت کند! فرمود آنکه دشمن دارد عقل است، علم که دشمن ندارد؛ لذا «کتاب العقل و الجهل»19 را اول نوشته بعد «کتاب العلم» را نوشته،20 علم که مقابل ندارد. جهل که مخالف علم نيست. جهل و آن جهالت مخالف عقل است. وگرنه کسي با علم مخالف نيست. گاهي ممکن است همين علم ابزار کار آنها باشد. اين ميخواهد درس بخواند درس بخواند درس بخواند؛ اما بخواهد به کار ببرد از آنجا جاي دشمني است. «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ [لَمْ يَنْفَعْهُ] لَا يَنْفَعُه»، جهالت است که مخالف عقل است. جهالت که دشمن علم نيست. جهنم دو گروه دارد: يک گروه درس خوانده يک گروه درس نخوانده؛ اما بهشت يک گروه دارد و آن عاقل؛ چه درس خوانده چه درس نخوانده. آن عقل که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،21 آن الا و لابد وقتي راه را ميبيند همين راه را ميرود. اينکه فرمود ما فوج فوج ميبريم در همين قسمت هم فرمود: ﴿كُلَّما أُلْقِيَ فيها فَوْجٌ﴾، چرا؟ براي اينکه طاغي و پيرو طاغي، ضال و مضل همه را جمع ميکنند ﴿يَجْعَلَ الْخَبيثَ بَعْضَهُ عَلي بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَميعاً فَيَجْعَلَهُ في جَهَنَّمَ﴾؛ دسته دسته ميبرند جهنم. از اين طرف هم امام و مأموم رهبران الهي و علما و شاگردان اينها هم دسته دسته وارد بهشت ميشوند. اينجا هم فوج است آنجا هم فوج است؛ منتها در جريان سوره مبارکه «زمر» فرمود اينها دو گروه هستند: يک گروه از آن طرف ميبرندشان جهنم، يک گروه از اين طرف ميبرندشان بهشت. چقدر اين قرآن لطيف است! در بخش پاياني سوره مبارکه «زمر» فرمود اينها هم يک گروه هستند که امام و مأموم هستند و دارند ميروند بهشت. آنها هم يک گروه هستند ضال و مضل هستند که ﴿يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾;22 آنها هم دارند ميروند جهنم. پشت سر اينها هم يک گروه ملائکهاند پشت سر آنها هم يک گروه ملائکهاند. اين چهار کار؛ يعني ﴿يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ﴾ با پيروانش يک گروه. عده زيادي از ملائکه پشت سر آنها هستند. از اين طرف هم که عدهاي به بهشت ميروند امام و امت يک گروه، ملائکه هم پشت سر اين گروه. اما فرشتهها که به دنبال امام و امت ميروند، به عنوان احترام اينها را بدرقه ميکنند. به عنوان بدرقه وارد ميشوند؛ اما آن فرشتههايي که پشت سر ﴿يَقْدُمُ﴾ميروند براي اينکه اينها را هِي بکنند به طرف جهنم. شما ديديد يک رمهدار اين گوسفندها را از پشت هِي ميکند. ﴿وَ نَسُوقُ﴾،23 ﴿وَ نَسُوقُ﴾، يک عده سائقاند به عنوان بدرقه، يک عده سائقاند به عنوان هِي کردن. ﴿وَ سيقَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ زُمَراً**﴾؛24 اينها را هِي ميکنند. از آن طرف ﴿وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمينَ إِلى جَهَنَّمَ وِرْداً﴾25 اما از اين طرف: ﴿وَ سيقَ الَّذينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَي الْجَنَّةِ زُمَراً**﴾؛26 ملائکه اينها را از پشت سر بدرقه ميکنند يک عده از ملائکه هم آنها را از پشت سر هِي ميکنند، براي اينکه ﴿**أُولئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾**27 ملائکه که به دنبال اينها نميآيند تا بدرقه کنند.
پس آنجا هم ملائکه هستند پشت سر اينها، اينجا هم ملائکه هستند پشت سر اينها؛ آنها را ميخواهند هِي کنند به طرف جهنم، اينها را ميخواهند بدرقه کنند به طرف بهشت.
«و الحمد لله رب العالمين»
. سوره نحل، آيه16.
. تفسير التستری، ص161.
. سوره بقره, آيه256.
. سوره کهف, آيه29.
. سوره بقره، آيه256.
. سوره فرقان، آيه12.
. سوره جن، آيه15.
. لسان العرب، ج3، ص466.
. سوره صافات، آيه55.
. سوره توبه، آيه122.
. سوره صافات، آيه24.
. سوره نساء، آيه165.
. الرواشح السماوية في شرح الأحاديث الإمامية(مير داماد)، ص39.
. الکافي(ط ـ الاسلامية)، ج1، ص9.
. الكافي(ط _ الإسلامية)، ج1، ص25.
. سوره انعام، آيه57.
. سوره نور، آيه30.
. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت107.
. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص10.
. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص30.
. تفسير نور الثقلين، ج5، ص382.
. سوره هود، آيه98.
. سوره مريم، آيه86.
. سوره زمر، آيه71.
. سوره مريم، آيه86.
. سوره زمر، آيه73.
. سوره اعراف،آيه179.