أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (1) الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزيزُ الْغَفُورُ (2) الَّذي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ما تَري في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَري مِنْ فُطُورٍ (3) ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسيرٌ (4) وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّياطينِ وَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابَ السَّعيرِ (5)﴾
در اين راهپيمايي يا تجمّع عظيمي که به پيشنهاد بعضي از اعاظم ما درباره حمايت از يمنيها است از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم همه کساني که در اين تجمّع شرکت کردند، پاداش دنيا و آخرت داشته باشند و خطر استکبار و صهيونيسم و آل سعود به خود آنها برگردد و کشورهاي اسلامي از اين غده بدخيم منطقه نجات پيدا کنند و ايام امامت و خلافت و ولايت وجود مبارک وليّ عصر است، اميدواريم با ظهور آن حضرت همه اين بدخيمها به عذاب اليم گرفتار بشوند.
سوره مبارکه «ملک» که آغازش با تبارک است، قرطبي در جامع نقل ميکند که کسي به محضر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است، عرض کرد من در جايي خيمه زده بودم، بعد معلوم شد که آنجا قبري است که صاحب آن قبر يعني مقبور در آن قبر سوره مبارکه «تبارک» را قرائت ميکرد. حالا او که بود؟ چگونه قرائت آن مقبور را شنيد؟ يک بحث جدايي دارد. عمده آن است که قرطبي در جامع ميگويد که وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «هِيَ الْمَانِعَةُ الْمُنْجِيَة»؛1 يعني قرائت اين سوره باعث منع از عذاب الهي است، يک؛ باعث نجات از عذاب الهي است، دو.
روايتي را قرطبي در جامع نقل ميکند و آن روايت اين است که اگر سه چيز در جهان نبود، سر بشر را چيزي خم نميکرد: «الْفَقْرُ وَ الْمَرَضُ وَ الْمَوْتُ وَ إِنَّهُ مَعَ ذلکَ لَوَثَّاب»؛2 اگر مرض نبود و فقر نبود و مرگ نبود، اين بشر سرش به چيزي خم نميشد او داعيه طغيان را داشت، سرکشي ميکرد. بعد حضرت فرمود: «وَ إِنَّهُ مَعَ ذلکَ لَوَثَّاب»؛ با اينکه اين سه عامل براي پند و اندرز هست، با اين وجود او وثبه و جهش خودش را دارد، ميجهد، دورخيز برميدارد. اين است که اين آيات و اين سور براي تنبّه بشر سهم سازندهاي دارد.
مطلب دوم در بحثهاي قبل اشاره شد که بعضي از اسما و اوصاف هستند که نامشان مشترک است بين صفت ذات و صفت فعل. يکي از آنها مسئله علم است. علم دو قسم است: يک علم ذاتي است که صفت ذات است و يک علم فعلي است که صفت فعل. صفت ذات را از مقام ذات انتزاع ميکنند، صفت فعل را از مقام فعل. آن محمولي که ذاتي موضوع است، آن را از ذات موضوع انتزاع ميکنند، مثل «الانسان ناطقٌ» که منظور از آن ناطق آن صفت ناطقه است و آن محمولي که صفت فعل است نه صفت ذات، آن محمول را از ذات انتزاع نميکنند، از فعل انتزاع ميکنند. اگر گفتيم «الانسان قائمٌ» يا «زيد قائمٌ»، اين قائم را از فعل او ميگيرند، نه از گوهر ذات او.
بنابراين ذاتي هست وصفي است فعلي هست، تعيين محور اتحاد موضوع و محمول، به دست محمول قضيه است؛ اما محمول، صفت ذات است يا صفت فعل آن را با حمل ميشود تشخيص داد. اگر قضيه حمليه هميشه موجبه بود و اصلاً سلبپذير نبود، معلوم ميشود ذاتي است و البته بين عرض ذاتي با ذاتي باب ماهيت هم بايد فرق گذاشت و اگر گاهي موجبه است گاهي سالبه، معلوم ميشود صفت فعل است. علم دو قسم است: علم ذاتي که خداي سبحان ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ﴾3 است، قبل از اينکه اشيا خلق بشوند عالِم است، بعد از خلق شدن عالم است. از وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) سؤال کردند که آيا ذات اقدس الهي به معدومات علم دارد؟ فرمود نه تنها به معدومات علم دارد، به ممتنعات هم علم دارد؛ يعني معدوم ممتنع که يک قسم خاصي از معدوم است. نه تنها به ممتنعات علم دارد، به ممتنعات «علي فرض وجود» هم علم دارد، آن وقت به آيه سوره مبارکه «انعام» استدلال کردند که فرمودند کفّار در دوزخ درخواست ميکنند که به دنيا برگردند، دنيايي در کار نيست، چون بساط دنيا برچيده شد: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ﴾4 شد، ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِل﴾5 شد، ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمينِهِ﴾ شد، بساط آسمان و زمين برچيده شد، دنيايي نيست تا اينها دوباره برگردند و خروج از جهنم هم مستحيل است. حضرت فرمود برابر سوره «انعام» خروج از جهنم به دنيا مستحيل است، چون دنيايي در کار نيست. بر فرض اينها از جهنم به دنيا بيايند چه کار ميکنند همان را خدا ميداند که فرمود: ﴿لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ﴾، اين خداست.
پس اين علم ميشود علم ضروري و ازلي و ذاتي. يک علم فعلي است که خارج از مقام ذات است و آن را از مقام فعل انتزاع ميکنند، نه از مقام ذات. در موارد امتحان اين طور است، در علم فعلي سوره مبارکه 47 که به نام مبارک حضرت است، در آنجا آيه 31 اين است: ﴿وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّي نَعْلَمَ الْمُجاهِدينَ مِنْكُمْ وَ الصَّابِرينَ وَ نَبْلُوَا أَخْبارَكُمْ﴾؛ ما شما را امتحان ميکنيم تا عالم بشويم! اين علم، علم فعلي است. وگرنه ذات اقدس الهي به همه جزئيات قبل از وجود، حين وجود، بعد از وجود عالم است، او ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ﴾ است.
پس علم يک صفت ذات است، يک علم صفت فعل. اين ابتلا که ميفرمايد ما شما را ميآزماييم تا ما بدانيم که شما در چه حدّ هستيد، اين علم علم فعلي است.
مطلب بعدي درباره همين تنويع و دو نوع بودن است. تبارک از اين قبيل است، «ذو الجلال» از همين قبيل است. ملاحظه بفرماييد اين کلمه تبارک که در آغاز همين سوره «ملک» به الله اسناد داده شد؛ يعني به ذات اقدس الهي: ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾، يعني «تبارک الله». همين ﴿تَبارَكَ﴾ که برای ﴿الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾ است، در پايان سوره مبارکه «الرحمن» به اسم خدا اسناد داده شد؛ آيه 78 يعني پايان سوره «الرحمن» اين است: ﴿تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ﴾. پس يک جا اين ﴿تَبارَكَ﴾ به ﴿الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾مستند است، يک جا اين ﴿تَبارَكَ﴾ به اسم ﴿الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾ مستند است. اين دو نمونه؛ يکي مسئله علم بود، يکي مسئله تبارک.
نمونه سوم مسئله «ذي الجلال» است. در سوره مبارکه «الرحمن» آيه 27 اين است که ﴿وَ يَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الجَْلَالِ وَ الْاكْرَام﴾،6 که اين ﴿ذُو الجَْلَالِ﴾ برای ﴿وَجْهُ﴾ است، نه اينکه از سنخ نعت مقطوع باشد که برای «رب» باشد؛ يعني «هو ذو الجلال»! بلکه ﴿ذُو الجَْلَالِ﴾ برای ﴿وَجْهُ﴾ است، ﴿وَ يَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ﴾ که اين ﴿وَجْهُ﴾، ﴿ذُو الجَْلَالِ وَ الْاكْرَام﴾ است. همين ﴿ذُو الجَْلَالِ وَ الْاكْرَام﴾ که در آيه 27 وصف وجه قرار گرفت، در پايان سوره مبارکه «الرحمن» يعني آيه 78 برای «رب» قرار گرفت، در آنجا در پايان سوره «الرحمن» آمده است: ﴿**تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ﴾. اينجا اين ﴿ذِي الْجَلاَلِ﴾ برای رب شد، آنجا ﴿ذُو الجَْلَالِ﴾ برای ﴿وَجْهُ﴾** رب شد.
بنابراين گاهي به لحاظ ذات است گاهي به لحاظ وصف؛ منتها اين اسم مشترک است. اما يک سؤال خوبي شد که ذات اقدس الهي براي موساي کليم تجلّي کرده است، در بحث ديروز روشن شد که راه برهان باز است و ما هم به برهان مکلّف هستيم. ما به برهان و دليل و استدلال مکلّف هستيم و خدا را به خوبي ميتوانيم بشناسيم، به اندازهاي که مقدور ماست و از ما خواستند. حالا بعضي بيشتر بعضي کمتر، ولي به هر حال خدا کاملاً قابل شناخت است همان را هم عبادت ميکنيم و همان را به عنوان ربّ ميپرستيم همه. اما از ما عرفان نخواستند، يعني شهود که خدا را مشاهده ميکنيم.
مستحضريد که علم به دو قسم تقسيم شد: يک علم شهودي است يک علم حصولي. آن کسي که مثلاً بيمار است درد ميکشد، اين درد را کاملاً مشاهده ميکند. وقتي به سراغ طبيب ميرود طبيب درد او را با علم حصولي ميفهمد. اينکه فريادش بلند است، چون درد دارد. اين درد را با علم حصولي که نميفهمد. وقتي خوب شد، ميگويد من درد دندان داشتم يا درد دل داشتم، قلبم درد ميکرد، اين علم حصولي است که الآن فقط مفهوم نزد اوست؛ اما آن وقتي که مينالد ديگر درد دارد، درد را مشاهده ميکند، مييابد، نه بفهمد. اين را ميگويند علم حضوري. اگر کسي بخواهد ذات اقدس الهي را اين گونه مشاهده بکند به علم شهودي، مستحيل مستحيل است، چرا؟ چون او ذاتي است بسيط، يک؛ نامتناهي است، دو؛ کجاي او را ميخواهد مشاهده کند؟ او که بعض ندارد تا بگويد من به اندازه خودم اين آب دريا را ميکشم، او که بعض ندارد. کلّش هم که نامتناهي است. حقيقتي که بسيط نامتناهي باشد عرفانپذير نيست. آن وقت تمام مسائل کشف و شهود به اسماي او برميگردد، به وجه او برميگردد، به جمال و جلال او برميگردد. اين دعاي نوراني سحر از همين قبيل است، من سؤال ميکنم، به اسم تو، به وجه تو، به جمال تو، به جلال تو، به عزت تو، اينها همه به اسماي الهي برميگردد. اينها را ميشود مشاهده کرد. اينها را اگر کسي اهل کشف و شهود باشد موساي کليم باشد يا آن حالت به او دست بدهد، بله! اينها را ميتواند مشاهده کرد.
اما اينکه ذات اقدس الهي براي اشيا تجلّي ميکند چگونه است؟ آن يک اسم اعظمي دارد که اوّل با اسم اعظم ظهور ميکند که تمام گذشته و آينده با او هر کدام سرجاي خودشان مشهودند. اينکه «بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْء»7 که در دعاي نوراني «کميل» است يا خود قرآن فرمود: ﴿وَ رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ﴾،8 اين رحمت رحمانيه است. با اين رحمت رحمانيه ذات اقدس الهي اوّل تجلّي ميکند که اين ميشود اسم اعظم. در سايه اين تجلّي، اسامي ديگر مثلاً خالق هست، بعد رازق هست، بعد شافي هست. شما وقتي اين اسماي الهي را بررسي ميکنيد شفا يک نحوه روزي است که خدا سلامت و بهبودي را به اين بيمار عطا ميکند. اين شفا زير مجموعه رازق است که خدا رازق است گاهي سلامت عطا ميکند، گاهي امنيت عطا ميکند، گاهي امانت عطا ميکند، گاهي علم عطا ميکند، گاهي کمال عطا ميکند، گاهي فتح و پيروزي عطا ميکند، اين رازق است. رازق زير پوشش خالق است، چون همه اينها به خلقت برميگردد. خالق زير پوشش رحمت رحمانيه ذات اقدس الهي است. اين اسما را براي همين گذاشتند. در دعاي «سمات»9 هست، در دعاي «کميل»10 است: «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْء»،11 اين اسما بعضي عظيماند بعضي اعظم. آن اسم اعظم اوّلين تجلّي ذات اقدس الهي است. اگر گفتند اهل بيت(عليهم السلام) مظهر اسم اعظم هستند يا «اوّل مَا خَلَقَ الله نُورُ نَبِينَا»،12 آنجا از يک منظر اين نورانيت اهل بيت ميشود همان رحمت رحمانيه و مانند آن.
غرض اين است که اين درجات محفوظ است. اما شهود اگر کسي بخواهد بکند، بله اسماي الهي را ميتواند شهود بکند. اسماي الهي لفظ نيست، اين لفظ «الله» نيست که مثلاً کسي اسم اعظم بلد باشد با اين لفظ بتواند مشکل را حلّ بکند! مفهوم ذهني نيست تا کسي با مفهوم ذهني بتواند مُردهاي را زنده بکند. فلان کس اسم اعظم دارد با «طرفة العيني» از مکه به مدينه رفت! با يک مفهوم ذهني و با يک صورت ذهني کسي طيّ الارض داشته باشد و بيماري را شفا بدهد، اينها نيست. آن حقيقت خارجيه است که اگر کسي آن را دريابد و مظهر او بشود، بله خيلي کار از او ساخته است. اگر پيغمبر باشد معجزه درميآورد و اگر امام باشد کرامت در ميآورد و مانند آن.
در اينجا غرض اين است که تبارک از همين قبيل است که ﴿تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ﴾، البته درجات تبارک هم ممکن است فرق داشته باشد. ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ﴾، فرمود کارهاي پربرکت از اوست. گاهي ميبينيد يک وقت هيچ کسي هيچ توقع ندارد که مثلاً از يک خانواده ضعيفي فلان بيماري را فلان دانشجو کشف بکند يا فلان مطلب عميق را فلان طلبه کشف بکند. ما نميدانيم که اسرار چيست؟ پدر که بود؟ جَدّ چه بود؟ اين خضر راه هميشه هست. وقتي وجود مبارک موساي کليم(سلام الله عليه) به خضر عرض کرد که ما هر دو مسافر بوديم اينجا هم که مسافرخانه ندارد اينها هم که حاضر نشدند ما را به عنوان مهمان قبول بکنند. آن وقت شما دستور ميدهي ما دو نفر کارگري کنيم اين ديوار مخروب را بچينيم، اين رازش چيست؟ فرمود رازش اين است: ﴿وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتيمَيْنِ فِي الْمَدينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً﴾،13 اين ديوار برای دو تا بچه يتيم بود زيرش گنج بود پدرشان آدم صالحي بود. ما آمديم اين ديوار را بچينيم تا بعد اينها که بزرگ شدند بيسرمايه نباشند. خضر راه هميشه هست. براي همه هم هست. حالا ما چه وقت سلاح را به دست آورديم که خضر راه به بچههايمان نرسد؟
از آن طرف هم در سوره مبارکه «نساء» هست. فرمود آنها که بيرحمانه مثل آل سعود تلاش و کوشش ميکنند چه صهيونيسم و چه استکبار، اينها بدانند عواقب تلخي در پيش دارند. ﴿وَ لْيَخْشَ الَّذينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ﴾،14 برای يتيمهای اينها هم مشکل پيش ميآيد. اين را تصريح کرد در سوره «نساء» فرمود با ايتام ديگران با فقراي ديگران شما کنار بياييد. اين طور نيست که بگوييد بيتفاوت هستيم. اين طور نيست که حالا يمني کشته شد يا يمني گرسنه شد به ما چه! اين نيست.
خدا اين کاشف الغطاي بزرگ را غريق رحمت کند! فرمود اگر اسلام نبود و قرآن نبود و اهل بيت نبود، مسيحيتي هم روي زمين نبود، براي اينکه اين تورات و انجيلتحريف شده با پيشرفت علم کسي اينها را قبول ندارد که ـ معاذالله ـ فلان پيامبر فلان کار را کرده است. قرآن آمده، اهل بيت آمدند عيسي را معرفي کردند، موسي را معرفي کردند، مريم را معرفي کردند، به عظمت اينها، به عصمت اينها، به اعجاز اينها، به کرامت اينها، مردم را آشنا کردند مسيحيت را نگه داشتند. اين فرمايش بلند مرحوم کاشف الغطاء است ـ کاشف الغطاي بزرگ پدر اين آقا شيخ محمد حسن که صاحب انوار الفقاهه است ـ فرمود اينها آمدند دين را روي زمين نگه داشتند؛ وگرنه آن تورات تحريف شده، آن انجيل تحريف شده که قابل ماندن نبود با پيشرفت علم، اينها آمدند اين کار را کردند.
مرحوم کليني از وجود مبارک امام نقل ميکند که مسيح(سلام الله عليه) فرمود: «إِنَّ التَّارِكَ شِفَاءَ الْمَجْرُوحِ مِنْ جُرْحِهِ شَرِيكٌ لِجَارِحِهِ لَا مَحَالَة»؛15 يعني امروز اگر کسي عليه آل سعود فرياد نکشد شريک جُرم آل سعود است. اين را اينها فرمودند. فرمودند اگر کسي زخم خورده است، شما همين طور رها ميکنيد؟ ميگوييد به من چه! اگر کسي زخم خوردهاي را ببيند گرسنهاي را ببيند بگويد به من چه، شريک جُرم مجرم است. اين را کليني نقل کرد از امام(سلام الله عليه): «إِنَّ التَّارِكَ شِفَاءَ الْمَجْرُوحِ مِنْ جُرْحِهِ شَرِيكٌ لِجَارِحِهِ لَا مَحَالَة»، اين را چه کسي گفته؟ مسيح(سلام الله عليه) گفت. همه اينها را قرآن تصديق کرده است. در سوره «نساء» که فرمود: ﴿وَ لْيَخْشَ الَّذينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ﴾، شما اگر به ايتام ديگران بدرفتاري کرديد براي ايتام شما هم اين مسئله هست. از اين شفافتر، از اين روشنتر بيان بکند؟ میشود ﴿**تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ**﴾،16 آن وقت نه بيراهه برويد نه راه کسي را ببنديد.
اين ميشود: ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾. اين طور دستور دادند به ما، ﴿وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ ٭ الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُم﴾. درست است موت به يک مناسبت مقدم بر حيات است؛ اما به تعبير بعضي از بزرگان و اهل معرفت ابتلا کنار حيات است يک آدم زنده را امتحان ميکنند. اگر بفرمايد «خلق الحياة و الموت ليبلوکم» اين هماهنگ نيست، چون ابتلا با موت سازگار نيست. مرده را که کسي امتحان نميکند. زنده را امتحان ميکنند؛ لذا موت را قبل ذکر فرمود، حيات را بعد، ﴿لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾؛ اين احسن هم به معناي «أتی فعلاً حسنا» است هم به معناي زيباتر است؛ يعني در فضاها ما را نميخواهند امتحان کنند که چه کسي بد است چه کسي خوب است؛ فرض بر اين است که همه بايد خوب باشيم؛ منتها امتحان ميکنند که چه کسي نخبهتر است. سخن در اين نيست که چه کسي بد است چه کسي خوب است؛ سخن در اين است که همه بايد خوب باشيم؛ اما امتحان ميکنند که چه کسي خوبتر است؛ البته احسن هم به معني افعل تفضيل است، هم احسن يعني «أتی فعلاً حسنا».
﴿وَ هُوَ الْعَزيزُ الْغَفُورُ ٭ الَّذي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً﴾، اگر «طباق» به معني دوائر محيط بعضيها با بعض باشد، با حرفي که اقدمين نه قدما، اقدمين در مسائل سپهرشناسي گفتند تام است. آنها سخن از فلک و آسمان و پوست پيازي و اينها نبودند، آنها ديروز به عرض شما رسيد که آنها سپهرشناسي را در فنّ رياضي ذکر ميکردند نه فنّ طبيعي. سخن از فلک و جِرم و جسم و اينها نبود تا شبهه چگونه حضرت خرق التيام ميکرد، معراج ميرفت اين حرفها مطرح بشود. جسمي در کار نبود، اين کراتي است در فضا معلّق. مدارات بودند، اين مدارات اين دايرههاي وهمي به صورت فلک و جرم درآمده. فرمود چند تا فايده برايش ذکر کردند، يکي اينکه اينها ﴿زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزينَةٍ الْكَواكِب﴾17 که در آيه پنج همين سوره است. يکي ﴿رُجُوماً لِلشَّياطينِ﴾ است يکي ﴿عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ﴾ است. الآن هم تمام اين مسافرتهاي رسمي فضا با همين قطب و حرکت و ستاره و اينها مشخص است. اينکه راديويي هواپيما را اينجا روشن ميکند و فاصله طولاني در غرب پياده ميشود، مثل اينکه شما راديو را روشن کردي دو ساعت دارد ميخواند. حالا او يک نگاه کوتاهي هم دارد خلبان، اين به برکت همان راهنمايي قطب دارد حرکت ميکند که کجا قطب است کجا جنوب است کجا شمال است، درجه انحراف کجاست. اين فقط اگر از غرب به شرق، يا از شرق به غرب حرکت بکند اين پيچ را ميپيچاند که ما ميخواهيم به فلان قسمت شرق حرکت کنيم همان جا نشسته است کاري ندارد با اين. اين مثل راننده نيست که مرتّب بچرخاند. اين مثل راديوست که روشن کرده حرکت ميکند. اين به برکت راهنمايي قطب است ستاره است، جنوب و شمال است، اين نظم است.
فرمود ما اين کار را کرديم: ﴿ما تَري في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾، فرمود شما دهها بار بگرديد يک جاي خالي نميبينيد. ما يک اختلاف داريم يک مخالفت داريم يک تفاوت؛ مخالفت صد درصد بد است، اختلاف هم پنجاه درصد بد است، تفاوت هم که کلاً ويران است. فرمود اين نظمي که شما ميبينيد اينها يک اختلاف محمود و ممدوح است، اختلافي نيست که باهم اختلاف داشته باشند. اختلاف به معناي تضاد نيست، اختلافي که بد است به معني تضاد است به معني ناسازگاري است. اختلافي که در قرآن آمده يعني يکي جانشين ديگري ميشود. فرمود شب و روز مختلف هستند: ﴿يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَي النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَي اللَّيْلِ﴾، ﴿**يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ**﴾،18 ﴿وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ﴾، يعني يکي خلف ديگري ميآيد. اگر هميشه شب باشد زندگي ممکن نيست، هميشه روز باشد زندگي ممکن نيست. فرمود ما روز را يا شب را ﴿خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً**﴾**؛19 جانشين آن قرار داديم، بعضي از کارها را در شب، بعضي از کارها را در روز؛ شب براي استراحت، روز براي کار. در روايات ما هست اگر کسي کسب را به شب اختصاص بدهد حق چشم را ادا نکند، کار او حرام است. اين کلمه حرام در روايات آمده است. اين سبک اسلامي ما چيست؟ سبک اسلامي ما اين است که صبح بخوابند تا ساعت ده، از آنجا بيايند مغازه را باز کنند، شبها اين همه بيحجابيها و بدحجابيها، بدرفتاريها و صرف بشود اين ميشود مغازه اسلامي؟! اصلاً شب براي کار نيست. شما روايات کسب شب را نگاه کنيد، فرمود اگر کسي حق چشم را ادا نکند کسبش حرام است.20 حرام است يعني خدا محروم ميکند، حالا حرکت تکليفي ندارد. فرمود اين شب خليفه روز است، روز خليفه شب است. «مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَة»21 هستند؛ يعني يک عده ميروند يک عده ميآيند. اين اختلاف رحمت است؛ يعني کسي جانشين ديگري، ديگري بايد کار او را انجام بدهد.
اما تفاوت يعني اين رشتهاي که نزد شما هست يک حلقهاش فوت بشود. فرمود در کلّ نظام چنين چيزي ما نداريم: ﴿ما تَري في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾، «فاتَ، يفُوتُ» آن ميشود تفاوت؛ يعني مثل اعداد رياضي است اين رهبران حکمت متعاليه را خدا رحمت کند! يک وقت ابوريحان بيروني از او نقل شده است که نظم عالم به قدري است که اگر آسمان و زمين به صدا در بيايند ميشود موسيقي، از بس منظم است. اين از او نقل شده است. اما آنکه در حکمت متعالي است اين است که جهان مثل حلقات رياضي است. اگر کسي عدد پنج را بين چهار و شش بردارد در دستش ميماند؛ حالا چه به صورت اختلاس چه به صورت نجومي. به هر حال يک روز رسوا ميشود فرمود عالم مثل رياضيات منظم است حق هر کسي سر جاي خودش بايد باشد. اگر کسي اين عدد پنج را بين چهار و شش بردارد اين را کجا ميخواهد بگذارد؟ هر عددي جاي خاص خودش را دارد اين به هر حال در دستش ميماند رسوا ميشود. حالا دو روز يا دو سال! اين را حکمت متعاليه ثابت کرده است که حلقات جهان مثل عدد رياضي است. فرمود هيچ چيزي فوت نشده است، هيچ چيزي از جايش کَنده نشده است هر چيزي سرجاي خودش است، ميگويي نه! دو بار سه بار چهار بار صد بار مطالعه کن. به هر حال خسته ميشوي بخواهي جايي بينظمي پيدا کني خسته ميشوي. عالم جاي بينظمي نيست هر چيزي سرجاي خودش است، ﴿ما تَري في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾. ميگويي نه، ﴿فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَري مِنْ فُطُورٍ ٭ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ﴾، «خاسئ»، يک؛ «حسير» با سين، دو؛ يعني خسته و وامانده. دو تا خطر را ذکر کرد. به سگي که خيلي تلاش و کوشش ميکند چيزي به او نميدهند ميگويند «إخسَئ». به جهنميها هم ميگويند «إخسَئ». ﴿اخْسَؤُا﴾؛ حرف نزنيد. «محسور» با سين يعني خسته شده و وامانده. غير از اين دو تا عنوان که ﴿خاسِئاً وَ هُوَ حَسيرٌ﴾، دو تا مطلب را هم با يک کلمه بيان کرده، فرمود: ﴿كَرَّتَيْنِ﴾، اين ﴿كَرَّتَيْنِ﴾ هم در تعبيرات عرفي ما به معناي تثنيه نيست، هم در تعبيرات منطقي هم در تعبيرات فلسفي. در تعبيرات فلسفي وقتي ميگويند معقول ثاني، يعني «ما ليس باوّل» ممکن است پنجم ششم هفتم باشد! در منطق که ميگويند معقول ثاني منطقي است، يعني اوّل نيست ممکن است دوم سوم چهارم باشد! ما در تعبيرات عرفي ميگوييم اين دست دوم است، دست دوم است يعني چه؟ يعني نو نيست، حالا ممکن است پنجمي يا ششمي باشد. اين ﴿كَرَّتَيْنِ﴾؛ يعني بيش از يک بار، اين يک يعني يک! دوم اينکه بين ﴿كَرَّتَيْنِ﴾ و «مرّتين» فرق است. نفرمود «مرّة»؛ فرمود «کرّة». «کرّة» از تکرار است. دو بار تکرار کن: مثلاً صدبار که ديدي، يک صد بار ديگر هم ببين. پس بين ﴿كَرَّتَيْنِ﴾ با «مرّتين» خيلي فرق است. نفرمود دو بار، فرمود دو تکرار. ما بينظمي در عالم نميبينيم. اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ مالي را از بيتالمال گرفته در دستش ميماند حالا زود يا دير! خلافي کرده بيراههاي رفته راه کسي را بسته، در دستش ميماند. هيچ ممکن نيست کسي خلاف بکند بتواند پنهان بکند؛ مثل اينکه عدد پنج را بين چهار و شش بردارد اين در دستش ميماند. مگر اينکه سرجايش بگذارد و گرنه هر چيزي در جاي خودش عددي دارد. فرمود عالم اين قدر منظم است، چيزي در جايش نباشد نيست، ﴿ما تَري في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ﴾؛ مراجعه بکنيد و فطور و شکاف و اينها را نميبينيد که مثلاً پنج اگر بين چهار و شش گرفته بشود اينجا شکافي است ما نميگذاريم کسي اين کار را بکند. ما که نکرديم، کسي ديگر هم نميتواند اين کار را بکند که اوضاع را به هم بزند.
﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ﴾، نه «مرّتين». يک بار تکرار کردي، حالا ده بار، بيست بار، سي بار شد، دوباره همين تکرار را تکرار کن، نه اينکه مرّه را دوباره تکرار کن. ﴿كَرَّتَيْنِ﴾، آن وقت ﴿يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً﴾، يک؛ ﴿وَ هُوَ حَسيرٌ﴾، دو.
«و الحمد لله رب العالمين»
. الجامع لأحكام القرآن، ج18، ص205.
. الجامع لأحكام القرآن، ج18، ص206.
. سوره بقره, آيه231.
. سوره ابراهيم، آيه48.
. سوره انبياء، آيه104.
. سوره الرحمن، آيات26و27.
. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص844.
. سوره اعراف، آيه156.
. جمال الاسبوع بکمال العمل المشروع، ص533؛«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم».
. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص844؛ «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي غَلَبَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْء».
. بلد الأمين و الدرع الحصين، النص، ص188.
. ر.ک: بحارالانوار، ج15، ص28؛ «فَأَوَّلُ مَا خَلَقَ نُورُ حَبِيبِهِ مُحَمَّدٍ(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ... خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَي نُورَ نَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)».
. سوره کهف، آيه82.
. سوره نساء، آيه9.
. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج8، ص345.
. سوره نحل، آيه89.
. سوره صافات، آيه6.
. سوره حج، آيه61؛ سوره لقمان, آيه29؛ سوره فاطر، آيه13؛ سوره حديد، آيه6.
. سوره فرقان, آيه62.
. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص127. «مَنْ بَاتَ سَاهِراً فِي كَسْبٍ وَ لَمْ يُعْطِ الْعَيْنَ حَظَّهَا مِنَ النَّوْمِ فَكَسْبُهُ ذَلِكَ حَرَام»
. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص221.