تفسیر سوره ملک - جلسه ۱۱

مجموعه تفسیر سوره ملک از آیت الله جوادی آملی

شنبه، 10 آذر 1397

26 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

﴿أَ فَمَنْ يَمْشي‏ مُكِبًّا عَلي‏ وَجْهِهِ أَهْدي‏ أَمَّنْ يَمْشي‏ سَوِيًّا عَلي‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (22) قُلْ هُوَ الَّذي أَنْشَأَكُمْ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَليلاً ما تَشْكُرُونَ (23) قُلْ هُوَ الَّذي ذَرَأَكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (24) وَ يَقُولُونَ مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (25) قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذيرٌ مُبينٌ (26)﴾

سوره مبارکه «مُلک» که در مکه نازل شد و عناصر محوري آن هم مسائل توحيدي و وحي و نبوت بود، مردم به دو قسم تقسيم شدند: يک عده کفر ورزيدند و يک عده ايمان، در آيه پنج به بعد همين سوره فرمود: ﴿وَ لِلَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ﴾ و در آيه دوازده همين سوره فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبيرٌ﴾.

کفّار در قيامت وقتي مورد سؤال قرار مي‌گيرند که ﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾1 نه تنها مي‌گويند: ﴿بَلي‏﴾.2 ﴿بَلي‏﴾ حرف جواب اثباتي است. خود جواب را هم بالصّراحه ذکر مي‌کنند، مي‌گويند: ﴿بَلي‏ قَدْ جاءَنا نَذيرٌ﴾. اين ﴿بَلي‏ قَدْ جاءَنا﴾ تفصيل بعد از اجمال است. ﴿قالُوا بَلي‏ قَدْ جاءَنا نَذيرٌ﴾. با جمله مؤکّد به «قد». اگر مي‌گفتند: «بلي»، کافي بود. اين ﴿قَدْ جاءَنا نَذيرٌ﴾ تفصيل بعد از اجمال است.

درباره مؤمنان هم فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ﴾، براي اينها هم کمال علم را ثابت مي‌کند هم کمال تقوا. کمال علم را ثابت مي‌کند، چون ﴿**إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ**﴾،3 کمال تقوا را ثابت مي‌کند، چون اينها ﴿يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ﴾ هستند، «يخشون بالغيب» هستند؛ يعني چيزي را که نديدند، ايمان دارند و از آن هراسناک هستند؛ يعني مسئله قيامت. بنابراين اين‌طور نيست که ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً﴾4 را بگويند.

مطلب ديگر آيه ده سوره مبارکه «مُلک» بود که بحث آن گذشت؛ آنها مي‌گويند ما يا بايد عاقل بوديم يا بايد گوش شنوا داشته باشيم. در ذيل آن بحث گذشت که اينها «مانعة الخلو» است نه «مانعة الجمع». اين سمع و عقل که اگر ما مستمع بوديم يا عاقل بوديم، گرفتار عذاب نمي‌شديم، اين عقل در مقابل وحي است يا در مقابل نقل؟ از همه اين بخش‌ها برمي‌آيد که عقل در مقابل وحي نيست، در مقام شرع نيست که ما بگوييم اين مطلب شرعي است يا عقلي است. عقل کوچک‌تر از آن است که در مقابل وحي يا شرع باشد و شرع بزرگ‌تر از آن است که مقابل داشته باشد. عقل در مقابل نقل است نه در مقابل وحي. وحي مقابل ندارد، شرع مقابل ندارد. عقل يک چراغ خوبي است. انسان دو تا راه دارد: يا چراغ از درون يا از بيرون. اما چه از درون چه از بيرون پُر از چراغ باشد، سراج و چراغ، کار صراط را نمي‌کند، يک صراط بايد باشد که انسان يا با چراغ خود يا با چراغ ديگري آن صراط را ببيند، بنابراين هرگز عقل در مقابل شرع نيست.

پرسش: ...

پاسخ: يعني نقل را. عقل تابع محض شرع است. عقل تابع محض وحي است. چون عقل مي‌فهمد که نمي‌فهمد.

پرسش: شرع میگويد که ﴿أَقِيمُوا الْصَّلاَةَ﴾.5

پاسخ: شرع نمي‌گويد، دليل نقلي شارع مي‌گويد و عقل در برابر وحي نيست. عقل در برابر آنچه از وحي نقل شده است، آن وقت مي‌گويد که اين قيد را بايد داشته باشد، آن شرط را بايد داشته باشد، همان طوري که قيود به وسيله دليل نقلي ثابت مي‌شود به وسيله دليل عقلي هم ثابت مي‌شود که اگر کسي مقدور نبود، عقل مي‌گويد اين«رُفِعَ ... مَا لايَعْلَمُونَ»،6 اين برائت عقلي اين در حوزه شريعت است؛ يعني شارع مقدس که از انسان چيزي را خواست و اگر انسان انجام نداد، عذاب مي‌شود؛ عقل مي‌فهمد برای کسي است که اين حکم به او برسد. اگر حکم به او نرسيد، عذاب نمي‌شود، همين! عقل در مقابل شرع نيست، عقل در مقابل وحي نيست؛ هم عقل کوچک‌تر از آن است که در مقابل وحي باشد و هم شرع بزرگ‌تر از آن است که مقابل داشته باشد، چون صراط مقابل ندارد. راه، راه است. چراغ مقابل دارد، انسان يا از اين چراغ استفاده مي‌کند يا از آن چراغ يا از از هر دو چراغ. از عقل که سراج منير است، کار صراط صادق نيست. از نقل هم که سراج است، کار صراط صادق نيست. اين ادله نقلي صراط نيستند، سراج به صراط هستند. مهندس تنها کسي که راه را تنظيم مي‌کند ذات أقدس الهي است و تنها کسي که اين راه را از ذات أقدس الهي مي‌گيرد و خود به اين راه معتقد است و عمل مي‌کند، قرآن و عترت هستند؛ لذا به اينها مي‌گوييم: «أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَمُ»؛7 اما آنچه اين صراط را تشخيص مي‌دهد، اين راه را تبيين مي‌کند، گاهي دليل عقلي است، گاهي دليل نقلي است، گاهي برائت عقلي است، گاهي برائت نقلي است.

غرض اين است که اين تعبير روا نيست که ما بگوييم عقلاً يا شرعاً! بايد بگوييم عقلاً يا نقلاً. اين تعبيرهاي قرآن کريم چه در سوره مبارکه «مُلک» چه در سوره مبارکه «ق» که عقل را در مقابل سمع قرار مي‌دهد، نه در مقابل شرع، براي همين نکته است. آيه ده همين سوره مبارکه «مُلک» همين بود که ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ﴾؛ مثل مقلّدان. ﴿أَوْ نَعْقِلُ﴾؛ مثل مجتهدان و مراجع. به هر حال انسان يا بايد با برهان عقلي خودش بفهمد که شارع چه مي‌گويد يا بايد گوش شنوا داشته باشد، ببيند که شارع به وسيله اين علما به ما چه ابلاغ کرده است. اگر انسان راه سمع را و راه عقل را طي کرده باشد، يقيناً از جهنم نجات پيدا مي‌کند.

بنابراين ما يک صراط داريم، راه است و تنها مهندس اين صراط، خداست، چون او مي‌داند ما از کجا آمديم، به کجا مي‌رويم، او بايد راهنمايي بکند. انبيا و اوليا هم محتاج به صراط الهي‌ هستند. به وجود مبارک پيامبر فرمود: ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ‏ءٌ﴾،8 در قوس نزول که ارواح مطهّره اينها قبل از سماوات و ارض هستند، آنها يک حساب ديگري دارند که ما به آن مرحله دسترسي نداريم؛ اما در قوس صعود که اينها مي‌خواهند بالا بروند، اينها می‌فرمايد: ﴿أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوي﴾،9 کم‌کم دست اينها را مي‌گيرد، بالا مي‌برد از راه وحي به اينها مي‌فرمايد به ديگران هم اين چنين بگوييد.

بنابراين صراط مستقيم مقابل ندارد، اين يک؛ مهندس اين صراط هم فقط ذات أقدس الهي است، دو؛ گيرنده اين هندسه، وحي است به وسيله قرآن و عترت، اين سه؛ ما اين راه را يا با دليل عقلي مي‌فهميم يا با دليل نقلي. يا با «رُفِعَ ... مَا لايَعْلَمُونَ» اين راه را مي‌فهميم، يا برائت که «قبح عقاب بلابيان»10 است، مي‌فهميم. البته خيلي از جاها عقل نمي‌فهمد جزئيات را مخصوصاً، گوش به نقل است.

بنابراين هم عقل کوچک‌تر از آن است که همتاي شرع باشد، هم شرع بزرگ‌تر از آن است که عقل همسان آن باشد، زيرا شريعت صراط است و عقل سراج. چراغ هرگز کار صراط را انجام نمي‌دهد.

پرسش: پس چرا میگوييم: «كُلُّ ما حَكَمَ بِهِ الْشَّرْع حَكَمَ بِهِ العَقْلُ»؟

پاسخ: همان، اين را سال‌هاست نه تنها ما، سال‌هاست که مي‌گوييم اين حرف نه آيه است نه روايت و ما بايد درست حرف بزنيم؛ بگوييم: «ما حَکَمَ»؛ يعني آنچه را که دليل عقلي فرمان داد، آن را عقل اگر آگاه باشد، مي‌فهمد. نه اينکه عقل حاکم و شارع باشد. مستحضر هستيد قوانين الهي فقط از ناحيه ذات أقدس الهي است، عقل هيچ کاره است. حالا فرض کنيد حُسن عدل که عدل حَسن است و واجب است. اين راه را شارع مقدس ترسيم کرده است، نه اينکه عقل مهندس اين راه باشد، براي اينکه قبل از اينکه عاقلي و حکيمي يا فقيهي يا اصولي به دنيا بيايد، اين قوانين سرجايش بود. بعد از مرگ اينها هم اين قوانين سرجايش هست، پس اين قوانين را عقل نياورده است. عقل حکم مي‌کند؛ يعني حکم مي‌کند به «ثبوت المحمول للموضوع». نه حاکم يعني قاضي است، نه حاکم يعني مدير است. خدا ﴿**إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلَّهِ**﴾،11 بايد اين کار را بکني. عقل مي‌فهمد که آن که ما را آفريد مي‌داند از کجا آمديم و به کجا مي‌رويم. او مي‌فهمد مي‌گويد اين محمول براي اين موضوع است. حُسن براي عدل هست. قبح براي ظلم است. عقل حکم مي‌کند به «ثبوت المحمول للموضوع»؛ يعني مُدرِک است نه حاکم يعني فرمانروا و دستوردهنده. بعد از مرگ او هم همين‌ها هست. قبل از اينکه اصلاً او به دنيا بيايد، همين حرف‌ها بود. حالا چه عقل ارسطو و بوعلي و فارابي و اينها باشد يا عقل شيخ انصاري و آخوند خراساني و همه اينها باشد(رضوان الله عليهم). عقل چراغ است و هرگز در مقابل شرع نيست و اگر گفته مي‌شود، مي‌گويند: «کُلُّ ما»، نه «کُلَّما»! آن «کُلَّما» صور است؛ اما «کلُّ ما» اسم است و مضاف است و مبتدا: «كُلُّ ما حَكَمَ بِهِ النَّقل حَكَمَ بِهِ العَقْلُ»، آن بزرگاني هم که مي‌گويند: «كُلُّ ما حَكَمَ بِهِ الْشَّرْعٌ»12 منظورشان دليل نقلي است؛ يعني آنچه از شارع رسيده، عقل هم همان را مي‌فهمد و آنچه را که عقل مي‌فهمد، اگر برهاني باشد، همان است که شارع مقدس فرمود؛ يعني براي تشخيص صراط مستقيم دو تا راه است: يا خبر زراره است يا دليل نقلي. يا «رُفِعَ ... مَا لايَعْلَمُونَ»، يا «قبح عقاب بلابيان». هر دو براي اينکه انسان برود در اين راه، نه اينکه راه را دو تا مهندس دارد: يکي شارع است، يکي ـ معاذالله ـ عقل. عقل شارع نيست، مهندس نيست، ترسيم صراط به عهده عقل نيست؛ تشخيص صراط به عهده عقل است.

پرسش: آيا شرع می‌تواند جای نقل را بگيرد؟

پاسخ: نه، مثل اينکه شرع نمي‌تواند جلوي دليل نقلي خود را هم بگيرد، وقتي به ما فرمود: ﴿أَقِيمُوا الْصَّلاَةَ﴾، که ديگر نمي‌تواند جلوی آن را بگيرد. اگر چيزي جزء محکمات بود، جزء امهات شرع بود، فرمود: ﴿**إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾،13 اگر يک روايت مخالف اين بود، مي‌گوييم اين تقيتاً صادر شد يا مي‌گوييم: «أَعْطَيْتُكَ مِنْ جِرَابِ النُّورَة»**.14 محکمات را ذات أقدس الهي در قرآن کريم بيان کرد، فرمود متشابهات را با محکمات عرضه کنيد. اگر مطابق با خطوط کلّي بود بپذيريد، نه اينکه خبري که جعلي ممکن است باشد، ضعيف باشد، اين در برابر خطوط کلّي دين بايستد! عقل هم همين‌طور است.

بنابراين عقل در کنار نقل است: ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِل﴾ که اين عقل در مقابل سمع است، در مقابل نقل است؛ نه ـ معاذالله ـ در مقابل شرع يا در مقابل وحي. آن صراط است و کار خداست و مقابل ندارد؛ حتي به انبيا هم مي‌فرمايند: ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ‏ءٌ﴾؛15 شما صبر کنيد، تا ذات أقدس الهي بگويد و آنچه به عنوان «فرض النبي» و «فرض الله» و اينها گفته مي‌شود؛ يعني راه خدا يا مستقيماً به ما مي‌رسد؛ مثل قرآن يا غير مستقيم به ما مي‌رسد؛ مثل اينکه به ذات مقدس پيغمبر وحي مي‌فرستد که احکام نماز چيست؟ احکام روزه چيست؟ آن وقت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به ما مي‌فرمايد: «خُذُوا عَنِّي مَنَاسِكَكُم‏»،16 «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي‏»،17 اين «مع الواسطه» است. يا مستقيم به ما مي‌فرمايد؛ مثل همين آياتي که صريح است، يا به حضرت مي‌فرمايد، حضرت به ما مي‌گويد: «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي‏». الآن اين هزار حکم واجب و سه هزار حکم مستحبي که مرحوم شهيد هم الفيه نوشت هم نفليه، آن هزار حکم برای الفيه است، اين سه هزار حکم مستحب برای نمازهاست که انواع و اقسامي دارد. همه اينها برابر «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي‏» است. احکام فراواني که براي مناسک حج است، فرمود: «خُذُوا عَنِّي مَنَاسِكَكُم‏»، اين زراره است که به حضرت عرض مي‌کند که من الآن چهل سال است خدمت شما هستم، هر وقت مسئله مي‌گويم يک مسئله تازه‌اي است! فرمود اين خانه‌اي که از زمان آدم تا الآن مرتّب محل فيض الهي است و احکام دارد، تو خيال کردي در همين سي، چهل سال تمام مي‌شود؟18 اين «خُذُوا عَنِّي مَنَاسِكَكُم‏» هم همين است. «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي‏»همين است، صوم هم همين‌طور است، ساير موارد هم همين است. نقل مي‌کند که يکي از اين رزمنده‌ها کمکي مي‌خواست، به حضرت عرض کرد که حالا غنائم فراواني در اين جنگ نصيب ما شد، يک مقدار به ما کمک کنيد! حضرت رفته کنار شتر مقداري از پشم شتر را روي دو انگشت خود کَند، گفت: «مَا لِي مِنْ فَيْئِكُمْ هَذِهِ الْوَبَرِةِ إِلَّا الْخُمُس»،19 من يک پنجم حق دارم، اگر از اين يک پنجم چيزي به من برسد، ممکن است به شما بدهم، بقيه برای بيت‌المال است. اين دين است!

بنابراين عقل يک چراغ است، چراغ کمتر از آن است که در برابر راه قرار بگيرد و اگر کسي ـ معاذالله ـ به فکر خود بخواهد بسنده کند، او خود را در مقابل صراط قرار داد، در مقابل شرع قرار داد، او بايد حواسش جمع باشد؛ لذا قرآن کريم هر جا حرمتي براي عقل قائل است، آن را در قبال سمع قرار مي‌دهد. هم اين آيه، هم آيه سوره «ق».

پرسش: چراغ زيرمجموعه صراط است؟

پاسخ: خير! صراط زيرمجموعه ندارد، اوّل تا آخر يکدست برای اوست. چراغ که زيرمجموعه صراط نيست.

در اينجا فرمود: ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِل﴾، در سوره مبارکه «ق» هم همين‌طور است: ﴿إِنَّ في‏ ذلِكَ لَذِكْري‏ لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيدٌ﴾20 به هر حال يا بايد «قبح عقاب بلابيان» داشته باشيد يا «رُفِعَ ... مَا لايَعْلَمُونَ». همه‌جا همين‌طور است؛ در احتياط همين‌طور است، در برائت همين‌طور است، در مسائل ديگر همين‌طور است. نه اين باشد نه آن، به هر حال عذاب الهي است.

خود عقل مي‌فهمد که نمي‌فهمد؛ منتها قرآن کريم به اين عقلي که مي‌فهمد که نمي‌فهمد، آن قدر بها مي‌دهد که در برابر خدا قرار مي‌دهد. ببينيد اين در سوره مبارکه «نساء» قبلاً گذشت؛ آيه سوره «نساء» را نگاه کنيد. اين چقدر حرمت‌گذاري خدا نسبت به عقل است! چقدر به اين عقل بها مي‌دهد! چقدر براي اين عقل حرمت قائل است! آن عقلي که مي‌فهمد که نمي‌فهمد. مي‌فهمد که محتاج به پيغمبر است.

آيه سوره مبارکه «نساء» اين است که بعد از اينکه نام بسياري از انبيا را مي‌برد: ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عيسي وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً﴾21 (عليهم السلام) آن‌گاه مي‌فرمايد: ﴿وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ﴾،22 در دو جاي قرآن فرمود خيلي از انبيا هستند که ما قصه‌شان را براي شما نگفتيم. آن طرف آب، اين طرف آب، خاور دور، باختر دور، ما که نمي‌توانيم بگوييم آن طرف اقيانوس اطلس تا شما بگوييد ما که راه نداريم براي تحقيق. ما نام انبيايي را مي‌بريم که بعد بگوييم: ﴿**فَسِيرُوا فِي الأرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ﴾،23 ﴿كَيْفَ كانَ﴾، ﴿كَيْفَ كانَ﴾، ﴿كَيْفَ كانَ﴾، اين‌طور نيست که آن طرف خاور دور يا باختر دور پيغمبر نداشته باشد، مگر ممکن است جمعيتي، بشري، يک‌جا زندگي بکنند، راهنما نداشته باشند؟ فرمود: ﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ﴾،24 هر جا بشر است و فکر است، راهنما مي‌خواهد. آنجا فرمود که ﴿لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ﴾، مبادا کسي خيال کند که همه انبيا در خاورميانه هستند! چون جمعيت در خاورميانه بود. فرمود ما اگر بگوييم آن طرف اقيانوس کبير يا اقيانوس اطلس يک چنين ملّتي بودند، شما باور نمي‌کنيد، راه تحقيق هم ندارد؛ اما ما عاد و ثمود و اينها که در خاورميانه بودند، مي‌توانستيم و مي‌گوييم: ﴿**فَسِيرُوا فِي الأرْضِ﴾، ﴿**فَسِيرُوا فِي الأرْضِ﴾، ﴿**فَسِيرُوا فِي الأرْضِ﴾، برويد اين آثار باستاني را ببينيد، ببينيد که چه بودند؟!

در اينجا مي‌فرمايد که رسلي بودند که ﴿لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَ كَلَّمَ اللّهُ مُوسَي تَكْلِيماً ٭ رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنذِرِينَ﴾، چرا؟ ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾؛25اين چقدر حرمت نهادن به عقل است! مي‌گويد ما اگر انبيا نفرستيم، عقل عليه منِ خدا استدلال مي‌کند، مي‌گويد تو که ما را آفريدي، ما که مثل يک دسته شلغم زير خاک نمي‌رويم بپوسيم. ما پوسيدني نيستيم، ما يک راه طولاني داريم؛ اما نمي‌دانيم آنجا کجاست! از کجا آمديم؟ کجا مي‌رويم؟ تو يک راهنما چرا نفرستادي براي ما؟ اين جلال و عظمت عقل است. فرمود اگر من پيغمبر نفرستم، عقل عليه منِ خدا استدلال مي‌کند: ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾. مستحضر هستيد که اين «بعد» ظرف است، يک؛ ظرف مفهوم ندارد، دو؛ مگر در مقام تحديد باشد، سه؛ اينجا چون در مقام تحديد است، مفهوم دارد، چهار؛ يعني ﴿بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ ديگر کسي حجت ندارد. عقل حجت ندارد.

ببينيد محکمه‌اي قرآن تشکيل مي‌شد که يک طرف خدا و يک طرف عقل است. از اين آزادي بالاتر؟! فرمود اگر من پيغمبر نفرستم، محکوم عقل هستم. من خدا هستم، مدبّر مردم هستم. در آن مسئله عقلانيت وحياني اين اشعار مرحوم ميرزا عبدالباقي طبيب اصفهاني ـ خدا رحمتش کند! ـ يک غزل بسيار خوبي ايشان سروده بود! اين اشعار آنجا خوانده شد، آن اشعار حالا مسجد است و نمي‌دانم شعر خواندن در مسجد درست باشد يا نه! البته اين غزل برای قبل از انقلاب ايشان است.

غمش در نهان‌خانه دل نشيند ٭٭٭ به نازي که ليلي به محمل نشيند

به دنبال محمل چنان زار گريم ٭٭٭ که از گريه‌ام ناقه در گل نشيند

خلد گر به پا خاري، آسان برآرم ٭٭٭ چه سازم به خاري که در دل نشيند؟

پي ناقه‌اش رفتم آهسته، ترسم ٭٭٭ مبادا غباري به محمل نشيند

مرنجان دلم را که اين مرغ وحشي ٭٭٭ ز بامي که برخاست به مشکل نشيند

عجب نيست خندد اگر گل به سروي ٭٭٭ که در اين چمن پاي در گل نشيند

به‌نازم به بزم محبّت که آنجا ٭٭٭ گدايي به شاهي مقابل نشيند26

يک بيت که از همه اينها علمي‌تر، غني‌تر و قوي‌تر است، اضافه شد:

بنازم به بزم قضاوت که آنجا ٭٭٭ خدايي و عقلي مقابل نشيند

در اين آيه يک طرف خدا يک طرف عقل است. خدا مي‌گويد من اگر پيغمبر نفرستم، عقل عليه من احتجاج مي‌کند؛ البته اين را تحقيقات فلسفي بايد بحث کند که اين برای مقام فعل خداست، برای ظهور خداست، نه مقام ذات خدا. من اين کار را کردم که ديگر کسي عليه منِ خدا احتجاج نکند: ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾. خود اين عقل مي‌گويد، خدايا! من مي‌فهمم که نمي‌فهمم. من مي‌فهمم که راهي هست. من مي‌فهمم که مهندسي دارد. مي‌فهمم که تنها مهندس تويي، چرا راه نفرستادي؟ بعد وقتي فرستاد اوّل کسي که ايمان مي‌آورد، عقل است. عقل چون مهندس را خدا مي‌داند، هندسه را کار خدايي مي‌داند، وحي را خدايي مي‌داند، عقل تشخيص مي‌دهد که اين وحي است، معجزه را عقل تشخيص مي‌دهد. نبوت را عقل تشخيص مي‌دهد. رسالت و ولايت و امامت را عقل تشخيص مي‌دهد، بعد ايمان مي‌آورد و مي‌پذيرد. در سوره مبارکه «ق» آنجا به اين صورت آمده، فرمود که اين حرف‌ها را يا دليل عقلي يا دليلي نقلي؛ آيه 37 سوره مبارکه «ق» اين است: ﴿إِنَّ في‏ ذلِكَ لَذِكْري‏ لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيدٌ﴾، انسان يا مجتهد است يا مقلّد. نه آن باشد و نه اين باشد، معلوم است که به کجا مي‌رود يا با دليل عقلي بايد بفهمد که شارع چه گفته يا با دليل نقلي؛ حالا نقل يا از روايت است يا از فتواي فقيه است، به هر حال بايد بفهمد.

نتيجه اين که صراط کار خداست، شرع کار خداست، مقابل ندارد. انسان يا مجتهدانه، فقيهانه، محقّقانه، يک مطلب را مي‌‌فهمد که شارع اين‌طور گفت يا اگر خودش محقّقانه نفهميد داراي قلب و عقل نبود، داراي سمع باشد يا مقلّد يا مجتهد.

«و الحمد لله رب العالمين»

[5]. سوره بقره، آيات43 و 83 و 110.


  1. . سوره ملک، آيه8.

  2. . سوره ملک، آيه9.

  3. . سوره فاطر، آيه28.

  4. . سوره بقره، آيه55.

  5. 5

  6. . التوحيد(للصدوق)، ص353.

  7. . من لايحضره الفقيه، ج2، ص613.

  8. . سوره آلعمران، آيه128.

  9. . سوره ضحی، آيه6.

  10. . مكاسب (محشي)، ج 5، ص149.

  11. . سوره انعام، آيه57.

  12. . مطارح الانظار، ص240؛ اصول الفقه(مظفر)، ج1، ص208.

  13. . سوره نحل، آيه90.

  14. . تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج‏9، ص333.

  15. . سوره آل‌عمران، آيه128.

  16. . نهج الحق و كشف الصدق، ص471.

  17. . نهج الحق و كشف الصدق، ص423.

  18. . وسائل الشيعه، ج11، ص12.

  19. . بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج‏21، ص174.

  20. . سوره ق، آيه37.

  21. . سوره نساء، آيه163.

  22. . سوره نساء، آيه164.

  23. . سوره آل‌عمران، آيه137؛ سوره نحل، آيه36.

  24. . سوره فاطر، آيه24.

  25. . سوره نساء, آيه165.

  26. . ديوان اشعار طبيب اصفهانی.