تفسیر سوره ملک - جلسه ۱

مجموعه تفسیر سوره ملک از آیت الله جوادی آملی

چهارشنبه، 23 آبان 1397

28 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلي‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ (1) الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزيزُ الْغَفُورُ (2) الَّذي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ما تَري‏ في‏ خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَري‏ مِنْ فُطُورٍ (3) ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسيرٌ (4) وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّياطينِ وَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابَ السَّعيرِ (5)﴾

سوره «ملک» همان طوري که از محتواي علمي اين سوره متقن روشن است در مکه نازل شد، زيرا عناصر محوري اين سوره مسئله توحيد و ربوبيت مطلقه خدا و قدرت مطلقه خدا و مسئله معاد است. بحث‌هاي فقهي نظير صلات و صوم و زکات و خمس و حج و جهاد و اينها در آن مطرح نيست. اين گونه از سُور معلوم است که در مکه نازل شد. سوره‌ها گاهي با حمد شروع مي‌شود، گاهي با تسبيح شروع مي‌شود، گاهي با ﴿تَبارَكَ﴾ شروع مي‌شود و مانند آن، که اينها بعضي‌ها اسماي جمال الهي‌اند، بعضي‌ها جلال الهي‌اند، بعضي تشبيهي‌اند، بعضي تنزيهي‌اند، اينها از اسماي پربرکت الهي‌اند.

برکت هم از واژه‌هاي پرمحتواست. نعمتي که مي‌ماند و لطيف است و سودمند و نافع است، از آن به برکت ياد مي‌کنند. بِرکه جايي است که آب در آن مي‌ماند، اين طور نيست که عبور بکند و «بَرَک» آن بخش‌هاي جلوي سينه شتر هست که پشم‌ها و کُرک‌هاي لطيف و نرم و بادوام دارد که مي‌گويند پارچه‌هاي بَرَکي. اينکه مي‌گويند مَبارک ابل، براي اينکه شتر موقع خوابيدن روي سينه زانو مي‌زند. برکت چنين کلمه‌اي است که محتواي روشن و شفافي دارد.

خداي سبحان که قادر مطلق است، تعبيرات فراواني در قرآن کريم از مالک بودن، مَلِک بودن، مليک بودن درباره خدا هست؛ اما تعبيري که بگويد نقد است؛ يعني اگر مِلک دارد او مالک است مِلکش نقد است. اگر مُلک دارد مَلِک است مُلکش نقد است. اگر مليک است که هم مبالغه است هم صفت مشبهه، مليک بودن او نقد است. فرمود: ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾، در دستش است. اين چنين نيست که اگر ذات اقدس الهي بخواهد کاري انجام بدهد، از جاي ديگر مدد بگيرد، طول بکشد، او همان طوري که«سَرِيعَ الرِّضَا»1 است، «سَرِيعُ الْحِسَاب» هم هست، چون هر چه در عالم هست، جزء سپاه و ستاد الهي است. اگر ذات اقدس الهي خواست به کسي محبتي بکند لطفي بکند، از جاي ديگر لشکرکشي نمي‌کند که برويد به آن آقا محبت کنيد! با دست خودش به او محبت مي‌کند، چون خود او جزء سربازان الهي است.

اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) که فرمود: «جَوَارِحُكُمْ‏ جُنُودُه‏‏»؛2 دست‌ها و اعضا و جوارح شما سربازان او هستند. اگر بخواهد به شما خيري برساند لازم نيست که از دستور بدهد کسي بيايد. نه، با دست شما به شما خير مي‌رسد. کاري مي‌کنيد که هم سعادت مي‌بريد، هم آبرومند مي‌شويد، هم متمکّن مي‌شويد. اين «سَرِيعُ الْحِسَاب» است. چه اينکه اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ مشمول قهر الهي بود، خدا خواست او را بگيرد از جاي ديگر لشکرکشي نمي‌کند. با دست او او را مي‌گيرد. او حرفي مي‌زند رسوا مي‌شود، امضايي مي‌کند رسوا مي‌شود، جايي مي‌رود رسوا مي‌شود. فرمود: «جَوَارِحُكُمْ‏ جُنُودُه‏‏»، اگر در قرآن فرمود: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،3 اگر فرمود: ﴿ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ﴾،4 معناي آن اين نيست که لشکرهايي دارد و شما از آن لشکرهاي او بهراسيد! يعني خود شما هم جزء لشکريان الهي و سپاه و ستاد الهي هستيد. اگر کسي قدرتش اين چنين است پس قدرتش، مِلکش و مُلکش به دست اوست: ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾. بعد براي تأکيد اين، تثبيت اين مي‌فرمايد: ﴿وَ هُوَ عَلي‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ﴾.

پس قدرتش مطلق است، اين قدرت مطلقه در مشت او است و همه شما هم جزء سربازان او هستيد. اين طور نيست که اگر يک وقت ـ خداي ناکرده ـ خدا خواست کسي را بگيرد منتظر عاملي از بيرون باشد؛ لذا انسان دائماً بايد بين خوف و رجا به سر ببرد. چه اينکه دائماً بايد به انتظار اين باشد که با دست خود او خير ببيند. اين گداطبعي براي چيست که ديگري به ما خير برساند؟ اين را قرآن برمي‌دارد، گداطبع نباشيد. آنها که دارند چه کسي به آنها داد؟ در دعاهاي امام سجاد و اينها هم هست. همان خدا مي‌تواند به دست خود آدم به آدم برساند.

پس اين روحيه گداطبعي را از ما مي‌گيرد، يک؛ و با او ارتباط تنگاتنگ داريم، دو؛ چقدر اين دعاي نوراني امام سجاد بلند است! فرمود: «طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَي ا**لْمُحْتَاجِ سَفَهٌ»،5 سفيه کسي است که از مثل خودش کمک بگيرد. او مگر مثل ما نيست؟ مگر محتاج نيست؟ اين دعاها به انسان کرامت و شرف مي‌دهد، «طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَي الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَأْيِهِ وَ ضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِه‏». خدا از چه راهي مي‌خواهد به ما خير برساند؟! ببه هر حال به وسيله فرشته‌اي يا بادي يا آبي، هوايي، باراني؛ ما هم جزء سربازان او هستيم. با دست خود ما به ما خير مي‌رساند، چه عيب دارد؟ اينکه بهتر از هر نعمتي است. اينکه فرمود: «وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لَا يَكُونَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ ذُو نِعْمَةٍ فَافْعَل‏»؛6 فرمود اگر آن عُرضه را داريد بين خود و بين خداي خود يک واسطه قرار ندهيد، آن کار را انجام بده. چرا منتظر باشيم زيد بيايد به ما کمک کند؟ اين هم بيان نوراني حضرت است. «وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ»؛ اگر توانستي! خدا که قدرتش هم در دستش است. با شما هم که هست. اگر توانستي بين خود و خداي خودت «ذو نعمتي» نگذاري نگذار! اين کَرم است، درس کرامت مي‌دهد، درس عزت مي‌دهد. «وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لَا يَكُونَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ ذُو نِعْمَةٍ فَافْعَل‏». از آن طرف کارهاي سلبي را مي‌گويند:«طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَي الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ»**، از اين طرف مي‌گويند چرا گداطبع باشيد و به دنبال اين و آن بگرديد؟ آنکه خدا به او داد همان خدا مي‌تواند به شما هم بدهد.

بنابراين اينها درس کرامت مي‌دهند. تنها اوصاف او نيست. خدا همچنين است. بله خدا همچنين است، اما ما هم مي‌توانيم اين چنين زندگي کنيم که از او بخواهيم. اين اوصاف الهي براي تنظيم کرامت ماست: «وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لَا يَكُونَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ ذُو نِعْمَةٍ فَافْعَل‏».

پرسش: از آن طرف هم میفرمايد: «أَبَي اللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ‏ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِالْأَسْبَابِ».7

پاسخ: بله ما هم اسباب او هستيم. اين تمسک به عام در شبهه مصداقيه او نيست، بلکه بدتر از اوست. ما هم اسباب او هستيم. مگر ما بيگانه‌ هستيم؟! مگر ما خارج از جنود الهي هستيم؟! اين بيان نوراني حضرت امير براي همين است، فرمود خدا علل و اسباب فراوان دارد، يکي هم خود شما هستيد. خدا سپاه و ستاد در عالم زياد دارد، يکي هم خود شما هستيد. اين «أَبَي اللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ‏ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِالْأَسْبَابِ**»** من و شما هم جزء اسباب او هستيم. اگر اين است، چرا زيد بيايد مشکل ما را حلّ کند؟ به وسيله خود ما مشکل ما حلّ بشود.

پرسش: پس ﴿وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾8 چيست؟

پاسخ: ما اصلاً وسيله او هستيم. ما هم جزء وسيله او هستيم. اين وسيله را نفي نمي‌کند. ما براي اينکه بفهميم که مي‌توانيم، به ائمه متوسل مي‌شويم، به اسباب متوسل مي‌شويم، به دعا متوسل مي‌شويم، به قرآن متوسل مي‌شويم، به نماز و اينها وسيله است. کار خود ماست. من که مي‌توانم به وليّ عصرم متوسل بشوم، کار خود من است، چرا اين کار را نکنم؟ مثل اينکه مي‌خواهم بروم کشاورزي کنم، مثل اينکه مي‌خواهم بروم زراعت کنم، وسيله است. آن وسيله که اَقواي از اين وسايل است. دنبال کشاورزي هم مي‌روم، مي‌گويند وقتي مي‌خواهيد کشاورزي کنيد اين در آداب کشاورزي هست که يک مقدار گندم را انسان مي‌گيرد اگر باوضو باشد چه بهتر، رو به قبله مي‌ايستد اين آيه سوره مبارکه «واقعه» را مي‌خواند: ﴿أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾،9 بعد اين را مي‌پاشد به زمين و منافع فراواني دارد. اينها وسيله است. توسل به دعا، توسل به قرآن، توسل به اهل بيت، توسل به نماز، اينها کار ماست. او وسيله است؛ اما توسل به دست من است. تا من نگويم «اللهم صلّ»، «الهي اُقسمک بکذا»، «اني توسلّت بهم»، اين راه نمي‌رود. براي ما وسيله است، من بايد بخواهم. اين بخواهم همان توسل است. توسل کار من است، وسيله بودن کار آنهاست. من تا توسل نکنم نخواهم از آنها، چه اثري از آنها مي‌بينم؟! به آنها ـ معاذالله ـ معتقد نباشم، چه بهره‌اي نصيب من مي‌شود؟

بنابراين کار از همين جا شروع مي‌شود. خود انسان از اسباب اوست. ببينيد اين دعاي نوراني ماه مبارک رمضان چقدر بلند است! خدايا تو که دين خود را حفظ مي‌کني و دست از دين برنمي‌داري، چرا ديگري دين تو را حفظ کند و من تماشاچي باشم؟ به وسيله من دينت حفظ بشود؛ مثل اينکه تفنگ‌ها به يک فرمانده جنگ بگويند تو که مي‌تواني با هر تفنگي دشمن را از پا دربياوري به وسيله من دشمن را از پا در بياور. «وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِي غَيْرِي»،10 خدايا همه سربازان تو هستند، تو بخواهي خيري را به جامعه برساني، به دست من اين خير را برسان. تو مي‌خواهي مشکل يک عده را حلّ کني، به دست من اين مشکل را حلّ کن! چرا به ديگري مي‌دهي و به من ندهي که من تماشاچي باشم در کنار سفره او باشم؟ اين همين است. نه تنها مشکل خودمان را با دست خودمان خدا حلّ کند، مشکل ديگري را هم به دست ما خدا حلّ کند، «وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ تَنْتَصِرُ». «تنتصر»؛ يعني «تنتقل». «مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِي غَيْرِي»، خدايا تو مي‌خواهي حوزه را اداره کني، مي‌خواهي جامعه را اداره کني، کشور را اداره کني، به وسيله ما اداره کن! اين ثواب را ما ببريم، چرا ديگري ببرد و ما تماشاچي باشيم؟ اين ترغيب به اين است، چون همه اين دعا را بايد بخوانند، چون همه ترغيب مي‌شوند آن وقت همه هم مي‌شوند همکار هم، اين خداست!

غرض اين است که توحيد را براي کرامت ما تبيين کردند. فرمود: ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾، ما هم اسباب او هستيم. ﴿وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ﴾. بعد مي‌فرمايد: ﴿الَّذي﴾، اين زمينه براي بحث معاد است. ﴿الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ﴾، مرگ و زندگي را براي چه خلق کرد؟ براي اينکه شما را بيازمايد. اگر روزي سؤال و جوابي نباشد، محکمه‌اي نباشد، آزمايش به چه چيزي بشود؟ افراد آزاد هستند. برخي‌ها خيال کردند جلويشان باز است: ﴿**أَ يَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدي**﴾.11 ذيل اين آيه روايتي است که از وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) نقل شده است که حضرت کشاورزي مي‌کردند در باغ‌هاي مدينه اين پاي مبارک که روي دوش بيل فشار مي‌آوردند که اين بيل برود در خاک و خاک را شيار بکنند، اين جمله قرآن را مي‌خواند: ﴿**أَ يَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدي**﴾.12 انسان خيال مي‌کند ياوه است؟ هدف ندارد؟ فرمود نه، موتي هست و حياتي. موت و حيات را که همه ما مي‌دانيم؛ اما موتي که قرآن دارد تفسير کرده است، فرمود موت انتقال است، موت هجرت است، موت از پوست به درآمدن است نه پوسيدن. خيلي‌ها خيال مي‌کنند مرگ پوسيدن است؛ مثل يک مشت چغندر. يک مشت چغندر يا يک دسته تُرب وقتي برود زير خاک، مي‌پوسد. اينها خيال مي‌کنند مي‌روند زير خاک در قبر مي‌پوسند. مگر انديشه مي‌پوسد؟! کار انسان مي‌پوسد؟! عمل انسان مي‌پوسد؟! چه کار خوب چه کار بد! قلبي را که خوشحال کردي مگر مي‌پوسد؟! ـ خداي ناکرده ـ مگر دلي را که به درد آوردي مگر مي‌پوسد؟! اينها از بين مي‌رود؟! رفتني نيست. فرمود: «الموت هجرة من الدنيا الي الآخرة» موت يک امر وجودي است؛ مثل هجرت يک امر وجودي است. سفر هم امر وجودي است، سفر که امر عدمي نيست؛ منتها اين شخص مسافر که از اين يک کيلومتر فاصله گرفته، ديگر اينجا نيست. از اينجا فاصله گرفته، وگرنه نابود که نشده، رفته جاي ديگر. مرگ انتقال از دنيا به برزخ و از برزخ به ساهره قيامت و از ساهره قيامت ـ إن‌شاءالله ـ به بهشت است. مرگ انتقال است، امر وجودي خارجي عيني است؛ لذا مخلوق خداست؛ منتها آن چهره منفي‌اش که ما را رها مي‌کند، مي‌شود امر عدمي. هر هجرتي همين طور است، هر سفري همين طور است. سفر را که نميشود ‌گفت امر عدمي است. هجرت را که نمي‌شود امر عدمي است. حرکت را که نمي‌شود گفت امر عدمي است. حرکت به هر حال از جايي برخاستن و به جايي نشستن است. آن جايي را که ترک مي‌کند بله، فعلاً نيست. مگر حرکت امر عدمي است؟ موت يک امر وجودي محقّق خارجي است مثل حيات؛ لذا فرمود مخلوق خداست. آنکه خيال مي‌کند انسان مي‌رود زير خاک و مي‌پوسد، او معناي موت را درک نکرده است. موت از پوست به درآمدن است، نه پوسيدن. هجرت است: «وَ لَكِنَّكُمْ تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَي دَار»13 لذا فرمود: ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ﴾، تا شما را بيازمايد.

پرسش: ﴿كلُ‏ُّ مَنْ عَلَيهَْا فَانٍ﴾ چگونه است؟

پاسخ: «فان»؛ يعنی ﴿وَ يَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ﴾، کلّ جهان «وجه الله» است: ﴿أَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَ‏ وَجْهُ اللَّهِ‏﴾14 هيچ چيزي از بين نمي‌رود. از جايي به جاي ديگر، از صورتي به صورت ديگر؛ وگرنه همان جا فرمود: ﴿كلُ‏ُّ مَنْ عَلَيهَْا فَانٍ ٭ وَ يَبْقَي‏ وَجْهُ رَبِّكَ﴾،15 نه «يبقي ربُّک». «وجه الله» که ﴿أَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَ‏ وَجْهُ اللَّهِ‏﴾ مي‌ماند، آن فيض منبسط مي‌ماند،«دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَي الْبَرِيَّة»16 مي‌ماند؛ منتها ما جابهجا مي‌شويم، از صورتي به صورت ديگر، از وضعي به وضع ديگر. چون عالم، عالم امتحان است، هيچ کاري از ما صادر نمي‌شود مگر آزمون الهي است. ما خيال مي‌کنيم مبتلا يعني کسي که مثلاً ـ خداي ناکرده ـ بيمار شده يا مشکلي پيدا کرده او مبتلاست. همين قرآن که فرهنگ خاص دارد و مرگ را امر وجودي مي‌داند و مخلوق الهي مي‌داند و هجرت مي‌داند و حرکت مي‌داند و مسافرت مي‌داند، همين قرآن مي‌فرمايد هر کاري که شما مي‌کنيد بلواي الهي است.

پرسش: تقدّم موت بر حيات چگونه معنا میشود؟

پاسخ: براي اينکه قبلاً انسان مرده بود بعد زنده است. تقديم لفظي است با «فاء» و امثال آن که نيامده است. اگر ترتيب «فاء» و امثال آن باشد سؤالي است و جوابي؛ اما اينجا فقط ترتيب ذکري است براي اينکه ما بيشتر به ياد مرگ باشيم. بيان نوراني حضرت امير در نهج البلاغه اين است که «أَسْمِعُوا دَعْوَةَ الْمَوْتِ آذَانَكُمْ قَبْلَ أَنْ يُدْعَی بِكُم‏»؛17 قبل از اينکه مرگ را به شما بچشانند مرگ را زير گوشتان زمزمه کنيد و مضمضه کنيد، اين گوشتان صدای مرگ را بشنود، «أَسْمِعُوا دَعْوَةَ الْمَوْتِ آذَانَكُمْ قَبْلَ أَنْ يُدْعَى بِكُم‏». اين بيان نوراني حضرت است در نهج.

فرمود هميشه به ياد مرگ باشيد. اين بيان نوراني حضرت امير هر شب يعني هر شب! آدم مطلب علمي را يک بار مي‌گويد اگر خيلي لازم بود بار دوم هم تکرار مي‌کند؛ اما موعظه اين طور نيست. موعظه هر شب، هر روز، هر لحظه! شما اين نهج البلاغه را ملاحظه کنيد هر شب وجود مبارک حضرت امير بعد از نماز عشا مي‌گفت آقايان بارها را ببنديد! چون بين نماز مغرب و عشا فاصله‌اي بود. نماز عشا آخرين نمازي بود که در مسجد مي‌خواندند. همين که نماز عشا تمام شد، فرمود آقايان بارها را ببنديد: «تَجَهَّزُوا رَحِمَكُمُ اللَّه‏»؛18 اين جهازها را ببنديد. نه يک شب و دو شب و صد شب! هر شب بعد از نماز عشا به اين نمازگزارها مي‌فرمود آقايان بارها را ببنديد: «تَجَهَّزُوا رَحِمَكُمُ اللَّه‏» اين در نهج البلاغه هست که سفارش هر شب است، براي اينکه اين نفس که هر لحظه ما را فريب مي‌دهد، علل و عوامل بيرون که هر لحظه ما را فريب مي‌دهد، يک موعظه هر لحظه هم مي‌خواهد. موعظه را نمي‌شود گفت چرا تکرار کردي؟ فرض کنيد پشه زياد است مگس زياد است، چرا بادبزن دستش است و مرتّب باد مي‌زند يا چرا اين پنکه روي او مرتّب مي‌گردد؟ براي اينکه آن عامل مزاحم هم مرتّب هست. نمي‌گفت آقا چرا اين پنکه مدام مي‌گردد مدام مي‌گردد؟! براي اينکه آن هواي مزاحم، آن پشه هم هست. به اين آقا نمي‌گويند چرا مرتّب باد مي‌زني؟ اين بادبزن دستش است براي اينکه مگس دائمي است، آن حشره دائمي است. آن مزاحم دائمي است، موعظه هم بايد دائمي باشد. موعظه کاري به تعليم ندارد. مواظب باش! مواظب باش! مواظب باش! همين است. اينجا هم فرمود مرگ هست، مرگ هست، مرگ هست، ما آزمايش مي‌خواهيم بکنيم.

اين جريان آزمايش را فرمود آقايان حواستان جمع باشد! اين طور نيست که اگر کسي بيمار شد مبتلاي به مرض باشد، اين طور نيست. مردم دو قسم هستند يا مبتلا به سلامت‌ هستند يا مبتلا به مرض. يا در اين کلاس نشسته‌اند، يا در آن کلاس. يا مبتلا به ثروت‌اند يا مبتلا به فقر. يا مبتلا به علم‌اند يا مبتلا به قدرت. اين مبتلا بودن در تمام لحظات است. در سوره مبارکه «فجر» ملاحظه بفرماييد فرمود چيزي در عالم نيست مگر اينکه بلواي الهي و آزمايش است. سوره مبارکه «فجر» آيه چهارده به بعد اين است که ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصاد﴾، بعد: ﴿فَأَمَّا الْإِنْسانُ﴾، وضع انسان اين است که ﴿إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ﴾، ما اگر او به ثروت مبتلا کرديم، به سلامت مبتلا کرديم؛ يعني آزموديم، اين مي‌گويد خدا مرا گرامي داشت. من شما را امتحان کردم به ثروت و مال و قدرت. سخن از گرامي داشتن نيست. ﴿إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ﴾، پُستي به او داد، مقامي به او داد، علمي به او داد، جاهي به او داد، ناني به او داد، نامي به او داد، به اين امور مبتلا کرد، مي‌گويد خدا مرا گرامي داشت. اين يک. ﴿وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ﴾؛ اگر يک وقت وضع مالي‌اش کم شد، عزتش کم شد، قدرتش کم شد، شکوه و جلالش کم شد، مي‌گويد خدا به من اهانت کرد. اين دو تا حرف را نقل مي‌کند، مي‌فرمايد: ﴿كَلاَّ﴾؛ نه آن درست است نه اين درست است. ما شما را امتحان کرديم. گاهي شما مبتلا به سلامت هستيد، ببينيم شکر مي‌کنيد يا نه؟ گاهي مبتلا به مرض هستيد، ببينيم صبر مي‌کنيد يا نه؟ اين طور نيست کسي که غني است مبتلا نباشد. عالم است مبتلا نباشد نان و نامي دارد مبتلا نباشد. فرمود هر دو ابتلاست. فرمود: ﴿كَلاَّ﴾، اين چه فکري است مي‌کنيد؟﴿ كَلاَّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتيمَ ٭ وَ لا تَحَاضُّونَ﴾،19 شما حواستان جمع نيست، خيال مي‌کنيد ما شما را گرامي داشتيم. اين جاي گرامي داشتن نيست. پاداش در قيامت است، البته بهشت است. کسي که اينجا در امتحان و آزمون الهي سرفراز بيرون بيايد، آنجا بله، آنجا جاي کرامت است بهشتي‌ها مي‌آيند. موقع تشييع، موقع رحلت او فرشته‌ها مي‌آيند سلام عرض مي‌کنند: ﴿الَّذينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ﴾20 تلخ‌ترين حالت، حالت احتضار است. کسي که نه بيراهه رفته، نه راه کسي را بسته مي‌بيند چشمش بستگان او را نمي‌بيند، بچه‌هاي خودش را نمي‌شناسد؛ اما فرشته‌ها مي‌آيند سلام عرض مي‌کنند، تمام روح و ريحان از آن به بعد شروع مي‌شود. ﴿الَّذينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ﴾، چه نعمتي بالاتر از اين است؟! فرمود آن مي‌شود کرامت. اما در دنيا هر چه داديم امتحان است. مبادا کسي بگويد که من عزيز الهي و عزيز «عند الله» هستم. يک وقت عده‌اي که وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) بيمار شدند به عيادتش رفتند، اين حديث را ذيل اين آيه ﴿وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً﴾،21 قبلاً که آن آيه بحث شد، اين حديث هم خوانده شد. رفتند خدمت وجود مبارک حضرت امير عرض کردند «کيف حالک»؟ فرمود: «عَلي شَرّ».22 عرض کردند شما هم چنين تعبيري داريد فرموديد: «عَلي شَرّ»؟ حضرت اين آيه را خوانده فرمود که در قرآن فرمود: ﴿وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً﴾، اين به حال ما شرّ است، آن به حال ما خير است، هر دو امتحان است. الآن خدا ما را به شرّ امتحان کرده است. نه اينکه خدا شرّي در عالم دارد، براي ما شرّ است. فرمود اين آيه را که من مي‌خوانم؛ يعني نسبت به شما ناگوار است اين، ولي در کلّ نظام: «ففي نظام الكل كل منتظم»؛ لذا در حکمت مي‌گويند ما مرگ نابهنگام نداريم. «ما ليس‏ موزونا لبعض‏ من‏ نغم» به قول حکيم سبزواري، «ففي نظام الكل كل منتظم»،

موتا طبيعيا غدا اخترامي ٭٭٭ قيس الی کلية النظام23

هر چيزي در جاي خودش نکوست و منظم هم هست. از طرف ذات اقدس الهي هيچ نقص و عيب و شرّي نيست؛ اما براي ما البته بعضي امور خير است، بعضي امور شرّ است.

فرمود: ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾، و اين مرگ را شما مغتنم بشماريد، براي اينکه مي‌خواهيم بعد از مرگ حسابرسي کنيم. حسابرسي کلاً بعد از مرگ است که ﴿لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾، خدا عزيز هست، خدا غفور هست، خدا منّان است، خدا مَلِک است، ولي شما بايد مواظب خودتان باشيد. اگر انسان موحدانه زندگي کرد، آبرومندانه به سر مي‌برد. فرمود که من اگر دستم را برهنه کنم بالا ببرم تا آرنج به دهن افعي بگذارم براي من بهتر از آن است که «**أَسْأَلَ مَنْ لَمْ‏ يَكُنْ**»24 تا آرنج دستم را ببرم در دهن افعي که پر از سمّ است، براي من بهتر از آن است که از کسي که نبود و تازه پيدا شد از او چيز بخواهم. اگر بخواهم از خدا بخواهم چرا از او بخواهم؟ اين گداطبعي را اين دين از ما گرفته است. فرمود چرا دنبال اين و آن مي‌گردي؟ برای چه به دنبال اين و آن مي‌گردي؟ دو روز دنبال اين است، پنج روز دنبال آن است، چرا دنبال اين و آن مي‌گردي؟ اين دعاها گذشته از اينکه طلب مغفرت هست، شفاي مرض هست، آن منافع فراوان را دارد، درس کرامت به همه ما مي‌دهد.

«و الحمد لله رب العالمين»

. سوره فتح، آيه4.[3]


  1. . مصباح المتهجد و سلاح المتعبد, ج2, ص85.

  2. . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه199.

  3. 3

  4. . سوره مدثر، آيه31.

  5. . صحيفه سجاديه، دعای28.

  6. . تحف العقول، النص، ص78.

  7. . بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج2، ص90.

  8. . سوره مائده، آيه35.

  9. . سوره واقعه، آيه64.

  10. . الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج‏2، ص589.

  11. . سوره قيامت, آيه36.

  12. . الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، ج‏2، ص424؛ «... هُوَ فِي حَائِطٍ لَهُ عَلَيْهِ تُبَّانٌ يَتَوكَّأ عَلَي مِسْحَاتِهِ وَ هُوَ يَقُول‏ ﴿أَ يَحْسَبُ‏ الْإِنْسانُ‏ أَنْ يُتْرَكَ سُدي أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى‏ ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّي﴾‏ وَ دُمُوعُهُ تَجري عَلَي خَدَّيْه ‏...».

  13. . بحار الانوار(ط ـ بيروت)، ج34، ص146.

  14. . سوره بقره، آيه115.

  15. . سوره الرحمان، آيات26و27.

  16. . مصباح الکفعمي، ص647.

  17. . نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه113.

  18. . نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه204.

  19. . سوره فجر، آيات 14ـ 18.

  20. . سوره نحل، آيه32.

  21. . سوره انبياء، آيه35.

  22. . مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏7، ص74.

  23. . شرح المنظومة، ج‏2، ص422.

  24. . من لا يحضره الفقيه، ج‏4، ص373؛ «عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(عليه السلام) عَنِ النَّبِيِّ(صلّی الله عليه و آله و سلّم) أَنَّهُ قَالَ لَهُ‏ ... يَا عَلِيُّ لَأَنْ أُدْخِلَ يَدِي فِي فَمِ التِّنِّينِ إِلَی الْمِرْفَقِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَسْأَلَ مَنْ لَمْ‏ يَكُنْ‏ ثُمَ‏ كَان‏».