تفسیر سوره حاقه - جلسه ۸

مجموعه تفسیر سوره حاقه از آیت الله جوادی آملی

چهارشنبه، 12 دی 1397

34 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

﴿**وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَني‏ لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ (25) وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَهْ (26) يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَةَ (27) ما أَغْنى‏ عَنِّي مالِيَهْ (28) هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ (29) خُذُوهُ فَغُلُّوهُ (30) ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ (31) ثُمَّ في‏ سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ (32) إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظيمِ (33) وَ لا يَحُضُّ عَلي‏ طَعامِ الْمِسْكينِ (34) فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هاهُنا حَميمٌ (35) وَ لا طَعامٌ إِلاَّ مِنْ غِسْلينٍ (36) لا يَأْكُلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُنَ (37)**﴾

بخش پاياني سوره مبارکه «حاقّه» که در بيان قسم دوم اهل قيامت است، فرمود بعد از بررسي اعمال، عده‌اي که موفق شدند و نامه اعمال به دست راست آنها رسيد، به بهشت مي‌رسند و متنعم هستند؛ اما اين گروه دوم که کتاب و نامه اعمالشان، به مشئمه آنها مي‌رسد، اين ناله‌ و افسوس‌ها را دارند. گرچه در بخش‌هاي پاياني سوره مبارکه «توبه» تقريباً مردم را به پنج قسم تقسيم فرمود؛ اما اينها تقسيم‌هاي طولي‌ هستند نه تقسيم‌هاي عرضي. تقسيم عرضي به هر حال يا حق است يا باطل يا ايمان است يا کفر يا بهشت يا جهنم؛ اما بهشتي‌ها درجاتي دارند، جهنمي‌ها درکاتي دارند، به هر حال از اين دو قسم بيرون نيستند. آنها که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً﴾،1به هر حال توزين مي‌شوند و البته ﴿مَنْ يَشْفَعْ﴾،2 «ارحم الراحمين» است. براي انبيا و اوليا، مخصوصاً اهل‌بيت(عليهم السلام) شفاعت هست، براي عالمان دين که در دنيا زحمت کشيدند، عده‌اي را هدايت کردند، براي آنها حق شفاعت هست. اگر اين شفاعت‌ها اثر نکرد، ﴿مَنْ يَشْفَعْ﴾، «ارحم الراحمين» است و اگر ذات أقدس الهي شفاعت را صلاح ندانست، يک مقدار اينها عذاب مي‌بينند بعد به هر حال وارد بهشت مي‌شوند. آنها که مخلّد در نار هستند، گروه خاصي‌ هستند.

بنابراين از اين دو حال بيرون نيست، پس تقسيم سوره مبارکه «توبه» که پنج قسم هستند: سابقين و اولين هستند، تابعين هستند، مهاجر و انصار هستند، ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً﴾ هستند، ﴿وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لأَمْرِ اللّهِ﴾3 هستند، اين‌طور نيست که در قيامت هم پنج طايفه باشند. به هر حال در قيامت بعد از توزين اعمال، معلوم مي‌شود که يا اهل سعادت هستند يا اهل شقاوت؛ لذا در سوره «حاقه» از همين دو گروه نام مي‌برد: عده‌اي که اهل سعادت هستند و عده‌اي که اهل شقاوت. عمده آن است که اين گرفتاراني که اهل شقاوت هستند و کافرند، آيا به فروع هم مکلّف هستند يا فقط کفّار به اصول مکلّف‌ هستند؟ عمده بحث اخير اين است که بايد به اين آيات برسيم.

فرمود آنها که نامه اعمالشان به دست چپشان مي‌رسد، در بخش‌هاي ديگر دارد که «من وراء ظَهر» مي‌رسد، اينها مي‌گويند اي کاش ما چنين نامه‌اي را دريافت نمي‌کرديم. گاهي مي‌گويند: ﴿مَا لِهذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَ لاَ كَبِيرَةً إِلاّ أَحْصَاهَا﴾.4 همه را ما داريم مي‌بينيم، نه اينکه در اين نامه نوشته شده باشد که فلان شخص در فلان وقت اين کار را کرده! اين در خود دنيا بود يادش رفته که در سي سال قبل يا بيست سال قبل چه کارهايي کرده! چه رسد در دوران سالمندي که ﴿مَّن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً﴾،5 اين نامه اعمال اين‌طور نيست که در آن جا نوشته باشد که فلان شخص در فلان وقت اين حرف را زده! اين يادش نيست. متن اعمال را مي‌بيند؛ لذا مي‌بيند همه اينها کار من است. ﴿مَا لِهذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَ لاَ كَبِيرَةً إِلاّ أَحْصَاهَا﴾، همه اين نامه‌ اعمال را مي‌بيند، وگرنه خود انسان در دنيا که بود يادش نيست، مخصوصاً در دوران سالمندي که غالباً به کمی حافظه مبتلا مي‌شوند يادشان نيست؛ اما آنجا همه اعمال را مي‌بينند نه اسامي آنها را. چنين شخصي مي‌گويد که ﴿مَا لِهذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَ لاَ كَبِيرَةً إِلاّ أَحْصَاهَا﴾.

در اين قسمت وقتي که خطرها را احساس کرد، حالا احساس غَبن مي‌کند، مي‌گويد: ﴿لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ ٭ وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَهْ﴾؛ اي کاش من نمي‌فهميدم که حساب من چيست! ﴿يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَةَ﴾، اين موته اُولي که مرگ اوّل بود، اي کاش ما را براي هميشه جزء اموات نگه مي‌داشت، ما دوباره زنده نمي‌شديم! خطرهايي که الآن دامنگير من شد، اين است؛ يک: ﴿ما أَغْنى‏ عَنِّي مالِيَه‏﴾، نه «ما ليَ»، نه «ما أغني عنّي مالي»؛ بلکه ﴿ما أَغْنى‏ عَنِّي مالِي﴾، آنچه برايم بود، الآن هيچ کدام کارآمد ندارند. اين «ما لِي» هم مال را شامل مي‌شود هم ساير شئون و جلال و شکوه و امثال آن را شامل مي‌شود. آنچه براي من بود، در توان من بود، الآن هيچ کدام کارآيي ندارند: ﴿ما أَغْنى‏ عَنِّي مالِيَهْ﴾، آنچه براي من بود، الآن هيچ کدام از آنها مشکل مرا حلّ نمي‌کنند. يکي از مصاديق «ما لِي» مال است. نه اينکه «ما أغني عني مالَه»، آن خصوص «احد المصاديق» است. اگر در تعبيراتي دارد که «ما أغني عنه مالُه» يکي از مصاديق است، وگرنه اين مي‌گويد: ﴿ما أَغْنى‏ عَنِّي مالِيَهْ﴾؛ آنچه براي من بود، هيچ کدام از آنها کارآمد نيست. يکي از آنها مال است. شأن است، جلال است و امثال آن. بعد نه تنها کاري از آنها ساخته نيست، مشکل مرا حل نمي‌کنند، خودشان هم از بين رفته‌اند: ﴿هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ﴾، آن سلطنت و نفوذي که من داشتم، مي‌گفتم که ﴿أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الأنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي﴾6 اين از بين رفته است. در بخش‌هاي ديگر دارد که اين در دنيا که بود، فکر مي‌کرد که ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ﴾، به آخرت که رسيد، مي‌گويد آن کلاً از بين رفته است، آن سلطنت و قدرت من هم رخت بربست. نه تنها از آنها کاري براي من ساخته نيست، بلکه خودشان هم ﴿هَباءً مَنْثُوراً﴾7 رفتند. اين ناله‌هاي افسوس‌گونه اين شخص دوزخي است.

آن‌گاه دستور الهي که مي‌رسد، اين است که ﴿خُذُوهُ﴾؛ اين را بگيريد با اينکه در بند آنهاست. ﴿فَغُلُّوهُ﴾؛ زنجيرش کنيد. زنجير کرده را به جهنم بيندازيد. جهنم رفته را تصليه کنيد! ما يک «صلا» داريم يک «صلّا». «صلا» که ثلاثي مجرد است، همان روسوزي است؛ اما ﴿تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ﴾ که باب تفعيل است؛ درون‌سوزي، روسوزي، بيرون‌سوزي، اطراف‌سوزي است که ﴿تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ﴾. آنجا که خيلي مبالغه است، باب تفعيل به کار مي‌رود، آنجا که اصل ورود در جهنم است و اصل سوختن است فعل ثلاثي مجرد به کار مي‌رود. اين را روسوزي و درون‌سوزي کنيد، براي اينکه عقيده‌اش بد بود، درون‌سوزي کنيد. عملش بد بود، بيرون‌سوزي کنيد. دست و پايش را بسوزانيد. يک؛ ﴿**نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الأفْئِدَةِ**﴾8 هم عمل کنيد، دو. قلبش کافر بود، درون‌سوزي کنيد. اعمال و جوارح را انجام نداد، برون‌سوزي کنيد؛ لذا هم ﴿**نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ**﴾دامنگير او مي‌شود هم اينها. براي اينهاست که ﴿تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ** است نه ﴿يَصْلَي النَّارَ﴾،9 ﴿يَصْلَي النَّارَ﴾** برای گروهي ديگر است.

فرمود: ﴿ثُمَّ في‏ سِلْسِلَةٍ﴾، مگر اين کسي که در جهنم هست، آزاد است؟ يک وقت است میگويند در اين جاي وسيع باش و بسوز! آن‌طور هم نيست. در دنيا تمام تلاش و کوشش او اين بود که جامعه را در فشار قرار بدهد. آنجا هم آزاد نيست، اين‌طور که حالا يک جاي وسيعي را به او بدهند، بگويند بسوز. اينکه اين همه فشار به جامعه آورد، آن فشار را در آنجا مي‌بيند. ﴿ثُمَّ في‏ سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً﴾، که اين شايد ناظر به کثرت و امتداد و گستردگي اين سلسله باشد. ﴿فَاسْلُكُوهُ﴾؛ او را به بَند بکشيد، براي اينکه او همه را به بَند کشيده است. چرا؟ به چه دليل اين‌طور عذاب بر او تحميل شود؟ براي اينکه او نه به اصول دين عمل مي‌کرد نه به فروع دين، ﴿إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظيمِ﴾، که ملحد بود، مشرک بود، کافر بود، ﴿وَ لا يَحُضُّ عَلی‏ طَعامِ الْمِسْكينِ﴾، به داد فقرا نمي‌رسيد. مسئله اينکه کفّار مکلّف به فروع هستند؛ مثل مکلّف به اصول از اصلي‌ترين بحث‌هاي قرآني است. به هر حال چندين طايفه از آيات در قرآن کريم هست که نشان مي‌دهد جوامع بشري اگر در دنيا هم بخواهند به خوبی زندگي کنند، بايد اين اصول را رعايت کنند.

يک سلسله آيات است مربوط به خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) که جهاني است. يک سلسله آيات است که مربوط به قرآن کريم است که قرآن کريم جهاني است. طايفه سوم آياتي است که دلالت مي‌کند بر اينکه تکليف، جهاني است. طايفه چهارم آياتي است که از صحنه قيامت خبر مي‌دهد که فلان کس را مي‌سوزانند، براي اينکه خدا را قبول نداشت، نماز نمي‌خواند. فلان کس را مي‌سوزانند براي اينکه قيامت را قبول نداشت، به فقرا نمي‌رسيد. فلان کس را مي‌سوزانند، براي اينکه نه اهل زکات بود، نه اهل توحيد بود. اين طايفه چهارم به خوبي نشان مي‌دهد که کفار هم به فروع همان‌طوري که به اصول مکلف هستند، مأمورند.

اما طايفه اُوليٰ که مربوط به شخص پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است، فرمود تو رسول جهاني هستي: ﴿وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ﴾،10 ﴿إِلاّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ**،11تو براي جهان هستي؛ براي عرب و عجم و شرق و غرب که نيستي. براي اين زمان و اين زمين که نيستي. دو تا رسالت هست که سِمَت اصلي شماست: يکي همگاني است، يکي هميشگي. يکي ﴿**لِلنَّاسِ﴾، يکي هم ﴿إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ﴾.12 اگر وجود مبارک حضرت که هست، همگاني و هميشگي است، بنابراين کفّار همان‌طوري که به اصول مکلّف هستند، به فروع مکلّف‌ هستند. اين برای يکي، دو تا آيه نيست، طايفه‌اي از آيات است که رسالت آن حضرت را کلّي، دائم؛ همگاني و هميشگي مي‌دانند.

اما طايفه دوم درباره خود قرآن کريم است که آن هم کلّي است و دائم. فرمود: ﴿مَا هِيَ إِلاّ ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾،13 اين حقوق بشر را دارد مي‌گويد. اين به عرب و عجم کاري ندارد: ﴿لِلْعالَمينَ نَذيراً﴾،14 يک کتاب جهاني است. اگر کتاب جهاني است، کلّي است و دائم است، همه طبقات را شامل مي‌شود، اين‌طور نيست که فقط يک گروه خاصي را در بر بگيرد و در بخش‌هايي که اصل نزول قرآن را تبيين مي‌کند، مي‌فرمايد: ﴿**شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدي لِلنَّاسِ**﴾؛15 قرآن براي مردم است. حج را که ذکر مي‌کند، مي‌فرمايد: ﴿لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ﴾،16 حالا آن کسي که قبول ندارد، نمي‌تواند بگويد من که کافرم! «الامتناع بالاختيار»، که «لا ينافي بالاختيار» اسلام بياور مکه هم برو! اين که نگفت «لله علي المؤمنين حج البيت»! فرمود هر کسي جزء مردم است، بايد مکه برود. آن که مسلمان است که براي او مکه رفتن يک امر عادي است، آن که کافر است، بايد اسلام بياورد و مکه برود. اين «الامتناع بالاختيار»، که «لا ينافي بالاختيار».

پس اين خود قرآن کريم جهاني است؛ طايفه دوم و بسياري از آياتش پيام جهاني دارد؛ طايفه سوم. وقتي مي‌گوييم طايفه سوم نه يعني يک دليل. حالا چون بحث ما تفسيري است نه بحث ما فقهي، فقط به اينها اشاره مي‌شود که «الطائفه الثالثه» آياتي است که دلالت مي‌کند بر جهاني بودن اين تکاليف، اصلاً و فرعاً.

اما طايفه چهارم در همين بخش‌هاي محل بحث است؛ در اين طايفه چهارم دارد که اينها را در جهنم مي‌برند، چرا؟ براي اينکه اينها خدا را قبول نداشتند، يک؛ به فقرا نمي‌رسيدند، دو؛ يکي جزء اصول دين است و يکي مربوط به فروع دين است. اگر اين به فروع دين مکلّف نباشد که استدلال نمي‌شود، تعليل ذکر نمي‌شود، علت ذکر نمي‌شود که اينها چون به فقرا نمي‌رسيدند، حق فقرا را نمي‌دادند، زکات نمي‌دادند، کفاره نمي‌دادند، صدقات نمي‌دانند. اگر هم کسي اين‌گونه از وجوه به عهده او نيست، به هر حال رسيدگی به فقرا واجب است. آن کسي که اطلاع دارد، ديگري اطلاع ندارد، واجب عيني است. اگر چند نفر اطلاع دارند، واجب کفايي است. مسئله رسيدن به فقرا اين يک اصل است؛ يعني ما خيال مي‌کنيم جزء مستحبات و اينهاست! تعليلات قرآني درباره دوزخ انداختن اين است که چرا به داد فقرا نرسيديد؟ حالا اين مسئولين چگونه بايد جواب بدهند؟ خدا مي‌داند! فرمود اين طايفه چهارم است. چرا اينها را جهنم مي‌برند؟ براي اينکه اينها توحيد نداشتند، يک؛ به فقرا نمي‌رسيدند، دو؛ معلوم مي‌شود اين شخص به فروع دين هم مکلّف است: ﴿إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظيمِ ٭ وَ لا يَحُضُّ عَلی‏ طَعامِ الْمِسْكينِ﴾. اين بيان نوراني حضرت امير در نهج‌البلاغهبارها به عرض شما رسيد، اينکه دارد «إِنَّ الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّهِ»،17 اينها که نهج‌البلاغه را موضوعي بررسي کردند، خيال کردند يکي از القاب پيغمبر، «مسکين» است. منظور اين است که کسي که مسکين است، آمده از انسان کمک مي‌خواهد، او را خدا فرستاده است. اگر ـ خداي ناکرده ـ او را رد کردي، حرف خدا را رد کردي، «إِنَّ الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّهِ»؛ البته يک بيان نوراني در روايات است که «لَوْ لَا الْفُقَرَاءُ لَهَلَكَ الْأَغْنِيَاء»،18 خوبي آن اين است که بعضي از اينها دروغ مي‌گويند! اگر اينها واقعاً راست بگويند که چيزي از ما نمي‌ماند. اينها را همه شما در مکاسب محرمه درسش را داديد، مطالعه کرديد که يکي از مکاسب محرمه تکدّي همين کسبه‌هايي است که پول را ذخيره مي‌کنند. اين جزء مکاسب محرمه است. تنها شيخ انصاري که فتوا نداد. يکي از کسب‌هاي محرّم همين گداهاي سر چهار راه و خيابان‌هاست که پول‌هاي فراواني دارند، تکدّي شغل آنهاست. اين جزء مکاسب محرمه است و اگر دروغ آنها نبود، خدا احدي را باقي نمي‌گذاشت. «لَوْ لَا الْفُقَرَاءُ لَهَلَكَ الْأَغْنِيَاء»، خوبي آن اين است که بعضي‌ از اينها دروغ مي‌گويند. اگر ـ خداي ناکرده ـ کسي راست بگويد و به آدم مراجعه بکند و انسان مشکل او را حلّ نکند، خدا چه مي‌کند معلوم نيست! ببينيد درباره جهنم استدلال خدا در قيامت اين است که اين تشويق نمي‌کرد، ببينيد! خدا نمي‌فرمايد او پول نمي‌داد؛ مي‌فرمايد او مردم را تشويق نمي‌کرد و ديگران را تشويق نمي‌کرد و خيرين را تشويق نمي‌کرد که به داد فقرا برسيد، اين داد نمي‌زد، فرياد نمي‌زد. نمي‌گويد «لا يطعِم». «تحضيض»؛ يعني ترغيب و تشويق. اين حتي داد نمي‌زد و نمي‌گفت به داد فقرا برسيد. حالا بايد بسوزد. چرا؟ براي اينکه روزيِ فقرا را ذات أقدس الهي يقيناً نازل کرده، ديگران سدّ رزق کردند. هيچ کس نيست: ﴿إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾، اين آيه شش سوره مبارکه «هود» چيست؟ فرمود تمام اين مار و عقرب‌ها شما چه کار داريد که سمّي هستند، اينها عائله من هستند، ﴿وَ مَا مِن دَابَّةٍ﴾، با «عليٰ» هم تعبير کرده است. فلان خوک نجس العين است، حرام‌گوشت است، فلان خرس شش ماه بايد در برف بخوابد، تو چه کار داري؟ من بايد آن قدر غذا بدهم که شش ماه بخوابد: ﴿إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾. تمام مار و عقرب عائله من است، من روزي مي‌دهم. حالا گرگي روزي کسي را مي‌گيرد، او را شما بايد اصلاح کنيد و اگر اصلاح نکرديد، من هر دو را اصلاح مي‌کنم. اين است که مي‌گويد اين کافر چرا تشويق نمي‌کند به کمک فقرا. تحضيض نمي‌کند، تشويق نمي‌کند، ترغيب نمي‌کند؟ البته آيات ديگري دارد که مي‌گفتند: ﴿وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ﴾، ما خودمان کمک نمي‌کرديم؛ اما اين آيه مي‌گويد که اينها چرا فرياد نمي‌زنند؟ چرا تشويق نمي‌کنند؟ ﴿وَ لا يَحُضُّ عَلی‏ طَعامِ الْمِسْكينِ﴾.

آيات ديگري هست که همين مضمون را با سبک ديگري بيان مي‌کند. در سوره مبارکه «مدثر» که يکي از آياتش هم اشاره شد، وقتي اصحاب يمين از مجرمين سؤال مي‌کنند که چه طور شد شما به جهنم افتاديد؟ ﴿ما سَلَكَكُمْ في‏ سَقَرَ ٭ قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ﴾؛ ما نماز نمي‌خوانديم. ﴿وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ﴾؛ به فقرا نمي‌رسيديم.﴿وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضينَ﴾، اين جلسات باطلي که داشتند، هر جا بود ما شرکت مي‌کرديم و ـ معاذالله ـ مي‌گفتيم قيامت نيست: ﴿وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ﴾.19شرکت در جلسات لهو و لعب، يک؛ ندادن طعام به مسکين، دو؛ نماز نخواندن، سه؛ اينها همه جزء فروعات تکليف است. ـ معاذالله ـ آن چهارمي که ﴿وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ﴾ جزء اصول است. ما ـ معاذالله ـ مي‌گفتيم قيامت نيست، در جلسات هرزگی شرکت مي‌کرديم، به فقرا کمک نمي‌کرديم، نماز هم نمي‌خوانديم. آن سه تا که جزء فروع دين است، اين يکي جزء اصول دين است. حالا کسي مي‌تواند بگويد من که مسلمان نيستم، روسري سرم نباشد؟ او که نمي‌تواند بگويد. او هم براي قبول نداشتن اسلام چوب مي‌خورد، هم براي اينکه روسري نگذاشته چوب مي‌خورد. براي اينکه تکليف است. حالا با مسئول مشکل داريد با گراني مشکل داريد، حرفي ديگر است. حالا با قرآن که کسي نبايد مشکل داشته باشد. اين فرمود: ﴿وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَي جُيُوبِهِنَّ﴾،20 اين روسري بايد روي سر باشد که گردن و سينه‌ات پوشيده باشد. همين! حالا مشکل سياسي داري، مطلبي ديگر است: ﴿وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ﴾.

پرسش: ﴿وَ لَا يُبدِينَ زِينَتَهُنّ﴾21 منظور محل زينت است يا خود زينت؟

پاسخ: آن محل زينت است. خود زينت هم گاهي ترغيب بکند، آن هم شامل مي‌شود، آن در مسئله زينت که ﴿إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ﴾،22 آنجا بحث شد که هم محل زينت اصل است و اگر نشان دادن زينت باعث ترغيب جوان‌ها بشود، آن هم بي‌محذور نيست.

در سوره مبارکه «قيامت» به اين صورت آمده است، آيه سي به بعد آمده که ﴿فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّی ٭ وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّی﴾، مسئله تکذيب که اصول دين را نمي‌پذيرد، يک مطلب است. صدقه ندادن و نماز نخواندن که جزء فروع دين است، يک مطلب ديگر است. فرمود اينها که معذّب هستند، براي اينکه صدقه نمي‌دادند، يک؛ نماز نمي‌خواندند، دو؛ و خدا و قيامت و اينها را هم تکذيب مي‌کردند، سه. معلوم مي‌شود که اينها هم بايد اصول دين را بپذيرند هم بايد فروع دين را بپذيرند.

در سوره مبارکه «ماعون» وقتي که از کفّار و مانند آن ياد مي‌کنند: ﴿أَ رَأَيْتَ الَّذي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ﴾،23 اين اصول دين را قبول ندارد. اين کسي است که ﴿فَذلِكَ الَّذي يَدُعُّ الْيَتيمَ﴾،24 «دَعّ»؛ يعني دفع کرده است. ﴿وَ لا يَحُضُّ عَلی‏ طَعامِ الْمِسْكينِ﴾؛ مردم را تشويق نمي‌کند که به فقرا کمک بکنيد. معلوم مي‌شود اين تشويق به تأمين نيازمندان، رسيدگي به ايتام، جزء تکاليف عامه بشريت است. همان‌طوري که اصول دين چنين است. اين تازه طايفه چهارم بود.

پس يک طايفه مربوط به اينکه خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) جهاني است. يکي اينکه قرآن جهاني است. يکي اينکه تکليف‌هايي که خدا مي‌گويد «علي الناس، علي الناس، علي الناس» جهاني است. يکي اينکه در صحنه قيامت هم وقتي محاکمه مي‌شود، مي‌گويند فلان اصل را قبول نداشتي، فلان فرع را عمل نکردي. هم به ترک اصل معاقب مي‌شود هم به ترک فرع؛ لذا هم به اصول مکلف هستند هم به فروع مکلف هستند.

پرسش: ...

پاسخ: بله، اين «الامتناع بالاختيار لا ينافي الاختيار» اين بايد خدا را قبول کند، اگر به کسي که وضو نگرفته و نماز نخوانده، نمي‌گويند چرا وضو نگرفتي! وضو مقدمه است. بعضي‌ها که مقدمي دارد، البته ممکن است اصل باشد. «امتناع به اختيار لا ينافي الاختيار»؛ يعني اوّل خدا را قبول بکن بعد حج برو! اين قاعده جَبّ که طايفه پنجم هست، ناظر به همين است. قاعده جبّ اين است که «الْإِسْلَامُ يَجُبُّ مَا قَبْلَهُ»،25 کسي که اسلام آورد، گذشته‌ها را خدا جبران مي‌کند، قطع مي‌کند آن ارتباط تکليفي را. نسبت به اصول دين که در دستش نقد است، اين خلافي ندارد الآن تا قاعده جبّ و جبران و قطع و امثال آن باشد. اين بايد اسلام بياورد و آورد. اين قاعده «الْإِسْلَامُ يَجُبُّ مَا قَبْلَهُ»، برای چيست؟ برای اصول دين است؟! اين که اصول دين را آورد. عبادت‌هايي که قبلاً نکرد، نمازي که قبلاً نخواند، صدقه‌اي که قبلاً نداد، خمس و زکاتي که نداد، جبران مي‌شود. تمام رباهايي که گرفته بود، حضرت فرمود آنچه قبلاً گرفتيد، ﴿فَلَهُ ما سَلَفَ﴾؛26 اما همه رباها «تَحْتَ قَدَمَيَّ»،27 اوّل رباخواري که من حساب او را تصفيه مي‌کنم، عموي من عباس است، چون او در جاهليت ربا مي‌خورد. فرمود اوّل او را مؤاخذه مي‌کنم. «الْإِسْلَامُ يَجُبُّ مَا قَبْلَهُ»؛ اما چيزهايي را که اسلام نياورد، قبل از اسلام بود، اسلام تأسيس کرد. کسي معامله‌اي کرده، بدهکار است، نسيه خريد، حالا بگوييم چون اسلام آورد، نبايد بدهد؟ ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾28 را يا ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾29 را که اسلام نياورد، اسلام امضا کرد. معنايش اين نيست که اگر کسي زميني را خريده بقيه اقساط را ندهد. «الاسلام»؛ يعني «الاسلام» آنچه را خود اسلام آورد، خمس، زکات، کفّارات، زکات مال، زکات بدن اينها را اسلام آورد. اينها «يَجُبُّ مَا قَبْلَهُ»، اگر اين به فروع مکلّف نباشد، چه چيزي را جَبّ مي‌کند؟ چه چيزي را جبران مي‌کند؟ چه چيزي را قطع مي‌کند؟ اينکه بايد اسلام بياورد، اسلام هم آورد. قبلاً هم که تکليف نداشت. اين هم مي‌شود طايفه پنجم.

غرض اين است که گفت: ﴿يَدُعُّ الْيَتيمَ ٭ وَ لا يَحُضُّ عَلی‏ طَعامِ الْمِسْكينِ﴾، اين امر بين‌المللي است، الآن مثلاً در همين ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ که احکام بين‌المللي است هم همين‌طور است وفاي به عهد چطور؟ از احکام بين‌المللي است. اسلام که اين را نياورده است، اسلام اين را امضا کرده است. فرمود اگر با کسي قرارداد بستي، پاي امضاي خود بايست: ﴿**فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ**﴾.30 اين در سوره مبارکه «توبه» برای مشرکين است. شما با اينها پيمان صلح بستي. بسيار خب! تا آنها نقض نکردند، شما نقض نکنيد. ﴿**فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ**﴾، با کافر معامله کردي، تعهد کردي، پيمان بستي، مگر اينکه يک وقت ببيني اينها نفوذي هستند، حرفي ديگر است. مگر بفهمي علامت خيانت را اين حرفي ديگر است که ﴿تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ﴾31 يا ﴿يَخْتانُونَ﴾32 و امثال آن. ﴿خِيَانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ**﴾**،33 آن حرفي ديگر است؛ اما مادامي که آنها نقض عهد نکردند، کسي نمي‌تواند نقض عهد کند، ولو کافر. اينها جزء احکام بين‌المللي اسلام است.

اين کسي که ﴿يَدُعُّ الْيَتيمَ﴾؛ طرد مي‌کند فقرا را! اين گرفتار عذاب مي‌شود، ولو کافر باشد. از اين پنج طايفه معلوم مي‌شود که کفّار همان طوري که به اصول مکلّف هستند به فروع هم مکلّف هستند؛ لذا فرمود: ﴿وَ لا يَحُضُّ عَلی‏ طَعامِ الْمِسْكينِ﴾.

پرسش: اگر کافر به يتيم رسيدگی کند قابل قبول هست؟

پاسخ: قبول نيست. جهنم نمي‌رود براي او، بله! عذابش کمتر است؛ لذا درکات دارد جهنم. قبول نمي‌کند، چون توصلي است، تعبدي که نيست. در توصلّيات اگر کسي انجام داد، چوب نمي‌خورد. همين! اگر «قربة الي الله» انجام بدهد که ثواب مي‌برد؛ اما اگر «قربة الي الله» انجام ندهد، چوب نمي‌خورد، چون توصلي است. الآن کسي که بدهکار است نسيه خريد بايد پول مردم را بدهد، اگر پول مردم را داد، چون خدا فرمود: ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾، «قربة الي الله»، بله ثواب هم مي‌برد؛ اما اگر دينش را ادا کرد، چوب نمي‌خورد. توصلي معنايش همين است. در امتثال توصليات قصد قربت شرط نيست. اگر بخواهد ثواب ببرد، قصد قربت مي‌خواهد.

پرسش: پس ﴿**وَ الذِينَ کفَرُوا اَعمالُهُم**﴾34 چه میشود؟

پاسخ: بله، هر کاري که مي‌خواهد انجام بدهد به مقصد نمي‌رسد، چون «لغير الله» است، اين دارد براي بت اين کار را مي‌کند. عبادتي که مي‌کند، در سوره مبارکه فرمود اينها ﴿كَسَرابٍ بِقيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً﴾؛35 اينها خيلي تلاش و کوشش مي‌کنند، قرباني مي‌کنند، عبادت مي‌کنند براي بت‌ها، اين سراب است. اين براي خدا که اين کار را نکرده است. اين براي بت اين کار را کرده است. فرمود: ﴿فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هاهُنا حَميمٌ ٭ وَ لا طَعامٌ إِلاَّ مِنْ غِسْلينٍ﴾، «غِسلين»؛ آن چرک‌هايي که از بدن برخي افرادي که گفتن ندارد، نازل مي‌شود. اين ﴿وَ لا طَعامٌ إِلاَّ مِنْ غِسْلينٍ﴾ که ﴿لا يَأْكُلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُنَ﴾، برخي‌ها «خاطُون» قرائت کرده بودند زمان مبارک حضرت امير(سلام الله عليه)،36بعد آمدند خدمت حضرت که «خاطون»؛ جمع خُطوه کننده است، «خُطوه»؛ يعني گام. ما يک قدم داريم، يک گام. قدم اين پاشنه تا پنجه، پنجه تا پاشنه را مي‌گويند قدم. قدم اوّل اين است، قدم دوم اين است. فاصله بين دو قدم را مي‌گويند «خُطوه». ما در فارسي مي‌گوييم گام، عرب مي‌گويد خُطوه. قدم اوّل را که اينجا گذاشت، قدم دوم را که آنجا گذاشت، «بين القدمين» را مي‌گويند «خُطوه»، ما مي‌گوييم گام، يک گام؛ حالا يا نيم متر است يا کمتر يا بيشتر.

«خاطون»؛ يعني گام زننده‌ها. به حضرت کردند که اين طعام برای گام‌زننده‌هاست؟ فرمود چرا اين‌طور مي‌خوانيد؟ اين «خاطِؤُن» است نه «خاطُون»! از آن به بعد دستور داد که قاعده نحو مشخص بشود، اِعراب گذاري بشود، حرکت‌گذاري بشود، آن‌طوري که قبلاً مي‌شنيدند از وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) همان‌طور ضبط مي‌کردند؛ اما وقتي که به صورت کتابت درآمد، بايد ضبط خاص خودش را داشته باشد. اعراب‌گذاري و حرکت‌گذاري از آن به بعد گفتند شروع شد. ابوالأسود اين کار را کرده است.

به هر تقدير اين را «خاطِؤُن»، آنها که اهل خطيئه هستند، گرفتار اين‌گونه خوراک بد طعم چرک‌آلود مي‌شوند: ﴿لا يَأْكُلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُنَ﴾. بعد آن وقت ذات أقدس الهي در بخش پاياني از باب «ردّ العجز بصدر» به پيام و مفاد اصلي سوره برمي‌گردند.

«و الحمد لله رب العالمين»


  1. . سوره توبه، آيات100ـ102.

  2. . سوره نساء، آيه85.

  3. . سوره توبه، آيه106.

  4. . سوره کهف، آيه49.

  5. . سوره حج، آيه5.

  6. . سوره زخرف، آيه51.

  7. . سوره فرقان، آيه23.

  8. . سوره همزة، آيات6 و7.

  9. . سوره أعلی، آيه12.

  10. . سوره سبأ، آيه28.

  11. . سوره انبياء، آيه107.

  12. . سوره آل‌عمران، آيه55؛ سوره نساء، آيه88؛ سوره مائده، آيه14.

  13. . سوره مدثر، آيه31.

  14. . سوره فرقان، آيه1.

  15. . سوره بقره، آيه185.

  16. . سوره آل‌عمران، آيه97.

  17. . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت [310] 304.

  18. . إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي)، ج‏1، ص194.

  19. . سوره مدثّر، آيات42 ـ46.

  20. . سوره نور، آيه31.

  21. . سوره نور, آيه31.

  22. . سوره نور، آيه31.

  23. . سوره ماعون، آيه1.

  24. . سوره ماعون، آيه2.

  25. . المجازات النبوية، ص67؛ عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج‏2، ص224.

  26. . سوره بقره، آيه275.

  27. . بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج‏21، ص405.

  28. . سوره بقره, آيه275.

  29. . سوره مائده، آيه1.

  30. . سوره توبه, آيه7.

  31. . سوره انفال, آيه26.

  32. . سوره نساء, آيه107.

  33. . سوره انفال, آيه58.

  34. . سوره نور, آيه39.

  35. . سوره نور, آيه39.

  36. . الميزان في تفسير القرآن، ج‏19، ص402.