تفسیر سوره حاقه - جلسه ۷

مجموعه تفسیر سوره حاقه از آیت الله جوادی آملی

سه شنبه، 11 دی 1397

41 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

﴿**وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَني‏ لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ (25) وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَهْ (26) يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَةَ (27) ما أَغْنى‏ عَنِّي مالِيَهْ (28) هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ (29) خُذُوهُ فَغُلُّوهُ (30) ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ (31) ثُمَّ في‏ سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ (32) إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظيمِ (33) وَ لا يَحُضُّ عَلي‏ طَعامِ الْمِسْكينِ (34) فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هاهُنا حَميمٌ (35) وَ لا طَعامٌ إِلاَّ مِنْ غِسْلينٍ (36) لا يَأْكُلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُنَ (37) فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ (38) وَ ما لا تُبْصِرُونَ (39) إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَريمٍ (40)**﴾

سوره مبارکه «حاقه» که در مکه نازل شد و عناصر محوري آن اصول دين است، اوّل در جريان حاقّه وارد نشد، اوّل به نقل برخي از قصص عبرت‌آميز وارد شد؛ يعني جريان عاد را، جريان ثمود را، جريان فرعون را، جريان مؤتفکات را، جريان قوم نوح را ذکر فرمود. بعد از ذکر اين جريان‌ها به حاقّه پرداخت که فرمود: ﴿فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ﴾، وگرنه اگر نظم ظاهري مطرح بود، وقتي فرمود: ﴿الْحَاقَّةُ ٭ مَا الْحَاقَّةُ ٭ وَ ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ﴾، مي‌فرمود: ﴿فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ﴾. ترسيم آن قصص پنج‌گانه براي آن است که بيان معاد و مانند آن براي تربيت اخلاقي است و کساني که گرفتار رذائل اخلاقي بودند، گرفتار عذاب «يوم الحاقّه» هستند، وگرنه بيان اينکه قيامت چگونه قيام مي‌کند، يک اثر علمي دارد؛ اثر عملي آن کم است. عمده آن است که در قيامت پاداش هست، کيفر هست، جهنم هست، بهشت هست و مانند آن؛ لذا گرچه سوره مصدّر به «الحاقّه»؛ يعني قيام هست؛ ولي بعد از عبور از قصص تاريخيِ رعب‌آور اين اقوام چندگانه آن‌گاه در آيه سيزده به بعد فرمود: ﴿فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ﴾، در آن روز ﴿وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً ٭ فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ﴾ که اين واقعه همان حاقّه است.

مطلب ديگر آن است که گاهي به طور اجمال و گاهي به طور تفصيل از اقوام و ملل قيامت ياد مي‌شود. اجمالش اين است که بعضي حق هستند، بعضي باطل، بعضي سعادت دارند، بعضي شقاوت، بعضي اهل جهنم‌ هستند، بعضي اهل بهشت؛ اما تفصيلش در سوره مبارکه «واقعه» به يک صورت است، در اين سوره به صورت ديگر است. در سوره «واقعه» به اينکه ﴿وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً﴾1 ياد مي‌کند. اصحاب ميمنه است و اصحاب مشئمه است و «سابقون» و «مقربون». آن «سابقون» و «مقربون» که در حد اعلا هستند و احياناً داراي نفوس مطمئنّه هستند و به «جنّة اللّقاء» راه پيدا مي‌کنند که ﴿فَادْخُلي‏ في‏ عِبادي‏ ٭ وَ ادْخُلي‏ جَنَّتي‏﴾2 از آنهايي که داراي ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾3 هستند، مستثنا هستند. آنها کساني هستند که نه تنها از اعمال خود واقف هستند، از اعمال ديگران هم واقف هستند که مصداق اعلي و اتمّ آنها اهل‌بيت هستند. ببينيد آنها از نامه اعمالشان با خبر هستند که روشن است، از نامه اعمال ديگران هم با خبر هستند، در پايان سوره مبارکه «واقعه» که از مقرّبين ياد مي‌کند، مي‌فرمايد اگر کسي جزء مقرّبين بود: ﴿**فَرَوْحٌ وَ رَيْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ**﴾،4 اين ضرورتي هم ندارد که ما بگوييم اين «لام» مقدّر است و مانند آن. آيه 89 سوره مبارکه «واقعه» اين بود: ﴿فَأَمَّا إِنْ كانَ﴾ آن بهشتي ﴿مِنَ الْمُقَرَّبينَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعيمٍ﴾، نه «له روحٌ»، «له ريحانٌ»، «له جنة نعيم». خود روح و ريحان است، خود جنت نعيم است؛ البته ﴿و لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ**،5 بعد ﴿وَ مِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ،6 جنّت‌هاي فراواني است؛ اما خودش يک بهشت متحرک است. اين معنا را وقتي مي‌تواند درست ترسيم که در سوره «جن» آنجا که دارد هيزم جهنم خود ظالم است: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً؛7 يعني هيزم جهنم، خود همين اختلاسي، خود همين سارق، خود همين ظالم است. خدا نکند آدم برود آنجا از نزديک ببيند! اسرار قيامت که صدتا و هزارتا نيست، با آنها که نمي‌شود با اين بحث‌هاي عادي آدم اسرار قيامت را پي ببرد؛ ولي ما دليلي پيدا نکرديم که خدا براي جهنم از جنگل هيزم بياورد، يا از جاهاي ديگر هيزم بياورد! فرمود هيزم جهنم خود ظالمين هستند. اين يک هيزم نسوزي است: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً؛ هيزم جهنم همين ظالم است. حالا اين حصر نيست، اگر دليلي داشتيم که از جايي چوب بياورند يا هيزم مي‌آورند، نمي‌شود نفي کرد؛ ولي «آن قدر هست که بانگ جرسي مي‌آيد»،8 خود اين شخص گُر مي‌گيرد و آتشي است که با آن آتش درخت سبز مي‌شود: ﴿إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ﴾،9 آتشي که درخت را بارور مي‌کند، معلوم مي‌شود آتش خاصي است. هيزم جهنم خود اين شخص است. اين ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الأفْئِدَةِ؛10 اين از درون آتش در‌مي‌آيد و خاموش هم نمي‌شود، چون «نار الله» است. اگر در طرف سيّئه برخي‌ها خودشان هيزم هستند، در طرف حسنه بعضي‌ها هم خودشان روح و ريحان هستند. ديگر دليل ندارد که ما اين آيه 88 و 89 سوره مبارکه «واقعه» که دارد: ﴿فَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَيْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ؛ يعني بگوييم «فله ريحانٌ»! البته «له ريحانٌ، له رياحين، له جنّات»؛ اما اين معنا را نمي‌شود نفي کرد که خود او روح و ريحان است، خود او جنّت متحرک است، خود او بهشت است، خود او تمام آنچه را دارد در خودش هست، آن بهشت‌هاي خارج هم ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي**﴾ هم هست.

در پايان سوره مبارکه «قمر» که دارد: ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾،11 «واو» ندارد که بگوييم دو تا بهشت است. اين شخص هم «عند الله» هست هم ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ را دارد. آن «عند الله» همان «جنّة اللّقاء» است. آنجا درخت و امثال درخت که نيست. ﴿**إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾**، اين شخص در عين حال که «عند الله»ي است آن جنّات و نهر را هم داراست.

بنابراين يک سلسله بهشت‌هاست که از درون خود انسان مي‌جوشد و انسان مي‌شود يک بهشت متحرک. همه چيز را در درون خود دارد. آنهايي که جهنمي هستند ممکن است که هم آتش بيروني را داشته باشند هم اين آتش دروني را، هيچ دليلي بر حصر نيست. هم خودش هيزم جهنم است، هم ﴿وَقُودُ النَّار﴾،12 سنگريزه هستند،﴿وَ الْحِجارَة﴾13 هستند و مانند آن.

بنابراين گاهي تثليث است، گاهي تخميس است، گاهي تثنيه. عمده تثنيه است که بعضي‌ها اهل سعادت هستند و بهشت، بعضي‌ها اهل شقاوت هستند و جهنم؛ ولي در سوره مبارکه «واقعه» سه قسمت کرده است. اينهايي که جزء مقرّبين هستند، اشراف دارند. در بعضي از سور اين حکم مقرّبين را گرچه نامي از آنها بالصّراحه نمي‌برد، مي‌فرمايد اينها اشراف دارند بر ديگران: ﴿كَلاَّ إِنَّ كِتَابَ الأبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ ٭ وَ مَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُونَ ٭ كِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾؛14 يعني نامه اعمال ابرار در مشهد و در محضر مقرّبين است، پس مقرّبين کساني‌ هستند که هم بر اعمال خودشان اشراف دارند هم بر اعمال ابرار، فضلاً از اعمال ديگران. فرمود: ﴿كَلاَّ إِنَّ كِتَابَ الأبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ ٭ وَ مَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُونَ ٭ كِتَابٌ مَرْقُومٌ﴾ که ﴿يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾، پس مقرّبون خيلي مرحله عالي هستند. همان‌ها که در دنيا اعمال ما را مي‌بينند، اين اهل‌بيت(عليهم السلام) برابر اين دو تا آيه سوره مبارکه «توبه» هر کاري که مي‌کنيم، مي‌بينند: ﴿**قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾،15 که فرمودند ما هستيم، پس اعمال ما را امروز اينها مي‌بينند. نامه اعمال ما هم در مشهد و در محضر اينهاست: ﴿إِنَّ كِتَابَ الأبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ ٭ وَ مَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُونَ ٭ كِتَابٌ مَرْقُومٌ﴾ که ﴿يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾، پس اين مقرّبون همان‌طوري که خودشان روح و ريحان هستند و «جنّة النعيم» هستند، به وجود مبارک امام هشتم در ذيل اين آيه که دارد: ﴿لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيم﴾،16 فرمود: «نَحْنُ النَّعِيم‏»،17 پس معلوم مي‌شود که نعمتي داريم نعمت ملکوتي است، معنوي است و الهي است و غير مادي است و يک نعمت ظاهري که ﴿قُطُوفُها دانِيَةٌ﴾ و امثال آن است. فرمود: «نَحْنُ النَّعِيم‏»، اگر «نَحْنُ النَّعِيم‏» شد، پس نعمت هم مي‌تواند مادّي باشد هم معنوي و آنها که در دنيا اعمال ما را مي‌بينند بعد از اين هم نامه اعمال ما و کتاب ما در مشهد و محضر آنهاست: ﴿إِنَّ الْأَبْرارَ لَفي‏ نَعيمٍ ٭ عَلَی الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ﴾،18 قبلش فرمود: ﴿كَلاَّ إِنَّ كِتَابَ الأبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ ٭ وَ مَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُونَ ٭ كِتَابٌ مَرْقُومٌ﴾ که ﴿يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾**.

پس گاهي تثليث است؛ نظير سوره مبارکه «واقعه». گاهي هم تثنيه است؛ مثل محل بحث در سوره مبارکه «حاقه». غرض اين است که ما بدانيم در قيامت جهنم چگونه است، بهشت چگونه است، اين اثر علمي دارد؛ اما آن که مشکل را حلّ مي‌کند اين است که سوخت و سوزي هست؛ لذا آن را قبلاً ذکر فرمود، قصص پنج‌گانه را ذکر فرمود؛ عاد و ثمود و فرعون و قوم نوح و مؤتفکات و اينها را قبلاً ذکر فرمود، اينها اساس است، اينها سازگار است. ما اصرار نداشته باشيم، چگونه است، اصرار داشته باشيم که چه بکنيم؟ لذا اين قصص پنج‌گانه را با اينکه سوره به نام «الحاقه» شروع شد، «الحاقه» را شرح نکرد، بعد از اينکه اين قصص پنج‌گانه را ذکر فرمود، فرمود که ﴿فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ﴾. ما اصرارمان اين نباشد که جهنم چگونه است، بهشت چگونه است! اصرارمان اين باشد که جهنم نرويم و بهشت برويم. حالا آن تفصيلش مطلبي ديگر است که يک اثر علمي دارد؛ لذا اين را بعد فرمود. سرّ اينکه سوره به نام مبارک «الحاقه» است؛ اما «الحاقه» را اوّل شرح نکرد، قصص پنج‌گانه را ذکر فرمود، بعد «الحاقه» را شرح کرد، اين مي‌تواند باشد.

فرمود وقتي نفخه صور شد؛ حالا يا نفخه اوّل نفخه دوم! هنوز نظر نهايي اعلام نشد، فرمود افراد دو قسم هستند: يک عده بهشت مي‌روند يک عده جهنم؛ اما ساختار قيامت اين است. گاهي مي‌فرمايد ما اينها را که خيلي ستبر و محکم هستند، اينها را نرم مي‌کنيم، مي‌کوبيم، از هم جدا مي‌کنيم، اين دَق است. بعد ذرّاتش را به هوا پخش مي‌کنيم، اين دَکّ است که دقيق‌تر از دَق است. فرمود اينها را ما حمل مي‌کنيم، با چه چيزي حمل مي‌کنيم؟ کجا مي‌بريم؟ اينها را از جا مي‌کَنيم. با چه قدرتي؟ با همان قدرتي که خلق کرد، با همان قدرت مي‌کَنَد. زمين را از جا مي‌کَند. فرمود ما اينها را مثل «عهن منفوش» قرار مي‌دهيم: ﴿وَ بُسَّتِ الْجِبَالُ بَسّاً﴾19 قرار مي‌دهيم، نرم مي‌کنيم، «هين» قرار مي‌دهيم، «هباء منبث» قرار مي‌دهيم، اين ذرّاتي را که در هوا پخش مي‌شود و ديده نمي‌شود، مي‌شود «هباء منبث»، ما اين ذرّات را پهن مي‌کنيم. بعد مي‌فرمايد: ﴿فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ﴾، اين روز در قبال شب نيست، زيرا وقتي کلّ زمين برداشته شد و شمس برداشته شد، زمينی نيست که به دور شمس بگردد و يک حرکت وضعي پيدا بشود، ليل و نهار بسازد، ليلي نيست، روزي نيست. اگر زمين نيست و اگر شمس نيست تا زمين به دور شمس بگردد و ليل و نهار بسازد، پس اين﴿فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ﴾ مطلق زمان است. حالا چه اينکه در طليعه اين آفرينش هم فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾؛20 آنجا نه روز در مقابل شب است نه روز مجموع شب و روز است که مي‌گويند «صلاة يوميه». روز به معني مطلق زمان است، چون هنوز وضع اين کرات مشخص نشد تا شب و روز پيدا بشود. آنچه در سوره مبارکه «حديد» آمده که ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ يا ساير سور آمده، يا اينجا دارد که ﴿فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ﴾، آنجا قبل از زمين و شمس است، اينجا بعد از زمين و شمس. قبل از زمين و شمس زمان به معناي 24 ساعت، روز در برابر شب نبود. بعد از برچيدن بساط شمس و قمر و زمين هم باز سخن از شب و روز نيست؛ ولی اصل زمان مطرح است. اينجا فرمود: ﴿فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ﴾ ذکر مي‌کند.

گاهي از کوه‌ها به صورت اينکه «عهن منفوش» در‌مي‌آيد، بعد «هباء منبث» درمي‌آيد، اوّل کوه‌ها را برمي‌دارد که ﴿لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَ لاَ أَمْتاً﴾،21 صحنه قيامت را اين‌طور مي‌فرمايد. صحنه قيامت که حالا صاف شد بعد البته زمين‌سازي مجدد، تغيير زمين است. زمين قيامت نه زمين دنيا؛ وقتي که زمين دنيا برچيده شد، فرمود در آن صحنه قيامت ﴿لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَ لاَ أَمْتاً﴾، در دنيا ممکن است انسانِ شرمنده پشت ديواري، پشت اتاقي، پشت خانه‌اي، خود را مخفي کند. آنجا ﴿لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَ لاَ أَمْتاً﴾. چشم مردمِ در قيامت هم، مثل مردم دنيا نيست که افراد دور را نبينند: ﴿فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾؛22 فرمود پرده را از جلوي چشم شما برمي‌داريم اسرار عالم پرده ندارد، نفرمود «کشفنا عن الواقع الغطاء»! فرمود: ﴿فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ﴾؛ پرده را از جلوي چشم شما برمي‌داريم. اسرار عالم پرده ندارد. اسرار عالم شفاف است. پرده را که از جلوي انسان کشيدند، فرمود: ﴿فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾؛ نه تنها به مقدار دنيا مي‌بينيد، تيزبين هستيد. حالا يک ميليارد فرسخ را هم ممکن است ببينيد؛ لذا هيچ کسی ممکن نيست در قيامت از شرمندگي دربيايد که کسي او را نبيند. چشم همه هم حديد و تيزبين است، جايي هم براي پنهان شدن نيست؛ لذا صحنه، صحنه رسوايي است؛ لذا يوم «خزي» است، براي عده‌اي رسوايي است. اين حرف که حرف قرآن کريم است، درک آن واقعاً دشوار است، ببينيد الآن مي‌شود گفت که اين سالن و مسجد را با چه چيزي ساختند؟ مي‌گويند با سيمان و بتن و آهن و اينها ساختند. سيمان را با چه ساختند؟ با فلان ماده ساختند. اين خاک و سنگ را با چه چيزي ساختند؟ با فلان ماده ساختند؛ اما قرآن کريم مي‌فرمايد تمام ذرّات عالم با حق ساخته شد! يعني مصالح ساختماني عالم حق است. اين ديگر مي‌شود علم ديني. يعني اينجا جاي باطل نيست خلاصه که به تعبير مقام معظم رهبري بزن در رو نيست، اين‌طور است! اين قابل فهم براي خيلي از ما نيست که زمين را با حق ساختند؛ يعني زمين جاي باطل نيست، اين به هر حال رسوا مي‌کند آدم را. ﴿ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً﴾،23 ﴿إِلاَّ بِالْحَق‏﴾؛24 يعني اگر کسي از قرآن سؤال کند که زمين را با چه چيزي ساختند؟ مي‌گويد با حق. آسمان را با چه چيزي ساختند؟ مي‌گويد با حق، پس جاي بزن در رو نيست. کسي خلاف بکند در برود نيست. اين قابل فهم براي همه ما نيست. اين را مي‌گويند علم ديني؛ يعني ما طرزي زمين را بشناسيم که خدا را نشان بدهد، قرآن کريم تمام اين اجزاي عالم را آيت مي‌داند. شب را آيت مي‌داند، روز را آيت مي‌داند، آيت هم يعني آينه و نشانه. يک آينه خاصي است، البته وقتي ما که در عرف مي‌گويم آينه، اين شيشه‌اي که پشتش جيوه است و يک قُطر و قاب خاص دارد و صورت ما را نشان مي‌دهد، مي‌گوييم مرآت، يعني آلت رؤيت صورت است؛ ولي قرآن وقتي که مي‌گويد آينه، اين شيشه را نمي‌گويد، اين قاب را نمي‌گويد، اينکه پشتش جيوه است اين را نمي‌گويد، آن صورت را مي‌گويد. اين صورت آلت ديدن صاحب صورت است، پس ما در عرف مي‌گوييم آينه، يعني اين شيشه‌اي که پشتش جيوه است و قابل خريد و فروش است، اين را مي‌گوييم مرآت، چون آلت رؤيت صورت است؛ ولي قرآن وقتي که مي‌گويد آينه و مرآت، آن صورت را مي‌گويد نه اين شيشه و پشتش جيوه. آن صورت آلت ديدن صاحب صورت است، اين يک فرق. فرق ديگر اين است که آينه دنيا هر کسی در برابرش بايستد را نشان مي‌دهد؛ اما جهان فقط صاحب و سازنده خود را نشان مي‌دهد، هيچ کسی را نشان نمي‌دهد، هيچ کس را! زمين آيت است، آسمان آيت است، شب آيت است، روز آيت است، هيچ کسی را نشان نمي‌دهد، فقط خدا را نشان مي‌دهد: ﴿وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ**﴾**؛25 اين‌طور نيست که حالا هم خدا را نشان بدهد ـ معاذالله ـ هم غير خدا را، آينه‌اي است که فقط خدا را نشان مي‌دهد. حالا اينکه فرمود زمين هست، زمين به حق خلق شده؛ لذا در اينجا جاي فساد نيست که کسي کاري خلاف بکند و در برود، اين‌طور نيست!

پرسش: شايد از بين مي‌رود و دوباره به وجود میآيد.

پاسخ: از بين که نمي‌رود، تبديل مي‌شود به زمين بهتر. ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾;26 همه اسرار آن روز مي‌خواهد بگويد: ﴿يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها ٭ بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحی‏ لَها﴾،27 خدا وحي مي‌فرستند که حالا بگو! تو که همه چيز را مي‌داني، همه چيز را هم به تو گفتم! آن روز همين زمين حرف مي‌زند، اين روايات تشبيه نيست که دارد مسجد از چه کسي شکايت مي‌کند، از چه شفاعت مي‌کند، فلان همسايه آمد، فلان همسايه نيامد! اگر امروز نفهمد، فردا چگونه شهادت مي‌دهد؟ اين را همه ما آگاه هستيم که شهادت در محکمه، مقام اداي شهادت است. هر ادايي مسبوق به تحمّل است. اين شاهد تا در صحنه حادثه حضور عالمانه نداشته باشد و همه حوادث را ضبط نکند عالمانه و حفظ نکند، حرف او در محکمه مسموع نيست. اين زمين در محکمه عدل شهادت مي‌دهد که فلان همسايه مي‌آيد، شکايت مي‌کند که فلان همسايه نمي‌آيد، پس الآن مي‌فهمد و اگر نفهمد که شهادت او و شکايت او مسموع نيست در محکمه قيامت.

برهان مسئله هم اين است که در آن پايان ﴿تُحَدِّثُ أَخْبارَها﴾، چرا؟ ﴿بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحی لَها﴾. فرمود مصالح ساختماني زمين حق است، مصالح ساختماني آسمان حق است. اين را مي‌گويند علم ديني. همه اين مشخصات درست است، لايه اوّلش چيست؟ چگونه نفت توليد مي‌شود؟ چگونه گاز توليد مي‌شود؟ چگونه معدن توليد مي‌شود؟ همه درست است؛ منتها اين شيشه نيست، اين آينه است. آن مسلماني که زمين را مي‌بيند، سازنده را با کار زمين مي‌بيند. آن که آدم بي‌تفاوتي است، لاشه زمين را مي‌بيند، همين! او با شيشه کار دارد، اين با آينه کار دارد. علم ديني معنايش اين نيست که اگر علم ديني داشت، زمين را طور ديگري بشناسد، نفت را طور ديگري بشناسد، گاز را طور ديگري بشناسد، نه! اين نفت شيشه است، اين گاز شيشه است نزد آنها که با لاشه زمين کار دارند؛ اين نفت آينه است، اين گاز آينه است، نزد کسي که علم ديني کار دارد. اين به حق است، اين مي‌فهمد، دامنگير آدم مي‌شود. نمي‌شود با نفت بازي کرد، همين نفت شهادت مي‌دهد که چه کسي سرقت کرد! اين علم ديني است. آنها باور نمي‌کنند که نفت مي‌فهمد، گاز مي‌فهمد، معدن مي‌فهمد که چه کسي سرقت کرد، چه کسي اختلاس کرد و چه کسي نکرد؟ اين را مي‌گويند همين‌طور مي‌گويند. اين مال مي‌فهمد، اين مي‌شود علم ديني. اين‌طور نيست که اين جامد باشد، اين حيّ است: ﴿بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحی‏ لَها﴾، حالا بگو! قبلاً مأمور نبود که بگويد. يک وقت مأمور است که قارون را بگير! مي‌گويد چشم! همين دريا مأمور مي‌شود که فرعون را بگير! مي‌گويد چشم! ما «شقّ القمر» شنيديم؛ اما «شقّ الارض»، «شقّ الحجر»! يک عصا زد وجود مبارک موساي کليم ﴿فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ﴾، دوازده چشمه از اين سنگ بايد بجوشد، مي‌گويد چشم! اين‌طور نيست که حالا اين سنگ، سنگ باشد و به دلخواه خود کار ‌کند. اين دامنه کوه که نبود، به سنگ زد. ﴿اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ﴾.28 ﴿بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحی‏ لَها﴾، اين مي‌شود علم ديني. زمين را اين‌طور بايد شناخت، آسمان را اين‌طور بايد شناخت، با او بايد اين‌طور رفتار کرد. به هر حال مي‌بيند، وقتي مي‌بيند اگر چند نفر آدم را ببينند، آدم خود را جمع مي‌کند. اين يک اثر تربيتي دارد، الآن اگر کسي آدم را ببيند، آدم خود را جمع مي‌کند. واقعاً او مي‌بيند، واقعاً او درک مي‌کند، واقعاً شهادت مي‌دهد، واقعاً آبرو را مي‌برد. آدم با اين ديد وقتي روي زمين راه مي‌رود، درست راه مي‌رود: ﴿بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحی‏ لَها﴾، اين زمين اين‌طور است؛ مثل خود انسان؛ انسان تبديل مي‌شود خاک مي‌شود به هر حال يک روح دارد، يک حقيقيت دارد که با آن حقيقت زنده است. حالا تبديل از وضعي به وضع ديگر. خاک مي‌شود دوباره برمي‌گردد به صورت ديگر. زمين هم همين‌طور است، زمان هم همين‌طور است.

پرسش: دليل آيه ﴿بُكْرَةً وَ عَشِيًّا﴾29 راجع به بهشت به چه معنا آمده؟

پاسخ: آن در بهشت برزخي است. در همان بهشت برزخي يا کنايه از دوام است؛ مثل صبح و شام. ما که تعبير مي‌کنيم، مي‌گوييم صبح و شام، يعني «علي الدوام».

پرسش: در سوره «مريم» ظاهراً اين آيه راجع به بهشت است.

پاسخ: بله، در پايان آن سوره که دارد: ﴿لَهُمْ رِزْقُهُمْ فيها﴾،30 درباره آنها که ﴿بُكْرَةً وَ عَشِيًّا﴾ دارد اين بهشت، بهشت برزخي است. در بهشت تمثّل برزخ و اينها هست و اگر بهشت دائمي باشد: ﴿لا يَرَوْنَ فيها شَمْساً وَ لا زَمْهَريراً﴾31 و مانند آن. اين ديگر کنايه از ابد است. ما در تعبيرات مي‌گوييم «مادامت السماوات» همان جا ﴿ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ﴾32 هم دارد در پايان سوره مبارکه «هود»: ﴿ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ﴾، سماوات و ارضي در کار نيست! اگر کل سماوات وضعش به اين صورت درآمد، ديگر سماوات و ارضي نيست! اين تعبير به زبان ماست: ﴿ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ﴾؛ يعني دائماً. وگرنه آن لحظه‌اي که سماوات و ارضي که نيست که نمي‌شود گفت: ﴿ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ﴾، بنابراين ﴿غُدُوًّا وَ عَشِيًّا﴾، يا مربوط به برزخ است که تمثّلات برزخي است يا کنايه از ابديت است نظير ﴿ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ﴾.

پرسش: ممکن است منظور شب و روز باشد؟

پاسخ: يعني شب و روز که چون ﴿لا يَرَوْنَ فيها شَمْساً وَ لا زَمْهَريراً﴾، شمس و قمري که نيست، البته ظلمت هم نيست. در صحنه قيامت چرا، بعضي از جاهايش تاريک است، بعضي از جاهايش روشن است، بعضي‌ها ﴿نُورُهُمْ يَسْعَي بَيْنَ أَيْدِيِهمْ﴾،33 بعضي جلوي پايشان را نمي‌بينند. اين در ساهره قيامت هست؛ ولي در بهشت روشنِ روشن است، نور است، در بهشت جا براي ظلمت و تاريکي نيست. در صحنه قيامت چون هر کس نور دارد، نور را به همراه خود مي‌برد. در همين سوره مبارکه «حديد» که دارد: ﴿فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ﴾،34 ديواري است اين طرفش عذاب است. ديوار به اين معنا که حالا يک ديوار بکشند که نيست؛ يعني حجابي هست. اين شخص ﴿**يَسْعَي بَيْنَ أَيْدِيِهمْ وَ بِأَيْمَانِهِمْ﴾،35 اينجا پاي خود را هم نمي‌بيند. شما صحنه قيامت که مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) در بحار ترسيم کرده، ملاحظه بفرماييد! اين اصلاً جاي پاي خود را هم نمي‌بيند. با اينکه کنار هم ايستاده‌اند.36 اين ﴿نُورُهُمْ يَسْعَي بَيْنَ أَيْدِيِهمْ﴾ اين‌طور است. در بهشت همه‌شان نوراني هستند، البته با يک تفاوت درجاتي. فرمود به دو قسمت تقسيم کرد: اصحاب يمين و اصحاب شمال. کساني که نامه اعمال دست راستشان است يا نامه اعمال دست چپشان است. در سوره مبارکه «واقعه» تثليث است. در سوره مبارکه «مطففين» هم تثليث است. آنجا فرمود کتاب ابرار ﴿لَفِي عِلِّيِّينَ ٭ وَ مَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُونَ ٭ كِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾. اينجا درباره کساني که نامه اعمالشان به دست چپ داده مي‌شود، مي‌گويد: ﴿يا لَيْتَني‏ لَمْ أُوتَ كِتابِيَه﴾، اين «هاء، هاء» کلمه تحسّر و اينهاست. اي کاش نامه من به دست من نمي‌رسيد! آن روز که مي‌گويد اي کاش! نظير همين حرف‌هايي است که هر وقت در دنيا به خطر مي‌افتاد، مي‌گفت اي کاش! ولي بيدار نمي‌شد. همه اينها آنجا ظهور مي‌کند. اي کاش من نمي‌فهميدم که حساب من چيست! حسابت را در آنجا که ﴿وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً﴾؛37ما کتاب را از درونش در مي‌آوريم، آن وقت چگونه ﴿أَدْرِ ما حِسابِيَهْ﴾؟ اين کتاب را از کجا درمي‌آوريم؟ ﴿وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً﴾، بعد مي‌گوييم: ﴿طائِرُكُمْ مَعَكُم‏﴾;38 خودت نحس هستي! آنها مي‌گفتند که «تطيّر»؛ يعني «تشؤّم»؛ کسي را بدقدم دانستن! در آن سوره مي‌فرمايد که ﴿طائِرُكُمْ مَعَكُم‏﴾، شما خودتان نحس هستيد. ما نحسي در عالم نداريم. چه چيزي نحس است؟ همان روزي که ﴿في‏ يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ﴾،39 براي انبيا و مؤمنين روح و ريحان بود، وگرنه ذات اين روز نحس باشد که نيست. فرمود درباره عاد و ثمود و اينها ﴿سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ﴾،40 ﴿في‏ يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ﴾، همان روز نحس مستمر براي پيغمبر و مؤمنون روز سعد مستمر بود. وگرنه روز ذاتاً نحس باشد که نيست؛ نظير سرد و گرم. بعد فرمود: ﴿طائِرُكُمْ مَعَكُم‏﴾، نحسي شما با خود شماست، ما که نحسي نياورديم اينجا. اينجا هم مي‌فرمايد: ﴿يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَةَ﴾؛ اي کاش آن مرگي که بار اوّل آمده بود، براي هميشه ما را از بين برده بود! مقطعي نبود. ﴿يا لَيْتَ﴾ آن موته اُولي، ﴿كانَتِ الْقاضِيَةَ﴾. براي اينکه ﴿ما أَغْنى‏ عَنِّي مالِيَهْ﴾، امروز ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ﴾،41 فردا مي‌گويد: ﴿ما أَغْنى‏ عَنِّي مالِيَهْ﴾. ﴿هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ﴾، امروز مي‌گفت: ﴿أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الأنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي﴾،42 فردا مي‌گويد: ﴿هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ﴾. در اين حالت فرمود: ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ﴾، اين در دنيا فشار مي‌آورد، اهل ربا بود، اهل رشا بود، بر مردم سخت مي‌گرفت. در جهنم هم جايش تنگ است، اين‌طور نيست که يک جاي وسيع را به او بدهند، بگويند اينجا بسوز! ﴿مُقَرَّنينَ فِي الْأَصْفادِ﴾;43 اين‌طور نيست که حالا يک جاي وسيعي را بدهند، بگويند بسوز! آنجا هم جايش تنگ است، بسته است، زنجيري است: ﴿مُقَرَّنينَ فِي الْأَصْفادِ﴾**. همان‌طور که ديگران را مي‌بست.

﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ ٭ ثُمَّ في‏ سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ﴾، چرا؟ براي اينکه اين کافر بود، خدا را قبول نداشت، بله؛ اما اين قاعده که آيا کفّار به فروع مکلّف هستند يا نه؟ از قرآن کريم به خوبي برمي‌آيد هم به اصول مکلّف‌ هستند هم به فروع. مي‌فرمايد حالا بسيار خوب! بر فرض حالا شما کافر شديد؛ اما بايد به درد فقرا برسيد. اين رسيدن به فقرا جزء احکام بين‌المللي اسلام است، اختصاصي به مسلمان‌ها ندارد. مستحضريد که اسلام سه بخش از احکام را به ما فهماند: يک بخش مربوط به داخله اسلامي است که مسلمان‌ها چگونه باشند که مي‌‌گويند ملّي و محلّي. يک بخش مربوط به منطقه‌اي است که مربوط به موحدان است، مسلمين و يهودي‌ها و مسيحي‌ها که وحي و نبوت را قبول دارند. يک بخش هم مربوط به انسان‌هاست. همه انسان‌ها در اين بخش سهيم هستند. حالا تکليف براي همه است؛ اما اجرائيات دنيايي‌ آن برابر قاعده الزام حالا اين نماز نخواند، ما او را به چوب ببنديم، نيست، براي اينکه قاعده الزام اين است. حالا از اين طرف مال طيّب و طاهر مي‌فروشند، از آن طرف پولي که از آنها مي‌گيرند، پول خمر و خنزير است، اين بر اساس قاعده الزام، فرمود شما کار نداشته باش که چه پولي را از چه تهيه کرده! اين پولي که آن کافر به شما مي‌دهد، ولو از راه خمر و خنزير درآورده باشد، براي شما مسلمان‌ها حلال است بر اساس قاعده الزام، وگرنه اين‌طور نيست که حالا ما بگوييم ما اين نفت را فروختيم، شما آن پول خمر و خنزير را به ما بدهيد؟ اين بر اساس قاعده الزام درست است؛ اما او در قيامت چه جوابي بايد بدهد؟ در قيامت درباره تک‌تک اين فروع بايد جواب بدهد، همان‌طوري که بايد درباره اصول جواب بدهد؛ يعني کفّار هم به فروع مکلّف هستند هم به اصول. حالا ملاحظه بفرماييد که چگونه به فروع مکلّف هستند. در اينجا مي‌فرمايد جهنمي‌ها چرا؟ براي اينکه ﴿إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظيمِ﴾، اين ملحد بود، مشرک بود، خدا را قبول نداشت، يک؛ ﴿وَ لا يَحُضُّ عَلی‏ طَعامِ الْمِسْكينِ﴾، به فقرا نمي‌رسيد. اين جزء احکام فقهي است. انسان ولو کافر هم باشد، مکلّف است، موظّف است به فقير برسد. حالا نمي‌خواند يا انجام نمي‌دهد، يک مطلب ديگر است. در سوره مبارکه «مدثّر» مي‌فرمايد آنجا وقتي که از کفّار سؤال مي‌کنند که چرا شما را به جهنم مي‌برند و عذاب مي‌کنند، آنها هم به فروع استدلال مي‌کنند هم به اصول. سوره مبارکه «مدثر» وقتي که اهل بهشت از مجرمين سؤال مي‌کنند: ﴿في‏ جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ الْمُجْرِمينَ ٭ ما سَلَكَكُمْ في‏ سَقَرَ ٭ قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ﴾؛ ما نماز نمي‌خوانديم. ﴿وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ ٭ وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضينَ ٭ وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ﴾،44 ما مي‌گفتيم قيامت نيست، نماز نمي‌خوانديم، فقرا را کمک نمي‌کرديم. اينکه می‌گويد قيامت نيست، کافر است. نمي‌گويد من چون قيامت را انکار کردم، عذاب مي‌بينم. مي‌گويد قيامت را انکار کردم، عذاب مي‌بينم، نماز نمي‌خواندم، عذاب مي‌بينم، کمک نمي‌کردم، عذاب مي‌بينم. هيچ کافري نمي‌تواند بگويد من چون کافر هستم، روسري را قبول ندارم، اين است!

پرسش: مجرمين ممکن است مسلمان باشند.

پاسخ: نه، مسلمان باشد که منکر قيامت نيست. برهان اين شخص که ﴿عَنِ الْمُجْرِمينَ﴾، ما مي‌گفتيم قيامت نيست، نماز نمي‌خوانديم، کمک نمي‌کرديم. صريح يعني صريح! در اين است که کافر مکلّف به فروع است. همين آيه محل بحث هم همين‌طور است.

پرسش: ... آيهای درباره عذابشان آمده؟

پاسخ: آن ديگر مربوط به کليات است، معصيت‌کار اين‌طور است، درباره خلود فرق مي‌کند البته. اينها که مخلَّد نيستند، درباره آنها عذابشان مشخص است که اينها همان موحداني هستند که معصيت کردند. اينها به هر حال بعد از مدتي سوخت و سوز، مي‌گويند: «أُولَئِكَ عُتَقَاءُ اللَّهِ‏ مِنَ‏ النَّار»،45 در شب‌هاي ماه مبارک رمضان، هنگام افطار عده‌اي از جهنم آزاد مي‌شوند، مي‌گويند: «أُولَئِكَ عُتَقَاءُ اللَّهِ‏ مِنَ‏ النَّار»، اينها کساني هستند که مسلمان فاسق هستند، وگرنه آنها که کافر هستند که مخلَّد هستند. ببينيد استدلالي که مي‌کند مي‌گويد ما چون نماز نمي‌خوانديم، به فقرا کمک نمي‌کرديم، منکر قيامت بوديم. مسلمان که منکر قيامت نيست.

پس آن آيات سوره مبارکه «مدثر» ناظر به اين است که کافر به فروع مکلّف است، همان‌طوري که به اصول مکلّف است، براي اينکه مي‌گويد: ﴿لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ﴾، يک؛ ﴿وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ﴾ دو؛ ﴿وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضينَ﴾، سه؛ ﴿وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ﴾، ـ معاذالله ـ چهار. آيه محل بحث هم همين‌طور است، در آيه محل بحث مي‌فرمايد چرا اين کار را بکنيد؟ براي اينکه ﴿إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ﴾؛ او خدا را قبول نداشت، يک؛ فقرا را هم کمک نمي‌کرد، دو. اين فرع است و آن اصل. بخش‌هاي ديگر هم همين‌طور است، پس کافري که در اين کشور هست، نمي‌تواند بگويد که من که اسلام را قبول ندارم! به هر حال اسلام براي تو تکليف گذاشته، براي حفظ تو تکليف گذاشته، براي همه تکليف گذاشته است.

پرسش: قاعده الزام شامل ملحدين میشود؟

پاسخ: همه ما يک تکليف داريم الزام نيست، آن حلال نيست، مگر اينکه آدم نداند. اگر چيزي را با مال حرام خريد، اين بيع، بيع فضولي است. اگر کسي کالايي را خريد و خمّاري خاصي هم داشت، زير زمين شراب‌فروشي مي‌کرد. اين کسي که شراب‌فروشي کرد، اين مال که مال او نيست، اين بيع مي‌شود بيع فضولي، ثمن ثمن فضولي است، بايد دوباره بپردارد؛ ولي اگر کافري خمّار بود يا خنزير داشت مي‌فروخت، مسلماني به او نفت بفروشد، آن پول را بگيرد، بر اساس قاعده الزام اين معامله صحيح است.

«و الحمد لله رب العالمين»


  1. . سوره واقعه، آيه7.

  2. . سوره فجر، آيات29و30.

  3. . سوره بروج، آيه11.

  4. . سوره واقعه, آيه89.

  5. . سوره الرحمن، آيه46.

  6. . سوره الرحمن، آيه62.

  7. . سوره جن، آيه15.

  8. . اشعار منتسب به حافظ، شماره11؛ «کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست ٭٭٭ اين قَدَر هست که بانگ جَرسي مي‌آيد».

  9. . سوره صافات، آيه64.

  10. . سوره همزة، آيات6 و7.

  11. . سوره قمر, آيات54 و 55.

  12. . سوره آل‌عمران, آيه10.

  13. . سوره بقره, آيه24؛ سوره تحريم، آيه6.

  14. . سوره مطففين، آيات18ـ21.

  15. . سوره توبه, آيه105.

  16. . سوره تکاثر، آيه8.

  17. . شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج‏2، ص476.

  18. . سوره مطففين، آيات22و23.

  19. . سوره واقعه، آيه5.

  20. . سوره اعراف, آيه54؛ سوره يونس، آيه3؛ سوره هود، آيه7؛ سوره فرقان، آيه59؛ سوره سجده، آيه4؛ سوره حديد، آيه4.

  21. . سوره طه، آيه107.

  22. . سوره ق، آيه22.

  23. . سوره ص، آيه27.

  24. . سوره حجر، آيه85.

  25. . سوره فصلت، آيه53.

  26. . سوره ابراهيم، آيه48.

  27. . سوره زلزله، آيات4 و 5.

  28. . سوره بقره، آيه60.

  29. . سوره مريم، آيه62.

  30. . سوره مريم، آيه62.

  31. . سوره انسان، آيه13.

  32. . سوره هود، آيات107 و108.

  33. . سوره تحريم، آيه8.

  34. . سوره حديد، آيه13.

  35. . سوره تحريم، آيه8.

  36. . بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج‏7، ص326.

  37. . سوره اسراء، آيه13.

  38. . سوره يس، آيه19.

  39. . سوره قمر، آيه19.

  40. . سوره حاقه، آيه7.

  41. . سوره همزه، آيه3.

  42. . سوره زخرف، آيه51.

  43. . سوره ابراهيم، آيه49؛ سوره ص، آيه38.

  44. . سوره مدثر، آيات40 ـ46.

  45. . من لا يحضره الفقيه، ج‏3، ص176.