أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿**وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ وَ الْمُؤْتَفِكاتُ بِالْخاطِئَةِ (9) فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رابِيَةً (10) إِنَّا لَمَّا طَغَي الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ (11) لِنَجْعَلَها لَكُمْ تَذْكِرَةً وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ (12) فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ (13**) وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً (14**) فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ (15) وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ (16)**وَ الْمَلَكُ عَلی أَرْجائِها وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ (17) يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفی مِنْكُمْ خافِيَةٌ (18) فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ (19) إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاقٍ حِسابِيَهْ (20) فَهُوَ في عيشَةٍ راضِيَةٍ (21) في جَنَّةٍ عالِيَةٍ (22) قُطُوفُها دانِيَةٌ (23) كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنيئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِي الْأَيَّامِ الْخالِيَةِ (24)**﴾**
سوره مبارکه «حاقه» که در مکه نازل شد، ضمن مسئله توحيد به مسئله معاد بيش از بخشهاي ديگر توجه دارد و در ضمن ميفرمايد حوادث روزگار يک ظرف قابل نيست که انسان هر کاري را در اين زمان و زمين بکند، او تحمل کند. يک وقت است انسان ظرفی دارد، لباسی دارد، به زعم خود اين ظرف را در هر راهي مصرف ميکند، لباس را به هر سبکي ميپوشد و مانند آن. اين ظرف و اين لباس به زعم او بيجان است، بيروح است، حرفي براي گفتن ندارد؛ اما قرآن ميفرمايد آسمان اينطور نيست، زمين اينطور نيست، زمان اينطور نيست، حوادث اينطور نيست، همه حيّ هستند، عالم هستند، آگاه هستند، حرفي براي گفتن دارند. اينطور نيست که انسان در زمين هر کاري بکند، زمين عکسالعمل نشان ندهد. اينطور نيست. زمان هم اينطور است، آسمان اينطور است. بين ما و حوادث روزگار يک ترابط متقابل است. باران با ما حرف دارد، آب با ما حرف دارد، هوا با ما حرف دارد، زمين با ما حرف دارد. اينها مجاز نيست، اينها تشبيه نيست. اينکه دارد زمين شهادت ميدهد، مسجد شهادت ميدهد يا شکايت ميکند، اينطور نيست که اينها يک چيز جامدي باشند، قرآن وقتي اينها را معرفي ميکند، زمين را به عنوان آينه خدا ميداند، يک؛ ميفرمايد يک نابينا وقتي که يک آينه را به دست او دادند، او شيشه را لمس ميکند، يک طول و عرض و عمق و يا ارتفاعي را برايش در نظر ميگيرد با دست کشيدن، ميگويد اين يک شيشه قطوري است يا يک قاب قطوري است، اما هيججا را نشان نميدهد، نه براي اينکه آينه نشان ندهد، او نميبيند. قرآن زمين را نشانه ميداند، آسمان را نشانه ميداند، آب را، باران را، همه چيز را آيت و نشانه حق ميداند؛ آن هم نشانه تکويني نه اعتباري. پرچم، نشانه اعتباري استقلال يک مملکت است، در مملکت ديگر، در زمان ديگر، در زمين ديگر، اين آيت بودن و علامت بودن را ندارد. يا فلزي که روي دوش کسي است، اين علامت فلان درجه است؛ اما يک قرارداد است، در جاي ديگر اين قرارداد وجود ندارد؛ اما اينکه زمين آيت حق است، آسمان آيت حق است، شب آيت حق است، روز آيت حق است: ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ آيَتَيْنِ﴾،1 همه اينها آيت و نشانهاند، يک؛ تکويني است، دو؛ اما نظير آينههاي دنيا نيست. آينههاي دنيا هر کسی در برابر آن قرار بگيرد، او را نشان ميدهد؛ اما زمين آينهاي است که فقط خدا را نشان ميدهد. هيچ کسی را نشان نميدهد؛ خدا و اوصاف او و افعال او را دارد نشان ميدهد. آسمان همينطور است، زمين همينطور است، زمان همينطور است.
بنابراين ما که در اين صحنه زندگي ميکنيم با جمادات برخورد نداريم، هر کاري که بکنيم آنها عکسالعمل متقابلي به ما نشان ميدهند. باران ميفهمد کجا ببارد، چه وقت ببارد؟ چقدر ببارد؟ براي چه گروهي ببارد؟ اين روايتهاي فراواني که دارد مسجد شهادت ميدهد يا شکايت ميکند، در قيامت مسجد شهادت ميدهد که فلان عده نماز خواندند، شکايت ميکند که فلان همسايهها نميآمدند، اين يکي دو تا روايت که نيست. مسجد اگر نفهمد و نشناسد که اين کيست و ميآيد يا نميآيد، در قيامت چگونه شهادت ميدهد؟ مستحضر هستيد که شهادت دو مرحله دارد: يک مرحله تحمّل حادثه، يک مرحله ادا. اداي شهادت مسبوق به تحمّل است. اگر شاهد در محکمه شهادت بدهد که زيد فلان کار را کرده است، اين شاهد حتماً بايد در زمان حادثه ميبود و آن صحنه را ميديد. اگر مسجد الآن نبيند و نفهمد که چه کسي ميآيد و چه کسي ميرود، فردا چگونه شهادت ميدهد؟ شهادت در قيامت اداست، هر ادايي مسبوق به تحمّل است. مکان هم همينطور است، اختصاصي به مسجد ندارد، هر مکاني شهادت ميدهد که فلان شخص، در فلان مکان، فلان کار را کرده است، پس معلوم ميشود اينها حيّ هستند، عالم هستند، آگاه هستند؛ منتها در فلان روز حرف ميزنند. اگر دستور برسد که اين آب را جمع بکن: ﴿يا أَرْضُ ابْلَعي﴾،2 اين اطاعت ميکند. دستور نرسد اين آب همچنان روي زمين ميماند. اينها تشبيه نيست، اينها تمثيل نيست، گفت: «خويش را تأويل کن ني ذکر را»،3 نه اينکه آيات الهي را بر تشبيه و تمثيل حمل بکنيم. خودمان بايد بالا بياييم، زمين واقعاً ميفهمد، اين آيه ﴿يا أَرْضُ ابْلَعي﴾ زمينا! آب را فرو ببر! او اطاعت ميکند. دريا بايد خشک بشود، اطاعت ميکند. زمين بايد قارون را بگيرد، اطاعت ميکند. اينها تشبيه نيست: ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ﴾؛4 دستور رسيد که قارون را فرو ببر! اين زمين ميفهمد و فرو ميبرد. اينطور نيست که حالا زلزلهاي بيايد تا کسي فرو برود. اينطور نيست، پس ما با موجودات زنده روبهرو هستيم. با موجودات آگاه روبهرو هستيم، هيچ کسی نميتواند جلوي هوشياري زمين را بگيرد؛ لذا فرمود اين روز زمين شهادت ميدهد، فلان روز زمين شکايت ميکند و اين قصّهها هست.
بنابراين ما اينطور نيست که با يک سلسله موجودات جامد و بيروح مباشر باشيم، هر کاري که دلمان خواست انجام بدهيم. اين ترابط متقابل را ذات أقدس الهي در چند جاي قرآن بيان کرده که يک قسمتش را قبلاً بيان فرمود آيه 96 سوره مبارکه «اعراف» اين بود: ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَي آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَات مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْض وَ لكِن كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾؛ اگر مردم روبهراه باشند، نه بيراهه بروند، نه راه کسي را ببندند، ما باران به موقع، آب به موقع، تگرگ به موقع، هواي مناسب به موقع ميفرستيم. برکات آسمان و زمين را نازل ميکنيم. در بخشهاي استسقاء هم که فرمود: ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّريقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقا﴾؛5 البته نماز استسقاء، دعاي استسقاء اثر خاص خود را دارد؛ اما فرمود بدون نماز استسقاء، اگر شما اهل احتکار و گرانفروشي و کمفروشي و گناه نباشيد، ما به موقع باران فراوان ميفرستيم براي شما، ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّريقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقا﴾. بعد فرمود اگر هم يک وقت باران آمد، ما ديديم اين افراد نالايق هستند، به جاي ديگر دستور ميدهيم ببارد: ﴿نَسُوقُ الْماءَ إِلَي الْأَرْضِ الْجُرُزِ﴾،6 ما با موجودات زنده کار داريم. آنها ما را ميشناسند، حوادث ما را ميبينند، ضبط ميکنند و به موقع هم شهادت ميدهند. به هيچ وجه قابل انکار نيست. اين ترابط متقابل بين اعمال ما و حوادث را قرآن در اثر هوشياري اينها تبيين ميکند، اينها عالم هستند، عاقل هستند، ميفهمند. اينکه ما اينها را تشبيه ميکنيم، ميگوييم «کأنّ»، اين از سنخ «کأنّ» نيست. ما اگر دليل قطعي داشته باشيم که اينها اهل ادراک نيستند، نميفهمند، اينها را حمل بر تشبيه ميکنيم؛ اما آيات ديگر تبيين ميکند که اينها آگاه هستند. وقتي ذات أقدس الهي به زمين يا به آسمان يا به هر دو دستور ميدهد: ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً﴾؛7 به زمين و آسمان دارد دستور ميدهد با ميل يا بيميل بياييد! ﴿فَقالَ﴾، به آسمان ﴿لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً﴾ تثنيه است. ﴿قالَتا﴾، اين آسمان و زمين تثنيه است. ﴿قالَتا أَتَيْنا طائِعين﴾، نه «طائعَين»! آسمان و زمين گفتند ما با همه موجودات در خدمت هستيم. خودشان تثنيه هستند؛ اما از کلّ و جمع خبر ميدهد. ما با اين موجودات رابطه داريم، با اين موجودات سر و کار داريم؛ لذا يک وقت که شهادت بدهند، يک وقت بخواهند بگيرند، يک وقت بخواهند عليه ما قيام بکنند، لشکرکشي بيجا لازم نيست، جاي ديگر لازم نيست، همانجا ما را ميگيرند. فرمود اين آسمانها و اين زمينها را ما آگاه و هوشيار قرار داديم. شما بدانيد با جماد سر و کار نداريد با يک موجودات زنده سر و کار داريد، هر کاري که انجام بدهيد، آنها ميدانند و ميفهمند، آنها در اختيار ما هستند و به اراده ما هم کار انجام ميدهند.
اين بخشها را در موارد فراواني ذات أقدس الهي بازگو کرد، پنج قسمت را ذکر کرد؛ ولي فخر رازي از سه قصّه ياد ميکند؛ يعني فقط عاد و ثمود و فرعون را ياد ميکند،8 ديگر جريان مؤتفکات را و همچنين جريان نوح را ذکر نميکند، چون به طور اجمال ذکر شده است. از طرفي هم احتمال هست که اين مؤتفکات تتمه قصّه فرعون باشد؛ لذا فخر رازي اين پنج قسمت را به سه قسمت تقسيم کرده است؛ عاد و ثمود و فرعون. او مؤتفکات را يا جزء قصص فرعون ميداند يا آنها را مبسوطاً چون نيامده نام نميبرد و از قصّه نوح(سلام الله عليه) هم صرفنظر ميکند، چون نام مبارک نوح و قومش بالصّراحه نيامده است. فرمود ما اين قصص را که گفتيم، جريان سفينه نوح را که گفتيم، اينها را قرار داديم و براي آنها که عملياتي بود؛ اما براي شما ما اينها را ميگوييم: ﴿لِنَجْعَلَها لَكُمْ تَذْكِرَةً﴾؛ ما يادآوري ميکنيم براي همه شما. اما در اين جمع، فقط يک گوش شنوا در آن هست. سخن از آذان نيست، سخن از اُذن است، اُذن مفرد است. فرمود ما براي همه گفتيم؛ اما فقط بعضي گوش ميدهند: ﴿لِنَجْعَلَها لَكُمْ تَذْكِرَةً﴾؛ اما ﴿وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ﴾؛ يک گوش. اين تنکيرش هم تنکير وحدت است. ﴿أُذُنٌ واعِيَةٌ﴾؛ البته احتمال اينکه جنس باشد و شامل فراوان باشد، هست؛ اما سخن از آذان نيست، براي اينکه گروه اندکي هستند که ايمان ميآورند؛ ولي ما براي همه به عنوان يادآوري ذکر کرديم. اين کار ذات أقدس الهي که تربيت عمومي است، در سوره مبارکه «طه» به اين صورت بيان شده، وقتي موساي کليم(سلام الله عليه) خدا را براي فرعون و دربار فرعون معرفي ميکند، آنها گفتند: ﴿فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسی﴾،9 فرمود:﴿رَبُّنَا الَّذي أَعْطی كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾،10 خداي سبحان سه تا کار را درباره تمام موجودات انجام داد: يکي اينکه نظام فاعلي را تأمين کرد که اوست که آفريدگار و پروردگار است: ﴿رَبُّنَا الَّذي أَعْطی﴾. دوم اينکه نظام داخلي هر موجودي را تضمين کرد، هيچ موجودي چه فضايي، چه دريايي، چه زميني نيست، مگر اينکه ذات أقدس الهي او را به احسن وجه خلق کرد؛ يعني هر چه اين موجود لازم دارد، خدا به او داد، ديگر ممکن نيست که يک موجود دريايي يا صحرايي يا فضايي باشد و يک کارشناس بگويد که اين حيوان اگر فلان وزن را ميداشت، بهتر بود! اين ممکن نيست، زيرا اگر بهتر از اين ممکن بود و خدا خلق نميکرد، اين مقدم، يا براي جهل بود يا براي عجز بود يا براي بخل بود، اين تالي؛ «و التالي بأسره الثلاث مستحيل فالمقدم مثله»، پس نظامي از اين بهتر ممکن نيست؛ لذا در قرآن فرمود: ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾؛11 هر چيزي را که آفريد، به بهترين وجه آفريد. يک حشره، يک جنبنده، يک دونده، يک رونده، يک خزنده، هر موجودي هر چه لازم داشت، در زاد و ولد او، در زندگي او، در جفتگيري او خداي سبحان به او داد. ﴿أَعْطی كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ﴾، اين نظام داخلي و ﴿ثُمَّ هَدی﴾، نظام غايي. اين اضلاع سهگانه مثلث را در همين آيه کوچک بيان کرده است. چه کسي آفريد؟ چگونه آفريد؟ براي چه آفريد؟ ﴿رَبُّنَا الَّذي أَعْطی﴾، اين ميشود نظام فاعلي. ﴿كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ﴾، ميشود نظام داخلي. ﴿ثُمَّ هَدی﴾ هدفمند است و مقصدي دارد، نظام غايي. همه ما هم همينطور هستيم، هيچ چيزي ضايع نيست، هيچ چيزي از بين نميرود، هيچ چيزي در راه گم نميشود، اينطور است. در اوّل سوره مبارکه «اعلي» دارد: ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَی ٭ الَّذي خَلَقَ فَسَوَّی ٭ وَ الَّذي قَدَّرَ فَهَدی﴾،12 اينطور نيست که بیهدف مقصود نباشد. هم مقصد معين است هم مقصودِ در آن مقصد معين است، هم راه مشخص است هم راهنما. ﴿خَلَقَ فَسَوَّی﴾، نظام داخلي ﴿قَدَّرَ فَهَدی﴾، نظام غايي. اين را ذات أقدس الهي مشخص کرده، معين کرده، پس ما با موجودات زنده روبهرو هستيم، با موجودات متحرّک و آگاه روبهرو هستيم، با موجودي که ما را ميبيند و از کار ما باخبر است و گزارش ميدهد، باخبر هستيم. اينطور نيست که حالا زمين که شهادت ميدهد؛ مثلاً تشبيه محض باشد از اين قبيل نيست، تکوين حقيقی است و «لا ريب فيه».
فرمود آن روزي که ما اين صحنهها را ذکر کرديم، «تذکره» است. تذکره قبلاً هم اشاره شد که فرمود اين قرآن حقوق بشر است ﴿ذِكْري لِلْبَشَرِ﴾،13 ﴿لِلْعالَمينَ نَذيراً﴾،14﴿هُدي لِلنَّاسِ﴾،15 براي همه است؛ منتها آن کسي که گوش ميدهد اندک هستند. حرف «اذن واعيه» در روايات ما که فراوان بر وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) تطبيق شده است، خود حضرت فرمود من اذن واعيه هستم، به دعاي پيغمبر من اذن واعيه هستم.16 در اهلسنّت هم معتزلي مثل زمخشري تصريح کردند به اينکه اذن واعيه وجود مبارک حضرت امير مصداق کامل اوست،17 هم فخر رازي در تفسيرش ميگوشد وجود مبارک حضرت امير مصداق اوست که اذن واعيه يعني پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بعد از نزول آيه از خدا خواست که اذن علي(صلوات الله عليه) را اذن واعيه قرار بدهد.18 آن وقت اين آيه در مکه نازل شد، هنوز وجود مبارک حضرت امير به مقامي نرسيده بود. اين آيه که نازل شد وجود مبارک پيغمبر خواست که حضرت امير اذن واعيه باشد حضرت امير فرمود از اين به بعد ما هيچ چيزي را فراموش نکرديم که اين برای زمان قبل از امامت اوست، اينها در مکه نازل شد. فرمود هيچ چيزي را من فراموش نکردم بعد از دعاي وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم). بعد فرمود اين اذن واعيه است.
غرض اين است که هم فخر رازي نقل کرد از اشعري است هم آن زمخشري که معتزلي است. اينجا اذن واعيه وجود مبارک حضرت است؛ منتها يک نفر هم که گوش بدهد، جامعه عوض ميشود. همه عالم صداي اوست؛ اما کسي که گوش کند به اين ندا کم است؛ البته اين اذن واعيه ميتواند جنس باشد، مصاديق فراوان داشته باشد؛ ولي تعبير قرآن اين نيست که ما اين را گفتيم تا همه بشنوند، «آذانٌ واعيه» نفرمود، فرمود اذن واعيه که يک نفر هم که گوش بدهد، براي ما کافي است.
پرسش: غير معصوم هم میتواند اين طور باشد؟
پاسخ: بله، عصمت و امامت شرط نيست؛ منتها حوزه واعيه بودنش فرق ميکند. يک وقت است کسي ظرفيت ده ليتر را دارد، اين تمام ظرفيتهايش را پُر ميکند. بله اين ميتواند. يک وقت ظرفيت يک ظرفيت جهاني است، همانطوري که در نبوت فرق است: ﴿**لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ**﴾،19 در رسالت فرق است: ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ**﴾**،20 در ولايت فرق است، در امامت فرق است، در اعجاز فرق است، در معصوم بودن فرق است. درجات فراواني دارد؛ اما عصمت کليّه مختصّ به آن چهارده نفر است، حجت بالغه مختصّ به آن چهارده نفر است. وگرنه ما هيچ دليلي داريم که وجود مبارک زينب کبريٰ(سلام الله عليها) عصمت نداشت. معصوم بودن منحصر نيست، صاحب معجزه بودن و امام بودن و ولي الله که حرف او حجت باشد، آنها البته رقم خاصي دارد و معدود هستند.
پرسش: پس اينکه در آيه 61 سوره «توبه» میفرمايد: ﴿**وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ﴾** منظور چيست؟
پاسخ: اين را در رسائل هم خوانديد، در آنجا وجود مبارک پيغمبر حرف اينها را گوش ميداد و به روي اينها نميآورد، ميگفتند او گوش است، هر چه بگوييم قبول ميکند! ذات أقدس الهي فرمود که ﴿أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ﴾،21 نميخواهد آبروي شما را ببرد، هر چه شما گفتيد گوش ميدهد؛ ولي حرفهاي خود را عمل ميکند، دستور خود را عمل ميکند: ﴿أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ﴾. اينطور نيست که حالا هر چه شما بگوييد و حضرت حرفي نزد، يعنی قبول کرده ميخواهد ترتيب اثر بدهد. اين را در رسائل هم ملاحظه فرموديد.
﴿فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ﴾ اين طليعه معاد است. حالا اين نفخه اوّل است يا نفخه دوم بايد جداگانه بحث بشود. ظاهر الميزان اين است که فعلاً اين نفخه دوم است. 22وقتي ميخواهد قيامت قيام بکند، کلّ صحنه آسمان و زمين جمع ميشود: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾23 که اين ﴿وَ السَّماواتُ﴾ هم فاعل﴿تُبَدَّلُ﴾ است؛ روزي که زمين عوض ميشود، آسمان عوض ميشود نه اينکه نابود بشود. آسمان و زمين تبديل ميشود: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾؛ يعني «تبدل السماوات غير السماوات»، آسمان عوض ميشود، زمين عوض ميشود نه نابود بشود. آن جايي که دارد ما آسمان را ميکوبيم، سؤال ميکنند که زمين را با اين وضع چه ميکند؟ ﴿فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً﴾،24 نه يعني اينها از بين ميروند؛ اينها شاهد هستند، در صحنه بايد باشند، شهادت بدهند، صدق و کذب را مشخص بکنند، اينها که نابود نميشوند؛ اما با يک تَشر، کلّ زمين و آسمان عوض ميشود. با يک دميدن، با يک نفس رحماني کلّ زمين و آسمان عوض ميشود. دو تا نفخه است، حالا اين نفخه اوّل است يا نفخه دوم؟ گرچه الميزان نظر شريفش اين است که فعلاً اين نفخه ثاني است، با نفخه اوّل همه خاموش ميشوند. ما دو تا دميدن داريم؛ ببينيد در کنار آشپزخانههاي قبلي يک دميدني بود که آتش را روشن ميکردند، برای اينکه آشپزخانه راه بيفتد. بعد وقتي که کار تمام شد، يک دميدني است يک فوت کردني است که آتش را خاموش ميکنند. اين کسي که سيگار ميکشد بعد از اينکه کارش تمام شد؛ يعني سيگار روشن شد با يک فوت کردن اين آتش کبريت را خاموش ميکند. يک فوت است که روشن ميکند، يک فوت است که خاموش ميکند. با يک فوت کلّ افراد و جهان، نفخه اوّل همه خاموش ميشوند و ميميرند با نفخ ديگر ﴿فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ﴾ همه زنده ميشوند؛ منتها در دنيا اوّل روشن کردن است و بعد خاموش کردن؛ ولي در صحنه نفخ صور، اوّل خاموش کردن است و بعد روشن کردن. الآن زمان و زمين روشن است با يک فوت کردن کلّ زمان و زمين خاموش ميشود.
حالا اين نفخه اوّل است يا دوم؟ شواهدي بايد نشان بدهد، چون اين تقسيمي که افراد بعضيها نامههاي اعمالشان دست راست است، بعضيها نامهها دست چپ، اين ظاهراً تأييد ميکند فرمايش ايشان را که اين نفخه ثاني است که همه روشن شدند و بيدار شدند: ﴿فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ﴾.25 فرمود: ﴿فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ ٭ وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً﴾، اين به نفخه اوّل برميگردد نه نفخه دوم. در نفخه دوم کوبيدن نيست، ساختن است. در نفخه اوّل کوبيدن است:﴿وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبال﴾26 فرمود: ﴿فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً﴾؛ ميکوبيم ما اينها را. «قاع صَفْصَف» ميکنيم؛ يعني تمام پستي بلنديها را صفصف ميکنيم. «قاع»؛ يعني بيابان وسيع. «صفصف»؛ يعني ﴿لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَ لاَ أَمْتاً﴾؛27 پستي و بلندي نيست، تپه ماهوري نيست، کوه نيست، دامنهاي نيست، صاف صاف است، صحنه محشر است. صحنه محشري است که چشمها هم بيناست که انسان اگر بخواهد دورترين نقطه را ببيند، ميتواند ببيند: ﴿فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ﴾، در قيامت وقتي که نفخه صور شد، انسان تا آنجا که بخواهد، ميتواند ببيند؛ البته بعضيها ﴿نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمي﴾،28 جلوي پاي خودشان را هم نميبينند، حالا تا چه کسي ديدش وسيع باشد يا چه کسي ديدش محدود باشد آن فرق ميکند.
فرمود: ﴿وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً﴾؛ منتها اين مراحل را قرآن کريم يکي پس از ديگري ذکر ميفرمايد که ﴿وَ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً﴾، بعد اين «نسفا»؛ يعني ميکوبيم، اين برای اوايل مراحل نيست. فرمود روزي ميرسد که جبال ﴿كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ﴾29 الآن اين کوهها ستبر هستند محکم هستند، يک؛ نه تنها محکم هستند نگهدار و نگهبان زمين هم هستند که ما اين را «رواسي» قرار داديم که مبادا گسلهاي زلزلهخيز زمين به شما آسيب برساند، اصلاً ما کوهها را خلق کرديم؛ مثل ميخ که اين در خطبه اوّل نهجالبلاغه حضرت امير است که «وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِهِ»؛30 اين «مَيَدان» منصوب است تا مفعول باشد براي «وَتَّدَ». «وَتَّدَ»؛ يعني ميخکوب کرد، زمين را براي اينکه آن «مَيَدان» نداشه باشد، «مَيَدان»؛ يعني اضطراب. «مادَ، يَمِيدُ»؛ يعني «إضطَرَبَ». جلوي مَيَدان، اضطراب و نوسان آن را بگيرد. با اين صخرها «وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ**»؛ اين صخرها مثل ميخ است، ميخکوب کرد که او نلغزد. پس محکم است، «رواسي» قرار داد. بعد فرمود که وقتي قيامت ميشود اينها ﴿كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ﴾ هستند، ببينيد اين پنبههای ندّافي شده که براي تشک يا لحاف اين پنبهها را ميکوبند، ندّافي ميکنند، اين يک جِرم پُر حجم کم وزن است، اين ميشود عِهنِ منفوش. اين سلسله جبال سنگين که تاکنون ميخ زمين بود، الآن مثل يک مشت پنبه ندّافي شدهِ سبک وزن است. بعد ميفرمايد اينها را ميکوبيم، نرم ميکنيم. ﴿لا تَری﴾ نسف ميکنيم؛ يعني ميکوبيم. اينکه وجود مبارک موساي کليم به سامري گفت: ﴿لَنَنْسِفَنَّهُ﴾**،31 من ميکوبم ريزريزش ميکنم، ميريزم در دريا، اين نسف است.
پرسش: «نسف» به معنای بسط و توسعه دادن است چطوری شما به کوبيدن معنا میکنيد؟
پاسخ: «نسف» يعني کوبيدن و نرم کردن که وجود مبارک موساي کليم به سامري گفت: ﴿لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ﴾؛ من اين را ميکوبم، ميريزيم در دريا. اينجا به قرينه اينکه فرمود: ﴿لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَ لاَ أَمْتاً﴾؛ يعني ميکوبيم اينها را. بعد وقتي کوبيديم آن هموارها بسط پيدا ميکند. نه اينکه «نسف» به معناي بسط و وسعت باشد. فرمود ما اينها را ميکوبيم، درّهها را، گودالها را با اينها پُر ميکنيم، اينها هم سطح ميشود و مساوي ميشود: ﴿لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَ لاَ أَمْتاً﴾ ما اوّل اين کار را ميکنيم.
اين برای مقدمات قيامت است. در اينجا دارد که جبال و ارض را با هم ميکوبيم. اين به نفخه ثاني برنميگردد، اين بايد به نفخه اوّل باشد يا جمع نفختين، چون فاصله کم است مقدمه باشد براي هر دو. ﴿فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً ٭ فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ﴾، از همان طليعه قيامت ميشود واقعه تا آن بخشهاي پاياني. در خود ساهره معاد که پنجاه هزار سال طول ميکشد، آن ديگر قيامت کبري است که ﴿**إِنَّ الأوَّلِينَ وَ الآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ**﴾؛32 آن روز است که پنجاه هزار سال طول ميکشد. خيلي اين روز طولاني است! يک روز پنجاه هزار سال. البته معلوم نيست که آن سال، سال دنيا باشد که 365 روز است يا سال آخرت باشد که هر روز مانند «الف سنة» يعنی هزار سال است؛ ولي به هر حال روز طولاني است. سؤال ميکند: «مَا أَطْوَلَ هَذَا الْيَوْمَ»؛ حضرت طبق اين نقل فرمود: «وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ»؛ قسم به ذات کسي که جانم در دست اوست، اين قيامت که پنجاه هزار سال است، براي مؤمن «مِنْ صَلَاةٍ مَكْتُوبَة»؛ به اندازه يک نماز واجب است؛33 يعني بيش از ده دقيقه هم طول نميکشد، براي اينکه او براي چه معطّل باشد؟ او همه مراحل را که پشتسر گذاشته است. اين کسي که به سرعت اين راهها را پشتسر گذاشته و طي کرده و رفته، براي چه او را نگه بدارند؟ ميدانيد پنجاه هزار سال مثل اينکه يک رقم سنگيني را رشوه ميدهند براي يک آدم وارستهاي، او مثل پنج درهم از آن ميگذرد. خيلي فرق ميکند، حضرت فرمود اين براي چه معطل بشود؟ «وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ»، همين روز پنجاه هزار سال براي مؤمن «مِنْ صَلَاةٍ مَكْتُوبَة» است.
بنابراين اينکه فرمود: ﴿وَقَعَتِ الْواقِعَةُ﴾؛34 يعني طليعه آن قيامت کبريٰ هست. هنوز درباره آسمان سخن نفرمود. فرمود: ﴿وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ﴾، آسمان با همه فراز و فرودي که دارد اين هم مثل «عهن منفوش» است، واهيه است و سست است و کلّ بساط آن جمع ميشود. الآن ممکن نيست مثلاً کسي آفتاب را بتواند ببيند، ما نور آفتاب را ميبينيم، آن روزهايي که کسوف است، اگر کسوف کلّي نباشد، گوشهاي از آفتاب پيدا باشد، همه کارشناسان ميگويند که با چشم مسلّح نگاه کنيد با چشم غير مسلّح اگر بخواهيد در کسوف غير کلّي به گوشه آفتاب که پيداست، ببينيد چشم کور ميشود، نميشود او را ديد. اين با همه جلال ظاهري که دارد: ﴿كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ﴾ است. ﴿فَهِيَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ﴾، کلّ آسمان و آنچه دورش هست: ﴿وَ الْمَلَكُ عَلی أَرْجائِها﴾، تمام اطراف و جوانب اين آسمانها را و اين منطقهها را فرشتهها دارند اداره ميکنند: ﴿وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ﴾، ميگويند چهار نفرند که حاملان عرش هستند، چهار نفر از ملائکه بزرگ که جبرائيل و اسرافيل و ميکائيل و عزرائيل(سلام الله عليهم) به چهار نفر گفتند از اهلبيت(عليهم السلام)، اينها چه کساني هستند؟ چه هستند؟ حالا امروز چند نفر حمل ميکنند، معلوم نيست؛ ولي آن روز اين هشت نفر را گفتند چهار نفر از اينها و چهار نفر از آنها. ﴿وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ﴾، بعضي از اساتيد ما از بزرگان حکمت، اينها ارتباطشان هم با مفاتيح الجنان است هم با قرآن است هم با دستورات ديني است، اينها بعضي از کارهايي را ميکنند که افراد ديگر به ذهنشان نميآيد. بعضي از اين بزرگان حکمت ميگويند روزانه ما مقداري قرآن، يک عرض ارادت و دعايي را انجام ميدهيم، تقديم ميکنيم به پيشگاه عزرائيل(سلام الله عليه) که با او رابطه داشته باشيم، خودش بيايد جان ما را بگيرد و به آساني هم جان ما را بگيرد. اين طرز فکر را ميبينيد که کم است که حالا ما مرتّب براي عزرائيل(صلوات الله و سلامه عليه) عرض ارادت کنيم، قرآن بخوانيم که رابطهاي داشته باشيم که خودشان تشريف بياورند، چون براي همه عزرائيل(سلام الله عليه) نميآيد؛ چه اينکه اوحدي از انبيا و اوليای الهی هستند که ﴿**اللَّهُ يَتَوَفَّي الأنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا**﴾.35 براي خواص حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) تشريف ميآورند که ﴿**يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ**﴾،36 براي توده مردم آن ملائکهاي که زير مجموعه عزرائيل(سلام الله عليه) هستند که ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾،37 آنها قبض روح ميکنند. آنها اگر بيايند کار قدری مشکل است؛ اما خود عزرائيل(سلام الله عليه) بيايد آسان است. اينها کارشان اين است، ضمن اينکه اين دعا را ميخوانند، آن وظايف را انجام ميدهند، اين روابط هم دارند که در روز مرگ خود عزرائيل(سلام الله عليه) بيايد و اينها جان را تقديم به خود آن حضرت بکنند و خود عزرائيل(سلام الله عليه) براي همه اينطور نميآيد. در جريان وجود مبارک پيغمبر ملاحظه فرموديد اجازه ميگيرد. اين براي اينکه او قبض روح نميکند، وجود ذات أقدس الهي ﴿**اللَّهُ يَتَوَفَّي الأنفُسَ﴾، در هنگام قبض روح پيغمبر عزرائيل اجازه ميگيرد که حضور داشته باشد، نه قبض روح بکند. به هر حال اين راه هست. اين راهها باز هست براي همه هم باز است: ﴿أَرْجائِها وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ﴾**، حالا اين روايت را ميخوانيم ـ إنشاءالله ـ که چهار نفر از آنها هستند، چهار نفر از ما هستيم.
﴿يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفی مِنْكُمْ خافِيَةٌ﴾؛ هيچ چيزي از شما مخفي نميماند: ﴿لا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَديثاً﴾؛38 هيچ کتماني نيست هيچ! همه چيز ظاهر و روشن است. دست حرف ميزند، پا حرف ميزند، چشم حرف ميزند، همه ميگويند، هيچ چيزي را کتمان نميکنند: ﴿يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفی مِنْكُمْ خافِيَةٌ﴾، بعد ميفرمايد که حالا دو قسم است: ﴿فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ﴾ اين است، يمين هم با يمُن و برکت است نه دست راست. چون مؤمن «کِلْتَا يَدَيْهِ يَمِين»،39 که آن عصاي ميمن است، مؤمن دست چپ ندارد اصلاً، چون با دست راست اطاعت ميکند، با دست چپ هم اطاعت ميکند. کافر دست راست ندارد، چون با دست راست هم معصيت ميکند، با دست چپ هم. مؤمن «کِلْتَا يَدَيْهِ يَمِين»، چه اينکه درباره ذات أقدس الهي هم آمده که ميگوييم او «**بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّةِ**»40 است با اينکه منزّه از دست است، «کلتا يدي ربي يمين»، اصلش متعلق به ذات أقدس الهي است، مؤمن که خليفه «الله» است، او هم اين چنين است. کافر اصلاً دست راست ندارد، چون دست راست و چپ مطرح نيست، ميمنه و مشئمه منظور است: ﴿فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ﴾،41 ﴿أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ﴾،42 آن کسي که اصحاب ميمنه است، «کِلْتَا يَدَيْهِ يَمِين»، آن که اصحاب مشئمه است ـ معاذالله ـ «کِلْتَا يَدَيْهِ» مشئمه و شمال است. اينجا يمين و شمال يعني چپ و راست منظور نيست. يُمن و برکت است؛ البته ظاهرش هم براي اينکه با باطن موافق باشد ـ إنشاءالله ـ با دست راست ميگيرند.
«و الحمد لله رب العالمين»
. سوره إسراء، آيه12.
. سوره هود، آيه44.
. مثنوی معنوی مولوی، دفتر اوّل بخش59؛ «کردهای تاويل حرف بکر را ٭٭٭ خويش را تاويل کن نه ذکر را».
. سوره قصص، آيه81.
. سوره جن، آيه16.
. سوره سجده، آيه27.
. سوره فصلت، آيه11.
. التفسير الكبير، ج30، ص623.
. سوره طه، آيه49.
. سوره طه، آيه50.
. سوره سجده، آيه7.
. سوره اعلیٰ، آيات1 و 2 و 3.
. سوره مدثر، آيه31.
. سوره فرقان, آيه1.
. سوره انعام، آيه185؛ سوره آلعمران، آيه4؛ سوره انعام، آيه91.
. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج35، ص327؛ مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج3، ص78؛ كنز الفوائد، ج2، ص152.
. الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج4، ص600.
. التفسير الكبير، ج30، ص624؛ «عن النبي صلی اللّه عليه و سلم عند نزول هذه الآية: «سألت اللّه أن يجعلها أذنك يا علي، قال علي: فما نسيت شيئا بعد ذلك و ما كان لي أن أنسی».
. سوره اسرا، آيه55.
. سوره بقره، آيه253.
. سوره توبه، آيه61.
. الميزان في تفسير القرآن، ج19، ص397.
. سوره ابراهيم، آيه48.
. سوره طه، آيه105.
. سوره زمر، آيه68.
. سوره طه، آيه105.
. سوره طه، آيه107.
. سوره طه، آيه124.
. سوره قارعه، آيه5.
. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه1.
. سوره طه، آيه97.
. سوره واقعه، آيات49 و50.
. بحار الأنوار، ج7، ص123؛ «وَ رَوَي أَبُو سَعِيدٍ الْخُدْرِيُّ قَالَ: قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَطْوَلَ هَذَا الْيَوْمَ فَقَالَ وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ إِنَّهُ لَيُخَفَّفُ عَلَي الْمُؤْمِنِ حَتَّي يَكُونَ أَخَفَّ عَلَيْهِ مِنْ صَلَاةٍ مَكْتُوبَةٍ يُصَلِّيهَا فِي الدُّنْيَا».
. سوره واقعه، آيه1.
. سوره زمر، آيه42.
. سوره سجده، آيه11.
. سوره انعام، آيه61.
. سوره نساء، آيه42.
. تفسير القمی، ج1، ص37؛ وسائل الشيعة، ج16، ص167.
. المصباح للكفعمي (جنة الأمان الواقية)، ص 647 .
. سوره واقعه، آيه8.
. سوره واقعه، آيه9.