أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿**الْحَاقَّةُ (1) مَا الْحَاقَّةُ (2) وَ ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ (3) كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ بِالْقارِعَةِ (4) فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطَّاغِيَةِ (5 وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِريحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ (6) سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً فَتَرَي الْقَوْمَ فيها صَرْعي كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ (7) فَهَلْ تَري لَهُمْ مِنْ باقِيَةٍ (8) وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ وَ الْمُؤْتَفِكاتُ بِالْخاطِئَةِ (9) فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رابِيَةً (10) إِنَّا لَمَّا طَغَي الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ (11) لِنَجْعَلَها لَكُمْ تَذْكِرَةً وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ (12)**﴾
سوره مبارکه «حاقه» يعني سورهاي که «تُذکر فيها الحاقّه» در مکه نازل شد، قسمت مهمش همان اصول دين است، مخصوصاً مسئله معاد و جريان امم طغيانگر را ذکر ميکند، ميفرمايد اين قصص، معارفي را به همراه دارد که شما بايد خوب بررسي کنيد و به جانتان بسپاريد: ﴿**تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ**﴾. سخن از موعظه محض نيست که شما مقطعي پند بگيريد. اين را بايد در جانتان بسپاريد، در کتابهايتان تدوين کنيد، به شاگردانتان تعليم بدهيد، به امت اسلامي منتقل کنيد، شما ﴿**أُذُنٌ واعِيَةٌ**﴾ بشويد؛ يعني گوش بين علماي الهي، رهبران الهي و انبيای الهي و مرسلين الهي(عليهم السلام) با مردم. در تعبيرات همه آن نکاتي که درباره قيامت است يکي پس از ديگري اشاره ميکند. در ضمن اينکه دارد اين حاقه است، ميفرمايد اين حق هم در مقابل باطل است هم در مقابل کذب است؛ لذا فرمود: ﴿**لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ**﴾، حقّي است عين صدق، صدقي است عين حق، اين يک.
لذا گاهي تعبير ميکند به حاقه، چون حق در مقابل باطل است و صدق در مقابل کذب. با اينکه اين حق است صدق است. بعد خير است. بعد حَسن هست و مانند آن. ضمن اينکه ميفرمايد اين حاقه است با ضمير ميتوان به آساني اين کلمه را فهماند؛ ولي اسم ظاهر ميآورد، يک؛ با يک ويژگي ديگر، دو؛ نميفرمايد: «کذّبت ثمود و عاد بها»، اگر ميفرمود «بها»، به «الحاقه» برميگشت. جا براي اسم ظاهر نيست. فرمود: ﴿**الْحَاقَّةُ ٭ مَا الْحَاقَّةُ ٭ وَ ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ ٭ كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ**﴾؛ اما نه تنها ضمير نميآورد، اسم ظاهر ميآورد، اوّلاً؛ با يک سِمَت ديگر، ثانياً؛ ﴿**كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ بِالْقارِعَةِ**﴾؛ يعني اين هم حاقه است، هم صادق است، هم قارع. صادق است، چون ﴿**لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ**﴾، قارع است، چون کوبنده است. چنين اوصافي را براي قيامت ذکر ميکند.
بعد ميفرمايد اثر تلخ تکذيب اين است که ثمود با يک حادثه تلخ طغيانگري به هلاکت رسيده است که ﴿**فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاها ٭ وَ لا يَخافُ عُقْباها**﴾،1 که در پايان سوره مبارکه «شمس» است. در ساير سور هم از هلاکت ثمود سخن گفته است: ﴿**وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِريحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ**﴾، گاهي تندباد ميوزد يا حتي سونامي ميآيد، انسان ميتواند فرار کند به دامنه کوهي، به دامنه تپهاي، به دامنه سنگري، فرمود اينها نيست. او کوهها و تپهها و سنگرها را از بين ميبرد: ﴿**لا تُبْقي وَ لا تَذَرُ**﴾2است؛ لذا در جريان عاد ميفرمايد که فقط چند تا خانه مانده است، هيچ اثري از اينها نيست. طرزي اين تندباد اينها را قطعهقطعه کرده که جسدشان را هم شما پيدا نميکنيد، حالا بعد در آيات ديگر ميخوانيم.
﴿**وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِريحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ**﴾، «عتو» يک وقت به معناي تجاوز زياد است که بيرحمي و کشتن و قتل و غارت در آن نيست، اين يعني مثل اينکه کسي بگويد پيرياش به عتو رسيده است. وجود مبارک زکريا(سلام الله عليه) وقتي که مريم(سلام الله عليها) را ديد مشتاق شد پدر بشود و فرزند داشته باشد؛ سوره مبارکه «مريم»،﴿**رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً**﴾؛3 يعني بعد از اينکه مريم(سلام الله عليها) را ديد که ﴿**كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقا قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّي لَكِ هذَا قَالَتْ**﴾،4 آن نعمتها، کرامتها و آثار غيبي را نزد مريم(سلام الله عليها) ديد، علاقه پيدا کرد که چنين فرزندي داشته باشد با اينکه حالا دوران پيري است. بعد عرض کرد خدايا! حالا اين همه کارهاي غيبي که از تو ساخته است، من هم که الآن پير هستم، مهمترين عضو بدن انسان استخوان است، استخوان من هم که نرم شد، چيزي از من نمانده است، همسرم که پير است، آن وقتي هم که جوان بود عقيم بود، الآن که پير است؛ ولي «حکم آنچه تو فرمايي»5 با چه اراده جدّي! «حکم آنچه تو فرمايي». ﴿**رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ**﴾، موي سرم که سفيد شد، مهمترين عضو بدن انسان استخوان است، وقتي استخوان پوک بشود، چيزي از آدم نميماند: ﴿**رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ**﴾، موي سرم هم که سفيد شد؛ اما من نااميد نيستم، تمام امور به دست توست: ﴿**وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا**﴾، اين برای خود من. ميترسم بعد از مرگ وارثي نداشته باشم، حيف من، بيت من، نبوت من که بيوارث بماند! ﴿**وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائي**﴾،6 اين برای خود من. براي همسرم هم بايد دعا بکنم. همسر من الآن که پير است، آن وقتي که جوان بود نابارور بود، عقيم بود: ﴿**وَ كانَتِ امْرَأَتي عاقِراً**﴾، نه «و امرأتي عاقرٌ»! الآن که پير است، آن وقتي که جوان بود، نازا بود؛ ولي «حکم آنچه تو انديشي». ﴿**وَ كانَتِ امْرَأَتي عاقِراً فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا ٭ يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا**﴾.7
در جريان مريم بازگو کردن، ﴿**يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا**﴾، بعد ذات أقدس الهي به زکريا پاسخ ميدهد و او را مخاطب قرار ميدهد: ﴿**يا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى﴾ که ﴿لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا**﴾،8 اين براي اينکه شاکرانه به خدا عرض کند که راهش چيست؟ من که عيال ديگري ندارم! اين عيالم که به اين صورت است، الآن هم که سنّش گذشته، آن وقتي هم که جوان بود نازا بود: ﴿**قالَ رَبِّ أَنَّی يَكُونُ لي غُلامٌ وَ كانَتِ امْرَأَتي عاقِراً**﴾،9 در هر دو جا اصرار ميکند که «کانت» نه اينکه الآن عاقر است. الآن معلوم است که عاقر است. ﴿**وَ كانَتِ امْرَأَتي عاقِراً وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا**﴾، اين «عتيا» به آن عتو سرکشي نيست؛ يعني خيلي خيلي خيلي پير شدم. اين عاتي بودن، گاهي با قهر و غلبه و بگير و بزن و بکُش همراه است؛ مثل همان ﴿**عاتِيَةٍ**﴾؛ اما اين «عاتي» غير از آن «عاتي» است؛ يعني از حق خيلي گذشتم، ديگر چيزي از من نمانده است! ﴿وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا﴾ غرض اين است که اين «عتو و عتي» در قرآن که استعمال ميشود همه جا به يک معنا نيست. ذات أقدس الهي ميفرمايد: ﴿قالَ كَذلِكَ قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ﴾،10 من «کان تامه» به تو دادم. در قرآن کريم دارد که انسان ﴿**لَمْ يَكُن شَيْئاً**﴾، «لا شيء» بود، بعد او را شيء کرديم؛ يعني «ليس تامه» را «کان تامه» کرد، يک؛ بعد حالا که موجود شد، قابل ذکر نبود: ﴿**هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً**﴾؛11يعني قابل ذکر نبود، حالا يا خاک بود در بيابانها بود، ما اين شيئي که قابل ذکر نبود را به اين صورت درآورديم بعد شده نطفه بعد اين نطفه را هم به صورت «لؤلؤ لالا» درآورديم که الآن صدها دانشکده دارند همين بدن را ميشناسند؛ ولي موفق نشدند به همه خصوصيات بدن، بيماريهاي بدن، درمان بدن آشنا بشوند. فرمود: ﴿وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئا﴾،12 اين «کان»، «کان ناقصه» نيست، «کان تامه» است، نه اينکه ضمير در آن اسم باشد، «شيئا» هم خبر باشد. «لا شيء» بودي؛ يعني هيچ چيزي نبودي، اين «کان»، «کان تامه» است نه «ناقصه». آن «شيئا» تمييزش است نه خبرش. بعد حالا عرض کرد: ﴿رَبِّ اجْعَلْ لي آيَةً﴾.13
غرض اين است که اين «عتو» در همهجا به يک معنا نيست. در بعضي از جاها مثل سوره «مريم» يعني خيلي بالا آمدم؛ از حد گذشتم نه اينکه از حدّ گذشتم با قطع و قتل و برش و اينها همراه باشد؛ اما در اينجا از حدّ گذشتن به معني قتل و کشتن و ريزش و از بين بردن است، طرزي اين باد به حيات عاد خاتمه داد که چيزي از آنها نمانده است.
در بخشهايي از سوره مبارکه «احقاف» يعنی آيه 24 به بعد دارد که اين قوم عاد: ﴿فَلَمَّا رَأَوْهُ﴾ اين ابر را، ﴿عارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ قالُوا هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا﴾ بعد گفتند:﴿بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ ريحٌ فيها عَذابٌ أَليمٌ ٭ تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْءٍ بِأَمْرِ رَبِّها فَأَصْبَحُوا لا يُری إِلاَّ مَساكِنُهُمْ﴾، بعد فردا که آمدند، ديدند يک چند تا خانهسراي مخروبه مانده است، اثري از اين ابدان و اجساد نمانده است. اينها را تکهتکه کرده در بيابانها پخش کرده است. چنين چيزي را ميگويند ﴿**عاتِيَةٍ**﴾.
بنابراين اين «عتو»؛ يعني افراط، زياد؛ حالا يا با قطع و قتل و اينها همراه است يا نه، فقط به معني زيادي است که در «عتو» سوره «مريم»، با «عتو» سوره «حاقّه»، همچنين سوره «احقاف» و اينها فرق دارد.
در اين قسمت فرمود حالا اين ﴿**عاتِيَةٍ**﴾ است و اثري از اينها نمانده، اين عذابي که آمده است. ﴿سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً﴾؛ قطع کردند که شمشير را هم حسام ميگويند، براي اينکه قطع ميکند. ﴿فَتَرَي الْقَوْمَ فيها صَرْعي﴾، مصروع هستند؛ يعني افتادهاند. ﴿كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ﴾، همه آثارشان را در يک سوره نقل نميکنند، آنجايي که اجسادشان هست، «صرعي» را اينجا ذکر ميکند. آنجا که باد اين اجساد را هم تکهتکه کرده به عالم پخش کرده و اثري از آنها نمانده، در سوره «احقاف» ذکر ميکنند که فقط خانهسراها پيدا هست: ﴿فَأَصْبَحُوا لا يُری إِلاَّ مَساكِنُهُمْ﴾.
﴿كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ﴾، نخل «منقعر» هم که در بحث ديروز گذشت و نخل هم مذکر است هم مؤنث استعمال ميشود؛ لذا هم «خاوية» در سوره «حاقه» آمده که مؤنث است، هم «منقعر» در آن سوره آمده که مذکر است. ﴿فَهَلْ تَري لَهُمْ مِنْ باقِيَةٍ﴾؛ اثري از آنها نمانده است.
پرسش: در آيه ﴿كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ﴾ ممکن است که منظور اين باشد که آنها اجساد بلندی داشتهاند؟
پاسخ: ممکن است داشته باشند ﴿أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ﴾ هست، نه خود نخل خاويه تا ما بگوييم قدّشان بلند است. اگر تندبادي بيايد، اين نخلها را ريزريز بکند، آنها فقط اعجاز نخل خاويه هستند، حالا ممکن است که بلندي قدّ آنها هم شبيه درخت نخل باشد و امثال آن؛ البته عاد و ثمود در اين منطقهها خيلي شهرت داشتند که سعدي ميگويد: اين همان چشمه خورشيد جهان افروزست ٭٭٭ که همی تافت بر آرامگه عاد و ثمود14
اينها خيلي معروف بودند که در قرآن هم دارد که اينها ﴿**إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ ٭ الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ**﴾؛15 خصوصياتي هم داشتند از نظر بدني و سرمايه.
بعد ميفرمايد: ﴿وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ وَ الْمُؤْتَفِكاتُ بِالْخاطِئَةِ﴾، تنها عاد و ثمود نبودند، فرعون و قبل از فرعون و همچنين قوم لوط اينها سيّئات و خطيئات و معاصي فراواني داشتند که رهبران الهيشان را تکذيب کردند. اين رسول جنس است، يک شخص معين نيست: ﴿فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ﴾، آنگاه ﴿فَأَخَذَ﴾، خداي سبحان در اينگونه از موارد، اينها را ﴿أَخْذَةً رابِيَةً﴾؛ أخذه بلند. ربوه آن برجستگي است. أخذه که دست بالا دارد.
در جريان قوم نوح از آن طغيان آب خبر ميدهد که ما به زمين گفتيم محصول خود را بيرون بياور، به آسمان گفتيم ببار، بعد به زمين، به آسمان گفتيم: ﴿يا أَرْضُ ابْلَعي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعي﴾،16 اين امانتهايي که در شما هست، بيرون بياوريد در روز خطر، وقتي خطر تمام شد، جريان سفينه نوح تمام شد، آبها را فرو ببريد. در آن روز ميفرمايد: ﴿إِنَّا لَمَّا طَغَي الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ﴾؛ يعني اجداد شما را در سفينه جمعآوري کرديم تا اين مجموعهاي که گفتيم از جريان نوح، از جريان فرعون، از جريان عاد، از جريان ثمود، از جريان ديگر، يادآوري باشد براي شما، يک؛ ﴿وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ﴾، دو.
﴿لِنَجْعَلَها لَكُمْ تَذْكِرَةً﴾ ما اين را تذکره قرار بدهيم و شما هم با گوش شنوا اين را بپذيريد. اين در عين حال که به حسب ظاهر جمله خبريه است به داعي انشا القا شده است. ما که اين را «تذکره» قرار داديم، يادآوری قرار داديم؛ اما شما بايد که گوش شنوا داشته باشيد. «أذن واعيه»؛ يعني گوشي بود شنوا، نه سمع فيزيکي که در بحث ديروز گذشت که سمع فيزيکي مراد نيست. سمع متافيزيکي به اصطلاح مراد است. ميگوييم فلان کس حرف ما را گوش ميدهد؛ يعني عمل ميکند. فلان شخص حرف ما را يا فلان بچه حرف ما را گوش نميدهد؛ يعني عمل نميکند. خدا ﴿سَميعُ الدُّعاء﴾17 هست؛ يعني دعا را ميشنود، وگرنه او «بکلّ شيء سميع» است. شما بايد «سميع التذکرة» باشيد، اين يک؛ مقطعي نباشد اين را به جانتان بسپاريد، هر حرفي را در جانتان وارد نکنيد، يک جای خالي بگذاريد که اين مطالب در آنجا باشد. ببينيد کسي ذهنش را انبار اباطيل و قصص کرده است، اين حرف کجا؟ جا ندارد برود! اما وقتي قلب جا داشته باشد، هر حرفي را در درون دل جا ندهد، اين ظرفيت دارد که مطالب را بشنود. فرمود هر حرفي را به درون دلتان، هر قصّه را به دلتان راه ندهيد، اين حيف است! اين دل را طاهر نگه داريد و اين معارف را به دلتان بدهيد و جاسازي کنيد که بشود «وعاء».
يک خطبه نوراني مثل 239 نهجالبلاغه است، وجود مبارک حضرت امير درباره اهلبيت(عليهم السلام) که اينها را معرفي ميکند، ميفرمايد: «هُمْ عَيْشُ الْعِلْمِ وَ مَوْتُ الْجَهْل»؛ اينها هر جا هستند، علم زنده است. جهل مرده است، «هُمْ عَيْشُ الْعِلْمِ وَ مَوْتُ الْجَهْل». بعد فرمود: «عَقَلُوا الدِّينَ عَقْلَ وِعَايَةٍ وَ رِعَايَةٍ لَا عَقْلَ سَمَاعٍ وَ رِوَايَةٍ»؛ اينها دين را عاقلانه پذيرفتند و درک کردند. چگونه؟ آنطوري که ظرف مظروف را درک ميکند، اين يک؛ آنطوري که يک مؤمن عمل ميکند، رعايت ميکند، دو؛ هم در انديشه، اينها عقلِ وعايه هستند هم در انگيزه و عمل عقل رعايت هستند: «عَقَلُوا الدِّينَ عَقْلَ وِعَايَةٍ وَ رِعَايَةٍ»؛ يعني قلب اينها جاي دين است، يک؛ اعضا و جوارح اينها جاي رعايت دين است، اين دو. «لَا عَقْلَ سَمَاعٍ وَ رِوَايَةٍ»؛ نه اينکه مثل ديگران احکام دين را بشنوند، يک و روايت کنند، دو؛ در بين راه گاهي ميکنند، گاهي نميکنند. عقلِ «رعايه» نه، عقلِ «روايه» نه، عقل «سماع» نه؛ عقل «وعايه»، يک و «رعايه»، دو؛ «لَا عَقْلَ سَمَاعٍ وَ رِوَايَةٍ». بعد در ذيل استدلال ميفرمايد: «فَإِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ كَثِيرٌ»؛ خيليها هستند سخنراني ديني ميکنند؛ اما «وَ رُعَاتَهُ قَلِيل»؛ آنها که دين را مراعات ميکنند، کم هستند. چون اينها «عَيْشُ الْعِلْمِ وَ مَوْتُ الْجَهْل» هستند، عقل «وعايه» دارند نه «سماع»؛ عقل «رعايه» دارند نه «رواية»، «فَإِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ كَثِيرٌ وَ رُعَاتَهُ قَلِيل». در اينجا فرمود ما اين کار را کرديم تا شما «أذن واعيه» باشيد.
مطلب ديگر اين است که همان بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است که به کميل فرمود: «يَا كُمَيْلُ بْنَ زِيَادٍ إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا»،18 در پايان آن کلمات نوراني دارد اينکه کلّ اين را ابن ابيالحديد اصرار دارد که اين دليل بر تجرد روح است که حضرت فرمود: «كُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهِ إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ فَإِنَّهُ يَتَّسِعُ بِه»؛19 فرمود درست است که ما گفتيم دل ظرف علم است؛ اما اين ظرف و مظروف با ظرف و مظروف ديگر فرق ميکند. هر ظرفي با آمدن مظروف جايش تنگتر ميشود تا پُر بشود. اگر ظرفي ظرفيت ده ليتر آب دارد، وقتي پنج ليتر آب وارد شد، ديگر ظرفيت ده ليتر را ندارد، بايد پنج ليتر باشد. اين مظروف يک مقدار ظرف را گرفته است؛ اما روح يک انسان که فعلاً ظرفيت ده تا مسئله دارد، اگر اين ده تا مسئله را ياد گرفت. ظرفيت پيدا ميکند براي بيست مسئله، براي سي مسئله. علم خاصيتش اين است. اين جاباز کن است نه جاگير. فرمود: «كُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهِ»؛ هر ظرفي با آمدن مظروف جايش پُر ميشود. «إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ فَإِنَّهُ يَتَّسِعُ بِه»؛ هر اندازه مظروف بيايد ظرفيت اين بيشتر ميشود. يک طلبه وقتي اوّل وارد حوزه شد، اين فقط ميتواند بعضي از مسائل جامع المقدمات را ياد بگيرد. وقتي ده تا مسئله را ياد گرفت، حالا ميتواند بيست تا مسئله را ياد بگيرد. وقتي بيست تا مسئله را ياد بگيرد، ميتواند چهل تا مسئله را ياد بگيرد. خاصيت روح اين است که سيرشدني نيست. خاصيت روح اين است که پُرشدني نيست. خاصيت روح اين است که ميتواند بگويد: ﴿**رَبِّ زِدْنِي عِلْماً**﴾20 اين هم که به ما گفتند: ﴿**لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ**﴾؛21 همين است. حضرت ميگفت: ﴿**رَبِّ زِدْنِي عِلْماً**﴾ ما هم ميگوييم: ﴿**رَبِّ زِدْنِي عِلْماً**﴾. حالا اين چنين نيست که حالا اگر ما علوم فراواني خواستيم به ما ندهند يا تمام شدني باشد. آن علوم نامتناهي اگر گوشهاي به ما دادند اين به جايي برنميخورد، نه با ظرفيت ما منافات دارد نه با جهان؛ لذا فرمود بکوشيد که عقل «رعايه» باشيد نه عقل «روايه»: ﴿وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ﴾، پس سرمايه هست.
پرسش: در نهج البلاغه از ... به عنوان فرعون عصر حضرت امير(عليه السلام) تعبير میکند.
پاسخ: اينها تطبيق مثال است. فرعونِ کذا، نمرودِ کذا. اينها البته تطبيق است.
پرسش: ...
پاسخ: بله، اين در بحث گذشته گفته شد، حتی نه تنها ما بلکه آنها هم نقل کردند؛ يعني زمخشري در کشاف هم نقل کردند که وجود مبارک حضرت فرمود علي بن ابيطالب «أذن واعيه» است.22 در کتابهاي ما که فراوان است،23 در کتابهاي آنها زمخشري در کشاف بالصراحه نقل کرد که وجود مبارک پيغمبر به حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود «أذن واعيه» است. آنها هم اين را نقل کردند.
پس ﴿وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ﴾، ﴿فَإِذا نُفِخَ﴾، پس اينطور است، بايد اين کار را کرد. يعني بايد «أذن واعيه» بود و شدني است که انسان وعاء باشد، ظرف داشته باشد، وقتي که ظرف شد اسرارش به دست خود آدم است، فرمود شما اين اسرارتان را در قلعه نگه داريد اگر کسي رازدار خودش بود، اسرار خودش را گفت آن وقت اين ميتواند چون هدر نداد، اگر علم را انسان عمل نکند، اين ميماند در انبار. آن وقت با سرمايههاي فراوان وقتي وارد اتاق مطالعه شد، همه اين مطالب و مقدمات در نزد اوست؛ اما اگر عمل نکند فوراً از بين ميرود و از يادش ميرود. اين تحسين اسراري که حضرت در نهجالبلاغه دارد که اجاله رأي،24 جولان رأي، اجتهاد رأي به اجاله رأي وابسته است و اجاله رأي به تحسين اسرار وابسته است؛ يعني همين! يعني آدم اين علومي را که فراهم کرده، اين سرّ را، اين علم را، اين جان خود را در دست هر کسي ندهد، آلوده نکند و مانند آن.
بعد فرمود: ﴿إِنَّا لَمَّا طَغَي الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ﴾؛ يعني در سفينه، تا اين قصّهها را «أذن واعيه» تحمّل بکند. در جريان قوم نوح در بحثهاي سابق عذابهاي اينها را ذکر کرده؛ اما در سوره بعد که سوره «نوح» است، آنجا آيه 21 به بعد دارد اينها که ﴿قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْني وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاَّ خَساراً ٭ وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبَّاراً ٭ وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً﴾، ذات أقدس الهي ميفرمايد: ﴿مِمَّا خَطيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً﴾؛ فرمود ما اينها را برديم در آب غرق کرديم، همانجا در آتش انداختيم، چون مستحضر هستيد آتش قيامت در آب هم هست، آتشي نيست که با آب مخالف باشد، با «فاء» هم تعبير کرده است. نفرمود ما اينها را انداختيم در دريا مثلاً در آب غرق شدند و بعد از اينکه گفتيم: ﴿يا أَرْضُ ابْلَعي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعي﴾، زمين خشک شد ما اينها را سوزانديم. با «فاء» تفريع که بلافاصله معنا را ميفهماند: ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً﴾؛ همان در آب رفتند در آتش، چون اگر اين ﴿**نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الأفْئِدَةِ**﴾25 است و از جنگل هيزم نميآورند، خود انسان آتش ميگيرد، اين احتياج ندارد که بيرون آب بسوزد، همانجا ميسوزد. اين ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً﴾، نه «ثم»، ﴿فَأُدْخِلُوا ناراً﴾، معلوم ميشود عذاب الهي، يعني آتش در آب هم هست، چنين چيزي است. اگر ما جهنمی داريم که با آتش درخت رشد ميکند: ﴿إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ﴾،26 همين است، درخت جهنم است، آنجا که آب نيست. درختي است که با آتش رشد ميکند: ﴿إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ﴾،27 اين باغبان الهي در جهنم درخت ميکارد با آتش اين درخت رشد ميکند. چنين کاري است. بنابراين ما بايد حواسمان جمع باشد که عمل چه ميکند و اينها هم همين متن عمل ماست و اگر اين حرفها براي جامعه ما روشن بشود، خدا همه چيز را به ما داد، هيچ کسي هم گرفتاري ندارد، نه گراني داريم، نه قحطي داريم. تمام اين براي اين است که يا اين راه او را ميبندد يا او راه اين را ميبندد که اميدواريم خدا همه ما در سايه وليّ خود حفظ بکند!
«و الحمد لله رب العالمين»
. سوره شمس، آيات14 و 15.
. سوره ممتحنه، آيه28.
. سوره مريم، آيه4.
. سوره آلعمران، آيه37.
. غزليات حافظ، غزل شماره493؛ «در دايره قسمت ما نقطه تسليميم ٭٭٭ لطف آن چه تو انديشی حکم آن چه تو فرمايی».
. سوره مريم، آيه5.
. سوره مريم، آيات5 و 6.
. سوره مريم، آيه7.
. سوره مريم، آيه8.
. سوره مريم، آيه9.
. سوره انسان، آيه1.
. سوره مريم، آيه9.
. سوره مريم، آيه10.
. غزليات سعدی، غزل شماره26.
. سوره فجر، آيات7 و8.
. سوره هود، آيه44.
. سوره آلعمران، آيه38.
. نهج البلاغة(للصبحي صالح), حکمت147.
. نهج البلاغة(للصبحي صالح), حکمت205.
. سوره طه، آيه114.
. سوره احزاب، آيه21.
. الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج4، ص600.
. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج35، ص327 ؛ مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج3، ص78؛ كنز الفوائد، ج2، ص152.
. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت48.
. سوره همزة، آيات6 و7.
. سوره دخان، آيه43.
. سوره صافات، آيه64.