مجموعه تفسیر سوره حاقه از آیت الله جوادی آملی
سه شنبه، 18 دی 1397
32 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿**وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويلِ (44) لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ (45) ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ (46) فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزينَ (47) وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقينَ (48) وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبينَ (49) وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَي الْكافِرينَ (50) وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقينِ (51) فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظيمِ (52)**﴾
بخش پاياني سوره مبارکه «حاقه» درباره صيانت قرآن کريم از هر گونه افزايش و کاهش است. تنها اختصاصي به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) ندارد. آنها درباره قرآن کريم ـ معاذالله ـ ميگفتند خود حضرت يا ساحر است يا شاعر است يا کاهن است يا مفتري است و مانند آن و قرآن ـ معاذالله ـ يا سحر بود يا شعر بود يا کهانت بود يا فريه بود و مانند آن. ذات أقدس الهي ميفرمايد اين اساس دين الهي است و انسانيت انسان به اين دين وابسته است. کسي بخواهد به حريم اين دين تجاوز کند، ما به او مهلت نميدهيم؛ مخصوصاً وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم)، زيرا او در اثر دريافت معجزه ما مقامي پيدا کرده است، حرف او مقبول است و کسي که در کنار سفره ما نشسته و مقبوليتي به برکت مائده ما پيدا کرده، اگر بخواهد به دين ما دسترسي پيدا کند، ما به او مهلت نميدهيم.
درباره پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) به صورت روشن، درباره عالمان دين که در کنار سفره دين نشستهاند و مقبوليتي را از راه دين پيدا کردند، احترامي را از راه دين پيدا کردند، اگر ـ خداي ناکرده ـ بخواهند به دين آسيب برسانند، مهلت نميدهد برخلاف متنبّيان؛ متنبّيان از همان راه که رسيدند، مبارزه با دين را شروع کردند، يک مسيلمه کذّابي درآمد و ديگري درآمد، مدتها مهلت پيدا کردند، درباره آنها چنين تهديدي نيست؛ اما درباره کسي که در کنار سفره دين نشسته و خدا به او مقبوليت داد، او اگر ـ معاذالله ـ بخواهد افترا ببندد، در امان نيست.
مطلب ديگر اين است که در جريان مجنون و ساحر؛ چه اين دو کلمه يکي قبل مجنون باشد و يکي ساحر بعد، يا ساحر قبل باشد يا مجنون بعد، اين دو با هم جمع نميشوند، زيرا سحر از آن علوم دقيق علمي است، گرچه کسب آن محرّم است و جنون با سحر سازگار نيست؛ يعني کسي که ديوانه است، آن توان را دارد که يک دقت عميق رياضي به کار ببرد، بشود ساحر. اين جمع بين سحر و جنون يا در اثر تعدّد قائل است که برخيها اينطور تهمت ميزدند، برخي آنطور، يا در اثر تعدّد قول است که گاهي اينطور تهمت ميزدند، گاهي آنطور، ولو قائل واحد باشد. گاهي در زمان اتّصاف است که مثلاً ميگفتند قبلاً او ساحر بود ـ معاذالله ـ و الآن در اثر استدامه فنّ سحر به جنون رسيده است. اين تلفظ و گفتنش معقول است، ولو سخن باطلي است؛ اما با وحدت قائل و وحدت قول و زمان اتّصاف جمع شدني نيست؛ يعني يک نفر گوينده، در زمان واحد، شخصي را متّصف کند، بگويد اين شخص هم ساحر است هم ديوانه، اين فرض ندارد، مگر اينکه بخواهد فقط فحش بدهد، چون آن فحش انشاء است، إخبار که نيست. نميخواهد از واقع خبر بدهد، اگر کسي، کسي را فحش ميدهد که از حقيقت خارج خبر نميدهد که ما بگوييم جمع بشود يا نميشود او فقط ميخواهد اهانت کند. اگر بخواهد اهانت کند، فحش بدهد، فحش انشاء است نه إخبار، کاري به واقع ندارد؛ اما اگر کسي بخواهد خبر بدهد، کسي را معرفي کند، اين جمع نميشود.
مطلب بعدي آن است که درباره کعبه فرمود اگر کسي بخواهد به حريم کعبه تعدّي کند: ﴿مَنْ يُرِدْ فيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ﴾،1 مگر اينکه ظلمش به دين و کعبه و اينها برنگردد، وگرنه در جريان ابرهه مهلتي نداد که به حيات همه آنها پاسخ داد.
بعضي از کارها است که چون خيلي مهم است خدا به آنها مهلت نميدهد. يک بيان نوراني امام باقر(سلام الله عليه) دارد که پدرم امام سجاد(سلام الله عليه) در آخرين وصيتي که نسبت به من ميکرد، ميگفت پسرم! من تو را در اين لحظه به امري وصيت ميکنم که پدرم سيّدالشهداء(سلام الله عليه) در آخرين مرحله وداعش مرا به آن امر وصيت و نصيحت کرد و آن اين است که «إِيَّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلَّا اللَّه»،2 فرمود: درست است ظلم حرام است و کيفر تلخي دارد؛ اما به کسي ظلم بکني که او هيچ پناهگاهي جز خدا ندارد، از آن ظلم بپرهيز! «إِيَّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلَّا اللَّه»، چرا؟ چون بعضيها هستند که مظلوم هستند، به آنها ظلمي شده، قدرت مالي دارند يا فرزند دارند يا عشيره دارند يا قبيله دارند يا حزب دارند يا جايگاهی دارند، ميگويد من به هر حال جبران ميکنم. اين شخص در انتقامگيري موحّد نيست، به قدرتهاي خودش تکيه ميکند؛ اما کسي که هيچ پناه و پناهگاهي جز خدا ندارد، اگر مورد ستم قرار بگيرد، ميگويد «يا الله»! اين دعا، دعاي موحدانه است و اين دعاي موحدانه را خدا زود اجابت ميکند. اين روايت هم قبلاً به عرض شما رسيد که عدهاي از شام آمدند خدمت وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) سؤال کردند که فاصله بين آسمان و زمين چقدر است؟ در بعضي از نقلها دارد که خود حضرت جواب داد، در بعضي از نقلها دارد که وجود مبارک امام مجتبيٰ(سلام الله عليه) نشسته بودند، حضرت به اين کودکش فرمود تو جواب بده! آنها سؤال کردند که «كَمْ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاء»؛ بين آسمان و زمين چقدر فاصله است؟ حضرت طبق يک نقل،3 وجود مبارک امام مجتبيٰ(سلام الله عليهما) طبق نقل ديگر4 فرمودند: «مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم»؛ يعني اگر منظور شما آسمان ظاهري است تا چشم ميبيند، اين را که نميشود مساحتي برای آن ذکر کرد، «مَدُّ الْبَصَرِ». اگر منظور آسمان باطني است، آه مظلوم! آه مظلوم به آن آسماني که ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ﴾؛5 ﴿وَ أَوْحي في كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها﴾6 به آن آسمان ميرسد. فرمود: «مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم»، اين برهانش مشترک است؛ يعني اگر کسي مشکلي دارد به هيچ جا متّکي نيست. يک وقت مشکل مالي هم داشته باشد؛ به کسب خود، به موجودي بانک خود، به قدرت مزرع و مرتع خود، به هيچ وجه تکيه نکند. اين جملههاي نوراني امام سجاد در صحيفه را بخواند، اين جمله هم در نهجالبلاغه حضرت امير است هم در صحيفه سجاديه که خدايا آبروي مرا حفظ کن! اين دعا مستجاب ميشود: «اللَّهُمَّ صُنْ وَجْهِي بِالْيَسَارِ»؛7 هم در نهجالبلاغه جزء ادعيه خاص وجود مبارک حضرت امير است، هم در صحيفه سجاديه حضرت سجاد: «اللَّهُمَّ صُنْ وَجْهِي بِالْيَسَارِ وَ لَا تَبْذُلْ جَاهِيَ بِالْإِقْتَارِ»؛ خدايا آبروي مرا حفظ کن! اين دعا يقيناً مستجاب ميشود؛ اما کسي که يک چشمش به کسبش است، يک چشمش به موجودي بانکش است، يک چشمش به مزرعه و مرتعش است، يک چشمش به بچههايش است، به قدرتهايش است، به زير مجموعهاش است، اين دعاي مشترک و مشرکانه کمتر مستجاب ميشود؛ اما آن دعايي که حضرت امير دارد در نهجالبلاغه، همين دعا در صحيفه سجاديه است که خدايا آبروي مرا حفظ کن: «اللَّهُمَّ صُنْ وَجْهِي بِالْيَسَارِ وَ لَا تَبْذُلْ جَاهِيَ بِالْإِقْتَارِ»! اقتار و تقتير در قبال غناست. حالا لازم نيست عربي باشد، فارسي هم کافي است. هر دعايي که موحدانه باشد، مستجاب است. هم «دَعْوَةُ الْمَظْلُوم»، هم «دعوة المحتاج»، هم «دعوة الداعي»؛ اين بيان نوراني حضرت تمثيل است و نه تعيين، يعني آن ناله موحدانه به «الله» ميرسد؛ حالا خواه اين علم بخواهد، خواه آبرو بخواهد، خواه مال بخواهد که حيثيت خود را حفظ بکند، اين دعاي موحدانه را خدا رد نميکند.
بنابراين اگر کسي با دين درافتاد، ذات أقدس الهي به او مهلت نميکند، چون اين دعاها مستجاب است، پس «مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم»، از يک طرف. «إِيَّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلَّا اللَّه»، از طرف ديگر. اگر کسي يک ارتباط تنگاتنگ موحدانه با «الله» داشت، دعايش مستجاب است. درباره تقوّل هم همينطور است حالا يا خود آن مطلب مهم است؛ مثل اينکه اهانت به دين بشود ـ معاذالله ـ يا آن قلب شکسته مورد قبول الهي باشد.
پرسش: ...
پاسخ: اينها تهمتهاي فراواني زدند. اين سوره در مکه نازل شد، سورهاي که در مکه نازل شده باشد، بخشي از آن با اين گرفتاريها روبهرو هست. چندجا در غير اين سوره موارد ديگري هم قرآن فرمود، اگر انبيا ـ معاذالله ـ چيزي را به ما نسبت بدهند که ما نگفتيم: ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾8 هست. ﴿وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾9 هست که مربوط به انبياست. آنها در مکه اين تهمتها را ميزدند، در مدينه کمتر بود يا نبود. در مکه اين حرفها زياد بود؛ لذا فرمود، اگر اين کار را بکند:﴿بَعْضَ الْأَقاويلِ ٭ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ﴾ اين را مستحضر هستيد که به دو وجه معنا کردند؛ يعني ما به قدرت که اين متعلّق است به «أخذ»، به يمين و با قدرت او را ميگيريم يا مفعول است؛ يعني قدرت او را، توان او را ميگيريم يا محکم او را ميگيريم يا آن قدرت و توان او را ميگيريم: ﴿لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ﴾. بعد هم رگ قلبش را، رگ حياتش را قطع ميکنيم: ﴿ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ﴾، حرفي را زمخشري دارد که اگر کسي بر دشمن مسلط شد و از پشت حمله کرد، دست چپش را ميگيرد، چون دست راست او را بخواهد بگيرد، دست راست خودش درگير ميشود. چنين چيزي را ايشان در آنجا نقل کردند.10 فرمود احدي نميتواند از قبيله شما، حزب شما، دوستان او، هيچ کسی نميتواند از او حمايت کند که احد هم در مفرد استعمال ميشود هم در جمع، آنجا ﴿لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ﴾11 در مفرد استعمال شد، اينجا که﴿فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزينَ﴾، که حاجزين جمع است، درباره «أحد» به کار رفت، جمع استعمال شد. آنجا ﴿لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ﴾12 که ﴿مِنْ رُسُلِهِ﴾ جمع است، بيان «أحد» است، معلوم ميشود «أحد» هم در مفرد به کار ميرود هم در جمع.
﴿وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقينَ﴾ که اين را ـ قبلاً ملاحظه فرموديد ـ فرمود: ﴿مَا هِيَ إِلاّ ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾13 اين حقوق بشر است، اختصاصي به گروهی ندارد؛ منتها متقيان از آن استفاده ميکنند؛ مثل اينکه قرآن ﴿هُدي لِلنَّاسِ﴾14 است؛ ولي متقيان از آن بهره ميبرند: ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ﴾15 با اينکه فرمود: ﴿**شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدي لِلنَّاسِ**﴾،16 هم ﴿هُدي لِلنَّاسِ**﴾ است، هم ﴿ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾ است، هم ﴿لِلْعالَمينَ نَذيراً﴾17 است، هم ﴿كَافَّةً﴾**18 است؛ اما آن که بهره ميبرد؛ مؤمنين هستند، متقين هستند و مانند آن.
پرسش: اين تعابير سنگين به خاطر بيان جايگاه وحی و اثبات مقام پيغمبر در برابر مشرکان است؟
پاسخ: بله درست است، اين مقام پيغمبر است؛ ولي اگر کسي به اين مقام اهانت کند، خود آنها بدترين اهانت را کردند، خدا مهلت داد. آنها نسبت به اين مقام گفتند سحر است، جادو است، کهانت است و افترا است، همه اهانتها را کردند؛ اما خدا به آنها مهلت داد؛ ولي اگر خود پيغمبر ـ معاذالله ـ که حرفش سکه قبولي دارد، اين کار را بکند، به او مهلت نميدهد. متنبّيان همينطور بودند، اين مسيلمه کذاب آمده در برابر پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) آن حرف را زده و قرآن را ـ معاذالله ـ فريه دانست، گفت کتاب اوست، من هم کتاب ميآورم. بنابراين اگر کسي به دين اهانت بکند، ممکن است چند روزي خدا به او مهلت بدهد؛ ولي کسي که در کنار سفره دين نشسته، حرمتش را از دين گرفته، بخواهد با دين بازي کند، خدا به او مهلت نميدهد.
﴿وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبينَ﴾، ميدانيم که شما تکذيب ميکنيد، ميگوييد اين درست نيست ـ معاذالله ـ ولي ما امتحان ميکنيم. ﴿وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَی الْكافِرينَ﴾؛ در روزي که تمام تلاش و کوشش شما گرفته شد، آن وقت معلوم ميشود که متحسّر هستيد و بسته هستيد، محسور هستيد، محسور با «سين»؛ يعني دو طرف بسته است. غير از محصور با «صاد» است که معناي خاص خود را دارد.
پرسش: نمیشود اين حسرت را به پيامبر يا قرآن زد؟
پاسخ: نه، «تقوّل» مربوط به شخص پيغمبر است که اگر پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بخواهد اين کار را بکند، ما به او مهلت نميدهيم، به خود پيغمبر بخواهيد آسيب برسانيد، او در امان ماست.
پرسش: حسرت نمیتواند برای پيغمبر باشد؟
پاسخ: ﴿وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ﴾، نه خير! حسرت بر کافرين است، خسارت برای کافرين است، حسرت براي کافرين است، يوم حسور بودن همين است، محسور بودن، در فشار بودن برای اينهاست که اينها محسور هستند، محسور با «سين» نه محصور با «صاد» و حضرت البته افسوس ميخورد، نگران هست؛ اما اينطور نيست که اين حسرت براي او باشد.
فرمود: ﴿وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقينِ﴾، ما «حق اليقين» را در بيماريها، در سلامتها اينها احساس ميکنيم، مرحله ضعيفش را. يک بيمار مسئله سلامت را به نحو «علم اليقين» ميداند که قبلاً هم تجربه کرده است سلامت را، که انسان سالم است؛ يعني چه. اما فعلاً مريض است. اين «علم اليقين» دارد به سلامت. وقتي که تحت معالجه قرار گرفت، کمکم آثار سلامت را دارد مشاهده ميکند، چون علم حضوري پيدا ميکند، اوّلش آن سردردش برطرف ميشود، درد دستش برطرف ميشود، درد پايش برطرف ميشود، اينها را کمکم مشاهده ميکند. وقتي که مريض است، مفهوم سلامت اعضا را درک ميکند؛ اما وقتي تحت درمان قرار گرفت، خود سلامت را يکي، پس از ديگري دارد مشاهده ميکند با علم حضوري. فرق طبيب و بيمار اين است که بيمار درد را با علم حضوري درک ميکند، طبيب درد او را با علم حصولي درک ميکند. طبيب ميفهمد؛ اين مفهوم نزد طبيب روشن است که اين شخص درد دارد؛ اما خود اين شخص درد را مييابد با علم حضوري نه با علم حصولي. اين سلامت کلّ را کمکم دارد مشاهده ميکند. وقتي بهبودي کامل يافت، ميشود «عين اليقين»؛ يعني تمام اعضاي او سالم است، اين درباره سلامت.
درباره خواب هم همينطور است کسي که قبل از اينکه بخوابد، معناي بيداري را ميدانست؛ چه اينکه خودش هم احساس ميکرد، وقتي که خواب رفت، کمکم دارد بيدار ميشود، اين «عين اليقين» پيدا ميکند، کمکم دارد مشاهده ميکند، وقتي بيدار محض شد، ديگر «حق اليقين» است. در مرحله کامله اينها را در باب مرگ گفتند. معناي مرگ را همه با «علم اليقين» ميدانند که موت يعني چه. کسي که در حال احتضار هست، دارد مشاهده ميکند، در خودش که فرشتهها حالا آمدند، اين حالت را دارد در خودش مشاهده ميکند، اين «عين اليقين» است. وقتي که مُرد ميشود «حق اليقين». در معارف توحيدي اينها را به کار بردند، حالا اين سه، چهار مثالي که ما زديم، براي تبيين آن مطلب است به زبان عادي، وگرنه آنها که موحد هستند، اين «حق اليقين» را طور ديگر، «عين اليقين» را طور ديگر و «علم اليقين» را طور ديگر معنا ميکنند. آنها که در جريان دوزخ قرار گرفتند، فرمود: ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ ٭ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقينِ﴾،19 کسي معناي جهنم را ميداند به علم حصولي. وقتي که در آستانه محکوميت است: ﴿قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾20 و مانند آن، جهنم را مشاهده ميکند به او ميگويند: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾21 ميگويد: ﴿**رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا**﴾،22 اين با علم حضوري مييابد. مرحله سوم بر اساس اينکه ﴿**وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً**﴾،23 خود اين ظالم هيزم جهنم است و گُر ميگيرد، وقتي گُر گرفت و مشتعل شد ميشود «حق اليقين»، پس جهنم سه مرحله دارد: يک مرحله «علم اليقين» دارد که انسان از بيرون ميفهمد که کسی که محکوم است و ستم کرده و بيراهه رفته، اين گرفتار عذاب ميشود. اين معاني را با «علم اليقين» ميداند. وقتي که وارد قيامت شد و جهنم را از نزديک ديد و به او گفتند: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾، گفت: ﴿**رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً**﴾، اين ميشود «عين اليقين». وقتي گُر گرفت، ميشود «حق اليقين»، چون ﴿**وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً**﴾.
درباره بهشتيها هم همينطور است. درباره بهشتيها معناي بهشت و تنعّم بهشت را اينها با «علم اليقين» ميدانند. وقتي وارد صحنه قيامت شدند از نزديک بهشت را ميبينند، وقتي وارد بهشت شدند، خودشان ميشوند بهشت، طبق بخش پاياني سوره مبارکه «واقعه» و اما اگر کسي از مقرّبين شد: ﴿فَرَوْحٌ وَ رَيْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ**﴾، نه «فله جنة نعيم» يا «له روح». همانطوري که جهنمي خود ميشود هيزم و گُر ميگيرد، اين بهشتي خود ميشود جنت، خود ميشود روح، خود ميشود ريحان؛ البته نعمتهاي فراوان ديگري هم هست که بيرون از ذات اوست. آنها «الي ما شاء الله»؛ اما خود همين شخص ﴿فَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَيْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ﴾**؛24 در مسائل توحيد همينطور است، در مسائل ديني همينطور است.
پس ما يک «علم اليقين» داريم، يک «عين اليقين» داريم، يک «حق اليقين». آنجا فرمود: ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ ٭ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقينِ﴾، «حق اليقين» اين است اين سه مرحله. پس اين راه باز است که اگر کسي «علم اليقين» او کافي بود به «عين اليقين» ميرسد و از «عين اليقين» به «حق اليقين» ميرسد.
بعد فرمود حالا که اين چنين است، نام مبارک حق را که عظيم است، او را تسبيح بکن! مستحضريد ما موظف هستيم نام «الله» را اکرام بکنيم، اجلال بکنيم، تسبيح بکنيم، تنزيه بکنيم، اين يک وظيفه ديني ماست؛ اما آنچه مهم است، اين اسماي لفظي نيست، اين اسماي لفظي براي ما حرمت خاص دارد، بدون وضو نميشود مثلاً دست زد و امثال آن. اما آن اسمي که در «دعاي کميل»25 است، در «دعاي سمات»26 هست، در «دعاي ندبه» است: «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْء»؛27خدايا تو را قسم ميدهيم به آن اسمي که با موساي کليم در طور چه گفتي! با فلان پيغمبر در فلان منطقه چه گفتي! آن اسم ديگر لفظ نيست و اسم اعظم هم لفظ نيست که کسي مثلاً اين لفظ را بگويد تا بتواند مُرده را زنده کند يا از شهري به شهري برود و «طيّ الأرض» داشته باشد. اسماي الهي کلّ جهان را پُر کرده است، همان فيض الهي است، فعل الهي است، کار خداست، آنها هستند که جهان را پُر کردند. اگر کسي با آن فيض و کار خدا تماس داشته باشد، بله ميتواند خيلي از کارها را انجام بدهد. اين اسمايي که ما داريم «اسماء الأسماء الأسماء» است؛ يعني اين الفاظي که ما داريم، اسم است براي آن مفاهيم. آن مفاهيم اسم هستند براي آن حقايق خارجيه. آن حقايق خارجيه مظاهري دارند که بهترين و برترينش اهلبيت هستند. اين اهلبيت(عليهم السلام) ميشود مرحله چهارم. آن حقايق الهي که به توحيد برميگردد، حقيقت سوم است. اين مفاهيم که در ذهن ماست، مرحله دوم است. اين الفاظي که ما ميگوييم، مرحله اوّل است. اينها «اسماء الأسماء الأسماء الأسماء» هستند. آن وقت درباره خود اين ذوات قدسي، ميگوييم شما اسم اعظم هستيد، اسماي الهي هستيد. آن حقايقي که به «الله» برميگردد و اينها مظاهر آن حقايق هستند، آن مرحله سوم است. اين مفاهيم مرحله دوم است. اين الفاظ مرحله اوّل. ما همه اين مراحل چندگانه را بايد تسبيح بکنيم، تقديس بکنيم، تنزيه بکنيم.
پرسش: ضمير در ﴿إِنَّهُ﴾ به قرآن برمیگردد يا به قيامت؟
پاسخ: چون مستحضريد قرآن در قيامت ظهور ميکند؛ چه اينکه در عصر ظهور حضرت قرآن ظهور ميکند که گويا حضرت دارد قرآنِ جديد ميآورد. قرآن ظهور ميکند، بگوييم به قرآن برميگردد، درست است، بگوييم به دين برميگردد درست است. قيامت مظهر ظهور اينهاست، نه قيامت ظهور ميکند؛ قيامت مظهر ظهور وحي، نبوت و دين و قرآن «أو مَا شِئْت فسمِّه» است.
درباره علم ديني قبلاً هم بحث شد که چون تمايز علوم به تمايز موضوعات است، علمي که موضوع آن فعل خدا، قول خدا، اثر خدا و وحي خدا، نبوت خدا باشد، ديني است؛ اما علمي که موضوعش فعل انسان است، اين اگر مطابق با دين بود، ديني است. مطابق نبود، ديني نيست. علم مثل صنعت، تجارت، سياست، اقتصاد، کشاورزي، دامداري، مديريت، اينها علوم انساني هستند، علومي هستند که موضوع اين علوم فعل انسان است. اين اگر مطابق با دين بود، ميشود ديني و اگر مطابق نبود، ميشود غير ديني. اما آنچه در نظام هستي است از زمين تا آسمان، از آسمان تا زمين و «ما بينهما» که فعل خداست، بحث درباره اينها چون بحث درباره فعل خداست، ديني است؛ اما قرآن کريم هرگز فعل انسان را به طور مطلق به خود اسناد نميدهد. آنجا که به ولايت برميگردد، به معجزه برميگردد، به پيروزي برميگردد، آنجا خدا به خود اسناد ميدهد؛ مثل ﴿**وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمَي**﴾28 يا ﴿**قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ**﴾،29 ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ﴾،30 آنجا که به تأييد الهي است، خدا به خود اسناد ميدهد. آنجا که مطابق با دستورهاي ديني نيست، ميفرمايد: ﴿بَريءٌ مِمَّا تَعْمَلُون﴾31 کار ما نيست. در سوره مبارکه «اسراء» چند تا گناه را ميشمارد از شرک و ساير معاصي: ﴿كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً﴾.32 در بخشهاي ديگر هم فرمود: ﴿بَريءٌ مِمَّا تَعْمَلُون﴾، اينجا که فعل مطابق با دين نيست، ذات أقدس الهي ميگويد کار ما نيست. آنجا که تأييد الهي است، معجزه الهي است، خدا به خودش نسبت ميدهد؛ اما در جريان همان سوره مبارکه «اسراء» که ميفرمايد: ﴿كُلّاً نُّمِدُّ هؤُلاَءِ وَ هؤُلاَءِ﴾،33 معنايش اين نيست که کار آنها به عهده ماست، فرمود ما هم تبهکارها را کمک ميکنيم، مال ميدهيم، فرزند ميدهيم، قدرت ميدهيم، هم مؤمنين را. ما ابزار کار را در اختيار شما قرار ميدهيم؛ منتها از آن به بعد اگر کار توفيق بود که به ما برميگردد، اگر عصيان بود که ﴿بَريءٌ مِمَّا تَعْمَلُون﴾. اين دو تا کار را ذات أقدس الهي در سوره مبارکه «اسراء» با فاصلهاي مشخص کرده اين است که آنچه را که شما انجام داديد، اگر مربوط به سيّئات باشد: ﴿كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً﴾، اين آيه 38 سوره مبارکه «اسراء» است که بعد از شمارش عدهاي از معاصي که فرمود: ﴿**لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الفُؤاد كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً**﴾،34فرمود: ﴿كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً﴾، هر چه حرام است به ما برنميگردد.
پرسش: ...
پاسخ: بله، منتها شرّ به تکوين برميگردد. تکوين اگر باشد که فعل خداست.
پرسش: ...
پاسخ: حالا آن مثل شيطان، يعني اصل آفرينش شيطان فعل خداست که او وسيله آزمايش است. اگر وسيله آزمايش باشد، چيز لازمی است، چون هر کسي به هر جايي رسيده است در اثر جنگ با شيطان است، تمام مجاهدان که به مقامات عاليه رسيدند در اثر نبرد با دشمن است. اگر دشمني در عالم نبود، جنگي نبود، ما ديگر فضيلت جهاد و شهادت و اينها را نداشتيم. اگر شيطاني در عالم نبود، ديگر فضيلت تهذيب نفْس و تزکيه نفْس و مبارزه و رياضت و اينها نبود. اصل آفرينش شيطان که وسيله آزمايش است، کار خداست؛ اما وسوسههاي او و خيانتهاي او و استکبار او که گفت: ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾35 اينها به خود او برميگردد.
در سوره مبارکه «اسراء» آيه هجده و نوزده اين است: ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ﴾؛ کسي دنيا ميخواهد ما ابزارش را فراهم ميکنيم. ﴿مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ﴾، ما ابزارش را فراهم ميکنيم. ﴿كُلاًّ نُمِدُّ﴾؛ يعني کلّ واحد اين دو گروه را ما وسيلهاش را فراهم ميکنيم، نه کارش به ما برميگردد، کارش به خود آنها برميگردد. اگر توفيق و عنايتي بود که به برکت الهي است و اگر ضلالت و گمراهي بود که به اغواي خودش است.
نتيجه اينکه علمي که موضوع آن کار خدا باشد، اين حتماً ديني است، اين علوم انساني اينطور است؛ اما علمي که موضوعش فعل انسان است؛ مثل تجارت، کشاورزي، هنر، گويندگي، نويسندگي، سازندگي، معماري، علمي که موضوعش فعل انسان است، اين اگر مطابق با دستور دين بود، ميشود ديني و نبود ميشود غير ديني.
«و الحمد لله رب العالمين»
. سوره حج، آيه25.
. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص331.
. الغارات(ط ـ الحديثة)، ج1، ص112.
. الخصال، ج2، ص441؛ الإحتجاج علي أهل اللجاج(للطبرسي)، ج1، ص268؛ «وَ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ دَعْوَةُ الْمَظْلُومِ وَ مَدُّ الْبَصَر».
. سوره ذاريات، آيه22.
. سوره فصلت، آيه12.
. نهج البلاغه، خطبه225؛ الصحيفة السجادية، دعای20.
. سوره زمر، آيه65.
. سوره انعام، آيه88.
. الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج4، ص607.
. سوره احزاب، آيه32.
. سوره بقره، آيه285.
. سوره مدثر، آيه31.
. سوره انعام، آيه185؛ سوره آلعمران، آيه4؛ سوره انعام، آيه91.
. سوره اسراء، آيه82.
. سوره بقره، آيه185.
. سوره فرقان, آيه1.
. سوره سبأ, آيه28.
. سوره تکاثر، آيات5 ـ7.
.سوره صافات، آيه24.
.سوره طور، آيه15.
. سوره سجده، آيه12.
. سوره جن، آيه15.
. سوره واقعة, آيات88 و 89.
. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص844؛ «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي غَلَبَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْء».
. جمال الاسبوع بکمال العمل المشروع، ص533؛ «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَكْرَم».
. بلد الأمين و الدرع الحصين، ص188.
. سوره انفال, آيه17.
. سوره توبه، آيه14.
. سوره انفال, آيه17.
. سوره يونس, آيه41؛ سوره شعراء، آيه216.
. سوره اسراء، آيه38.
. سوره اسراء، آيه20.
. سوره إسراء، آيه36.
. سوره اعراف, آيه12.