أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿**فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ (38) وَ ما لا تُبْصِرُونَ (39) إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَريمٍ (40) وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَليلاً ما تُؤْمِنُونَ (41) وَ لا بِقَوْلِ كاهِنٍ قَليلاً ما تَذَكَّرُونَ (42) تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ (43) وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويلِ (44) لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ (45) ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ (46) فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزينَ (47) وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقينَ (48) وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبينَ (49) وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَي الْكافِرينَ (50) وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقينِ (51) فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظيمِ (52)**﴾
سوره مبارکه «حاقّه» که در مکه نازل شد، بخش پاياني آن مانند ساير سور به همان بخش ابتدايي آن برميگردد که مسئله قيامت است. در اثنا مسئله وحي و نبوت و رسالت مطرح شد. در جريان نامه اعمال، فرمود بعضيها نامه اعمالشان به دست راست و به دست چپ و مانند آن است؛ اما جريان تدبير عالم را فرمود خداي سبحان مدبّراتي را گماشته، براي حمل نظام هستي. آنچه را که اين فرشتهها حمل ميکنند، در اين آيه به صورت ﴿ما تُبْصِرُونَ ٭ وَ ما لا تُبْصِرُونَ﴾ آمده؛ يعني آنچه ديدني است و آنچه ناديدني است. آنچه ناديدني است به عنوان اسرار عالم، آنچه ديدني است به عنوان آثار عالم، همه اينها تحت تدبير فرشتگاني است که ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾،1 پس اينها عرش خدا را فوق عالم که «ما تبصر و ما لا تبصر» است، حمل ميکنند و اينها در هيچ کاري، در هيچ حرکت و سکوني بدون اذن خدا حرکت نميکنند.
در سوره مبارکه «انبياء» فرمود: ﴿بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ ٭ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾؛ اين قول در مقابل فعل نيست؛ چه اينکه خود فعل را جداگانه ذکر فرمود. آن فعل هم در مقابل قول نيست؛ يعني نه حرفي ميزنند و نه کاري ميکنند، مگر به اذن خدا. پس اگر عالم خواست تبديل بشود به عالم ديگر، اينطور نيست که ما بگوييم وقتي اين عالم به عالم ديگر تبديل شد، آن عالم هم در تحت تدبير خداست؛ بلکه اضلاع سهگانه مثلث در تدبير خداست؛ يعنی عالم کنوني، عالم آينده، تبديل عالم کنوني به عالم آينده، هر سه در تحت تدبير خداست که فرشتگان اينها را بالاي سر ﴿ما تُبْصِرُونَ ٭ وَ ما لا تُبْصِرُونَ﴾ حمل ميکنند.
اما حالا چرا هشتتا هستند؟ برخي از اسرار را ائمه(عليهم السلام) بيان کردند که اين هم همانطوري که قواعد فقهي و قواعد اصولي، يک سلسله اصولي است که فرموده: «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع»،2 قواعد تفسيري هم همينطور است که «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع». اينکه فرمودند هشت نفر از ملائکه، نظام تدبيري الهي را تحمّل ميکنند و تدبير ميکنند به اذن خدا، مشابه اين تعبير درباره کعبه سؤال شده است. از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) هست ظاهراً سؤال کردند که چرا کعبه چهار ديوار دارد؟ يک سطح بالا، يک سطح پايين، جمعاً ميشود مکعّب، از اين جهت شده کعبه. سطح بالا و سطح پايين فعلاً محسوب نيست. چرا چهار ديوار دارد؟ يا خود حضرت در تبيين اضلاع چهارگانه کعبه فرمودند يا در جواب سؤال، فرمود، چون: «البيت»، نه «بيت المعمور»، «البيت المعمور» چهار ضلع دارد، کعبه هم چهار ضلع دارد. بعد سؤال شد که چرا «البيت المعمور» چهار ضلع دارد؟ فرمود چون عرش الهي چهار ضلع دارد. بعد سؤال شد که چرا عرش الهي چهار ضلع دارد؟ فرمود: «لِأَنَّ الْكَلِمَاتِ الَّتِي بُنِيَ عَلَيْهَا الْإِسْلَامُ أَرْبَعٌ وَ هِيَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَر»،3 چون کلماتي که نظام هستي بر آنهاست چهارتاست، آن وقت عرش هم چهارضلعي است. معلوم ميشود که سخن از تخت نيست، سخن از جِرم و جسم نيست؛ سخن از توحيد است و توحيد است و توحيد است و توحيد! چون «**سُبْحَانَ اللَّهِ**» توحيد است، «**الْحَمْدُ لِلَّهِ**» توحيد است، «**اللَّهُ أَكْبَر**» توحيد است، «**لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ**» توحيد است.
دو تا روايت است که مرحوم صاحب وسائل هر دو تا روايت را از کليني و ساير محدّثين(رضوان الله عليهم اجمعين) نقل کرده است. مستحضريد که اين کتاب صلات که تمام شد، فقها قبلاً اين کار را ميکردند که سه، چهار کتاب کوچک در کنارش مينوشتند؛ يکي کتاب قرآن، يکي کتاب ذکر، يکي کتاب دعا، اينها بود. اين سه، چهار کتاب در کتابهاي فقهي است. وسائل مرحوم صاحب وسائل هم شرح روايي اين کتابهاي فقهي است، مخصوصاً کتاب محقّق يعني شرايع. مرحوم صاحب وسائل بعد از کتاب صلات، اين سه چهار کتاب را يعني «کتاب القرآن»، «کتاب الذّکر»، «کتاب الدّعاء» اينها را ذکر ميکند. در کتاب ذکر آنجا دو تا روايت است که ايشان عنوان باب را اين کرد که شايسته نيست ما بگوييم «الله اکبر»؛ يعني «الله اکبر من کلّ شيء»؛ اما روايت معنايش خيلي دقيقتر از عنواني است که ايشان اختيار کردند. حضرت از کسي سؤال ميکند که «**اللَّهُ أَكْبَر**»؛ يعني چه؟ حضرت فرمود: «أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَف»،4 خود حضرت در روايتي ديگر از يکي از شاگردانش سؤال ميکند که «**اللَّهُ أَكْبَر**»؛ يعني چه؟! عرض کرد: «اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ كُلِّ شَيْء»؛ حضرت فرمود: «حَدَدْتَه»؛ خدا را محدود کردي! عرض کرد چطور؟ فرمود اگر اشيائي در عالم هست، خدا هم هست، خدا بزرگتر از آنهاست، پس حتماً محدود است، براي اينکه اگر در برابر خدا چيزهاي ديگري موجود هستند، مرز خدا بايد تمام بشود تا نوبت به آنها برسد! عرض کرد پس چه بگويم؟ ما فهممان اين است که «اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ كُلِّ شَيْء»، شما که ميفرماييد اين مستلزم محدوديت خداست، پس چه بگوييم؟ فرمود: «اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَف»،5 اين کجا و آن بحثهاي عادي که ما داريم کجا! آن وقت کلّ جهان سفسطه نيست، نفي نيست، ميشود آيت.
اگر ما يک حقيقت داشته باشيم، بعد سراسر عالم صور مرآتيه باشد که او را نشان بدهد، آيا ميگوييم چند چيز داريم، يک چيز کوچکتر بقيه بزرگتر؟ يا ديگران چيزي نيستند، مگر اينکه او را نشان ميدهند؟ خود خدا دارد به اينها قسم ميخورد، به ما هم گفتند که به غير خدا قسم نخوريد، خداوند گاهي به شمس و قمر و به تين و زيتون و اينها سوگند ياد ميکند، اينها واقعاً موجود حقيقي هستند که خدا دارد به آنها سوگند ياد ميکند يا اينها آيت الهي هستند؟ قرآن وقتي اشيا را آيت الهي ميداند، آيت يعني علامت، يعني نشان. مستحضر هستيد که نشانه دو قسم است: يک نشانه اعتباري است؛ مثل اينکه ميگويند فلان پرچم نشانه استقلال فلان مملکت است. اين پارچهاي است که اگر در کارخانه باشد چنين علامتي ندارد و اگر در مغازه پارچهفروشي باشد، چنين علامتي نيست. وقتي با يک وضع خاصي دوخته شد و با چوبي روي ديواري نصب شد، اين ميشود پرچم؛ اما اعتباري است، پرچم اين مملکت غير از پرچم آن مملکت است و وقتي هم که پوسيد و فاسد شد، ديگر علامت نيست. اينها ميشود علامتهاي اعتباري. به اين نحو، جهان آيت حق تعالي نيست، چون آنها اعتباري هستند.
قسم دوم علامتهاي حقيقي هستند؛ مثل اينکه چمن آيت و نشانه آب است. دود علامت و نشانه آتش است. اين تکوين است، اين قراردادی نيست، اين اعتبار نيست؛ اما چمن در محدوده خاص، نشانه آب است و وقتي که پژمرده شد و خاک شد و از بين رفت، ديگر آب را نشان نميدهد. در مقطع خاصي نشانه آب است. دود هم چنين است اگر تبديل شد به هوا و هوا هم صاف شد، ديگر آتش را نشان نميدهد. درست است که دود علامت تکويني آتش است نه قراردادي، اما محدود است. چيزي که در جميع حالات آيت الهي باشد، اشيا هستند. هر شيئي به هر حالتي دربيايد، مخلوق خداست. اين يک فرق است و اين مطلب دوم، پس ما يک آيت اعتباري داريم و يک آيت حقيقي. آيت حقيقي هم دو قسم است يا مقطعي است يا ابدي. جهان چه «ما تبصر» و چه «ما لا تبصر»، آيت حقيقي و دائمي حق تعالي است.
فصل بعدي بحث هم قبلاً اين بود که آيا اين آيت بودن براي جهان که ما ميگوييم: ﴿وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ**﴾6 يا ميگوييم شب آيت است، روز آيت است: ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾**،7 آن يک آيت تاريک است، ظلمت هم آيت خداست، نور هم آيت خداست، اين که بر موضوعات حمل ميشود، از چه سنخ است؟ اينکه عنوان آيت بودن بر اشيا حمل ميشود، از باب عرض مفارق است؛ مثل «الماء حارٌّ» که ذاتي او نباشد، از اين قبيل نيست. آيا از سنخ عرض لازم است؛ نظير «الأربعة زوجةٌ»؟ از اين قبيل نيست، زيرا لازم، گرچه جدا شدن از ملزوم را ندارد؛ ولي در مرتبه ملزوم نيست. اين «اربعة» در مقام ذات، زوج نيست، اين وصف اوست، پس اگر گفتيم: «الأرض آيةٌ» از سنخ «الأربعة زوجٌ» نيست، ذاتي آن است. ذاتي آن، يعني از سنخ «الانسان ناطقٌ» است که ذاتي ماهيت اوست، از اين سنخ هم نيست، زيرا ماهيت او تابع هستي اوست که خدا عطا ميکند. اگر هستي را عطا نکند که ماهيتي در کار نيست، پس ميگوييم «الارض آيةٌ»، از سنخ «الانسان ناطقٌ» که ذاتي ماهيت اوست، نيست.
قسم بعدي؛ وقتي گفتيم «الوجود موجودٌ»؛ وجود هست، اين «موجودٌ»، ذاتي باب برهان وجود است، عين آن است، بيگانه از آن نيست. ديگر بالاتر از آن فرض ندارد. از اين قبيل است. وقتي ميگوييم «الأرض آية الله، السماء آية الحق»؛ يعني تمام هويتش خدا را نشان ميدهد. اگر تمام هويتش خدا را نشان ميدهد، خودش نبايد چيزي باشد. اگر خودش ذاتي داشته باشد که از آن جهت آيت حق نباشد، پس تمام هويت مخلوق خدا نيست؛ لذا هيچ چيزي در عالم فرض نميشود، مگر اينکه آيت بودن ذاتي اوست، ذاتي هويت، نه ذاتي ماهيت.
مطلب بعدي آن است که آينه و مرآت که ابزار ديدين هست، يک اصطلاح عرفي دارد و يک اصطلاح قرآني. اگر ما در عرف گفتيم اين آينه است؛ يعني شيشهاي است که پشت آن جيوه دارد، يک قطر، طول و عرض و عمق يا ارتفاعي دارد، که اگر کسي در برابر آن بايستد، صورت خود را ميگيرد. اين ابزار ديدن است؛ ولي وقتي قرآن ميگويد آسمان آيت حق است، در نهجالبلاغه وجود مبارک حضرت امير هست که جهان مرائي حق هستند،8 مرايا هم ضبط شده است، «مرائي» آن صورت مرئيه است که جمع مرئي است. «مرايا» جمع مرآت است؛ يعني جهان آينه است. آينه است؛ يعني چيزي است که خدا را نشان ميدهد؟ پس ذاتش آينه نيست، ذات شيشه، ذات جيوه، ذات آن چوب، قطر، طول و عرض و عمق، اينها آينه نيست؛ آن شفاف بودنش صبغه مرآتي دارد که آن صورت را نشان ميدهد؛ ولي وقتي قرآن ميگويد مرآت، اين شيشهاي که پيشتش جيوه است و خريد و فروش ميشود و ما در عرف ميگوييم آينه، اين نيست. آن صورتي که در اين آينه است، آن را ميگويند و چون ابزار ديدن صاحب صورت است و خصيصهاي براي مرآت قرآني است که اين آينه فقط صاحب خود را نشان ميدهد، هيچ چيزي را نشان نميدهد؛ يعني زمين آينهاي است که فقط خدا را نشان ميدهد. آسمان آينهاي است که فقط خدا را نشان ميدهد. هيچ کسی را نشان نميدهد. يک چنين آينهاي مخصوص کار خداست. کسي آينهاي بسازد که فقط او را نشان بدهد، اين فرض ندارد؛ لذا اين دو تا روايت از غرر روايات ماست که در کتاب ذکر وسائل صاحب وسائل است که بعد از کتاب صلات، «کتاب القرآن، دعا و ذکر»، در اين ذکر اين است که «اللَّهُ أَكْبَرُ»؛ يعني چه؟ فرمود نگو «اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ كُلِّ شَيْء»، چون اگر «كُلِّ شَيْء» گفتي، اشيايي را ثابت کردي، خدا را هم ثابت کردي، هر کدام بايد مرزي داشته باشند؛ منتها خدا بزرگتر است. اين ميشود محدود. «حَدَّدْتَه»! عرض کرد، پس چه بگويم؟ فرمود: «اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَف»، بنابراين کلّ جهان ميشود مرآت، آينه که اين آينه فقط صاحب خود را نشان ميدهد، آينهساز را نشان ميدهد؛ لذا در بحثهاي قبل داشتيم که قسمهاي خدا به بيّنه است، نه در قبال بيّنه. ما در محاکم يک بيّنه داريم يک يمين. آن مدّعي بايد شاهد بياورد، منکر سوگند ياد بکند، «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر»؛9 ولي قسمهاي خدا به بيّنه است نه در قبال بيّنه، مثل همان سوره مبارکه «يس» که فرمود: ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ٭ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾؛10 قسم به قرآن تو پيغمبر هستي! يعني قسم به دليل. براي اينکه قرآن معجزه است و دليل نبوت اوست. نه اينکه به چيز ديگري قسم بخورد؛ منتها اينجا قدری شفاف و روشن است که خدا به دليل دارد قسم ميخورد؛ اما در بحث ﴿**فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ ٭ وَ ما لا تُبْصِرُونَ﴾؛ يعني نيازي به سوگند نيست، نه اينکه «لا» ـ معاذالله ـ زائده باشد از بيرون آمده؛ نه خير! «لام» با وحي آمده است؛ مثل اينکه ما در تعبيرات بگوييم «نه به جان شما!»؛ يعني نيازي به سوگند نيست. با اينکه به ﴿وَ الشَّمْس﴾11 و تين و زيتون12 سوگند ياد کرد، همه اينها را اينجا جمعبندي کرد، فرمود آنچه ديدني است و ناديدني است، مورد سوگند است يا نيازي به سوگند آنها نيست، چرا؟ براي اينکه همه دارند ميگويند خدا، خدا، خدا، خدا! هيچ چيزي نيست، مگر اينکه به ياد اوست، تسبيحگوي اوست، ثناخوان اوست: ﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾**،13 مسلم و منقاد و مطيع در برابر اوست. همه چيز او را نشان ميدهند.
نتيجه اينکه آينه قرآني غير از آينه عرفي است؛ عرف به اين شيشه ميگويد آينه که صورت را نشان ميدهد. قرآن به آن صورت ميگويد آينه که فقط صاحبصورت را نشان ميدهد؛ لذا اگر ذات أقدس الهي ميفرمايد که من به تين و زيتون قسم ميخورم، در حقيقت به خودش دارد قسم ميخورد، چون اين صورت او را نشان ميدهد يا ﴿**فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ ٭ وَ ما لا تُبْصِرُونَ﴾، در حقيقت او را نشان ميدهد. حالا بايد جستجو کرد که آن کلمات هشتگانهاي که باعث شده فرشتگان هشتگانه عالم را به اذن خدا تدبير کنند، چيست؟ اين همانطوري که در فقه و اصول، «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع» اجتهاد مطرح است، در تفسير و حديث اجتهاد به اين معنا مطرح است. آنجا فرمود کعبه چهار ديوار دارد، چون «البيت المعمور» چهار ديوار دارد. «البيت المعمور» چهار ديوار دارد، چون عرش چهار ضلع دارد. عرش چهار ضلع دارد، چون کلمات الهي چهارتاست. اينجا که فرمود: ﴿وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ﴾، «فوق العالم، فوق المدبّرات، فوق ما تبصرون و ما لا تبصرون»، نه فوقِ سر خودشان! اين ضمير﴿هُمْ﴾ به ملائکه برنميگردد. ﴿فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ﴾، چرا؟ چون چهار کلمه ديگري که در حقيقت شرح همينها و همتاي اينهاست، بايد ضميمه بشود تا معلوم بشود چون آن کلمات اساسي و عناصر اوّلي هشتتا هستند، مدبرات الهي هم هشتتا هستند. غرض اين است که اين قسمهاي خدا در حقيقيت بازگشتش به خودش است که به خودش دارد قسم ياد ميکند: ﴿**فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ﴾، از اينجا مسئله علم ديني هم روشن ميشود.
پرسش: اينکه قرآن قسم به جان پيغمبر میخورد اين هم جزء وحی است؟
پاسخ: براي اينکه به تين و زيتون قسم ميخورد، آن پيغمبري که تمام شئونش ﴿إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾14 همين است. اگر اين فقط آيت حق است، حق را نشان ميدهد و غير حق را نشان نميدهد، در حقيقت به خودش دارد قسم ميخورد. اينها را جمعبندي کرده، در پايان سوره «حاقّه» فرمود خلاصه! آنچه اسرار عالم است؛ يعني ﴿ما لا تُبْصِرُونَ﴾، آنچه آثار عالم است؛ يعني ﴿ما تُبْصِرُونَ﴾؛ «فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ عن الآثار وَ ما لا تُبْصِرُونَ عن الاسرار». به اينها دارم قسم ياد ميکنم يا نيازي به سوگند ياد کردن اينها نيست.
پرسش: به چه چيزهايي تأويل دارد؟
پاسخ: هم متشابهات تأويل دارد، محکمات تأويل دارد، تأويل آن نزد ذوات قدسي اهلبيت است که قرآن ناطق هستند؛ اما ظواهر قرآن هم که حجت است، بايد بازگوکننده باشد که ديگر قرآن چه ميخواهد بگويد. تأويلات قرآن به آن اسرار قرآن برميگردد. تفسيرهاي ظاهري که علماي ظاهر دارند به آثار قرآن برميگردد. ميگويند وقتي حضرت(سلام الله عليه) ظهور ميکند، طرزي قرآن را تفسير ميکند که گويا قرآن را تازه ديدند. يک بيان نوراني از حضرت امير بود که قبلاً هم نقل شد، فرمود حقايق عالم در قرآن است: «فَاسْتَنْطِقُوهُ»؛15 اين قرآن را حرف بياوريد. «وَ لَنْ يَنْطِقَ لَكُمْ»، اين با شما حرف نميزند. «أُخْبِرُكُمْ عَنْه»، آن معنا البته نزد فقط قرآن ناطق است.
پرسش: میبينيم که بيشتر انسانها فعلاً و قولاً با تمام قوا عليه خدا قيام میکنند.
پاسخ: نه خير! اين بيراهه ميرود؛ يک بيان نوراني حضرت در قسم عقل بخش توحيد کتاب کليني(رضوان الله تعالي عليه) هست. مرحوم کليني اين روايت را از وجود مبارک حضرت نقل ميکند که «عَارِفٌ بِالْمَجْهُولِ مَعْرُوفٌ عِنْدَ كُلِّ جَاهِل»؛16 خدا همه چيز را ميداند و هر جاهلي هم خداشناس است؛ منتها بيچاره تطبيق ندارد، نميداند کجا دارد ميرود! ممکن نيست کسي خدا را نشناسد و منکر او باشد، «مَعْرُوفٌ عِنْدَ كُلِّ جَاهِل». اين از غُرر روايات ماست که مرحوم کليني در همين اوايل کتاب توحيد بعد از کتاب عقل و جهل کتاب علم است بعد از کتاب علم، کتاب توحيد است، اوايل کتاب توحيد اين است: «مَعْرُوفٌ عِنْدَ كُلِّ جَاهِل». اين حق ميخواهد، نميداند حق چيست؟ ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾،17 او عدل ميخواهد، او حق ميخواهد، او خير ميخواهد، او «جوشن کبير» ميخواهد. در عالم هر اسمي باشد، در اين هزار اسم است. مسمّاي اين هزار خير و رحمت و برکت، ذات أقدس الهي است. «أَيْنَ تَفِرُّون»؟ منتها اين بيچاره نميداند که کجا دارد ميرود.
علم ديني از همينجا شروع ميشود. چون تمايز علوم به تمايز موضوعات است، اگر موضوعي داشته باشيم که فعلش زمين يا موجود زميني باشد، دريا، صحرا، هوا، جنگل، درخت، انسان، اين يک؛ آسماني باشد «بين الارض و السّماء» باشد، دنيا باشد، آخرت باشد، ﴿ما تُبْصِرُونَ﴾ باشد، ﴿ما لا تُبْصِرُونَ﴾ باشد، علمي داشته باشيم که موضوعش فعل خداست، اين يقيناً علم ديني است؛ اما علمي داشته باشيم که موضوعش فعل انسان است؛ مثل سياست، حکومت، تجارت، اقتصاد، هنر، نويسندگي، گويندگي، علمي است که موضوعش فعل انسان است، اين ميتواند ديني باشد، ميتواند غير ديني باشد. اگر مطابق کتاب و سنّت بود، ديني است، مطابق نبود، ديني نيست؛ اما زمينشناسي، آسمانشناسي، اين فرض ندارد که ديني نباشد.
«نعم»! آن عالِم يا کور است يا بينا. الآن شما آينه را وقتي که به دست کسي بدهيد، اين آينه است. اين آينه نشان ميدهد. حالا اگر کسي ملحد بود، مشرک بود؛ يعني به تعبير قرآن کور بود: ﴿لا تَعْمَي الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ﴾،18 به يک کور شما داديد، آينه که از آينه بودن بيرون نميرود. اين دست ميزند، ميگويد اين شيشه است. اين ميخواهد زمين را بشناسد، حالا که اين کور دارد زمين را ميشناسد، اين زمين از آيت بودن بيرون ميآيد؟ از آينه بودن بيرون ميآيد؟ يا از آن ويژگي آينه بودن. در عالم آينهاي که فقط سازنده خودش را نشان بدهد، همان خود عالم است. ما ديگر دومي نداريم، آينهاي داشته باشيم در عالم که فقط سازنده خودش را نشان بدهد! کسي که کور است با کسي که بيناست، در معلوم فرقي نيست، تمايز علوم به تمايز موضوع است. اين موضوع ميگويد خدا، حالا کسي ميبيند، کسي نميبيند. او شيشه ميبيند، در حالي که حالا او که شيشه ميبيند، اينکه شيشه نيست، اين واقعاً آينه است و واقعاً هم نشان ميدهد و تيرگي هم ندارد، شکستگي هم ندارد، در جميع حالات ميگويد او و از انسانهاي عادي خيلي عاقلتر هستند تا دستور نرسد، حرف نميزنند. وقتي دستور برسد حرف بزنند: ﴿تُحَدِّثُ أَخْبارَها ٭ بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحي لَها﴾،19 همين زمين است. اين که عوض نشد. اين مسجد شکايت ميکند، شفاعت ميکند، همين است.20 هر وقت که ذات أقدس الهي گفت حرف بزن! ميگويد چشم، ﴿تُحَدِّثُ أَخْبارَها ٭ بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحي لَها﴾. چگونه ميشود که انسان درباره زمين بحث بکند، درباره آسمان بحث بکند و اين علم، علم ديني نباشد؟ منتها حالا عالِم يا کور است يا بينا. عالِم يا ملحد است يا موحد، وگرنه اين متن خارجي، متن مکتب و متن دين است.
پرسش: اين جنگ و خونريزیها که تکوينی است پس چيست؟ آيا اينها هم آيت خداست؟
پاسخ: اينها فعل خداست، تکويني نيست. شمشير تکوين است؛ اما اينکه اين شخص اين فعل را بيجا مصرف کرده است، کاري است که موضوعش فعل انسان است. اين حرب، اين جنگ، اين غارتگري، اين يمن را به اين صورت درآوردن، عراق و سوريه را به اين صورت درآوردن، موضوعي است که فعل انسان مطرح است؛ اما خود زمين، خود آسمان، خود دريا، خود صحرا، اينها همهشان ايستادهاند تا يک وقت بگيرند. يک وقت دستور ميرسد که قارون را بگير، ميگويد چشم! ما همه اينها را ميخواهيم حمل به مجاز بکنيم! نه واقعاً ميفهمد که دستور چه کسي را انجام بدهد، دستور رسيد که بقيه را ببر، اين لاشه فرعون را بگذار: ﴿فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ﴾،21میگويد چشم! همه را برده، اين لاشه را گذاشته کنار. اينکه ميفهمد، معلوم ميشود که فقط صاحب خودش را نشان ميدهد. اگر ما علمي داشتيم که موضوعش فعل انسان بود؛ مثل سياست، حکومت، تجارت، اقتصاد، اجتماعپروري، جامعهپروري و دهها علوم انساني که موضوعش فعل انسان است، اين اگر مطابق با کتاب و سنّت بود، ديني است، وگرنه نه!
پرسش: پس اين کارهای حرام نمیتواند آيت خدا باشد؟
پاسخ: کار که فعل انسان است. اين آهن فعل خداست که در معدن پروريد. اين شيئي که کار انسان باشد، پايانش جهنم است در دسيسه شيطان است و مانند آن است که ذات أقدس الهي از آنها برئ است و لعنت هم کرده است؛ اما اگر چيزي فعل انسان بود؛ مثل خود زمين، خود دريا، خود صحرا، اينها فقط آينه الهي است و تکوينيات است.
اينکه گفته شد عذاب خدا هرگز بيشتر نيست، معنايش اين نيست که عذاب آخرت بيشتر از عذاب دنيا نيست، در دعاي «کميل» دارد که عذاب آخرت بيشتر است!22عذاب آخرت بيشتر از عذاب دنياست نه عذاب بيشتر از استحقاق آن شخص باشد. در قرآن دارد که ممکن نيست عذاب بيشتر از گناه باشد: ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ 23که اين تحديدش به لحاظ نفي مازاد است نه مادون. ممکن است کمتر باشد، تخفيف باشد، عفو باشد؛ اما البته عذاب آخرت بيشتر از عذاب دنياست. عذاب جهنم سنگينتر از عذاب دنياست. يک وقت وجود مبارک حضرت امير آن آهن داغ شده را به دست عقيل داد، گفت تو که نميتواني اين آهني که بشر آن را داغ کرد، تحمّل کني، من چگونه تحمّل کنم در حالي که «سَجَرَهَا جَبَّارُهَا»؟! 24
غرض اين است که اگر چيزي در خارج بود، تکوين بود، يک؛ فعل خدا بود، دو؛ بحثي درباره آن حتماً دينی است، چون آيت است، اين آينه است؛ حالا کسي کور است، کسي بيناست، کسي ميداند، کسي نميداند، چون عالِم که نقش خود را به علم نميدهد. تمايز علوم که به تمايز عالِم نيست، تمايز علوم به تمايز قبول و نکول نيست، تمايز علوم به تمايز موضوعات است. اين شيء در ذات خود ميگويد خدا، خدا، خدا! هر لحظه اين را ميگويد. آن وقت کسي شنواست، کسي نه! کسي کور است، کسي نه! ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ﴾،25 اين ﴿صُمٌّ بُكْمٌ﴾ باعث نميشود که زمين آيت حق نباشد. به هر تقدير آنها ميگفتند که ـ معاذالله ـ وجود مبارک حضرت يا ساحر است يا کاهن است يا شاعر است يا مفتري است قرآن همه اينها را رد کرده، ميفرمايد: اين قول رسول کريم است با کرامت هم دارد. اگر اين رسول منظور خود حضرت باشد، جواب آنهاست. آنها ميگويند اين شاعر است و کاهن است و ساحر است و مجنون است و امثال آن. فرمود نه، اين رسول است و کريم. قبلاً هم اشاره شد که اينها اصلاً آشنا نيستند چگونه حرف بزنند. اگر چند گروه باشند هر کدام يکي از اين تهمتهاو بيادبيها را داشته باشند، جمعپذير است. اگر يک نفر باشد، اين حرفها را بزند در چند مقطع، باز هم گفتنش ممکن است؛ اما يک نفر، در يک مقطع، بگويد او «ساحر مجنون»، اين جمعشدني نيست؛ منتها اصلاً نميداند که چگونه حرف بزند! براي اينکه سحر از دقيقترين علومي است، ولو حرام. يک آدم مجنون نميتواند اين کارهاي دقيق رياضي را انجام بدهد. جمع بين سحر و جنون که شدني نيست؛ منتها اينها گفتند. قرآن کريم ميفرمايد اگر نسبت به خود حضرت است، حضرت قول کريم است، اگر نسبت به آورنده است که آن هم فرشته کريم است و امين است. به هر تقديري که باشد که دو وجه گفته شد: اوّلي را مناسبتر دانستند که نسبت به خود پيغمبر است که جواب آنهاست، اين سازگارتر است، «لقول کريم». بعد فرمود اين حرفهايي که شما ميگوييد اگر ـ معاذالله ـ مثلاً حضرت گفته باشد، به ما نسبت داده باشد، اين اصل کلّي است ما به همه انبيا گفتيم. به همه گفتيم هر کدام از اينها بدون اجازه ما، زبان باز کنند و بخواهند خلاف بگويند، ما رگ حيات اينها را قطع ميکنيم. اختصاصي به وجود مبارک حضرت ندارد. سوره مبارکه «انعام» آيه 88 فرمود: ﴿ذلِكَ هُدَی اللَّهِ يَهْدي بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾، ممکن نيست پيغمبري چيزي بخواهد انجام بدهد و برخلاف دستور باشد، مگر اينکه ما حيات او را خاتمه ميدهيم. ديگران هم چنين هستند. کاري نيست که ما مسامحه بکنيم.
اينجا هم فرمود: ﴿لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويلِ﴾، مختصري بخواهد به ما نسبت بدهد چيزي را که ما نگفتيم. «تَقَوُّل» کند؛ يعني قول خود را به ما اسناد بدهد و افترا ببندد، ما قدرت او را ميگيريم، يک؛ رگ حياتش را قطع ميکنيم، دو؛ هيچ کدام از شما هم نميتوانيد جلوي ما را بگيريد، اين سه. ﴿فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزينَ﴾، اين «أحد» هم جمع استعمال شد هم در مفرد. در مفرد استعمال شد در سوره «احزاب» دارد به زنهاي پيغمبر فرمود: ﴿لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ﴾؛26 شما مثل زنهاي ديگر نيستيد. در جمع استعمال شد. در سوره مبارکه «بقره» بخش پاياني آن دارد: ﴿لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ﴾27 که اين ﴿**مِنْ رُسُلِهِ**﴾ بيان «أحد» است؛ يعني «لا نفرّق بين الرّسل» که اين «احد» به معني رُسل است و در مورد رُسل به کار برده شد، يعني جمع. اينجا هم که خبر جمع است، براي اينکه «أحد» هم در جمع استعمال ميشود هم در مفرد. فرمود: ﴿فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزينَ﴾، اين «حاجزين»، جمع است متعلّق به «أحد» است؛ يعني أحدي حاجزين نيست. اين «أحد» به معني جمع است؛ مثل﴿لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ﴾، اين «أحد» با «من رسله» تبيين شده است. «أحد أي الرسل»؛ يعني رسولان. پس گاهي «أحد» گفته ميشود يعني مرسلين. گاهي «أحد» گفته ميشود؛ يعني حاجزين. «أحد» گاهي در جمع استعمال ميشود، گاهي در مفرد. بعد فرمود در عين حال که اين قرآن حقوق بشر است: ﴿ذِكْري لِلْبَشَرِ﴾28 است؛ ولي کساني که بهره ميبرند متّقيان هستند، چه اينکه در سوره مبارکه «بقره» وقتي از نزول قرآن خبر داد، فرمود: ﴿هُدي لِلنَّاسِ﴾29 است؛ اما آن که بهره ميبرد، ﴿هُديً لِلْمُتَّقينَ﴾30 است. اينجا هم با اينکه فرمود اين حقوق بشر است ﴿إِلاّ ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾، در سوره «فرقان» فرمود: ﴿لِلْعالَمينَ نَذيراً﴾؛31 اما آن که بهره ميبرد، متّقيان هستند.﴿وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبينَ﴾؛ ما میدانيم در بين شما کساني هستند که به عمد آيات الهي را دارند تکذيب ميکنند و همين در روز قيامت باعث حسرت و تحسّر و محدوديت اينهاست.
﴿وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقينِ﴾، مستحضر هستيد که قرآن هم «علم اليقين» دارد هم «عين اليقين» دارد هم «حق اليقين». فرمود: ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ ٭ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقينِ﴾،32 درباره «عين اليقين» است. مرحوم خواجه مثالي دارد و اين آيه هم يک تبيين دقيقتري دارد. در جريان مثال يک وقت است که آدم ميداند «النّار حارّة»، اين يک علم حصولي است. يک وقت است ميبيند که آتش دارد چيزي را ميسوزاند، آن «علم اليقين» است و اين «عين اليقين». يک وقت است دستش در آتش افتاده دارد ميسوزد، اين «حق اليقين» است، اين دارد ميبيند و اين ديگر مييابد. اين يک مثال خيلي خيلي خيلي ضعيف است براي اين مثلث! که ما يک «علم اليقين» داريم، يک «عين اليقين» داريم، يک «حقّ اليقين». خيلي خيلي کوتاه است اين مثال که مرحوم خواجه براي تفهيم يک عده از ضعاف ذکر کرده است؛ اما يک مقدار ديگري هم ذکر کردند که همه ما ميدانيم که «أَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ»،33 ديگر شکي در آن نداريم. اين ميشود «علم اليقين». حال احتضار که فرا رسيد، آدم علايم مرگ را دارد ميبيند، عزرائيل(سلام الله عليه) آمده، آنها آمدند، کمکم يکي، پس از ديگري آمدند که روح را قبض بکنند، اين ديگر «عين اليقين» است. وقتي که وارد آن عالم شد و مُرد، اين ميشود «حق اليقين»؛ يعني کلّ مرگ را يافت. فرمود اينها «علم اليقين»ي بايد داشته باشند، يک «عين اليقين»ي، بعد به «حق اليقين» برسند. آيات قرآني هم همينطور است. ما خيلي تلاش کنيم در مرحله همين علم حصولي و تفسير مفهومي و اينها هستيم. آنها که مطالبش را مشاهده ميکنند به «عين اليقين» ميرسند. آنها که مثل اهلبيت(عليهم السلام) قرآن ناطق هستند، ميشوند «حق اليقين».
پس نتيجه اينکه يک «علم اليقين» داريم، يک «عين اليقين» داريم، يک «حق اليقين». بهره ما حداکثر «علم اليقين» است ـ إنشاءالله ـ اگر کسي توفيقي داشت، حقوقي را مشاهده و حقايقي را مشاهده کرد به «عين اليقين» ميرسد؛ اما آن سومي که بشود قرآن ناطق، مخصوص آن چهارده نفر است.
«و الحمد لله رب العالمين»
. سوره انبياء, آيه27.
. وسائل الشيعه، ج27، ص62.
. علل الشرائع، ج2، ص398.
. وسائل الشيعة، ج7، ص191.
. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج1، ص117.
. سوره فصلت، آيه53.
. سوره إسراء، آيه12.
. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه185.
. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج1، ص244.
. سوره يس، آيات1 ـ 3.
. سوره شمس، آيه1.
. سوره تين، آيه1.
. سوره اسراء، آيه44.
. سوره انعام، آيه162.
. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه158.
. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص91.
. سوره لقمان، آيه30.
. سوره حج، آيه46.
. سوره زلزال، آيات4 و5.
. الامالی(للطوسی)، ص696؛ «سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَقُولُ: شَكَتِ الْمَسَاجِدُ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی الَّذِينَ لَا يَشْهَدُونَهَا مِنْ جِيرَانِهَا فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهَا وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَا قَبِلْتُ لَهُمْ صَلَاةً وَاحِدَةً وَ لَا أَظْهَرْتُ لَهُمْ فِي النَّاسِ عَدَالَةً وَ لَا نَالَتْهُمْ رَحْمَتِي وَ لَا جَاوَرُونِي فِي جَنَّتِي».
. سوره يونس، آيه92.
. المصباح للكفعمي (جنة الأمان الواقية)، ص558.
. سوره نبأ، آيه26.
. نهج البلاغة (للصبحي صالح)خطبه 224.
. سوره بقره، آيات 18 و 171.
. سوره احزاب, آيه32.
. سوره بقره, آيه285.
. سوره مدثر، آيه31.
. سوره انعام، آيه185؛ سوره آلعمران، آيه4؛ سوره انعام، آيه91.
. سوره بقره، آيه2.
. سوره فرقان, آيه1.
. سوره تکاثر, آيات5 ـ7.
. زاد المعاد ـ مفتاح الجنان، ص353.