تفسیر سوره قیامت - جلسه ۵

مجموعه تفسیر سوره قیامت از آیت الله جوادی آملی

چهارشنبه، 11 اردیبهشت 1398

33 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

﴿لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ (16) إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ (17) فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (18) ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ (19) كَلاَّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ (20) وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ (21) وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ (22) إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ (23) وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ (24) تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ (25) كَلاَّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ (26) وَ قيلَ مَنْ راقٍ (27) وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ (28) وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ (29) إِلى‏ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ (30) فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّي (31) وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّي (32) ثُمَّ ذَهَبَ إِلى‏ أَهْلِهِ يَتَمَطَّي (33) أَوْلى‏ لَكَ فَأَوْلى‏ (34) ثُمَّ أَوْلى‏ لَكَ فَأَوْلى‏ (35) أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدي (36) أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى‏ (37) ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّي (38) فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثي‏ (39) أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلي‏ أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتي‏ (40)﴾ «سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَ بَلَی».[1]

آيه شانزده به بعد، اين چهار آيه است که ارتباطش با قبل و بعد روشن نيست! برخي‌ها تلاش و کوشش کردند که اين را به گذشته و آينده مرتبط کنند. ظاهراً اين چهار آيه جمله معترضه است. گاهي در اثناي کلام يک مطلب مهمي رخ مي‌دهد که متکلم ناچار است آن مطلب مهم را در اثناي کلام ذکر کند؛ نظير آيه تطهير سوره مبارکه «احزاب» و مانند آن و شواهد داخلي هم نشان مي‌دهد که اين جمله، جمله معترضه است، براي اهميت اينجا ذکر شده است. ارتباطی با گذشته و آينده ندارد. در جريان همان آيه «أحزاب» چندين ضمير جمع مؤنث سالم قبلاً بود؛ اما دفعتاً اين آيه برگشت با ضمير جمع مذکر سالم دارد سخن مي‌گويد. اين ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾؛[2] همه ضمير جمع مذکر سالم است با اينکه آيات قبل همه ضمير جمع مؤنث سالم بود که به همسران پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) خطاب مي‌شد. اين معلوم مي‌شود که يقيناً با آيات قبل ارتباط ندارد، بلکه براي اهميت مسئله جداگانه ذکر شد.

اين چهار آيه هم معترضه است با قبل يا بعد ارتباط ندارد. اين ﴿لا تُحَرِّكْ﴾، چون مربوط به جريان قرآن است که ذات أقدس الهي به رسول خود دستور مي‌دهد، شما در هنگام تنزّل آيات و نزول قرآن کريم فقط گوش بدهيد، ما در مراحل عاليه جمع مي‌کنيم، در مراحل نازله و وسطيٰ جمع مي‌کنيم بعد براي شما شرح مي‌کنيم، آن وقت شما نطق کنيد. هم جمع مي‌کنيم هم قرائت مي‌کنيم هم تفسير مي‌کنيم: ﴿إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ ٭ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ﴾، آنجا دارد: ﴿إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ﴾، يک؛ ﴿وَ قُرْآنَهُ﴾، دو؛ ﴿فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ﴾، سه؛ ﴿ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ﴾، چهار؛ تفسيرش به عهده ماست. جمعش در مراحل عاليه روح شما به عهده ماست. جمعش در مراحل عاليه جان شما به عهده ماست. تنظيم آن در قلمرو لب به عهده ماست؛ يعني کل[ اين هستي شما را ما داريم تنظيم مي‌کنيم بعد از اينکه اين مراحل تمام شد، آن وقت شما مي‌شويد: ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحَي﴾.[3]

فخر رازي در ضمن اين چهار آيه تهمتي به شيعيان دارد، دارد که گروهي از قدماي روافض ـ معاذالله ـ قائل بودند به اينکه قرآن جابهجا شد، تحريف شد، کم و زياد شد، نقصاني در آن پيدا شد و مانند آن.[4] بعد شروع کردند به نقد اين حرف. در حالي که مرحوم شيخ طوسي قبل از فخر رازي بود، ايشان در همين مقدمه کتاب شريف تبيان خود که تفسير قرآن است، مي‌گويد اجماع ما شيعه‌ها و محق[قان اين است که قرآن همان بود که نازل شد، هيچ کم نشد، هيچ زياد نشد، جابهجا نشد.[5] شما چگونه با بودن محق[ق طوسي که يک آدم گمنامي نيست. اين تفسير تبيان ايشان هم که يک تفسير بنام است. شما اگر بخواهيد مدرک مراجعه کنيد بايد به حرف شيخ طوسي مراجعه کنيد. شيخ طوسي کسي بود که به هر حال در بغداد آن بساط را پهن کرد که آنها يک عده ناچار شدند که کتابخانه ايشان را آتش زدند. قبل از انقلاب بود البته، بعد از انقلاب يک حساب ديگري است. قبل از انقلاب هزاره‌اي براي مرحوم شيخ طوسي در مشهد گرفتند. بعضي از دانشمندان اهل سنت آمدند گفتند شما نگوييد شيخ الطائفه که علامت اين باشد که اين بزرگ طائفه اماميه است! بلکه بگوييد شيخ الاسلام که ما هم افتخار داشته باشيم. اين حرف علماي سني و اهل سنت بود در مشهد، هزاره مرحوم شيخ طوسي را که قبل از انقلاب گرفتند اين را گفتند. اين کتاب تبيان او هم يک کتاب جهاني است. او مي‌گويد اجماع ما اين است که قرآن همان است که ذات أقدس الهي گفت، نه يک کلمه کم شد و نه يک کلمه زياد. چيست که شما به روافض نسبت مي‌دهيد؟! آن تلاش‌ها و کوشش‌هايي که ايشان کردند، خود فخر رازي براي ايجاد تناسب بين اين چهار آيه و آيات قبل، آن هم بسيار تکلّف است، بنابراين اين چهار آيه معترضه است و در جاي خود نازل شده است و بين اين چند آيه واقع شده است. اين برای اين!

اما در جريان قيامت ذات أقدس الهي او[لاً موت را تشريح کرد که چيزي از انسان فوت نشد. موت يک انتقال است. سخن از اعاده معدوم نيست. اينکه بعدها خود فخر رازي مي‌گويد که اگر اعاده معدوم محال باشد، اين از سنخ اعاده معدوم نيست.[6] اگر اعاده معدوم باشد، چون معدوم نمي‌شود. «الموت ماهو» را قرآن خوب تفسير کرد. موت وفات است، نه فوت، چون در اين قسمت‌ها چندين يعني چندين! چندين بار قرآن کريم اين مسئله را باز کرد که مرگ نابودي نيست. معدوم شدن نيست تا کسي بگويد چگونه معدوم را خدا دوباره زنده مي‌کند؟! اگر اعاده معدوم شده است قول ما که مي‌گوييم انسان در معاد برمي‌گردد، منافي با آن نيست، براي اينکه معدوم نشد. «الموت ما هو»؟ جواب: «الموت وفاتٌ لا فوت». اين فوت «تاء» جزء کلمه است؛ يعني از بين رفت. وفات «تاء» جزء کلمه نيست، زائد است، در مصدر آمده است. اصل آن «واو» و «فاء» و «ياء» است. اين کلمه «وفيٰ، توفّي، متوفّي، متوفّا، استيفا، مستوفِي، مستوفا»، همه در جايي است که تمام شيء ادا شود. وقتي گفتند اين حق خود را استيفا کرد؛ يعني چه؟ يعني چيزي را فروگذار نکرد. فلان شخص آن مطلب را مستوفا بيان کرده؛ يعني چيزي را فروگذار نکرده است. در سخنراني خود استيفا کرده؛ يعني آنچه لازم بود را گفته است. اين وفات است نه فوت! هيچ چيزي از انسان گم نمي‌شود.

پس «الموت ما هو»؟ «الموت وفاتٌ لا فوت»؛ لذا فرمود: ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الأنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا﴾.[7] آنها مي‌گفتند که ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ﴾[8] ﴿ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾،[9] جواب داد که ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم﴾، شما خلط مبحث کرديد، موت که فوت نيست. موت وفات است، چيزي از بين نرفته است. فرشته مرگ عزرائيل(سلام الله عليه) تمام حقيقت شما را گرفته است: ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَي رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ﴾[10] حالا داريد مي‌رويد.

پس «الموت ما هو»؟ جواب: «الموت وفاتٌ لا فوت». هيچ يعني هيچ! هيچ چيزي از انسان نابود نشد تا کسي بگويد اعاده معدوم جايز است يا اعاده معدوم جايز نيست و امثال آن، اين مسئله اين.

اين بيان نوراني حضرت امير هم که «وَ لَكِنَّكُمْ تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَي دَار»،[11] از جايي به جايي مي‌رويد؛ از جايي به جايي رفتيد، اينجا که هجرت کرديد، فعلاً اينجا نيستيد؛ ولي در جاي ديگر هستيد. کلّ عالم را هم که ذات أقدس الهي تنظيم مي‌کند، مي‌فرمايد ما اصلاً شب در عالم نداريم، مغرب در عالم نداريم، هر چه هست مشرق است. مغرب بودن نسبي است.

اين بحث هم قبلاً گذشت که ذات أقدس الهي گاهي مي‌فرمايد: ﴿لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ﴾،[12] گاهي مي‌فرمايد: ﴿الْمَشْرِقَيْنِ﴾،[13] گاهي مي‌فرمايد: ﴿الْمَشَارِقِ﴾، در سوره مبارکه «صافات» جمع‌بندي نهايي کرده: ﴿وَ رَبُّ الْمَشَارِقِ﴾،[14] اصلاً ما مغرب در عالم نداريم، چرا؟ براي اينکه اين زمين که کروي است، به دور شمس مي‌گردد، هر لحظه روز است؛ منتها جايي را که ترک کرده، آنجا تاريک است، مي‌شود شب، آنجا مي‌شود مغرب. ما از اين که اين شمس که دارد مي‌رود اين زمين که دارد به دور شمس مي‌گردد، هميشه روز است؛ منتها جايي را که پشت کرده، چون نورش به ما نمي‌رسد، ما مغرب و شب و اينها را انتزاع مي‌کنيم، وگرنه ما مغربي در عالم نداريم. اين حرکت مي‌کند، هميشه هم روشن است. انسان مرتّب حرکت مي‌کند، از عوالم ديگر هر چه بود، در اين عالم ﴿مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى﴾ آمده، از صلب به رحم، از رحم به جامعه، از جامعه به برزخ، از برزخ به ساهره معاد، از ساهره معاد ـ إن‌شاءالله ـ به مسئله بهشت. اصلاً مرگي ما در کار نداريم. پس «الموت ما هو»؟ «الموت وفاتٌ لا فوت» اين فصل اوّل.

فصل دوم حالا بر فرض موت به معناي فوت باشد؛ يعني از بين رفته است. جواب مي‌دهد آن کسي که هيچ نبود، اين را آفريد، حالا که پراکنده است، يقيناً مي‌تواند او را ايجاد کند. گاهي از راه مبدأ غايي مي‌فرمايد خدا که حکيم است و عادل است، در عالم ظلمي اتفاق مي‌افتد، بعضي ظالم هستند، بعضي مظلوم هستند، اگر معادي نباشد، حساب و کتابي نباشد، آيا ملحد و موحد، مشرک و موحد، مسلمان و کافر، ظالم و عادل، اينها يکسان است؟ اگر معادي در کار نباشد، حسابي در کار نباشد؛ يعني ظالم و عادل يکسان هستند! ميزی در عدم که نيست. اين از يک راه است که در بخش پاياني مبارکه «قيامة» به آن اشاره شد که ﴿أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدي﴾. مشابه اين در آيات قبل گذشت که اگر معادي نباشد؛ يعني ظالم و عادل يکسان هستند، چون هر دو از بين مي‌روند. حساب و کتابي هم که نيست! اين با عدل الهي سازگار نيست.

هم عالم هدفمند است، فرمود «بالحق» خلق کرديم، هم بطلان در عالم نيست، هم خدا عادل است و محکمه دارد. اين آياتي که در اين زمينه وارد شده است، ملاحظه بفرماييد! در سوره مبارکه «طه» آيه پانزده اين است: ﴿إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفيها﴾، چرا؟ ﴿لِتُجْزي‏ كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعي﴾؛ لذا در بخش‌هاي ديگر همين آيه تفسير مي‌شود: ﴿أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمينَ كَالْمُجْرِمينَ﴾؛[15] يعني ظالم و عادل در عالم يکسان هستند؟ هر کسی هر کاري کرد کرد؟ پس يقيناً بايد معاد باشد.

در بخش‌هاي ديگر راجع به اينکه ﴿إِلى‏ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ﴾ فرمود در سوره مبارکه «ص» آيه 27 و 28 فرمود: ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً﴾،[16] اين‌طور نيست که هر کسي هر کاري خواست بکند بکند، هيچ کيفري و يا پاداشي نباشد، اين‌طور نيست. ﴿ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ﴾، آن وقت اين آيه 27 را در آيه 28 تبيين مي‌کند: ﴿أَمْ نَجْعَلُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقينَ كَالْفُجَّارِ﴾، اگر معادي نباشد ـ معاذالله ـ هر دو از بين رفتند، هيچ حساب و کتابي نباشد؛ يعني مؤمن و عامل به عمل صالح، مثل مفسد است، چون هر دو يکسان هستند! «لا ميز في الأعدام من حيث العدم».[17] متقين، مثل فجار هستند، چون هيچ حساب و کتابي نيست! فرمود در دستگاه ما اين‌طور نيست که ظالم و عادل، هر کسی هر چه کرد کرد، کسي هم با آنها کاري نداشته باشد، پس معاد حق است «بالضرورة».

اين کلمه «بالضرورة» که در منطق برای بديهيات است مي‌گوييد «الأربعة زوجٌ بالضرورة»،[18] يا «الإنسان ناطقٌ بالضرورة»، اين کلمه «بالضرورة» که جهت قضايا در منطق هست، در قرآن کريم اصطلاح «بالضرورة» و اينها نيست؛ ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ است؛ لذا دارد: ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[19] يا ﴿الم‏ ٭ ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ﴾،[20] اين ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ کار «بالضرورة» را مي‌کند؛ يعني شک‌بردار نيست. اينجا هم دارد: ﴿أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقينَ كَالْفُجَّارِ﴾، اين اصلاً شدني نيست. پس معاد «بالضرورة» حق است.

اما حالا چه کسي مي‌برد؟ و کجا مي‌برند؟ اينجا دارد: ﴿إِلى‏ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ﴾؛ به آن طرف سوق مي‌دهند. فرشتگاني هستند که مأموران و مدبّرات امر هستند که به طرف «الله» سوق مي‌دهند، البته همه اينها به إذن خداست. در بخش پاياني سوره مبارکه «زمر» اين بود که آيه 71 به بعد: ﴿وَ سيقَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلى‏ جَهَنَّمَ زُمَراً﴾[21] اينجا دارد: ﴿إِلى‏ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ﴾، وقتي مساق به طرف خداست، به طرف لقاي الهي سوق مي‌دهند، سائقي لازم است. فرشتگان، مدبّرات امر، مأموران الهي جمعيت را سوق مي‌دهند «إلي الله».

در آيه 71 به بعد سوره مبارکه «زمر» آمده است که ﴿وَ سيقَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلى‏ جَهَنَّمَ زُمَراً﴾، بعد در آيه 73 دارد: ﴿وَ سيقَ الَّذينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَي الْجَنَّةِ زُمَراً﴾، درباره هر دو سوق ياد شد. در تفسير همان سوره مبارکه «زمر» آنجا گفته شد که مدبّرات أمر و فرشتگان پشت‌سر متّقيان هستند، اينها را بدرقه مي‌کنند، سوق اينها که ﴿سيقَ الَّذينَ اتَّقَوْا﴾، سوق اينها از پشت‌سر به صورت بدرقه است؛ اما ﴿سيقَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾، اينها کساني هستند که ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[22] همان‌طوري که دامدار از پشت‌سر اين رمه اينها را هِي مي‌کند به طرف آغل و آخور خود برسند، اينها هم هِي مي‌کنند، پس اين سوق نسبت به کفار هِي کردن است، اين سوق نسبت به مؤمنان بدرقه کردن است. مساق به طرف پروردگار است، سائق مدبرات امر هستند که البته «بإذن الله» کار مي‌کنند، گاهي هم براي اوحدي، خود ذات أقدس الهي سوق مي‌دهد.

در مسئله اينکه فرمود: ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى﴾، در آيات سوره مبارکه «نجم» هم گذشت که خداي سبحان ﴿وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكي ٭ وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْيا ٭ وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثي ٭ مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنى ٭ وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْري ٭ وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنى‏ وَ أَقْنى﴾،[23] اينکه قبلاً انسان را از نطفه، زوج و زوجه آفريد، اينجا هم دارد که ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى﴾؛ انسان را از آن ماده خلق کرد، دوباره يقيناً مي‌تواند انسان را به حالت اوّلي برگرداند؛ لذا اين تعبيرات که دشوار است، اين در چند فصل حلّ شده است: يکي «الموت ما هو»؟ اصلاً سؤال مطرح نيست که چگونه خدا معدوم را و از بين رفته را ايجاد مي‌کند! چيزي از بين نمي‌رود، ما خيال مي‌کنيم اين از بين رفته! اين وارد برزخ شده؛ منتها در اينجا با اين لباس بود، در آنجا يک لباس ديگري دارد، اين‌طور است! خواب است، گاهي مي‌فرمايد شما که مي‌خوابيد بعد بيدار مي‌شويد، چگونه است؟ مرگ همين است؛ منتها يک خواب قوي‌تري است.

﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الأنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا﴾؛[24] خدا متوفِّي است. وقتي مي‌خوابيد متوفِّي اوست؛ منتها يک مرگ رقيقي است. وقتي مي‌ميريد يک خواب سنگيني است؛ لذا وقتي اينهايي که از برزخ بيدار شدند مي‌گويند که ﴿مِنْ مَرْقَدِنا هذا﴾؛[25] ما را از خوابگاهمان بيدار کرده! اينها که از برزخ وارد صحنه قيامت مي‌شوند، مي‌گويند ما را از مرقَد؛ «مرقد»؛ يعني محل «رقود»؛ يعني محل خواب! ما خواب بوديم، بيدار شديم. اينها نمي‌گويند ما را زنده کردند: ﴿مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا﴾، «مَرقد»؛ يعني خوابگاه. در خود قرآن کريم مي‌فرمايد کسي که مي‌ميرد، متوفِّي خداست، کسي که مي‌خوابد، متوفِّي خداست، خواب يک مرگ رقيقي است. ارتباط روح با بدن در خواب به طور کلي قطع نمي‌شود، در حدّ حيات گياهي و امثال آن هست و بالاي سر او هم کاملاً اشراف دارد. آن روح اوّل مي‌شنود بعد ما را بيدار مي‌کند. نه اينکه ما اوّل بيدار بشويم! اگر ما که خواب هستيم، ما را صدا زد، بيدار مي‌شويم، چه مي‌شود؟ چه کسي مي‌شنود؟ ما که خواب هستيم. آن که قيم ماست، روح ماست و بالاي سر ماست که اشراف دارد، علاقه‌اش را از ما کم کرد که ما بخوابيم در حد حيات گياهي، اين کاملاً مواظب است. اين مي‌شنود بعد ما را بيدار مي‌کند. نه اينکه ما بيدار بشويم بعد بشنويم. اين بالاي سر ماست.

اين گاهي علاقه‌اش را کم مي‌کند، مي‌شود خواب. گاهي علاقه‌اش را به کلّي قطع مي‌کند، مي‌شود مرگ؛ لذا در هر دو حال توفّي است؛ منتها توفّي شديد، توفّي رقيق. خدا در هر دو حال متوفّي است: ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الأنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا﴾. توفّي بيش نيست؛ لذا برزخي‌ها وقتي بيدار مي‌شوند، وارد صحنه معاد مي‌شوند، مي‌گويند: ﴿مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا﴾، نه اينکه «من أحيانا» چه کسي ما را زنده کرد! چه کسي ما را بيدار کرده است.

اين مراحلي است که در قرآن کريم آمده است. در اين بخش پايانی سائق که به طور کلّي مشخص، مساق مشخص، فرمود اين نه اهل تصديق بود، نه اهل نماز؛ گرچه «صدّق» در بعضي از موارد به معني صدقه است؛ ولي اينجا به قرينه «کذّب» همان معناي تصديق حق است: ﴿وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّي ٭ ثُمَّ ذَهَبَ إِلى‏ أَهْلِهِ يَتَمَطَّي﴾، اين «ياء» در «تمطّي»، اصلش «تاء» بود و تبديل شد به «ياء». اين را فخر رازي و امثال فخر رازي ذکر کردند.[26] «تمطَّطَ» بود، بعد شد «تمطّي»؛ مثل «دسّس» بود، شده «دسّا». بعد اين «ياء» تبديل شده به «هاء»: ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾،[27] قبلاً هم گذشت که اين ﴿دَسَّاهَا﴾، سه تا «سين» دارد، ثلاثي مجرّدش دو تا «سين» دارد که ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾[28] ثلاثي مزيدش باب تفعيل سه تا «سين» دارد، «دسّس» که به معناي کثرت و شدّت و امثال آن است. اين «سين» سوم تبديل به «ياء» شده، اين «ياء» تبديل به «الف» شده، شده ﴿دَسَّاهَا﴾.

اين ﴿يَتَمَطَّي﴾، اين «تاء» دوم حال آن که مشدّد است، اين اصلش «طاء» بود، تبديل به «ياء» شد، «يتمطَّط» بود، شده ﴿يَتَمَطَّي﴾. اين را فخر رازي و ساير کساني که به بخش نکات ادبي مي‌پردازند، گفتند. بعد مي‌فرمايد اين نقص و عذابي که الآن داريد مي‌چشيد: ﴿أَوْلى‏ لَكَ فَأَوْلى﴾؛ خودت براي خودت تعيين کردي. «يَدَاكَ أوْكَتا و فُوْكَ نَفَخ‏‏».[29] ﴿أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدي﴾، انساني که منکر معاد است، خيال مي‌کند ياوه است! همان‌طوري که اوّل فرمود: ﴿لِيَفْجُرَ أَمامَهُ﴾، اين مي‌خواهد جلويش باز باشد، چون حساب و کتابي نيست، جلويش مي‌خواهد باز باشد. چه وقت مي‌خواهد جلويش باز باشد؟ چون خيال کرده که انسان ياوه است. چون کلمه ﴿سُدي﴾ يکبار در قرآن ذکر شد، آن همين جاست. آن کسي که ﴿يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدي﴾، همان شخص کسي است که ﴿بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ﴾.

﴿أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدي﴾، بعد اينکه شدني نيست که خداي حکيم رها بکند، هر کسي هر کاري انجام بدهد! اينکه در عالم حساب و کتابي دارد. اگر مشکلي دارد که چگونه مي‌شود! براي اين‌گونه از افراد که جزء اوحدي نيستند، مي‌فرمايد بله شما به فرض بميريد، دوباره مي‌توانيد زنده بشويد، براي اينکه قبلاً هيچ نبوديد، خدا ايجاد کرد، الآن هم که همه ذرّات تو پراکنده است: ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى‏ ٭ ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّي ٭ فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثي﴾، که همين در سوره مبارکه «نجم» تفسير شده است: ﴿أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلي‏ أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتي﴾‏، آن ﴿عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ﴾، هم مشخص شد که در بخشي از مراتب آيات جمع مي‌شود. در مرحله بعد «قرأ» هم به معني «جَمَعَ» است. جمع مي‌شود، در افق لب ظهور مي‌کند، بعد تفسير مي‌شود، براي اينکه کتاب ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ﴾؛[30] ﴿إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ﴾، ما بايد بيان بکنيم، تفسير بکنيم الفاظش را، معاني آن را، همه را مي‌گوييم. آن وقت شما بعد ﴿فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ﴾؛ لذا منطقه لبان مطهّر حضرت ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحَي﴾[31] شد. معصوم شد، از کم کردن، زياد کردن و غير وحی گفتن.

ما اميدواريم اين دعا براي همه باشد، شما بزرگواران که براي تبليغ مي‌رويد حتماً بحث تفسيري را داشته باشيد. در جلسات عمومي که سخنراني داريد، از آيات استفاده مي‌کنيد. سعي کنيد جلسات خصوصي هم داشته باشيد، بگذاريد قرآن در جامعه زنده باشد. توحيد که در جامعه زنده شد، انسان موحّد هرگز نمي‌ماند. هيچ ممکن نيست بيگانه خيال بکند که بتواند نظام ما را، انقلاب ما را از بين ببرد. فشار هست، بله؛ اما ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾[32] از او راستگوتر کيست؟ اين استکبار و آن صهيونيسم «عليهم من الرحمن ما يستحقون» اينها هر چه فشار بياورند، فشار مي‌آورند؛ اما آنها هر چه فشار مي‌آورند، پنجاه درصد است. خدا مي‌فرمايد آنها فشار مي‌آورند، فشار آنها پنجاه درصد است، من صد درصد آساني و رفاه قرار مي‌دهم؛ منتها شما بايد عاقل باشيد، راه ديگري را نبنديد، خودتان هم به راه باشيد، داخل خودتان اين همه نعمت‌هايي که من دادم را بگيريد.

ببينيد اين آيه را قرآن چگونه تنظيم کرده؟ فرمود که ﴿فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً﴾، اين يک؛ ﴿إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً﴾، اين جمله اسميه است با «إنّ» است، درست است؛ اما چطور «يُسر» نکره است و «عُسر» معرفه؟ اين قاعده ادبي آن چيست؟ ﴿فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً ٭ إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً﴾،[33] اين «عُسر» با «الف و لام» است. اين يُسر بدون «الف و لام» است. اين عُسري که با «الف و لام» است به معني دشواري است و بر اساس قواعد ادب، دومي عين اوّلي است. «الف و لام» دومي «الف و لام» عهد است؛ اما دومي که يسر است، نکره است. دومي يعني دومي! غير از اوّلي است. فرمود هر جا عُسر هست، من دو برابر يُسر مي‌فرستم. از اين راستگوتر کيست؟! ﴿إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ﴾، نفرمود «ان مع العسر اليسر»! ﴿فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً﴾. دوم: ﴿إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً﴾، اين عُسر دومي که با «الف و لام» است عين آن عُسر اوّلي است. آن يسر دومي غير از يسر اوّلي است؛ يعني استکبار و صهيونيسم و ترامپ(خذلهم الله) هر کاري بکنند، پنجاه درصد فشار مي‌آورند. من صد درصد نعمت به شما مي‌دهم؛ منتها ما اختلاس نکنيم، نجومي نکنيم، بي‌راهه نرويم، حرف کسي را زياد نکنيم، به اين و آن بد نگوييم، اين همه نعمت به ما داد، هست. چرا ما بايد بي‌راهه برويم؟ ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾؛ از او راستگوتر کيست؟! تا شما بجنبيد، مي‌بينيد که آنجا اختلاس شده، آنجا را گرفتند! اين کارها را نکنيم.

ببينيد ما به هر حال هر کاري بکنيم يک حساب و کتابي در اين عالم است. فرمود کاري نکن که آبروي خود را با دست خودت ببري. ما با آبرو زنده‌ايم. فرمود ـ خداي ناکرده ـ اگر با بيت‌المال، با حق مردم، با خون شهدا ـ خداي ناکرده ـ کم و بيش کرديم، همان خداست! اين دعاي ماه مبارک رمضان، او «أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ»[34] است؛ اما «فِي مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ وَ أَشَدُّ الْمُعَاقِبِينَ» است، «فِي مَوْضِعِ النَّكَالِ وَ النَّقِمَة». هيچ ممکن نيست کسی با بيت‌المال، با خون شهدا بازي بکند و خدا آبروي او را نبرد. چرا ما اين کار را بکنيم؟! فرمود من نمي‌گذارم به هر حال. اينها براي من شهيد شدند. حالا اين شهداي عزيز اخير 27 شهيد، حالا چند نفر ممکن است بيگانه باشند، همين شهداي عزيز عربستان سعودي هر روز هستند، ما ده سال جنگ داشتيم نه هشت سال، آن دو سال جنگ داخلي بود، اين دو سال فقط خورد بود نه زد و خورد. آن هفتاد و خورده‌اي در حزب جمهوري، آن چند نفر نخست‌وزيري، ما دو سال فقط خورد بود، نه زد و خورد. آن هشت سالش فقط زد و خورد بود. خدا خداي اينهاست. فرمود من اينها را رها نمي‌کنم، هيچ ممکن نيست من اينها را رها بکنم. حالا چرا ما آبروي خودمان را ببريم؟

همين که ما به اندازه خودمان اين مقدار باشيم، فرمود شما يک قدم بيا، من ده قدم مي‌آيم. اين ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾؛[35] يعني چه؟ فرمود يک مقدار، يک قدم شما بيا، ده قدم ما مي‌آييم. حالا اين آيه که مي‌گويد يُسر دو برابر عُسر است؛ اما آن که مي‌گويد ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ اينکه دو برابر نمي‌گويد؛ در تعبيرات عرفي ما چيست؟ مي‌گوييم اين دست دوم است! دست دوم يعني چه؟ يعني دست دوم است يا يعني دست اوّل نيست. گاهي هم ذات أقدس الهي مي‌فرمايد دوم يعني اوّلي نيست. حالا ممکن است دهمي و بيستمي باشد. فرمود شما يک قدم بيا، من حداقل دو برابرش، اگر شده هم ده برابرش. حالا ترامپ آن طوري خزعبلانه حرف زده، سفيهانه حرف زده، استکبار اين‌طور گفته، ديوانه‌ها اين‌طور گفتند؛ ولي اينکه راه حق است.

ـ إن‌شاءالله ـ اميدواريم خدا نظام ما را، رهبر ما، بزرگان ما، مسئولين ما، همه را در سايه قرآن و عترت حفظ بکند و شما علماي بزرگوار، فضلا، محققان، مدرسان، مفسران را که مأموران الهي هستيد در ماه مبارک رمضان، حفظ بکند، به سلامت برويد و به سلامت برگرديد. اين ودايع الهي را، امانت‌هاي الهي را، اين انوار الهي را که قرآن و عترت است، پيام الهي را، پيام اهل‌بيت را، پيام وجود مبارک وليّ عصر را به جامعه منتقل کنيد و «مقضيّ المرام» برگرديد!

«و الحمد لله رب العالمين»

[1]. وسائل الشيعة، ج‏6، ص73.

[2]. سوره احزاب، آيه33.

[3]. سوره نجم, آيه4.

[4]. التفسير الكبير، ج‏1، ص173.

[5]. التبيان في تفسير القرآن، ج‏1، ص3.

[6]. التفسير الكبير، ج‏1، ص28.

[7]. سوره زمر، آيه42.

[8]. سوره سجده، آيه10.

[9]. سوره مؤمنون، آيه82؛ سوره صافات، آيه16؛ سوره واقعه، آيه47.

[10]. سوره سجده، آيه11.

[11]. بحار الانوار(ط ـ بيروت)، ج34، ص146.

[12]. سوره بقره، آيات115 و142.

[13]. سوره زخرف، آيه38؛ سوره الرحمن، آيه17.

[14]. سوره صافات، آيه5.

[15]. سوره قلم، آيه35.

[16]. سوره ص، آيه27.

[17]. شرح منظومه1 نويسنده مرتضی مطهری، ج1، ص159.

[18]. منظومه ملاهادی سبزواری (السبزواري، الملا هادي)، ج1، ص260.

[19]. سوره آل‌عمران، آيه9.

[20]. سوره بقره، آيات1و2.

[21]. سوره زمر، آيه71.

[22]. سوره فرقان، آيه44.

[23]. سوره نجم، آيات43 ـ48.

[24] . سوره زمر، آيه42.

[25]. سوره يس, آيه52.

[26]. التفسير الكبير، ج‏30، ص736.

[27]. سوره شمس، آيه10.

[28]. سوره نحل، آيه59.

[29]. لسان العرب، ج‏15، ص425.

[30]. سوره نحل، آيه44.

[31]. سوره نجم, آيه4.

[32]. سوره نساء, آيه122.

[33]. سوره انشراح, آيات5 و6.

[34]. تهذيب الاحکام، ج3، ص108.

[35]. سوره انعام، آيه160.