مجموعه تفسیر سوره قیامت از آیت الله جوادی آملی
دوشنبه، 9 اردیبهشت 1398
37 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ (1) وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ (2) أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ (3) بَلي قادِرينَ عَلي أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ (4) بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ (5) يَسْئَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ (6) فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ (7) وَ خَسَفَ الْقَمَرُ (8) وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ (9) يَقُولُ الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ (10) كَلاَّ لا وَزَرَ (11) إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ (12) يُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ (13) بَلِ الْإِنْسانُ عَلي نَفْسِهِ بَصيرَةٌ (14) وَ لَوْ أَلْقي مَعاذيرَهُ (15) لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ (16) إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ (17) فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (18) ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ (19) كَلاَّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ (20) وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ (21) وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ (22) إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ (23) وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ (24) تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ (25)﴾
سوره مبارکه «قيامة» يعني سورهاي که «تُذکر فيها القيامة» که علم بالغلبه است،[1] اين در مکه نازل شد و يکي از مهمترين مسائل مردم حجاز در مکه همان مسئله معاد بود. درست است که اعتقاد به توحيد، مبدأ و اصل است؛ اما در تحقّق عقل و عدل، اعتقاد به معاد سهم تعيينکننده دارد. انسان اگر بداند در برابر تمام اقوال و افعال و آثار و عقايد و اخلاقش مسئول است، يک زندگي متمدّنانه و عاقلانه دارد؛ اما اگر خيال کند مرگ پوسيدن است، نه از پوست به درآمدن، خود را به جاي اينکه آزاد کند، رها ميبيند، ميشود: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ﴾.[2]
سوره مبارکه «قيامة» قسمت مهمّ آن تحليل دو جانبه است؛ هم شبهه علمي آنها را جواب ميدهد، هم شهوت عملي را، منتها مشکل اساسي اينها شهوت عملي است، نه شبهه علمي. شبهه علمي را مختصري در اوايل و بخشي را هم در پايان همين سوره مبارکه «قيامة» دارد به اينکه ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى ٭ ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّي ٭ فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثي ٭ أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلي أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتي﴾، اين برهان مسئله است. همان خدايي که انسان را که ﴿لَمْ يَكُن شَيْئاً﴾[3] آفريد، الآن هم که تمام حقيقت او هست؛ روحش که هست، بدنش هم پراکنده است. اينها را ميتواند جمع بکند؛ لذا فرمود: ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾؛ اين را به زبان بشر تبيين کرد. نميشود گفت چيزي براي خدا آسان است و چيزي براي خدا آسانتر، زيرا ذات أقدس الهي قدرت نامتناهي است، اولاً؛ با اراده کار ميکند، ثانياً؛ نه با ابزار. کسي که با اراده کار ميکند، الآن شما تصور کنيد و اراده کنيد، يک قطره آب را در ذهنتان و تصور کنيد و اراده کنيد تصور يک اقيانوسي را در ذهنتان. اينها براي شما فرق نميکند، نه اينکه تصور اقيانوس سخت باشد، تصور يک قطره آب آسان باشد. با اراده کسي اگر کار بکند، ديگر سختي معنا ندارد؛ لذا فرمود اگر در جايي گفته شد: ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾، اين به زبان مردم گفته شد؛ لذا فرمود: ﴿الْمَثَلُ الأعْلَي﴾.[4] نه اينکه چيزي براي خدا آسان باشد، چيزي براي خدا آسانتر. همه چيز «علي وزانٍ واحد» حل است.
چون در اين قسمت بخش مهم شبهه علمي نيست، بلکه شهوت عملي است؛ لذا در اينجا با کلمه «بل» ميفرمايد مشکل اساسي آنها اين است که ميخواهند آزاد باشند: ﴿أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ﴾ که مشکل علمي داشته باشد، شبهه علمي داشته باشد، ﴿بَلي قادِرينَ عَلي أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ﴾، اينها هيچ مشکل علمي ندارند. ﴿بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ﴾، اين را تبيين ميکند در ظرف چند آيه، بعد ميفرمايد: ﴿كَلاَّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ ٭ وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ﴾؛ شما دوست دنيا هستيد و آخرت را رها ميکنيد. ميخواهيد دنيازده باشيد. مشکل علمي نداريد. شبهه علمي نداريد. مهمترين شبهه شما شهوت عملي است، همين! اين ﴿بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ﴾ که در اوايل آمده و در اواسط همين سوره ﴿كَلاَّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ﴾ آمده؛ يعني شما هيچ مشکل علمي نداريد. در پايان به عنوان تنبيه است، نه تعليل؛ استدلال نيست، يک تذکره است، يک تنبيه است، ميفرمايد: ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّه﴾،[5] شما را چه کسي خلق کرد؟ خدا. اعضا و جوارح شما را چه کسي خلق کرد؟ خدا. شما که سالبه بسيط محض بوديد، شما را آفريد، حالا که همه چيزش هست؛ لذا ميفرمايد: ﴿أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلي أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتي﴾. شبهه علمي را هم در اول به طور اجمال پاسخ داد، هم در آخر مقداري بازتر، اما شهوت عملي را در وسط سوره شکوفا کرد. فرمود مشکل شما رهايي است، ميخواهيد هر کاري دلتان ميخواهد انجام بدهيد، آن وقت مسئله قيامت را انکار کنيد!
جريان «لا» در ﴿فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ﴾؛[6] نشان ميدهد که اين ﴿لا أُقْسِمُ﴾ کلمه قَسم است و به تعبير بعضي از مفسّران ادبپرور، اين ﴿لا أُقْسِمُ﴾ يک قَسمي است در دواوين شعرا و گفتههاي عربزبانها کم نبود.
مطلب ديگر اين است که اگر اين «لا» زائد باشد و قَسم نباشد، قَسم به نفس لوّامه، يعني ﴿لا أُقْسِمُ﴾؛ من قَسم نميخورم به نفس لوّامه؛ در حالي که در بحث ديروز در سوره مبارکه «شمس» او اصلاً به نفس سوگند ياد کرد. اين يازده قَسمي که در سوره مبارکه «شمس» آمده: ﴿وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها ٭ وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها ٭ وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها ٭ وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها ٭ وَ السَّماءِ وَ ما بَناها ... وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾، قَسم به جان آدمي و کسي که او را مستوي الخلقه خلق کرد، اين قَسم به جان آدمي است. ديگر نميشود گفت به جان و به نفس سوگند ياد نکره است! وقتي به نفس سوگند ياد ميکند، اين نفس مراحلي دارد؛ ملهمه دارد، مطمئنّه دارد، لوّامه دارد، مسوّله دارد و مانند آن. به اين نفس سوگند ياد کرد.
بنابراين اين «لا» حتماً زائده نيست، يک؛ ﴿لا أُقْسِمُ﴾ هم به معني قَسم است، دو. اين قسمت مهمش آن قسمت شهوت عملي است که اين را باز کرد. اين کلمه ﴿أَيَّانَ﴾ با کلمه «متي»، درباره قيامت سؤال شده؛ ولي کلمه «متي» بيشتر ياد شده است و قبلاً هم روشن شد که سوگند خدا به بينه است نه در قبال بينه، مثل اينکه کسي سوگند ياد کند بگويد قسم به اين آفتاب الآن روز است. اين به دليل قسم خورده است نه در قبال دليل. قسمهاي قرآن کريم اين چنين است؛ يعني به خود دليل قسم ميخورد. در سوره مبارکه «يس» که دارد: ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ٭ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾؛[7] به دليل قَسم خورده است. قَسم به اين قرآن تو پيغمبر هستي! چرا پيغمبر است؟ براي اينکه معجزه دارد و معجزه او قرآن است. قَسم قرآن به بينه است، نه در قبال بينه، مثل محاکم قضايي دنيا. محاکم قضايي دنيا قسم در مقابل بينه است که «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر»؛[8] ولي قَسمهاي خدا به خود بينه است. فرمود قَسم به قرآن تو پيغمبر هستي. قرآن معجزه است، دليل نبوت پيغمبر است.
در اينگونه از موارد فرمود قَسم به خود معاد که معاد حق است! اين ﴿لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ﴾؛ يعني چه؟ نميخواهد بگويد ﴿لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ﴾ آن «مقسَمُ به» محذوف است، قَسم به قيامت که قيامت حق است. قيامت الآن هم موجود است. اين «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ»[9] اين است؛ منتها ما نميبينيم. بعضي از بزرگان از مشايخ ما را خدا غريق رحمت کند! اينها ميفرمودند اين ﴿أُخْفيها﴾،[10] مستحضر هستيد که باب إفعال گاهي «همزه» آن براي إزاله است. «أزال الغدّه»؛ يعني اين به هر حال برطرف کرده است. اين ﴿أُخْفيها﴾، اين «الف» باب إفعال براي إزاله است؛ يعني ميخواهم پردهبرداري کنم براي خواص خودم که اين هم مثلاً براي انبيا و اوليا مطرح است.
غرض اين است که انتقال از زمان به غير زمان زماني نيست؛ لذا وقتي که خيال ميکنند که قيامت کِي قيام ميکند؟ قرآن ميفرمايد حالا زود يا دور! اولاً ﴿لا تَأْتيكُمْ إِلاَّ بَغْتَةً﴾،[11] اين نه کِي هست نه کجا که در بحث قبل گذشت. اگر کِي که تاريخ است، گرفته شد، کجا که جغرافيا است گذشته شد و برطرف شد؛ يعني زمان و زمين گرفته شد، نه ما کِي داريم نه کجا؛ لذا فرمود: ﴿لا تَأْتيكُمْ إِلاَّ بَغْتَةً﴾. دفعتاً ميآيد. کِي؟ آن وقتي که نور چشمتان رفته! آن وقتي که آسمان تاريک شده! آن وقتي که شمس و قمر سقوط کردند! آن وقت! آن وقتي که داد شما درآمده ميگوييد کجا فرار کنيم؟ آن وقت قيامت است؛ يعني به آن فکر باش! حالا چه کار داري که کِي قيامت قيام ميکند!؟ اصلش يقيني است، يک؛ وقتش هم مجهول است، دو؛ هميشه بايد آماده باشيم، سه. حالا چه کار داري کِي! اگر تاريخي داشته باشد، بله؛ اما وقتي تاريخ برچيده شد، وقتي کِي و کجا برچيده شد، ﴿لا تَأْتيكُمْ إِلاَّ بَغْتَةً﴾.
بنابراين اين «لا»، «لای» زائده نيست، يک؛ قَسم، قسم قطعي است؛ مثل ﴿فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ ٭ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظيمٌ﴾، اين معلوم ميشود قسم است. اگر قسم نبود که نميفرمود: ﴿وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظيمٌ﴾. وقتي به خود نفس در سوره مبارکه «شمس» سوگند ياد ميکند و نفس شئون متعدّدي دارد که يکي از آنها نفس لوّامه است، ما نگران چه هستيم؟ فرمود: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾؛[12] قَسم به جان، منتها قرآن کريم گاهي به «طور» قسم ميخورد، گاهي به اشياء ديگر قسم ميخورد، اينها مرآت حق هستند.
قبلاً هم گذشت آينه دو قسم است: يک آينه عرفي داريم، «مرآت» آينه عرفي است، يک آينه قرآني داريم. در عرف به چه چيزي ميگويند مرآت؟ به اين شيشهاي که پشتش جيوه است و خصوصيتي دارد و قُطري دارد و صورتها را نشان ميدهد، ميگويند اين اسم ابزار است، اسم آلت است، «مرآت»؛ يعني چيزي که صورت در آن ديده ميشود. اين معناي عرفي آينه است که اسم آلت است؛ يعني چيزي که وسيله ديدن صورت است؛ اما قرآن وقتي که ميگويد «مرآت» به اين شيشهاي که پشتش جيوه است، نيست. به خود آن صورت ميگويد مرآت، براي اينکه آن صورت ابزار است که ما صاحب صورت را ميبينيم و اگر در نهجالبلاغه آمده «مرائي أو مرايا»،[13] که به دو نسخه نقل شده، «مرائي» جمع مرآت است. «مرايا» جمع مرآت است، «مرائي» جمع «مرئي» است به هر دو تقدير، هر کدام از اين جهان آيه هستند. آيه هستند؛ يعني صورت هستند، نه آيه يعني شيشه و اين فقط صاحب خود را نشان ميدهد. اين آينه فقط سازنده خود را نشان ميدهد. هيچ کس ديگری را نشان نميدهد؛ يعني اگر آسمان آيه است، زمين آيه است، چون آينه عرفي هر کسي در برابر آن قرار بگيرد، آن را نشان ميدهد؛ اما اگر صاحب صورت در برابرش بايستد، فقط صاحب صورت خود را نشان ميدهد.
کلّ جهان آينه است فقط سازنده خود را نشان ميدهد، غير او را نشان نميدهد؛ لذا اين پنج طايفه از آيات درباره همينهاست. يک طايفه آيات دارد که همه مُسلم هستند: ﴿أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الأرْضِ﴾.[14] طايفه دوم آياتي است که همه ساجد هستند: ﴿لِلَّهِ يَسْجُدُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾.[15] طايفه سوم آياتي است که همه مسبِّح هستند: ﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ﴾.[16] طايفه چهارم اين است که اين تسبيحشان با تحميد همراه است: ﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾. طايفه پنجم آياتي است که همه ميگويند ما بندهايم، آمديم، خدا ميفرمايد ما به زمين و آسمان و به اين دو تا که تثنيه هستند: ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا﴾[17] که تثنيه هستند. ﴿طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا﴾، اينها تثنيه هستند. ﴿قالَتا أَتَيْنا طائِعين﴾؛ ما به آسمان و زمين گفتيم بياييد، اينها گفتند ما با همه موجودات در خدمت هستيم. اين ميشود «طائع». اين طايفه پنجم است.
اينها فقط صاحب خودشان را نشان ميدهند. غير خدا را نشان نميدهند و آيت بودن براي موجودات امکاني از سنخ آيت بودن اعتباري نيست، الآن شما ميبينيد يک بنِري، يک پارچه سياهي يا پارچه رنگيني براي سُرور يا ماتم جايي نصب ميکنند، اينها امر اعتباري است. اين پارچه مادامي که در کارخانه است يا از آنجا درآمده که آيت و علامت سُرور يا ماتم نيست. اينها اعتباري است؛ اما جهان در تمام حيثيت خود آيت است و فقط خدا را نشان ميدهد.
قيامت هم همينطور است، ميفرمايد قَسم به قيامت که قيامت حق است. آن مورد قسم «مُقسَم عليه» محذوف است حذف که نشد. فرمود تنها مشکل شما اين است که ميخواهيد آزاد باشيد، همين! شما حرفي براي گفتن نداريد. يک وقت است که کسي مبدأ را منکر است، او راه ديگري دارد، او را بايد متوجه کرد که انسان از بين رفتني نيست، چون روح مجرّد قابل فساد نيست. حساب و کتابش مشخص است و در درون ما کسي هست که فرياد ميزند که من نميميرم. اين در درون ما اين نفس لوّامه چه کاره است؟ اگر کسي کار خيري کرد، فوراً خوشحال است و اگر کار بدي کرد، هميشه ميبيند از درون دارد نيش ميزند به او! کسي هست به هر حال! اين کيست؟ اين چيست؟ اين براي کيست؟ ما خلافي کرديم، اين مرتّب نيش ميزند، شب خوابمان نميبرد، معلوم ميشود کسي هست. اين نموداري از قيامت است. خدا فرمود به اين قَسم که قيامت حق است. شما ميخواهيد ببينيد، اين ميفهمد. اين کاملاً ميفهمد، با خبر است از درونِ درون. ما به کسي که نگفتيم، راز ما بود. اين معلوم ميشود که اين راز ما را ميفهمد. اين کليد راز دستش است، شب نميگذارد ما بخوابيم. اين کيست؟ اين همان نفس لوّامه است. فرمود من نمونه قيامت را در شما گذاشتم. اين يک قيامت کوچکي است. قسم به قيامت که قيامت حق است. قسم به قيامت که قيامت حق است! شما الآن اين قيامت را در درون خود داريد. هر چه ميخواهيد خودتان را توجيه کنيد ميبينيد که اين ميگويد نه، نميشود. غرض شما اين بود! ﴿وَ لَوْ أَلْقي مَعاذيرَهُ﴾، اگر کسي خلافي کرده، خود را ميخواهد توجيه کند، با آن توجيه بخوابد؛ ولي خوابش نميبرد. اين ميگويد نه، تو اين خلاف را کردي، غرض شما هم اين بود. اين يک قيامت کوچکي است در درون ما.
آن ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾،[18] يک مبدأ توحيدي در درون ماست. فرمود انسان با اين خلق شده است. هم مبدأشناس است هم معادشناس است، نميشود او را فريب داد. اينکه فريبخور نيست، اصلاً قابل فريب نيست. چه چيزي را ميخواهي فريب بدهي؟ اين اعتراض ميکند. مگر اينکه او را خفه کني. بله، گاهي انسان به قدري جسور است که ﴿خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾؛[19] يعني اين قدر اغراض و غرايز رويش ميريزد که او را خفه ميکند؛ اما به هر حال او از درون از زير اين خروارها خاک اعتراضش را دارد. اين نمونهاي از قيامت است. فرمود قَسم به قيامت که قيامت حق است.
پس ﴿لا أُقْسِمُ﴾ در دواوين شعراي عرب کم نيست. ادباي عرب با اين ﴿لا أُقْسِمُ﴾ سوگند ياد ميکنند و قسم به نفس لوّامه حق است، به دليل اينکه در سوره «شمس» قسم به نفس خورده است و نفس لوّامه هم جزء شئون همين نفس است. حالا اگر کسي قسم بخورد به يک کُلّ، بعد در جاي ديگر قسم بخورد به جزء، جا براي اعتراض نيست، براي اينکه اين به کُلّش قسم و سوگند ياد کرده است. اين قسم! چه در اوّل سوره، چه در وسط سوره، چه در بخش پاياني سوره ميگويد مشکل شما مشکل عملي است. راه شبهه علمي نداريد. انسان خيال ميکند که ﴿بِقادِرٍ عَلي أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتي﴾، همين است.
در سوره مبارکه «طه» هم فرمود آيه 114 که ﴿فَتَعالَي اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ﴾، آنجا فرمود به اينکه انسان هر چه کاري که بخواهد انجام بدهد ولو خودش بخواهد و اصرار بکند، ﴿وَ لَوْ أَلْقي مَعاذيرَهُ﴾، هر چه هم که عذرخواهي هم بکند، اين عذرخواهي او هم اثر ندارد. در سورههاي مبارکه ديگر هم فرمود حالا اين سوره مبارکه «طه» را براي بحث ديگر داريم. در قسمتهاي ديگر فرمود ولو عذر هم بياورد، اين عذر او هيچ فايدهاي ندارد، براي اينکه خودش با خبر است که دارد خود را فريب ميدهد. اين با خبر است؛ يعني چه؟ خود عمل حاضر است و همه اعضا و جوارح ما مأموران الهي هستند.
مستحضر هستيد اگر خود آن شخصي که گناه کرده، خودش حرف بزند، ميگويند اقرار کرده است. ديگري اگر عليه او اين حرف را بزند، ميگويند شهادت داده است. حالا کسي که با دستش خلاف کرده، روميزي گرفته، زيرميزي گرفته، مال حرام گرفته، امضاي باطلي کرده، با دست کرده؛ اين دست غير از ماست. چرا؟ براي اينکه خدا ميفرمايد در قيامت اين دست شهادت ميدهد. شهادت برایبيگانه است. ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْديهِمْ﴾،[20] اگر اين دستي که امضا کرده است، اين دست گناه کرده باشد، اين دست که حرف ميزند، بايد بگوييم اقرار کرده است. در قرآن دارد که اين دست شهادت ميدهد. اين زبان شهادت ميدهد، پس معلوم ميشود که اينها رقباي ما هستند. اينها را خدا گذاشته است. انسان يک وقت با دست خلافي را ميکند، معصيتي را ميکند، با زبان دروغ ميگويد، اگر دروغگو اين زبان باشد، وقتي در قيامت اين زبان دارد حرف ميزند، بايد بگوييم اقرار کرده است! ولي بيان قرآن اين است که ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾، آن وقت اينها ميگويند: ﴿قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا﴾،[21] معلوم ميشود دست ما مال ما نيست. پاي ما مال ما نيست. زبان ما مال ما نيست. چشم ما مال ما نيست. اينها همه را خدا رقيب ما گذاشته است. ما چگونه ميتوانيم فرار کنيم؟ ما با اينها کار ميکنيم. براي اينکه ﴿لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾، ما چگونه ميتوانيم خلاف بکنيم؟ با دست خلاف بکنيم که مأمور الهي است. با پا خلاف بکنيم که مأمور الهي است. در قيامت ميگوييم: ﴿لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾، اصلاً فرض ندارد که کسي بتواند خلاف بکند. معلوم ميشود اينها خلاف نميکنند. اگر اينها خلاف ميکردند که ما ميگفتيم اقرار کردند. حالا کسي با دست يک پول حرامي را گرفته، امضايي کرده، اين دست بيچاره که اگر اين دست مجرم بود که بايد بگوييم اقرار کرده؛ ولي اين دست شهادت ميدهد. ما چگونه ميتوانيم عذرخواهي بکنيم؟ همه اينها اعضا و جوارح شاهد هستند. حالا گذشته از اينکه ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ﴾،[22] گذشته از اينکه خود عمل را آدم ميبيند؛ لذا فرض ندارد که کسي امر بر او مخفي باشد؛ لذا فرمود: ﴿يُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ﴾ فرمود: ﴿بَلِ الْإِنْسانُ عَلي نَفْسِهِ بَصيرَةٌ﴾.
مطلب ديگر مربوط به همين اثناي اين سوره است که ذات أقدس الهي به پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) ميفرمايد که شما صبر بکنيد، اين قرآن را من ميگويم و شما ميشنويد، درست است که جبرئيل گاهي واسطه است؛ اما به هر حال متکلم من هستم، مستمع هم تو. شما عجله نکنيد، قبل از اينکه اين آيات تمام شود، زبان مطهّرتان را حرکت ندهيد: ﴿لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾، قبل از اينکه اين آيه تمام شود، شما عجله نکنيد، بگذاريد آيه تمام شود، اين جملات تمام شود، اين کلمات تمام شود، بعد بخوانيد. ما حافظ هستيم، ما ناظر هستيم، ما رقيب هستيم. ﴿لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾، به اين قرآن در همين قسمت. وجود مبارک پيغمبر از همين بخشها دارد که «أَدَّبَنِي رَبِّي فَأَحْسَنَ تَأْدِيبِي»؛[23] از اينجا معلوم ميشود که ارتباط مستقيم وجود مبارک پيغمبر با خود ذات أقدس الهي بود. جبرئيل بود؛ اما آن چنان مشهود نبود، سهم تعيين کننده نداشت، نقش تعيين کننده نداشت. اينکه فرمود: ﴿لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾، آرام آرام اين کلمات را ما ميگوييم، آرام آرام شما تلقي کنيد، براي اينکه ما بايد جمع بکنيم، «قرأ»؛ يعني «جمع». «قرن» نيست، «قرأ»؛ يعني «جمع». اين آخرش «همزه» است: ﴿فَإِذا قَرَأْناهُ﴾، جمع کرديم همه آيات تکميل شد، ﴿فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ﴾ بعد ما هم بيان ميکنيم که آن ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ﴾[24] است. يک کتاب مبهمي نيست. اگر با يک آيه مثلاً متشابه به نظر آمد، آيه ديگر که محکم است، آن را تبيين ميکند. کتابي است که ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ﴾. قهراً ميشود نور.
در سه بخش ذات أقدس الهي عصمت پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را تأمين کرد. فرمود تو که ميخواهي ياد بگيري که در حجاز و زمين و زمان و اينها نيستي. تو علم لدنّي داري. لدنّي را قبلاً ملاحظه فرموديد يک علم خاصي نيست؛ نظير فقه و اصول و تفسير و کلام. علمي که از انسان از «لدن» و از نزد ذات أقدس الهي ياد بگيرد، ميشود علم لدنّي. ما در فارسي آن لغت و آن کلمه و آن قسمتهاي ادبي را نداريم که بين «لدن» و بين «عند» فرق بگذاريم. اگر کتابي دست ما باشد، ميگوييم پيش ماست. يک کتاب در اتاق ما در کتابخانه باشد، ميگوييم پيش ماست. نزد ماست، پيش ماست؛ اما قرآن کريم اينطور نيست، بين «عند» و بين «لدن» فرق است؛ اگر نقد نقد ـ نقد نقد يعني نقد نقد ـ اگر نقد نقد باشد به آن ميگويند «لدن». اگر يک قدر فاصله داشته باشد گاهي نقد باشد، گاهي فاصله داشته باشد، اعم از آن باشد، کلمه «عند» را به کار ميبرند. علوم اينها «عند الله»ي نيست، «لدي الله»ي است. فرمود: ﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾.[25] اين در لدنّي است. آنجا که زمان و زمين نيست. عربي و عبري نيست. از همانجا هست تا ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ﴾ که شد، آن وقت ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا﴾[26] دامنه اين «عربي مبين» است. آنجا که نه عبري است نه عربي. اين را ميگويند «حبل» که بارها ملاحظه فرموديد، ذات أقدس الهي قرآن را آويخت، نه انداخت. قرآن را نازل کرد، باران را نازل کرد؛ باران را انداخت به نحو تجافي. قرآن را آويخت به نحو تجلّي. از «لدن» تا «عربي مبين»، از «عربي مبين» تا «لدن» همه را وجود مبارک پيغمبر دارد: ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾. بعد هم ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا﴾. کلّ اين مجموعه را که آن قسمتها نه عبري است نه عربي، لدنّي است، تا اين قسمت «عربي مبين» را فرمود همه را ما به تو آموختيم. هيچ نگران نباش!
در سه بخش هم تو را معصوم کرديم؛ در آن بخش فراگيري، چون لدنّي هستي، در «لدن» که جا براي احدي نيست اشتباهي نيست. اصلاً شيطان که ميگويند من درباره مخلَصين راه ندارم، آنجا جا براي سهو و نسيان نيست. اين برای آن! پس در مقام فراگيري عصمت پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) صد درصد است. در مقام حفظ آن گاهي ما مطلب را ممکن است خوب ياد بگيريم در مطلبی، اما حافظه ما گاهي ممکن است اشتباه بکند و يادمان برود. آن را ذات أقدس الهي تأمين کرد، فرمود: ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي﴾،[27] ما اقراء کرديم. خوانديم، تو هم شنيدي، ما تثبيت ميکنيم. جا براي فراموشي نيست. اين حرم امن مصون از سهو و نسيان است، چه چيزي را ميخواهي فراموش کني؟ ما عهدهدار هستيم: ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي﴾. اين برای مقام حفظ. مقامي که ميخواهي به ديگران بگويي و ابلاغ بکني و اعلام بکني، لبان مطهّر تو را ما معصوم کرديم: ﴿وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحَي﴾،[28] در هر سه مرحله معصوم تام هستي.
آن وقتي که ياد ميگيري؛ آن وقتي که به خاطر ميسپاري؛ آن وقتي که ابلاغ ميکني و اعلام ميکني به جامعه. اين ميشود معصوم. بنابراين شما عجله نکنيد، بگذاريد اين آيات تمام بشود. حالا آن شوقي که حضرت داشت، شايد مثلاً باعث ميشد که مثلاً زودتر بخواند و به تعبير سيدنا الأستاد(رضوان الله عليه) ميفرمود اين شايد تأييد بکند قرآن يکبار به طور اجمال بر پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نازل شده است. اين هم محتمل است. بنابراين اين شوق تلفظ آيات حضرت را گاهي وادار ميکرد قبل از اينکه اين جملهها مثلاً تمام شود، ايشان بازخواني بکند. فرمود تا ما حرف ميزنيم تو ساکت باش! وقتي حرف ما تمام شد، ما تو را در اين سه مرحله صد درصد معصوم کرديم.
بعضيها در مقام فهم مشکل دارند. بعضيها در مقام فهم مشکل ندارند؛ ولي حافظهشان ممکن است مبتلا به سهو شود. بعضيها هم ممکن است سبق لسان داشته باشند، در مقام گفتن مشکل داشته باشند. تو در هر بخش صد درصد معصوم هستي، نگران هيچ چيزي نباش! بگذار ما بگوييم و تو بشنوي. در اينجا هيچ سخن از جبرئيل و امثال جبرئيل نيست. آن هم که در سوره مبارکه «طه» آمده؛ يعني آيه 114 سوره مبارکه «طه» همين معنا را تضمين ميکند. 113 آن آيه اين است که ﴿وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا وَ صَرَّفْنا فيهِ مِنَ الْوَعيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ﴾، اين شيريني وحي، عظمت وحي، رهآورد وحي ممکن است در شما شوق زائد ايجاد کند. يک مقدار تحمل بکنيد، حرف ما تمام بشود، بعد شما قرائت کنيد: ﴿وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضی إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْماً﴾.
اينها در قوس نزول برابر آن دو حديثي که از ائمه(عليهم السلام) رسيده است: «اوّل مَا خَلَقَ الله» نور جدّ ماست،[29] يا «اوّل مَا خَلَقَ الله نُورُ نَبِينَا»،[30] (صلي الله عليه و آله و سلم) اين صادر اول است. در قوس نزول آنها همه چيز را ميدانند؛ اما در قوس صعود برابر ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾[31] دارند کار ميکنند؛ يعني مکلف هستند، بنده خدا هستند، اطاعت ميکنند. در قوس صعود که ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ میکنند، فرمود شما برابر قوس صعود با ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾ پيش برويد، بگذاريد از خدا دريافت مزيد علم بکنيد، ما هم مزيد علم را افاضه ميکنيم، تا ما حرف ميزنيم شما ساکت محض باشيد. نه تنها به ما فرمود: ﴿وَ إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا﴾،[32] به خود حضرت هم فرمود مادامي که ما حرف ميزنيم تو ساکت ساکت! وقتي حرف ما تمام شد، آن وقت شما اين را بازخواني بکنيد.
لذا اينکه در آيه محل بحث فرمود اين چهار آيه که ﴿لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ ٭ إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ ٭ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ٭ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ﴾، تأويل اين است که الفاظش را، مطالبش را ما به صورت نور تحويل تو ميدهيم. حالا که حرف ما تمام شد، بقيه را شما بتوانيد در بخشهاي ديگر بازگو کنيد. اين چهار آيه به چه مناسبتي وارد شده است، به هرحال بين سابق و لاحق به عنوان جملههاي معترضه معروف هستند. در وسط اين سوره گاهي يک ضرورت ايجاد ميکرد که مثلاً اين آيه نازل شود.
بعد برميگردند به همان شهوت عملي؛ ميفرمايد شما که منکر معاد هستيد، هيچ راهي براي شبهه نداريد. عالم که عالم لغو نيست. در بخش پاياني فرمود: ﴿أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدي﴾، «سدي»؛ يعني ياوه. يعني انسان ياوه است و هر کسي هر حرفي زد، زد؟ اين صدام آمده هر کسي کاري کرد، کرد؟ اين صهيونيسم آمده قريب به هفتاد سال است، اين عده را گرفتار کرده، يعنی اين عالم بينظم است؟ آن استکبار، اين هم صهيونيسم. اينطور مردم را کشتند، اين هم يمن، اين اين عزيزان شيعه عربستان که اينها را با چهار نفر ديگر مخلوط کردند، اين همينطور رفت؟ ﴿أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدي﴾! اين شدني نيست اصلاً! عالم ياوه ياوه که نيست. «سدي»؛ يعني ياوه، يعني بيهوده. کسي يک خنده بيجا بکند، يک وقت طنز بيجا دارد، مسخره بيجا ميکند ـ معاذالله ـ فرمود در دستگاه ما لغو نيست: ﴿ما بَيْنَهُما لاعِبين﴾؛[33] ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً﴾،[34] گاهي به صورت موجبه کليه ميفرمايد، ما جز حق چيزي نميگوييم. گاهي به صورت سالبه کليه اصلاً باطل در نظام ما نيست.
اين عربستان اينطور شيعهها را کشته، رد شد و رفت؟! اين شدني نيست. ﴿أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدي﴾، اين حساب و کتابي دارد. حالا يا زود يا دير! فرمود مگر اينها جلو يک عده حرکت نکردند، ببينند ما چه کار کرديم، بساط اينها را جمع کرديم و همه را در دريا ريختيم؟ يا روي کره زمين ريختيم؟ اين ﴿أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدي﴾ همين است! اين همان جاهليت حجاز است که خيال کرده رها ميشود. ياوه است، هر کسی هر کاري ميخواهد بکند! اين نظم دقيقي که ما آفريديم، اين ياوه است؟ ﴿أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدي﴾ اينکه نميشود.
بنابراين شبهه علمي را خيلي قوي نگرفتند، براي اينکه واقعاً قوي هم نبود؛ لذا در اوّل سوره و در آخر سوره بخشي به اين شبهه علمي پرداختند. قسمت مهم که شفاي مرض هست، همين مشکل شهوت عملي است. اينجا هم فرمود: ﴿كَلاَّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ ٭ وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ﴾، آخرت را کنار بگذاريد، دنيا راحت باشيد، همين! بعد آنجا هم حسابتان مشخص است که يک عده پژمرده هستند، يک عده خوشحال هستند: ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ ٭ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ﴾، «نضارة» با «صاد ضاد»؛ يعني با طراوت. «نظارة» با «طاء ظاء»؛ يعني بينايي. فرمود يک عده نگاهشان به طرف رحمت الهي است و با چهره شاداب و بشّاش و خندان محشور ميشوند که ـ إنشاءالله ـ همه شيعيان علي و اولاد علي اين چنين باشند!
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. تفسير التستری، ص182؛ تلخيص البيان في مجازات القرآن، ص355.
[2]. سوره فرقان، آيه44.
[3]. سوره انسان، آيه1.
[4]. سوره روم، آيه27.
[5]. سوره لقمان، آيه2؛ سوره زمر، آيه38.
[6]. سوره واقعه، آيه75.
[7]. سوره يس، آيات1 ـ 3.
[8]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج1، ص244.
[9]. عيون الحكم و المواعظ(لليثي)، ص415.
[10]. سوره طه، آيه15.
[11]. سوره اعراف، آيه187.
[12]. سوره شمس، آيه7.
[13]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه185.
[14]. سوره آلعمران، آيه83.
[15]. سوره رعد، آيه15.
[16]. سوره اسراء، آيه44.
[17] . سوره فصلت، آيه11.
[18]. سوره شمس، آيه8.
[19]. سوره شمس، آيه10.
[20]. سوره نور، آيه24.
[21]. سوره فصلت، آيه21.
[22]. سوره زلزله، آيه7.
[23]. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج68، ص382.
[24]. سوره نحل، آيه89.
[25]. سوره نمل، آيه6.
[26]. سوره زخرف، آيه3.
[27]. سوره اعلی، آيه6.
[28]. سوره نجم, آيات3 و 4.
[29]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص440؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامْ قَالَ: قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي يَا مُحَمَّدُ إِنِّي خَلَقْتُكَ وَ عَلِيّاً نُوراً يَعْنِي رُوحاً بِلَا بَدَنٍ قَبْلَ أَنْ أَخْلُقَ سَمَاوَاتِي وَ أَرْضِي وَ عَرْشِي وَ بَحْرِي فَلَمْ تَزَلْ تُهَلِّلُنِي وَ تُمَجِّدُنِي ثُمَّ جَمَعْتُ رُوحَيْكُمَا فَجَعَلْتُهُمَا وَاحِدَةً فَكَانَتْ تُمَجِّدُنِي وَ تُقَدِّسُنِي وَ تُهَلِّلُنِي ثُمَّ قَسَمْتُهَا ثِنْتَيْنِ وَ قَسَمْتُ الثِّنْتَيْنِ ثِنْتَيْنِ فَصَارَتْ أَرْبَعَةً مُحَمَّدٌ وَاحِدٌ وَ عَلِيٌّ وَاحِدٌ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ثِنْتَانِ ثُمَّ خَلَقَ اللَّهُ فَاطِمَةَ مِنْ نُورٍ ابْتَدَأَهَا رُوحاً بِلَا بَدَنٍ ثُمَّ مَسَحَنَا بِيَمِينِهِ فَأَفْضَي نُورَهُ فِينَا».
[30]. ر.ک: بحارالانوار، ج15، ص28؛ «فَأَوَّلُ مَا خَلَقَ نُورُ حَبِيبِهِ مُحَمَّدٍ(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ... خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَي نُورَ نَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)».
[31]. سوره طه، آيه114.
[32]. سوره اعراف، آيه204.
[33]. سوره انبياء، آيه16؛ سوره دخان، آيه38.
[34]. سوره ص، آيه27.