تفسیر سوره قیامت - جلسه ۲

مجموعه تفسیر سوره قیامت از آیت الله جوادی آملی

یکشنبه، 8 اردیبهشت 1398

43 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

﴿لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ (1) وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ (2) أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ (3) بَلي‏ قادِرينَ عَلي‏ أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ (4) بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ (5) يَسْئَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ (6) فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ (7) وَ خَسَفَ الْقَمَرُ (8) وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ (9) يَقُولُ الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ (10) كَلاَّ لا وَزَرَ (11) إِلى‏ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ (12) يُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ (13) بَلِ الْإِنْسانُ عَلي‏ نَفْسِهِ بَصيرَةٌ (14) وَ لَوْ أَلْقي‏ مَعاذيرَهُ (15)﴾

سوره مبارکه «القيامة» که در مکه نازل شد و بخش ابتدايي آن درباره قيامت است بعد درباره وحي و نبوت و کيفيت نزول وحي و مانند آن سخن مي‌گويد، سوگند به روز قيامت ياد مي‌کند؛ اين ﴿لا أُقْسِمُ﴾؛ يعني نه، قسم به روز قيامت که اين يک نحوه قسم است. اينکه مي‌گويند: «نه، قسم به جان شما»! يک نحوه قسم است. اصلاً ﴿لا أُقْسِمُ﴾ نام هست براي قسم ياد کردن. اين «لا» زائده نيست. «نه قسم»؛ يعني سوگند ياد مي‌کنم به روز قيامت و نه، قسم به نفس لوّامه!

در جريان نفْس، قرآن کريم از نفْس به عظمت ياد کرده است. در سوره مبارکه «شمس» به نفْس سوگند ياد کرد درباره خالقيت خود و خلقت منظم انسان و مانند آن. اين يازده سوگند مترادف که در سوره «شمس» آمده است و مانند آن هم در ساير سوَر نيست، آغازش بعد از «بِسْمِ اللَّهِ»، ﴿وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها﴾[1] است و يازدهمين قَسمي که ياد مي‌کند، اين است که فرمود: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾؛[2] سوگند به نفس و کسي که اين نفس را مستوي الخلقه خلق کرده است. آن کسي که اين نفس را مستوي الخلقه خلق کرد؛ يعني ذات أقدس الهي، قسم به نفس و قسم به کسي که او را مستوي الخلقه خلق کرد. اين «فاء» در ﴿فَأَلْهَمَها﴾‎‎؛[3] «فاء» فصيحيه است. «فاء» فصيحيه کار تفسير را مي‌کند. خداي سبحان اين نفس را ملهَم کرده است، مستوي الخلقه خلق کرده است؛ يعني چه؟ يعني فجور او و تقواي او را به او آموخت. يک ظرف خالي و لوح خالي به نام نفس به انسان نداد. در درون هر کسي فجور او و تقواي او را به او آموخت، او را با اين سرمايه آفريد و به بدن انسان ملحق کرد: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾;[4] لکن اين قوايي که در درون او هستند، گاهي فجور را به جاي تقوا و تقوا را به جاي فجور، اين مغالطه را در درون او ايجاد مي‌کنند. اين جهاد دروني که سنگين‌تر از جهاد بيروني است براي همين نفس است.

قواي فراواني را ذات أقدس الهي به نفس داد که بخشي مربوط به انديشه اوست، بخشي هم مربوط به انگيزه اوست. آن بخشي که مربوط به انديشه اوست به نام عقل نظر، زير مجموعه فراواني دارد که وهم و خيال بعضي از آنها هستند. آن بخشي که مربوط به انگيزه اوست به نام عقل عملي است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،[5] زير مجموعه‌اي دارد که شهوت و غضب برخي از زير مجموعه اين عقل عملي هستند. اينها چون قوّه شهويه شهوت مي‌خواهد و قوّه غضبيه غضب مي‌خواهد، قوّه واهمه موهومات را تعقيب مي‌کند، قوّه متخيله خيالات را تعقيب مي‌کند، هر کدام کار خودشان را انجام مي‌دهند. اگر آن عقل توانست رهبري اين قوا را بر عهده بگيرد، اين واهمه و قوّه خيال از بهترين خدمتگزاران عقل نظري‌ هستند، اين شخص در هيچ استدلالي اشتباه نمي‌کند؛ يعني صغرا را به جاي صغرا، کبرا را به جاي کبرا، حدّ وسط را به جاي حدّ وسط، هيچ موضوعي را جابهجا نمي‌کند، هيچ محمولي را جابهجا نمي‌کند در انديشه‌ها موفق است و اگر شهوت و غضب تربيت شده باشند، اين عقل عملي در اقبال و إدبار در تصميم‌گيري، در نيت، در عزم، بي‌راهه نمي‌رود.

اما در اين صحنه اگر اين عقل نتواند وهم و خيال را در بخش انديشه و علم رام کند و اگر عقل عملي نتوانست شهوت و غضب را تعديل کند و تربيت کند، هر کدام راه خودشان را مي‌روند. يک غوغايي است! وقتي غوغا شد، گاهي فجور را به جاي تقوا و گاهي تقوا را به جاي فجور، گاهي حق را به جاي باطل و گاهي باطل را به جاي حق، اين مغالطات در درون پيدا مي‌شود. سرّ اينکه جهاد نفس جهاد اکبر تلقّي شده در برابر جنگ با دشمن بيرون، در آن حديث معروف هم وجود مبارک حضرت فرمود شما از جهاد اصغر آمديد، حالا بايد به جهاد اکبر برويد،[6] سرّش همين است. هيچ کسی در جنگ با دشمن بيرون شکست نخورد، مگر اينکه قبلاً در جنگ با درون شکست خورده باشد.

کسي که بخواهد براي ابد پيروز بماند، ظلم‌پذير نيست، ذلّت‌پذير نيست، صحنه را ترک نمي‌کند. اين وجود مبارک حضرت امير وقتي پرچم جنگ جمل را به دست پسرش ابن‌حنفيه داد، گفت: «أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَك تِدْ فِي الْأَرْضِ قَدَمَك‏‏»؛[7] وقتي وارد ميدان مي‌شوي وظيفه تو همين است. پا را مثل ميخ در زمين بکوب و تکان نخور از جاي خودت و فرار نکن و اين جمجمه سر خود را عاريه بده! با اين دو تصميم اين پرچم را بگير و در جبهه جمل حاضر شو! اين در بيانات نورانی وجود مبارک حضرت در همين نهج هست. فرمود: «أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَك»، اين برمي‌گردد، اين‌طور نيست که حالا سر را در راه خدا دادي برنگردد. برمي‌گردد، اين شهيد زنده برمي‌گردد. «تِدْ فِي الْأَرْضِ قَدَمَك‏‏»، اين «وَتدَ يَتِدُ»، «وَتَد»؛ يعني ميخ. پا را در زمين ميخکوب کن و هيچ فرار نکن، اين جمجمه سر خود را هم بده! با اين دو قصد کسي وارد ميدان شود يا شهيد مي‌شود يا پيروز، «إحدي الحُسنين» است يا دنيا پيروز است يا آخرت پيروز است، به هر حال «إحدي الحُسنين» است و اگر کسي در جهاد اکبر در درون، يک مشکل داشته باشد، در جهاد بيرون شکست مي‌خورد. اين است که حضرت فرمود شما از جهاد کوچک درآمديد، جهاد بزرگ مانده است.

جهاد نفس بزرگ‌تر است؛ البته اينکه مي‌گويند جهاد اکبر، اين يک اکبر بودنِ نسبي است و نه نفسي. يک جهاد برتري هست که بين عقل و نفس است، نه بين عقل و جهل. کسي مي‌گويد من عبادت مي‌کنم براي اينکه جهنم نروم يا عبادت مي‌کنم براي اينکه بهشت بروم. آن کسي که در راه ولايت است و مي‌خواهد «ولي الله» شود، مي‌خواهد «حبيب الله» شود با اين دارد مي‌جنگد و مي‌گويد به هر حال تا چه وقت براي خودت کار مي‌کني؟ تو اگر «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»[8] عبادت کني که براي خودت کار کردي. اگر «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّةِ» باشد، براي خودت کار کردي، پس براي معبود خود چه کار مي‌کني؟ اگر «حباً لله» باشد، اين را براي معبود کار کردي. [9]

خدا سيدنا الأستاد مرحوم علامه را غريق رحمت کند! دارد که اول کسي که در اسلام ـ البته بعد از پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) ـ اين خط را ترسيم کرد وجود مبارک حضرت امير بود که انسان براي خدا، خدا را عبادت کند، نه براي اينکه جهنم نرود. تا چه وقت براي خودت؟ حالا بعضي‌ها اصلاً جرأت کردند گفتند عبادت اينها مشکل است. حالا چگونه آن بزرگواران در چه ديدي، گفتند مشکل است که مرحوم شيخ بهايي در أربعين قول به بطلان را از بعضي‌ها نقل کرده است؛ البته اينها بطلاني که مي‌گويند مربوط به همان مرحله عاليه است، وگرنه حق اين است که عبادت همه صحيح است؛ اما به هر حال براي ترس از جهنم عبادت مي‌کند يا براي بهشت رفتن عبادت مي‌کند در حقيقت خود را مي‌خواهد. روحش به اين است که اگر ـ معاذالله ـ جهنمي نبود، بهشتي نبود، عبادت نمي‌کرد. روح اين کار اين است. حضرت امير مي‌فرمايد که اين کار، کار خوبي است؛ اما اساس کار اين است که انسان «حُبّاً لِلّه»، محبت خدا را اصل قرار بدهد و براي او عبادت کند. خدا شايسته عبادت است. اين همه نعمت‌ها را به انسان داد، انسان بايد در برابر آن خضوع بکند. اصرار ايشان اين است که اول کسي که در اسلام خط ولايت را ترسيم کرد ـ ولايت به اين معنا ـ که انسان بشود «ولي الله»، وجود مبارک حضرت امير بود.

اين کار به اين است که انسان دائماً اين عقل نظر را به عنوان امامت وهم و خيال اداره کند و عقل عمل را به عنوان امام شهوت و غضب اداره کند تا اينها را سر‌جايشان بنشاند. «إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَی‏».[10] اينها را رها کردي، اينها فجور را به جاي تقوا و تقوا را به جاي فجور، از آن به بعد نفس مسوّله پيدا مي‌شود. اول که خدا نفس مسوّله خلق نکرد. اول که نفس أمّاره خلق نکرد. نفس لوّامه را چرا! اين نفس لوّامه نيرويي در درون انسان است که در بحث قبل گذشت، قانون را که از عقل نظر گرفت که او کارهاي عالمانه انجام مي‌دهد. اجرا را از عقل عمل گرفت که «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان». بعد بين اينها مي‌سنجد که آيا اين عمل مطابق با آن قانون هست يا نه؟ عقل نظر مي‌فهمد که چه چيزي خوب است و چه چيزي بد است، همين! از نظر فقهي چه چيزي حلال است و چه چيزي حرام است، اين کار اوست؛ اما اجرا به دست عقل نظر نيست. اين عقل نظر کار تصور و تصديق و قضيه و تصديق و اينها را به عهده دارد. ما يک جزم داريم در برابر شک؛ تصور، تصديق، جزم. يک عزم داريم، عزم کاملاً مرز آن از جزم جداست. عزم داريم در برابر ترديد. عزم داريم در برابر ترديد؛ آن وقت تصميم است و عزم است و اخلاص است و اراده. اين‌گونه چيزها در اين فضاست. اين عقل عملي با اين ابزار تصميم مي‌گيرد کار انجام مي‌دهد.

اين نفس لوّامه مي‌سنجد، اگر اين اجرا مطابق با اين قانون بود، خوشحال است و تدبير مي‌کند و اگر مخالف بود ملامت مي‌کند، سرزنش مي‌کند. اين اختصاصي به آخرت ندارد، در دنيا هم همين‌طور است. در درون ما هم مي‌بينيم هست، اگر تطبيق کرد؛ يعني اين عمل مطابق با آن قانون بود، آدم خوشحال است. نزد خودش خوشحال است، خدا را شکر مي‌کند و اگر مخالف بود، خوابش نمي‌برد. چه کسي در درون آدم انسان را سرزنش مي‌کند؟ همين نفس لوّامه است. انسان نزد وجدان خود وقتي ببيند خلاف کرده، ناراحت است. حتي شب خوابش نمي‌برد. اين نعمت الهي است که اين نموداري از قيامت است. در قيامت بررسي مي‌کنند، آنهايي که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً﴾،[11] بررسي مي‌کنند. حق را آن روز مشخص مي‌کنند. اين نفس لوّامه نموداري از قيامت کوچک است و آن نفس ملهمه نموداري از توحيد است. هم توحيد در درون انسان تعبيه شده است هم معاد در درون انسان تعبيه شده است. انسان يک موجود کاملي است؛ لذا خدا به اين نفس قسم ياد کرد، فرمود: ﴿وَ نَفْسٍ﴾؛ قسم به نفس و به جان آدمي و قسم به کسي که اين اين جان را مستوي الخلقه خلق کرد: ﴿وَ ما سَوَّاها﴾. استواي خلقت او، بي‌نقص بودن او، بي‌عيب بودن او به چيست؟ به ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾.

ما از اول نفس مسوّله نداشتيم. اين نفس مسوّله بعد از اينکه شهوت و غضب رهبرشان را از دست دادند و وهم و خيال رهبرشان را از دست دادند. ميدان‌دار شدند. وقتي ميدان‌دار شدند، جابهجا مي‌کنند. وقتي جابهجا کردند، حق را باطل و باطل را حق، بد را خوب و خوب را بد، اينها کارها را انجام مي‌دهند، طوری که امر به منکر، نهي از معروف اين کارها را انجام مي‌دهند. وجود مبارک يعقوب(سلام الله عليه) به پسرانش گفت: ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً﴾،[12] برادر را به چاه انداختن براي شما زيبا بود، شما اين را خوب تشخيص داديد. وقتي وجود مبارک موساي کليم به سامري گفت اين چه کاري بود که کردي؟ گفت: ﴿سَوَّلَتْ لي‏ نَفْسي﴾. گاهي ممکن است همين نفس، شرک را به جاي توحيد مصرف کند. همين نفس، برادر را آسيب رساندن و به چاه انداختن را کار حَسَن بداند. اول که نبود! وقتي اين وهم و خيال رها شدند، وقتي همين ﴿بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ﴾، «فَجَرَ»؛ يعني باز کرد. صبح که فَجر مي‌شود؛ يعني باز مي‌شود. اينها دلشان مي‌خواهد که جلويشان باز باشد: ﴿بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ﴾؛ بشود فاجر. فاجر به کسي مي‌گويند که راه را باز مي‌کند. راه بسته است، چه چيزي را باز مي‌کني؟ راه حرام بسته است، اين باز مي‌کند. حرام را چرا حرام گفتند؟ چون انسان را محروم کرده است. ذات أقدس الهي انسان را از چيزهايي که براي او ضرر دارد، محروم کرد. اين مي‌شود حرام. اين فاجر است، اين راه را باز مي‌کند: ﴿بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ﴾ جلوي خود را. حالا که باز کرد، اين وهم و خيال در بخش انديشه تشخيص حق و باطل را جابهجا مي‌کنند. آن شهوت و غضب در بخش انگيزه حق و باطل را جابهجا مي‌کنند. منکر را به جاي معروف، معروف را به جاي منکر اين کارها را انجام مي‌دهند، آن وقت مي‌شود نفس مسوّله که ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ﴾. در دو جاي سوره مبارکه «يوسف»، وجود مبارک يعقوب به پسرانش گفت اين‌طور بود، آنها هم اعتراف کردند. در جريان موساي کليم(سلام الله عليه) که به سامري گرفت، اين چه کاري بود کردي؟ گفت: ﴿سَوَّلَتْ لي‏ نَفْسي﴾ وگرنه ما که اول نفس مسوّله نداشتيم. نفس ملهمه بود، اين نفس ملهمه با لوّامه که در درون است، اينها کمال تربيت براي انسان هستند و اگر سفارشي از درون هست، انسان بايد حرف اين درون را گوش بدهد.

اين ملامت يک فيض الهي است؛ لذا ذات أقدس الهي به اين نفس لوّامه سوگند ياد مي‌کند؛ اما به نفس مسوّله که سوگند ياد نمي‌کند. نفس مسوّله که کار حرام انجام مي‌دهد، منکر را معروف، معروف را منکر مي‌کند که سوگند ياد کردن ندارد. در قيامت هم که «يوم الحسرة» است،[13] ﴿يَوْمُ التَّغابُن﴾[14] است، آن روز هم که نفس لوّامه کار خودش را انجام مي‌دهد.

مي‌فرمايد اينها مشکل علمي ندارند، شبهه علمي ندارند، تمام حرف‌هايشان به جهت شهوت عملي است. ما تمام استخوان‌هايشان را برمي‌گردانيم. نظم سرانگشت‌ها که انسان با سرانگشت‌ها کارهاي فراواني انجام مي‌دهد. بسياري از ظريف‌کاري‌ها برای همين سرانگشتان است. خطوط فراوان است، هنرها برای همين سرانگشت است. خط‌هاي زيبا برای همين سرانگشت است. فرمود ما نه تنها انگشتان، بلکه آن کارهاي ظريفي که انگشتان انجام مي‌دهند، آنها را هم ما تنظيم مي‌کنيم: ﴿نُسَوِّيَ بَنانَهُ﴾، اين کار را انجام مي‌دهيم، او هيچ مشکلي ندارد.

آن وقت سؤال مي‌کند، سؤال او هم سؤال استفهامي نيست، يک؛ سؤال استعطاعي نيست، دو. سؤال استفهامي، اين است که انسان ي مطلبي را بلد نيست از کسي سؤال مي‌کند. سؤال استعطاعي که ﴿يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾؛[15] يعني از خدا چيزي بخواهد. اين را همه ما داريم؛ اما سؤالي که مي‌گويند مثلاً فلان وزير و فلان وکيل زير سؤال رفته؛ يعني سؤال توبيخي. اين ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾،[16] اين سؤال توبيخي است، وگرنه سؤال استفهامي، سؤال استعطاعي، اينها که بد نيست. اين سؤال توبيخي است که مشکل دارد.

اينها که مي‌گويند: ﴿يَسْئَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ﴾، يک سؤال تقريباً توهيني است. اينها اولاً يقين ندارند، استبعاد را به جاي استحاله مصرف کردند: ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنينَ﴾.[17] اينها فقط توهم دارند. مشکل اساسي اينها در جاهليت اين است که قبول و نکول اينها به ديگري وابسته است. چيزي را تصديق مي‌کنند که نياکانشان داشته باشند، مي‌گويند: ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلَي أُمَّةٍ﴾[18] چيزي را تکذيب مي‌کنند که نياکانشان نداشته باشند، مي‌گويند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا في آبائِنَا الْأَوَّلينَ﴾،[19] ملّتي که قبول و نکول آنها به ايجاب و سلب، به تکذيب و تصديق گذشته وابسته باشد بدون برهان، اينها که ترقّي نمي‌کنند. اصلاً جاهليت يعني همين!

در بخش‌هاي وسيعي از قرآن کريم آمده که اينها مي‌خواستند چيزي را بپذيرند، مي‌گفتند چون ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلَي أُمَّةٍ﴾. مي‌خواستند چيزي را نفي کنند، مي‌گفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا في آبائِنَا الْأَوَّلينَ﴾. همين! عقل و استدلال و برهان در کارشان نبود. دين آمده گفته: «طَلَبُ‏ الْعِلْمِ‏ فَرِيضَةٌ»[20] است و همه اينها را محقّق بار بياورد. حالا اگر نشد، اينها استبعاد را به جاي استحاله نشاندند، سؤال تحقيقي، استفهامي و اينها را رد کردند، سؤال توبيخي آوردند: ﴿يَسْئَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ﴾ که دارند ـ معاذالله ـ مسخره مي‌کنند. اين سؤال، سؤال نه استفهامي است و نه استعطاعي. بعد مي‌فرمايد مي‌دانيد قيامت چه وقت قيام مي‌کند؟ وقتي چشمانتان خيره شد! آن وقتي که قمر بي‌نور شد! آن وقتي که شمس و قمر دو تايي با هم سقوط کردند! آن وقتي که فريادتان بلند شد، بگوييد کجا فرار کنيم! آن وقت قيامت، قيام مي‌کند. اين سؤال آن‌طور جواب مي‌خواهد.

اصلاً ببينيد که سؤال از کِي و کجا! هم کِي که تاريخ است رخت برمي‌بندد، هم کجا که جغرافياست، رخت برمي‌بندد. اگر ما بخواهيم سؤال بکنيم که فلان حادثه کِي اتفاق مي‌افتد؟ اين سؤال در کجا معقول است؟ در صورتي که تاريخ باشد، جغرافيا باشد، کِي باشد، کجا باشد، اين سؤال معقول است. اگر ما تاريخي داشته باشيم، اين سؤال معقول است که فلان حادثه کِي؛ يعني در کجاي اين تاريخ واقع مي‌شود؟ اين سؤال معقول است. اگر ما جغرافيا داشته باشيم، مکان داشته باشيم، زمين داشته باشيم، اين سؤال معقول است که کجا اتفاق مي‌افتد؟ ما يک کجا داريم، يک کِي! اما وقتي کلّ اين بساط برچيده شد، نه کِي داريم نه کجا! شما زمان نداريد که سؤال بکنيد در کِي واقع مي‌شود. کلّ اين نظام ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ‏ءٌ عَظِيمٌ﴾،[21] کلّ اين نظام برچيده مي‌شود. نه کِي داريم و نه کجا! اصلاً سؤال معنا ندارد. قبلاً هم به عرض شما رسيد که چه کسي اين سؤال را مطرح کرده؟ از کجا اين سؤال مطرح شده؟ اين سؤال محيّرالعقول است که ﴿أَيَّانَ مُرْساها﴾؛[22] يعني قيامت الآن موجود است؛ مثل کشتي هست، در حرکت است. يک وقت لنگر مي‌اندازد. «مُرسا»؛ يعني آن وقتي که لنگر مي‌اندازد. همان کاري که وجود مبارک نوح داشت: ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها﴾.[23] «إرسا»؛ يعني انسان اين سلسله جبال را به زمين بيندازد؛ ميخکوب کند که چيزي را محکم بکند که آن نلرزد. اين سکّان که به حسب ظاهر صيغه، صيغه جمع است؛ ولي سکّان مفرد است، جمع نيست؛ مثل «کُبّار» که در قرآن آمده، اين «کُبّار» صورتش، صورت جمع است؛ ولي لفظش کلمه مفرد است. سکّان آن لنگر را مي‌گويند. سکّان کشتي، يعني لنگر کشتي. مرساي کشتي، يعني لنگر کشتي. اين کشتي کِي لنگر مي‌اندازد؟ اين خيلي حرف جالبي است؛ يعني قيامت الآن موجود است، در حرکت است، يک وقت لنگر مي‌اندازد که ما وارد بشويم. در بخش‌هاي بهشت که دارد: ﴿أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾،[24] در جهنم دارد: ﴿أُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ﴾،[25] پس معلوم مي‌شود هست.

اين بيان نوراني حضرت امير که متّقيان را معرفي مي‌کند، فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُون‏»،[26] اين است. اينها که الآن بهشت را مي‌بينند و جهنم را مي‌بينند، معلوم مي‌شود که موجود است. اين ﴿أَيَّانَ مُرْساها﴾، خيلي سؤال، سؤال غني و قوي است که اين قيامت کِي لنگر مي‌اندازد؟ حالا درک آن معنا کار آساني نيست؛ اما اينکه سؤال کردند که نه سؤال استفهامي است نه سؤال استعطاعي، بلکه سؤال بي‌ادبانه است که ﴿يَسْئَلُ﴾ که ﴿أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ﴾، فرمود آن وقتي که چشمتان خيره شد! آن وقتي که ماه بي‌نور شد! آن وقتي که شمس و قمر دوتايي، جفتِ هم از بين رفتند! آن وقتي که کلّ آسمان و زمين بساطش برچيده شد؟ آن وقت قيامت قيام مي‌کند، آن وقت ندايتان بلند است مي‌گوييد: «أيْنَ وَزَرَ»، «وَزَر»؛ يعني جايي که انسان پناهنده بشود. آن دژ را مي‌گويند «وَزَر»، قلعه را مي‌گويند «وَزَر»، پناهگاه را مي‌گويند «وَزَر»؛ يعني آنجا که بار سنگين را برمي‌دارد. مي‌گويند ما کجا برويم؟ اصلاً وزير را وزير مي‌گويند، براي اينکه بار سنگين روي دوش اوست.

پرسش: ...

پاسخ: بله، مؤمن هستند؛ منتها يک مقدار تنبّهي باشد، حالا وقتي به اينها يک تذکّر بدهيد، اينها سرشان را تکان مي‌دهند مي‌گويند بله، درست است، مي‌گويند: ﴿قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾،[27] اين بعد متوجه مي‌شود. کمتر بحث کرده؛ ولي همين آقايي که مسلمان است و شک دارد، يک شکّ زودگذري است، وقتي به او بگويند که او که سؤال مي‌کند: ﴿مَن يُحْي الْعِظَامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ ٭ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾، آن کسي که هيچ نبود، اين را آفريد؛ الآن که همه چيزش هست، جمع مي‌کند. اين با يک تنبّه حل مي‌شود؛ منتها مسئله معاد، مسئله قيامت، چون کمتر مطرح شده، اينها باورشان نمي‌شود و اين سوره مبارکه «قيامة» راهگشاست، مي‌فرمايد خيلي‌ها مشکل علمي ندارند، مشکل عملي دارند، مي‌خواهند که جلويشان باز باشد. اين «بَل» اضراب است؛ يعني شما شک داريد، به هر حال اينها خدا را به عنوان خالق که قبول داشتند.

يک بيان نوراني مرحوم علامه اميني در الغدير نقل مي‌کند که اين خيلي لطيف است! يک وقت در زمان خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) که کسي استخواني را گرفته آورده: ﴿مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ﴾، اين بخش پاياني سوره مبارکه «يس» دارد: ﴿قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾. در زمان حضرت امير(سلام الله عليه) کسي از همين استخوان‌ها را گرفته آورده زمان خلافت سومي بود، گفته شما مي‌گوييد خدا مرده‌ها را زنده مي‌کند، اين استخوان مُرده است، چه کسي اين را زنده مي‌کند؟ آنها که اهل اين نبودند که جواب بدهند! گفتند که برويم خدمت وجود مبارک حضرت امير تا او مسئله را حل کند. مرحوم علامه اميني ـ خدا حشرش با علي و اولاد علي باشد! ـ چه طور يک نفر ببينيد شرق و غرب را گَشت به هر حال يک نفر بود، يک کتاب نوشت به هر حال مرجع است براي همه ما. يک نفر بود اينها از شيفتگان حضرت امير بودند، حشرشان با علي بن ابی‌طالب! خدا غريق رحمت کند! مرحوم شهريار را که در وصف همين علامه اميني و الغديرش گفت:

لا قَلَمْ إلا اَمين لا رَقَم إلا غَدير ٭٭٭ تاج‌ور است آن‌که اين سکه به زر کوبدا

منطقش از هل أتي بازويش از لا فتي ٭٭٭ گو که علي پنجه در کتف عمر کوبدا[28]

حشرش با پيغمبر و اولاد پيغمبر! يک نفر بود اين کار را کرد ـ غرض اين است که مرحوم علامه اميني(رضوان الله تعالي عليه) ايشان نقل مي‌کند[29] که در زمان سومي گفتند چاره جز اين نيست که برويم خدمت حضرت امير. حالا مجلسي تشکيل دادند يا رفتند به هر وسيله‌اي بود، به حضرت امير اين شخص عرض کرد که شما مي‌گوييد اين مُرده زنده مي‌شود، اين استخوان مرده را چگونه زنده مي‌کند؟ حضرت فرمود شما که مي‌گوييد چگونه زنده مي‌کند، الآن من به شما نشان مي‌دهم که چگونه زنده مي‌کند و چگونه آتش از درون خود اشخاص درمي‌آيد. آن کسي که اول اين را آفريد، دوباره ايجاد مي‌کند، پس اين مشکل علمي ندارد؛ اما اينکه شما گفتيد چگونه کفار در قبر مي‌سوزند؟ اين سؤال را داريد، عده‌اي قبرشان «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّيرَان‏»[30] است، چه اينکه عده‌اي قبرشان «رَوْضَةً مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّة»[31] است، چگونه بعضي‌ها در قبر مي‌سوزند؟ و چگونه اين شخص و اين کافر استخوانش الآن سرد است، نمي‌سوزد؟ من به شما مي‌گويم که الآن او دارد مي‌سوزد. گفتند چگونه؟

فرمودند: «ائتوني بزند و حجر»،[32] الآن به هر حال فندک هست، کبريت هست، قبلاً اين «مرخ و عفار» دو تا درخت بود، بعضي از اينها از يک درخت است. اين مرخ و عفار در بيابان مشکل تمام اين دامدارها را حل مي‌کرد، مسافرها را حل مي‌کرد. درختي است به نام مرخ، درختي به نام عفار، اين چوبش سبز است، تَر است. اين شاخه را وقتي بشکني، به هَم بمالي، جرقّه توليد مي‌شود: ﴿مِنَ الشَّجَرِ الأخْضَرِ نَاراً﴾[33] همين است. دو تا درخت است در بيابان‌هاي حجاز است، مشکل دامدارها و مشکل مسافران را حل مي‌کرد. بعدها «زند و مسعار» که چخماخ و اينها بود درآمد. حضرت فرمود زند و مسعار را حاضر کنيد، حاضر کردند. فرمود به اين زند دست بزن! دست زد. گفت اين سرد است. به اين مسعار دست بزن! گفت اين سرد است. گفت اينها را به هَم بمال! بهَم ماليد، ديد جرقّه پيدا شد. فرمود آتش از درون اين درمي‌آيد، تو منتظر هستي که کافر را از بيرون بسوزانند و هيزم را از جنگل بياورند؟! اين دارد مي‌سوزد. شما در زند و مسعار و در اين چخماق که قبلاً بود، اين سنگ چخماق وقتي به هَم مي‌زدند، اين جرقّه پيدا مي‌شد. اين جرقّه از بيرون که نيست، از درون اين است. اين شخص از درون دارد مي‌سوزد، حالا شما نمي‌بينيد، مطلبي ديگر است.

اين سومي هم مثل دومي و اينها گفتند که اگر وجود مبارک حضرت امير نبود «لَولا فَلانٌ لَهَلَکْتُ».[34] اين را مرحوم علامه اميني(رضوان الله عليه) در الغدير از بيانات نوراني حضرت امير نقل مي‌کند که اين شعله از درون مي‌جوشد. اينکه ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[35] همين است.

اين شخص که نفس مسوّله دارد و اصرارش اين است که جلويش باز باشد، اين بشود فاجر، اين راه بسته را باز کند، خدا اين محرّمات را حرام کرده است؛ يعني محروم کرده؛ يعني اين را بست. اين شخص فاجر فجور دارد، منفجر مي‌کند، اين راه بسته را باز مي‌کند. فرمود: ﴿بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ﴾، اين مي‌خواهد جلويش باز باشد. اين حرف علمي ندارد که چگونه قيامت قيام مي‌کند! فرمود آن کسي که سالبه بسيطه را موجبه محصّله کرده است، اين که حالا همه چيزش موجود است، چه مشکلي داريد؟

بنابراين آن روز سؤال مي‌کنند که «أين الوَزَر»؟ فرمود شما همان دنيا که بوديد همين بهانه را داشتيد. الآن که وَزری نيست! همين حرف‌ها را شما شنيديد، هيچ پناهگاهي براي کفار نيست، الآن هم براي شما مسلّم است که پناهگاهي نيست؛ ولي اين بهانه‌گيري را چون در دنيا داشتيد، الآن هم اينجا ظاهر مي‌کنيد. مي‌دانيد انسان بددهن وقتي در شب، تو خواب هم حرف مي‌زند، فحش مي‌گويد، براي اينکه به بددهني عادت کرده است. در سوره «انعام» گذشت اين مشرکين در قيامت وقتي از آنها سؤال مي‌کنند که چرا بت‌ها را مي‌پرستيديد، مي‌گويند ما که بت‌پرست نبوديم! اينکه به دروغ عادت کرده، در معاد اختيار زبانش به دست ملکات نفساني اوست؛ مثل آدم خوابيده، آدم بددهن که در روز فقط بد مي‌گويد، در خواب هم که حرف مي‌زند، اين زبان در اختيار ملکات قبلي اوست؛ لذا در خواب هم فحش مي‌گويد. اين تبهکاري که در دنيا دروغ مي‌گفت، وقتي قيامت هم حرف مي‌زند، مي‌گويد: ﴿مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ﴾،[36] که در سوره مبارکه «انعام» گذشت خداي سبحان به پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌فرمايد: ﴿انْظُرْ كَيْفَ﴾،[37] ترفندشان را ببين! در سوره مبارکه «انعام» آيه 22 و 23 اين است که ﴿وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَميعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكاؤُكُمُ الَّذينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ﴾، شما يک عده را به عنوان شريک خدا تلقّي کرديد، مي‌پرستيديد که مشکل شما را حل کنند، آنها کجا رفتند؟ جوابي که آنها مي‌دهند: ﴿ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ﴾، «فتنه»؛ يعني ترفند اينها. ﴿ما كُنَّا مُشْرِكينَ﴾؛ ما اصلاً مشرک نبوديم!

اينکه الآن تمام اعمالش ﴿مَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾،[38] کلّ اعمالش را دارد مي‌بيند؛ اما اين چون به خلاف گفتن عادت کرده، آن روز هم همين‌طور خلاف مي‌گويد. در سوره مبارکه «مجادله» هم مشابه اين آيه آمده است. در سوره مبارکه «مجادله» آيه هجده اين است که ﴿يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَميعاً فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلی‏ شَيْ‏ءٍ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْكاذِبُونَ﴾، براي شما همان‌طوري که اينجا دروغ مي‌گويند، آنجا هم قَسم دروغ ياد مي‌کنند. در معاد، يعني بعد از مرگ، ملکات، رهبري زبان را به عهده مي‌گيرند؛ مثل اينکه در عالم خواب، ملکات نفساني رهبري زبان را به عهده مي‌گيرند. در خواب هم حرف مي‌زند، بد مي‌گويد، اين است. فرمود اينها ﴿لِيَفْجُرَ أَمامَهُ﴾، آن روز هم مي‌گويند ﴿لا وَزَرَ﴾، اين‌طور نيست که ندانند! آن روز مي‌دانند که هيچ پناهگاهي نيست. مي‌گويند راه کجاست؟ پناهگاه کجاست؟ آن روز مي‌گويند: ﴿أَيْنَ الْمَفَرُّ﴾؟ کجا فرار کنيم؟ با اينکه يقيناً مي‌دانند فرارگاهي نيست.

پرسش: ...

پاسخ: قيامت کبراست ظاهراً، چون معمولاً اينها که سؤال مي‌کنند، از وجود مبارک حضرت سؤال مي‌کنند که ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ﴾، ﴿كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها﴾؛[39] از تو سؤال مي‌کنند که قيامت کِي قيام مي‌کند؟ خيال مي‌کنند که تو هستي و از قيامت خبر داري! فرمود: ﴿ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[40] وقتی تو هم در آن روز نيستي! کلّ آسمان و زمين بساطش به هَم مي‌خورد. اگر تو بودي و خبري داشتي، بله. ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ﴾، کِي؟ ﴿كَأَنَّكَ حَفِيٌّ﴾؛ مثل اينکه تو مي‌داني قيامت کِي قيام مي‌کند؟! اما ﴿ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾، اصلاً کسي نمي‌ماند.

آن علم غيبي که «اوّل مَا خَلَقَ الله» که ائمه فرمودند نور جدّ ماست،[41] پيغمبر است، آن مقام سرجايش محفوظ است. آنها عالم هستند که در بخش پاياني سوره مبارکه «جن» آنجا کاملاً مشخص شد که غيب را و قيامت را اين ذوات قدسي مي‌دانند، چون آنجا دارد که اين «الف و لام» در ﴿الْغَيْبِ﴾، ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ﴾، چون آيه قبل مربوط به معاد است؛ ﴿فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداً ٭ إِلاّ مَنِ ارْتَضَي مِن رَّسُولٍ﴾،[42] اين «الف و لام» ﴿الْغَيْبِ﴾ يا جنس است يا «الف و لام» عهد است. به هر تقدير قدر متيقن آن مسئله معاد است. به جهت آن مقام سرجايشان محفوظ است؛ ولي کسي نمي‌ماند اصلاً و اصلاً سؤال جا ندارد که کِي قيام مي‌کند؟ کجا قيام مي‌کند؟ نه کِي مي‌ماند و نه کجا مي‌ماند.

به هر حال اين شخص هيچ مشکل علمي ندارد، ما حالا مشکلمان اين نيست که کِي قيام مي‌کند! چه اثر براي ما دارد؟ حالا امروز يا فردا! ما بايد نقد آماده باشيم، هر وقتي قيام کرد، نسوزيم، همين! فرمود اينها هيچ مشکل علمي ندارند. اين «بل»، «بل» اضراب است، براي اينکه اينها خودشان مي‌دانند کلّ عالَم را ذات أقدس الهي آفريد. اين نفس که خداي سبحان او را با جمال و جلال خلق کرد، در سوره «شمس» به آن قَسم ياد کرد، در سوره «شمس» به آفريدگار نفس قَسم ياد کرد، در سوره «شمس» به معلّم نفس قَسم ياد کرد که ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما﴾؛[43] اين «ما» هم مورد قسم است؛ يعني قسم به جان آدمي، قسم به کسي که اين فجور و تقوا را ياد او داد؛ يعني خدا. قسم به نفس و قسم به آفريدگار اين نفس که اين حق است يا مبدأ حق است و امثال آن.

اينجا هم فرمود اينها هيچ مشکل علمي ندارند، تمام بهانه‌هاي آنها اين است که مي‌خواهند جلويشان باز باشد. لذا فرمود: ﴿كَلاَّ لا وَزَرَ ٭ إِلى‏ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ﴾، البته اينها همه‌ به لقاي الهي مي‌رسند؛ اما بعضي‌ها به لقاي جمال الهي مي‌رسند، بعضي‌ها به لقاي جلال الهي مي‌رسند. آنها که جهنمي هستند، جلال الهي را مي‌بينند؛ لذا آنها چون از جمال الهي محروم هستند، فرمود: ﴿كَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾؛[44] اينها در قيامت هم جمال الهي را نمي‌بينند، فيض الهي را نمي‌بينند. اينها در دنيا با قهر زندگي کردند، در آخرت هم با جلال الهي با ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمينَ مُنْتَقِمُونَ﴾[45] زندگي مي‌کنند؛ اما آن جمال الهي را، رحمت خاصه الهي را آنها هرگز مشاهده نمي‌کنند: ﴿كَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾. با اينکه در سوره «ق» فرمود ديد اينها وسيع است.

پرده ندارد جمال غير صفات جلال ٭٭٭ نيست در اين رخ نقاب، نيست بر اين مغز پوست[46]

اين سوره «ق» که بحث آن قبلاً گذشت ملاحظه فرموديد فرمود پرده‌اي در عالم که نيست، در و ديواري که نيست، حجابي نيست، يک حجاب است که خودت تار و پود آن را بافتي و درست کردي و جلوي چشم خود انداختي: ﴿فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾،[47] ما پرده‌اي در عالم نداشتيم. اين غطاء و پرده را خودت بافتي و جلوي چشم خود انداختي و چيزي را نديدي. ما اين پرده را حالا کنار زديم. عالَم پرده ندارد: ﴿فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾، اينکه نمي‌بيند، پرده را روي چشم خود انداخت، خودش بافت، خودش انداخت، بعد ديگري کنار مي‌زند؛ وگرنه عالم که شفاف است، آيت الهي است. هيچ پرده‌اي در عالم نيست، هيچ حجابي در عالم نيست، هيچ پوششي در عالم نيست. اگر ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[48] است، کجايش پوشيده است؟ اگر جلال و جمال الهي کلّ جهان را پُر کرده است، کجاي آن پوشيده است؟ لذا در سوره «ق» فرمود ما جاي پوشيده‌اي نداريم، جاي سرّي نداريم. يک پرده است که خود اين شخص بافت و جلوي چشم خود انداخت، هيچ‌جا را هم نمي‌بيند، ﴿فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾. اينجا هم همين‌طور است.

آن وقت: ﴿يُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ﴾، بعد مي‌فرمايد چرا ما تنبئه کنيم؟ خود مي‌بيند؛ منتها ما براي اتمام حجت گاهي نشانش مي‌دهيم، وگرنه او کاملاً با مجموعه‌اي محشور شده است. اين بخش اول سوره مبارکه «قيامة» بود، حالا بخش دوم آن بعد شروع مي‌شود.

«و الحمد لله رب العالمين»

[1]. سوره شمس، آيه1.

[2]. سوره شمس، آيه7.

  1. سوره شمس، آيه8.

[4]. سوره شمس, آيات7 و8.

[5]. تفسير نور الثقلين، ج‏5، ص382.

[6]. معاني الأخبار، النص، ص160. «عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص بَعَثَ سَرِيَّةً فَلَمَّا رَجَعُوا قَالَ مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوُا الْجِهَادَ الْأَصْغَرَ وَ بَقِيَ‏ عَلَيْهِمُ‏ الْجِهَادُ الْأَكْبَرُ قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا الْجِهَادُ الْأَكْبَرُ قَالَ جِهَادُ النَّفْسِ وَ قَالَ ع أَفْضَلُ الْجِهَادِ مَنْ جَاهَدَ نَفْسَهُ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْه‏».

[7]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه11.

[8]. علل الشرائع، ج1، ص57.

[9]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج‏1، 404.

[10]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، نامه45.

[11]. سوره توبه، آيات100ـ102.

[12]. سوره يوسف، آيات18 و83.

[13]. صحيفة اسجادية، دعای42.

[14]. سوره تغابن، آيه9.

[15]. سوره الرحمن،آيه29.

[16]. سوره صافات،آيه24.

[17]. سوره جاثيه،آيه32.

[18]. سوره زخرف، آيه22.

[19]. سوره مؤمنون, آيه24؛ سوره قصص, آيه36.

[20]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏1، ص30.

[21]. سوره حج، آيه1.

[22]. سوره اعراف، آيه187؛ سوره نازعات، آيه42.

[23]. سوره هود، آيه41.

[24]. سوره شعراء، آيه90؛ سوره ق، آيه31.

[25]. سوره بقره، آيه24؛ سوره آل‌عمران، آيه131.

[26]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه193.

[27]. سوره يس، آيه79.

[28]. ديوان شهريار.

[29]. الغدير، ج8، ص214.

[30]. تفسير القمي، ج‏2، ص94.

[31]. الغارات(ط ـ القديمة)، ج‏1، ص150.

[32]. مفاهيم القرآن، ج‏8، ص120.

[33]. سوره يس، آيه80.

[34]. تفسير نور الثقلين، ج2، ص476.

[35]. سوره جن، آيه15.

[36]. سوره انعام، آيه23.

[37]. سوره انعام، آيه24.

[38]. سوره زلزال، آيه8.

[39]. سوره اعراف، آيه187.

[40]. سوره اعراف، آيه187.

[41]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص440؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامْ قَالَ: قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي يَا مُحَمَّدُ إِنِّي خَلَقْتُكَ وَ عَلِيّاً نُوراً يَعْنِي رُوحاً بِلَا بَدَنٍ قَبْلَ أَنْ أَخْلُقَ سَمَاوَاتِي وَ أَرْضِي وَ عَرْشِي وَ بَحْرِي فَلَمْ تَزَلْ تُهَلِّلُنِي وَ تُمَجِّدُنِي ثُمَّ جَمَعْتُ رُوحَيْكُمَا فَجَعَلْتُهُمَا وَاحِدَةً فَكَانَتْ تُمَجِّدُنِي وَ تُقَدِّسُنِي وَ تُهَلِّلُنِي ثُمَّ قَسَمْتُهَا ثِنْتَيْنِ وَ قَسَمْتُ الثِّنْتَيْنِ ثِنْتَيْنِ فَصَارَتْ أَرْبَعَةً مُحَمَّدٌ وَاحِدٌ وَ عَلِيٌّ وَاحِدٌ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ثِنْتَانِ ثُمَّ خَلَقَ اللَّهُ فَاطِمَةَ مِنْ نُورٍ ابْتَدَأَهَا رُوحاً بِلَا بَدَنٍ ثُمَّ مَسَحَنَا بِيَمِينِهِ فَأَفْضَي‏ نُورَهُ فِينَا».

[42]. سوره جن، آيات26 و27.

[43] . سوره شمس، آيه7.

[44]. سوره مطففين، آيه15.

[45]. سوره سجده، آيه22.

[46]. غزليات ملا هادی سبزواری، غزل شماره36.

[47]. سوره ق، آيه22.

[48]. سوره نور، آيه35.