أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿إِنَّ لِلْمُتَّقينَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعيمِ (34) أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمينَ كَالْمُجْرِمينَ (35) ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (36) أَمْ لَكُمْ كِتابٌ فيهِ تَدْرُسُونَ (37) إِنَّ لَكُمْ فيهِ لَما تَخَيَّرُونَ (38) أَمْ لَكُمْ أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ إِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ (39) سَلْهُمْ أَيُّهُمْ بِذلِكَ زَعيمٌ (40) أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ إِنْ كانُوا صادِقينَ (41) يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ فَلا يَسْتَطيعُونَ (42) خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَي السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ (43) فَذَرْني وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا الْحَديثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ (44) وَ أُمْلي لَهُمْ إِنَّ كَيْدي مَتينٌ (45) أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (46) أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ (47)﴾
سوره مبارکه «قلم» که در مکه نازل شد، گذشته از اينکه عناصر محوري سور مکي را داراست، چون به نام قلم و علم و مکتوبات علمي شروع شد، چندين تحليل علمي درباره اعتراضات يا توقّعات مردم جاهلي دارد. در جاهليت دو عنصر اصلي بر مردم حکومت ميکرد؛ يکي اينکه در مسئله انديشه براساس وهم و خيال و گمان حکم ميکردند که ﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾،1 در بخش انگيزه بر مدار ميل حرکت ميکردند، نه عقل و عدل که ﴿وَ ما تَهْوَي الْأَنْفُسُ﴾،2 فرمود: ﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾، يک؛ ﴿وَ ما تَهْوَي الْأَنْفُسُ﴾، دو؛ يا براساس گمان در بخش انديشه؛ يا براساس ميل در بخش انگيزه. آن بخش انديشه را آمد اصلاح کرد فرمود وهم و خيال و گمان اينها در معارف عقلي و علمي و جهانبيني سهمي ندارد، بايد عالمانه و محقّقانه سخن گفت. در بخش انگيزه ميل و هوي و هوس و آرزو سهمي ندارند، عقل عملي و عدل سهم دارند. وجود مبارک حضرت که جاهليت را به تمدن اسلامي تبديل کرد با سفارش و نصيحت و توسعه کار پيش نبُرد، با عقل و عدل کار را پيش برد. نه اينکه سفارش بکند مواظب باشيد محقّقانه حرف بزنيد، مواظب باشيد عالمانه سخن بگويد، اين چنين نبود؛ بلکه برهان آورد، دليل آورد، ادله عقلي آورد، يک؛ از آنها ادله عقلي خواست، دو؛ آنها در اين احتجاجات ماندند، سه؛ اسلام را تثبيت کرد، چهار. اگر مسئولي بخواهد موفق بشود در اداره مملکت مرتّب سفارش بکند به اينکه آدم خوبي باشيد به کسي ظلم نکنيد با سفارشها و نصايح، اينها در رتبه دوم قرار دارد؛ يعني بعد از اينکه همه کارها تثبيت شده است و معلوم شد که بايد چه کار بکنيم، آن وقت يک واعظ ميگويد اين راههايي که مشخص شده است اين راهها را برويد؛ وگرنه قبل از اينکه راه مشخص بشود با سفارش کار پيش نميرود.
اوّل فرمود: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ»،3 که قبلاً هم به عرض شما رسيد نفرمود طلب علم واجب است، نفرمود طلب علم فريض است؛ فرمود: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ»، اين مبتدا مذکر است خبر که مؤنث نيست. اين «تاء» تاي مبالغه است؛ يعني تا جان داريد بايد بفهميد. وگرنه مبتدا مذکر است خبر مؤنث باشد؟ اين «تاء» تاي مبالغه است، مثل تاي علامة؛ يعني خيلي خيلي خيلي فهميدن بر شما واجب است. اين آمده اوّل اين حرف را زد. نگفت «طلب العلم واجبٌ»، «طلب العلم فرضٌ أو فريضٌ»؛ فرمود: «فَرِيضَةٌ»، مثل اينکه ما درباره سيدالشّهداء(سلام الله عليه) به همان معنا که درباره زينب کبري(سلام الله عليها) ميگوييم عقيله بنيهاشم، حسين بن علي به همان معنا عقيله بنيهاشم است، چون «تاء» عقلية که تاي تأنيث نيست، مثل تاي خليفة است. اين «تاء» مبالغه است. زينب کبري خيلي خيلي عاقل است به همان معنا حسين بن علي هم عقيله بنيهاشم است. فهميدن فريضه است، نه فرض. واجب نيست، واجب واجب واجب است، چون جامعهاي که نفهمد پيش نميرود. بعد آمد ﴿**يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ**﴾4 گفت، ﴿**وَ الْحِكْمَةَ**﴾ گفت، ﴿وَ يُزَكِّيهِمْ﴾ گفت. هم آن مسئله ﴿وَ ما تَهْوَي الْأَنْفُسُ﴾ را که انگيزه است اصلاح کرد، هم ﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾ که انديشه است را اصلاح کرد.
بعد هم فرمود چه بخوانيد. مرحوم کليني از وجود مبارک حضرت نقل کرد، از غالب ائمه(عليهم السلام) نقل شده است، ولي اصلش از وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است که فرمود با «إنَّمَا» ياد کرد: «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آيَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَة»؛5 اوّل معارف ديني، توحيد، وحي، نبوت، امامت، ولايت، معاد؛ بعد فقه، احکام فقه؛ بعد اخلاق و امثال اخلاق. اوّل آيه محکمه، بعد فريضه عادله، بعد سنّت قائمه است. ما آمديم گفتيم آيه محکمه فقه و اصول، فريضه عادله فقه و اصول، سنّت قائمه فقه و اصول، وضع حوزههاي ما به اين صورت درآمد.
پس حضرت تنها سفارش نکرد که آدم خوبي باشيد، عالم باشيد؛ علم را آورد، خوبي را آورد. هم ﴿**يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ**﴾ شد، ﴿**وَ الْحِكْمَةَ**﴾ شد، هم ﴿وَ يُزَكِّيهِمْ﴾ شد، هم گفت:«إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ»، بعد «وَ مَا سِوَاهُن» فضل است. آيه محکمه اوّل، فريضه عادله فقه و امثال فقه، سنّت قائمه حقوق و اخلاق، اينها را ياد بگيريد.
بعد آمد در بسياری از آيات به مسئله آرزو تکيه کرد، فرمود کار با آرزو پيش نميرود، همان طور که با وهم و خيال پيش نميرود: ﴿لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ﴾؛ آروزها مشکل آدم را حلّ نميکند. اين سوره که به نام «قلم» است تقريباً هفت يا بيشتر، چون اين حصرش حصر استقرايي است تحليل نهايي حصر عقلي نيست؛ فرمود شما که درباره معاد اين حرف را داريد، سند شما چيست؟ يعني در ﴿ن وَ الْقَلَمِ﴾ به ما گفت جامعه يا بايد عقل دستش باشد يا نقل معتبر که در قيامت نگويد: ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِل﴾؛6 اگر عقل و نقل را دوتايي جمع کرد که «طوبي له و حسن مآب» ولي حجتي بايد داشته باشد که در قيامت نگويد: ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِل﴾. اين ﴿نَسْمَعُ﴾ نه يعني ما دليل عقلي را ياد بگيريم؛ بلکه گوش شنوا داشته باشيم که در معناي ﴿نَسْمَعُ﴾ گذشت. ما ميگوييم خدا ﴿سَميعُ الدُّعاء﴾7 است يعني چه؟ در اين ادعيه و روايات ما هست که«إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاء»،8 خدا غيبت را هم گوش ميدهد، دروغ را هم گوش ميدهد، هر حرفي را بزنند خدا ميشنود. ما يک سمع فيزيکي به اصطلاح داريم که هر کسي حرف بزند ما ميشنويم، يک سمع متافيزيکي داريم که ميگوييم اين جوان به حرف ما گوش نميدهد. حرف ما را نميشنود؛ يعني ترتيب اثر نميدهد. فلان بچه حرف ما را ميشنود يا فلان شخص حرف ما را ميشنود؛ يعني ترتيب اثر ميدهد. اين ﴿اللَّهُ سَميعٌ﴾ يک معنا دارد، در ادعيه ميگوييم: «إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاء» معناي ديگري دارد که هيچ ارتباطي به آن اوّلي ندارد. «إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاء»؛ يعني بزرگواري حرف ما را ميشنوي، ترتيب اثر ميدهي. نه اينکه ميشنوي، غيبت را هم ميشنود، دروغ را هم ميشنود، حرفهاي باطل را هم ميشنود.
پس «إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاء» يعني حرف ما را قبول داري. انسان يا بايد حرفهاي بزرگان دين و ائمه را بشنود؛ يعني گوش بدهد و قبول کند، يا خودش لااقل برهان عقلي داشته باشد و طبق آن راه برود، در قيامت نگويد: ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِل﴾. در اين آيه بسياري از اين بهانهها را تبيين کرد. فرمود شما که ميگوييد ـ معاذالله ـ قيامت نيست، اگر هم باشد ما با ديگران يکسان هستيم دو تا حرف داريم: به چه دليلي ميگوييد قيامت نيست؟ يعني ذات اقدس الهي عالم را ياوه خلق کرد؟ ﴿**أَ يَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدي**﴾.9 يعني هيچ حساب و کتابي در اين عالم دقيق عقلي نيست هر کس آمد هر حرفي زد هر کاري کرد کرد؟! يا حساب و کتابي هست؟ اينکه فرمود: ﴿**أَ يَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدي**﴾ که در پايان سوره مبارکه «قيامت» است در همان جا اين روايت هست که وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليها) که در باغهاي مدينه کشاورزي ميکردند اين بيل را فشار ميدادند يا با کلنگ چيزي را ميکَندند براي رفع خستگي زير لب اين آيه را زمزمه ميکردند.10 ميدانيد اين کارگرها و کشاورزها و غير کشاورز که کارهاي يدي ميکنند مقداري زير لب زمزمهاي دارند براي رفع خستگي. حضرت اين آيه را زمزمه ميکرد.
برهان اقامه ميکرد که معاد «حقٌ لاريب فيه» عالم باطل نيست. مگر اين همه انديشهها و افکار ميرود زير خاک ميپوسد؟! مگر انسان پوسيدني است؟! براهين فراواني اقامه ميکرد، علوم را تقسيم کرد، با اينها گفتگو کرد، فرمود حرفهايتان چيست؟ ميگوييد که معادي نيست يعني ما عالم را لغو خلق کرديم يعني هر کسي بيايد هر حرفي بزند هر کاري بکند هيچ حساب و کتابي نيست؟ يا نه، ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً﴾،11 نه ما بازيگر هستيم و نه عالم بازيچه است، اين براهين را اقامه کرد.
بعد در اين چند قسمت فرمود: ﴿ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾، البته اين حصر عقلي نيست که احتمالات ديگر نباشد. تا حدودي سبر و تقسيم استقرايي است. فرمود برهان عقلي که نداريد، ﴿أَمْ لَكُمْ كِتابٌ فيهِ تَدْرُسُونَ ٭ إِنَّ لَكُمْ فيهِ لَما تَخَيَّرُونَ﴾، اين ﴿إِنَّ لَكُمْ﴾، جمله در محل نصب است تا مفعول باشد براي ﴿تَدْرُسُونَ﴾؛ يعني کتابي داريد که در آن اين مطالب نوشته است که هر چه شما بگوييد انجام ميشود؟ چنين کتابي از وحي آمده، از آسمان کتابي نازل شده؟ ﴿أَمْ لَكُمْ كِتابٌ فيهِ تَدْرُسُونَ ٭ إِنَّ لَكُمْ فيهِ لَما تَخَيَّرُونَ﴾، که اين جمله در محل نصب است تا مفعول بايد براي ﴿تَدْرُسُونَ﴾؛ يعني کتابي داريد که اين درس را به شما ميدهد که هر چه شما بگوييد انجام ميشود؟ اينکه نيست. ﴿أَمْ لَكُمْ أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ إِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ﴾، خدا سوگند ياد کرد، انبيا سوگند ياد کردند، مدبّران الهي و فرشتهها سوگند ياد کردند که هر چه شما حکم ميکنيد انجام بشود؟ شما تعهدي از خدا و ملائکه داريد؟ چه چيزی داريد؟ أيمان و سوگندي بر ما که رهبران الهي هستيم داريد؟ ﴿أَمْ لَكُمْ أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ إِنَّ لَكُمْ﴾، اين کلمه «لا» که روي هر دو قسمت نوشته شده؛ يعني اينجا نفس را قطع نکنيد، اينجا وقف نکنيد، آن بعدي مفعول اين است. ﴿أَمْ لَكُمْ أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ إِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ﴾؛ ما سوگند ياد کرديم که هر چه شما حکم کرديد عمل بشود، اين هم که نيست.
﴿سَلْهُمْ أَيُّهُمْ﴾، مسئول اين حرفهاي شما کيست؟ چه کسي عهده ميگيرد که در قيامت کار به دست شما باشد؟ چه کسي عهده ميگيرد که در قيامت مجرم و مطيع يکسان حکم داشته باشند؟ شفعايي داريد؟ شرکايي داريد؟ يا خودتان اين حرف را ميزنيد؟ مسئول شما کيست؟ ﴿أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ﴾، حالا يا شريک در مدّعا يا شاهد در مدّعا. ﴿فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ﴾، آنها را بياوريد ببينيم آنها حرفشان چيست؟
بعد اين چهار آيه در وسط به عنوان جمله معترضه آمده است که قيامت اين است. اين ﴿يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ﴾، ميگويند «کَشَفَتِ الحَربُ عُن سَاقِها» که در بحث قبل اشاره شد در يک امر خيلي مهمي، ميگويند پارچه را وَر ماليد، يا آستين را بالا زد! يک بيان را مرحوم ابن بابويه قمي در آخر من لا يحضره الفقيه نقل ميکند از وجود مبارک پيغمبر. ميفرمايد که اين کلمات را غير از آن حضرت تا آن روز کسي نگفت.12 چند تا کلمه نوراني است از پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نقل ميکند ميفرمايد اينها بيسابقه است؛ يکي از آن کلمات همين است که «الْآنَ حَمِيَ الْوَطِيس»،13 که بعدها رايج شد که ما هم در فارسي کمکم ميگوييم: «تا تنور داغ است نان را ببنديد»؛ يعني الآن فرصتش است. «حَمِيَ الْوَطِيس»؛ يعني تنور داغ شد. وقتي جنگ فراگير بشود ميگويند: «حَمِيَ الْوَطِيس»، تنور جنگ داغ است، اين کنايه از شدت امر است.
فرمود قيامت تنورش داغ است. قيامت پاي خود را وَر ماليد که يک حادثه سنگيني ميخواهد به ما نشان بدهد، اين را ميگويند کشف ساق. پس کشف ساق کنايه از عظمت مطلب اهميت مطلب و مهم بودن مطلب است، مثل اينکه بگويند تنور داغ است. اين را مرحوم ابن بابويه قمي در آخر من لا يحضره الفقيه چند تا کلمه است که از وجود مبارک حضرت نقل ميکند ميفرمايد که قبل از حضرت کسي اين کلمه را نگفت، بعد رايج شد که «الْآنَ حَمِيَ الْوَطِيس»، تنور داغ است؛ يعني موقعيت حسّاسي است.
اين آيه ﴿يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ﴾، بعد ما شما را امتحان ميکنيم. شما که ميگوييد ما آنجا هم مثل دنيا راحت هستيم، يک امتحان ميکنيم. امتحان تکليفي نيست؛ ما يک تکليف داريم که همين روزها بايد انجام بدهيم. يک امتحان است که فرمود: ﴿وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْر﴾14 مثل بيماري و اينهاست که امتحان مقطعي است. پس يک امتحان دائمي است که تکاليف ماست، يک امتحان مقطعي داريم مثل ترسالي، خشکسالي يا به سختي يا به دشواري ﴿وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْر فِتْنَةً**﴾، يک امتحان تمييزي است؛ امتحان در دنيا چه امتحان روزانه باشد چه امتحان مقطعي باشد، به هر حال پاداش دارد؛ اما امتحان قيامت تمييز است تا براي او روشن بشود که تو چه کاره هستي! فرمود ما در قيامت به اينها ميگوييم سجده کنيد. بعضيها سجده ميکنند بعضي سجده نميکنند، چون بارشان سنگين است کسي که يک بار سنگيني از آهن روي دوش اوست چگونه ميتواند تکان بخورد؟! ميفرمايد آن روز اين است. ما که امتحان دنياييمان در دو بخش بود هم امتحان روزانه و عبادات و تکاليف، هم امتحانات مقطعي که ﴿وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْر فِتْنَةً**﴾. تکاليف الهي، ثواب و عقاب و پاداش و اينها را هم دارد. اما آن روز امتحان تمييزي است نه اينکه امتحان باشد بعد پاداش بدهند، مثل کسي که صدها خروار بار روي دوش اوست ولي همين طور دارد حرف ميزند و نميفهمد بار روي دوش اوست. ميگويد شما هم سجده کنيد، آنها که سالماند کاملاً خضوع ميکنند اينها که بار سنگين و آهن روي دوش آنهاست نميتوانند تکان بخورند. فرمود ما آن روز اين کار را ميکنيم. نه اينکه امتحان بکنيم، چون در قيامت تکليف نيست، تکليف فقط در دنياست، آن روز روز جزا و روز کيفر و پاداش است.
﴿يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ﴾، قيامت پارچهها را بالا ميزند و ظهور ميکند. اين قيامت را ميآورند. کجا هست که ميآورند؟ حالا خدا نکند به آن قسمت برويم و ببينيم! اما اين مقدار را به صورت شفاف قرآن فرمود که ما آن روز جهنم را ميآوريم: ﴿وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾;15 اينکه قرآن ميگويد جهنم يک چيز منقولي است، کجا هست؟ چه هست؟ در سوره مبارکه «فجر» همين است: ﴿وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ**﴾، کذا و کذا و کذا. اگر هيزم جهنم خود همين اختلاسي و نجومي و ظالم است که ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛16 اگر از جنگل هيزم نميآورند و خود همين شخص گُر ميگيرد، همين شخص ميشود جهنم. هر چه باشد «علي الرأس» قبول داريم، چندين جهنم باشد منقول باشد يا غير منقول باشد، ولي آن مقداري که ما ميفهميم و هست اين است. اين هست، چيزهاي ديگر هم هست، چيزهاي ديگر هم هست، جهنمهاي ديگر هم هست. فرمود ما جهنم را ميآوريم: ﴿وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ﴾**.
بنابراين آن روز نه روز امتحان عمومي است، مثل صوم و صلات؛ نه امتحان مقطعي است؛ نظير بيماري يا ثروت يا فقر و مانند آن تا امتحان تکليفي باشد؛ امتحان براي خود او روشن بشود که اين سبک است يا سنگين است؟! اين اصلاً نميتواند تکان بخورد. چرا نميتواند تکان بخورد؟ براي اينکه بار روي دوش اوست. اين کسي که بار روي دوش اوست نميتواند تکان بخورد؛ لذا فرمود به قيامت ميآيد پارچههايش را به هم ميزند، بالا ميزند، همينها تشبيه و تمثيل است. مگر جنگ يک چيز آمدني است؟ يک شخص است که بيايد؟ ميگويد جنگ آمد پاورچين! ساقش را برهنه کرد آمد! «کشفت الحرب عن ساقها»؛ يعني حادثه سخت است. اين تمثيل و تشبيه است.
﴿يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَي السُّجُودِ فَلا يَسْتَطيعُونَ﴾، نميتوانند تکان بخورند. هيچ نميتوانند تکان بخورند. آن روز ميخواهد حرف بزند، ولي قدرت حرف زدن ندارد. ﴿نَخْتِمُ عَلَي أَفْوَاهِهِمْ﴾،17 قدرت حرف ندارند اصلاً. ﴿خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ﴾، انسان ترسناک از چشمش هراس معلوم است. ﴿تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ﴾ در بحث قبل مشخص شد اينها که عزيز بيجهت هستند يقيناً ذليل باجهت هستند، چون که نميشود هم عزت دروغ باشد هم ذلت دروغ باشد. اينها که ﴿**وَ إِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ**﴾18 ميگويند به ما برخورد، اين عزيز بيجهت است. اگر عزيز بيجهت شد، ذليل باجهت است و قيامت آنچه حق است ظاهر ميشود، ذلت اينها ظاهر ميشود. ﴿تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَي السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ﴾؛ در دنيا ميتوانستند، باري روي دوش آنها نبود ميتوانستند سجده کنند ولي نميکردند خضوع نميکردند. دنبال شيطنت شيطان بودند. هر وقت سخن از ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾19 است معلوم ميشود ما گوينده شيطاني شديم. معيار همين است اين حرفي که از دهن ما در ميآيد آيا حرف فرشتههاست يا حرف شيطان است. در ذيل آن آيهاي که پيامبرشان گفت طالوت را ما براي شما به عنوان رهبر قرار داديم، اينها گفتند: ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ﴾،20 همه اين محقّقان گفتند اين حرف، حرف شيطان است. اينکه ميگوييم ما از او بهتر هستيم، ما بايد بگوييم ما تابع دستور خدا هستيم. اگر بگوييم من از او بهترم اين سخن مستقيم شيطان است ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾؛ ما از او بهتريم، سخن مستقيم شيطان است. آنها گفتند: ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ﴾، با اينکه پيغمبرشان گفت که از طرف خدا اين شخص منصوب شد. کسي در برابر پيغمبر عصرش بگويد من از او بهترم! اين معلوم ميشود همان حرف شيطان را میزند.
آن خطبه هفت نهج البلاغه است که وجود مبارک حضرت امير فرمود بعضيها گرفتار شيطنت شيطان هستند، چون مواظب همه جا هستند درون و بيرون؛ اما مواظب جانشان نيستند، چون مواظب جانشان نيستند اين خاطراتشان را کنترل نميکنند، چون خاطراتشان را کنترل نميکنند درِ دلشان باز است، چون درِ دلشان باز است اين حرامي که لباس احرام بسته است و قصد طواف کعبه دل را دارد وارد دل ميشود. طائف به کسي ميگويند که قصد طواف بکند. فرمود مردان باتقوا درِ دلشان بسته است کليد اين کعبه به دست خودشان است. ﴿إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾;21 اين حرامي لباس احرام کرده ميخواهد وارد قلب بشود، مؤمن ميفهمد طردش ميکند، ﴿إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾. اما آن خطبه نوراني حضرت امير اين است کسي که از همه جا تلاش و کوشش ميکند باخبر است و از قلب خود بيخبر است اين درِ دل باز است اين حرامي لباس احرام ميپوشد وارد دل ميشود، وقتي وارد دل شد ميشوراند ميشوراند ميشوراند، آن ابليس حساب ديگري دارد اين شياطين، جنّ هستند همسر دارند ازدواج ميکنند فرمود اينها عقدي در تالار دلِ اين شخص برقرار ميکنند زن و شوهر، چون هر دو جن هستند. اينجا تخمگذاري ميکنند، او را به کارهاي فراواني وسوسه ميکند. هر کاري که کردند زمينه تخمگذاري او را فراهم ميکنند، «فَبَاضَ»؛ بيضه و تخمگذاري ميکنند. اين بيضه را اين زن و شوهر، اين جن در درون دل زير پر خود «فَرَّخ»؛ اين «فرخ و فرُّوخست جوجه»22 که در نصاب خوانديد. جوجه را ميگويند فرخ، فرُّوخ. حضرت فرمود بعد از اينکه تخمگذاري کرد، اين تخم را ميپروراند به صورت جوجه در ميآورد. «فَبَاضَ وَ فَرَّخ»، حالا که جوجه شد جوجه مرتّب راه ميرود، اين شخص هم ميبيند مرتّب خاطرات ميآيد و ميرود. هر چه ميخواهد کنترل کند نميتواند. اين کار را بکن، آن کار را نکن، آنجا سرقت بکن، آنجا بد بگو، فلان جا فحش بده! اينها همه اين دبيب و دابههايي هستند که در جان شما راه ميروند. «فَبَاضَ وَ فَرَّخ»، جوجه فراوان! اين ميشود دابّه. اين آرام ندارد، مرتّب يا به اين فکر است يا به آن فکر است.
بعد چه کار ميکند؟ اينها زمام او را به دست ميگيرند هر چه که آنها خواستند اين ميگويد: «**فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ**»،23 اين بيان با چه بايد شرح بشود؟! اينها تشبيه نيست، اينها مبالغه نيست، اينها حقيقت است. بعضيها واقعاً شيطان هستند جزء «شياطن الانس» هستند اينها سبّ و لعن نيست اين يک تکوين است. فرمود شيطان به زبان اين حرف ميزند، شيطان با چشم اين ميبيند: «**فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ**»، اين همان است که قرآن ميفرمايد کذا و کذا. اين در خطبه هفت نهج البلاغه است.
بنابراين گاهي ميشود ـ خداي ناکرده ـ انسان يک شيطان متحرک میشود! چه اينکه متقابلاً در آن طرف ميشود يک فرشته متحرک شد. بيان نوراني حضرت امير درباره برادرش جعفر همين است. يا اين بخش در نهج البلاغه هم آمده که «لَكَادَ الْعَفِيفُ أَنْ يَكُونَ مَلَكاً مِنَ الْمَلَائِكَة»،24 يک انسان پاک چشمش پاک، دستش پاک، گوشش پاک، مالش پاک، شکمش پاک، يک انسان پاک فرشته متحرک است. چرا ما اين طور نباشيم؟ اين همه فرشتهها را فرستادند که فرّاشي ما را بکنند. مگر از کافی تا معالماز معالم25 تا کافي،26 همه اين را نقل نکردند که «**إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ**»؟ قبل از اينکه طلبهها و عالمان الهي يک جا بنشينند در مدرَس يا مسجدي بنشينند، ملائکه ميآيند پرها را پهن ميکنند. چرا ما اين طور نباشيم. پس ميشود اين طور شد. آن خطبه نوراني هم تشبيه نيست. حضرت فرمود بار سنگيني روي دوش آنهاست. چگونه سجده بکنند؟ اين بار سنگين الآن نميبيند، آن روز که ميخواهد تکان بخورد ميبيند که به هيچ وجه قابل حرکت نيست. اين طور نيست که حالا آن روز امتحان بکنند بعد امتحان دنيايي باشد که ثواب ببرند، اين طور نيست.
﴿تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ﴾، حالا کمکم صورت سياه ميشود کمکم ذلت ميگيرد و مانند آن. ﴿وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَي السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ﴾، آن وقت ذات اقدس الهي ميفرمايد اينها که در مکه دهنکجي ميکنند، نه انديشه سالم دارند، نه انگيزه سالم دارند، ما همه اينها را تحليل کرديم، اينها پاسخ مثبت ندارند، بگذار من تنها کار اينها را بکنم شما راحت باشيد. من شخصاً خودم کار اينها را انجام ميدهم و انجام هم داد؛ لذا وقتي که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) با نظاميانش وارد مکه شدند در فتح مکه اباسفيان(عليه من الرحمن مايستحق) متعجّبانه قدم ميزد ميگفت: «لَيْتَ شِعْرِي بِأَيّ شَيْءٍ غَلَبْتنِي»27 چگونه شد که ما شکست خورديم؟ جمعيت ما چند برابر بود ما مسلّح بوديم آنها بيسلاح، ما با شتر حرکت ميکرديم آنها پياده، ما با کباب سربازان خود را تغذيه ميکرديم آنها با خرما، «لَيْتَ شِعْرِي بِأَيّ شَيْءٍ غَلَبْتنِي». حضرت از پشت سر رسيد دست روي دوش نحس او گذاشت فرمود: «بِاَللهِ غَلَبْتُك». همان خداست.
فرمود به پيغمبر که نگران نباش بگذار من تنها کار اينها را انجام ميدهم. ﴿فَذَرْني﴾، خيلي نگران نباش که جبهه و اينها را درست کني. ﴿فَذَرْني وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا الْحَديثِ﴾؛ مرا با اين تنها بگذار، يعني من تنها کار را حلّ ميکنم و همان کار را کرد. در اين مسائل آن کسي که حرف آخر را ميزند ذات اقدس الهي است. البته آنکه هميشه حرف ميزند خداست، حرف اوّل را هم او ميزند.
پرسش: در مکه نازل شد يا در مدينه؟
پاسخ: اين چند آيه را احتمال دادند که در مدينه نازل شده باشد، ولي به هر حال در مکه هم همين حرفها بود و آيات بعد هم تأييد ميکند که در مکه است. فرمود اين خطرات را تحمّل کن فاصله نگير، از اينها جدا نشو، مثل حضرت يونس نباش! اينها تأييد ميکند که در مکه نازل شده است.
﴿فَذَرْني وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا الْحَديثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ﴾، ما براي اينکه اينها را خوب پرت بکنيم مدام بالا ميبريم بالا ميبريم بالا ميبريم از همان جا پرت ميکنيم. اين استدراج اين است. فرمود خيال نکنيد که ما اينها را مقداري ميدان ميدهيم به اينها داريم نعمت ميدهيم، اين چنين نيست. ما استدراج ميکنيم، کمکم داريم اينها را ميگيريم. اينها طوري که از همه جا غافل باشند، اينها را ﴿حَتَّي عَفَوْا﴾، در نعمت که غرق شدند، دفعتاً اينها را خفه ميکنيم. ﴿ وَ أُمْلي لَهُم﴾، «املاء»؛ يعني امهال. من مهلت ميدهم اما کيد من متقن است، نقشه من محکم است نه آنها از نقشه من باخبر هستند، نه ميتوانند درباره کيد الهي برنامهريزي کنند. اين چهار آيه يعني ﴿يَوْمَ يُكْشَفُ﴾، با ﴿خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ﴾، ﴿فَذَرْني﴾، ﴿وَ أُمْلي﴾، اين چهار آيه ظاهراً جمله معترضه است، آن وقت بعد ميرسد به يکي از آن اسئله: ﴿أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ﴾ آخري: ﴿أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
. سوره نجم، آيه23.
. سوره نجم، آيه23.
. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص30.
. سوره بقره، آيه129.
. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص32.
. سوره ملک، آيه10.
. سوره آلعمران، آيه38.
. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص575.
. سوره قيامت, آيه36.
. الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، ج2، ص424؛ «... هُوَ فِي حَائِطٍ لَهُ عَلَيْهِ تُبَّانٌ يَتَوكَّأ عَلَي مِسْحَاتِهِ وَ هُوَ يَقُول ﴿أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدي أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّي﴾ وَ دُمُوعُهُ تَجري عَلَي خَدَّيْه ...».
. سوره ص، آيه27.
. من لا يحضره الفقيه، ج4، ص376.
. من لا يحضره الفقيه، ج4، ص377.
. سوره انبياء، آيه35.
. سوره فجر، آيه23.
. سوره جن، آيه15.
. سوره يس، آيه65.
. سوره بقره، آيه206.
. سوره اعراف, آيه12.
. سوره بقره، آيه247.
. سوره اعراف، آيه201.
. ر.ک: نصاب الصبيان، ص16؛ «فرخ و فرُّوجست جوجه بيضه تخم مرغ و خود ٭٭٭ چون عنب انگور و تين انجير و کمّئری مرود».
. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه 7.
. نهج البلاغة(للصبحي صالح), حکمت478.
. معالم الدين و ملاذ المجتهدين(قسم الفقه)، ج1، ص69.
. الکافي(ط ـ الاسلامية)، ج1، ص34.
. السيرة الحلبية، ج3 ص55؛ الروض الانف الوكيل، ج7، ص135؛ «قَالَ: فَتَابُوا بَعْدُ وَ حَسُنَ إسْلَامُهُمْ وَ رُوِينَا بإسناد متّصل عن عبد الله ابن أَبِي بَكْرٍ قَالَ: خَرَجَ النّبِيّ ـ صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ـ عَلَی أَبِي سُفْيَانَ، وَ هُوَ فِي الْمَسْجِدِ فَلَمّا نَظَرَ إلَيْهِ أَبُو سُفْيَانَ قَالَ فِي نَفْسِهِ لَيْتَ شِعْرِي بِأَيّ شَيْءٍ غَلَبْتنِي، فَأَقْبَلَ النّبِيّ صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حَتّی ضَرَبَ بِيَدِهِ بَيْنَ كَتِفَيْهِ وَ قَالَ: بِاَللهِ غَلَبْتُك يَا أَبَا سُفْيَانَ فَقَالَ أَبُو سُفْيَانَ أَشْهَدُ أَنّك رَسُولُ اللهِ».