تفسیر سوره قلم - جلسه ۵

مجموعه تفسیر سوره قلم از آیت الله جوادی آملی

سه شنبه، 20 آذر 1397

33 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

﴿سَنَسِمُهُ عَلَي الْخُرْطُومِ (16) إِنَّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحينَ (17) وَ لا يَسْتَثْنُونَ (18) فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ (19) فَأَصْبَحَتْ كَالصَّريمِ (20) فَتَنادَوْا مُصْبِحينَ (21) أَنِ اغْدُوا عَلي‏ حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صارِمينَ (22) فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ (23) أَنْ لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكينٌ (24) وَ غَدَوْا عَلی‏ حَرْدٍ قادِرينَ (25) فَلَمَّا رَأَوْها قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ (26) بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (27) قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ (28) قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا ظالِمينَ (29) فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلی‏ بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ (30) قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا طاغينَ (31) عَسي‏ رَبُّنا أَنْ يُبْدِلَنا خَيْراً مِنْها إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا راغِبُونَ (32) كَذلِكَ الْعَذابُ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (33)﴾.

سوره مبارکه «قلم» که در مکه نازل شد، ضمن اينکه عناصر محوري آن اصول دين است، دو تا جريان را هم ذکر مي‌کند که با تبشير و انذار قرآن کريم هماهنگ باشد. در بخش‌هاي قبلی از عظمت خُلق پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سخن به ميان آمده است. مستحضريد که اخلاق سهم تعيينکننده‌اي در سازندگی فرد و جامعه دارد. اگر انسان راه راست را انتخاب کرد، پاداش او بيرون از جانِ او نيست که مثلاً به او مکاني بدهند درجه اعتباري بدهند و مانند آن. حشر او با فرشته‌هاست که يک امر تکويني است.

يک بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) است در آن نامه‌اي که به عنوان پاسخ دربار اموي نوشت، فرمود وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ما را از تزکيه و خودستايي نفي کرد، فرمود اين کار را نکنيد: «تَزْكِيَةِ الْمَرْءِ نَفْسَه‏»،1 و اگر نهي نبي نبود، من بعضي از مفاخر خانوادگي خود را شرح مي‌دادم که ما از چه خانداني هستيم. اما براي اينکه پاسخ تو را بدهم، تو رفتي به من اهانت کني که مرا با دست بسته بردند سقيفه را امضا کردم، اين فخر من است من اگر دستم بسته نبود که سقيفه را امضا نمي‌کردم. علل آن را هم ذکر فرمود. فرمود ما از خانداني هستيم که اگر از ما کسي شهيد بشود مي‌شود سيد شهدا، مثل حمزه. از ما اگر کسي جانباز بشود مثل برادرم جعفر ـ اين در بعضي از تعبيرات آمده است اين گوشه در نهج نيست، اين مقدار در نهج هست ـ که ذات اقدس الهي به او دو بال مي‌دهد که مي‌شود جعفر طيار. در بخش‌هاي ديگر ضمن آيه سوره مبارکه «فاطر» که ملائکه داراي بال هستند: ﴿أُوْلِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَ ثُلاَثَ وَ رُبَاعَ﴾،2 آنجا دارد که جعفر با دو بال الهي که دريافت کرد: «يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِكَةِ فِي الْجَنَّة»،3 شده جعفر طيار. اگر در اوّل سوره «فاطر» دارد که ملائکه داراي بال‌اند، حضرت فرمود: ما از خانداني هستيم که اگر کسي از ما جانباز بشود، بالش را از خدا به عنوان بال ملائکه دريافت مي‌کند و با فرشته‌ها هم‌پرواز مي‌شود. براي همه، اين راه هست؛ منتها بعضي بيشتر، بعضي کمتر.

آثار عمل خوب و عمل بد در دنيا يک جزاهاي اعتباري دارد، ولي در قيامت جزاي آن تکويني است. اين عمل از جان عامل بيرون نيست. يا انسان را سياه چهره مي‌کند يا سفيد چهره بود: ﴿يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ﴾،4 اين ننگ هست. يا انسان را به صورت حيوان در مي‌آورد، اين ننگ هست. اينکه در قرآن دارد اعضا و جوارح شهادت مي‌دهند، به چند نحو شهادت مي‌دهند: يک شهادت قولي است که عده‌اي به اعضا مي‌گويند: ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ**﴾**،5 يک شهادت فعلي است که اگر ـ معاذالله ـ انساني به صورت يک گرگ يا کلب درآمد اعضا و جوارح او شهادت عملي و فعلي مي‌دهند که او درّنده بود. شهادت اختصاصي به شهادت قولي نيست؛ حالا اينکه به صورت حيوان درآمد يا به صورت بوزينه درآمد، اعضاي او شهادت مي‌دهند که او داشت با دين بازي مي‌کرد و کلّ بدن شهادت مي‌دهد که او چه کاره بود. اينها آثار اخلاق است.

غرض اين است که پاداش و کيفر در دنيا امر اعتباري است، ممکن است به انسان برسد ممکن است نرسد، اگر هم برسد جداي از جاي انسان است. تشويقي مي‌کنند جايي را به نام او ذکر مي‌کنند، در روزنامه‌ها مي‌نويسند اينها عناوين اعتباري است که اساسي ندارد.

پرسش: راه راست را ما از کجا تشخيص بدهم؟

پاسخ: اختلافاتي نيست، اختلافي که هست ﴿**مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ**﴾ است. هيچ کس در الآن نيست بگويد من راه حق را تشخيص نمي‌دهم. اختلافي که هست فرمود: ﴿مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ﴾؛6 بين ما و خداي ما کسي نيست در اين کشور که نداند چه چيزي بد است و چه چيزي خوب است. حالا ممکن است در زواياي کشور افراد دور دستي در منطقه‌های دوردست که دسترسي ندارند چنين کسي پيدا بشود؛ اما براي همه ما ﴿**قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ**﴾7 است، پس اخلاق اين نقش را دارد که به هر حال با حيثيت هستي ما همراه است.

اما در جريان اين دو تا سؤالي که شده مال خير است يا نه؟ البته مال خير است رحمت است برکت است؛ اما آن کسي که اين مال را دارد گرفتار فخرفروشي بيجاست؛ حقوق الهي را نمي‌دهد، يک؛ فخرفروشي بيجا دارد، دو؛ لذا براي او مي‌شود وبال، سه؛ ﴿أَنْ كانَ ذا مالٍ وَ بَنينَ﴾.8

مطلب بعدي درباره مناصب الهي است مثل نبوت، رسالت، ولايت؛ اينها البته درس و بحثي نيست که کسي ـ معاذالله ـ مثلاً درس بخواند بشود پيغمبر يا امام يا مثلاً به آن درجه برسد. اينها «عهد الله» است که ذات اقدس الهي به ابراهيم خليل(سلام الله عليه) فرمود: منصب نبوت، رسالت، امامت، اينها «عهد الله» هستند، کليد آن به دست خداست. انسان به اين مقام نمي‌رسد، اين عهد بايد برسد و اين عهد به هر کسي نمي‌رسد؛ ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾9 اين «عهد» فاعل «ينال» است؛ يعني عهد من بايد برسد، نه اينکه ديگران کسب بکنند. اين نظير اجتهاد يا مقامات علمي نيست که کسي زحمت مي‌کشد به اين مقام مي‌رسد. اما نبوت، رسالت، امامت، اينها «عهد الله» هستند. نفرمود: «لا ينالها إلا فلان»؛ فرمود: ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي﴾، که اين عهد مضاف است و فاعل؛ عهد من بايد برسد، به همه نمي‌رسد. لذا فرمود اين منصب نبوت، رسالت و امامت کسبي نيست که کسي درس بخواند يا رياضت بکشد بشود امام.

ولايت هم کسبي است، يعني انسان مي‌تواند تلاش و کوشش بکند؛ منتها آن مقام عاليه کسبي نيست. لذا زن مي‌تواند به مقام ولايت برسد که باطن همه اينهاست، مثل صديقه کبري(سلام الله عليها). آنها کارهاي اجرايي است کليدش به دست خداست بايد اين منصب‌هاي اجرايي را بدهد، آن هم فقط به مرد مي‌دهد؛ براي اينکه کارهاي اجرايي است. اما ولايت که باطن نبوت، رسالت، امامت و همه اينهاست، اين کار اجرايي نيست؛ لذا هم به زن مي‌رسد مثل مريم و صديقه طاهره(سلام الله عليهما) هم به مرد مي‌رسد.

اما اينکه کجا مي‌شود مثلاً به آن مقام راه پيدا کرد يا نه؟ اين راه‌هاي الهي است. غرض اين است که اخلاق حرف اوّل را مي‌زند.

پرسش: آن درجاتی که معصومين در قيامت دارند برای ما قابل دسترسی هست؟

پاسخ: آن درجات را آنها در دنيا کسب کردند. بخشي که فضل الهي است: ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ﴾10 آن دست کسي نيست. اينها سمت‌هايي دارند در برابر آن سمت‌ها وظايفشان را انجام دادند. آن سمت‌ها عهد خداست که به اينها رسيده است و همان قصّه علي بن جعفر(رضوان الله عليه)، او پسر امام، برادر امام، عموي امام، او حوزه تدريس داشت و داشت درس مي‌گفت، بعد شاگردها ديدند دفعتاً به احترام نوجواني بلند شد. آن بزرگوار آمد نشست و ايشان با ادب در حضور او نشستند و بعد رفتند. طلبه‌ها و شاگردان گفتند که او چه کسي بود؟ گفت او جواد الأئمه بود برادرزاده من بود. گفتند تو با اين سوابق سنّي، با اين محاسن، با اين سن؟! گفت: «إِذَا كَانَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَبَضَ عَلَی لِحْيَتِهِ لَمْ يُؤَهِّلْ هَذِهِ الشَّيْبَة»؛ من پيرمرد را خدا ديد، سوابق مرا هم ديد، اين علي بن جعفر(سلام الله عليه)، روايات فراواني هم از او نقل شده است. فرمود: وقتي ذات اقدس الهي مرا ديد با همه سوابقم، ولي مرا اهل نديد و اين نوجوان را به نام جوادالأئمه اهليت امامت ديد من بايد در برابر او خضوع بکنم.11 تا حضرت تشريف داشتند او مؤدّبانه در حضور حضرت با اينکه عموي پدرش بود، احترام کرد و به احترام امام جواد حرف نمي‌زد. ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ﴾، درجات هم به دست ذات اقدس الهي است.

غرض اين است که اخلاق حرف اوّل را مي‌زند. اخلاق با سرنوشت ما که انسان مي‌شويم يا حيوان، حرف اوّل را مي‌زند. به چه صورت در مي‌آييم؟ حرف اوّل را مي‌زند. سفيدرو يا سياه‌رو مي‌شويم، حرف اوّل را مي‌زند. اخلاق يک چيز سفارشي نيست، اخلاق جزء کمالات عادي نيست، اخلاق جزء مواهب دنيايي نيست. اين سوره مبارکه صدرش به عنوان ﴿**وَ إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ**﴾12 آمده است.

بعد فرمود: ﴿سَنَسِمُهُ عَلَي الْخُرْطُومِ﴾، اين قصّه‌اي که بعد از آنکه مکذّب هستند و ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ﴾، چند رذيلت را ذکر کرد: حلّاف بودن، مَهين بودن، همّاز بودن، مشّاء بودن، منّاع للخير بودن، معتد بودن، اثيم بودن، عُتُلّ بودن، زنيم بودن. بعد فرمود: ﴿سَنَسِمُهُ عَلَي الْخُرْطُومِ﴾؛ ما خرطوم اينها را داغ مي‌کنيم.

پرسش: اين «زنيم» به چه معناست.

پاسخ: «زنيم» بله، گفتند «زنيم» به معناي آلوده نسبي است. ولي به تعبير سيدنا الاستاد و همچنين مرحوم علامه شعراني قرآن از اين عبارت‌ها خودداري مي‌کند؛ «زنيم»؛ يعني پَست. آن يعني زنازاده‌اي که اينها معنا مي‌کنند، مي‌گويند قرآن منزه از آن است که اين نحوه تعبير را بگويد مثلاً. آن آلودگي‌هاي اخلاقي، آلودگي‌هاي مالي و اينها را مثلاً مقدم داشته است، وگرنه «زنيم» را به معني زنازاده معنا کردند.

فرمود: ﴿سَنَسِمُهُ عَلَي الْخُرْطُومِ﴾؛ ذات اقدس الهي نفرمود، ما بيني اينها را داغ مي‌کنيم؛ فرمود خرطوم اينها را داغ مي‌کنيم؛ معلوم مي‌شود که اينها به صورت حيوان محشور مي‌شوند، چون بعضي‌ها مال فيل و گرگ را، اين بيني را مي‌گويند خرطوم. درست است که فارسي ما يک لغت شيرين و دامنه‌دار است؛ اما هرگز به بارگاه لغت عرب نمي‌رسد. اين بيان نوراني امام باقر(سلام الله عليه) که فرمود: عربي را عربي مبين گفتند؛13 براي اينکه قدرت علمي اين فرهنگ اين است که تمام زبان‌هاي دنيا را مي‌تواند ترجمه کند؛ اما ساير زبان‌ها قدرت آن را ندارند که عربي را ترجمه کنند. مستحضريد ما اصلاً علمي در فارسي به نام علم لغت نداريم. ما نحو و صرف و اينها داريم، اما ادبيات عرب کجا! يکي از فنون ادبي شانزده‌گانه عرب، فنّ لغت است که عده‌اي درس لغت مي‌خوانند. ما در فارسي درس لغت نداريم که مثلاً لغت را درس بخوانيم مثل نحو و صرف. هر وقت کلمه‌اي براي ما مشکل شد به کتاب لغت مراجعه مي‌کنيم براي ما حلّ مي‌شود؛ براي اينکه ما اصلاً لغت نداريم. به عنوان نمونه ما مثلاً از برنج و گندم و ساير حبوبات و حتي اين سبزي‌ها که اينها بذري دارند تخمي دارند، همه را مي‌گوييم تخم؛ تخم گندم، تخم جو، تخم برنج، و وقتي مي‌خواهيم بنويسيم با يک «تاء و خاء و ميم» مي‌نويسيم. اما اينها براي بسياري از اينها اسم دارند؛ اگر جو و گندم باشد مي‌گويند بذر با «ذال»؛ نظير تُرب و اين سبزيجات باشد مي‌گويند بزر با «زاء أخت الراء». قدم به قدم با اينها فرق دارد. ما يک ليوان را مي‌گوييم ليوان؛ آنها اگر خالي باشد يک اسم دارد، پر باشد يک اسم دارد. اين طور نيست که هر طور بتوانند حرف بزنند هر طور بتوانند بگويند. لذا فروغ اللغة دارند، اگر مثلاً اين ليوان اين مقدار پر باشد چه اسمي دارد، دو سومش پر باشد چه اسمي دارد، همه‌اش لبريز باشد «کأس دهاق»14 باشد چه اسمي دارد. ما فنّي به نام لغت در فارسي نداريم که کسي درس لغت بخواند. اما عربي چرا! عربي لغت دارد؛ لذا گفتند عربي مبين است، قدرت را دارد.

در اينجا نفرمود ما أنوف اينها را، أنف اينها را، بيني اينها را داغ مي‌کنيم؛ فرمود خرطوم اينها را داغ مي‌کنيم. معلوم مي‌شود که به صورت حيوان درمي‌آيند. «وسمه»؛ يعني داغ کردن. «موسوم»؛ يعني داغ شده. فرمود ما خرطوم اينها را داغ مي‌کنيم، معلوم مي‌شود به صورت حيوان درمي‌آيند. ﴿سَنَسِمُهُ عَلَي الْخُرْطُومِ﴾، چرا؟ براي اينکه آن بيراهه رفتن، آن حلّاف مهين بودن، آن همّاز بودن، آن مشّاء بنميم بودن، آن ظالم بودن، انسان را درّنده مي‌کند. هم گرگ خرطوم دارد هم فيل، ﴿سَنَسِمُهُ عَلَي الْخُرْطُومِ﴾.

اخلاق حرف اوّل را مي‌زند. سخن در اين نيست که آدم خوبي باش تا بهشت بروي. يا آدم بد نباش براي اينکه نسوزي. طوري انسان محشور مي‌شود که کلّ بدن شهادت مي‌دهد که او هم راه ديگران را بسته هم بيراهه رفته است؛ اين پايان اخلاق است. انسان تا زنده است دارد درباره خودسازي يا خودسوزي کار مي‌کند. يا فرشته مي‌شود، يا حيوان مي‌شود؛ حيوان هم سه قسم بود. اين سه بخش قرآن که درباره حيوان است اين تشبيه نيست. ﴿**فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ**﴾15 تشبيه عادي نيست. يا ﴿مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ**﴾**،16 تشبيه عادي نيست. يا آن تعبيرات ديگري که فرمود درباره حيوانات، اين چنين نيست؛ واقعيتي است که اينها به اين صورت محشور مي‌شوند. جريان سيّدالشهداء(سلام الله عليه) که فرمود: من ديدم کلابي به من حمله مي‌کند؛17 اين تشبيه واقعيتي بود که آنها را به آن صورت ديد.

چرا؟ براي اينکه فرمود ما خيلي‌ها را آزموديم؛ ﴿إِنَّا بَلَوْناهُمْ﴾؛ ما اينها را آزموديم. در ﴿بَلَوْناهُمْ﴾ يک تعبير بليه است ابتلاست، يک تعبير بِلاست. «بِلاء»؛ يعني کهنگي. ما هم در تعبيرات فارسي مي‌گوييم اگر کسي چندين سال با کسي باشد او را امتحان کرده باشد، مي‌گويد من او را کهنه کردم! «بِلاء»؛ يعني کهنگي. من او را کهنه کردم يعني چندين سال با او بودم و مي‌شناسم که اينها چه کاره هستند. مشابه اين تعبير در بعضي از عبارت‌هاي قرآنی هست؛ هم به معناي آزمون است هم به معناي کهنه کردن است. ﴿تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ﴾؛18 ساليان متمادي با او هست. ﴿إِنَّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ﴾، در بحث‌هاي روايي خواهد آمد که اينها در يمن يا غير يمن بودند گروهي بودند باغدار. اين باغدارها دستورات اسلامي را رعايت نمي‌کردند، حقوق فقرا را نمي‌دادند. مستحضريد هم در اسلام اين کار دستور داده شد و هم ائمه(عليهم السلام) اين کار را عملاً انجام مي‌دادند. بعضي از اين بزرگوارها که در مدينه باغي با کوشش خودشان تحصيل کرده بودند. هنگامي که اين ميوه‌ها مي‌رسيد، بخشي از ديوارها را باز مي‌کردند که اگر کسي نياز دارد از ديوار بالا نرود؛ آنها هم نمي‌رفتند البته. از همين راهي که باز شد بروند ميوه را بچينند و بروند. اين ادبي که اينها از ائمه(عليهم السلام) آموختند، دو تا کار ياد گرفتند: يکي اينکه فهميدند مستحب است يا رايج است مثلاً رواست که صاحب باغ مقداري «حق المارّة» براي عابران قرار بدهد. يک مقدار خود اينها هم ادب پيدا کردند و بيش از اندازه نمي‌گرفتند؛ ولي کار امام(سلام الله عليه) اين بود هر وقت محصول مي‌رسيد مقداري از اين ديوارها را باز مي‌گذاشت که عابران بيايند ميوه خودشان را بچينند و بروند. اين مي‌شود تمدّن که نيازمند بهره خودش را ببرد و بيش از آن اندازه هم نبرد و گفتند چيدن ميوه از درخت در شب مکروه است. کسب شب هم شما روايات باب وسائل19 را ملاحظه بفرماييد! حالا يک وقت است شيفت کار است، جامعه نياز دارد حرفي ديگر است. اما تعبير به حرمت شده است که اگر کسي شب کار بکند حق چشم را ادا نکند، تعبير به حرمت شده است در روايت.

سبک اسلامي ما چيست الآن؟ در بهترين شهرهاي ديني که همين قم هست، حرم اهل بيت است اينها مي‌خوابند تا ساعت ده يازده، بعد مي‌آيند مغازه را باز مي‌کنند، از آن طرف شب اين همه انرژي مصرف مي‌کنند آن همه خلاف شرع در ديد و بازديد هست، وظيفه اين است که صبح آدم کار بکند تا اوّل مغرب، شب هم مصرف زياد ندارد هم آن برخوردهاي نامحرمانه نيست؛ اصلاً فضا فضاي اسلامي نيست براي ما.

شما روايات اطمعه و اشربه را ملاحظه بفرماييد! چيدن ميوه را ملاحظه بفرماييد! مي‌گويند چيدن ميوه در شب مکروه است، چرا؟ براي اينکه عابرين روز که مي‌آمدند مي‌رفتند مي‌ديدند که اين درخت پر بار است، فردا موقع چيدن چهار تا ميوه هم اينها مي‌خوردند؛ فردا مي‌آيند مي‌بينند درختان خالي است. اين دين مي‌تواند جامعه را اداره کند و خود ائمه هم اين کار را مي‌کردند.

فرمودند اصحاب جنّت اينها بر خلاف اين دستور عمل کردند، اينها فقرا را راه نمي‌دادند و مي‌گفتند موقع چيدن ميوه هيچ کس نيايد، آرام آرام برويم که فقرا باخبر نشوند. فرمود ما اينها را مشّاء بنميم و اينها بودند اينها را آزموديم يا اينها را کهنه کرديم. ﴿كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ﴾، اصحاب جنة، آن اصحاب باغ يک باغي بود که قصه‌شان را تا اين آيه نوزده بيان مي‌کنند.

﴿إِذْ أَقْسَمُوا﴾؛ هم‌سوگند شدند که ﴿لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحينَ﴾، «صارم» يعني قاطع. صرم بکنند يعني ميوه‌ها را بچينند. وقتي بامداد شد صبح کردند، بروند ميوه درخت را بچينند. نه ـ إن‌شاءالله ـ گفتند، يک؛ و نه حقّي براي فقرا قرار دادند، دو؛ لذا بدون استثنا تصميم قطعي گرفتند که همه ميوه‌ها را بچينند. شبانه آن قهر الهي طوف زد و همه بساط ميوه را سوزاند: ﴿فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ﴾؛ البته بعد از آزمون فراوان، نه ابتدايي. فرمود: ﴿إِنَّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ﴾، بعد از آزمون چندين بار که اينها کارشان اين بود، شبانه عذاب آمد يا سرما آمد يا علل و عوامل آمد همه ميوه‌ها را از بين برد.

﴿فَأَصْبَحَتْ﴾؛ اين جنت يعني اين باغ، ﴿كَالصَّريمِ﴾، اين بر وزن «فعيل» به معني مفعول است؛ يعني باغ مثل اينکه همه ميوه‌ها را چيدند. کسي نچيد، صريم نيست؛ اما﴿كَالصَّريمِ﴾ است. ﴿فَأَصْبَحَتْ﴾، اين باغ ﴿كَالصَّريمِ﴾.

آن‌گاه اينها خبر نداشتند، يکديگر را صدا زدند وقتي که صبح شد که برويم ميوه‌ها را بچينيم. ﴿فَتَنادَوْا مُصْبِحينَ﴾؛ وقتي بامداد شد صبح کردند يکديگر را صدا زدند که برويم بچينيم. صدا زدند که برويم چه کار بکنيم؟ ﴿أَنِ اغْدُوا عَلي‏ حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صارِمينَ﴾؛ «غُدوه» يعني بامداد، در برابر مساء. گفتند صبح زود برويم ميوه‌هاي باغ را بچينيم، اگر اين قصد را داريد بايد زودتر حرکت کنيد برويم. ﴿أَنِ اغْدُوا عَلي‏ حَرْثِكُمْ﴾؛ اين باغي که شما حرث کرديد، کشاورزي کرديد، اينجا هم تعبير به حرث شده است، مثل سوره مبارکه «واقعه» که باغدار حارث است نه زارع. ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾20 که بحث آن گذشت همين است. فرمود اينها کشاورز نيستند، اينها زارع نيستند، اينها حارث هستند. حرث آن است که کسي آن بذر را از انبار به مزرعه بعد از شيار منتقل کند و زير خاک بگذارد، همين! اين يک کار عادي است، يعني جمادي را از جايي به جايي مي‌برد. اما زرع آن است که اين مرده را زنده کند. اين حبّه مرده را حيات بدهد، يک؛ بخش پاييني‌ آن را ريشه قرار بدهد، دو؛ بخش بالايي آن را خوشه و شاخه قرار بدهد، سه؛ تا ميوه بدهد، چهار. فرمود: ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾؛ شما کارتان حرث است نه زرع. زارع ما هستيم. زارع آن است که مرده را زنده مي‌کند.

اينجا هم تعبير به حرث شده است؛ شما کارتان اين بود که جمادي را از جايي به جايي منتقل کرديد و به دل خاک سپرديد. ﴿حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صارِمينَ﴾. ﴿فَانْطَلَقُوا﴾؛ اينها هم مرتّب بلند شدند به طرف باغ رفتند اما تخافت، اخفات، خفيانه، به يکدگير زير گوشي مي‌گفتند مواظب باشيد کسي نيايد، فقرا نيايند، غير از شما کسي حضور نداشته باشند. ﴿أَنْ لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكينٌ﴾؛ گدا نيايد. ﴿وَ غَدَوْا عَلي حَرْدٍ قادِرينَ﴾؛ غُدوه کردند بامداد کردند، در حالي که مقتدر بودند بر طرد بيگانه، يک؛ و تصميم گرفتند بر چيدن ميوه‌ها، دو؛ ﴿فَلَمَّا رَأَوْها﴾؛ نزديک باغ شدند و باغ را ديدند، ديدند که باغ سوخته است! گفتند ما راه را گم کرديم، اينکه باغ ما نيست، ما راه را گم کرديم، چرا اينجا آمديم؟ ﴿قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ﴾؛ ما راه را گم کرديم، اينکه باغ ما نيست. بعد فهميدند که خير، اين باغ ايشان است. گفتند همين باغ ماست. ﴿بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ﴾؛ ما از ميوه محروم شديم. اين باغ را ذات اقدس الهي سوزاند، ﴿بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ﴾.

﴿قالَ أَوْسَطُهُمْ﴾؛ آنکه عاقل‌تر از همه بود گفت: ﴿أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ﴾؛ نگفتم بيراهه نرويد؟ حقوق فقرا را بدهيد؟ مال حلال را بگيريد؟ نگفتم اهل تسبيح باشيد؟ نگفتم چرا اهل تسبيح و تزکيه نيستيد؟ از آن به بعد توبه کردند: ﴿قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا ظالِمينَ﴾؛ پروردگارا ما ستم کرديم؛ هم به خودمان، هم به جامعه و فقرا. ﴿فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلي‏ بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ﴾؛ يکديگر را ملامت کردند که تو باعث شدي، او مي‌گفت تو باعث شدي! ﴿فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلي‏ بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ ٭ قالُوا يا وَيْلَنا﴾؛ حالا توبه کردند و توبه را هم ذات اقدس الهي مي‌پذيرد. ﴿إِنَّا كُنَّا طاغينَ﴾؛ ما اهل طغيان بوديم.

﴿عَسي‏ رَبُّنا أَنْ يُبْدِلَنا خَيْراً مِنْها إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا راغِبُونَ﴾؛ ذات اقدس الهي اگر اين را از ما گرفت، اميدواريم تبديل به احسن بکند، جبران بکند، سال بعد، باغ ما در اثر بارش‌هاي باران و مناسبت‌هاي ديگر ميوه‌هاي فراواني بدهد؛ چون ما به طرف ذات اقدس الهي رغبت کرديم.

خدا مي‌فرمايد اين قصه را ما گفتيم، ما اهل مکه را آزموديم، چه اينکه اهل آن باغ را آزموديم که مي‌گفتند مال يمن يا جاي ديگر بود. صدر قصه اين است که اين مربوط به هيچ گروهي نيست، يک اصل عام است. ما اهل مکه را آزموديم؛ مثل اينکه صاحبان باغ يمن را آزموديم.

در پايان قصه مي‌فرمايد: ﴿كَذلِكَ الْعَذابُ﴾؛ اين عذاب الهي است اختصاصي به قوم و قبيله خاص ندارد. اما ﴿وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ﴾؛ اين يک عذاب دنيايي بود به هر حال مالي بود که از اينها گرفته شده است؛ اما عذاب آخرت اين چنين نيست. ببينيد در دنيا يک سرزنش هست. اين مي‌گويد تو باعث شدي، او مي‌گويد تو باعث شدي. اما در قيامت: ﴿كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾,21 اين او را لعنت مي‌کند مي‌گويد تو باعث شدي، او اين را لعنت مي‌کند مي‌گويد تو باعث شدي! و تمام سروصداها و اينها با لعنت شروع مي‌شود و ختم مي‌شود، ﴿كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾.

مطلب مهم آن است که اين آيه پاياني سوره مبارکه «احزاب» که بحث آن گذشت فرمود: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ﴾؛22 وقتي غالب تفسير را مراجعه مي‌کنيد مي‌بينيد که همه سر به آسمان مي‌کنند. اين امانت، امانت ولايت است! امانت قرآن است! اين امانت آسمان بار امانت نتوان! آنها سرجايش محفوظ است، آنها را که به ما عرضه نمي‌کنند. وجود مبارک حضرت امير در نهج البلاغه، مي‌فرمايد: امانت مثل نماز و روزه همين مال است، همين بيت‌المال است، شما به هر کسي دادي يا اختلاس کرد يا نجومي درآمد! چرا آسمان را نگاه مي‌کنيد؟ آنکه البته معلوم است که آن ولايت به هر کسي نمي‌رسد. فرمود: اين امانتي که در سوره «احزاب» است، همين بيت‌المال است، شما به دست چه کسي دادي که ندزديد؟ جامعه را به اين صورت درنياورد؟ ما که توقع آن مقام را نداشتيم. ما مي‌خواهيم خوب زندگي کنيم، همين! گراني نباشد، امنيت باشد، معتاد نداشته باشيم، بيکار نداشته باشيم، همين! همين که به آيه رسيديم، آسمان را نگاه مي‌کنيم! اين نهج البلاغه يعني نهج البلاغه اين را حتماً ببينيد و ببينيد که اين امانتی که ذات اقدس الهي در قرآن دارد: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها﴾، آن مقامات انبيا و اولياست؟23 آن که به ما نمي‌رسد. ما مي‌خواهيم يک زندگي خوبي داشته باشيم. زندگي خوب اين است که نه بيراهه برويم نه راه کسي را ببنديم. کسي اهل تحصيل است تحصيل بکند، شغل است شغل، توليد است توليد، کار است کار. نه اعتياد داشته باشيم، نه طلاق داشته باشيم، نه زنداني داشته باشيم، ما اين زندگي را مي‌خواهيم. آن وقت همين زمينه پيدا مي‌شود براي پيدايش اباذرها و سلمان‌ها و اويس قرن‌ها، در همين‌ها پيدا مي‌شود. جامعه‌اي که همه‌اش دعوا و زد و خورد و اعتياد و زنداني و اينهاست که در بين اينها اباذر پيدا نمي‌شود، اويس قرن پيدا نمي‌شود؛ اينها زمينه است.

فرمود خداي سبحان مردم را با نماز، با روزه، با امانت، به همين آيه استدلال کرد؛ فرمود: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ﴾. آن وقت در اين زندگي متمدّنانه، مردان الهي برمي‌خيزند. هم بحرالعلوم از آن در مي‌آيد در حوزه‌ها، هم اويس قرن از آن در مي‌آيد در مساجد، هم راه‌هاي ديگر که ـ إن‌شاءالله ـ اميدواريم روزي جامعه ما به آن سمت حرکت کند.

«و الحمد لله رب العالمين»

  1. سوره آل عمران، آيه235.

  1. سوره جمعة، آيه5.

  1. سوره يونس، آيه30.


  1. . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، نامه28.

  2. . سوره فاطر، آيه1.

  3. . الأمالي(للصدوق)، النص، ص463.

  4. . سوره آل عمران، آيه106.

  5. . سوره فصّلت، آيه21.

  6. 6

  7. . سوره بقره, آيه256.

  8. . سوره قلم، آيه14.

  9. . سوره بقره، آيه124.

  10. . سوره مائده، آيه54؛ سوره حديد، آيه21؛ سوره جمعه، آيه4.

  11. . الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص322.

  12. . سوره قلم، آيه4.

  13. . الکافی(ط ـ الإسلامية)،ج2، ص632.

  14. . سوره نبأ، آيه34؛ ﴿وَ كَأْساً دِهاقا﴾.

  15. . سوره اعراف، آيه176.

  16. 16

  17. . بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج45، ص3.

  18. 18

  19. . وسائل الشيعة، ج9، ص203 و 204.

  20. . سوره واقعه، آيات63 و 64.

  21. . سوره اعراف، آيه38.

  22. . سوره احزاب، آيه72.

  23. . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه اول، ص43.