تفسیر سوره قلم - جلسه ۴

مجموعه تفسیر سوره قلم از آیت الله جوادی آملی

دوشنبه، 19 آذر 1397

36 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ (1) ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ (2) وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ (3) وَ إِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظيمٍ (4) فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ (5) بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ (6) إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ (7) فَلا تُطِعِ الْمُكَذِّبينَ (8) وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ (9) وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلاَّفٍ مَهينٍ (10) هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَميمٍ (11) مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثيمٍ (12) عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنيمٍ (13) أَنْ كانَ ذا مالٍ وَ بَنينَ (14) إِذا تُتْلي‏ عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطيرُ الْأَوَّلينَ (15)﴾

سوره مبارکه «قلم» ضمن تبيين عناصر محوري دين که توحيد و معارف وحي و نبوت است به مسئله جنون و عقل مي‌پردازد و در سايه تبيين جنون و عقل، خُلق عظيم را معرفي مي‌کند. قهراً عاقل و ديوانه مشخص مي‌شوند؛ آن که داراي اخلاق اسلامي است عاقل است و آن که داراي اخلاق اسلامي نيست، ديوانه است. جنون در برابر عقل است نه در برابر علم. گاهي خود علم ابزار جنون قرار مي‌گيرد. ما يک فرق بين قضيه و تصديق داريم که در حوزه‌ها مطرح است؛ ما يک قضيه داريم قضيه يعني قضيه! يک تصديق داريم؛ يعني تصديق! که هيچ ارتباطي بين اينها نيست، گاهي ممکن است قضيه باشد و تصديق نباشد. قضيه آن است که ذهن بين موضوع و محمول، حکم را مي‌فهمد و مي‌گويد فلان چيز بد است، ربا حرام است، غيبت حرام است. اين را مي‌گويند قضيه که ذهن، قضا و حکم و داوري دارد به «ثبوت المحمول للموضوع»، اين برای فضاي علم است.

اما تصديق آن است که عصاره اين قضيه را با جان خود گِره بزند، باور کند، آن مي‌شود تصديق که در تعبيرات ديني مي‌گويند ايمان. اين درباره خيلي‌ها نيست. اين بيان نوراني حضرت امير که فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ»،1 اين جهل که در مقابل علم نيست. اينکه مي‌شود جمع ضدّين يا نقيضين. فرمود عالم هست؛ يعني «ثبوت المحمول» براي موضوع را کاملاً مي‌داند، برهان هم اقامه مي‌کند، کتاب هم مي‌نويسد؛ اما اين را بخواهد به جان خود گره بزند و تصديق کند، نيست. اين دو تا آيه‌اي که در قرآن کريم در برهان موساي کليم(سلام الله عليه) است به فرعون، همين است. در قرآن فرمود بعد از اين براهيني که موساي کليم(سلام الله عليه) اقامه کرد به صورت صد درصد فرعون و فرعوني‌ها يقين پيدا کردند که حق با موساي کليم است، اين معجزه است و او هم پيغمبر است؛ اما ﴿**وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا**﴾،2 قبلاً هم ملاحظه فرموديد که اين «الف و سين و تاء» در «استيقن»؛ مثل «استکبر» مبالغه را مي‌رساند، طلب را نمي‌رساند. صد درصد يقين پيدا کردند که موسي پيغمبر است و حق با موسي است؛ اما انکار کردند، چرا؟ آن يقين برای قضيه است؛ يعني يقين دارند به «ثبوت المحمول للموضوع»، موسي پيغمبر است، موسي حق آورده است، اين مي‌شود قضيه؛ اما عصاره اين قضيه را به جان خود گره بزند، بشود تصديق «أي الايمان المصطلح القرآني»، اين نيست؛ لذا در مسئله ايمان انکار دارند نه اقرار، در مسئله علم يقين دارند. اخلاق برای آن بخش گره زدن به جان است. اگر آن بخشي که انسان معلوم خود و مسلّم خود را به جان خود گره زد، مي‌شود عاقل، و گرنه مي‌شود ديوانه. عده‌اي هم ديوانه محشور مي‌شوند نه اينکه خداي سبحان اينها را ديوانه کرده باشد، چون قيامت ظرف ظهور اين حقايق است، ديوانه محشور مي‌شوند. اينکه حضرت فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ [لَمْ يَنْفَعْهُ‏] لَا يَنْفَعُه‏»، همين است؛ يعني تصديق نيست، ايمان نيست و عالم هست. اين بخش مهم صدر سوره «قلم» درباره همين تفکيک است که ما يک علم داريم که آن مربوط به قضايا است که روابط موضوع و محمول را مشخص مي‌کند؛ چه در حوزه، چه در دانشگاه که فلان چيز بد است، فلان چيز خوب است.

اما آن قسمتي که ﴿**وَ إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ**﴾، آن برای آن است که آنچه را که انسان مي‌داند به جان خود گره بزند و باور کند، آن وقت ديگر جمع نمي‌شود. وجود مبارک موساي کليم به فرعون گفت: ﴿**لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ**﴾؛3 براي تو صد درصد روشن شد. گفتي مسابقه، مسابقه داديم. ﴿يَوْمُ الزِّينَةِ﴾4بود، وسط روز بود، همه آمدند، ديدند که برای آنها يک سلسله چوب بود و يک سلسله طناب بود، ما يک دانه مار واقعي نشان داديم: ﴿**لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ**﴾. اينها ادله‌ هستند، تو هم که مي‌داني. براي فرعون و آل فرعون هيچ ترديدي نماند که موسي حق است از نظر قضيه؛ يعني «ثبوت المحمول للموضوع»، از نظر علمي که کار عقل نظري است.

اما اين را به جان خود بخواهد گره بزند، نمي‌تواند، باور ندارد؛ لذا مي‌شود علم باشد و کفر صد درصد! علم باشد و انکار صد درصد، چون انکار و اقرار، يعني قبول و نکول برای عقل نظر نيست، برای دستگاه علم نيست؛ برای دستگاه جان و قلب است، او بايد باور کند و نمي‌کند. اين صدر سوره مبارکه «قلم» براي آن است که بگويد علم درست است که محترم است؛ اما جنون در مقابل عقل عملي است، در مقابل اخلاق است؛ انسان يا ديوانه است متخلِّق، همين! آن تقسيم انسان يا عالم است يا جاهل! اين تقسيم انسان يا ديوانه است يا متخلّق. چرا ديوانه است؟ براي اينکه عمداً خود را به سوختن مي‌دهد، آن هم سوختني که تمام نمي‌شود. ديوانگي از اين بدتر چيست؟! اگر يکبار بود، انسان مي‌سوخت و تمام مي‌شد، بله! اما چنين نيست، ﴿كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها﴾،5 شما ببينيد رباخوار را چرا قرآن ديوانه مي‌داند؟ اينها ساليان متمادي درس خواندند، کيفيت سود، کيفيت درآمد، کيفيت وام دادن، کيفيت وام گرفتن، سال‌ها درس خواندند و ليسانس و فوق ليسانس، دکترا تا شده متخصص فنّ بانکداري ربوي. چرا قرآن اينها را ديوانه مي‌داند؟ براي چه مي‌داند؟ يک وقت است مي‌گويند اينها جاهل است، نه! عالم هستند. در سوره مبارکه «بقره» چرا اينها را ديوانه مي‌داند؟ ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ﴾،6 اين مخبّطانه دارد زندگي مي‌کند. حرف خدا و پيغمبر و همه را گذاشته زمين، دنبال سود است. اين شنيده، مکرّر هم شنيده که دين مي‌گويد ربا حرام است. چرا عمل نمي‌کند؟ چون عاقل نيست، نه چون عالم نيست. اين خبطش و اين جنونش در قيامت ظهور مي‌کند. نه اينکه کسي را خدا در قيامت ديوانه کند. جنون دنيايي در قيامت ظهور مي‌کند. قيامت را قيامت مي‌گويند، چون همه ايستاده‌اند، رستاخيز است، همه ايستاده‌اند در برابر امر الهي. ﴿لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ﴾، «مخبّط»؛ يعني ديوانه. ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا﴾، ﴿قالُوا﴾؛ يعني «اعتقدوا»، وگرنه مي‌داند که همه مي‌گويند ربا با بيع فرق مي‌کند. در حالي که ﴿وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهي‏ فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَي اللَّهِ﴾؛ اما ﴿وَ مَنْ عادَ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ﴾. آنهايي که باور دارند قرضالحسنه را و توليد را و اشتغال را و رعايت جامعه را و کار براي جوان‌هاي بيکار را، خدا مي‌فرمايد که اينها درست است که کار خير مي‌کنند؛ اما اينها بايد بدانند کار خير براي ديگري نمي‌کنند، کار براي خودشان مي‌کنند.

ببينيد اين از غرر آيات ماست آيه 265 را ملاحظه بفرماييد، فرمود: ﴿وَ مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ﴾، اين هست. بعدش هم فرمود اجر دارند، بهشت دارند، اين هست؛ اما آن حلقه وسط و «واسطة العِقد» اين است: ﴿وَ مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾،7 مي‌خواهند در روزگار نلغزند. اگر درخت اين قدرت را مي‌داشت، مي‌رفت کنار نهر، چند سطل آب مي‌گرفت زير ريشه خود مي‌ريخت و بارورتر مي‌شد، حق داشت به کسي منّت بگذارد؟ نه، چرا؟ چون دارد خود را تثبيت مي‌کند. فرمود هر کار خيري، درست است که نفعش به ديگري مي‌رسد؛ اما بالاصالة مثل آن است که انسان زير ريشه خود آب بريزد: ﴿وَ تَثْبيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾، مسئله بهشت و حُسن عاقبت و جزاي چند برابر و اينها بعد است که ذکر مي‌کند. اين آن «واسطة العِقد» است که ﴿وَ مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبيتاً﴾، ديگر در حوادث نمي‌لغزد. هر رشوه‌اي، هر بهانه‌اي به او پيشنهاد بدهند، خدا حفظش مي‌کند. خيلي از حوادث است که پيش مي‌آيد، برای انسان قابل کنترل نيست و ذات أقدس الهي حفظ مي‌کند آدم را. حالا اگر درخت اين کار را بکند، نبايد به ديگري منت بگذارد، چون ريشه خود را محکم کرده است. ما هستيم و حوادث فراوان و امتحان‌های زياد. ﴿وَ تَثْبيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَها ضِعْفَيْنِ﴾ و مانند آن.

پس قرآن کريم يک تحليل دارد که بين قضيه و تصديق فرق است؛ البته در کتاب‌هاي منطقي شکوفاتر شده، شما در اين صناعات خمس ببينيد يک برهان است، يک جدل است، يک شعر است، يک صنعت است، يک خطابه. همه آنها را مي‌گويند تصديق دارد؛ ولي در شعر قضيه است، تصديق نيست. شاعر که کسي را مدح مي‌کند يا هجو مي‌کند، قضيه دارد؛ لذا خيلي فرق است نمي‌دانم با اين کتاب مرحوم خواجه طوسي(رضوان الله تعالي عليه) الجوهر النضيد آشنا هستيد يا نه! آنجا ايشان فرق گذاشته بين اين صناعات خمس، چون قسمت مهم منطق آن صناعات خمس است، مخصوصاً برهان. برهان است و جدل است و صنعت شعر است و خطابه است و مغالطه. همه آنها را به عنوان صناعات علمي ياد مي‌کند؛ اما شعر را که با مدح و قدح همراه است، به عنوان صنعت ياد مي‌کند، صنعت علمي نمي‌داند، چون در آن قضيه است. يک کسي ديگري را مدح مي‌کند، يا هجو مي‌کند، مي‌داند باور که ندارد، فقط حالا يا مي‌خواهد بالا ببرد يا پايين بياورد.

غرض اين است که در آنجا قضيه است و تصديق نيست، فرق قضيه و تصديق در صنعت شعر مشخص است. اينجا هم فرق بين قضيه و تصديق در مسئله علم بي‌ايمان مشخص است. آنجا که علم باشد با ايمان، هم قضيه است هم تصديق. آنجا که علم باشد و ايمان نباشد، قضيه است و تصديق نيست، زيرا عصاره قضيه را به جان خود گره نمي‌زند، باور ندارد. مي‌شود که انسان چيزي را صد درصد بداند و عمل نکند، براي اينکه عمل برای آن باور است نه برای علم.

در اين قسمت جنون را در برابر اخلاق قرار داد. اخلاق که برای عقل نظري نيست، برای انديشه نيست، برای علم نيست؛ اخلاق يک قوه ديگري دارد به نام عقل عملي که امام(سلام الله عليه) فرمود: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان».8

مطلب ديگر آن است که انسان به حسب آنچه در منطق‌هاي معمولي رايج است، مي‌گويند اين نوع اخير است؛ اما آن تحقيقاتي که ديگران کردند، مي‌گويند انسان نوع متوسط است. تحت او انواع چهارگانه است که انسان يا به سمت فرشته‌ها حرکت مي‌کند، يا به سمت شياطين حرکت مي‌کند، مي‌شود ﴿شَياطينَ الْإِنْس﴾9 يا به سمت درّنده‌خويي و جنگ‌افروزي حرکت مي‌کند؛ مثل گرگ‌ها و سگان و اينها، يا به سمت سفاهت و خوردن و نوشيدن حرکت مي‌کند؛ مثل بهائم.

اين تقسيم چهارگانه را از قرآن کريم گرفتند؛ قرآن کريم انسان‌ها را به چهار قسم تقسيم مي‌کند: يک عده درّنده‌خوي هستند، جنگجو هستند، کشتار يمن و غير يمن را راه‌اندازي مي‌کنند، مي‌فرمايد اين ﴿كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ﴾،10 اين کارش همين است. کارش درّندگي است. يک عده به سفاهت و خوردن و دنبال آخور هستند به جاي آخِر و به جاي آخرت به دنبال آخور هستند، فرمود: ﴿كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَاراً﴾،11 اين مثل حمار هستند که اصلاً يک کتاب اگر بار حمار بکني، او نمي‌فهمد که پشتش چيست! اين ﴿كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَاراً﴾، اينها به فکر چريدن و خوردن و اينها هستند. عده‌اي هم به فکر سياست‌بازي و کسي را بالا ببرند و کسي را پايين بياورند و مکر و حيله هستند، اين ﴿كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ﴾.12 عده‌اي از همه اينها گذشتند، راه فرشته‌ها را طي مي‌کنند.

وجود مبارک امام سجاد(سلام الله عليه) طبق روايتي که از آن حضرت نقل شده است، فرمود در فضل علوم الهي همين بس که ذات أقدس الهي علما را با ملائکه يکجا ذکر مي‌کند.13 در اوايل سوره مبارکه «آل‌عمران» فرمود: ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ**﴾**،14 اين استدلال امام سجاد(سلام الله عليه) است. فرمود از اينکه ذات أقدس الهي علما را با ملائکه کنار هم در ذيل نام مبارک خود ذکر مي‌کند، اين فضل عالمان دين است.

پس اين چهار قسم را قرآن کريم مشخص کرد. قرآن هم بارها ملاحظه فرموديد کتاب ادب محض است، نمي‌خواهد کسي را تحقير کند، يک کتاب تحقيق است. نشانه‌اش هم اين است که در قيامت اينها به چه صورت در‌مي‌آيند! باطن افراد به چه صورت در‌مي‌آيد، همين است. پس اين را اخلاق دارد مي‌سازد. اخلاق سازنده است. وقتي انسان را ساخت، جامعه را هم مي‌سازد که جامعه برين مي‌شود. در عصر ظهورِ حضرت مي‌گويند چقدر با هم مهربان هستند، مشکلات يکديگر را حلّ مي‌کنند، چون جامعه، جامعه انساني است، چون همين عقل عملي مثل عقل نظري بالا آمده است.

در قسمت اين انواع چهارگانه، زن و مرد يکسان هستند، زن و مرد دو صنف از انسان هستند، نه دو نوع از انسان. يک ماده مشترکي است براي هر دو، يک صورت است که روي اين ماده است، اين ماده گاهي اين چنين ساخته شد، گاهي آن چنان ساخته شد. گاهي بدن اين چنين ساخته شد، گاهي بدن آن چنان ساخته شد. صورتي که روي اين بدن مي‌آيد، اين بدن سکوي پرواز آن صورت است نه خود اين بدني که اين چنين ساخته شد يا آن چنان ساخته شد، بالا برود تا ما بگوييم زن به يک‌ نحوه بالا مي‌رود، مرد به نحوه ديگر بالا مي‌رود. اين بدن که يا انثي است يا ذکور است، اين چنين يا آن چنان ساخته شد، اين سکوي پرواز است، آن نفسي که روي اين بدن است، ديگر حالا رشد مي‌کند، خود را با اخلاق، با علوم، با عمل صالح مي‌سازد، يا ـ خداي ناکرده ـ با سيّئات به سمت ديگر مي‌برد. آن که روي اين سکو ايستاده است و بالا مي‌رود، او نه زن است نه مرد، چون روح انسان نه مذکر است نه مؤنث. آن سکوي پرواز يعني ماده، آن يا اين چنين ساخته شد يا آن چنان، هيکل يا اين چنين ساخته شد يا آن چنان، آن صورتي که روي اين ماده است و پرواز مي‌کند، او نه مذکر است نه مؤنث؛ لذا اخلاق چه براي زن چه براي مرد، يکسان است. اين زن و مرد دو نوع نيستند، دو صنف از اصناف انسان هستند.

فرمود اگر خُلُق عظيم بود، انسان ديوانه نيست و اگر خُلق عظيم نبود، انسان ديوانه است. جنون هم درکاتي دارد، اخلاق هم درجاتي دارد. آن‌گاه فرمود که نشانه جنون، همين روغن‌مالي بودن است، چند صفتي را که ذکر مي‌کند اين بخشي وصف خُلق عظيم است، بخشي وصف جنون.

فرمود: ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ ٭ ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ ٭ وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ﴾، چون تو خُلُق عظيم داري، وقتي خُلُق عظيم داري که ديوانه نيستي! معلوم مي‌شود در برابر اخلاق است نه در برابر علم. اين همه درس‌خوانده‌ها که تمام عمرشان صرف آدم‌کشي است، عالِم هستند؛ اما همان بيان نوراني حضرت امير که فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ [لَمْ يَنْفَعْهُ‏] لَا يَنْفَعُه‏»، همين است. در حديث ديگر فرمود: «لَا تَجْعَلُوا عِلْمَكُمْ جَهْلًا وَ يَقِينَكُمْ شَكّاً إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا»؛ يعني علم انديشه‌ورزِ عقل نظر را با عمل عقل عملي که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» گره بزنيد. علمتان را جهل قرار ندهيد. علم که جهل نمي‌شود؛ يعني علم را به جهالت تبديل نکنيد و آن جهلي که در مقابل عقل عملي است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»، آن را با علمتان مخلوط نکنيد. ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظيمٍ ٭ فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ ٭ بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ﴾، چه کسي در قيامت ظهور مي‌کند. دنيا هم البته آثارش ظهور مي‌کند.

حالا مي‌فرمايد که گرچه ذات أقدس الهي به همه اين امور عالم است؛ ولي شما هم بعداً مي‌فهميد. حالا نشانه جنون عقل چيست؟ فرمود: ﴿فَلا تُطِعِ الْمُكَذِّبينَ﴾، اينها مجنون هستند. ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ﴾، اينها مجنون هستند؛ يعني اينها اگر تو روغن‌مالي کني جامعه را، احکام را، قوانين را، اينها کاري مي‌کنند؟! نه خير! اينها ﴿وَدُّوا﴾خودشان ﴿فَيُدْهِنُونَ﴾. خودشان هم مداهنه مي‌کنند با روغن‌مالي و اسلام‌مالي و ماست‌مالي دارند زندگي مي‌کنند، دلشان مي‌خواهد تو هم همين‌طور باشي. اين‌طور نيست که اگر تو اين کار را نکني، آنها «يدهنون» نباشند، نه خير، آنها «يدهنون» هستند، چون عاقل نيستند.

پرسش: ...

پاسخ: نه، اينها چون دو صنف هستند، چون دو نوع کار است، قبلاً هم در سوره مبارکه «تحريم» آنجا خوانديم که ذات أقدس الهي مي‌فرمايد که نمونه مردم يعني مردم! ما يک زنان داريم، يک مردان داريم، يک مردم. وقتي گفتيم زنان، يعني خصوص زن‌ها. مردان، يعني خصوص مردها. اما وقتي گفتيم مردم، مردم انقلاب کردند، مردم رأي دادند، مردم اين‌طور مي‌گويند؛ يعني جامعه اعم از زن و مرد. در سوره مبارکه «تحريم» اين بحث مبسوطاً گذشت که فرمود آيه يازده سوره «تحريم» اين است که ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ﴾، ﴿وَ مَرْيَمَ﴾، نمونه مردم خوب مريم است. نمونه مردم خوب آسيه زن فرعون است. ما يک زنان داريم، يک مردان داريم، يک مردم. فرمود: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ﴾، نه «لِلّاتِي»! نفرمود نمونه زنان خوب مريم است. فرمود نمونه جامعه خوب و مردم خوب، مريم است. نمونه جامعه خوب و مردم خوب، آسيه است. چه اينکه درباره «إمرئه» نوح و لوط هم فرمود، نمونه مردم بد زن نوح است، نمونه جامعه بد زن لوط است: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا﴾، ﴿لِلَّذينَ﴾، نه «لِلّاتِي»! ﴿لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ﴾،15 البته اينها دو تا صنف هستند، هر کدام وظيفه خاص خودشان را دارند؛ ولي ببينيد در نبوت و رسالت که کار اجرايي است، البته مرد اين صفت را دارد؛ اما ولايت که کار اجرايي نيست، هرگز کسي به اندازه فاطمه زهرا(سلام الله عليها) نخواهد بود از غير اهل‌بيت، اين است. مريم هم همين‌طور است.

غرض اين است که در فضايل که به اجرائيات برنمي‌گردد، مقام ولايت است، معنويت است، قداست است، اين «آيه تطهير»،16 فرقي نمي‌کند؛ اما کارهاي اجرايي البته فرق مي‌کند، چون کارهاي اجرايي به دست مرد است. اين در بحث سوره مبارکه «تحريم» گذشت.

حالا اينجا مي‌فرمايد اينها ديوانه‌اند، پس مکذّب ديوانه است. کسي که سعي مي‌کند نظام ديني را، احکام اسلامي را با روغن‌مالي و ماست‌مالي و اسلام‌مالي و اينها حلّ کند، ديوانه هستند. کسي که ﴿حَلاَّفٍ﴾ است، ديوانه است. ﴿مَهينٍ﴾ است، ديوانه است. بدگو است، ديوانه است. آبروبر است، ديوانه است. ﴿مَشَّاءٍ بِنَميمٍ﴾ و نميمه‌گر است، ديوانه است. ﴿مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ﴾ است، ديوانه است. اينها ديوانه هستند.

وجود مبارک حضرت امير آن‌طور که در نهج‌البلاغه است، فرمود من کرائم اخلاق را به شما نشان دادم: «أَرَايْتُكُمْ كَرَائِمَ الْأَخْلَاقِ مِنْ نَفْسِي»،17 اخلاق را به شما نشان دادم، ما چهارده نفر يکسان هستيم؛ منتها وجود مبارک حضرت پيشاپيش است. ﴿أَنْ كانَ ذا مالٍ وَ بَنينَ﴾، اين جنون است. ﴿إِذا تُتْلي‏ عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطيرُ الْأَوَّلينَ﴾، اين چهار گروه را ذات اقدس الهي همه اينها را يکي، پس از ديگري تبيين کرده است، فرمود در مَثل آنها ﴿كَمَثَلِ الشَّيْطانِ﴾؛ مَثل کلب ﴿كَمَثَلِ الْكَلْبِ﴾ است، الآن اينها که فقط تمام روز تمام تلاش و کوشش آنها اين است، تمام اين کارخانه‌هاي اسلحه‌سازي سه شيفته دارند کار مي‌کنند تا آدم بکشند. اين در قيامت به چه صورت محشور مي‌شود؟ غير از درّندگي چيزي ديگر که نيست يا آن که دارد دسيسه مي‌کند و حيله مي‌کند. ﴿شَياطينَ الْإِنْسِ﴾ به چه کسي مي‌گويند؟ همين‌ها هستند. اين اصل کلّي که از حضرت امام صادق و امام کاظم و ساير ائمه رسيده است که «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع»18 فرمود ما آن اصول کلّي را مي‌گوييم، شما استنباط کنيد. اين اجتهاد که تنها مربوط به احکام فقهي نيست. فرمود: «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع». يک بيان نوراني را امام سجاد در ﴿شَهِدَ اللَّهُ﴾، فرمود، ما از آن چه مي‌فهميم؟ خصوص همين را مي‌فهميم يا استنباط مي‌کنيم مطالبي را؟ فرمود در فضل علم همين بس که ذات أقدس الهي علما را با ملائکه ذکر کرد؛ اما اگر در بعضي از جاها ما ديديم که خداي سبحان برخي‌ها را با حيوانات ذکر مي‌کند، از اين چه مي‌فهميم؟ فرمود ما اين مال‌ها را به شما داديم، اين نعمت‌ها را به شما داديم: ﴿كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ﴾؛19 يک قدر خودتان بخوريد، يک قدر به اين حيوانات خود بدهيد.اين را آن مالدار بايد بفهمد که اگر در همين مسير دارد زندگي مي‌کند، با آن رفيقش يکي است: ﴿كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ﴾، يک؛ ﴿مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ﴾،20 دو. اينها را بايد بفهمد. آن اختصاصي که ندارد که وجود مبارک امام سجاد فرمود علما با ملائکه يکجا ذکر شدند. حالا اگر دامداري که هيچ خبري از خير در او نيست، فقط به فکر بطن است، اين با آن دامش چه فرق مي‌کند؟ فرمود: ﴿كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ﴾، ﴿مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ﴾؛ يعني او بايد بفهمد.

بنابراين اين قِراني که در آيات قرار مي‌گيرد، راهنماي اين حرف‌هاست، چون يک اصلي را، يک نمونه‌اي را هم وجود مبارک امام سجاد بيان فرمود.

پرسش: ...

پاسخ: بله، شکم هم همين‌طور است. خيلي‌ها گرفتار «اجوفين» هستند. گرفتار همين هستند. آن را هم ذات أقدس الهي از راه حلال فراهم کرده است. اين‌طور نبود که از راه حلال فراهم نکرده باشد.

پس اين قسمت‌ها که سوگند ياد مي‌کند: ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظيمٍ﴾ اين است. ما بايد بدانيم که اين عقيده و اين عمل به تدريج دارد ما را مي‌سازد. انسانيّت انسان به دست خود انسان است. در قيامت يک عده واقعاً انسان محشور مي‌شوند؛ منتها اين مشکل بايد حلّ بشود که اگر به صورت انسان در‌بيايند، اين ﴿كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ﴾،21 اين مسخ است، اين حيوان نشد، به صورت حيوان درآمد. آيا اين‌طور است که انسان به صورت بوزينه مسخ مي‌شود؛ يعني به صورت بوزينه درآمد نه مسخ بشود؟ يا نه، واقعاً بوزينه مي‌شود؟ اگر واقعاً بوزينه شد که عذاب ندارد براي او. الآن بوزينه تمام لذت‌هايي که آهو و تيهو در زندگي دارند، بوزينه‌ها هم دارند. شرم نيست، خجالت نيست، عذاب نيست؛ اما تمام درد اين است که «انسانٌ قردٌ»؛ لذا درد مي‌کشد، عذاب مي‌کشد، مي‌فهمد که بوزينه شد و عذاب هست و شرم هست. نه اينکه اين مسخ بشود و بوزينه بشود. انساني که به صورت حيوان محشور مي‌شود، اين‌طور نيست که انسانيتش برود کنار، آن حيوانيت در‌بيايد که اين بشود کلب! کلب چه عذابي دارد؟ الآن مثل ساير حيوانات لذت مي‌برد از زندگي، ولي «انسانٌ کلبٌ»؛ يعني فصل اخير او «ناطقٌ» است در دنيا، فصل اخير او در قيامت «کلبٌ» است؛ «سبعٌ» است، اين‌طور است. آن وقت اين به اين صورت که باشد، ديگر عذاب اليم براي او خواهد بود و راهي هم ندارد براي تغيير. از آن به بعد ديگر جا براي تغيير نيست؛ لذا تمام کارها در همين‌جا مطرح است.

در اينجا فرمود: ﴿أَنْ كانَ ذا مالٍ وَ بَنينَ ٭ إِذا تُتْلي‏ عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطيرُ الْأَوَّلينَ﴾، ما چه کار مي‌کنيم؟ ﴿سَنَسِمُهُ عَلَي الْخُرْطُومِ ٭ إِنَّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحينَ﴾؛ ما خرطوم آنها را داغ مي‌کنيم. اين داغ کردن شبيه همان داغ کردني است که در سوره مبارکه «توبه» آمده است. در «توبه» فرمود اينها که اکتناز مي‌کنند، مال را ذخيره مي‌کنند، در راه توليد صرف نمي‌کنند: ﴿الَّذِينَ يَكْنزِونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لَا يُنفِقُونهَا فىِ سَبِيلِ اللَّهِ﴾22 اينها را ﴿فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾. چه موقع؟ ﴿يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَي بِهَا جِبَاهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ﴾؛23 فرمود ما همين سکه‌ها را داغ مي‌کنيم به پيشانو و پهلو و پشت مي‌چسبانيم. گاهي هم مي‌فرمايد ما خرطوم آنها را داغ مي‌کنيم. جايي که علامت ننگ و علامت شرم باشد. سرّش اين است که عمل با عامل هست و او را رها نمي‌کند. هرگز نمي‌شود گفت ما اين کار را کرديم و گذشت. هيچ گاه عمل، عامل را رها نمي‌کند، چرا؟ چون عمل موجود است و در خط توليد افتاد، يک و هيچ موجودي سرگردان در عالم نيست، دو؛ حتماً با صاحبش مرتبط است، سه؛ لذا دامنگير او مي‌شود، چهار. عمل زنده است اين‌طور نيست که در قيامت يا در جاي ديگر بگويند از جاي ديگر آمده است. فرمود: اين عمل شماست. اين کتاب مثل اينکه پرنده‌اي است از درون انسان پَر مي‌کشد که در سوره مبارکه «يس» گذشت انسان همه اعمال خودش را در آنجا مي‌بيند. اين چه عالمي است؟! در ذيل آيه ﴿نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾24 آنجا گذشت، آنجا وجود مبارک امام مي‌فرمايد: «أَ وَ لَسْتُمْ عرَباً»؛25 مگر عرب نيستيد؟! مگر قوانين عرب را نمي‌دانيد؟! ما استنساخ مي‌کنيم. استنساخ مي‌کنيم؛ يعني چه؟ يعني نسخه اصل نزد ماست، آنچه را که شما عمل مي‌کنيد، مطابق با آن نسخه اصل بيرون مي‌آوريم. نه اينکه «ننسخ ما کنتم تکتبون»، که ﴿كِراماً كاتِبينَ ٭ يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ﴾،26 يک کرام کاتبين هستند که هر چه ما کرديم مي‌نويسند يا ﴿**ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْه ‏**رَقيبٌ عَتيدٌ﴾،27 که اينها مي‌نگارند و ضبط مي‌کنند. آن يک بحث است. يک بحث در اين است که ما استنساخ مي‌کنيم؛ يعني روي نسخه اصلي که نزد ماست، آنچه شما در درون داريد آن را کشف مي‌کنيد.

پس همه اينها از درون ما درمي‌آيد. وقتي از درون ما در‌مي‌آيد، بعد در قيامت مي‌خوانيم: ﴿ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغيرَةً﴾.28 در سوره مبارکه «زلزال» هم اين است که ما به او نشان مي‌دهيم که اين کار توست، پس عمل از بين نمي‌رود. چون از بين نمي‌رود، اثر دارد. اثرش يا انسان را فرشته مي‌کند ـ إن‌شاءالله ـ که در بحث قبلی عرض شد که خداي سبحان به مؤمنين صلوات مي‌فرستد. چه نعمتي بالاتر از صلوات خدا! ﴿هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ﴾.29 از اين نعمت بالاتر چيست؟! خدا و فرشته‌ها بر همين کساني که آمدند معارف قرآن و عترت را به جان خود گره بزنند، بشوند مؤمن. بشوند با فرشته‌ها محشور. اين مقام براي همه هست، نبايد سستي کرد و نبايد اين را از دست داد ـ إن‌شاءالله ـ همه به اين مقام برسيم!

«و الحمد لله رب العالمين»


  1. . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت107.

  2. . سوره نمل، آيه14.

  3. . سوره اسراء، آيه102.

  4. . سوره طه، آيه59.

  5. . سوره نساء، آيه56.

  6. . سوره بقره، آيه275.

  7. . سوره بقره، آيه265.

  8. . تفسير نور الثقلين، ج‏5، ص382.

  9. . سوره انعام، آيه112.

  10. . سوره اعراف، آيه176.

  11. . سوره جمعه، آيه5.

  12. . سوره حشر، آيه16.

  13. . بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج1، ص180.

  14. . سوره آلعمران، آيه18.

  15. . سوره تحريم، آيه10.

  16. . سوره احزاب, آيه33؛ ﴿وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَی وَ أَقِمْنَ الصَّلاَةَ وَ آتِينَ الزَّكَاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾.

  17. . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه87.

  18. . وسائل الشيعه، ج27، ص62.

  19. . سوره طه، آيه54.

  20. . سوره نازعات، آيه33؛ سوره عبس، آيه32.

  21. . سوره بقره، آيه65؛ سوره اعراف، آيه166.

  22. . سوره توبه، آيه34.

  23. . سوره توبه، آيه35.

  24. . سوره جاثيه، آيه29.

  25. . بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج‏54، ص367.

  26. . سوره انفطار، آيات11و12.

  27. . سوره ق، آيه18.

  28. . سوره کهف، آيه49.

  29. . سوره احزاب، آيه43.