تفسیر سوره قلم - جلسه ۳

مجموعه تفسیر سوره قلم از آیت الله جوادی آملی

یکشنبه، 18 آذر 1397

35 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ (1) ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ (2) وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ (3) وَ إِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظيمٍ (4) فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ (5) بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ (6) إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ (7) فَلا تُطِعِ الْمُكَذِّبينَ (8) وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ (9) وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلاَّفٍ مَهينٍ (10) هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَميمٍ (11) مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثيمٍ (12) عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنيمٍ (13) أَنْ كانَ ذا مالٍ وَ بَنينَ (14) إِذا تُتْلي‏ عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطيرُ الْأَوَّلينَ (15)﴾

سوره مبارکه «قلم» که در مکه نازل شد، گذشته از اينکه عناصر محوري آن اصول دين و خطوط کلّي اخلاق و حقوق است، جامعه جاهلي را ترسيم مي‌کند و کيفيت انتقال جامعه جاهلي به جامعه عقلاني را هم بيان مي‌کند، خصوصيت‌های جامعه جاهلي اينکه هم در برابر مکتب مي‌ايستند هم در برابر آورنده مکتب مي‌ايستند و منشأ جاهليت اينها هم تکاثر هست که در برابر کوثر موضع مي‌گيرند. بعد از سوگند به قلم و مکتوبات علمي قلم، گواهي داد که تو در اثر نعمت خاصي که خدا به تو داد تو ديوانه نيستي. آنها صريحاً مي‌گويند: ﴿يا أَيُّهَا الَّذي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ﴾ که ﴿إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ﴾،1 اين تعبير ﴿يا أَيُّهَا الَّذي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ﴾ و مانند آن، تعبير بي‌ادبي مشرکان است، براي اينکه آنها قرآن را به عنوان کتاب وحي نمي‌شناسند، انزال وحي را قبول ندارند. اين بي‌ادبيِ آنها در درجه اوّل ناظر به قرآن است.

بعد بالصّراحه با جمله اسميه و با تأکيد «إنّ» و با تأکيد «لام» که ـ معاذالله ـ تو مجنون هستي: ﴿يا أَيُّهَا الَّذي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ﴾. در چنين فضاي جاهليت جَهلايي، ذات أقدس الهي حرف آنها را نقل مي‌کند، چون در يک آيه عين همين عبارت‌هاي آنها آمده، بعد مي‌فرمايد قسم به قلم و مکتوبات علمي! تو از نعمت الهي برخوردار هستي، يک و کسي که از نعمت ويژه الهي برخوردار است، عاقل است و مجنون نيست، دو و تو در برابر تحمّل اين رنج‌ها اجر داري، سه؛ اين اجر هم پايان‌پذير نيست، چهار. «ممنون» از «مَنّ» است «مَنَّهُ»؛ يعني «قَطَعَهُ». اين اجر «غير ممنون»؛ يعني غير مقطوع در آياتي هم براي عده ديگر ذکر شده که اينها داراي اجر غير ممنون هستند؛ يعني غير مقطوع هستند. اينها چه در سور مکي چه در سور مدني کم نيست آياتي که مي‌گويد: ﴿لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ﴾؛2 يعني «غير مقطوع». «مَنَّهُ»؛ يعني «قَطَعَهُ»؛ يعني ﴿خالِدينَ فيها أَبَداً﴾.3

بعد نظام جاهلي را ترسيم مي‌کند که چه کساني در جاهليت حکمران هستند و خصوصيت‌های جاهلي چيست؟ و منشأ جاهليت جَهلا همان تکاثر است. فرمود خدا می‌داند؛ ولی من گواهی می‌دهم که ﴿لَعَلی‏ خُلُقٍ عَظيم﴾ هستی و خُلق عظيم داشتن با جنون و سفه و امثال آن هماهنگ نيست. همان‌طوری که علم با جهل نمي‌سازد، عقل هم با جاهليت جهلا نمي‌سازد و جريان هم بعداً براي شما روشن مي‌شود که کدام يک از شما مفتون هستيد و کدام يک از شما عاقل هستيد. خدا هم بهتر مي‌داند ـ اين چند جمله را ترجمه کنيم با يک تفسير کوتاه، تا برگرديم به مسئله خُلق عظيم ـ فرمود در اين جامعه کساني هستند که نه تنها کاذب هستند، مکذّب وحي هستند، مکذّب آورنده وحي هستند، اينها مکذّبين هستند از نظر عقيده و خودشان هم با روغن‌مالي و با مسامحه‌کاري زندگي را پيش مي‌برند، دلشان هم مي‌خواهد مکتب هم مکتب روغن‌مالي باشد، آورنده مکتب هم مسامحه‌کار باشد. کسي که با مسامحه با روغن‌مالي با بي‌تفاوتي و با بي‌عُرضگي بخواهد جامعه را اداره کند به او مي‌گويند اهل دُهن و وهن است. «دُهن»؛ يعني روغن، «وهن»؛ يعني سستي. کسي که روغن‌مالي مي‌کند دين را، شيرمالي مي‌کند، ماست‌مالي مي‌کند دين را. قانون را ماست‌مالي مي‌کند، شيرمالي مي‌کند، روغن‌مالي مي‌کند همين! روغن نيست، روغن‌مالي مي‌کند. شير نيست، شيرمالي مي‌کند. در بيانات نوراني حضرت امير هم بود که خوانديم، با سوگند ياد کرد، فرمود: «مَا عَلَيَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَي‏ مِنْ إِدْهَانٍ‏ وَ لَا إِيهَان‏»؛4 قسم به خدا من اهل روغن‌مالي و ماست‌مالي و شيرمالي نيستم که دين را و جامعه را و حکومت را بخواهم اسلام‌مالي کنم. اين نيست، حواستان جمع باشد. با قسم ياد کرد: «مَا عَلَيَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَي‏ مِنْ إِدْهَانٍ‏ وَ لَا إِيهَان‏». اينجا هم فرمود اينها مي‌خواهند ماست‌مالي کني همين!

﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ﴾، بعد فرمود اينها کساني هستند که حلّاف هستند، مرتّب سوگند ياد مي‌کنند. سوگند مستحضر هستيد که مکروه است و در بعضي از موارد قسم دروغ «تَذَرَانِ الدِّيَارَ بَلَاقِع»،5 گاهي اين در نفرين‌ها مي‌گويند که مثلاً خانه‌سراي فلان کس سبزي کاشتند؛ يعني کلاً ويران شده است، اثري از آنها نمانده است. اين«تَذَرَانِ الدِّيَارَ بَلَاقِع»، که قسم دروغ خانه‌ها را ويران مي‌کند، فرمودند مطلب راست که نيازي به قسم ندارد. مطلب دروغ هم که با قسم راست نمي‌شود، چرا شما سوگند ياد مي‌کنيد؟!

فرمود اينها مکذّب‌ هستند، يک؛ دلشان مي‌خواهد با مسامحه حکومت بکني، ﴿وَ لاَ تُطِعْ كُلَّ حَلاَّفٍ﴾، مرتّب سوگند ياد مي‌کنند. مَهين هم هستند، پَست هستند، خوار هستند، اين دو؛ ﴿هَمَّازٍ﴾ هستند، بدگو هستند، بد دهن هستند، سه؛ ﴿مَشَّاءٍ بِنَميمٍ﴾ هستند، اهل نميمه هستند، سخن‌چين هستند، راست را با دروغ و دروغ را با راست مخلوط کرده، از جايي به جاي ديگر منتقل مي‌کنند: ﴿مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ﴾؛ نه خودشان کار خير مي‌کنند، بلکه جلوي کار خير ديگران را هم مي‌گيرند: ﴿مُعْتَدٍ أَثيمٍ﴾؛ اهل تعدّي و اهل تجاوز هستند و اهل اثم و معصيت و گناه هستند. اين آثار جاهليت است. فرمود حرف‌هاي اينها را گوش نده! پيشنهاد‌هاي اينها را نپذير. اينها دستشان برسد ﴿عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنيمٍ﴾؛ بدخو، خشن، دستشان برسد اهل ترور و کشتن هستند. چنين چيزي «عُتُلّ» است.

در جهنم ذات أقدس الهي درباره يک عده مي‌فرمايد در سوره مبارکه «دخان» آيه 47 فرمود: ﴿خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلى‏ سَواءِ الْجَحيمِ﴾؛ به مأموران جهنم مي‌فرمايد اينها را اعتلال کنيد، کشان کشان با شدت، اينها را به طرف جهنم ببريد. اين را مي‌گويند ﴿فَاعْتِلُوهُ﴾، «فاعتَلَهُ». اين مي‌شود کسي که خيلي درشت‌خو و خشن باشد مي‌شود «عُتُل». «زنيم» را بعضي خواستند بگويند مشوبيت نژادي دارد، اصالت خانوادگي ندارد؛ نظير «الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِي‏»6 ملحق است؛ ولي به تعبير علامه شعراني(رضوان الله تعالي عليه) بعيد است که قرآن کريم اين تعبير را داشته باشد که مثلاً کسي که مشوبيت نژادي دارد، پدرش معلوم نيست، از آنها نام ببرد؛ بلکه «زنيم»؛ يعني بدرفتار، بدخو، بدخُلق، آن «عُتُل»؛ يعني خشن، اين هم يعني بدرفتار. کسي که خشنِ بدرفتار و بدرفتارِ خشن است، يک وقت است بدرفتاري را به آرامي انجام مي‌دهد، يک وقت بدرفتاري را با خشونت انجام مي‌دهد. اين «زنيم»؛ يعني بدرفتار، آن «عُتُل»؛ يعني خشن، درشت‌خوی. اينها اين کاره هستند. ﴿فَاعْتِلُوهُ﴾ از همين باب است.

فرمود اينها «عتل زنيم» هستند، منشأ همه اين بدخويي‌ها و بدخُلقي‌ها داشتن امکانات و ثروت است: ﴿أَنْ كانَ ذا مالٍ وَ بَنينَ﴾. در سوره مبارکه «مؤمنون» فرمود اگر کسي مال دارد، ما به او مال داديم يا فرزند داديم، او خيال نکند که اين خير است. آيه 55 به بعد سوره مبارکه «مؤمنون» اين بود که ﴿أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنينَ ٭ نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ ٭ إِنَّ الَّذينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ ٭ وَ الَّذينَ هُمْ بِآياتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ ٭ وَ الَّذينَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا يُشْرِكُونَ﴾،7 اينها کساني‌اند که ﴿أُولئِكَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ﴾.8

پس داشتن مال و بنون خير نيست، يک آزمون الهي است. اينها چون مال و بنون دارند، حلّاف هستند، مَهين هستند، نمّاء هستند، مشّاء هستند، معتد هستند، عتُلّ هستند، زنيم هستند و امثال آن.

پرسش: اگر به کسی مالی ببخشنند میگويند خير کرده.

پاسخ: بخشيدن خير است. لطف و اعطا خير است نه اينکه اين مال خير باشد. مال تا به دست چه کسي باشد؟! اگر همين را در راه قمار و مراحل باطل صرف بکند که عليه اوست در قيامت. اما وقتي به کسي احسان بکنيد؛ بله، براي اين احسان خير است. خود مال که ذاتاً خير نيست. گاهي اگر تکاثر باشد، بد است. کوثر باشد، خير است.

﴿أَنْ كانَ ذا مالٍ وَ بَنينَ ٭ إِذا تُتْلي‏ عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطيرُ الْأَوَّلينَ﴾، اين اسطوره‌هاي اوّلين است؛ چه اينکه ديگران هم همين حرف را مي‌زدند. مي‌گفتند: ﴿إِنْ هذا إِلاَّ خُلُقُ الْأَوَّلينَ﴾ که در آيه 137 سوره مبارکه «شعراء» است.

اما برگرديم به آن مطلب عظيم. فرمود: ﴿إِنَّكَ لَعَلي‏ خُلُقٍ عَظيمٍ﴾، انسان مستحضر هستيد خليفه خداست. چون خليفه خداست، اين ظرفيت را دارد که اسماي الهي را البته بالاصاله قرآن مختصّ انبيا و اوليا و اهل‌بيت(عليهم السلام) است، بالتّبع شاگردان آنها هم مي‌توانند اين سِمت را داشته باشند که در نظام هستي کاري انجام بدهند که هم خودشان به مقصد برسند هم ديگران را به مقصد برسانند؛ چه اينکه در بحث ديروز گذشت کساني که شاگردان درست اهل‌بيت هستند، اين پنج فصل را برنامه خودشان قرار مي‌دهند: «المعرفة الصحيحه، الهجرة الصحيحة، السّرعة الصحيحة، السبقة الصحيحة» تا مي‌رسند به فصل پنجم که مي‌گويند خدايا آن توفيق را بده که من امام اين مردم باشم: ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً﴾،9 که خوبان جامعه به من اقتدا بکنند. اين چيز بدي نيست. اين کوثر است چرا ما اين را نخواهيم؟ اينکه تکاثر نيست. آن که همه اين فضايل را دارد از خدا مي‌خواهد خدايا کاري بکن که مطلق يا مقيّد، در محدوده خودم امام باشم؛ يعني خوبان به من اقتدا بکنند، اينکه چيز بدي نيست.

چه وقت انسان مي‌تواند به اينجا برسد؟ مادامي که داراي خُلق عظيم باشد. بالاصاله برای اهل‌بيت است، بالتّبع برای شاگردان ايشان. خُلق هم مثل خَلق يک آفرينش است. انسان گاهي کار خوبي مي‌کند گاهي نه، اين حال است، اين خُلق نيست. خُلق آن است که ملکه باشد. ملکه را با اعتقاد و با عمل به تدريج انسان تحصيل مي‌کند و متخلِّق مي‌شود. وقتي متخلّق شد، اگر ـ خداي ناکرده ـ در راه باطل باشد، واقعاً حيوان مي‌شود. اين تعبيراتي که عده‌اي در قيامت به صورت حيوان محشور مي‌شوند، تعبير مجازي نيست. تعبير قرآن کريم که فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾10 تعبير تحقيرآميز نيست، تعبير سبّ و لعن نيست، تعبير فحش و بدگويي نيست. قرآن کتاب تحقيق است نه تحقير! مي‌گويد اينها حيوان هستند، سه تا راه دارد: يا حرف خدا را قبول بکنيد که اينها حيوان هستند يا چشم ملکوتي باز کنيد به برکت امام سجاد11 و امام باقر12 (سلام الله عليهما) در سرزمين عرفات که از هر دو امام نقل شد که به حضرت عرض کردند که «کثر الحجيج و قل الضّجيج»، فرمودند نه به عکس است، «**مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ‏ وَ أَقَلَّ الْحَجِيج**». اين همه ناله‌هايي که مي‌بينيد، مخصوص يک گروه خاص است. حاجی ما نداريم اينجا. ببين! هم امام سجاد به آن شخص نشان داد، هم امام باقر. صحراي عرفات پُر از حيوانات بودند مگر چند نفر شيعه. اين اگر آن چشم باز باشد، اين است.

پس سه تا راه دارد که دو راه آن گفته شد. راه اوّل اين است که حرف خدا را قبول بکند که واقعاً حيوان هستند. راه دوم اين است که آن راهي را برود که آن دو تا شاگرد و اصحاب حضرت ديدند که باطن بود. راه سوم اين است که چند روز صبر بکند بعد از مرگ معلوم مي‌شود که چه کسي انسان است و چه کسي حيوان است.

خدا مرحوم حاج آقا رحيم ارباب را غريق رحمت کند! من به زيارت ايشان رفتم در اصفهان. او از شاگردان مرحوم جهانگيرخان قشقايي بود. آن بزرگوار از اين فحول خيلي تربيت کرد. يک ساعت که ما خدمت ايشان نشسته بوديم، تمام اين يک ساعت قابل نوشتن بود؛ البته ما آن را نوشتيم. يک جمله حرف عادي ما نشنيديم از اين مرد الهي. اين بزرگوار چند تا قصّه نقل مي‌کرد، ما که رفتيم ديديم بزرگواري خدمت ايشان نشسته است و محاسني دارد و خيلي مؤدّب، با احترام، پالتويي هم پوشيده خدمت ايشان با کمال ادب نشسته سؤال مي‌کند. ما نه اين آقا را مي‌شناختيم نه مي‌دانستيم در چه زمينه‌اي صحبت مي‌کنند. تا اينکه فرمايش ايشان تمام مي‌شود و ايشان رفتند و نوبت ما رسيد. ما در اثناي فرمايش آن آقا اين جمله‌ها را شنيديم که ديديم مرحوم آقاي حاج آقا رحيم ارباب(رضوان الله عليه) مي‌فرمايد که کاري به اينها نداشته باشيد، اينها مظلوم هستند، اينها فعلاً ساکت هستند؛ ولي بزرگاني اينجا هستند، ما نفهميديم درباره چه کسي حرف مي‌زنند. يکي از چيزهايي که بعدها معلوم شد مربوط به کيست، به همين شخص ايشان فرمودند اسم يکي از علماي بزرگوار اصفهان را بُرد، ما چون نمي‌دانستيم قصّه چيست، به ذهنمان نسپرديم که اين عالم که بود. فرمودند فلان شخص گفت من عصر پنج‌شنبه رفتم به زيارت قبور، حالا معلوم مي‌شود که محور بحث قبرستان تخت فولاد بود. من عصر پنج‌شنبه که رفتم به زيارت اهل قبور، آنجا چون قبرستان بزرگي بود از زمان صفويه و اينها وقتي حوزه علميه باشد، بزرگاني هم باشند، عده زيادي هم سعي مي‌کردند که افراد را آنجا دفن کنند، چون بعد از وادي السلام ما قبرستاني به عظمت قبرستان تخت فولاد اصفهان نداريم. همين فاضل اصفهاني و خوانساري‌ها و همه اين محقّقان و صاحب کشف اللّثام اينها همه آنجا دفن هستند. ايشان فرمودند اين بزرگوار گفت من عصر پنج‌شنبه و شب جمعه که رفتم به زيارت قبور، چون قبرهاي فراواني آنجا هست و بعضي از قبور فرو ريخته است، من ديدم جمجمه سري از کنار قبري بيرون آمده، من خاک‌ها را کنار بردم و اين جمجمه را در آنجا دفن کردم و فاتحه خواندم و دوري زدم و آمدم منزل و شب خوابيدم، ديدم بزرگواري در عالم رؤيا به من رسيده خيلي احترام مي‌کند. مي‌گويد شما نسبت به من حق داريد، آبروي ما را خريديد. من گفتم شما را نمي‌شناسم، چه کار کردم؟ گفت آن کسي که سرش در راه بود و عابران مي‌آمدند، پا مي‌زدند و پاي ديگران به آن مي‌خورد آن سر من بود. شما هم آبروي ما را حفظ کردي و اينها. گرچه من استحقاق اين کار را داشتم، براي اينکه در دنيا يک آدم متکبّري بودم. من بايد سرم در راه باشد که ديگران پا بزنند؛ ولي شما آبروي ما را خريدي و من مي‌خواهم خدمتي بکنم، من طبيب بودم و اگر کاري داشته باشيد، من انجام مي‌دهم. اين بزرگوار در همان عالم رؤيا گفت که من که برايم روشن نيست، حالا امتحاني مي‌کنم، سؤال کردم گفتم ما يک دوستی داريم اين پادرد دارد مدت‌هاست در رنج است، اگر شما طبيب هستيد، اين دارويش را بدهيد. صبح که بيدار شدم براي اينکه ببينيم اين خواب درست است يا درست نيست، در همان عالم رؤيا ايشان به من گفت که يک مقدار از فلان روغن، فلان روغن، فلان روغن را بگيريد، مخلوط کنيد، بماليد، خوب مي‌شود. من به دوستم گفتم چنين خوابي من در عالم رؤيا ديدم حالا براي اينکه معلوم بشود که رؤيا مبشّره است، درست است، شما اين کار را انجام بدهيد. مرحوم حاج آقا رحيم ارباب(رضوان الله عليه) مي‌فرمود ايشان رفت و اين دارو را تهيه کرد و ماليد و خوب شد که خوب شد. اين را ايشان در گزارش به آن آقا فرمود. آن آقا که خداحافظي کرد و رفت، معلوم مي‌شود که استاندار وقت بود، آمده از ايشان اجازه بگيرد که آن طرف خيابان به اين طرف خيابان را ما مي‌خواهيم به هم متصل کنيم، بايد از قبرستان تخت فولاد بگذرد، شما اجازه بدهيد که ما خيابان‌کشي کنيم. فرمود اجازه نمي‌دهم. اينجا بزرگان دفن هستند، اينجا مؤمنين دفن هستند، اينها زنده‌اند. کاري به اينها نداشته باشيد و تا انقلاب نبود، اجازه نداده بودند که آن طرف خيابان به اين طرف خيابان با احداث يک خياباني از قبرستان تخت فولاد بگذرد. بعد نوبت ما شد، اين کتابي که مربوط به ملا عبدالرّزاق کاشاني بود، اوّلي مطرح شد، ديدم کاملاً حضور ذهن دارد، گفت اين برای اوست. بعد در اين زمينه فرمودند اين مسجد معروف امام که قبلاً مسجد شاه بود، الآن مسجد امام است، ساير مساجد هم همين‌طور بود، يک ورودي هشتي دارد، بعد وارد مسجد مي‌شوند. فرمودند که فلان عالم که از ائمه جماعات مسجد شاه ـ آن روز مي‌گفتند مسجد شاه ـ بود، ايشان عصر يک روز ماه مبارک رمضاني نزديکي افطار رفتند از همين وارد هشتي بشوند که به نماز جماعت اوّل وقت برسند. آن سال‌ها غالب اين شهرها شهر و روستا بود؛ يعني دامداري‌هاي اصلي در بيابان‌ها بود؛ ولي در شهر چهار تا گاو بود که نياز مردم شهر را برطرف بکند. خيلي‌ها در خانه‌هايشان گاو داشتند يا گوسفند داشتند، اين‌طور نبود که مثل حالا دامداري بيرون باشد. همه در خانه مرغ‌هاي تخم‌گذار داشتند، خيلي‌ها گاو داشتند، گوسفند داشتند در خانه؛ لذا گاو بود در شهرها، غالب شهرها همين‌طور بود. اين روحاني بزرگوار اين پيش‌نماز همين که وارد هشتي شد، ديد گاوي مرتّب به طرف ايشان حمله مي‌کند، ايشان مدام خودش را کنار کشيد، مدام خودش را کنار کشيد، به هر حال نگذاشت آن گاو به او آسيب برساند و رفتند نماز جماعتشان را خواندند. فردا ساعت ده، يازده شد ديدند که يک بنده خدايي آمده و با گِله که حاج آقا ما عصر ديروز هر چه خواستيم به شما نزديک بشويم، کاري داشتيم، دستتان را ببوسيم، چرا اجازه نداديد؟ فرمود من کسي را نديدم آنجا، اين است!

اينها اختصاصي به وجود مبارک اصحاب حضرت بودند که ندارد. آن بالاصاله برای امام است، بالتّبع برای اين شاگردان است. اينکه مي‌فرمايد: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ﴾، اين فحش نيست. اين تحقير نيست. اين تحقيق است. سه تا راه دارد: يا آدم آن راهي که شاگردان امام سجاد و امام باقر(سلام الله عليهما) طي کردند، آن راه را طي کند. يا اين آيه را قبول کند. يا دو سه روز صبر بکند بعد معلوم مي‌شود که چه در‌مي‌آيد. چرا عده‌اي در قيامت به صورت حيوان محشور مي‌شوند؟ منشأ آن چيست؟ منشأ آن اين است که گرچه در اين تعبيرات رايج، انسان را مي‌گويند نوع اخير است و حيوان جنس سافل، ولي در تحقيقات حِکمي مي‌گويند انسان نوع متوسط است نه نوع اخير و حيوان جنس متوسط است نه جنس اخير. انسان نوع متوسط است، تحت او انواع فراواني است. چهار راه هم دارد؛ بعضي از انسانيت عبور مي‌کنند، مي‌شوند فرشته «انسانٌ مَلِکٌ»، چون وقتي که نوع متوسط شد؛ مثل اينکه ما مي‌گوييم «انسان حيوانٌ جوهرٌ جسمٌ نام حساسٌ متحرکٌ بالارادة ناطقٌ». از اين «ناطقٌ» به بعد چهار فصل است که اين ناطق هم فصل اخير نيست، انسان هم نوع اخير نيست؛ انسان نوع متوسط است، تحت آن چهار نوع است، ناطق هم نوع متوسط است، تحت آن چهار فصل است. اين انسان يا به طرف فرشته شدن مي‌رود که «يُصَافِحُهُ الْمَلَائِكَة»13 يا به طرف شيطان مي‌رود که مي‌رود جزء ﴿شَياطِينَ الْإِنْس﴾14 يا طرف بهيمه مي‌رود؛ نظير خوک و خرس و اينها يا به طرف درّنده‌خويي مي‌رود؛ نظير گرگ. اين چهار!

انسان که خليفه خداست در خلقت درون با عقيده و عمل فعاليت مي‌کند، صاحب خُلق مي‌شود. خودش دارد مي‌سازد. اين مجاز نيست که عده‌اي به صورت حيوان درمي‌آيند. نه اينکه انسان تبديل به حيوان بشود، اگر اين شخص بوزينه باشد، بوزينه چه عذابي دارد؟ همان لذتي که طاوس در زندگي دارد بوزينه هم دارد. اين بوزينه در قبال انسان عذاب نيست بوزينه بودن. اين گرگ در قبال انسان عذاب نيست. همان لذتي که آهو از زندگي مي‌برد، گرگ هم مي‌برد، از زاد و ولدش از داشتن فرزندش، از داشتن همسرش. گرگ چه کم دارد از آهو؟ انسان که گرگ مي‌شود، نه اينکه انسانيت را از دست بدهد، گرگ بشود، نه خير! «انسانٌ ذئبٌ»، «ناطقٌ ذئبٌ»؛ لذا تمام هوش خود را صرف دريدن مي‌کند. الآن اين گرگ بيچاره در تمام مدت عمر ممکن است چند تا گوسفند را ببرد. اين گرگ بدتر است يا ترامپ؟ يا استکبار؟ يا صهيونيسم؟ اين گرگي است به مراتب از او قوي‌تر! چرا فرمود: ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾؟ براي اين که تمام هوش خود را در راه گرگي صرف مي‌کند. مگر گرگ چقدر هوش دارد؟ اگر گرگ مثل انسان يا مار و عقرب، مثل انسان هوش داشته بود، مگر ما مي‌توانستيم زندگي بکنيم؟! اين آن هوش و آن حيله و آن تدبير را ندارد. انسان با همه انديشه‌هايش سر چهارراه است يا فرشته مي‌شود که با فرشته‌ها محشور مي‌شود، فرشته‌ها به استقبال مي‌آيند يا ـ معاذالله ـ در راه شيطنت، دو بهم زدن، سياست‌هاي باطل، تحميل باطل، دو بهم زدن باطل، نيرنگ باطل، مکر باطل حرکت مي‌کند، مي‌شود ﴿شَياطِينَ الْإِنْس﴾. يا در راه درّندگي حرکت مي‌کند مي‌شود «سَبُع» يا در راه چرندگي حرکت مي‌کند مي‌شود «بهيمه»، ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾. عمده آن است که انسان در درون خود خليفه خداست و ذات أقدس الهي همه امکانات اين چهار راه را در اختيارش گذاشته است. عقل از درون، فطرت از درون، نهاد خداخواهي از درون، وحي و نبوت و ولايت قرآن و اهل‌بيت از بيرون که مبادا بي‌راهه برود؛ اما با همه اوضاع اين بي‌راهه مي‌رود.

پرسش: در مورد کسی که خليفه خداست چطور؟

پاسخ: بله، خليفه حق اين‌طور است. ببينيد ما يک رسالت مطلق داريم يک رسالت خاص. رسالت خاص مخصوص انبيا و اولياست؛ اما رسالت مطلق آنچه در نظام هستي اتفاق مي‌افتد، تحت تدبير خداست. فرمود باد رسول ماست: ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ﴾؛15 ما اين را فرستاديم که ابرها را جابهجا بکند. ما شيطان را فرستاديم که افراد بدخو را بگزد و بگيرد. ما چندين راه به او نشان داديم، صبر کرديم، صبر کرديم، صبر کرديم، ديديم آدم نمي‌شود: ﴿**أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلَي الْكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً**﴾؛16 ﴿**إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطينَ أَوْلِياءَ لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ**﴾،17 اين کلب معلَّم چه کار مي‌کند؟ مگر ممکن است ـ معاذالله ـ در نظام هستي موجودي خودکار باشد و نزد خود تصميم بگيرد؟ در نظام تشريع چرا، انسان معصيت مي‌کند؛ ولي در نظام تکوين ممکن است بدون اراده خدا کسي کاري انجام بدهد؟! اينکه ممکن نيست. اينکه کلب معلَّم چه کار مي‌کند؟ سگ است، کار او درّندگي است، اما تربيت شده است. شيطان کلب معلَّم خداست، فرمود ما او را فرستاديم که عده‌اي را بگيرد، براي اينکه ما چندين راه صبر کرديم او آدم نشد. گفتيم حالا بگير! ﴿**أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلَي الْكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً**﴾، حالا گاز بگير. ﴿**إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطينَ أَوْلِياءَ لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ**﴾، حالا گمراه کن، حالا وسوسه بکن، براي اينکه او ديگر آدم نمي‌شود.

غرض اين است که شيطان درست است که اهل جهنم است، در مسائل تشريعي بله، معصيت مي‌کند؛ ولي در کارهاي تکويني الهي بدون اذن خدا کاري نمي‌تواند بکند که مثلاً کسي را از نزد خود بخواهد گمراه کند، نه نمي‌تواند. از نزد خود کسي را گمراه بکند، نيست؛ اما گمراه را ممکن است بگزد، بله، اين هست. مثل اين سگ‌هاي تربيت شده، به هيچ کسي حمله نمي‌کنند؛ اما ناشناخته را وقتي صاحبش آن گله‌بان و آن صاحبخانه وقتي اغراء بکند، بله او را مي‌گزد. اين‌طور نيست که چيزي در عالم باشد، در نظام تکوين بخواهد کار بکند، بدون اذن خدا ممکن نيست. در نظام تشريع البته بعضي‌ها معصيت مي‌کنند.

غرض اين است که به خُلق عظيم رسيدن کار «خليفة الله» است که خود را بسازند، به صورت فرشته در‌بيايند. حالا که فرشته شد، ببينيد همان خدايي که بر پيغمبر صلوات مي‌فرستد، بر مؤمنين صلوات مي‌فرستد، کار کمي نيست. اين مقام، مقام کمي است؟! در سوره مبارکه «احزاب» دارد که ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ﴾،18 درست شد؟ بعد از بخشي دارد که ﴿هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ﴾.19 خدا و ملائکه بر شما صلوات مي‌فرستد، (صلّي الله عليه و آله و سلّم). اين کم است؟! خدا بر چه کسي صلوات مي‌فرستد؟ بر وجود مبارک پيغمبر و اهل‌بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) که «بيّن الرشد» است. بر شما صلوات مي‌فرستد، چون دو تا آيه است؛ آن آيه مربوط به قرآن و پيغمبر و اهل‌بيت است. اين مربوط به مؤمنين است. آن ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ﴾، مربوط به پيغمبر و اهل‌بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است، اين آيه که ﴿هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ﴾، مربوط به شما هست. چرا ما اين را از دست بدهيم؟ ما که مي‌توانيم به جايي برسيم که خدا بر ما صلوات بفرستد، اين کم است؟! همين مرحوم علامه بحر العلوم مي‌گويد خواجه نصير طوسي در درس وقتي اسم سيد مرتضي را مي‌برد مي‌گفت: «قال السيد المرتضي صلوات الله عليه»!20 تعجب مي‌کردند شاگردان که شما چطور بر سيد مرتضي صلوات مي‌فرستي؟! مي‌فرمود مگر آيه سوره «احزاب» را نخوانديد؟! خدا بر چه کسي صلوات مي‌فرستد؟ تا ما فرشته نشويم که صلوات خدا براي ما نمي‌آيد؟ اين را بالصّراحه گفت، هر دو را در همين سوره «احزاب» گفت: ﴿هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ﴾، چرا ما اين را از دست بدهيم؟ گاهي آدم مثلاً خوب است، گاهي بد است، اين مشکل را حلّ نمي‌کند. اخلاق صورت نوعيه مي‌سازد؛ يعني حقيقتی را به اذن خدا مي‌آفريند. کار اصلي برای خداست. همه حرکات و سکنات ما به عنايت الهي است، چيزي که انسان هيچ حرکتي نمي‌کند «الا بإذنه». اصلاً نماز براي همين است. به امام عرض کردند که آيا در نماز مسئله تولّي و تبرّي هست؟ فرمود بله. همين که شما از سجده بلند مي‌شويد، چه مي‌گوييد؟ مي‌گوييد: «بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوتِهِ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ»؛21 يعني «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ»،22 آنها مي‌گويند «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ للَّه» تفويضي‌ها؛ اينها مي‌گفتند: «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا للَّه» مي‌شود جبري‌ها. دين به ما مي‌گويد: «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّه»؛ يعني ما حول داريم، قوّه داريم؛ منتها به اذن خداست. حضرت فرمود بله، اصلاً نماز براي همين است. در نماز تولّي هست تبرّي است؛ يعني «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ وَ لَكِنْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْن‏». اين را انسان با اخلاق مي‌سازد.

غرض اين است که اخلاق آن قدر فضيلت دارد که انسان را خليفه الهي مي‌کند که ـ إن‌شاءالله ـ اميدواريم همگان اين چنين باشيم!

«و الحمد لله رب العالمين»


  1. . سوره حجر، آيه6.

  2. . سوره فصلت، آيه8؛ سوره انشقاق، آيه25؛ سوره تين، آيه6.

  3. . سوره نساء، آيه169؛ سوره جن، آيه23.

  4. . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه24؛ «وَ لَعَمْرِي مَا عَلَيَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَيَ‏ مِنْ إِدْهَانٍ‏ وَ لَا إِيهَان‏».

  5. . الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج‏2، ص347؛ ج7، ص436.

  6. . تحف العقول، ص241.

  7. . سوره مؤمنون، آيات55 الی59.

  8. . سوره مؤمنون، آيه61.

  9. . سوره فرقان، آيه74.

  10. . سوره فرقان، آيه44.

  11. . التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري(عَلَيْهِ السَّلَام)، ص606 و 607؛ «قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلَام وَ هُوَ وَاقِفٌ بِعَرَفَاتٍ لِلزُّهْرِيِّ كَمْ تُقَدِّرُ هَاهُنَا مِنَ النَّاسِقَالَ أُقَدِّرُ أَرْبَعَةَ آلَافِ أَلْفٍ وَ خَمْسَمِائَةِ أَلْفٍ كُلُّهُمْ حُجَّاجٌ قَصَدُوا اللَّهَ بِآمَالِهِمْ وَ يَدْعُونَهُ بِضَجِيجِ أَصْوَاتِهِمْ فَقَالَ لَهُ يَا زُهْرِيُ‏ مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ‏ وَ أَقَلَّ الْحَجِيجَ فَقَالَ الزُّهْرِيُّ كُلُّهُمْ حُجَّاجٌ أَ فَهُمْ قَلِيلٌ‏ فَقَالَ لَهُ يَا زُهْرِيُّ أَدْنِ لِي وَجْهَكَ فَأَدْنَاهُ إِلَيْهِ فَمَسَحَ بِيَدِهِ وَجْهَهُ ثُمَّ قَالَ انْظُرْ [فَنَظَرَ] إِلَي النَّاسِ قَالَ الزُّهْرِيُّ فَرَأَيْتُ أُولَئِكَ الْخَلْقَ كُلَّهُمْ قِرَدَةً لَا أَرَي فِيهِمْ إِنْسَاناً إِلَّا فِي كُلِّ عَشَرَةِ آلَافٍ وَاحِداً مِنَ النَّاسِ...».

  12. . مناقب آل أبي طالب عليهم السلام(لإبن شهرآشوب)، ج‏4، ص184؛ «قَالَ أَبُو بَصِيرٍ لِلْبَاقِرِ عَلَيْهِ السَّلَام مَا أَكْثَرَ الْحَجِيجَ وَ أَعْظَمَ الضَّجِيجِ‏ فَقَالَ بَلْ مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِيجَ أَ تُحِبُّ أَنْ تَعْلَمَ صِدْقَ مَا أَقُولُهُ وَ تَرَاهُ عِيَاناً فَمَسَحَ عَلَي عَيْنَيْهِ وَ دَعَا بِدَعَوَاتٍ فَعَادَ بَصِيراً فَقَالَ انْظُرْ يَا أَبَا بَصِيرٍ إِلَى الْحَجِيجِ قَالَ فَنَظَرْتُ فَإِذَا أَكْثَرُ النَّاسِ قِرَدَةٌ وَ خَنَازِيرُ وَ الْمُؤْمِنُ بَيْنَهُمْ كَالْكَوْكَبِ اللَّامِعِ فِي الظَّلْمَاءِ...».

  13. . بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلی الله عليهم، ج‏1، ص318.

  14. . سوره انعام، آيه112.

  15. . سوره حجر، آيه22.

  16. . سوره مريم، آيه83.

  17. . سوره اعراف، آيه27.

  18. . سوره احزاب، آيه56.

  19. . سوره احزاب، آيه43.

  20. . فوائد الرجاليه (للبحر العلوم)، ج3، ص88.

  21. . الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج‏3، ص338. «عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ أَبِي بَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا قُمْتَ مِنَ الرَّكْعَةِ فَاعْتَمِدْ عَلَی كَفَّيْكَ وَ قُلْ بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوتِهِ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ فَإِنَّ عَلِيّاً ع كَانَ يَفْعَلُ ذَلِك‏».

  22. . بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج‏108، ص60.