تفسیر سوره قلم - جلسه ۱۱

مجموعه تفسیر سوره قلم از آیت الله جوادی آملی

شنبه، 1 دی 1397

41 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

﴿فَذَرْني‏ وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا الْحَديثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ (44) وَ أُمْلي‏ لَهُمْ إِنَّ كَيْدي مَتينٌ (45) أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (46) أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ (47) فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادي‏ وَ هُوَ مَكْظُومٌ (48) لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ (49) فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحينَ (50) وَ إِنْ يَكادُ الَّذينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ (51) وَ ما هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمينَ (52)﴾

بخش پاياني سوره مبارکه «قلم» درباره کساني است که نسبت به قرآن کريم و همچنين نسبت به معاد داوري باطلي داشتند. قرآن را ـ معاذالله ـ کتاب غير علمي و نافع تلقّي مي‌کردند و معاد را منکر مي‌شدند و مي‌گفتند اگر معادي باشد ما همان‌طوري که در دنيا مرفه هستيم، در آنجا هم مرفه هستيم. قرآن کريم اين زعم باطل را با پنج شش يا هفت وجه ابطال کرد که نه دليل عقلي داريد نه دليل نقلي داريد، نه شواهد عقلي داريد، نه شواهد نقلي داريد، بعد به پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود آنچه به عهده من است که کوتاه نمي‌آيم، آنچه به عهده شماست که صبر و بردباري است، کوتاه نياييد، من خودم به حيات همه اينها خاتمه مي‌دهم؛ منتها به نحو استدراج، اوّلاً ﴿مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ﴾، ثانياً.

استدراج اين است که درجه درجه اينها را ساقط کند و پايين بياورد. ﴿مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ﴾ شواهد اين سقوط را اينها نمي‌دانند، البته ممکن است ديگران بدانند، نفرمود اين استدراج و سقوطِ تدريجي معلوم کسي نيست؛ فرمود اين سقوط تدريجي معلوم آنها نيست: ﴿سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ﴾، نه «من حيث لا يُعلَم». ممکن است خواصي از اوليا بفهمند که اينها به تدريج دارند سقوط مي‌کنند. سقوط يک شخص ظالمي ممکن است مشهود اولياي الهي باشد که آنها مي‌فهمند اين به تدريج دارد سقوط مي‌کند. بيماري‌هايي که باعث مرگ تدريجي است، براي طبيب مشخص است؛ ولي براي خود شخص معلوم نيست، پس استدراج يعني درجه درجه اينها را پايين مي‌آوريم، يک؛ خود اينها نمي‌فهمند تا برگردند و راه توبه را طي کنند، دو؛ خواص از اولياي الهي ممکن است بفهمند، سه.

فرمود: ﴿فَذَرْني‏ وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا الْحَديثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ﴾، در بخشي از آيات ديگر در سوره مبارکه «اعراف» همين مطلب را اشاره فرمود؛ آيه 182 سوره مبارکه «اعراف» که ـ بحث آن قبلاً گذشت ـ فرمود: ﴿وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ﴾، چون اگر «من حيث يعلم» باشد، ممکن است برگردند. ما مدت‌ها مهلت داديم، اينها برنگشتند، حالا نمي‌خواهند برگردند، توفيق برگشت را از اينها گرفتيم: ﴿مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ﴾ است.

بعد فرمود: ﴿وَ أُمْلي‏ لَهُمْ﴾ فعلاً، ﴿إِنَّ كَيْدي مَتينٌ﴾ و چون مي‌خواهيد ﴿وَ لا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ﴾1 و چون ﴿وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ﴾،2 مي‌خواهيم طرزي اينها را بگيريم که راه علاج اينها بسته باشد. بخش هفتم يا هشتم که اين ﴿أَمْ تَسْئَلُهُمْ﴾ عطف است بر آن ﴿أَمْ لَكُمْ أَيْمانٌ﴾، ﴿أَمْ لَكُمْ﴾ کذا و کذا، ﴿ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ ٭ أَمْ لَكُمْ كِتابٌ فيهِ تَدْرُسُونَ ٭ أَمْ لَكُمْ أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ﴾، ﴿أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ﴾، اين ﴿أَمْ تَسْئَلُهُمْ﴾ بر آن عطف است. اين چهار آيه در وسط، جمله معترضه شد.

فرمود: ﴿أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً﴾؛ شما مگر از اينها اجري مي‌خواهيد که اينها زير بار غرامت سنگين بروند، از اين جهت دين‌گريز هستند؟ اين هم که نيست، چون چيزي از اينها طلب نمي‌کنيد: ﴿أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ﴾، اين جريان ﴿مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ﴾، در سوره مبارکه «طور» هم آمده است. آيه چهل سوره مبارکه «طور» اين است:﴿أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ﴾، به هر حال غرامت بار سنگيني است و چيزي از اينها نمي‌خواهيد؛ لذا جهنم را که گفتند: ﴿إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً﴾؛3 يعني بار سنگين تحمّل‌ناپذير است. شما يک هزينه سنگيني بر اينها تحمّل نمي‌کنيد، رايگان داريد به اينها معارف را ياد مي‌دهيد، پس اينها هيچ بهانه‌اي ندارند براي نپذيرفتن دستورهاي الهي.

﴿أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ ٭ أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ**﴾**، آيا الواح قضا و قدر در اختيار اينهاست که اينها بگويند چه کسي در آخرت مرفه است و چه کسي در آخرت مرفه نيست؟ اين هم که نيست. هر کسی برابر کار خود پاداش يا کيفر مي‌بيند.

در بخش‌هاي قبل گذشت که انسان وقتي وارد صحنه اخلاق و حقوق ديني شد، سر چهارراه است يا به طرف فرشته‌شدن حرکت مي‌کند يا به طرف شيطان يا به طرف درّنده‌ها يا به طرف چرنده‌ها. هر خُلقي که براي او ملکه باشد و غالب اوصاف او را تشکيل بدهد به همان راه مي‌رود. جريان فرشته شدن هم در بيانات نوراني حضرت امير هست که فرمود: «لَكَادَ الْعَفِيفُ أَنْ يَكُونَ مَلَكاً مِنَ الْمَلَائِكَة»4 و محشور شدن عده‌اي هم با فرشته‌ها از همين راه است که عده‌اي از جانبازان مثل وجود مبارک جعفر که حضرت فرمود خدا دو بال به برادرم داد، خيلي‌ها مي‌روند در جبهه جانباز مي‌شوند؛ ولي از خاندان ما کسي جانباز شد؛ مثل برادرم جعفر، خداي سبحان به او دو بال داد.5در ذيل آيه سوره «فاطر» که فرمود: ﴿جَاعِلِ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً أُوْلِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَ ثُلاَثَ وَ رُبَاعَ﴾،6 آنجا بعضي از روايات است که فلان جانبازي که بالي پيدا کرده است: «يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِكَةِ فِي الْجَنَّة»،7 پس انسان راه بهشت را مي‌يابد.

جريان شيطان که فرمود: ﴿شَياطينَ الْإِنْسِ﴾8 کارش همين نقشه کشيدن و به هم زدن و سياست‌هاي استکباري و امثال آن است. فلان کشور را با فلان کشور، سعودي را با يمن درگير کردن اين کار شيطنت است. اين مسير، مسير شيطنت است. حيله‌کردن، اختلاف انداختن، آتش‌افروزي کردن و مانند آن و داعيه برتري داشتن. هر جا سخن از «مَن» است، سخن از شيطان است؛ منتها گاهي حال است، گاهی ملکه. اگر اين ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾9 ساليان متمادي براي يک ملّت يا براي يک شخص ملکه شد، اين جزء ﴿شَياطينَ الْإِنْسِ﴾ است. در جريان ﴿قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ﴾10 که پيغمبر آنها گفت طالوت را خدا رهبر شما قرار داد، اينها گفتند: ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ﴾،11 هر جا سخن از «ما» است، سخن از «من» است، سخن از ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ که شيطان است. اگر اين حال بود، ممکن است ـ إن‌شاءالله ـ با توبه برگردد؛ اما اگر ملکه شد ساليان متمادي مستکبرانه گفتند: ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ﴾، اين ﴿شَياطينَ الْإِنْسِ﴾ است. راه شيطنت را دارد طي مي‌کند. آنها که جنگو هستند نه به عنوان رهبران استکباري، ظالم هستند، راهزن هستند، دزدان دريايي هستند، اينها درّنده‌اند. کساني هم که گرفتار اجوفين هستند و فقط به فکر خوردن و غرائز هستند اينها در حکم بهيمه هستند. هر وصفي بر هر فرد يا ملّتي که غالب باشد، اين فرد يا آن ملّت به صورت يکي از آن چهار گروه در‌مي‌آيند؛ لذا فرمود ما در قيامت اينها را به اين صورت درمي‌آوريم.

در جريان حضرت يونس(سلام الله عليه) شش امر است که اين بخش از آيات قرآن کريم آن امور شش‌گانه را مطرح مي‌کند. يکي اينکه ايشان آن صبر برجسته را نداشت. مستحضريد دو نمونه را خدا در قرآن ذکر کرد: يکي انبيا و يکي مرسلين. درباره انبيا فرمود: ﴿**لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ**﴾،12 درباره مرسلين فرمود: ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ**،13 اگر انبيا درجاتي دارند، مرسلين درجاتي دارند، اوليا هم درجاتي دارند. ممکن است همه اينها که به مقامات «قرب نوافل»14 رسيده‌اند، درجاتشان فرق بکند، آن که به مقام ﴿دَنَا فَتَدَلَّي15 رسيد، بهتر عمل مي‌کند. آن که به آن مقام نرسيد، به آن اندازه عمل نمي‌کند؛ لذا «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَيِّئَاتُ الْمُقَرَّبِين‏»**16 با «قرب نوافل» هم سازگار است.

اما اين امور شش‌گانه حضرت يونس(سلام الله عليه)، فرمود او بايد اين مسئوليت را حفظ مي‌کرد، در مأموريت خود مي‌ماند و اينها را هدايت مي‌کرد؛ ولي حوصله‌اش به سر آمده و بيرون آمد. اين کار او گرچه براي ديگران قابل عفو است؛ اما براي کسي که به مقام نبوت رسيده است، مسئول الهي است، پسنديده نيست. اين کار را ايشان کردند، اين کار کيفرش آن است که در شکم ماهي براي هميشه بماند، اين يک؛ دو: در سوره «صافات» فرمود درست است که اين کار آن کيفر تلخ را به همراه دارد؛ اما اين مسبّح بودن، سبوح و قدوس گفتن، «سبحانک» گفتن براي او ملکه شد، او جزء مسبّحين است، اين «مسبّح» اسم فاعل باب تفعيل نيست، اين صفت مشبهه است به وزن اسم فاعل. ملکه بود براي او، اگر جزء مسبّحين نبود مي‌ماند تا روز قيامت. در سوره مبارکه «صافات» به اين صورت آمده است که اگر او جزء مسبّحين نبود: ﴿وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ﴾؛17 يعني «اُذکر» اين صحنه را. ﴿إِذْ أَبَقَ إِلَي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ ٭ فَساهَمَ﴾؛18 يعني قرعه کشيدند و قرعه به نام او افتاد: ﴿فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضينَ﴾،19 که بايد به دريا بيفتد. ﴿فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُليمٌ ٭ فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ ٭ لَلَبِثَ في‏ بَطْنِهِ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾،20 حالا چگونه ذات أقدس الهي حيواني را تا روز قيامت نگه مي‌دارد، نبايد تعجب کرد که اگر ولي‌ّاي از اولياي الهي عمر دراز داشته باشد، مشکلي دارد! اين حيات به دست ذات أقدس الهي است، پس ممکن است يک موجود زنده‌اي «الي يوم القيامة» بماند. تا روزي که کلّ اين نظام سپهري مي‌خواهد عوض شود. اين دريا بايد باشد، آب باشد، اين ماهي باشد، تا يونس در دل ماهي «الي يوم القيامة» باشد. اين ممکن است.

غرض اين است که عمر طولاني داشتن، در برابر افاضه ذات أقدس الهي هيچ محذوري ندارد. اين امر دوم. پس اين بايد تا روز قيامت مي‌ماند اگر اين کار نبود؛ ولي چون جزء مسبّحين بود، از شکم ماهي بايد نجات پيدا کند.

اما امر سوم و چهارم؛ امر سوم آن است که به هر حال اين مأموريت را ترک کرد. درياست، او از شکم ماهي درآمد و بايد در بيابان سوزان بيفتد: ﴿لَنُبِذَ بِالْعَراءِ﴾، ﴿وَ هُوَ سَقيمٌ﴾،21 «عَراء»؛ يعني بيابان لخت، عاري، نه سقفي دارد، نه جداري دارد، نه شجري دارد، نه سايه‌اي دارد. اين بايد در چنين جايي مي‌افتاد. ولي همان‌جا نه تنها تسبيح داشت، توبه داشت، «سبوحٌ قدوسٌ» گفت: ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ﴾، درياب ﴿إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ﴾،22 اين ناله‌هاي مکرر يونس در ظلمات، اين باعث شد که ﴿لَنُبِذَ بِالْعَراءِ﴾، ﴿وَ هُوَ سَقيمٌ﴾ نبود؛ بلکه ﴿لَنُبِذَ بِالْعَراءِ﴾، ﴿وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطينٍ﴾ بود. آنجا را تأمين کرديم، در کمال سلامت به ساحل افتاد. غذاي او را تأمين، لباس او تأمين، آسايش او تأمين، فضاي او تأمين بود. اين امر چهارم است.

پس اگر او همان روش را مي‌داشت و توبه نمي‌کرد: ﴿لَنُبِذَ بِالْعَراءِ﴾، ﴿وَ هُوَ سَقيمٌ﴾؛ اما چون اهل تسبيح بود: ﴿تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ﴾، که به تعبير سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) ـ همان‌طوري که قبلاً ملاحظه فرموديد ـ اگر کلمه نعمت در قرآن کريم با قرينه‌اي همراه باشد، معلوم مي‌شود که مثلاً نعمت باران است، نعمت مال است، نعمت فرزند است، نعمت موفقيت در جنگ است، موفقيت در علم است، يک نعمت خاصي است؛ اما وقتي «عند الاطلاق» گفتند نعمت، ايشان مي‌فرمايد نعمت ولايت منظور است؛ مثل «نَحْنُ النَّعِيم‏»23 که در ذيل آيه ﴿ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيم﴾;24 فرمود: «نَحْنُ النَّعِيم‏» که وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) ذيل اين آيه اين روايت از آن حضرت است. ﴿أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾25 هم نعمت ولايت است.

بنابراين اين نعمت که قُرب کامل وجود مبارک يونس است، باعث شد که ﴿لَنُبِذَ بِالْعَراءِ﴾؛ اما ﴿وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطينٍ﴾، نه سقيم بود، نه عراء بود. نه بيمار بود، نه مريض بود، نه سرزمين عاري بود؛ بلکه ﴿شَجَرَةً مِنْ يَقْطينٍ﴾ بود، مسکن تأمين شد، لباس تأمين شد، غذا تأمين شد، همه چيز تأمين شد. اين چهار امر.

مي‌ماند دو امر ديگر؛ اين «إذ، إذ، إذ»ها بايد مشخص بشود که به چه چيزي برمي‌گردد؟ فرمود کاري يونس کرد که شما نبايد بکنيد. يک کار ديگري کرد که اگر بکنيد، موفق مي‌شويد. آن کاري که کرد، شما نبايد بکنيد: ﴿**وَ لاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ**﴾،26 که مسئوليت خود را رها کرد و از ميان مردم بيرون آمد؛ اما آن کاري که بايد بکنيد اين بود که در بحبوحه خطر مرتّب «سبوحٌ قدوسٌ» داشت: ﴿فَنادي‏ فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ﴾، اين جاي ائتساست! يعني او را اسوه قرار بدهيم، تأسّي بکنيم. همه انبيا اسوه ما هستند. به ما فرمود او در آن دل ماهي اين ناله‌ها را داشت که ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ﴾. بعد دو مطلب را ذات أقدس الهي مي‌فرمايد؛ فرمود ما مشکل او را حلّ کرديم، يک؛ هر کس يونسي فکر بکند، مشکلش را حلّ مي‌کنيم، دو؛ ﴿وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ﴾،27 اين تمام شد. ﴿وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ﴾؛ يعني اين راه مخصوص يونس نيست. هر کسی بگويد خدا، ما جواب مي‌دهيم. حالا يا آن خطر هست يا خطرهاي ديگر هست: ﴿وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ﴾. اين امر ششم است.

بنابراين اين راه‌ حلّ هست هيچ يک ملّت نمي‌ماند. فلان کس تحريم کرده، فلان کس گرفته! ما آن که اصل است آن را فراموش کرديم، همه اين امور به دست اوست. همه اين امور به دست اوست! ما موظفيم کارهايمان را انجام بدهيم اعتراض هم بکنيم، محاکمه هم بکنيم، همه اين کارها را بايد بکنيم؛ اما اينها ابزار کار است؛ اما آن کليد اساسي فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ﴾، اين مطلب ششم است. به ما نفرمود شما دست از هر کاري برداريد، فقط دعا کنيد! فرمود اين کار را بکنيد، حتماً اين کار را انجام بدهيد، اين بيان نوراني حضرت امير است، فرمود يک ملّت سنگ‌بخور نباشيد. اين بيانات حضرت است در نهج‌البلاغه. بارها به عرض شما رسيد حوزه وقتي انقلابي مي‌شود که شرح نهج‌البلاغه آن مثل رسائل و مکاسب درسي بشود، وگرنه سالي يک‌بار نهج‌البلاغه، آن ديگر نمي‌شود.

فرمود: «لاَ يَمْنَعُ الضَّيْمَ الذَّلِيلُ»؛28 ستم را جز ملّت پست کسي تحمّل نمي‌کند. فرمود: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ»،29 سنگ را از هر جا آمد برگردانيد. همين علي است! بنابراين وقتي حوزه انقلابي مي‌شود که نهج‌البلاغه مثل رسائل، مکاسب درسي يعني درسي! اين جملات گفته شود، بحث شود، شواهد روايي گفته بشود، ملّت مي‌شود زنده. اين را کسي گفته که پشتيبان ملّت است، کسي که تمام کار به دست اوست، گفته است. يک وقت است کسي پيشنهاد مي‌دهد طرح مي‌دهد؛ اما کسي که«بِيَدِهِ مَقَالِيدُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْض‏»،30 کليد آسمان‌ها به دست خداست، او اين حرف‌ها را مي‌زند به وسيله انبيا. اگر کسي تمام امور به دست اوست، به وسيله گاهي بي‌وسيله مثل قرآن، گاهي با وسيله مثل روايات، به ما بگويد سنگ را هر جا آمد، برگردانيد: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ» تأمين مي‌کند. اين امر ششم.

پرسش: با توجه به اينکه «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء»31 میتوانيم بگوييم بعضی از علما وارث يونس هستند؟

پاسخ: همه‌شان؛ البته بعضي‌ها اين مقامات خاصّه است، در اين اصطلاحات عرفا دارند که اين راه موسيٰ را مي‌رود. همين‌هايي که اربعين مي‌گيرند مي‌گويند اربعين کليمي، چون وجود مبارک موساي کليم اوّل ذي‌قعده تا ده ذي‌حجه مهمان خدا بود در کوه طور بدون اينکه بخوابد يا بخورد و آرام بشود، چهل شبانه‌روز فقط ذکر مي‌گفت، ناله مي‌کرد، مذاکره مي‌کرد، مناجات مي‌کرد: ﴿وَ وَاعَدْنَا مُوسَي ثَلاَثِينَ لَيْلَةً﴾، يک؛ ﴿وَ أَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ﴾، دو؛ ﴿فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً﴾،32 سه؛ اين اربعين کليمي، اگر کسي اين راه را برود، مي‌شود وارث موساي کليم؛ منتها اُوليٰ در همان چلّه‌گيري اوّل ذي‌قعده تا ده ذي‌حجه است که در همان دهه اوّل ذي‌حجه اين دعا بين نماز مغرب و عشا که دو رکعت نماز مي‌خوانند، آنجا مستحب است. بعد از حمد و سوره اين ﴿وَ وَاعَدْنَا﴾ مستحب است. هميشه چلّه‌گيري درست است، راه آنها راه الهي است، فرق نمي‌کند.

پرسش: آن قسمت اوّل سوره يونس که ... .

پاسخ: آن را فرمود ﴿لا تَكُن‏﴾. آنجا جاي ائتسا نيست. آنجا را نهي کرد که ﴿لا تَكُن‏﴾؛ اما اينجا را به ما گفت: ﴿وَ كَذلِكَ نُنْجِي﴾. اين ﴿وَ كَذلِكَ نُنْجِي﴾؛ يعني اين راه همه است. آنجا را که نبايد انجام بدهيد، نهي کرد، فرمود مثل او نباش! اما حالا که او در خطر افتاد، همان راه تسبيح قبلي را ادامه داد، يک؛ از نعمت ويژه ولايي برخوردار شد، دو؛ اين ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ﴾، براي او ملکه شده بود، سه؛ خدا او را نجات داد، چهار؛ بعد فرمود اين مخصوص او نيست، شما هم باشيد همين‌طور است: ﴿وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ﴾؛ منتها حالا آن حضرت چند بار گفت، خدا مي‌داند. ما چند بار بگوييم! آنها که اهل راه هستند، گاهي ذکر نشان مي‌دهند، بيست بار، سي بار کمتر، بيشتر، تا حالتي به آدم دست بدهد، اين رقم خاصي ندارد، اين مربوط به خود شخص است.

بنابراين اين ﴿فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ﴾ يک مطلب است؛ يعني پست خود را ترک نکن! در تأييد اين فرمود: ﴿وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ﴾، اين تمام شد. اين ﴿إِذْ﴾ نفرمود: ﴿وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادي﴾؛ يعني آن وقتي که گفت: ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ﴾؛ مثل او نباش! اين کاملاً اين ﴿إِذْ﴾ از قبل منقطع است به تمام معنا. ﴿وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ﴾اين تمام شد. اين ﴿إِذْ﴾؛ يعني «أُذکر» اين يک مطلب جدايي است که کاملاً يعني صد درصد از جمله قبل مرتفع است؛ مثل او نباش! چه وقت؟ آن وقتي که قوم خود را ترک کرد. تمام شد. ﴿إِذْ﴾؛ يعني به ياد اين باش که ناله مي‌کند: ﴿إِذْ نادي‏ وَ هُوَ مَكْظُومٌ﴾، نه اينکه «لا تکن اذ نادي»؛ مثل اين حالت نباش. اين حالت که حالت عبوديت است و حالت ولايت است.

يک وقت است کسي کاظم است، خشم خود را تحت سلطه خود قرار مي‌دهد، او سرجايش مي‌ماند. «فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًی وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا»،33 اين يعني کاظم هستم. فرمود کم به من ظلم نکردند! استخوان در گلوي من بود، خاشاک در چشمم بود، همه را صبر کردم: «فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًی وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا»، اين مي‌شود کاظم. يک وقت است انسان حوصله‌اش سر مي‌آيد صحنه را ترک مي‌کند، مي‌شود مکظوم؛ يعني اين غيظ بر او مسلّط است، او کاظم در اين حال نيست، مکظوم است، انبوهي از غضب بر او مسلط است. در اين حال به هر حال خشم بر اينها مسلط است؛ ولي در همين حال ناله مي‌کند، نه اينکه قومش را نفرين بکند. فرمود در آن حال که به هر حال خشم، غضب، درد، رنج بر شما مسلط شد، بگوييد خدا: ﴿إِذْ نادي﴾؛ يعني «أُذکر» اين صحنه را که معلوم بشود که اين جمله ﴿**وَ لاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ**﴾، صد درصد مربوط به قبل است، اين ﴿إِذْ نادي﴾، صد درصد يعني «أُذکر»؛ به ياد او نباش، به ياد اين باش! «أُذکر» آن وقتي که مکظومانه گفت: ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ﴾، لذا ﴿لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ﴾؛ ولي چون از ولايت الهي بهره‌مند شد از شکم ماهي بيرون آمد و از دريا بيرون آمد:﴿وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطينٍ﴾، جاي خوب، هواي خوب، مکان خوب، پوشش خوب، غذاي خوب براي او تأمين شد.

﴿فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحينَ﴾، در آن قسمت‌ها دارد: ﴿وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ﴾. بعد فرمود: ﴿وَ إِنْ يَكادُ الَّذينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ﴾، اين از باب «ردّ العَجُز علي الصدر»,34 است مستحضريد که يکي از قوانين و آداب مُحَسَّن بودن اين است که ذيل کلام به صدرش برگردد. صدر سوره «قلم» اين بود: ﴿ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ﴾،35 ذيل و بخش پاياني آن هم اين است که آنها مي‌گويند تو مجنون هستي، در حالي که ﴿وَ ما هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمينَ﴾. اين هم شرف جهانيان است، ما حرفي براي عرب يا عجم نياورديم، براي جهان حرف آورديم. ﴿ذِكْرٌ لِلْعالَمينَ﴾ است. بهره‌برداري از اين شرف برای تو و ساير مؤمنين است، حالا آنها بهره نبردند بماند. ﴿وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِك‏﴾36 که در بخش‌هايي از آيات آمده است. فرمود شما و پيروان شما! مثل اينکه قرآن ﴿هُدي لِلنَّاسِ**؛37 است، ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدي لِلنَّاسِ؛ اما آن که بهره مي‌برد ﴿هُديً لِلْمُتَّقينَ﴾38 است، وگرنه قرآن ﴿هُدي لِلنَّاسِ**﴾ است. اين هم تذکره جهاني است، هدايت جهاني است، نام و ياد جهاني است به يک معنا. هم نام‌آفرين و نام‌آورکننده جهانيان است، اگر قرآني بينديشند؛ لکن اکثري مردم چون چنين نيستند، ﴿وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِك‏﴾؛ مايه شرف تو و پيروان توست. آنها در جهان شريف و کريم هستند.

جريان چشم بد و چشم شور، غالب مفسّرين اين جمله ﴿وَ إِنْ يَكادُ الَّذينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ﴾ را به همين چشم شور و چشم بد معنا کردند؛ يعني با چشم ممکن است به شما آسب برسانند. بعضي‌ها گفتند39 که اين دو تا اشکال دارد: يکي اينکه اوّلاً اين چشم بد و اينها افسانه است و چيز درستي نيست و ثانياً آنها که درباره چشم مي‌گويند آن چشمي که موجب باشد؛ يعني کسي که بگويد اين خيلي خوب است، خوشش بيايد، جمالي، جلالي، شکوهي ببيند با اين نگاه، آن چشم اثر دارد؛ اما آنهايي که با نگاه جنون و سحر و شعبده و عداوت و غضب نگاه مي‌کردند، اين چشم که چشم شور نيست. اين دو تا اشکال را ايشان دارند؛ لکن غالب مفسّرين مي‌گويند اين کار شدني است، يک؛ رواياتي از فريقين نقل شده است هم از طرف شيعه‌ها هم از طرف سنّي‌ها که چشم به هر حال رجل را به قبر وارد مي‌کند؛ چه اينکه حيوان را به قِدر مي‌رساند.40 اين روايات هست و گفتند آنها که چشم شور داشتند، حالا اين به افسانه نزديک‌تر است يا واقعاً درست است سه روز غذا نمي‌خوردند تا آماده بشوند براي چشم‌زدن. اصل مسئله که روح ممکن است تقويت پيدا کند و از راه دست يا از راه چشم کاري انجام بدهد، اين ممکن هست، دليلي بر نفي اين نيست. روايت هم هست که شيعه‌ها نقل کردند و سنّي‌ها هم نقل کردند.

مرحوم بوعلي هم در بحث اسرار آيات اشارات و تنبيهات که اشارات و تنبيهات از مهم‌ترين کتاب‌هاي فلسفي مرحوم بوعلي است و يک کتاب قدر و غني است؛ يعني متن برای ابن سيناست و شرح برای فخر رازي است که به تعبير بزرگان اين جرح کرده نه شرح، تا توانست متن را مورد نقد قرار داد. اين دو نظر، نظر سوم نظر مرحوم خواجه طوسي(رضوان الله تعالي عليه) است که آمده حرف‌هاي بوعلي را خوب تفسير کرده و تبيين کرده اوّلاً، همه نقدهاي فخر رازي را رد کرده، ثانياً. اين سه محور فلسفي است. بخش چهارم مربوط به مرحوم قطب الدين رازي است. قطب الدين رازي يکي از فضلاي ورامين بود، درس خواند، درس خواند، درس خواند، شد حکيم، بعد شده داور بين الشّارحين. اين کار کوچکي هم نيست. اوّلاً به خودش اجازه بدهد که بين خواجه طوسي و فخر رازي و احياناً در حريم نظر بوعلي وارد بشود و داوري کند. اينمحاکماتي که ايشان نوشتند در پاي همين اشارات چاپ شد، اين رکن چهارم فلسفي است؛ يعني متن برای مرحوم بوعلي است، شرح اوّل برای رازي، شرح دوم برای مرحوم خواجه که تمام اشکالات و نقدهاي رازي را برطرف کرده و فرمايش شيخ را منقّح کرده، چهارم اين قطب رازي، همين طلبه وراميني اين به جايي رسيد که به خود اجازه داد که بين خواجه طوسي و فخر رازي داوري کند و محاکمات بنويسد و از کتاب‌هاي متقن فلسفي بشود. اين محاکمات، محکمات، برای قطب رازي است که اهل همين ورامين است و شما شرح حال مرحوم شهيد اوّل را ببينيد! درست است که شهيد ثاني قدر است؛ اما «و ما ادراک ما شهيد اوّل»! اين در زندان يک دوره فقه منقّح بنويسد و کتاب‌هاي غني و قوي بنويسد و شاگرداني تربيت کند اين کار شهيد اوّل است. شهيد اوّل از شهداي کم‌نظير ماست، از فقهاي کم‌نظير ماست. همين شهيد اوّل مقدمات دروس، مقدمات ذکري ايشان را مطالعه کنيد. در شام فلسفه را نزد همين طلبه وراميني خوانده است. افتخار شهيد اوّل اين است که فلسفه را نزد همين قطب رازي وراميني خوانده است. گاهي محاکمه مي‌کند. اين کتاب از کتاب‌هاي متقن فلسفي است که در حوزه‌هاي رايج بود، الآن هم البته هست.

در بخش‌هاي پاياني يعني فصل بيست و نهم نمط دهم، چون ده نمط هست. نمط دهم در اسرار آيات الهي است. «النمط العاشر في اسرار الآيات». نمط نهم مقامات عارفين است، همين امام رازي که به تعبير خواجه اشارات را جرح کرده و نه شرح، قدم به قدم اشکال کرد، وقتي به نمط نهم که مقامات عارفين است، اسرار عرفان را و سلوکات عرفاني را عالمانه تبيين مي‌کند، مي‌گويد نه قبل از او، نه بعد از او تا اين تاريخ، کسي عرفان را اين‌طور مدلَّل عقلي نکرده است. همين فخر رازي آنجا اعتراف مي‌کند. اين مقام نمط نهم است. اما نمط دهم در اسرار آيات است که چگونه ممکن است انسان با يک قُوْت کم، چند روز ممکن است و اربعين بگيرد؟ اينها را مرحوم بوعلي برهاني مي‌کنند که ممکن است انسان با غذاي کم زندگي طولاني داشته باشد و تمکّن از افعال شاقّه داشته باشد و از غيب «باذن الله» با خبر باشد و غرايبي از او صادر بشود، اينها را در نمط دهم ذکر مي‌کند. در فصل بيست و نهم همين دوازدهم اين مطلب را دارد، مي‌فرمايد: «اشارة الاصابة بالعين تکاد أن تکون من هذا القبيل»،41 چشم شور از همين قبيل است که نفس که قوي شد، ممکن است اين آثار را داشته باشد. حالا در هر ناحيه‌اي تقويت مي‌شود. «المبدأ فيه حالة نفسانية معجبة تؤثر نهكاً فى المتعجب منه بخاصيتها»؛ اين روح خاص با نگاه در منظور اثري مي‌گذارد که او را از پا درمي‌آورد يا مريض مي‌کند يا جمال و کمالش را مي‌گيرد. بعد مي‌فرمايد: «و انما يستبعد هذا من يفرض أن يكون المؤثر فى الاجسام ملاقيا»؛ آنها که نظام عِلّي را خوب بررسي نکردند، مي‌گويند حتماً علّت و مؤثر و سبب اثرگذار بايد بچسبد به معلول و به جسم، اينها چون علّيت و تأثيرگذاري را خوب بررسي نکردند، مسئله چشم شور را منکر هستند. مي‌گويند چگونه ممکن است انسان کسي را نگاه بکند و او را از پا در بياورد؟! در نظام علّي لازم نيست که به او بچسبد، اين روح قوي وقتي روح قوي شد، آثارش در ديگري نفوذ مي‌کند. لازم نيست انسان از اينجا به جاي ديگر برود، اگر توانست برود که مي‌رود، اگر هم نتوانست، از همين جا متوسل بشود آن ذات مقدس مي‌تواند مشکل را حلّ کند، اين‌طور نيست که حتماً انسان بايد برود دست را به پنجره فولاد بزند تا نتيجه بگيرد. همين‌جا که نشسته است مي‌تواند از امام هشتم کمک بگيرد، اين‌طور نيست. البته آن ثواب بيشري دارد.

فرمايش بوعلي اين است که روح اگر قوي باشد، از راه دور هم اثر مي‌گذارد، بدون واسطه اثر مي‌گذارد. «و انما يستبعد هذا من يفرض أن يكون المؤثر فى الاجسام ملاقيا أو مرسل جزء أو منفذ كيفية فى واسطة» اين‌طور نيست. «و من تامل ما أصلناه استقط هذا الشرط»؛ کسي قدرت روح را که ما تاکنون تثبيت کرديم، اگر بررسي کند، اين شرط را ساقط مي‌کند، نه ممکن است روح از راه خيلی دور هم اثر بگذارد. درست است که انسان نزديک برود فيض بيشتر مي‌برد؛ اما اين‌طور نيست که توسل از راه دور بي‌اثر باشد. اين‌طور نيست. «استقط هذا الشرط عن درجة الاعتبار». مرحوم خواجه که اين را شرح مي‌کند مي‌فرمايد اين درست است؛ اما به هر حال اصابه عين از همين قبيل است، لکن اين برهان قطعي ما نداريم اينها «من الامور الظنّية» است و امور ظنّي به هر حال شواهد مي‌خواهد. روايات هم چون از طريق شيعه است هم از طريق سنّي که چشم شور اثر دارد را مي‌شود پذيرفت و غالب مفسّران يعني ادعاي اجماع شده که اين آيه ﴿وَ إِنْ يَكادُ﴾ را بر آن تاويل کردند.

«و الحمد لله رب العالمين»


  1. . سوره فاطر، آيه43.

  2. . سوره آل‌عمران، آيه54؛ سوره انفال، آيه30.

  3. . سوره فرقان، آيه65.

  4. . نهج البلاغة(للصبحي صالح), حکمت478.

  5. . نهج البلاغة(للصبحي صالح), نامه28؛ «قِيلَ الطَّيَّارُ فِي الْجَنَّةِ وَ ذُو الْجَنَاحَيْن‏».

  6. . سوره فاطر، آيه1.

  7. . الأمالي(للصدوق)، ص463.

  8. . سوره انعام، آيه112.

  9. . سوره اعراف, آيه12.

  10. . سوره بقره, آيه251.

  11. . سوره بقره, آيه247.

  12. . سوره اسراء، آيه55.

  13. . سوره بقره، آيه253.

  14. . الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص352؛ «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِي وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدٌ بِشَيْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّي أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَيْ‏ءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَكْرَهُ مَسَاءَتَه‏».

  15. . سوره نجم، آيه8.

  16. . كشف الغمة في معرفة الأئمة(ط ـ القديمة)، ج‏2، ص254.

  17. . سوره صافات، آيه139.

  18. . سوره صافات، آيه140.

  19. . سوره صافات، آيه141.

  20. . سوره صافات، آيات142 و143 و144.

  21. . سوره صافات، آيه145.

  22. . سوره انبياء، آيه87.

  23. . شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج‏2، ص476.

  24. . سوره تکاثر، آيه8.

  25. . سوره مائده، آيه3.

  26. . سوره قلم، آيه48.

  27. . سوره انبياء، آيه88.

  28. . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه29.

  29. . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت314.

  30. . البلد الأمين و الدرع الحصين، ص419.

  31. . الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج‏1، ص32.

  32. . سوره اعراف، آيه142.

  33. . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه3.

  34. . لغت‌نامه دهخدا، رد العجز علي الصدر: [رَدْ دُل ْ ع َ ج ُ زِ ع َ لَص ْ ص َ] بازبردن انجام به آغاز. در صنعت عروض و بديع عبارت است از صفت تصدير که يکي از صنايع علم بديع و محاسن شعري است. به اصطلاح عروضي، صنعتي از شعر را گويند که درآن کلمهٴ اول شعر را در آخر آن مکرر کنند يا شعر را به کلمه‌اي ابتدا کنند که شعر ماقبل آن بدان منتهي شده است.

  35. . سوره قلم، آيه2.

  36. . سوره زخرف، آيه44.

  37. . سوره بقره، آيه185.

  38. . سوره بقره، آيه2.

  39. . مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏10، ص512.

  40. . بحار الأنوار, ج 60 , ص 17؛ «وَ مِنْهُ رُوِيَ عَنِ اَلنَّبِيِّ صَلَّی اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: إِنَّ الْعَيْنَ لَيُدْخِلُ الرَّجُلَ الْقَبْرَ وَ الْجَمَلَ الْقِدْر»َ.

  41. . شرح الاشارات و التنبيهات(الفخر الرازی)، ج‏2، ص142.