تفسیر سوره قلم - جلسه ۱

مجموعه تفسیر سوره قلم از آیت الله جوادی آملی

چهارشنبه، 14 آذر 1397

31 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ (1) ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ (2) وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ (3) وَ إِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظيمٍ (4) فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ (5) بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ (6)﴾

سوره مبارکه «قلم» هم مثل سوره مبارکه «مُلک» در مکه نازل شد، براي اينکه عناصر محوري اين معارف توحيدي است. گرچه بخش پاياني اين سوره به بعضي از آيات سور مدينه شبيه است؛ لذا برخي‌ها اينها را مدني دانستند؛ ولي انسجام اين سوره نشان مي‌دهد که اين جمعاً در يک فضا نازل شد. صدر اين سوره، بعد از «بسم الله» يکي از حروف مقطعه قرار دارد. در طليعه تفسير، درباره حروف مقطعه که بيش از سي قول هست، آنجا مسائلي مطرح شد.1 مرحوم شيخ طوسي در تبيان نظر شريفش اين است که اين حروف مقطعه اسامي اين سور هستند؛2 مثلاً دارد ﴿الم﴾3 يا ﴿المص﴾4 يا ﴿ص﴾؛5 اينها اسامي آن سوره‌اند. اين سوره «قلم» را هم سوره «نون» مي‌دانند. مي‌فرمايند «اقوي الاقوال» اين است که اين حروف اسامي اين سور هستند.

مطلب ديگر اين است که «واو» در ﴿وَ الْقَلَمِ﴾ واو سوگند است. سوگند ذات أقدس الهي در مقابل بيّنه نيست، بلکه به بيّنه است. ـ قبلاً هم اين مطالب بازگو شد که ـ در محاکم، قسم در مقابل بيّنه است که «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر»؛6 ولي قسم‌هاي خداي سبحان به بيّنه است نه در قبال بيّنه. الآن آغاز سوره مبارکه «يس» که با سوگند شروع مي‌شود، قسم به دليل است. قسم به دليل مثل اينکه کسي بگويد سوگند به اين آفتاب الآن روز است! اين به بيگانه سوگند ياد نکرد. يک وقت است در يک جای تاريکي کسي ساعت نگاه مي‌کند يا شواهدي ديگر، مي‌فهمد که صبح شد به ديگري مي‌گويد که الآن صبح شد يا روز است و براي تثبيت مدّعاي خود سوگند ياد مي‌کند، مي‌گويد قسم به فلان که الآن روز است. يک وقت است نابينايي است، انسان در روز روشن به اين نابينا مي‌خواهد خبر بدهد که الآن ديگر روز است. براي تثبيت اين حرف‌هايش سوگند ياد مي‌کند. مي‌گويد قسم به اين آفتاب الآن روز است. اين قسم به بيّنه است نه در قبال بيّنه. سوگندهاي الهي اين‌طور است. در سوره مبارکه «يس» دارد که ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ٭ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾؛7 قسم به قرآن تو پيغمبر هستي! يعني قسم به معجزه! مهم‌ترين دليل نبوت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) قرآن است. خدا به دليل سوگند ياد مي‌کند براي اثبات نبوتش. ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ٭ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾؛ مثل اينکه کسي بگويد قسم به اين آفتاب الآن روز است. چون قرآن معجزه خالده حضرت است و مهم‌ترين دليل نبوت آن حضرت هم قرآن است. سوگندها اين‌طور است.

در اين بخش که به قلم و مکتوبات قلم ياد شد، در قرآن کريم آن قلم‌هاي منحوس و مزدور را هم محکوم مي‌کند که ﴿فَوَيْلٌ لِلَّذينَ﴾ که ﴿يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَليلاً﴾، آن قلم‌هاي مزدبگير را هم محکوم مي‌کند، ملعون مي‌داند، طرد مي‌کند، آنها حسابشان جداست؛ اما قلمي که حق مي‌نگارد، علمي مي‌نگارد، قرآن به او سوگند ياد مي‌کند، چون دارد به علم قسم مي‌خورد. قسم به علم که تو عاقل هستي! قسم به عقل که تو عاقل هستي! در حقيقت قسم به دليل است. اينکه فرمود قسم به قلم و آنچه را که اهل قلم مي‌نگارند، براي اينکه جاهليت به دو غدّه بدخيم علمي و عملي مبتلا بود که نشانه جاهليت هر جامعه‌اي است: يکي در مسئله انديشه اينها به جاي علم به گمان عمل مي‌کنند. يکي هم در مسئله انگيزه به جاي عدل به هويٰ عمل مي‌کنند.

در قرآن فرمود اين دو عنصر جنس و فصل نظام جاهلي است. فرمود: ﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَي الْأَنْفُسُ﴾؛8 يعني در کارهاي علمي از برهان خبري نيست، فقط به گمان مي‌انديشند. در مسائل عملي از عدل خبري نيست، طبق هويٰ کار مي‌کنند: ﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾، يک؛ ﴿وَ ما تَهْوَي الْأَنْفُسُ﴾، دو. يعني به جاي علم با گمان، به جاي عدل با هويٰ و هوس. اين رسم جاهليت است، جنس و فصل جاهليت است و قوام جاهليت است. اسلام آمده هم انقلاب فرهنگي ايجاد کرده، اين ظن را به علم تبديل کرده، هم انقلاب اخلاقي ايجاد کرده و آن هويٰ را به عدل برقرار کرده است. در همه اين قسمت‌ها علم را به جاي ظن نشانده و عدل را به جاي هويٰ و هوس گذاشته است: ﴿**إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾،9 ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾،10 ﴿كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ،11 در اين تعبيرات تا جامعه را ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ12 کند. فرمود جامعه‌اي که عالم نيست، هرگز به سعادت نمي‌رسد و متمدن نخواهد بود. جامعه‌اي که عقل خانوادگي دارد، عقل عادي دارد، زندگي شخصي خود را عاقلانه اداره مي‌کند، براساس عقل ضعيف که با چراغ خاموش دارد حرکت مي‌کند؛ اما جامعه قائم به عقل نيست، چنين جامعه‌اي متمدّن و سعادتمند نيست. تعبير قرآن کريم براي جوامع پيشرو اين است که ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ، «قوم يعقل» ـ بارها به عرضتان رسيد ـ نظير قوم عاد و ثمود نيست يا نظير قوم تازي و فارسي نيست. ما نژادی داشته باشيم به نام نژاد عاقل، نه! نژادي داريم فارس، نژادي داريم عرب، نژادي داريم تُرک، نژادي داريم عاد، نژادي داريم ثمود، اينها را مي‌گويند اقوام، اما نژادي داشته باشيم به نام نژاد عاقل که نداريم. اين قوم به معني نژاد و قبيله و عشيره و اينها نيست؛ اين قوم به معني قيام است: ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾**؛ يعني جامعه‌اي که قائم بالعقل هستند، سعادتمند و متمدّن هستند. آن که عقل ندارد يا نشسته عقلش را در گوشه‌اي مصرف مي‌کند، اين هرگز به سعادت نمي‌رسد. اين سوگندها نشان مي‌دهد که آن قلمي که حق‌نگار است و مسطورات او حق است، آن قلم مي‌تواند جامعه را متمدّن کند؛ لذا خداي سبحان به دليل سوگند ياد کرد، فرمود تو عاقلي، براي اينکه تو اهل علم و اهل بيان و بيان‌هاي تو را مي‌نگارند، مي‌نويسند و به همه جا منتشر مي‌کنند.

گاهي قرآن کريم از بيان سخن به ميان مي‌آورد، گاهي هم از بنان. به هر حال انسان يا حرف مي‌زند، جامعه را از راه گفتار عالم مي‌کند يا چيزي مي‌نگارد از نظر نوشتار اين کار را مي‌کند. اين دو تا راه دارد. در جريان بيان، در سوره مبارکه «الرحمن» که ـ بحث آن گذشت ـ فرمود: ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَيَانَ﴾؛13 در تنظيم اين چهار عنصر، به حسب ظاهر اين چنين بايد مي‌گفت که خدا «خلق الانسان علّمه القرآن»؛ ولي فرمود: ﴿عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾، گرچه به صورت «فاء» و ترتيب «ثمّ» و اينها نيست؛ اما اين ترتيب و تقديم ذکري نشان مي‌دهد که تا جامعه، جامعه قرآني نباشد، انساني نيست و تا جامعه، جامعه انساني نباشد، بيان نيست. بيان يعني جمله اوّل از جمله دوم جدا، جمله دوم از جمله اوّل جدا، بين دارد، مرز دارد. آن که درهم حرف مي‌زند و مبهم مي‌گويد، او بهيمه است. چرا بهيمه را بهيمه گفتند؟ براي اينکه سر و صداي او درهم است. معلوم نيست که چه دارد مي‌گويد! ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ﴾،14 هم ناظر به اين است که اينها بهيمه‌اند، حرفي براي گفتن ندارند. يک وقت آدم مدّعا را دارد، مرز مدّعا و دليل مشخص است، بين دارد، کسي که گفتار او، رفتار او، نوشتار او بين ندارد؛ يعني مدّعا يک طرف، دليل يک طرف، مخلوط نيست، اين مي‌شود بيان؛ اما کسي که درهم حرف مي‌زند به هر حال نه خودش مي‌فهمد چه گفته، نه ديگري مي‌فهمد چه گفته، اين مبهم است، بهيمه است. بيان برای جايي است که جمله اوّل معني خاص خود را دارد، جمله دوم معني خاص خود را دارد. دليل معني خاص خود را دارد. مدلول معني خاص خود را دارد. مدّعا معني خاص خود را دارد، برهان معني خاص خود را دارد، مي‌شود بيان. اينکه مي‌گويند «بين است»، «بيان است»، «مستبين است»، «تبيان است»؛ يعني اين! اين چه وقت است؟ فرمود اگر جامعه، جامعه قرآني بود، حرف او مي‌شود بيان. جامعه، جامعه قرآني نبود ديگر بيان نيست. جامعه اگر جامعه قرآني بود، مي‌شود انسان. نشد، ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾؛15 لذا صاحب مفردات قرآن، رساله‌اي دارد که در آن رساله تفصيل نشأتين اين نکته را دارد که چرا اين چهار امر اين‌طور ذکر شده؟ اول﴿اَلرَّحْمنُ﴾ که مقدم بودنش روشن است. دوم تعليم قرآن، سوم خلقت انسان، چهارم تعليم بيان. اشکال در اين است که تا انسان نباشد که قرآن ياد نمي‌گيرد و تا بيان نباشد که کسي قرآني حرف نمي‌زند؛ ولي تحقيق ايشان اين است که تا قرآن نباشد، جامعه انساني نيست و تا جامعه انساني نشد، گفتار و رفتار آنها بيان نيست، مبهم است.

بنابراين اوّل تعليم قرآن که انسان حق بگويد، حق بفهمد، حق بينديشد، حق عمل بکند. اگر چنين شد، مي‌شود انسان. اگر انسان شد، سخن او مي‌شود بيان و گرنه مبهم است. حالا اين را بخواهد بنگارد، مي‌شود بنان و بخواهد بگويد مي‌شود بيان. قرآن کريم با اين راه‌ها هم ﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾،16 را رُفت و رو کرد، هم ﴿وَ ما تَهْوَي الْأَنْفُسُ﴾،17 را شستشو کرد؛ لذا با اين کارها جامعه جاهليت را به جامعه عقلانيت تبديل کرد و اين را مي‌گويند ثوره، انقلاب. در بيانات نوراني حضرت امير در همان خطبه اوّل نهج‌البلاغه آمده است که همه انبيا آمدند براي همين کار که «يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»؛18 اثاره کنند، ثوره کنند؛ يعني انقلاب کنند، آنچه در درون مردم است به نام فطرت آن را شکوفا کنند که علمي بينديشند و عدلي عمل بکنند. همين کار را در همين سوره مبارکه «قلم» که محل بحث است فرمود: ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ ٭ ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ﴾، برهاني حرف زد، فرمود آنها گرچه اهانت مي‌کنند، تو را ديوانه مي‌دانند؛ ولي ما با برهان ثابت مي‌کنيم تو عاقل هستيد، براي اينکه علم آوردي، کتابت آوردي، برهان آوردي، اخلاق آوردي، پس نمي‌شود ديوانه باشي.

در طليعه وحي هم سوره مبارکه «علق» نازل شد که در سوره «علق» اوّلين مطلبش هم همين مسائل علمي است:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم»**﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ ٭ اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأكْرَمُ ٭ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ٭ عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾،19 در طليعه وحي که همين پنج آيه نازل شد، سخن از علم است و تعليم است. جاهليت را علم به عقلانيت تبديل مي‌کند. جاهليت را به بنان و بيان عقلي مي‌شود به عاقليت تبديل کرد و اينکه مثلاً اوّل «اقرأ» نازل شده باشد بعد حضرت بگويد «ماذا أقرأ»؟ بفرمايد: ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ ربّکَ**﴾ اين چنين نيست. گفت: ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ﴾. نه اينکه نازل شده باشد «إقرأ»، بعد حضرت گفته باشد «ماذا أقرأ»، يا «ما أقرأ». آنچه را شنيد از زبان مطهّرش صادر شد؛ يعني اين مجراي وحي، وحي آمد: ﴿**نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾**،20 آنچه آمد در قلب مطهّرش قرار گرفت و از زبان مطهّرش صادر شد، نه اينکه جبرئيل بگويد: «إقرأ»، اين بگويد «ماذا إقرأ»، بعد بفرمايد: «إقرأ». آنچه را مي‌شنود، مي‌گويد. آنچه را مي‌بيند، مي‌گويد.

در آنجا هم سخن از علم بود. ﴿عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ٭ عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾. در ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾ هم چند بخش است؛ يک سلسله درس‌هايي است که ذات أقدس الهي مي‌فرمايد ما به بشر گفتيم ممکن بود بشر با درس و بحث خود و با تلاش و کوشش خود يک مقدار چيز بفهمد؛ ولي يک سلسله حرف‌هاي نو ما به وسيله وحي داريم که اصلاً مقدور بشر نيست که او ياد بگيرد. اين ﴿يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ﴾ يا ﴿**يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ﴾،21 يک؛ ﴿وَ يُزَكِّيهِمْ﴾،22 دو؛ ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾،23 سه. تمام حساسيت روي همين جمله سوم است. فرمود او شما را عالم مي‌کند به کتاب، عالم مي‌کند به حکمت، به اين مطالب. بعد فرمود او يک حرف نو دارد، اين حرف نو را در زير اين آسمان فقط انبيا آوردند. مقدور هيچ کسی نيست ياد بگيرد. نفرمود: «و يعلمکم ما لا تعلمون»! فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾. بشر آن نيست که ياد بگيرد. به خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم همين‌طور فرمود. فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ﴾**، اصلاً ما اسرار غيبي را در کف دست تو گذاشتيم، چگونه مي‌توانستي ياد بگيري؟! جهنم و بهشت را که چه مي‌گذرد هم در کف دست شماست.

بارها به عرض شما رسيد الآن ما در قم زندگي مي‌کنيم تمام اطراف حرم و خيابان‌ها و اينها را کاملاً بلد هستيم. زائري يا مجاوري از ما سؤال کند که مثلاً فلان خيابان ارم کجاست؟ فلان صحن کجاست؟ کاملاً بلد هستيم. خداي سبحان کلّ اين صحنه را در دست پيغمبر گذاشت. تو در جريان طور نبودي؟ ﴿مَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ﴾،24 قصّه از اين قبيل است. ﴿مَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ﴾،25 قصّه از اين قبيل است. ﴿مَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ﴾،26 قصّه از اين قبيل است. تو در زمان مريم نبودي؛ ولي قضيه اين است. تو در طور نبودي؛ ولي قضيه از اين قبيل است. وحي‌يابي موسي نبودي، ولي قضيه از اين قبيل است. اين فقط از راه وحي است، چون مقدور نيست. کلّ اين صحنه را در قسمت غربي و شرقي و «أيمن» نبودي؛ ولي قضيه اين است. قبلاً هم به عرض شما رسيد ما «وادي أيمن» نداريم! اين «أيمن» صفت آن جانب است. «وادي أيمن» نيست، «جانب أيمن وادي»! ﴿شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ﴾27 اين «أيمن» صفت وادي نيست، صفت «شاطئ» است. «شاطئ»؛ يعني جانب. يعني طرف راست کوه. طرف راست و چپ کوه را حضرت دارد بيان مي‌کند. طرف غربي و شرقي آن را دارد بيان مي‌کند. فرمود موساي کليم آن قسمت غربي رفته، تو آن قسمت غربي نبودي؛ ولي قصّه از اين قبيل است. طرف راست آن جانب است، آنجا اين قصّه واقع شده است اين است. ﴿مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ﴾، اين «أيمن» صفت وادي نيست که ما وادي «أيمن» داشته باشيم. اين «أيمن» صفت «شاطئ» است، «شاطئ»؛ يعني جانب. جانب راست کوه. جانب راست کوه را گفته، چپ کوه را گفته، غربي و شرقي را گفته، کلّ اين صحنه را در دست پيغمبر گذاشت. اين را از کجا بشر ياد بگيرد؟ لذا به حضرت فرمود که ﴿عَلَّمَكَ مَا لَمْ﴾، نه «ما لا تعلم»؛ نه چيزي که نمي‌دانستي ما يادت داديم. تو با همه هوشي که آفريده شدي، اينها را نمي‌تواني ياد بگيري. اينها غيب است، چگونه مي‌تواني ياد بگيري؟!

اين پيغمبر را با اين علم مسلّح کرد، فرمود اينها که مي‌گويند تو مجنون هستي، مجنون نيستي! اين چه کتاب عظيمي است؟! اين چه صبري است که خدا دارد؟! به هر حال فرمود شما شاگردان اين پيغمبر هستيد. در آنجا فرمود: ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ ٭ اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأكْرَمُ ٭ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾، اين نهايت حرمت را براي قلم دارد. الآن مثلاً وقتي مي‌گويند فلان مسجد يا فلان مدرَس يا فلان سالن، يک فقيه تدريس مي‌کند يا يک متکلّم تدريس مي‌کند يا يک مفسِّر تدريس مي‌کند يا فلان مدرسِ دانشگاه فلان مهندس تدريس مي‌کند، فلان پزشک تدريس مي‌کند؛ يعني چه؟ وقتي گفتند فلان مهندس دارد تدريس مي‌کند؛ يعني چه؟ يعني درس هندسه مي‌دهد. فلان مدرَس، فلان طبيب دارد تدريس مي‌کند؛ يعني چه؟ يعني درس طب مي‌دهد. فلان مدرَس فقيه دارد تدريس مي‌کند؛ يعني چه؟ يعني درس فقه مي‌دهد. خدا مي‌فرمايد در مکتب وحي، اکرم دارد تدريس مي‌کند؛ يعني درس کرامت مي‌دهد. شاگردان دين شاگردان کريم‌ هستند. کرامت ياد مي‌گيرند: ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأكْرَمُ ٭ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾، نفرمود خداي عليم، نفرمود خداي عزيز؛ بله، همه اين اسما سرجايش محفوظ است، در جاهاي خاص هم ظهور کردند؛ اما وقتي گفتند اکرم دارد تدريس مي‌کند، معنايش اين است که درس کرامت مي‌دهد. اينکه فرمود: ﴿لَقَدْ كَرَّمْنا بَني‏ آدَم﴾28 ساختار او را کريمانه کرد؛ اما کرامت به او آموخت. حالا اگر کسي ياد نگرفت، مطلبي ديگر است. اگر کسي کريم نشد، شاگرد قرآن کريم نيست.

قبلاً هم به عرض شما رسيد که واژه «کرامت» آن قدر قداست دارد و بار علمي هم دارد که اصلاً ما معادل فارسي براي او نداريم. «کريم» غير از «کبير» است، «کريم» غير از «عظيم» است. ما در فارسي مي‌گوييم «بزرگ». وقتي مي‌خواهيم «کبير» را معنا کنيم، مي‌گوييم «بزرگ». «عظيم» را معنا کنيم، مي‌گوييم «بزرگ». «کريم» را معنا کنيم، گاهي مي‌گوييم «شريف». شريف واژه عربي است، معناي خاص خود را دارد. ما اصلاً معادل فارسي نداريم براي اينها. ترجمه قرآن هم کار آساني نيست. ما چند تا کلمه را بايد کنار هم جمع بکنيم تا واژه کرامت را معنا کند. کرامت وصف فرشته‌هاست. هر جا سخن از فرشته است، خدا اينها را به عنوان اينکه ﴿**بِأَيْدِي سَفَرَةٍ﴾،29 ﴿كِراماً كاتِبينَ﴾**30 در همه اينها سخن از کرامت است. همه آن برنامه‌هايي که خدا براي ملائکه قرار داده، براي من قرار داده است. اين قدر به من احترام کرد به عنوان انسان که تمام دستورهايي که براي ملائکه است که کرامت است، همه را از من خواسته است. من را هم مي‌خواهد فرشته کند، من در پيشگاه او چرا خاضع نباشم؟! اين دين است.

فرمود: ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ ٭**اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأكْرَمُ ٭ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾، نه اينکه ـ خداي ناکرده ـ کسي قلم به دست و مزدور باشد که ﴿يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَليلاً﴾،31 اين نار جهنم است؛ اما اينجا درس کرامت عطا مي‌کند. در آيه محل بحث فرمود: ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ**﴾، قسم به علم! قسم به مکتوبات علمي، تو عاقل هستي. اينها وقتي ديدند کسي به محضر حضرت رسيد، عرض کردند محفل شما خيلي محفل عالمانه و شيرين است؛ اما ما از اينجا که رفتيم بيرون، آن حلاوت ديگر کم مي‌شود! فرمود: «اسْتَعِنْ بِيَمِينِكَ»؛32 اينجا که مي‌آيي، يک قلم و کاغذ دستت باشد. آن قدر مردم را وادار کرد به سوادآموزي که در کلّ مکه شايد چند نفر انگشت‌شمار سواد ياد داشتند، در بخش پاياني سوره مبارکه «بقره» که طولاني‌ترين آيه قرآن همان آيه است، فرمود خيلي‌ها اهل سواد شدند، فرمود براي اينکه مشکل قضايي پيدا نکنيد، يادتان نرود، تمام اين معاملات حسّاستان را بنويسيد، قباله تنظيم بکنيد. کسي آشنا نيست: ﴿فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْل‏﴾،33 ﴿وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾، اين در پايان سوره مبارکه «بقره» است.

بعد فرمود: ﴿إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً﴾،34 قدری سيب‌زميني، قدری پياز، قدری نان خريديد، قباله لازم نيست. اما چيزي را خريد و فروش کرديد، شرکت کرديد، حتماً قباله داشته باشيد که ديگر به محکمه مراجعه نکنيد، نگوييد من يادم اين بود! من خيال مي‌کردم اين است! اين مردمي که اصلاً سواد در آنها خبري نبود، به قدري باسواد کرد، به قدري اهل قلم کرد، که گفت تمام کارهايتان را بنويسيد. الآن خيلي از مشکلات دستگاه قضايي براي اين است که اينها شرکت مي‌کنند فقط زباني به اصطلاح خودشان، بعد مي‌گويند ما خيال مي‌کرديم اين‌طور است! من اين‌طوري گفتم! فرمود بنويس! تمام کارها را بنويسيد: ﴿تُديرُونَها بَيْنَكُم﴾. قضاياي جزيي و امور جزيي که يک کيلو ميوه مي‌خريد، ديگر قباله نمي‌خواهد؛ اما وقتي اجاره است، استيجاره هست، شرکت هست، خريد و فروش مهم است، اين را حتماً بنويسيد که مشکل قضايي پيدا نکنيد. اين دين به اينجا رساند. وقتي که مي‌فرمايد براي همه قباله تنظيم کنيد، اين امر اجتماعي عمومي است، اينها را به اينجا رسانده است؛ اما فرمود اين خدايي که اکرم است، از شما خواسته که حق بنويسيد. آن وقت حضرت فرمود: «اسْتَعِنْ بِيَمِينِكَ»؛ چرا به من مي‌گويي؟ وقتي اينجا مي‌آيي، يک قلم دست تو باشد، يک مرکّب نزد تو باشد، حرف‌ها را يادداشت کن بعد برو!

پرسش: در برخی روايات «ن» يکی از اسما حضرت رسول بيان شده است. 35

پاسخ: بله، در جريان يونس هم ﴿وَ ذَا النُّونِ﴾36 گفتند، همين است. اين تقريباً سي، چهل قول است، يکي از اقوال اين است که يکي از اسما است، بعد گفتند «ن»؛ يعني مرکّب، بعد هم گفتند منظور از قلم اين قلم نويسنده‌ها نيست آن قلم أعلي است که مقدرات مي‌نويسد و اينها. تقريباً سي، چهل قول است.

پرسش: به حضرت علی(عليه السلام) هم اطلاق شده ... .

پاسخ: آن تطبيق مصداقي است نه تفسير مفهومي. روايات فراواني است در تطبيق اينها بر اهل‌بيت(عليهم السلام). اينها مصداق کامل‌ هستند البته؛ اما تفسير مفهومي معناي خاص خود را خواهد داشت.

فرمود: ﴿ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ﴾. وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) هم به مفضّل فرمود شما اينجا رفت و آمد مي‌کني، شاگرد ما هستي، به هر حال بايد يک تحقيق علمي داشته باشي. به او فرمود: «فَإِنْ مِتَ‏ فَوَرِّثْ‏ كُتُبَكَ‏ بَنِيك‏»،37 حالا که رفت و آمد تو نزد ماست و رفت و آمد مي‌کني، طرزي زندگي کن که بعد از مرگ تو ، ورثه تو چند جلد کتاب تو را ارث ببرند، نه اينکه کتاب از کتابفروشي بخري، بگذاري در خانه. يک چند جلد کتاب بنويس مختصّ به خودت باشد: «فَوَرِّثْ‏ كُتُبَكَ‏ بَنِيك‏»، نه اينکه از کتابخانه کتاب بخري، بياوري در خانه بگذاري. آنها که لازم است؛ ولي محقّق باش، عالم باش، نويسنده باش که ورثه تو از تو کتاب‌هاي علمي تو را ارث ببرند. اين‌طور تربيت مي‌کردند.

فرمود: ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ ٭ ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ ٭ وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ﴾، «مَنَّ»؛ يعني «قَطَعَ». «ممنون»؛ يعني مقطوع. ﴿لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ﴾؛38 يعني جزّي در کار نيست. اجر بي‌کران، پايان‌پذير نيست، چون در طرف ازل ممکن است اختلاف باشد؛ اما در طرف ابد اختلافي نيست؛ يعني بشر از دنيا وارد برزخ، بعد وارد ساهره قيامت، بعد وارد مسئله بهشت ـ إن‌شاءالله ـ! بعد ديگر ابدي است و اگر اصرار کتاب و سنّت بر ابديت بهشت نبود، برخي‌ها قبول نمي‌کردند که چگونه مي‌شود که انسان ابدي باشد؟ ممکن ابدي باشد؟ مگر مي‌شود که مخلوق ابدي باشد؟ بله، ابدي بالغير است، نه ابدي بالذات. اگر وارد بهشت شد، ديگر «تا» و «حتي» و«الي» و امثال آن ندارد. ما يک موجود ابدي خواهيم بود. موجود ابدي به هر حال يک زاد و توشه ابدي مي‌خواهد. زاد و توشه ابدي در همين معارف است و وارستگي و پرهيزکاري و عدل است و عقل. آن که از بين نمي‌رود، اينهاست. ما اگر عمر ما سال ما مثل زمين بود يا آسمان بود يا چند ميليارد بود، يک حرفي بود؛ اما ما هستيم که هستيم. يک موجود ابدي يک کالاي ابدي مي‌خواهد، آن کالاي ابدي فقط در سايه عبادت ذات أقدس الهي است که اين خداي اکرم خودش دارد تعليم مي‌دهد: ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأكْرَمُ﴾، اين کلاس درس را اکرم دارد اداره مي‌کند، نه کريم! نه عليم! ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأكْرَمُ ٭ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾.

«و الحمد لله رب العالمين»


  1. . تفسير تسنيم، ج2، ص76؛ «رأي پنجم: حروف مقطعه اجزاي اسم اعظم الهي است و اگر به درستي و از روي بصيرت تركيب شود، اسم اعظم ظهور مي‏كند...».

  2. . التبيان في تفسير القرآن، ج‏4، ص340.

  3. . سوره بقره، آيه1.

  4. . سوره اعراف، آيه1.

  5. . سوره ص، آيه1.

  6. . عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج‏1، ص244.

  7. . سوره يس، آيات1 ـ 3.

  8. . سوره نجم، آيه23.

  9. . سوره نحل، آيه90.

  10. . سوره حديد، آيه25.

  11. . سوره نساء، آيه135.

  12. . سوره رعد، آيه4؛ سوره نحل، آيات12 و67؛ سوره عنکبوت، آيه35؛ سوره روم، آيات24 و28؛ سوره بقره، آيه164.

  13. . سوره الرحمن، آيات1 ـ 4.

  14. . سوره فرقان، آيه44.

  15. . سوره فرقان، آيه44.

  16. . سوره نجم، آيه23.

  17. . سوره نجم، آيه23.

  18. . نهج البلاغه, خطبه1.

  19. . سوره علق، آيات1ـ 5.

  20. . سوره شعراء, آيات193 و 194.

  21. . سوره بقره، آيه151.

  22. . سوره بقره، آيه129.

  23. . سوره بقره، آيه129.

  24. . سوره قصص، آيه46.

  25. . سوره قصص، آيه44.

  26. . سوره آلعمران، آيه44.

  27. . سوره قصص، آيه30.

  28. . سوره اسراء، آيه70.

  29. . سوره عبس، آيه15.

  30. . سوره انفطار، آيه11.

  31. . سوره بقره، آيه79.

  32. . منية المريد، ص268.

  33. . سوره بقره، آيه282.

  34. . سوره بقره، آيه282.

  35. . مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 8، ص 647 ؛ «روی محمد بن مسلم عن أبي جعفر (ع) قال إن لرسول الله ص اثني عشر اسما خمسة منها في القرآن محمد و أحمد و عبد الله و يس و نون».

  36. . سوره انبياء، آيه87.

  37. . بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج‏2، ص150.

  38. . سوره واقعه، آيه33.