تفسیر سوره انسان - جلسه ۹

مجموعه تفسیر سوره انسان از آیت الله جوادی آملی

دوشنبه، 15 مهر 1398

32 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

﴿وَ يُسْقَوْنَ فيها كَأْساً كانَ مِزاجُها زَنْجَبيلاً (17) عَيْناً فيها تُسَمَّی سَلْسَبيلاً (18) وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ إِذا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً (19) وَ إِذا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعيماً وَ مُلْكاً كَبيراً (20) عالِيَهُمْ ثِيابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً (21) إِنَّ هذا كانَ لَكُمْ جَزاءً وَ كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً (22) إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزيلاً (23) فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً (24) وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصيلاً (25)﴾.

سوره مبارکه «انسان» طرزي خلقت انسان را تبيين مي‏کند که معادل ندارد يعني هيچ موجودي همتاي انسان نيست، گرچه انسان با بسياري از موجودات مشترکاتي دارد آنها که در حيات و زيست‏شناسي تلاش و کوشش کردند و مشترکات انسان و ميمون را بررسي کردند همه آن تحقيق درست است اما معناي آن اين نيست که انسان همين‏ها را دارد و بس! نظير آن مثال‏هايي که قبلاً ذکر مي‏شد، اگر کسي دوران دبستان و دبيرستان و دانشگاه و فوق ليسانس را گذرانده و فعلاً اشتغال به دوران دکترا دارد، او با دبستاني‏ها، دبيرستاني‏ها، دانشگاهي‏ها و ليسانس‏ها مشترکات فراواني دارد. اثبات مشترکات اين شخص با آنها دليل حصر مقام اين شخص نيست اين شخص فعلاً در دوران دکتراست که در هيچ مسئله‏اي با آن افراد ياد شده و عناوين ياد شده شرکتي ندارد. اگر تحقيق کردند ديدند بين انسان و ميمون هشتاد درصد مشترکات هست مربوط به بدن اينها و قوه تغذيه و تنميه و توليد و اين گونه از امور است، اما آن معارف اعتقادي که انسان دارد ذره‏اي از آن در حيوانات نيست. آن قضاياي کلي که انسان درک مي‏کند نمونه‏اي از آنها در حيوانات نيست حيوان قضاياي وهمي و خيالي را درک مي‏کند هرگز قضيه کليه را درک نمي‏کند و مستحضريد که هيچ علم بدون قضيه کلي پيشرفت نمي‏کند در تمام علوم استدلال هست و استدلال يکي از دو مقدمه‏اش حتماً بايد کلي باشد و حيوان هرگز کلي درک نمي‏کند. اما جريان انسان و جن مشخص شد که در جن گرچه مقاماتي هست، حتي ﴿قالَ عِفْريتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتيكَ بِهِ﴾،[1] اينها هست اما جن هرگز به مقام نبوت نمي‏رسد به مقام امامت نمي‏رسد، به آن ولايت کليه نمي‏رسد. جن پيغمبر دارد ولي نه از جنس خود، امام دارد ولي نه از جنس خود بنابراين هيچ مشترکاتي در بحث نبوت و امامت بين انسان و جن نيست. در جريان فرشته‏ها بين انسان و فرشته در آن مقامات عاليه مشترکات فراوان است اما در اوج مقام که انسان «خليفة الله» است و فرشته «خليفة الله» نيست فصل مميز آنهاست و آن اين است که انسان مي‏تواند بلاواسطه شاگرد خدا باشد و فرشته‏ها چنين صلاحيتي ندارند. انسان مي‏تواند اسماي الهي را بلاواسطه از خدا ياد بگيرد که ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ كُلَّهَا﴾،[2] فرشته اين چنين نيست. اگر فرشته اين لياقت را مي‏داشت و اين توان و صلاحيت را مي‏داشت که اسماي الهي را از ذات اقدس الهي فرا بگيرد ديگر جواب الهي کافي نبود؛ فرشته‏ها مي‏گفتند اگر شما خليفه مي‏خواهيد که فرموديد: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾، ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ﴾؛ اما ذات اقدس الهي فرمود: ﴿إِنِّي أَعْلَمُ﴾،[3] چيزي را که شما نمي‏دانيد و آن جريان امتحان تعليم اسماء است که وقتي ﴿عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني‏ بِأَسْماءِ هؤُلاء﴾،[4] فرمود «ما اسماء هؤلاء»؟ گفتند ما نمي‏دانيم. ذاتاً نمي‏دانند، يک؛ نمي‏توانند شاگرد بلاواسطه خدا باشند وگرنه بُخلي در افاضه حق تعالي نبود، دو؛ بايد شاگرد «خليفة الله» باشند، سه؛ محور تعليم «خليفة الله» نسبت به ملائکه هم محور انباء است نه تعليم، چهار؛ که فرمود: ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾[5] نه «يا آدم علمهم باسماء هؤلاء». در چهار بخش فرشته‏ها از انسان کامل پايين‏ترند و نازل‏ترند. اين است که در زيارت جامعه وجود مبارک امام هادي(سلام الله عليه) مي‏فرمايد: «بِكُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِكُمْ يَخْتِم‏»[6] احدي همتاي اهل بيت و عصمت طاهرين و خليفه الهی نيست. اين ذوات قدسي که قرآن معادل‏اند و عِدل قرآن کريم‏اند اوصاف برجسته اينها در صور و آيات قرآن کريم به طور لؤلؤ منثور پراکنده است؛ گاهي به صورت آيه تطهير مطرح است در سوره مبارکه «احزاب»، گاهي هم همان حديث «کساء» به صورت‏هاي ديگر روشن شده، گاهي هم در سوره مبارکه «مائده» ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾[7] مطرح است، گاهي ﴿يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ﴾[8] مطرح است؛ اما گاهي سؤال مي‏شود که اينها مربوط به بعضي از ائمه است نه همه ائمه. در خصوص اين کريمه ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ﴾[9] درباره اين چهار نفر هست درباره همه معصومين از چهارده معصوم نيست؛ ولي دو دليل هست که تساوي اينها را بيان مي‏کند: يکي دليل اجمالي است، يکي دليل تفصيلي. دليل اجمالي اين است که فرمود اينها نور واحدند، اگر يک نور هستند پس تفاوتي نيست چون کثرتي در کار نيست. دليل تفصيلي آن تصريح وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است به اسمای کل واحد واحد اينها که اينها امام معصوم‏اند، اينها حجت بالغه الهي‏اند، فرقي هم بين اينها نيست و مانند آن. بنابراين اگر يک جا وصف بعضي از اينها ذکر شد و جاي ديگر وصف ديگران ذکر شد همه اينها در آن فضايل شريک‏اند، اين طور نيست که حالا مثلاً يک خصيصه‏اي براي سيد الشهداء(سلام الله عليه) باشد که وجود مبارک حضرت امير فاقد آن خصيصه باشد حالا ظهور و بروز فرق مي‏کند. ممکن است يک خصيصه‏اي در ائمه ديگر باشد و ظاهر نشده باشد نه اينکه آنها فاقد باشند.

مطلب ديگر اين است که اهل سنت در عين حال که برخي از اين فضايل را نقل مي‏کنند اما آن عناد مستورشان را نمي‏توانند همواره پنهان کنند آلوسي که اين قسمت‏ها را نقل مي‏کند گاهي به صورت «قيل» گاهي به صورت «و فيه»، گاهي «شايد»، گاهي به اينکه بعضي‏ها اشکال کردند، به اين صورت‏ه. حتي جريان اينکه چرا در اين سوره در عين حال اينکه از بسياري از نِعَم بهشتي ياد شد از حوري ياد نشد آن براي حرمت وجود مبارک فاطمه زهرا(سلام الله عليها) است اين را نقل مي‏کند، اما اين طور نيست که خودش بگويد؛ از ديگران نقل مي‏کند اين طور نيست که سالم بگذرد به هر حال يک نيشي يک طعني يک شبهه‏اي در آن هست اين طور نيست که براي او مسلّم شده باشد، سرّ اينکه نامي از فرشته در اين سوره برده نشده به رعايت حرمت وجود مبارک فاطمه زهرا(سلام الله عليها) است اصل اينکه درباره آنهاست آن به صورت «قيل» و «قال» رد مي‏شود و اصل اينکه چرا از حور العين در اينجا سخني به ميان نيامده اين را هم گرچه بازگو مي‏کند، اما با يک کنايه‏هايي عبور مي‏کند.[10]

عمده آن است که نظم اساسي اين سوره مبارکه از مراحل نازل شروع مي‏شود تا آن مرحله عاليه. در قرآن کريم فرمود بهشتي‏ها هر چه بخواهند برايشان حاصل است ﴿لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها﴾[11] يعني مشيئت اينها در طول علل و اسباب نِعَم بهشتي است هر چه بخواهند حاضر است؛ منتها در آنجا بد خواسته نمي‏شود به نحو نفي جنس که ﴿لَا لَغْوٌ فِيهَا وَ لاَ تَأْثِيمٌ﴾.[12] عمده آن است که هر چه بخواهند حاصل است، نه هر چه حاصل است اينها مي‏خواهند. بعضي از نِعَم در بهشت است که اينها نمي‏خواهند نه براي اينکه اينها مايل نباشند براي اينکه نمي‏دانند. اينکه فرمود: ﴿لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾ چند بار اين ذکر شده که اين فوق مشيئت آنهاست براي اينکه درک نمي‏کنند تا بخواهند. آن نمونه‏هايي که بارها عرض مي‏شد از همين قبيل است؛ الآن مؤمنين نعمت‏هاي فراواني مي‏خواهند اما هيچ کشاورزي، هيچ دامداري از خدا درخواست نمي‏کند اي کاش من نسخه خطي و مصحّح تهذيب شيخ طوسي را داشته باشم، اين نعمت را او درک نمي‏کند، نه اينکه آن نعمت نباشد. بعضي از نِعَم است که اهل بهشت درک نمي‏کنند تا بخواهند.

تاکنون آن شراب مشخص شد که از کدام چشمه است، آن کاسه مشخص شد که چگونه است، آن ظرف مشخص شد ساقي مشخص شد که ﴿يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ﴾؛ ساقي مشخص، شراب مشخص، کاسه مشخص، اقسام حرير هم مشخص؛ حرير نازک که زيرپوش است و حرير ضخيم که روپوش است، آن حرير نازک زيرپوش به نام سُندس است، آن حرير ضخيم روپوش به نام استبرق است، همه اينها مشخص شد؛ اما در آيات در جمع‎بندي نهايي مي‎فرمايد يک سلسله چيزهايي است که اينها حالا نمي‎خواهند تاکنون اين چيزهايي بود که اينها درک مي‎کردند ﴿وَ إِذا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعيماً وَ مُلْكاً كَبيراً﴾ و مانند آن.

پرسش: ...

پاسخ: ميل دارند يک کمالي است يک لذتي است اينها مي‎خواهند؛ هم ميل جسماني هست هم ميل روحاني هست. خدا غريق رحمت کند شيخنا الاستاد مرحوم حکيم الهي قمشه‎اي را اين بارها مي‎گفت آرزوي ما اين است که نهج البلاغه را در بهشت خدمت حضرت امير بخوانيم اين يک آرزويي است اين يک علمي است، تنها لذت‎هاي جسماني که نيست اين لذت‎ها هم هست، اما هر کسي به اندازه خودش. در قرآن کريم فرمود: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[13] يک، در سوره «انفال» و «آل عمران» که بحثش گذشت، فرق اين دو سوره در اين دو آيه اين است که برخي‎ها درجات مي‎طلبند فرمود ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾؛[14] بعضي‎ها از باب اتحاد عالم و معلوم اتحاد شخص و نظير اينکه «أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ هِيَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ يَا عَلِيُّ بَابُهَا»[15] آن در سوره «آل عمران» يا سوره «انفال» با اين تفاوت آمده است يکي ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ يکي ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ اينجا «لام» محذوف نيست، خود اين شخص اين مرتبه را داراست اين مرتبه است؛ آن وقت لذت‎هاي جسماني هست لذت‎هاي روحاني هست مي‎خواهند چيزهايي را بفهمند کمالاتشان زياد بشود اينها هست.

پرسش: ...

پاسخ: بله علم هست فکر هست؛ منتها حالا تمثّل حرکت هست ليل و نهار تمثّلش هست. غرض اين است که گرچه ﴿لا يَرَوْنَ فيها شَمْساً وَ لا زَمْهَريراً﴾[16] ولي آثار هست اين طور نيست که حالا انسان از ماندنش خسته بشود، آنجا ثابت است نه ساکن؛ لذا خستگي در بهشت راه ندارد. عمده اين است که اينها با ﴿لَهُمْ ما يَشاؤُنَ﴾ به سر بردند. از آن به بعد ساقي را خدا مشخص نکرد خودش فرمود من ساقي هستم. شراب را مشخص نکرد که از چه چشمه‎اي است به چه گروهي مي‎دهند به دست چه کسي مي‎دهند آنها را هيچ ذکر نکرد ظاهرش اين است که خودش شخصاً دخالت مي‎کند که فرمود: ﴿وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً﴾.

آن روايت نوراني که مرحوم امين الاسلام در مجمع البيان نقل کرد قابل قيمت‎گذاري نيست؛ آن روايت اين است که اگر از آن شراب نوشيدند از ماسوي الله فارغ هستند «إذ لا طاهر من تدنّس من الأكوان إلا الله‏».[17] اگر کسي به دَنَس به غبار و چرک خودخواهي بهشت‎خواهي، حوري‎خواهي و مانند آن متدنّس و آلوده است پاک نيست. اين شراب، شراب طهور است «إذ لا طاهر من تدنَّس بغير الله» اين خيلي حرف بلندي است. بعد دارد «رووه» نه تنها يک نفر و دو نفر، «رووه عن جعفر بن محمد الصادق(عليهما السلام)». اين مقام چه مقامي است؟ آنجا که ساقي خود خدا باشد. چشمه‎اش کافور جايش مشخص شد زنجبيل مشخص شد تسنيم مشخص شد اما اين نامي ندارد ساقي هم آنها نيست آنها به دست آنها خدا سقي نمي‎کند ﴿وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً﴾ اين آخرين قله است، اين ﴿لَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾ است، آن ﴿لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها﴾ است، اين ﴿لَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾. اين البته برای همين ذوات قدسي است بعيد است ديگران به اين مقام برسند.

بنابراين در اينجا که فرمود اينها شراب طهور دادند و از غير خدا اينها غافل‎اند در سوره مبارکه «صافات» دارد که هيچ کسي حق مدح خدا را ندارد مگر يک گروه خاص. آيه 159 به بعد سوره مبارکه «صافات» ﴿سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾ خدا منزه است از چيزي که هر کسي او را وصف بکند؛ چون به هر حال يک حقيقت نامتناهي را چه کسي مي‎تواند وصف بکند؟ هر موجودي خدا را وصف بکند به اندازه فکر خود، خدا را وصف مي‎کند و خدا از او منزه است قابل وصف نيست ﴿سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ ٭ إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ﴾[18] اين عباد مخلَص به زبان خدا، خدا را مدح مي‎کنند؛ اين «كُنْتُ ... لِسَانَهُ»[19] «كُنْتُ سَمْعَهُ» «کنت کذا و کذا»، در قرب نوافل، در قرب فرائض اينها که طاهر شدند «عما سوي الله» به زبان الهي خدا را وصف مي‎کنند؛ لذا خدا تسبيح اينها را امضا کرده است. فرمود: ﴿سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾ خدا منزه است از آنچه ديگران خدا را وصف مي‎کنند؛ چون هر وصفي که انسان مي‎کند به مقدار فهم خودش وصف مي‎کند يعني يک موجود محدود؛ اما اگر عباد مخلصين اگر وصف بکنند، اين وصف را خدا امضا مي‎کند چون اينها از آن شراب طهور نوشيدند و لسان اينها شده لسان الهي و به لسان الهي سخن مي‎گويند و به لسان الهي تکلم دارند و دعا مي‎کنند و مانند آن.

مطلب ديگر آن است که قرآن کريم گرچه اين اوصاف برجسته را برای اين ذوات قدسي مي‎داند اما براي ما هم سهمي قائل است به اندازه لياقت ما؛ لکن ما اين عملي که انجام مي‎دهيم يک وقت است که مي‎گوييم اين عمل فلان ثواب را دارد؛ اين درست است، درست است که اگر کسي فلان کار را بکند مثلاً انفاق بکند فلان درجه از ثواب را دارد؛ اما يک راهنمايي قرآن کريم مي‎کند که آن راهنمايي‎ها خيلي رايج نيست و آن اين است که انسان که کار خير انجام مي‎دهد آن مقداري که خدايا قبول بکن، کار خير بکن، سعادت به ما بده، عاقبت ما را خير بکن بهشت بده! اينها جزاهايي است که انسان مي‎خواهد. اما اگر کسي کار خير انجام بدهد و غرض او الهي باشد و اين نکته را در نظر داشته باشد، خدايا من اين کار را انجام مي‎دهم که ثابت قدم بمانم، من اين کار را انجام بدهم که روحيه بلند پيدا کنم، من اين کار را انجام بدهم که غير از تو نخواهم. اين يک تعليم خاصي است که قرآن کريم در پايان بخش پاياني سوره مبارکه «بقره» مشخص فرمود. در سوره مبارکه «بقره» اين قسمت معروف است که: ﴿مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ پاداش آن را ذکر مي‎کند ﴿كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ وَ اللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ وَ اللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾[20] که چندين بخش است کسي که يک کار خيري انجام مي‎دهد مربوط به معرفت و نيت اوست؛ اين مثل آن است که يک حبه گندم را در زمين بکارد اين يک حبه هفت خوشه بروياند، هر خوشه‎اي صد حبه گندم داشته باشد اين مي‎شود يکي هفتصدتا؛ ﴿كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ﴾ يک حبه گندم هفت خوشه، ﴿فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ﴾ هر خوشه‎اي صد حبه، يکي مي‎شود هفتصد تا؛ اين بخش اول است. ﴿وَ اللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ﴾ اين ضِعف به معناي دو برابر باشد اين هفتصد تا مي‎شود 1400 تا. اگر به معناي بيشتر باشد که حد خاصي ندارد؛ اما عمده مقام سوم است ﴿وَ اللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾، نه يعني يکي را هفتصد تا، نه يعني يکي را 1400 تا، يکي را به قدري مي‎دهيم که فقط خدا مي‎داند، اين حدّ و مرزي ندارد. يک کاري را علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) کرد به عنوان «لَضَرْبَةُ عَلِيِّ لِعَمْرٍو يَوْمَ الْخَنْدَقِ» که خدا به او پاداشي داد که اصلاً به حساب نمي‎آيد که «تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَيْن‏»[21] اين چه به حساب مي‎آيد؛ عبادت ثقلين، همه انبيا و اوليا در انسان و همه جنّ‎هاي مؤمن در جن؛ «تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَيْن‏» اين به حساب در نمي‎آيد. اينها پاداشي است که خداي سبحان به عمل خير مي‎دهد؛ اما آنچه در بخش ديگري از همان سوره مبارکه «بقره» ذکر فرمود، آيه 265 همان سوره است فرمود: ﴿وَ مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾، يک؛ ﴿وَ تَثْبِيتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾،[22] دو؛ ﴿كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَة﴾ آنها که کار خير انجام مي‎دهند با دو هدف يکي «قربة الي الله»، يکي اينکه خود من بالا بيايم، روح سخا در من پيدا بشود، روح گذشت در من پيدا بشود، روحم به اعتلا بار يابد. ﴿وَ مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾، يک؛ ﴿وَ تَثْبِيتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾، دو؛ خدايا اين کار خير را انجام میدهم که در طول عمرم نلغزم، اين کار خير را مي‎کنم که پايم نلغزد قلبم نلغزد دستم نلغزد، نه کج بروم نه کج بخواهم؛ اين اخلاق است که با فقه گره خورده است اين سخن از بهشت‎خواستن نيست آن بهشت را بعد ذکر مي‎کند. اين به ما ياد ميدهد که انسان مي‎توان کار خير انجام بدهد «لله» که ثوابش را مي‎دهد و موقعيت خودش را تثبيت کند که خدايا من ديگر نلغزم. ببينيد اگر درختي آن قدرت را مي‎داشت که از جا حرکت مي‎کرد چند سطل آب از رودخانه مي‎گرفت به پاي خود مي‎ريخت اين درخت حرفش چه بود؟ حرف اين درخت اين است که خدايا من اين آب‎ها را به پاي خودم مي‎ريزم که ريشه پيدا کنم تثبيت بشوم نلغزم! کسي که دارد کار خير مي‎کند اين آيه يادش مي‎دهد که تو هم اين طور فکر کن. بهشت را بله خدا مي‎دهد جهنم را هم از تو دور مي‎کند اما تو به هر حال در معرض خطر نباش خودت را تثبيت کن موقعيت خودت را تثبيت کن؛ اين کاري به بحث بهشت و جهنم ندارد اين تثبيت موقعيت است که خدايا من با اين کارم مغرور نشوم اين کار را هم ادامه بدهم و فخرفروشي نکنم نگويم کم آوردم نگويم کم مي‎شود موقعيت من تثبيت بشود تثبيت بشود که «لَا تُحَرِّكُهُ الْعَوَاصِف»[23] بشوم. حوادث در عالم زياد است گاهي اقتصاد است گاهي سياست است گاهي حکومت است گاهي کم است گاهي زياد است، من نلغزم؛ اين يک مقامي است اين در کمالات اخلاقي است خدايا آن توفيق را به من بده که به وسيله اين کار خير هيچ وقت نلغزم همين! اين چه کار به آيات ديگر دارد اين از غرر آيات اخلاقي ماست اينها محصول آن شراب طهور است آن شراب طهور، انسان را طرزي تثبيت مي‎کند که «ثبتهم الله»، «يثبتهم الله» تثبيت مي‎کند و ديگر نمي‎لغزد. آن وقت در بخش‎هاي ديگر همين سوره مبارکه «انسان» فرمود وقتي که شراب طهور به آنها داد مي‎فرمايد که ﴿إِنَّ هذا كانَ لَكُمْ جَزاءً وَ كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً﴾؛ چون در بخش‎هايي از سوره مبارکه «ابراهيم» فرمود: اگر اهل شکر بوديد خود شما را بالا مي‎آورم نه مال شما را بالا مي‎آورم ﴿لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ﴾[24] نه «لأزيدن اموالکم و اولادکم و کذا و کذا»؛ خود شما را بالا مي‎آورم؛ اين مي‎شود شيخ انصاري او مي‎شود محقق اردبيلي او مي‎شود کذا و کذا؛ خود شخص را بالا مي‎آورند ﴿لَأَزِيدَنَّكُمْ﴾ نه «لأزيدن اموالک و کذا و کذا» اين هم از همان قبيل است ﴿كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً﴾.

پرسش: ...

پاسخ: آن در بهشت است، در دنيا البته براي خواص حاصل است. اگر از هر غفلتي منزه شدند و همين طوري که در اين بيان اهل بيت(عليهم السلام) بود که ﴿لاَ نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَ لاَ شُكُوراً﴾[25] هيچ توقعي نداريم که شما تشکر کنيد يا نام ما را ببرند کسي از ما مدح کند اينها را نمي‎خواهيم هيچ، هيچ! هر چه که غير خداست فراموش کردند. اين رها کردن از غير خداست حالا تعبيراتي که در اين کتاب‎ها هست مي‎گويند مقام فنا و امثال ذلک است؛ ولي به هر حال غير خدا را نمي‎خواهند و غير خدا را نمي‎بينند. اين در دنيا براي خواص حاصل است در آخرت ظهور مي‎کند. بعد فرمود: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزيلاً﴾ بعد از اينکه آن بخش‎ها را ذکر کردند فرمود اين حرف‎ها از همين قرآن در مي‎آيد، اين توان آن را دارد که انسان را به آن بارگاه برساند ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَيْكَ﴾ با تأکيد ضمير ﴿إِنَّا﴾ با ﴿نَحْنُ﴾؛ ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزيلاً ٭ فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً ٭ وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصيلاً﴾ اينها صف بستند از هر طرف، تو در اثر اينکه نام مبارک «الله» تو را از هر چه غير خداست طاهر کرده است بردبار باش نه به مدح اينها دل ببند نه از مذمت اينها نگران باشد ﴿فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً﴾ چه آنها کافرند ملحدند مشرک‎اند يا نه داخلي آسيب‎رسان هستند مسلمان هستند به حسب ظاهر، کافر نيستند اهل شرک و الحاد نيستند يک دشمنان داخلي‎اند نه اينها و نه آنها هيچ کدام شما را آسيب نرساند. ﴿وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصيلاً﴾ صبح و شام، نه يعني دو تا برنامه، يکي صبح يک شام که مثلاً به فلان بيمار بگويند اين قرص را يک بار صبح بخور يکي شام. صبح و شام يعني مستمر، دائماً به ياد ذات اقدس الهي باش که هيچ لحظه غفلت نکني؛ آن‎گاه ﴿وَ مِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيْلاً طَويلاً﴾. جريان شب را برهان اقامه کرد مسئله سحر را فرمود که همه خواب‎اند مزاحمي در کار نيست ﴿إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ﴾ اصلاً نشئه خاص دارد سحر. ﴿أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قيلاً﴾ که بحثش قبلاً گذشت؛ فرمود شب را فراموش نکن، سحر را فراموش نکن، ياد خدا را در سحر فراموش نکن، تا تبعات بعدي آن.

«و الحمد لله رب العالمين»

[1]. سوره نمل، آيه39.

  1. سوره بقره، آيه31.

[3]. سوره بقره، آيه30.

  1. سوره بقره، آيه31.

[5]. سوره بقره، آيه33.

[6]. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص615.

[7]. سوره مائده، آيه3.

[8]. سوره مائده، آيه55.

[9]. سوره انسان، آيه8.

[10]. روح المعاني، ج‏15، ص170 ـ 174.

[11]. سوره ق، آيه35.

[12]. سوره طور, آيه23.

[13]. سوره انفال، آيه4.

[14]. سوره آل عمران، آيه163.

[15]. الأمالي(للصدوق)، النص، 388.

[16]. سوره انسان، آيه13.

[17]. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏10، ص623.

[18]. سوره صافات، آيات159 و 160.

[19]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج‏2، ص352.

[20] . سوره بقره، آيه261.

[21]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج‏4، ص86.

[22]. سوره بقره، آيه265.

[23]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج1، ص455.

[24]. سوره إبراهيم، آيه7.

[25] . سوره إنسان، آيه9.