أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً (9) إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَريراً (10) فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً (11) وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَريراً (12) مُتَّكِئينَ فيها عَلَي الْأَرائِكِ لا يَرَوْنَ فيها شَمْساً وَ لا زَمْهَريراً (13) وَ دانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلالُها وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْليلاً (14) وَ يُطافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَكْوابٍ كانَتْ قَواريرَا (15) قَواريرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقْديراً (16) وَ يُسْقَوْنَ فيها كَأْساً كانَ مِزاجُها زَنْجَبيلاً (17) عَيْناً فيها تُسَمَّی سَلْسَبيلاً (18) وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ إِذا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً (19) وَ إِذا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعيماً وَ مُلْكاً كَبيراً (20) عالِيَهُمْ ثِيابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً (21)﴾.
سوره مبارکه «انسان» که بخش مهم آن درباره أبرار هست اوصافي را ذکر ميکند که صلاحيت انطباق بر خيلي از افراد را دارد اما محور اصلي شأن نزول است که مصداق کامل اين است. لفظ اباي شمول عام ندارد ولي مصداق آن منحصر است؛ نظير ﴿يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ﴾،[1] لفظ در فرد استعمال نشد اما مصداق آن منحصر در حضرت امير(سلام الله عليه) است.
جناب فخر رازي از برخي از اکابر معتزله و غير معتزله نقل ميکنند که اينها اصلاً نامي از وجود مبارک امير المؤمنين(سلام الله عليه) نبردند و اين آيه را بر همان معناي عام آن تفسير کردند و گذشتند. از برخي ديگر که جزء اکابر نبودند نقل ميکند که اين درباره حضرت امير(سلام الله عليه) است.[2] مستحضريد که ايشان از اين اکابري که نقل ميکنند اين اکابر همان مفسران دست اولاند که مشمول بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هستند حضرت در آن نامهاي که براي مالک اشتر مرقوم فرمودند نوشتند مالک! «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ»[3] اولين کاري که بعد از رحلت حضرت کردند دين را به اسارت گرفتند؛ يعني قرآن و سنت قطعي را به اسارت گرفتند کسي حقِ نقل نداشت مگر به اجازه اين اسيرگيرندهها. اين از بيانات نوراني حضرت است که در عهدنامه مالک در نهج البلاغه آمده که مالک! ما گرفتار اسيرگيري بوديم «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ» تنها شخص نبود دين را به اسارت گرفتند، وقتي دين به اسارت گرفته شد سقيفه به جاي غدير نشست بعد فرمود دست مرا بستند من با دست بسته بيعت کردم و اگر عموي من حمزه و برادرم جعفر بود من هرگز سقيفه را امضا نميکردم، منتها عمويِ ديگر من عباس و برادر ديگر من عقيل اينها بودند که از اينها کاري ساخته نبود.[4] حضرت از عموي خود عباس به نيکي ياد نميکند ميگويد اين تا فتح مکه تا آخرين لحظه در رديف مشرکين مکه بود در زمان فتح مکه که آخر عمر حضرت بود مسلمان شد و برادرم عقيل هم که همهاش به دنبال مال ميگشت که سرانجام از دربار معاويه سر درآورد؛ ولي اگر عموي من حمزه بود و برادرم جعفر بود هرگز سقيفه را امضا نميکردم. اين کتاب شريف تمام نهج البلاغة اينها را مبسوطاً دارد. اين نهج البلاغه را سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) فرصت نکرد همه کلمات را جمعآوري کند. فرمود من کسي نبودم که سقيفه را امضا کنم حرف اينها را امضا کنم اينها دست مرا بستند. ميدانيد اين جعفر چه کاره بود؟ وجود مبارک رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) هنگام فتح خيبر، جعفر از حبشه برگشت حضرت فرمود من به کدام يکي از اين عمل و دو حادثه خوشحال و مسرور بشوم؟ آيا به ورود جعفر يا فتح خير؟ مستحضريد فتح خيبر مدينه را نجات داد مسملين را نجات داد و اين جاسوسهاي داخلي از يک سو، گزارشگران رابطهدار مستقيم با مشرکان از سوي ديگر سرمايهداران بدنام از سوي سوم، اينها اين چنين بودند. فتح خيبر يک گشايش خوبي براي مسلمين بود اين سرورآور بود. جعفر از حبشه برگشت به مدينه آمد، حضرت ميفرمايد که من به کدام يک از دو عمل خوشحال بشوم فتح خيبر يا آمدن جعفر؟[5] اين آمدن جعفر يک مسافري آمده اين چه جرياني دارد که با فتح خيبر سنجيده بشود؟ او مبلّغي بود که پانزده سال توانست مسير فکري خيلي از مسيحيهاي حبشه را برگرداند او تقريباً اوايل بعثت حضرت مهاجرت کرده است از مکه رفته حبشه آنجا به عنوان اينکه از خطر مشکرين نجات پيدا کند نبود يک مبلّغ زباندان و قرآندان آگاهي بود که تأثيرات فراواني در حبشه گذاشت بسياري از مسيحيها را به اسلام گرايش داد بسياري از شبهات آنها را حل کرد يک روحاني آگاه عالم خوشبيان مفسر مبلّغ الهي کارش به اندازه فتح مکه است اين افکار را فتح کرده است وگرنه جعفر حالا از مسافرت حبشه آمد اين به اندازه فتح خيبر اثر دارد که حضرت بفرمايد من به کدام يک از اين دو من مشعوف بشوم؟ فتح خيبر را شما اگر خوب بررسي کنيد ميبينيد نجات مسلمانهاي مدينه از خطر همين سرمايهداران ربوي خيبر بود. آمدن يک روحاني مبلّغ کار آشناي زباندان، اين فتح است فرمود: «بِأَيِّهِمَا أَنَا أَشَدُّ سُرُوراً» به کدام يک از اينها خوشحال بشوم؟
غرض اين است که وجود مبارک حضرت امير فرمود: اگر برادرم بود من سقيفه را امضا نميکردم دست خالي داشتم عمويم حمزه مثل افراد ديگر که نبود در بعضي از سخنان نوراني حضرت در نهج البلاغه است که فرمود خيليها شهيد ميشوند اما از خاندان ما اگر کسي شهيد شد ميشود سيد شهدا؛ خيلي جانباز ميشوند اما از خاندان ما اگر کسي دست داد ميشود جعفر طيار. اين جعفر همان بود کسي که با دو بالي خدا به آنها داد که «يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِكَةِ فِي الْجَنَّة»[6] اين جعفري که طيار ميشود آن حمزهاي که سيد شهدا ميشود فرمود اگر آن عمو و اين برادر با من بود که من سقيفه را امضا نميکردم مالک! بدان اولين کاري که اينها کردند بعد از رحلت رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) دين را به اسارت گرفتند، فرهنگ و مليت و عقيده و آرا و اينها را به اسارت گرفتند وقتي قرآن و سنت قطعي به اسارت رفت کسي بايد تفسير بکند که اينها بخواهند، طوري بايد تفسير بکند که اينها بخواهند سنت را کسي بايد نقل بکند که اينها بخواهند طرزي بايد تفسير بکند که اينها بخواهند وقتي اصل و ريشه فرهنگ ما که دين ماست، دين را به اسارت گرفتند اين يعني چه؟ اين بيان صريح حضرت است در آن نامهاي که براي مالک نوشتند «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا».
اين را عرض ميکنم براي اينکه هم جريان انکار عنودانه برخي از مفسران اهل سنت بازگو بشود، يک؛ و اينکه جريان عظمت اربعين که در آستانه آن هستيم مشخص بشود اين دو؛ که حسين بن علي چه کار کرد؟ اين فخر رازي اسم بسياري از اين بزرگان اهل سنت را نوشته که اينها در حدّ کليني بودند. کليني نزد ما شيعهها هم قديم است هم غني؛ آنهايي که در حدّ همين سن بودند يا جلوتر از کليني بودند نزد اهل سنت اين طور هستند آنها نقل نکردند. اين قاضي عبد الجبار هَمَداني برای همين اسدآباد همدان است اين قاضي القضات که معتزلي است و زمخشري از او هم نقل ميکند و با احترام از او نام ميبرد؛ «قاضي القضات عبدالجبار هَمَداني اسدآبادي». ايشان کتابي نوشته به نام المغني بيست جلد است که شش جلدش ظاهراً در دسترس نيست يا چاپ نشده. در جلد بيستم همه ادله امامت را ـ معاذالله ـ تشکيک ميکند و نقد ميکند. به جريان مباهله که ميرسد ميگويد بعضي از شيوخ ما ـ اساتيد ما ـ بعضي از شيوخ ما گفتند علي بن ابيطالب ـ معاذالله ـ در صحنه مباهله نبود![7] اگر مثلاً چند نفر در حدّ کليني يک چيزي را نقل نکنند اصلاً براي ما که نزد ما محترم است نميپذيريم ميگوييم وقتي آنها نقل نکردند معلوم ميشود نبود. اين قاضي عبدالجبار همداني اسدآبادي ميگويد بعضي از شيوخ ما ـ معاذالله ـ گفتند اين علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) در جريان مباهله نبود؛ اما ببينيد امام هشتم(سلام الله عليه) وقتي وارد مرز خراسان ميشود آن حرفهايي که مأمون عباسي ميزند اصرار دارد که امام هشتم که اين مباهله را زنده کند. مأمون يک آدم بيفضلي نبود، به امام هشتم عرض کرد شما با ما و ما با شما پسرعمو هستيم شما بني عبدالمطلب هستيد و ما بنيعباس هستيم اينها برادر هم بودند چه فضيلتي شما داريد که ما نداريم؟ فرمود اين آيه ﴿أَنْفُسَنَا﴾[8] يعني وقتي وجود مبارک علي بن ابيطالب به منزله جان پيغمبر است ما از اين خاندانيم. مأمون فوراً گفت «لَو لا نِسَاءَنَا»، يعني اين ﴿أَنْفُسَنَا﴾ به معني رجال است در قبال «نساء». رجال ما که فخرآور نيست؛ يعني «ندع رجالنا و نسائنا». علي بن ابيطالب جزء رجال بود بله، ديگران هم جزء رجال بودند، اينکه فضيلتي نشد. وقتي حضرت فرمود سند افتخار ما ﴿أَنْفُسَنَا﴾ است مأمون فوراً گفت که «لَو لا نِسَاءَنَا» اگر ﴿نِساءَنا﴾ نبود بله ﴿أَنْفُسَنَا﴾ دليل بود، اما چون ﴿نِساءَنا﴾ هست ﴿أَنْفُسَنَا﴾ به معني «رجالنا» است حضرت بلافاصله فرمود: «لولا أبنائنا» اين ابناء بزرگ و کوچک همه را شامل ميشود رجال را هم شامل ميشود پس «أنفس» به معني رجال نيست براي اينکه أبناء شاملش ميشود چون ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ شامل رجال ميشود پس ﴿أَنْفُسَنَا﴾ يقيناً به منزله جان ماست، در برابر نساء نيست نساء در برابر ابناء و ابناء در برابر نساء است و ﴿أَنْفُسَنَا﴾ يعني جان ما.[9] اصرار امام هشتم اين است که مباهله را زنده کند که همه ما موظفيم بيست و پنجم ذي حجّه را گرامي بداريم مراسمي، کنگرهاي گراميداشتي، ما مباهله را بايد زنده نگه بداريم. اصل دين را اينها به اسارت گرفتند اينکه ميبينيد اربعين به اين عظمت به لطف الهي دارد باشکوه خودش را نشان ميدهد، براي اينکه حسين بن علي(سلام الله عليه) يک کار جهاني کرد تنها اين نبود که بگويد من اين بيعت اين تعهد و ولايتعهدي را امضا نميکنم من اين ظالم را نميپذيرم يک جنگ شخصي نبود اولاً حضرت فرمود: «مِثْلِي لَا يُبَايِعُ مِثْلَ يزيد بن معاوية»[10] نفرمود «إني لا ابايع»؛ نفرمود من بيعت نميکنم فرمود هر کس حسيني فکر ميکند زير بار ذلت نميرود. «مِثْلِي لَا يُبَايِعُ مِثْلَ يزيد بن معاوية»؛ بعد آنها را معرفي کرد مستحضريد حضرت از همان اول وقتي که عازم مکه بود قصد عمره مفرده داشت نه اينکه قصد داشت حج را تبديل به عمره کرد آنها که با فقه حج و کتاب حج و با روايات حج آشنا هستند ميدانند ائمه(عليهم السلام) فرمودند از همان اول حسين بن علي قصد عمره داشت از همان اول خواست از عمره مفرده که تمام شد فوراً از مکه بيرون بيايد؛ نه اينکه اول قصد حج داشت بعد حج را تبديل به عمره کرد تا مکافاتي باشد که مصحّح اين تبديل چه بود؟ خير، از همان اول قصد عمره مفرده داشت و ميخواست جمعيت را آگاه کند و از جمعيت بيرون بيايد تا مردم بفهمند که چه خبر است؟
اين جريان حسين بن علي تا جريان مکه؛ وقتي هم که خواست بيايد با چه گروهي؟ همه را روشن کرد که مردم بدانند که اموي قصدش اين نيست که فقط با حسين بن علي مبارزه کند. قبل از جريان کربلا بيان نوارني امير المؤمنين اين است که در آن عهدنامه مالک است که «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً»؛[11] بعد از جريان کربلا اين اصل کاملاً مشخص شد. مستحضريد ابن زبير، نه با حسين بن علي(سلام الله عليهما) موافق بود نه با قطام؛ او داعيه خاص داشت. اين ابن زبير در مکه ماند بود تبليغ کرد فضاي مکه را تقريباً آماده کرد دستگاه اموي ديد اگر بخواهد راه مکه را باز بگذارد در جريان حج و عمره ممکن است بيايند تبليغات ابن زبير در اينها اثر کند اينها راه مکه رفتن را بستند گفتند پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود سفر به سه جا خوب است يا سفر نکنيد مگر به اين سه جا: يکي مسجد النبي، يکي مسجد الحرام، يکي هم قدس.[12] برويد قدس، به جاي مکه. اينها به جاي اينکه بيايند مکه و حج و عمره انجام بدهند سفر قدسي داشتند تا اينجا خيلي خطر روشن نيست ابن زبير براي اينکه از شرّ آنها در امان باشد درون کعبه رفت و متحصّن شد به هر حال آدم چند روز ميتواند در درون کعبه بماند؟ بعد از چند روز به هر حال خسته ميشود در ميآيد اينها چه کار کردند؟ کساني که قبل از انقلاب، مکه مشرف شدند ميدانند کوه ابوقبيس مشرف بر بيت شريف بود؛ اينها روي کوه ابوقبيس منجنيق گذاشتند و با سنگ اين قدر ريختند که کعبه را ويران کردند و ابن زبير را گرفتند و کشتند. کعبه ويران کردن يعني چه؟ مگر کعبه يک مسجد عادي است؟ اين اصلاً کاري با دين ندارد؛ معلوم ميشود که دين را به اسارت گرفتند. آن قبل از کربلا و اين بعد از کربلا، معلوم ميشود که اصلاً اموي و مرواني کاري با دين نداشتند. قيام کردند براي هدم دين؛ آن وقت حسين بن علي در اين شرايط قيام کرد که دين را زنده کرد. دست مبارک امام سجاد به عنوان اسير در شام بسته است يکي از شاميهای بيادب براي طعن و نيشزدن به وجود مبارک امام سجاد عرض کرد در اين صحنه چه کسي پيروز شد؟ فرمود ما! عرض کرد چطور؟ فرمود: «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ، فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِم»[13] اگر خواستي بفهمي چه کسي پيروز شد موقع نماز اذان و اقامه بگو ببين در اذان و اقامه ما نام چه کسي را ميبريم؟ ما رفتيم اين نام را زنده کرديم و برگشتيم چون معاويه قبلاً گفته بود که تا اين نام هست ما نميتوانيم حکومت بکنيم. سخن از اصل دين بود؛ اين است که ميبينيد ميليونها نفر در آنجا جانفشاني ميکنند. اين را بايد همه بدانند که عظمت حسين بن علي تنها اين نبود که يک مظلومي در برابر ظالم مقاومت کرد نخير، اين تمام دين را از اسارت درآورد دين زنده شد. خود آن سنيها هم الآن مديون کربلا هستند. حرفهايي را ابوريحان بيروني و امثال ايشان نقل کردند اينها جزء شخصيتهاي اول اسلاماند، او يک آدم معمولي نيست نظير سنن بيهقي نيست که کسي بگويد فلان جا سند دارد يا فلان جا سند ندارد! ابوريحان بيروني که معاصر بوعلي سيناست، حکيم نامور است منجّم نامور است اسلامشناس نامور است، از مفاخر جهان اسلام است. ايشان ميگويد معاويه بعد از اينکه بر بخشي از غرب مسلط شد و آنها هم بتپرست بودند بتهايي که افراد عادي داشتند هيچ، بتهايي که مربوط به حکّام و سلاطين بود يک مقداري مزين بود آنها را بازسازي کرد مزين کرد و مذهّب کرد و از راه کشتي به هند فرستاد براي سلاطين بتپرست هند و از اين راه درآمد فراواني درست کرد؛[14] اين خليفه مسلمين بود که با بتفروشي سرمايه تهيه کرد چيزي از اسلام خبري نبود بالکل؛ لذا امام سجاد فرمود ما و حسين بن علي يعني اين! يعني تمام دين به برکت او زنده شد. يک وقت است که حالا آدم بهرههاي موضعي ميگيرد ما زير بار ظلم نميرويم «هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة»[15] اينها مثل اينکه انسان از دريا يک مقدار آب بگيرد، اينها درست است اما دريا درياست، دريا درياست. ما از يک گوشه دريا آب بگيريم از يک گوشه دريا بهره ببريم اين درست است اما دريا درياست و وجود مبارک حضرت سخن از اينکه من مظلوم هستم او ظالم است من زير بار ظلم نميروم، اين يک چهار قدحي است از يک دريا. اگر کسي اموي را بشناسد مرواني را بشناسد حکومتشان را بشناسد غرضشان را بشناسد، نامه مبارک علي بن ابيطالب را در نهج البلاغه بخواند که فرمود اين دين اسير بود و چون دين را به اسارت گرفتند دست من را بستند و من سقيفه را امضا کردم اين معلوم ميشود که حسين بن علي چه کار کرد.
آن وقت هر چه درباره اربعين گفته بشود جا دارد؛ منتها اينها اين عزيزان همه بايد بدانند که کل دين به برکت حسين بن علي زنده شد. اين نکاتي که عرض کرديم براي اينکه فخر رازي در همين آيه نام بسياري از اکابرشان را ميبرد که اينها اصلاً جريان ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ﴾[16] که مربوط به اهل بيت(عليهم السلام) است ذکر نکردند. بله، ذکر نکردند اما چون دين را به اسارت گرفتند. همين عبد الجباري که شماي فخر رازي اسم او را ميبري و قاضي القضات هم بود و نزد همه هم محترم بود و از بزرگان معتزله است همين در المغني ميگويد شيوخ ما گفتند که ـ معاذالله ـ علي بن ابيطالب در جريان مباهله نبود. بله، ما ميگوييم انکار آنها اين جهد و جهود حق است، نه اينکه از نظر تاريخي نبود؛ لذا بسياري از علماي اهل سنت اين را نقل کردند. خدا غريق رحمت کند مرحوم علامه اميني را بزرگاني که اين جريان را نقل کردند ايشان شمردند، مفسراني که نقل کردند شمردند، ادبايي که در اين زمينه قصائدي سرودند همه را نام بردند، اين طور نيست که حالا يک چيز مخفي باشد.
پرسش: چند روز قبل از اربعين يا چند روز بعد از اربعين همان ثواب اربعين را دارد؟
پاسخ: بله چون کل جريان است چون به همان نام است. الآن شما ببينيد الآن براي تکريم و حفظ نظام، چون همه اگر بخواهند يک روز بروند آن وقت اداره کردنش مشکل است ـ خداي ناکرده ـ ممکن است نزاعهايي پيش بيايد اختلافاتي پيش بيايد، برخوردهايي پيش بيايد، وقتي جا کم باشد امکانات کم باشد به هر حال محذوراتي است اما اين بهترين راهي است که الآن آقايان انتخاب ميکنند هر کدام چند روز ميروند و برميگردند تا نوبت به ديگري برسد وگرنه شما بيست ميليون سي ميليون جمعيت در يک روز يک جا باشند حساب بکنيد تدارکاتشان، رسيدنشان ـ خداي ناکرده ـ آسيب ميبينند مشکلاتي پيش ميآيد، دشمن هم در کمين است کار، کار خوبي است به هر حال ولي بدانند که حسين بن علي چه کسي بود؟ آن جريان مظلوميت و شهادت و اسارت و اينها همه سرجايش محفوظ است اما بيان نوراني امام سجاد که ما پيروز شديم ما رفتيم دين را زنده کرديم و برگشتيم باور نميکنند خيليها که به مجرد رحلت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) که حضرت مشغول جمعآوري قرآن کريم بود اينها دين را به اسارت گرفتند. فرمود مالک! «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»، هر چه که آنها ميگفتند دين بود، نه هر چه قرآن و سنت بود. خيلي اين حرف، حرف بلندي است. اين جمله در تمام نهج البلاغة است، اگر عموي من و برادرم بود؛ ولي آن در خود نهج البلاغه سيد رضي هم هست که «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا» هر چه که ميخواستند بگويند به نام دين را ميگفتند اين را حسين بن علي زنده کرد.
پس قبل از کربلا آن بود بعد از کربلا هم ويران کردن کعبه بود اين يعني چه؟ به هر حال دو روز صبر ميکرديد زبير را ميگرفتيد؛ اين کعبه قبله مسلمين است مطاف مسلمين است «علي وجه الأرض» مسجدي به عظمت آن نيست خانهاي به عظمت آن نيست اين را ويران کردند. معلوم ميشود تا دستگاه اموي شناخته نشود عظمت نهضت سالار شهيدان شناخته نميشود؛ البته براي خيليها «ولو مشروحاً» بيان نشده «اجمالاً» روشن است آن عظمت و جمال و جلال کربلاست که الآن همه اينها را کشانده است. غرض اين است که آن طوري که فخر رازي نقل ميکند عدهاي جريان ﴿يُطْعِمُونَ﴾ را انکار کردند براي اينکه اصلش را انکار کردند.
اما يکي دو تا سؤال شده و آن اين است که در بهشت، بهشت عقلي زمان و مکان ندارد اما بهشت مثالي زمان و مکان دارد. الآن ما که اينجا حرف ميزنيم بدن ما گفتار ما گفتن و شنيدن همه اينها در فلان مکان در فلان زمان است، اما يک معارف عقلي که ميفهميم اين مطالب عقلي که زمان و زمين ندارد. در بهشت يک سلسله معارفي هست که زمان و مکان ندارد، اما بدن و ساير موارد، اينها زمان و مکان دارند اما زمان و مکان مثالي؛ ما خصوصياتش را که آشنا نيستيم ولي مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) در جلد هشتم کافي که بسيار لطايف فراوان روايي در اين جلد هشتم است گرچه مثل جلد اول و دوم نيست ولي خيلي مطالب شيرين در اين جلد هشتم است. در جلد هشتم کافي مرحوم کليني اين روايت را نقل ميکند که در صدر خلقت انبيا(عليهم السلام) براي بشر مطالبي را ميگفتند. مستحضريد که بشر اولي به استثناي حضرت آدم که «خليفة الله» بود از اسماي الهي برخوردار بود معارف علمي بسيار کم بود. قابيل که برادرش هابيل را کُشت ماند که چه کار بکند؟ اين قدر بلد نبود که بدن را دفن کند تا اينکه يک غرابي را يک کلاغي را ذات اقدس الهي مأموريت داد در حضور قابيل اين خاکهاي را کنار بُرد يک چيزي را درون خاک گذاشت بعد روي آن خاک ريخت تا به او بفهماند که برادرت را اين طور بايد دفن کني ﴿لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُواري﴾[17] بشر اولي اين بود. مرحوم کليني از امام(سلام الله عليه) نقل ميکند که بشر اولي ميخوابيد ولي خواب نميديد؛ بعد حرف انبيا را هم گوش نميداد ميگفتند ما اگر حرف شما را گوش بدهيم چه ميشود؟ ندهيم چه ميشود؟ ميفرمود بعد بهشتي هست نعمتي هست و کيفري در قبالش هست؛ اينها انکارشان بيشتر ميشد ميگفتند کسي که مُرد تمام ميشود ميرود عالم ديگري باشد نيست. بعد خدا رؤيا را نصيب اينها کرد که اينها در عالم خواب چيزهايي را ميديدند. ميآمدند نزد انبيايشان ميگفتند اينها چيست که ما در عالم خواب ميبينيم؟ انبيا ميفرمودند اينها نمونه آن حرفهايي است که ما به شما ميگوييم شما توقع نداشته باشيد کسي از اين قبرستان در بيايد توقع نداشته باشيد آن نعمتهاي بهشتي نظير کارهاي دنيا باشد اين چيزي که شما ميبينيد شبيه آن چيزي است که ما ميگوييم.[18]
ما يک وجود مثالي داريم و يک تمثّل داريم شب داريم روز داريم الآن کسي که خواب ميبيند خواب ميبيند که مثلاً ده شب شد بيست شب شد شبها اين طور شد روزها اين طور شد، اين تمثّل شب است نه شب مثالي. آنجا هم شب تمثّلات ممکن است باشد. هزارها اسرار در عالم بهشت است خيليها براي ما روشن نيست که چه طور هست. ممکن است در همين شبهاي ديگر باشد؛ ولي يک بيان نوراني حضرت امير در نهج البلاغه دارد که آن را ابن أبي الحديد ميگويد من از پنجاه سال قبل تاکنون بيش از هزار بار خواندم و هر بار خواندم براي من تازگي داشت؛[19] آنجا حضرت دارد که «أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا فِيهِ كَانَ عَلَيْهِمْ سَرْمَداً»،[20] چه شب بميرند چه روز بميرند از نبش زمان و زمين بيرون ميآيند سرمدي ميشوند؛ «ظَعن» يعني کوچ کردن. انسان چه شب کوچ بکند چه روز کوچ بکند «أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا فِيهِ كَانَ عَلَيْهِمْ سَرْمَداً» «علي أي حال» تمثّل شب تمثّل روز يک مطلب است شب مثالي و روز مثالي يک مطلب ديگر است و البته قابل جمع هم هست.
اما سؤال ديگر اين است که اين آيه دارد که از «کأس» يعني از ليوان، ظرف پرآب، ظرفي که ﴿كَانَ مِزَاجُهَا زَنجَبِيلاً﴾[21] اگر منظور اين بود که طعم زنجبيل دارد، «کان» نبود؛ لذا آنهايي که فکر ميکردند منظور اين است که طعمش طعم زنجبيل است ميگفتند اين «کان» زائده است. اما وقتي که ما شواهد داريم که اين «کان»، ﴿كَانَ مِزَاجُهَا﴾ يعني اين شرابي که در اين کأس است مقداري از زنجبيل در آن ممزوج شده است؛ البته ممکن است که طعمش طعم زنجبيل باشد اما زنجبيل که يک طعم گوارايي نيست که قرآن وعده داده باشد ولي مزاج يعني مقداري از چشمه زنجبيل به او دادند زنجبيل چيست؟ يک چشمهاي است به نام سلسبيل. ﴿عَيْناً﴾ اين بدل زنجبيل است ﴿كَانَ مِزَاجُهَا زَنجَبِيلاً ٭ عَيْناً فيها تُسَمَّی سَلْسَبيلاً﴾؛ اين ﴿عَيْناً﴾ بدل زنجبيل است، چشمه که بدل طعم نميشود آيه پنج اين است ﴿إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً﴾، کافور چيست؟ ﴿عَيْناً﴾ اين ﴿عَيْناً﴾ بدل کافور است ﴿عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجيراً﴾[22] تا نسبت به مسئله زنجبيل هم همين طور است؛ آيه هفده: ﴿وَ يُسْقَوْنَ فيها كَأْساً كانَ مِزاجُها زَنْجَبيلاً﴾؛ آن وقت ﴿عَيْناً﴾ اين ﴿عَيْناً﴾ بدل زنجبيل است چشمه که بدل طعم نميشود. زنجبيل اسم چشمهاي است ﴿عَيْناً﴾ که آن عين به نام سلسبيل است مشابه اين درباره مقرّبين هم که ابرار يک سلسله آبهايي مينوشند که مقرّبين مرحله بالاتر آنها را دارند در سوره مبارکه «عبس» و مانند آن آنجا هم همين معنا آمده است، کاري که آنها ميکنند چشمهاي است که مزاجش از آن هست، ولي اصلش را مقرّبين مينوشند.
«و الحمد لله رب العالمين»
سوره مائده، آيه55.
[2] . مفاتيح الغيب، ج30، ص746 و 747.
[3]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، نامه53.
[4]. تمام نهج البلاغة، ص881.
[5] . الخصال، ج2، ص484؛ «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص لَمَّا جَاءَهُ جَعْفَرُ بْنُ أَبِي طَالِبٍ مِنَ الْحَبَشَةِ قَامَ إِلَيْهِ وَ اسْتَقْبَلَهُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ خُطْوَةً وَ عَانَقَهُ وَ قَبَّلَ مَا بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَ بَكَی وَ قَالَ لَا أَدْرِي بِأَيِّهِمَا أَنَا أَشَدُّ سُرُوراً بِقُدُومِكَ يَا جَعْفَرُ أَمْ بِفَتْحِ اللَّهِ عَلَی أَخِيكَ خَيْبَرَ وَ بَكَى فَرَحاً بِرُؤْيَتِهِ».
[6]. الأمالي(للصدوق)، ص463.
[7]. المغني في ابواب التوحيد و العدل، ج20، ص142.
سوره آل عمران، آيه61.
[9]. الفصول المختارة، ص38.
[10]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج44، ص325.
[11]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، نامه53.
تاريخ يعقوبى، ج 3، ص8.
[13]. الامالي(للطوسي)، ص677.
[14]. تحقيق ماللهند, ص21؛ «...إنّ اليونانيين أيّام الجاهلية قبل ظهور النصرانية كانوا علي مثل ما عليه الهند من العقيدة، خاصّهم في النظر قريب من خاصّهم و عامّهم في عبادة الأصنام كعامّهم و لهذا أستشهد من كلام بعضهم علي بعض بسبب الاتّفاق و تقارب الأمرين لا التصحيح فإنّ ما عدا الحقّ زائغ و الكفر ملّة واحدة من أجل الانحراف عنه و لكنّ اليونانيّين فازوا بالفلاسفة الذين كانوا في ناحيتهم حتى نقّحوا لهم الأصول الخاصة دون العامّة لأنّ قصاري الخواصّ اتّباع البحث و النظر و قصاري العوامّ التهوّر و اللجاج إذا خلوا عن الخوف و الرهبة يدلّ علي ذلك سقراط لمّا خالف في عبادة الأوثان عامّة قومه و انحرف عن تسمية الكواكب «آلهة» في لفظه كيف أطبق قضاة أهل اثينية الأحد عشر علي الفتيا بقتله دون الثاني عشر حتى قضي نحبه غير راجع عن الحقّ و لم يك للهند أمثالهم ممّن يهذّب العلوم فلا تكاد تجد لذلك لهم خاصّ كلام إلا في غاية الاضطراب و سوء النظام و مشوبا في آخره خرافات العوامّ من تكثير العدد و تمديد المدد و من موضوعات النحلة التي يستفظع أهلها فيها المخالفة، و لأجله يستولي التقليد عليهم...».
[15]. اللهوف علی قتلی الطفوف، ترجمه فهری، النص، ص97.
[16]. سوره انسان، آيه8.
سوره مائده، آيه31.
[18]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج8، ص90؛ «إِنَّ الْأَحْلَامَ لَمْ تَكُنْ فِيمَا مَضَي فِي أَوَّلِ الْخَلْقِ وَ إِنَّمَا حَدَثَتْ فَقُلْتُ وَ مَا الْعِلَّةُ فِي ذَلِكَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِكْرُهُ بَعَثَ رَسُولًا إِلَى أَهْلِ زَمَانِهِ فَدَعَاهُمْ إِلَى عِبَادَةِ اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ فَقَالُوا إِنْ فَعَلْنَا ذَلِكَ فَمَا لَنَا فَوَ اللَّهِ مَا أَنْتَ بِأَكْثَرِنَا مَالًا وَ لَا بِأَعَزِّنَا عَشِيرَةً فَقَالَ إِنْ أَطَعْتُمُونِي أَدْخَلَكُمُ اللَّهُ الْجَنَّةَ وَ إِنْ عَصَيْتُمُونِي أَدْخَلَكُمُ اللَّهُ النَّارَ فَقَالُوا وَ مَا الْجَنَّةُ وَ النَّارُ فَوَصَفَ لَهُمْ ذَلِكَ فَقَالُوا مَتَى نَصِيرُ إِلَى ذَلِكَ فَقَالَ إِذَا مِتُّمْ فَقَالُوا لَقَدْ رَأَيْنَا أَمْوَاتَنَا صَارُوا عِظَاماً وَ رُفَاتاً فَازْدَادُوا لَهُ تَكْذِيباً وَ بِهِ اسْتِخْفَافاً فَأَحْدَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهِمُ الْأَحْلَامَ فَأَتَوْهُ فَأَخْبَرُوهُ بِمَا رَأَوْا وَ مَا أَنْكَرُوا مِنْ ذَلِكَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَرَادَ أَنْ يَحْتَجَّ عَلَيْكُمْ بِهَذَا هَكَذَا تَكُونُ أَرْوَاحُكُمْ إِذَا مِتُّمْ وَ إِنْ بُلِيَتْ أَبْدَانُكُمْ تَصِيرُ الْأَرْوَاحُ إِلَي عِقَابٍ حَتَّى تُبْعَثَ الْأَبْدَانُ».
[19]. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد،ج11،ص153.
[20]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه221.
[21]. سوره انسان, آيه17.
[22]. سوره انسان، آيه6.