تفسیر سوره انسان - جلسه ۷

مجموعه تفسیر سوره انسان از آیت الله جوادی آملی

چهارشنبه، 10 مهر 1398

34 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

﴿إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً (9) إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَريراً (10) فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً (11) وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَريراً (12) مُتَّكِئينَ فيها عَلَي الْأَرائِكِ لا يَرَوْنَ فيها شَمْساً وَ لا زَمْهَريراً (13) وَ دانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلالُها وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْليلاً (14) وَ يُطافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَكْوابٍ كانَتْ قَواريرَا (15) قَواريرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقْديراً (16) وَ يُسْقَوْنَ فيها كَأْساً كانَ مِزاجُها زَنْجَبيلاً (17) عَيْناً فيها تُسَمَّی سَلْسَبيلاً (18) وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ إِذا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً (19) وَ إِذا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعيماً وَ مُلْكاً كَبيراً (20) عالِيَهُمْ ثِيابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً (21)﴾.

سوره مبارکه «انسان» که در مدينه نازل شد اوصاف مردان الهي را به نحو قضيه حقيقيه ذکر کرده؛ منتها مصداق منحصر آن اهل بيت‏اند. در تاريخ نه قبل از اين ذوات قدسي به اين آيه عمل کردند نه بعد از اينها چون شرايط عمل کردن، اوصاف اين عاملان طرزي است که غير از وليّ مطلقِ خدا به آن نمي‏رسد. ما الآن بايد چند بار اين بخش را بحث کنيم: يکي جزئيات اين نعمت‏هاي بهشتي است يکي اينکه در اختيار کيست؟ يکي اينکه آيا بيشتر از اين هم هست آيا بيشتر از اين را مي‏شود آرزو کرد يا يک سلسله چيزهايي است که از قلمرو آرزو بيرون است؟ چون آنچه در قرآن کريم در بخش پاياني آمده مي‏فرمايد يک سلسله نِعَمي در بهشت است که فوق آرزوست ﴿لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها﴾، ﴿وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾[1] اين ﴿لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها﴾ يعني هر چه بخواهند هست هر کسي در هر حدّي لذت ظاهري بخواهد لذت باطني بخواهد معنوي بخواهد ملکوت بخواهد هر چه بخواهد هست و به او مي‏رسد. يک سلسله نعَمي در بهشت هست که کسي نمي‏خواهد، فوق مشيئت آنهاست چرا؟ براي اينکه مشيئت انسان در قلمرو معرفت اوست انسان چيزي را که مي‏داند مي‏خواهد چيزي را که نمي‏داند اصلاً آرزو ندارد.

مکرّر در همين بحث‏ها گذشت که يک کشاورز يا يک دامدار در طول مدت زندگي هرگز آرزو نمي‏کند که اي کاش من نسخه خطي تهذيب شيخ طوسي را داشته باشم! او اصلاً آرزو نمي‏کند. اين را يک عالم يا يک فقيه آرزو مي‏کند، اما يک کشاورز يا دامدار در طول مدت زندگي اصلاً به ذهنش نمي‏آيد که چنين چيزي را از خدا بخواهد و بگويد خدايا آن نسخه خطي و دست‏نوشته خود شيخ طوسي را در تهذيب به من مرحمت بکن! او اصلاً تهذيب را نمي‏شناسد در آن بخش از آيات مي‏فرمايد اصلاً يک سلسله چيزهايي است که اصلاً بهشتي نمي‏خواهد ﴿لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها﴾، ﴿وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾ زائد بر مشيئت است؛ وقتي آدم نداند آنجا چه خبر است چه چيزی را بخواهد؟ بگويد خدايا هر چه را که من از آن لذت مي‏برم بده، اين را به طور کلي مي‏تواند بگويد اما فلان نعمت را بده فلان نعمت را بده فلان ملاقات را بده فلان حضور را بده فلان ظهور را بده، او اصلاً نمي‏داند تا آرزو کند؛ لذا فرمود حواس شما جمع باشد بهشت محدود به معرفت شما نيست. ﴿لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها﴾، ﴿وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾ فوق مشيئت است فوق مشيئت است يعني فوق معرفت است و فوق آرزوست.

اين بخش از آيات پايانش به همين امر مي‏رسد. در اين بخش هم اين بزرگان اهل معرفت را که مصداق منحصرش اهل بيت هستند؛ البته آيه کلي است اصلاً پيدا نشده است نظير ﴿يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ﴾[2] غير از حضرت امير کسی پيدا نشده و پيدا هم نمي‏شود ولي امر، امر کلي است. در اينجا مي‏فرمايد اينها از قيامت مي‏ترسند به لطف الهي اميدوارند معيار اصلي آنها ﴿وَجْهِ اللَّهِ﴾ است. در آن بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) که بندگي خدا را تقسيم مي‏کند عابدان را تقسيم مي‏کند عده‏اي «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»[3] عده‏اي «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّةِ»[4] عده‏اي «حبّاً لله»[5] هر کدام از اينها به مقام بالاتر رسيدند يقيناً پايين را دارا هستند کسي که به «حبّا لله» رسيد يقيناً «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» و «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّةِ» را دارد؛ اما کسي که در مقام پايين است آن بالايي را ندارد لذا آن ذوات قدسي با اينکه ﴿لِوَجْهِ اللَّهِ﴾ هست و «حبّا لله» هست، آن ﴿يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطيراً﴾[6] را دارند «يشتاقون إلي الجنة» را دارند اينها زير مجموعه اينهاست، اصلشان «حبا لله» است، اين يک مطلب.

مطلب ديگر اين است که قرآن کريم فضاي بهشت را، هواي بهشت را، تکيه‏گاه بهشتي‏ها را، شراب بهشتي‏ها را، چشمه شراب بهشتي‏ها را، ساقيان را، ظروف را، تک تک اينها را تنظيم مي‏کند نام مي‏برد بعد مي‏گويد اينها در اختيار شماست. ظرف چقدر بايد باشد؟ مظروف چقدر بايد باشد؟ ساقي چه کسي بايد باشد؟ بايد به اذن اينها باشد. ﴿لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها﴾ تک تک اينها را معرف مي‏کند چه ظرفي بايد باشد ساقي چه کسي بايد باشد از کدام چشمه بايد باشد چه چشمه‏اي بايد باشد فضا چيست هوا چيست تختي که روي آن تکيه مي‏کنند چيست؟ بعد مي‏فرمايد: ﴿مُتَّكِئينَ فيها عَلَي الْأَرائِكِ﴾ اينها ﴿مُتَقَابِلِينَ﴾ ميليون‏ها مؤمن هستند وارد بهشت شدند فرمود اينها همه روبروي هم‏اند هيچ کس روبروي هم نيست همه‏شان روي تخت تکيه مي‏کنند همه روبروي هم‏اند اين در دنيا فرض ندارد در دنيا اگر يک تختي باشد آن طرف يک تختي باشد اين طرف تختي، مؤمنين بخواهند روی تخت باشند دو سه نفري مقابل هم‏اند بقيه يا شرق‏اند يا غرب‏اند. فرمود اينها ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ﴾ تمام بهشتي‏ها روبروي هم‏اند پشت سر نيستند؛ مثل دنيا نيست که پشت سر کسي حرف بزنند. يا غيابي در کار باشد همه در مشهد و مشهود يکديگر هستند. اين ظرف چه طور بايد باشد؟ مي‏خواهند دسته‏دار نباشد و لبه تيز هم نباشد؛ چون مي‏دانيد اين تُنگ‏ها هم دسته دارد هم خرطوم به اصطلاح. اين ظرف و قواريري که ﴿قَدَّرُوها تَقْديراً﴾ طرزي است که نه دسته دارد احتياج به دسته داشته باشد، نه لبه تيز داشته باشد که هر جوري که اينها بخواهند هست اين ظرف چقدري بايد باشد؟ اين هست. ﴿لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها﴾ يعني کل اين صحنه آن طور است؛ حالا شما تک تک اين بخش‏هايي که گوشه‏اي از اينها در سوره «انسان» آمده ملاحظه بفرماييد فرمود زمام اين دست اينهاست چه کسي بايد ساقي باشد؟ ساقي بايد چگونه باشد؟ چون اين شخص در دنيا به غير ميل خدا کار نکرد مشوب نکرد اگر خواست نماز بخواند نماز خواند اگر خواست يک چيزي را انفاق بکند جايي بسازد کار خيري بکند درسي بخواند يک قدري اين يک قدري هواس نفس يک قدري آن، اينها نبود «لله» بود. اين ﴿إِنَّ صَلاتي‏ وَ نُسُكي‏ وَ مَحْيايَ وَ مَماتي‏ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾[7] اين طور نبود که قدري براي خدا قدري براي ديگري؛ اين کريمه‏اي که مي‏فرمايد: ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُونَ﴾[8] که در بخش پاياني سوره مبارکه «يوسف» است؛ يعني اکثر مؤمنين يک غده بدخيم شرک در کارهايشان هست خدا هست و! خدا هست با! خدا هست ولي! اين اول خدا، دوم فلان شخص! ـ معاذالله ـ. اين شرک شرک ضعيف در غالب افراد هست. فرمود اکثر مؤمنين گرفتار چنين غده‏اي‏اند ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُونَ﴾. اين کار خيري که مي‏خواهد بکند مي‏گويد بالاخره اين کار خير را براي هم‏حزبي خودم براي هم‏قبيله‏اي خودم که فلان روز به من رأي بدهد، چنين گرفتاري هست. فرمود اکثر مؤمنين يک گرفتاري شرک دارند آنکه مي‏گويد حيات من و زندگي من «لله» است وارد يک فضايي مي‏شود که کل فضا در اختيار اوست چه کسي بايد ساقي باشد؟ از کدام چشمه بايد بياورند؟ چه شرابي بايد باشد؟ ظرف چه طوري بايد باشد؟ حالا اينها را هم يک پس از ديگري ملاحظه بفرماييد تا برسيم به آن بخش پاياني که اين جزء غرر روايات ماست. مستحضريد در هر هزار روايت چنين روايتي پيدا مي‏شود. حالا فرمودند که خود مؤمنين چکار مي‏کنند اينها کساني‏اند که ﴿لِوَجْهِ اللَّهِ﴾ إطعام مي‏کنند تنها إطعام نيست تمام آن نعمت‏هاي ديگر و کارهاي ديگري هم که انجام مي‏دهند ﴿لِوَجْهِ اللَّهِ﴾ است با حصر ﴿إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾، از شما هيچ توقعي نداريم که بعد آينده مثلاً جبران بکنيد يا تشکر بکنيد؛ يک وقت لساناً مي‏خواهم تشکر کنيد يک وقت مي‏خواهم که در يک فرصت ديگري به ما رأي بدهيد نه، اين طور نيست. ﴿إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾ با حصر است ﴿لاَ نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً﴾ که مثلاً مثل اين کار انجام بدهيد و نمي‎خواهم از ما تشکر کنيد قدرداني کنيد حالا آن کار خود شماست بين خود و خدايتان مي‎خواهيد بکنيد. چرا ما اين کار را مي‎کنيم؟ ﴿إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا﴾ يومي که در هم رفته است و عصباني است و روز خطر و غضب و پراکندگي است. کسي که «حبا لله» است «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» را يقيناً دارد آن وقت اين کار را مي‎کند. آن وقت ذات اقدس الهي درباره اينها چه پاداشي مي‎دهد؟ مي‎فرمايد: ﴿فَوَقاهُمُ اللَّهُ﴾ اول از همين خطر دفع خطر شروع مي‎کند تا به جذب منفعت برسد؛ ﴿فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ﴾. اول خطر برطرف شد از باب دفع نه رفع. يک عده مشمول شفاعت‎اند رفع خطر مي‎شود اما اين ذوات قدسي از همان اول دفع خطر بود مثل استغفار اينها.استغفار ديگران با استغفار اينها فرقش اين است. استغفار ديگران براي رفع ذنب انجام شده است استغفار براي دفع ذنب انجام نشده است که ذنب نيايد نه اينکه ذنب آمده را با استغفار رد کند. ﴿فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ﴾ پس اين خطر برطرف شد. در قرآن فرمود افراد در قيامت مختلف‎اند ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ ٭ تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ﴾؛[9] «فاقره» يعني کمرشکن؛ به معني نداري نيست فقير به معني گدا نيست ما چون در فارسي آن الفاظ دقيق علمي را نداريم کسي که ندارد مي‎گوييم فقير، گدا. اين گدا و ندار معادل عربي‎اش فقير نيست فاقد است فاقد يعني ندار اما فقير که فعيل به معني مفعول است يعني کسي که ستون فقراتش شکسته است آنکه دستش خالي است جيبش خالي است او قدرت قيام ندارد اين را مي‎گويند فقير يعني ستون فقراتش شکسته است که قدرت قيام ندارد چه رسد به مقاومت. اين چه تعبير دقيق علمي است که قرآن درباره عظمت اقتصاد کرده است.

در اينجا فرمود: ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ ٭ إِلي‏ رَبِّها ناظِرَةٌ﴾ نه تنها صورتشان سفيد است ﴿يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ﴾ اصلاً چهره اينها چهره‎اي است بشّاش. ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلي‏ رَبِّها ناظِرَةٌ ٭ وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ ٭ تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ﴾ فاقره يعني حادثه «فاقرة الظّهر»، کمرشکن. اين نضرة و سرور به اينها افاضه مي‎شود اينها تلقّي مي‎کنند. ﴿وَ جَزاهُمْ﴾ ذات اقدس الهي جزا داد اينها را ﴿بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَريراً﴾ مستحضريد که بهترين و گرانبهاترين پارچه و فرش و پرده در روي زمين همين ابريشم است، ما از فرش ابريشم گران‎تر که نداريم. اين حرير و ابريشم و استبرق که انواع گوناگون ابريشم است در قرآن کريم دارد اينها فرش بهشتي‎هاست يک، آن هم آستر فرش اينهاست نه ابره فرش اينها دو. اگر آستر ابريشم باشد ابره چيست خدا مي‎داند اين در سوره «هل أتي» نيست ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَي فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾[10] اين «بطائن» جمع بطانة است «الظهاره ابره دان و البطانه آستر».[11] «الظهاره» آن ابره را مي‎گويند، «البطانه» آن آستر را مي‎گويند، آستري که طرف زمين است. آستريِ فرش‎هاي بهشتي‎ها ابريشم است حالا ابره‎اش چيست که لذا فرمود چيزهايي است که شما نمي‎دانيد مشابه آن در دنيا نيست. ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَي فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾ فضلاً از ظهائر آن. اينجا که فرمود ﴿جَنَّةً وَ حَريراً﴾ اين مقام نهايي اينها نيست. ﴿مُتَّكِئينَ فيها عَلَي الْأَرائِكِ﴾ روي تخت‎ها تکيه مي‎زنند که فضا و هواي اينها فضا وسيع است هوا طيب و طاهر. ﴿لا يَرَوْنَ فيها شَمْساً وَ لا زَمْهَريراً﴾ نور بهشتي شب و روز که نيست ﴿لا يَرَوْنَ فيها شَمْساً وَ لا زَمْهَريراً﴾ بعضي‎ها زمهرير را قمر معنا کردند بعضي‎ها هم زمهرير را به معناي همان شيء بارد. نور بهشت به وسيله مردم بهشتي است، آنجا نه شمس و قمر هست نه برق و لامپ و سيم. اين ﴿نُورُهُمْ يَسْعَي بَيْنَ أَيْدِيِهمْ﴾[12] آدم به جايي مي‎رسد که فضاي زندگي را با نور خود روشن مي‎کند. از ما هم خواستند زندگي‎تان را امنيت‎تان را با عمل و عقيده طيّب و طاهرتان تأمين بکنيد بهشت اين است وگرنه در بهشت نور زائدي که نيست ﴿نُورُهُمْ يَسْعَي بَيْنَ أَيْدِيِهمْ﴾.

﴿وَ دانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلالُها﴾ سايه کنايه از جاي خنک است سايه خيلي مطلوب است. اين تخت‎ها و امثال تخت‎ها و اشجاري که هست سايه‎هاي اينها بر سر اينهاست که اينها در زير سايه اشجار بهشتي، تخت‎هايي که روي آن تکيه دادند ظلال دارد سايه دارد هواي معتدل دارد تکيه مي‎کنند. ﴿وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْليلاً﴾ اين ميوه‎هايي که هميشه رسيده است مي‎خواهد برسد در دسترس است اين طور نيست که اينها بروند در باغ يک ميوه بچينند، خواستند ميوه بچينند در دسترس اينهاست قطوف ميوه يعني چيدن ميوه. اين در دسترس اينهاست آسان است؛ اما حالا ساقي آنها کيست؟ ﴿وَ يُطافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَكْوابٍ كانَتْ قَواريرَا﴾ ظر‎ف‎هاي نقره‎اي و نقره‎فام و شفاف و تميز و «قوارير» يعني تُنگ‎هاي بلورين و ظريف؛ چه کسي دور مي‎زند اينها را و اين شراب را به اينها مي‎دهد؟ چون در سوره مبارکه 47 که به نام حضرت است دارد: ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ وَ أَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّي﴾،[13] ﴿أَنْهَارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ﴾ چهار نهر روان است اگر تُنگ است اگر ظرف است از همين انهار چهارگانه يا چشمه‎هاي مخصوصي هم که در همين سوره نام مي‎برد يک عده آماده مي‎کنند به اينها مي‎دهند حالا اين عده چه کساني‎اند؟

پرسش: ...

پاسخ: بسيار خب؛ اما معقولات محض هم در پايان همين بخش خواهد آمد نعمت ظاهري هست آنجا که ﴿وَ أَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّي﴾ آنجا که ـ معاذالله ـ با کَندو درست نشد که مگس کنارش باشد اين با صوم و صلات درست مي‎شود با عقيده درست مي‎شود با عمل صالح درست مي‎شود با دفاع مقدس درست مي‎شود که ثواب اين همه به ارواح طيّب و طاهر شهدا است با اينها درست مي‎شود.

پرسش: ...

پاسخ: آن درست است به هر حال اين طور نيست که از ظاهرش گذشته باشد از کجا پديد آمده است را ايشان بيان مي‎کنند وگرنه خود نهر، نهر است اين طور نيست که نهر نباشد عسل نهري نباشد نهر عسلي نباشد منتها منشأ آن عقايد صائب و عمل صالح است؛ لذا ميليون‎ها سال اگر اين آب بماند ﴿لَمْ يَتَسَنَّهْ﴾،[14] ﴿لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ﴾، اين شيري نيست که از حيوان دوشيده بشود بين فرث و دم، بلکه طيب و طاهر است ﴿خالِدينَ فيها أَبَداً﴾ وقتي ابد هست و بو نمي‎آيد ﴿لَمْ يَتَغَيَّرْ﴾ است ﴿لَمْ يَتَسَنَّهْ﴾ است همين است اگر محصول کارهاي مادي باشد بله، اما محصول صوم و صلات است محصول ايمان و عمل است.

﴿يُطافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَكْوابٍ كانَتْ قَواريرَا ٭ قَواريرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها﴾ اين ظرف چقدري بايد باشد؟ ببينيم اين آقا يا اين خانم چه ميل دارد؟ چگونه بايد باشد؟ به چه شکل باشد؟ چه اندازه بايد باشد؟ پس آن شراب، آن جا، آن فضا، آن هوا، آن ظرف به اختيار خود همين بهشتي‎هاست؛ لذا در بخش‎هاي ديگر فرمود: ﴿لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْري﴾[15] خلاصه اين است که اگر ﴿لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْري﴾ پس معلوم مي‎شود که همه جزئيات آنها زير نظر و با اراده اينها تنظيم مي‎شود.

پرسش: ...

پاسخ: نه مکان هم نيست الآن ما اينجا که هستيم يک بدني داريم يک مکاني داريم يک زماني داريم يک زميني اين مربوط به بدن ماست؛ اما اين حرف‎ها، اين مطالب، نه در زمان است نه در زمين. اين مطالب کجايي است؟ اين مطلب که مي‎گوييم بهشت فلان نعمت را دارد، اين را عقل درک مي‎کند اين نه زمان دارد نه زمين. حرف زدن ما در مکان و زمان است نشستن در زمان و مکان است اما فهم ما کجاست؟ اين مطلبي که مي‎فهميم کجاست؟ اين نه زماني است نه زميني. ما الآن مي‎گوييم ميليون‎ها سال قبل اين مطلبي که فلان آقا گفت درست است يا ميليون‎ها سال بعد وقتي مردمي مي‎آيند بايد اين چنين باشند، ما از نبش زمان و زمين در معارف مي‎گذريم و مطالب را درک مي‎کنيم؛ بهشت هم چنين چيزهايي دارد آن بخش‎هايي که مربوط به جسم است سرجايش محفوظ است آن بخش‎هايي که معارف بهشت است سرجايش محفوظ است.

فرمود: ﴿وَ يُطافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَكْوابٍ﴾ «اکواب» آن ظرفي است که نه دسته دارد و نه خرطوم به اصطلاح ﴿كانَتْ قَواريرَا ٭ قَواريرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقْديراً﴾ اين ظرف چقدري بايد باشد؟ اين آقا استکان چايي مي‎خواهد ميل کند اين چه استکاني باشد؟ يا مي‎خواهد آب ميل کند اين ليوانش چقدري باشد؟ اين بايد به اراده خودش باشد. ﴿وَ يُسْقَوْنَ فيها كَأْساً كانَ مِزاجُها زَنْجَبيلاً﴾ اين «مزاجها، مزاجها» معنايش اين نيست که طعمش طعم زنجبيل دارد بلکه زنجبيل يک چشمه‎اي است که بخشي از آب آن چشمه را ممزوج مي‎کنند به آب و شرابي که به اين بهشتي عطا مي‎کنند. آن وقت آن چشمه را خالص چه کسي مي‎نوشد؟ مقرّبون. در بخش‎هاي ديگر دارد که اين «رحيق مختوم» يعني سرش مُهر شده است که مزاجش از يک چشمه‎اي است آن چشمه را چه کسي مي‎نوشد؟ ﴿عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ﴾ اينجا هم بيان مي‎کند مي‎فرمايد که ﴿كانَ مِزاجُها زَنْجَبيلاً﴾ زنجيل چيست؟ ﴿عَيْناً فيها تُسَمَّی سَلْسَبيلاً﴾ حالا ممکن است که مزه او مزه زنجبيلي يا مزه کافوري بدهد در بخش‎هاي قبلي هم همين طور گذشت آيه پنج اين سوره اين بود که ﴿إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً﴾؛ اين ﴿عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ﴾ مفسر آن کافور است، نه اينکه اين چشمه طعم کافوري مي‎دهد. بله، ممکن است اين چشمه طعم کافوري بدهد اما مزاج به اين معنا نيست که طعمش طعم کافور مي‎دهد مزاج به اين معناست بخشي ضعيفي از آن چشمه برتر ممزوج شده با اين. اينجا هم همين طور است ﴿كانَ مِزاجُها زَنْجَبيلاً ٭ عَيْناً فيها تُسَمَّی سَلْسَبيلاً﴾، حالا ساقي کيست؟ ﴿وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ إِذا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً﴾ ساقي کساني هستند که وقتي شما ببينيد اينها مثل يک لؤلؤ پراکنده مي‎بينيد آنجا هم مستحضريد که اصلاَ لغو نيست بد نيست خيال نيست باطل نيست کثافت نيست ﴿لَا لَغْوٌ فِيهَا وَ لاَ تَأْثِيمٌ﴾[16] اين «لا» لاي نفي جنس است؛ چون تکرار شده مرفوع است. اصلاً خيال بد در بهشت نيست. اين ولدان مخلدند ساقي اين بهشتي‎ها هستند در اين فضا اصلاً به نحو نفي جنس خيال بد نيست ﴿لَا لَغْوٌ فِيهَا وَ لاَ تَأْثِيمٌ﴾، چنين چيزي نيست. الآن غالب افراد نسبت به بعضي از گناهان معصوم قطعي‎اند. الآن هيچ مسلماني هيچ شيعه‎اي در تمام مدت عمر اصلاً به فکرش مي‎افتد که ـ معاذالله ـ با مادرش زنا کند بعد بگويد «استغفرالله»! اصلاً در تمام مدت عمر اصلاً به ذهنش نمي‎آيد تا بعد بگوييم استغفار کرده است. هيچ ـ به نحو سالبه کليه ـ قطعي بالضرورة که هيچ شيعه‎اي اصلاً به ذهنش نمي‎آيد تا بگوييم بايد استغفار بکند آنجا هم اين طور است ما نسبت به بعضي از گناهان معصوميم؟ از بس قباحت آن بيّن الغي است اصلاً به ذهن نمي‎آيد تا بعد استغفار بکنيم. همان طوري که مؤمن در دنيا نسبت به محارم خود اين طور است که اصلاً خيال گناه هم نمي‎کند؛ مثلاً تا الآن شايد در ذهن کسي اين حرف نيامده که بعد بگوييم نيامده؛ اصلاً نمي‎آيد تا بگويد بد است. آن بهشت اين طور است که «لا» لاي نفي جنس است اصلاً خيال بد در بهشت نيست؛ ﴿وَ إِذا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعيماً وَ مُلْكاً كَبيراً﴾، عالي اينها، بر پيکر اينها ثياب سندس است که خضر است و استبرق است ﴿وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَ سَقاهُمْ﴾ آنجا طوري نيست که زينت انگشتر طلا بد باشد يا فلان بد باشد. اين طلا را از دل کوه در نياوردند اين طلا را از نماز شب درست کردند. آن‎گاه عمده اين است: ﴿وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً﴾ تا اينجا ساقي مشخص بود سقي مشخص بود ظرف مشخص بود اما اساس و حرف آخر و حرف مهم همين جمله است ساقي خدا اينهاست. اين شراب طهور است، ديگر حالا يکي از آن چهار نهر است يا نه، اين شراب طهور چه شرابي است؟ اين بيان نوراني را مرحوم امين الاسلام در مجمع نقل مي‎کند که روايت به اين عظمت و پاکي و طهارت و قداست بسيار کم است. مي‎بينيد که درباره بهشتي‎ها اينها چه طور نقل مي‎کنند؟ مرحوم امين السلام طبرسي(رضوان الله تعالي عليه) در جلد دَه مجمع البيان در ذيل همين آيه: ﴿وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً﴾ نقل مي‎کند که ذات اقدس الهي به اينها طوري اين شراب را عطا مي‎کند که اينها به جز ذات اقدس الهي همه چيز را فراموش مي‎کنند بعد مي‎فرمايد اين مطلب را از وجود مبارک امام صادق نقل کردند و يک نفر نقل نکرد بلکه همه اصحاب اين روايت را نقل کردند که ﴿وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً﴾؛ يعني شرابي که «يطهرهم عن كل شي‏ء سوی الله»، از ماسواي خدا اينها را تطهير مي‎کنند بعد فرمود اين را «رووه» به صورت جمع ذکر مي‎کند «رووه عن جعفر بن محمد(عليه و علي آبائه و ابنائه آلاف التحية و الثناء)» اين را در همين قسمت ﴿وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً﴾ نقل مي‎کند در صفحه 310؛ آنجا دارد که «قيل» در شراب طهور «يطهرهم عن كل شي‏ء سوی الله» فقط به ياد خدا هستند؛ «إذ لا طاهر من تدنّس بشي‏ء من الأكوان»؛ خيلي اين حرف بلند است. اگر کسي گوشه‎اي از علاقه به خانواده، به زن، فرزند، به خانه، به درس و بحث، گوشه‎اي علاقه داشته باشد طاهر نيست. خيلي اين حرف بلند است بگويد من هم خدا را مي‎خواهم هم درس و بحث را! هم خدا را مي‎خواهم هم خدمت به مردم را! خدمت به مردم در برابر خدا نيست براي خداست. لذا فرمود «يطهرهم عن کل شيء سوي الله إذ لا طاهر من تدنس بشيء من الأکوان إلا الله». اين يک دنس و شرک و چرک است بعد فرمود: «رووه عن جعفر بن محمد(عليهما السلام)». ببينيد سخن از اينکه يک شخص روايت کرده نيست، همه اين کساني که اين طرز فکر مي‎کنند اين را فقط از خاندان وحي دارند، اين را از حضرت امام صادق گرفتند از جاي ديگر که نگرفتند. اين «رُوِي» نيست يا شخص معين بگويد که «قال جعفر بن محمد» که يک مرسله باشد نيست مي‎گويد همه اين آقايان که اين حرف را مي‎زنند همه‎شان از وجود مبارک امام صادق نقل کردند.[17]

پس ساقي اگر خدا شد ﴿سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً﴾ که «يطهرهم عن» ماسواي توحيد؛ اين مي‎شود موحد محض. اين موحد محض چيزي را با خدا نمي‎خواهد، هر چه را اگر بخواهد در راه خدا مي‎خواهد.

«و الحمد لله رب العالمين»

[1]. سوره ق، آيه35.

[2] . سوره مائده، آيه55.

[3]. علل الشرائع، ج1، ص57.

3.علل الشرائع، ج1، ص57.

[5]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج‏1، 404.

[6] . سوره إنسان، آيه7.

  1. سوره انعام، آيه162.

  2. سوره يوسف، آيه106.

  3. سوره قيامت، آيات24 و 25.

[10]. سوره الرحمن، آيه54.

[11]. نصاب الصبيان.

[12]. سوره تحريم، آيه8.

[13]. سوره محمد، آيه15.

[14]. سوره بقره، آيه259.

[15] . سوره بقره، آيه25؛ سوره آل عمران، آيه198؛ سوره نساء، آيه57.

[16]. سوره طور, آيه23.

[17]. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏10، ص623.