تفسیر سوره انسان - جلسه ۴

مجموعه تفسیر سوره انسان از آیت الله جوادی آملی

یکشنبه، 7 مهر 1398

35 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

﴿هَلْ أَتي‏ عَلَي الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً (1) إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَليهِ فَجَعَلْناهُ سَميعاً بَصيراً (2) إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً (3) إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ سَلاسِلَ وَ أَغْلالاً وَ سَعيراً (4) إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً (5) عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجيراً (6) يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطيراً (7) وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي‏ حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً (8) إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً (9)﴾.

سوره مبارکه «انسان» يعني سوره‎اي که «يذکر فيه الانسان» که اين عَلم، عَلم بالغلبه است درباره خلقت انسان به فعل ماضي ياد مي‎شود؛ نظير آنچه در سوره مبارکه «مؤمنون» با فعل ماضي ياد شد؛ وقتي خداي سبحان دارد خلقت انسان را ترسيم مي‎کند حتماً بايد به فعل ماضي باشد. اما اين جمله «نبتليه» که سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) مي‎فرمايد اين نبتليه يعني «نقلبّه و نبدّله»؛[1] اين درست است که با بعد و قبل هماهنگ است و تقديم و تأخيري در کار نيست ولي با مضارع بودن هم هماهنگ نيست معروف بين اهل تفسير اين است که «نبتليه» يعني ما انسان را مي‎آزماييم. سيدنا الاستاد مي‎فرمايد: «نبتليه» يعني ما انسان را «نقلبه، نبدله» و در اطوار خلقتش به سمع و بصر مي‎رسد. اگر اين نبتليه به معناي نقلبه و نبدله باشد بايد بگويد «بدلناه و قلبناه» تا به مسئله سمع و بصر برسد؛ نظير آنچه در سوره مبارکه «مؤمنون» آمده وقتي مي‎خواهند خلقت اوليه انسان را ترسيم کنند همه‎اش بايد به فعل ماضي باشد نظير آنچه در سوره مبارکه «مؤمنون» آمده است که ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ ٭ ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في‏ قَرارٍ مَكينٍ ٭ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾،[2] همه‎ آن به فعل ماضي است. اما اينجا وسط‎هايش مي‎فرمايد که نبتليه با فعل مضارع اين معلوم مي‎شود که حرف غالب اهل تفسير يعني مرحوم شيخ طوسي و همفکرانشان است که نبتليه يعني ما انسان را خلق کرديم و مي‎آزماييم انسان را امتحان مي‎کنيم؛ لذا آن تفسيري که هم اهل سنت هم بزرگان شيعه مثل شيخ طوسي در تبيان و همفکرانشان ذکر کردند آن نزديک به نظر مي‎رسد. ﴿نَبْتَليهِ فَجَعَلْناهُ سَميعاً بَصيراً﴾؛ اين دهر يک اصطلاح علمي دارد و يک اصطلاح قرآني و عرفي. در اصطلاح قرآن و روايات، دهر يعني مدتي از زمان طولاني، ﴿حينٌ مِنَ الدَّهْرِ﴾ يعني بخشي از زمان طولاني اما آن اصطلاح رايج بين اهل معقول کلام و امثال کلام اين است که اگر متغيري را با متغير بسنجند مي‎گويند زمان، آن واحد سنجش متغير به متغير زمان است؛ آن واحد سنجش متغير به ثابت آن دهر است؛ آن واحد سنجش ثابت به ثابت سرمد است. سرمد يک اصطلاح است دهر يک اصطلاح است زمان يک اصطلاح ديگر. آن اصطلاح اهل معقول بعيد است در اينجاها مراد باشد ﴿حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ﴾؛ يعني هيچ بخشي از زمان.

مطلب ديگر اين است که اين ﴿إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ﴾؛ يعني انسان متحرک است و راه دارد و هدف دارد. آن هدف نهايي‎اش را فرمود که: ﴿وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ﴾.[3] مقصد انسان هم آن «دار القرار» است. مستحضريد انسان متحرک است و در اينکه متحرکي فعال است حرفي در آن نيست، اما حرکت نمي‎تواند دائمي باشد. دنيا دار حرکت است حرکتِ دائم يعني بي‎هدف. حرکت الا و لابد مقصد دارد وقتي به آن مقصد رسيد يعني به «دار القرار» آرميد يعني به معاد رسيد وگرنه موجودي دائماً بگردد يعني بي‎هدف! ممکن نيست حرکت در جايي محقق باشد و هدف نباشد؛ حرکت بي‎هدف يعني لغو. حرکت مبدأ فاعلي دارد که محرّک است، مبدأ غايي دارد که هدف است، يک مسافتي دارد و زماني که برابر آن زمان اين مسافت را طي مي‎کند. فرمود ما به انسان راه را نشان داديم و راه انسان هم از درون او مي‎گذرد، يک راه شرقي يا غربي نيست اين راهي نيست که از کوي و برزن بيرون بگذرد اين راه از درون مي‎گذرد؛ اين بايد از شرک به توحيد، از بداخلاقي به خوش اخلاقي، از زشتي به زيبايي، از کذب به صدق، از باطل به حق، در درون خود اين سفر را طي کند. نشانه اينکه اين سفر را طي کرده است افعال او اقوال او اعمال او نشانه آن است که او در مسير حرکت است وگرنه راه در بيرون نيست مثلاً ما بگوييم اين راه الهي است اين راه الهي است يعني چه؟ يعني در بيرون خبري هست به نام راه الهي؟ يا اعتقاد راه الهي است عمل صالح راه الهي است نشانه آن هم قول صالح و عمل صالح است. ما اين راه را به او نشان داديم آن راه را او هم طي مي‎کند به مقصد هم مي‎رسد و اين کلمه «أو» براي تقسيم است نه براي تخيير ﴿إِمَّا شَاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً﴾ معنايش اين نيست که مي‎خواهد اين باشد يا مي‎خواهد آن باشد. نخير! بعضي اين هستند بعضي آن هستند وگرنه راه مشخص است هدف هم الا و لابد ﴿لِيَعْبُدُونِ﴾ است که با حصر ذکر فرمود: ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ﴾ انسان در راهي دارد حرکت مي‎کند اين راه را ذات اقدس الهي هم در درون او مشخص کرده است هم در بيرون به وسيله انبيا راهنمايي کرده که ﴿هذِهِ سَبيلي﴾[4] يا «هذه صراطي» که من شما را دعوت مي‎کنم «أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَي»[5] و مانند آن.

بنابراين راه مشخص است اين هم تخيير نيست اين هم تقسيم است؛ بعد حال که فرمود: ﴿إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُورا﴾؛ اگر کفور بود ﴿إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ سَلاسِلَ وَ أَغْلالاً وَ سَعيراً﴾ که در حقيقت دستبافت خود اوست؛ گاهي طرزي مي‎کنيم که اصلاً او جايي را نمي‎بيند، مدتي از درون و از بيرون او را راهنمايي مي‎کنيم. لغزش‎هاي او را صرف نظر مي‎کنيم، از لَمم و کارهاي کوچک او هم مي‎گذريم، اگر ديديم خيلي طغيان کرده است ديگر کاري مي‎کنيم که ﴿وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ﴾.[6] اين گونه افرادي که هيچ کدام از حرف‎هاي انبيا را نپذيرفتند ﴿فَنَبَذُوهُ‏﴾[7] با دست خودشان کتاب الهي را به کنار انداختند، نه جلوي خودشان را مي‎بينند آينده کجاست؟ نه پشت سر را مي‎بينند که عبرت بگيرند؛ مثل يک انساني که اين را گذاشتند وسط، جلويش را ديوار کشيدند بلند، پشت سرش ديوار کشيدند بلند، زير چانه او را هم سنگ‎چين کردند ﴿وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا﴾ و در اعناق و گردن اينها ما چيزي قرار داديم ﴿فَهُمْ مُقْمَحُونَ﴾يک انسان سر به هوا که فقط اينجا را بايد ببيند هيچ جا را نمي‎تواند ببيند. اينکه نه آينده براي اينها روشن است که کجا مي‎خواهند بروند نه از گذشته عبرت مي‎گيرند، برای اينکه گذشته را نمي‎بينند چون بين اينها و گذشته يک ديوار بلندي است آينده و هدف را نمي‎بينند چون بين اينها و آينده ديوار بلندي است زير چانه اينها هم سنگ‎چين شده که ﴿إِنَّا جَعَلْنا في‏ أَعْناقِهِمْ أَغْلالاً فَهِيَ إِلَى الْأَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ﴾[8] سر به هوا هستند، هيچ جا را نمي‎بينند. اينکه کسي مي‎گويد دلم هر چه بخواهد مي‎کنم چنين آدمي است. اينکه اول اين طور نبود؛ اول جلو را مي‎ديد دنبال را مي‎ديد از گذشته عبرت مي‎گرفت، به آينده اميدوار بود مي‎توانست حرف بزند زير پاي خودش را مي‎ديد، الآن زير پاي خودش را هم نمي‎بيند؛ براي اينکه زير چانه‎اش سنگ است. اگر ﴿إِنَّا جَعَلْنا في‏ أَعْناقِهِمْ أَغْلالاً﴾ مي‎شود بدبخت، سر به هواست. اين قسمت‎ها برای کساني است که کافرند؛ اما در قبال آن ﴿إِنَّ الْأَبْرارَ﴾ در بخش‎‎هايي انذار را قبل از تبشير ذکر مي‎کند، در بخش‎هايي تبشير را قبل از انذار ذکر مي‎کند، اما ابرار، ابرار نه تنها آدم‎هاي خوبي‎اند آنها که دست و دلشان باز است در خوبي، چون بِرّ و نيکي يک پيوند ناگسستني ادبی با بَرّ دارد بَرّ يعني بيابان آدمي که وظيفه‎اش را تنها انجام مي‎دهد که جزء ابرار نيست، آن که که بيابان‎گونه کار خير مي‎کند ديد او وسيع است؛ وقتي مي‎خواهد دعا کند مي‎گويد «اغْفِرْ لِمَنْ فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَات‏‏»[9] کار خير هم مي‎کند نمي‎گويد حالا اين فاميل من است يا حزب من است اين طور نيست؛ مثل بَر، اين بيابان باز هر کس بخواهد برود مي‎تواند برود. اگر کسي به اين مقام رسيد که ديگر نگويد حالا اين حزب من است اين هم‎بحث من است اين فاميل من است اين همشهري من است، اين بنده خداست. اينکه در دعاها و اينهاست که «اغْفِرْ لِمَنْ فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَات‏‏» جزء ابرار است و دين ما را به ابرار بودن و ديد وسيع داشتن و دست و دل باز بودن دعوت مي‎کند. فرمود شما از اين دست بدهي از دست ديگر مي‎گيري به لطف الهي! اين طور نيست که بسته و مغلول يد باشد.

ابرار چنين آدم‎هايي هستند دعاهاي اينها هم معلوم است و چقدر اين جمله شيرين است که خدا مي‎داند اين جمله‎اي که وجود مبارک زکريا به خدا عرض کرد: ﴿رَبِّ إِنِّي ... لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا﴾[10] خدا مي‎داند اين جمله چقدر شيرين است. زکريا(سلام الله عليه) فرزند مي‎خواست، خودش هم پير بود، عيالش هم که نه تنها پير بود نازا بود؛ نه تنها در زمان پيري نازا بود حضرت عرض کرد آن وقتي که جوان بود ناز بود ﴿كانَتِ امْرَأَتي‏ عاقِراً﴾[11] حالا مقدمه خواستن او است ادب حضرت زکريا چيست؟ خدايا من ديگر پير شدم سنّ من گذشت ﴿وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبا﴾[12] اين دو تا حرف دارد. اينکه مي‎گويد من پيرم نمي‎خواهد بگويد که از نظر پدر بودن من مشکل دارم، از جهت مادر بودن همسرم مشکل دارد تنها اين نيست؛ مي‎خواهد بگويد من پير شدم سال‎هاست که عمرم گذشت سال‎هاست، اما خدا! يک دفعه نشد که من چيزي بخواهم و ندهي. اين «کان» فعل مضارع است با «لم» جاذمه مجزوم بشود ماضي مستمر را مي‎رساند «لم اضرب» يعني من تا حال نزدم «لم اکتب»، نه «لا اکتب». «لم اکتب» يعني تا کنون اين کار را نکردم. زکريا قبل از اينکه بگويد به من فرزند بدهيد عرض کرد ﴿و لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا﴾ خدايا در تمام اين مدت هر چه خواستم دادي؛ يک وقت نشد بگويي نه! يک وقت نشد بگويي چند بار آمدي؟ يک وقت نشد بگويي من ديروز دادم پريروز دادم چه خبرته؟ يک وقت مرا رد نکردي هر چه خواستم دادي. حالا من نيامدم بخواهم مطلبي ديگر است ولي در طول اين مدت که حالا من پير شدم موي سرم سفيد شد يک وقت نشد که من چيزي بخواهم تو ندهي.

چقدر اين دعا شيرين است! حالا اين است ﴿و لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا﴾؛ آن وقت عرض کرد که خدايا به من فرزندي مرحمت کن! هر چه خوبي در اين منطقه‎هاي بشرنشين است، اول از انبيا و اوليا رسيد، بعد به دست ديگران، در فضايل انبيا اين هست اما کم‎کم وقتي گسترده شد مي‎گويند حاتم طائي هم گوشه‎اي از اين فضيلت را گرفته است. در وصف حائم طائي گفتند که کسي رفته دم دَرِ حاتم طائي و دَر زد و چيزي خواست به اين شخص گفتند تو چه کسی هستي؟ گفت من پارسال آمدم حاتم از من سؤال نکرد تو چه کسی هستي، من از او مي‎خواهم او هم مي‎دهد مگر پارسال آمدم به من داد از من سؤال کرد که تو چه کسی هستي؟ اين سؤال را نکرد من خواستم او هم داد.

درست است حالا ممکن است حاتم طائي به اينجا رسيده باشد و قضيه هم تاريخي باشد؛ اما حرف، حرف زکريا است. يک بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه) دارد که البته اين به زبان وحي حرف مي‎زند؛ يعني خاندان عصمت و طهارت يعني مکتب اسلام با مکتب انبياي ديگر که ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ﴾[13] يکي است. وجود مبارک امام صادق فرمود: «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا» مشرق برويد مغرب برويد حرف صحيح اگر پيدا کرديد از اينجاست؛ «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا فَلَا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِيحاً إِلَّا شَيْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ»؛[14] اين «مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ»؛ تنها ما چهارده نفر نيستيم به هر حال حرف مکتب وحي اين است چقدر اين حرف زکريا شيرين است خدا مي‎داند! عرض کرد يک وقت نشد که من چيزي بخواهم تو ندهي. حالا اين ﴿وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا﴾ اين مي‎شود بَر. ابرار يعني کسي که درياگونه حرف مي‎زند اگر ما اين طور باشيم کشور گلستان است به هر حال ما خير مي‎خواهيم خير مي‎خواهيم براي همه بخواهيم. اين طور نيست که ما از ذات اقدس الهي براي خودمان شرّ بخواهيم؛ اگر مال مي‎خواهيم براي همه بخواهيم اگر کمال و جمال و سلامت و امنيت و آرامش مي‎خواهيم براي همه بخواهيم؛ اين مي‎شود بَرّ. آن وقت کسي که جزء ابرار باشد، کشور او صددرصد تمدن اسلامي را دارد. انسان با دل باز بخواهد، شرح صدر هم براي همين است. حالا اگر ديگري خوب باشد که من راحت هستم من اگر گاهي رنجي مي‎بينم براي اين است که ديگري بيراهه مي‎رود من اگر سلامت او و صحت او و امنيت او و سداد او و نيکي او و فضيلت او را همان طوري که براي خودم مي‎خواهم براي او بخواهم من راحت مي‎شوم اين مي‎شود ابرار آن وقت اين ابرار تازه در راه هستند، به مقام مقربين نمي‎رسند؛ ﴿إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ﴾؛ «کأس» يعني ليوان پر که در بحث ديروز اشاره شد. ما در فارسي آن قدر زير فقريم که اصلاً در فضاي عرب حرفي براي گفتن نداريم. ما به يک نفر مي‎گوييم تو به دو نفر به بعد مي‎گوييم شما اصلاً تثنيه نداريم ما، عرب يک حساب تثنيه دارد مرز بين يک و سه را مشخص کرد. ما در دير و دور چه زماني بخواهيم حرف بزنيم چه مکاني حرف بزنيم بيش از دو تا کلمه نداريم، «اينجا و آنجا»، «نزديک دور»؛ اما براي ميانه حرفي نداريم اما عربي مبين مي‎گويد «ذا، ذاک، ذلک» براي ميانه حرف دارد ما براي اينکه بگوييم اين شخص گفته است مي‎گوييم فلان کس گفته است اما زن بود يا مرد؟ ما حرفي نداريم اما عرب عربي مي‎گويد اگر مرد باشد مي‎گويد «قال»، اگر زن باشد مي‎گويد «قالت»؛ يا بخواهد با ضمير باشد ما در ضمير مي‎گوييم «او» گفت؛ اما عربي مي‎گويد اگر مرد باشد مي‎گويد «هو»، اگر زن باشد مي‎گويد «هي». فاصله بين فارسي که ادبيات شيرين ماست با عربي مبين خيلي فرق است. آن وقت قرآن کريم اگر اين ظرف خالي باشد نمي‎گويد «کأس» که کسي بايد آن را پر کند، اما وقتي که اين ليوان پر باشد به آن مي‎گويد «کأس». ﴿إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً﴾؛ «مزاج» نه يعني طعمش طعم کافور است توضيح مي‎دهد که «مزاج» چيست؟ ﴿عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ﴾ يک چشمه خاصي است که بخشي مقداري از آن چشمه را ممزوج اين کأس مي‎کنند به اين ابرار مي‎دهند خالص آن برای مقربين است تسنيم چيست؟ رحيق مختوم چيست؟ رحيق مختوم ممزوج با تسنيم است، تسنيم چيست؟ ﴿عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ﴾ نه اينکه طعم کافور مي‎دهد.

پرسش: ...

پاسخ: البته هستند، هر کسي که مقربين باشد يقيناً جزء ابرار هست؛ چون که صد آيد يقيناً ابرار هم هست و اهل بيت فوق اين مقامي هستند که در سوره مبارکه «انسان» است اين مقام ابراري آنهاست.

پرسش: ...

پاسخ: بله، حالا برسيم به «وجه الله» که اين ضمير ﴿حُبِّهِ﴾ به چه کسي برمي‎گردد «وجه الله» با بَرّ بودن اينها با شرح صدر بودن اينها که ﴿فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ﴾.[15]

پرسش: ...

پاسخ: بالاتر از وجه الله خود الله است. ﴿عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجيراً﴾ که در بحث قبل گذشت که بشر در دنيا تابع چشمه است، ولي چشمه‎هاي بهشت تابع بهشتي‎هاست؛ اين طور نيست که يک جاي معيني چشمه باشد هر جا خود بهشتي خط‎کشي کرده تفجير کرده، آب مي‎جوشد؛ ﴿يُفَجِّرُونَها تَفْجيراً﴾. در جريان وجود مبارک حسنين که بيمار شدند آن طوري که در جوامع روايي ما آمده است، وجود مبارک حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود که شما نذر کنيد که خدا اگر اينها را شفا داد ما روزه بگيريم. اين نذر به دستور ذات مقدس پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود. اينها هم نذر کردند که اگر خدا شفا داد اينها روزه بگيرند و حالا خداي سبحان شفا داد اينها دارند به نذرشان عمل مي‎کنند.

پرسش: ...

پاسخ: يعني تکلّف نکنيد وگرنه خودشان مرتّب اين نذرها را داشتند، اين عمل‎ها را داشتند. اين براي اينکه خداي ناکرده بر خودتان واجب نکنيد، آن وقت مي‎شود يک تشريع و عمل نمي‎کنيد و مشکل جدّي پيدا مي‎کنيد وگرنه اين همه ادله‎اي که درباره وفاي به نذر آمده پس براي چيست؟ ﴿يُوفُونَ بِالنَّذْرِ﴾ در صدد نذر هم هست تکليف بر خودتان نکنيد که تکلّفي نباشد.

پرسش: ...

پاسخ: کافور؟ کافور که معنايش مشخص است نظير سيب. وقتي گفتند فاکهه، سيب، اينها با دنيا خيلي فرق دارد ميوه دنيا يک مدتي که بماند از بين مي‎رود سيب آخرت تا ابد هم بماند از بين نمي‎رود. ميوه دنيا کار خودش را انجام مي‎دهد؛ اما ميوه آخرت هر چه را که بهشتي بخواهد انجام مي‎دهد مثل آب کوثر با اينکه آب کوثر آب است در عين حال که رفع عطش مي‎کند گرسنگي را هم برطرف مي‎کند. خصوصيت نعمت‎هاي بهشت اين است که از هر کدام کارهاي ديگر هم ساخته است. از امام رضا(سلام الله عليه) سؤال کردند که در جريان آن درخت حضرت آدم(سلام الله عليه) بعضي‎ها نقل کردند گندم بود، بعضي گفتند مثلاً خرما بود، بعضي‎ها نقل کردند انگور بود فرمود همه آنها درست است براي اينکه درخت بهشت نظير درخت دنيا نيست که درخت انگور خرما ندهد. درخت انگور اگر اين شخص خواست از اين درخت خرما ظهور کند خرما ظهور مي‎کند.[16]

پرسش: ...

پاسخ: چرا، منتها جسماني است که محصول نماز و روزه است؛ مثلاً چند تا نهر در بهشت هست، در سوره مبارکه 47 که اين انهار جاري است: ﴿أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ وَ أَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّي﴾،[17] ﴿أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ﴾[18] نهر شير روان است نهر عسل روان است نهر خمر روان است نهر آب هم روان است اما عسل آنجا که توليد شده کَندو نيست که روي آن مگس بنشيند عسل، توليد شده صوم و صلات است. اين عسلي که توليد شده صوم و صلات باشد که مگس روي آن نمي‎نشيند. آن وقت نهري از عسل روان است نهري از شراب روان است. ﴿أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ﴾، طوري نيست که عقل را بپوشاند بلکه عقل را شکوفا مي‎کند. ميوه‎هاي بهشتي، آب‎هاي بهشتي خصيصه‎هاي خاص خودشان را دارند.

غرض اين است که اين ﴿عَيْناً﴾ بيان کافور است ﴿عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجيراً ٭ يُوفُونَ بِالنَّذْرِ﴾، اين يک قضيه حقيقيه است نه قضيه خارجيه. قضايا چند قسم‎اند: قضاياي شخصيه مثل اينکه فلان شخص اين کار را کرد، اينها در علوم معتبر نيست قضيه‎اي است که برای شخصي است. قضيه خارجيه قضيه‎اي است که موضوع طوري است که «لا ينطبق الا» بر موجودات خارج. بر موجودات خارج يعني آنچه در ظرف کنوني موجود هست؛ اين مي‎شود قضيه خارجي که شامل گذشته و آينده نمي‎شود اما شخصي هم نيست کلي هم هست؛ منتها افرادش منحصر در خارج فعلي‎اند. قضيه حقيقيه آن است که مربوط به زمان حال نيست حال و گذشته و آينده را شامل مي‎شود. قضاياي قرآن کريم قضاياي حقيقه است. در گذشته اگر کسي اين طور بود مشمول است، در آينده اگر کسي اين طور بود مشمول است، در حال اگر کسي اين طور بود مشمول است منتها مشمول آن نبود مگر وجود مبارک حضرت امير و فاطمه و حسنين(سلام الله عليهم اجمعين؛) در ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ﴾، يک قضيه حقيقيه است نه خارجيه. هر کس اين طور باشد وليّ شماست منتها هيچ کس نبود مگر وجود مبارک حضرت امير. اين طور نيست که قضيه به نحو قضيه شخصيه باشد يا به نحو قضيه خارجيه، بلکه به نحو قضيه حقيقه است؛ منتها مصداق منحصر به فردشان اين ذوات قدسي هستند ﴿يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطيراً﴾، اينها کساني هستند که در مقام ابرار دارند زندگي مي‎کنند؛ آن مقرّبين کساني ديگر هستند که خود همين اهل بيت به مقام مقرّب هم رسيدند آن مقام مقرّبشان را اينجا ذکر نکردند. اينها از آن روزي که شرّش گسترده است يعني روز معاد، هراسناک‎اند.

﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ﴾ اگر به حسب سياق آيه باشد؛ اين ﴿حُبِّهِ﴾ ضمير به طعام برمي‎گردد که با ابرار بودن اينهاست اما اگر به لحاظ واقعيت باشد که اينها هيچ چيزي را دوست ندارند «إلا وجه الله» را، اين ضمير ﴿حُبِّهِ﴾ به الله برمي‎گردد که «يطعمون الطعام علي حبّ الله»، اينها حبيب الهي‎اند با محبت کار مي‎کنند؛ ﴿إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني‏ يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ﴾[19] اينها حبيب الهي‎اند، اول محب الهي‎اند بعد در اثر پيروي رسول خدا محبوب الهي‎اند. اين مثل حدّ وسط است در حدّ وسط اگر بگويند «عالم متغير است هر متغيري حادث است»؛ معلوم مي‎شود محور بحث تغير است. در اين کريمه محور کمالات انساني، سيرت و سنت رسول خداست که حبيب خداست. در اين آيه مي‎فرمايد که شما اگر محب خدا هستيد مي‎خواهيد منتقل بشويد از محب بودن به محبوب بودن که خدا هم محب شما باشد پيرو حبيب الله باشيد ﴿قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ﴾؛ اين «قُل» را ذات اقدس الهي به حبيب خودش مي‎فرمايد. به حبيب خود مي‎فرمايد: ﴿قُلْ﴾ به مردم بگو ﴿إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني‏﴾ من که حبيب الله هستم در محور من بگرديد ﴿يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ﴾؛ اگر بخواهيد از محب بودن به محبوب بودن منتقل بشويد بايد در مدار حبيب الله بگرديد. اينها هم در مدار حبيب الله مي‎گشتند «و علي حبّ الله» اين إطعام را دادند. حالا براي اينکه با ابرار هماهنگ باشد، اين ضمير ﴿حُبِّهِ﴾ به طعام برگردد به لحاظ ابرار بودن اينهاست. ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی‏ حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً﴾ که در بحث قبل اشاره شد؛ اين خيلي مقام است. اين کتاب شريف تمام نهج البلاغه که حتماً بايد در خانه هر کدام از ما باشد، يک عده خيرين به هر حال بايد اقدام بکنند اين کتاب را چاپ بکنند و ارزان در اختيار طلبه‎ها قرار بدهند، بر همه ما لازم است که اين کتاب را در کنار قرآن در کنار ما باشد. در آن تمام نهج البلاغه اين جمله‎ها آمده که وجود مبارک حضرت امير مي‎دانيد، او فرمانده کل قوا بود چون ايران و روم و کل کشورهاي خاورميانه آن روزها اسلام آورده بودند و وجود مبارک حضرت امير هم فرمانده آنها بود. ايران هم يک کشور پادشاهي و سلطنتي نبود، ايران کشور شاهنشاهي بود معناي شاهنشاهي اين است که شاه شاهان بود کشورهاي کوچک ديگر که سلطنت داشتند شاه داشتند آنها ماليات مي‎دادند باج مي‎دادند ايران يک کشور شاهي و سلطنتي و اينها نبود شاهنشاهي بود و درست هم مي‎گفتند کشور شاهنشاهي بود براي اينکه تمام اين اقمار ديگر زير نظر ايران بودند. آن روز وجود مبارک حضرت امير حاکم مطلق اينها بود. در جنگ‎هايي که مي‎شد تمام تلاش و کوشش مخالفان اين بود که حضرت امير را از پا در بياورند. در همين کتاب شريف تمام نهج البلاغه هست که به وجود مبارک حضرت امير عرض کردند که اين اسبي که شما داريد براي ميدان جنگ، اين اسب مسافرکشي و بارکشي است که انسان بخواهد از جايي به جايي برود از اين اسب‎ها استفاده مي‎شود اينکه اسب رزم نيست، پول فراواني هم که داريد کار هم که کار جهادي است و مربوط به شخص شما نيست. يک اسب بُدوي رزمي تهيه کنيد اينکه مناسب نيست ـ خداي ناکرده ـ اگر دشمن حمله کرد با آن اسب تندرويي که دارد چه مي‎کنيد؟

حضرت چه فرمود؟ فرمود: «أَنَا لَا أَفِرُّ مِمَّنْ كَرَّ عَلَيَّ وَ لَا أَكِرُّ عَلَی مَنْ فَرَّ مِنِّي»[20] فرمود من اسب تندرو مي‎خواهم چه کنم؟ پول بدهم اسب تندرو بگيرم؟ اسب تندرو برای کسي است که بخواهد تند برود، من که در ميدان جنگ فرار نمي‎کنم، کسي هم که فرار کرد من او را تعقيب نمي‎کنم اين چه روحی است اين کيست؟ فرمود او دشمن است کافر است بت‎پرست است آمده مرا بکشد اما ديد نمي‎تواند، فرار کرد، من فراري را تعقيب نمي‎کنم؛ اين دريادلي است. «أَنَا لَا أَفِرُّ مِمَّنْ كَرَّ عَلَيَّ»، اگر يک دشمن کرّاري آمده حمله کرده، من که فرار نمي‎کنم؛ بعد وقتي زورآزمايي کرد ديد کاري از او ساخته نيست دارد فرار مي‎کند «وَ لَا أَكِرُّ عَلَی مَنْ فَرَّ مِنِّي» کسي که فرار کرد و دارد مي‎رود من او را تعقيب نمي‎کنم؛[21] اين مي‎شود بَرّ، بيابان‎صفت است کَرَم و بخشش او؛ اين با ابراري سازگار است.

اين ذوات قدسي مي‎گويند اسير حالا اسير است اين شخص کافر بود مشرک بود در جنگ بدر يا غير بدر اسير بود امروز در حکومت اسلامي ماست نبايد گرسنه باشد اين معيار کشورداري است. درود همه خلق خدا بر علي و اولاد علي.

«و الحمد لله رب العالمين»

[1]. الميزان في تفسير القرآن، ج‏20، ص121 و 122.

[2]. سوره مؤمنون، آيات12 ـ 14.

  1. سوره ذاريات، آيه56.

[4]. سوره يوسف، آيه108.

[5]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), نامه45.

  1. سوره يس، آيه9.

[7]. سوره آلعمران، آيه187.

  1. سوره يس، آيه8.

  2. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏2، ص206.

[10]. سوره مريم، آيه4.

  1. سوره مريم، آيات5 و 8.

[12]. سوره مريم، آيه4.

[13]. سوره بقره، آيه97؛ سوره آل عمران، آيه3 و ... .

  1. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص399؛ «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا».

[15]. سوره بقره، آيه115.

[16]. عيون اخبار الرضا، ج1، ص306؛ «إِنَّ شَجَرَةَ الْجَنَّةِ تَحْمِلُ‏ أَنْوَاعاً فَكَانَتْ شَجَرَةُ الْحِنْطَةِ وَ فِيهَا عِنَبٌ وَ لَيْسَتْ كَشَجَرَةِ الدُّنْيَا».

[17]. سوره محمد، آيه15.

[18]. سوره محمّد، آيه15.

[19]. سوره آلعمران، آيه31.

[20]. الأمالی (للصدوق)، ص170.

[21] . تمام نهج البلاغة, ص597.