تفسیر سوره انسان - جلسه ۱۱

مجموعه تفسیر سوره انسان از آیت الله جوادی آملی

چهارشنبه، 17 مهر 1398

29 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزيلاً (23) فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً (24) وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصيلاً (25) وَ مِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيْلاً طَويلاً (26) إِنَّ هؤُلاءِ يُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ يَذَرُونَ وَراءَهُمْ يَوْماً ثَقيلاً (27) نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ وَ إِذا شِئْنا بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْديلاً (28) إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبيلاً (29) وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَليماً حَكيماً (30) يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ في‏ رَحْمَتِهِ وَ الظَّالِمينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَليماً (31)﴾.

سوره مبارکه «انسان» گرچه مشترکاتي بين سور مدني و مکي دارد، اما يک سلسله شواهد قطعي درباره صدر اين سوره است که در مدينه نازل شد. بخشي از آن شواهد، استدلال‏هاي خود ائمه(عليهم السلام) است وجود مبارک حضرت امير در استدلال‏هايي که براي عظمت و خلافت خود ذکر مي‏کند مي‏فرمايد آيا درباره شما کسي هست که ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ﴾[1] نازل شده باشد؟ ﴿إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً﴾؛[2] آيا در خليفه اول و دوم و سوم کسي هست که اين آيات درباره او نازل شده باشد؟ آيا غير از من کسي را سراغ داريد که اين آيه درباره او نازل باشد؟ اينها هم استدلال‏ها و استشهادهاي اهل بيت است. بنابراين ترديدي نيست که بخش عظيمي از صدر سوره در مدينه نازل شده است. اما اينکه نعمت‏هاي بهشت ذکر شده اين مشترک بين سور مدني و مکي است؛ اما اين شواهد قطعي، غير از آن تاريخ‏ها، استدلال‏هاي خود اهل بيت(عليهم السلام) نشان مي‏دهد که اين صدر در مدينه نازل شده است اولاً و غير از اين ذوات قدسي مصداقي ندارد ثانياً.

مطلب ديگر اين است که در جريان انسان، ذات اقدس الهي انسان را در سور متعدد معرفي کرد؛ نتيجه اين شد که انسان در جهان خلقت معادل ندارد البته يک عده هستند که در بين انسان صورت انسان‏اند طبق بيانات نوراني حضرت امير در نهج که فرمود: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ لَا يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَي فَيَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَي فَيَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاء»[3] فرمود يک عده جنازه عمودي‏اند بعد مي‏افتند مثل جنازه افقي، صورت صورت انسان است ولي قلب قلب حيوان است اينها هم هستند؛ اما در حقيقت انسان در بين انسان، افرادي يافت مي‏شوند که هيچ معادل ندارند. آنها که در حيات‏شناسي در زيست‏شناسي تلاش و کوشش کردند و ثابت کردند که هشتاد درصد بين انسان و ميمون مشترک است آن درباره تنِ انسان است آن درباره بدن انسان است ذره‏اي از ذراتي که مربوط به روح مجرد انسان است انسان مشارکي ندارد؛ هيچ حيواني و هيچ جنّي شريک انسان نيست زيرا هيچ حيواني قضاياي کلي را ادراک نمي‏کند نمي‏توانند استدلال کنند و علم و فرهنگ داشته باشند اينها خيال منتشر دارند وهم دارند و اينها؛ چه اينکه هيچ جنّي هم همتاي انسان نيست و در بين اوحدي از انسان‏ها که اولياي الهي مثل اهل بيت(عليهم السلام)اند، هيچ فرشته‏اي هم همتاي اينها نيست به دليل آيه خلافت. اگر فرشته‏اي مي‏توانست همتاي انسان باشد او «خليفة الله» بود، اين درباره عظمت انسان.

مطلب ديگر اين است که ذات اقدس الهي به ما مجاري ادراکي و تحريکي داد، مجاري تحريکي مثل دست و پا و مانند آن بايد به رهبري قوّه عاقله کار کند اگر قوّه ادراکي ما درست انديشيد و قوّه تحريکي ما برابر هدايت عقل کار کرد و از وحي کمک گرفت، اين دست دست است اين پا پا هست اين چشم چشم است. درباره ابراهيم خليل و فرزندان او ذات اقدس الهي وقتي مي‏خواهد اينها را معرفي کند مي‏فرمايد اينها دست دارند اينها چشم دارند ﴿أُولِي الْأَيْدي وَ الْأَبْصارِ﴾؛[4] اما درباره عده‏اي فرمود: ﴿أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ ٭ وَ إِلَي السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ ٭ وَ إِلَي الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ ٭ وَ إِلَي الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ﴾[5] اينها هيچ از مخلوق به خالق پي نمي‏برند فرمود ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ﴾[6] اينها کور و کَرند. اگر اعضا و جوارح به رهبري عقل و وحي کار بکند مي‏شود دست، مي‏شود چشم. بهترين تعريفي که ذات اقدس الهي از ابراهيم خليل مي‏کند اين است که مي‏فرمايد او دست دارد اينکه بت مي‏شکند دست است ﴿أُولِي الْأَيْدي وَ الْأَبْصارِ﴾؛ آنکه ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلينَ﴾[7] مي‏گويد و ملکوت را مي‏بيند او چشم است. در سوره «انبياء» فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏﴾[8] به او نشان داد اين فعل مضارع است مفيد استمرار است؛ ما نشان داديم اين مي‏بيند پس چشم دارد که مي‏بيند. آنکه آيات الهي را نمي‏بيند درباره آنها فرمود: ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ﴾؛ ﴿فَهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ﴾[9] آنکه در برابر بت ساکت است و ساکن است و تبر نمي‏گيرد آن دست نيست آنکه تبر مي‏گيرد و با ظلم مبارزه مي‏کند او دست است. از بهترين تعريفاتي که براي خاندان عصمت و طهارت يعني ابراهيم خليل و فرزندانش ذکر مي‏کند مي‏فرمايد اينها صاحبان دست‏اند معلوم مي‏شود دست يک وظيفه‏اي دارد اينها صاحبان چشم‏اند معلوم مي‏شود چشم يک وظيفه‏اي دارد ﴿أُولِي الْأَيْدي وَ الْأَبْصارِ﴾؛ اما وقتي دست، دستِ تابع عقل و وحي نباشد چشم تابع عقل و وحي نباشد ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ﴾ الآن اصرار بر اينکه علوم ديني بايد دانشگاه را اسلامي کند دانشگاهي اسلامي مي‏شود که دانشش اسلامي باشد؛ البته آن کارهايي که مي‏کنيم وظيفه همه ماست نمازخانه بايد داشته باشيم نماز جماعت بايد داشته باشيم اذان و اقامه بايد داشته باشيم اينها وظيفه هم ماست اما آنکه اساس دانشگاه است دانش است آنچه از غرب آمده و در دانشگاه فعلي تدريس مي‏شود لاشه دانش است نه خود دانش.

ببينيد «هو الأول» را که گرفتند «هو الآخر» را که گرفتند، يک سير افقي درست کردند. اين زمين چند ميليارد سال قبل چنين بوده است براساس تطوراتي که پشت گذاشته چنين شده است پيش‏بيني مي‏شود چنين خواهد شد اما چه کسي کرد؟ براي چه کرد؟ اين در آن نيست؛ آسمان هم همين طور است انسان هم همين طور است معادن هم همين طور است ستاره‏ها هم همين طور است اين طور تدريس مي‏شود اما «هو الاول» گرفته شد چه کسي کرد؟ «و هو الآخر» گرفته شد، اين لاشه دانش که متدين تربيت نمي‏کند. وقتي علم، علم ديني مي‏شود که سير عمودي و افقي باهم در کتاب بيايد؛ چه کسي کرد؟ براي چه کرد؟ اين نظم دقيق را چه کسي به بار آورد؟ براي چه هدفی به کار برد؟ وقتي فرعون به وجود مبارک موساي کليم گفت «رب العالمين» چه کسي است ؟ گفت: ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾؛[10] منکر نظام داخلي نيست؛ اما نظام فاعلي يعني الله، نظام غايي يعني معاد، اين دو تا بال بايد بر اين لاشه بيفتد تا اين لاشه را پرواز بدهد وگرنه اول و آخر که برداشته بشود که اين نيست. غرض اين است که قرآن هر کسی را صاحب دست نمي‏داند هر کسی را صاحب چشم نمي‏داند. آنکه با ظالم مبارزه نمي‏کند بي‏دست است فلج است. از بهترين تعريف ابراهيم خليل است او دست دارد او چشم دارد؛ اسحاق اين طور است يعقوب اين طور است يوسف اين طور است ذبيح اين طور است خليل اين طور است اينها دست دارند اينها چشم دارند؛ اين معلوم مي‏شود که دست و چشم بايد يک کاري را انجام بدهند آن وقت اين مي‏شود انسان. غرض اين است که ممکن است مشترکاتي بين سوره مبارکه «انسان» و ساير سور مکي باشد اما اين استدلال‏هاي پشت سر همين اهل بيت که آيا در بين شما کسي هست که اين آيه نازل شده باشد درباره اولي بود دومي بود سومي بود؟ همه مي‏گويند نه؛ اينها شاهد قطعي است که اين بخش صدر سوره در مدينه نازل شده است.

مطلب ديگر اين است که آن جريان «لَضَرْبَةُ عَلِيِّ» ما احتياط مي‏کرديم در طي اين روزها چند بار تکرار کرديم افضل را ذکر نکرديم که مبادا کسي خيال کند که مثلاً ـ معاذالله ـ کار مبارک حضرت امير افضل از کار پيامبر است؛ اما حالا مي‎خواهيم که افضل را ذکر بکنيم با اين مقدمه اصولي ذکر مي‎کنيم آن در روايت دارد که «لَضَرْبَةُ عَلِيِّ لِعَمْرٍو يَوْمَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَيْن‏»؛[11] اما در اصول خوانديد براي همين جاها مي‎خوانند؛ ما يک عام داريم يک خاص داريم يک مطلق داريم يک مقيد داريم آن مخصِّص گاهي لفظي است گاهي لُبّي است اين لبّي گاهي متصل است گاهي منفصل. لبّي متصل و منفصل اين است اگر يک برهان عقلي باشد که مخصص عام باشد يا مقيد مطلق باشد و بديهي باشد به آن مي‎گويند لبّي متصل چون وصل به مطلب است و اگر برهان عقلي باشد و نظري باشد نه بديهي، به آن مي‎گويند لبّي منفصل. درباره وجود مبارک پيغمبر که اصل است و وجود مبارک حضرت امير هر چه دارد از وحي او دارد از دستور او دارد از رهبري او دارد يقيناً وجود مبارک پيغمبر مستثناست چون خود او رهبر اين است، آن مي‎شود لبّي متصل. اگر يک مخصص لبي متصل ما داشتيم آن وقت کاملاً مي‎شود گفت: «لَضَرْبَةُ عَلِيِّ لِعَمْرٍو يَوْمَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَيْن‏» و وجود مبارک پيغمبر را شامل نمي‎شود؛ براي اينکه او مدير کل است مربي کل است استاد کل است راهنماي کل است وليّ کل است در مقام اثبات البته. حالا آن مقام نورانيت که اينها نور واحدند حساب ديگري است اما در مقام نشئه کثرت و نشئه خلقت، يکي پيغمبر است يکي جانشين پيغمبر است.

مطلب بعدي آن است که در جريان خلقت که مربوط به خلقت انسان است درباره بدن انسان فرمود: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَ فِيهَا نُعِيدُكُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي﴾[12] اين ظاهر «کُم» يعني همين حقيقت شما! اين موهم آن است که انسان همين بدن است؛ چون دارد ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَ فِيهَا نُعِيدُكُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُكُمْ﴾ اما همراه با قرينه است چون آنکه فرمود ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَ فِيهَا نُعِيدُكُمْ﴾ در بخش‎هاي ديگر، در جواب منکران معاد که آنها گفتند ﴿ءَإِذَا مِتْنَا وَ كُنَّا تُرَاباً وَ عِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾[13] ما مي‎رويم زمين گم مي‎شويم ﴿ءَإِذَا مِتْنَا وَ كُنَّا تُرَاباً وَ عِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾؛ جواب الهي اين است که: ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[14] شما گم نمي‎شويد همه‎ در دست فرشته ما هستيد مأمور ما هستيد. مستحضريد که هرگز قرآن کريم از مرگ به فوت ياد نمي‎کند، همه‎اش به وفات ياد مي‎کند. اين فوت و وفات «قد تقدم مراراً» که «وفاة» اين «ة» جزء کلمه نيست زائد است. اصل آن «واو و فاء و ياء» است «وفا، متوفِّي، متوفَّي، مستوفي، استيفا» آن أخذ تام را مي‎گويند که هيچ چيزي فروگذار نشود. فلان شخص حق مطلب را مستوفا بيان کرد يا دَين خود را استيفا کرد حق خود را استيفا کرد يعني همه را گرفت. آنها گفتند ما که مي‎ميريم در زمين گم مي‎شويم جواب داد که تمام حقيقت شما دست فرشته ماست متوفا مي‎شويد ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾ آن وکيلِ ما تمام حقيقت شما را گرفت چيزي گم نمي‎شويد کجا گم مي‎شويد؟ بعد هم از اين دقيق‎تر فرمود که ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الأنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا﴾[15] آنکه در جايي دارد که فرشته توفي مي‎کند، در اينجا ذات اقدس الهي فرمود که خود خدا توفي مي‎کند. در خواب، تمام حقيقت شما را او مي‎گيرد در زمان مرگ هم تمام حقيقت شما را مي‎گيرد ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الأنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا﴾ آنهايي که مُردند که روحشان را خدا قبض مي‎کند، آنها هم که نمردند هر شب روحشان را خدا قبض مي‎کند اين روح که بدن را رها کرده اين بدن در بستر استراحت است اين روح کجا مي‎رود؟ اين روح اگر روز مواظب کارهاي خودش حرف‎هاي خودش باشد، شب مي‎داند کجا مي‎رود خواب‎هاي خوب مي‎بيند که خدا غريق رحمت کند مرحوم کليني را در جلد هشت کافي اين روايت را نقل مي‎کند که صبح که مي‎شد افراد حضور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشرف مي‎شدند حضرت مي‎فرمود: «هَلْ مِنْ مُبَشِّرَات‏»[16] ديشب در عالم رؤيا چه ديديد؟ طرزي حضرت شاگردان را تربيت کرد که خواب براي اينها مدرسه بود؛ چه ديدي؟ «هَلْ مِنْ مُبَشِّرَات‏» اين را مرحوم کليني در جلد هشتم کافی نقل کرد.

﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الأنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا﴾ الله مي‎گيرد. بعد هم سخن از مثل است هر جا در قرآن کريم نقل شد مثل همين آيه سوره مبارکه «انسان» فرمود مثل شما را تبديل مي‎کند ﴿نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ وَ إِذا شِئْنا بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْديلاً﴾. در بخش پاياني سوره مبارکه «يس» که ﴿وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ ٭ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ﴾[17] او مثل شما را خلق مي‎کند بنابراين چيزي از انسان گم نمي‎شود، تمام حقيقت انسان در دست ذات اقدس الهي است. از وجود مبارک حضرت امير سؤال کردند که آيات قرآن يکسان نيست، براي اينکه يک جا دارد فرشته موکَّل يعني عزرائيل(سلام الله عليه) توفي مي‎کند؛ يک جا دارد خداي سبحان توفي مي‎کند يک جا هم دارد فرشته‎هايي که زير مجموعه عزرائيل(سلام الله عليه) هستند توفي مي‎کنند؛ ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الأنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا﴾، يک؛ ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾، دو؛ ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾،[18] سه. حضرت فرمود مگر درجات انسان‎ها يکي است؟ انبيا و اوليا را الله توفي مي‎کند آن افراد مياني را وجود مبارک عزرائيل(سلام الله عليه) و افراد ضعيف را و افراد عادي را فرشته‎هايي که زير مجموعه عزرائيل(سلام الله عليه) هستند قبض روح مي‎کنند. بعضي از مشايخ ما(رضوان الله تعالي عليهم) اينها براي خودشان برنامه‎اي داشتند؛ يک بخشي از قرآن بخشي از ذکر بخشي از دعاها بخشي از کارهاي مستحبي را انجام مي‎دادند و به پيشگاه روح مقدس عزرائيل(سلام الله عليه) تقديم مي‎کردند که هنگام قبض روح با اينها نيک رفتار کند مگر براي هر کسي عزرائيل(سلام الله عليه) مي‎آيد؟ اين بخش سوم آيات که ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾ مي‎آيد. حضرت فرمود اينها اين طور است. به هر حال توفي است وفات است فوت نيست چيزي از بين نمي‎رود تمام حقيقت انسان مستوفا و متوفي در اختيار فرشتگان الهي است و در رأس همه ذات اقدس الهي است.

مطلب ديگر آن است که در بخش پاياني اين سوره مبارکه آمده: ﴿وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ﴾ اين از متقنات و محکمات قرآن کريم است آيه سي همين سوره: ﴿وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ﴾ شما چيزي را نمي‎خواهيد مگر اينکه خدا بخواهد که شما مي‎خواهيد. به هر حال انسان يک کاري را انجام مي‎دهد و مي‎خواهد انجام بدهد و انجام مي‎دهد. آيا انسان مستقل است ـ معاذالله ـ يعني نظام، نظام تفويض است که خدا افراد را رها کرده که هر کاري مي‎خواهند بکنند بالاستقلال بعد در قيامت بررسي بکند که مفوّضه روي اين باطل هستند که خطر تفويض بدتر از خطر جبر است. خدا غريق رحمت کند مرحوم حاج آقا رضا فقيه همداني(رضوان الله تعالي عليه) را. مرحوم کاشف الغطاي بزرگ در کتاب شريف کشف الغطاء دارد جبريه آلوده‎اند مفوضه آلوده‎اند؛ در بحث نجاست کافر آنجا فرموند به اينکه جبري نجس‎اند مفوضه نجس هستند.[19] مرحوم حاج آقا رضاي همداني در کتاب فقه خودشان در بحث نجاست کفار به مرحوم کاشف الغطاء(رضوان الله عليه) مي‎فرمايد که شما آن مقامات علمي که داريد براي شما اين مسائل تاحدودي روشن است، اما اينها جزء مسائل عميق نظري است مگر يک امر بديهي است و انکار ضروري است اگر هم اشتباه بکنند انکار نظري دقيق است نه انکار ضروري. ضروري اين است که اين را يقيناً پيغمبر فرموده؛ اين در تشخيص اينکه پيغمبر فرموده مشکل دارد، اين نظري است نه ضروري. ممکن است براي شما که صاحب علم دقيق هستيد اينها روشن باشد؛ اما براي خيلي‎ها نظري است. بعد مي‎فرمايد خيلي از علماي ما ـ نه افراد عادي ـ رفتند جبر را باطل کنند گرفتار تفويض شدند شما چگونه مي‎گوييد مفوضه نجس هستند؟[20] اينکه مرحوم آخوند در کفايه فرمود: «قلم اينجا رسيد و سر بشکست»،[21] يک چيز نظري دقيق پيچيده است اگر نظري بود کسي اشتباه کرد که آلوده نيست آن انکار ضروري است که مشکل‎آفرين است. فرمايش حاج آقا رضا در کتاب طهارت بحث نجاست کفار آنجا دارد خيلي از علماي ما رفتند جبر را باطل کنند گرفتار تفويض شدند چگونه شما مي‎گوييد؟ غرض اين است که اين کار، کار آساني نيست.

به هر تقدير ذات اقدس الهي هم جبر را باطل مي‎داند هم تفويض را باطل مي‎داند که در سوره مبارکه «نساء» بحث آن گذشت. مي‎فرمايد شما کاري را که انجام مي‎دهيد مختاريد ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾[22] در معصيت آزاديد در اطاعت آزاديد جبري در کار نيست. اين کاري که انجام مي‎دهيد براساس اختيار انجام مي‎دهيد؛ اما اين اختيار شما از آن خود شماست يا شما مختار خلق شديد؟ شما مختار خلق شديد، بشر مجبور است آزاد باشد يعني چه؟ يعني بشر اگر بخواهد يک کار بي‎اراده بکند محال است؛ مثل دو دو تا سه تا! دو دو تا پنج تا! هر کاري بخواهد بکند که بي‎اراده يک کاري انجام بدهد محال است؛ طنز باشد جِدّ باشد هزل باشد. يک وقت است که دست کسي مي‎لرزد اينکه فعل او نيست يک وقت دست را مي‎گيرند از جايي به جايي مي‎برند اين مورد فعل است نه مصدر فعل اينکه فعل او نيست. اما خود انسان يک کاري را بدون اراده انجام بدهد که کار، کار او باشد ولي اراده‎اي نباشد اين مستحيل است. پس انسان مجبور است که آزاد باشد اما مجبور نيست که مطيع باشد يا مجبور نيست که عاصي باشد. او اگر اطاعت مي‎کند آزادانه است، اگر معصيت مي‎کند آزادانه است. پس آزادي يک قيچي دو طرف برّنده آزادي است در اختيار انسان اين اختيار انسان است. خدا غريق رحمت کند حکيم صهبا را مرحوم آشيخ محمدرضا قمشه‎اي!

مويي نجنبد از سر ما جز به اختيار ٭٭٭ آن اختيار به کف اختيار اوست[23]

ما در مختار بودن آزاد نيستيم، تنها کسي که در مختار بودن آزاد است خود ذات اقدس الهي است. ما را مختار خلق کردند ما غير از اختيار راه ديگري نداريم؛ اما يا اين طرف مي‎رويم يا آن طرف، هر دو طرف براساس اختيار ماست ما در آزاد بودن مجبوريم يعني اصلاً ما آزاد خلق شديم.

حالا در آزاد بودن خلق شديم ما مي‎خواهيم روي اين آزادي خودمان تکيه کنيم چه اين طرف برويم چه آن طرف برويم آزاد هستيم، ولي اين آزادي ما در اختيار ما نيست؛ لذا در سوره «کهف» فرمود ﴿وَ لَا تَقُولَنَّ لِشَي‏ءٍ إِنىّ‏ فَاعِلٌ ذَلِكَ غَداً ٭ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ﴾[24] بخواهيد تصميم آزادانه بگيريد بدان تو خدا نيستي که آزادي‎ات برای خودت باشد تو آزاد خلق شدي؛ چون تو آزاد خلق شدي مشيئت تو، محکوم مشيئت الهي است؛ لذا فرمود ﴿وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ﴾ مشيئت شما آزادي شما نه اين طرف رفتن يا آن طرف رفتن اين هسته مرکزي آزادي در اختيار اوست. اين طرف بروي کار توست آن طرف بروي کار توست، ولي اين آزادي به دست ديگري است. ﴿وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ﴾ طرف خوب بروي بهشت است کار توست، طرف بد بروي جهنم است کار توست؛ اما اين هسته مرکزي دو طرفه، اين هسته مرکزي به دست خداست؛ لذا فرمود: ﴿وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ﴾ «ان تشاؤوا»؛ لذا فرمود نگو من فردا اين کار را مي‎کنم شما داريد تصميم مي‎گيري ولي بدان که اين آزادي برای تو نيست. تو اگر بگويي چه بخواهند چه نخواهند من آزادم اين با خلقت تو سازگار نيست.

جمع بين اين آيه سوره مبارکه «انسان» که فرمود: ﴿وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ﴾ با آيه 23 سوره مبارکه «کهف» که فرمود: ﴿وَ لَا تَقُولَنَّ لِشَي‏ءٍ إِنىّ‏ فَاعِلٌ ذَلِكَ غَداً ٭ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ﴾ اين است بدان که اين هسته مرکزي برای تو نيست. هر يکي از دو طرف بروي کار توست اما اين هسته مرکزي و فرماندهي که به چپ براني يا به راست براني، اين هسته مرکزي به دست ديگري است. مبادا خيال بکني چه چپ براني چه راست براني که برای توست اين هسته مرکزي هم برای توست اين هسته مرکزي يعني آزاد بودن، آزاد بودنِ تو را خدا به تو داد.

پرسش: ...

پاسخ: بله بالواسطه است يعني از راه آزادي اوست لذا مسئله ﴿وَ مَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ که در بحث قبل گذشت همين بود فرمود اين ساحران کار حرامي مي‎کنند بعضي‎ها محکوم به اعدام هستند اما اين طور نيست که مستقلاً در آزار کردن ديگران و ضرر رساندن به ديگران مستقل باشند ﴿وَ مَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ اما اذن تکويني نه اذن تشريعي؛ اذن تشريعي نيست تحريم کرده است. غرض اين است که در سوره «کهف» دارد که ﴿وَ لَا تَقُولَنَّ لِشَي‏ءٍ إِنىّ‏ فَاعِلٌ ذَلِكَ غَداً ٭ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ﴾؛ بدان که تو بنده‎اي، اين آزادي تو مال تو نيست، تو را آزاد آفريدند؛ لذا هر وقت بخواهي تصميم بگيري و بگويي من فردا اين کار را بکنم با يک «إن‎شاءالله» بگو.

«و الحمد لله رب العالمين»

[1]. سوره انسان، آيه8.

[2]. سوره انسان، آيه5.

[3]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه87.

[4]. سوره ص، آيه45.

[5]. سوره غاشية، آيات17 ـ 20.

[6]. سوره بقره، آيه171.

[7]. سوره انعام، آيه76.

[8]. سوره انعام، آيه75.

[9]. سوره بقره، آيه 18.

[10]. سوره طه، آيه50.

[11]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج‏4، ص86.

[12]. سوره طه، آيه55.

[13]. سوره مؤمنون، آيه82؛ سوره صافات، آيه16؛ سوره واقعه، آيه47.

[14] . سوره سجده، آيه11.

  1. سوره زمر، آيه42.

  2. الکافی(ط ـ الاسلاميه), ج8, ص90.

  3. سوره يس، آيات78 و 79.

[18]. سوره انعام، آيه61.

[19]. كشف الغطاء عن مبهمات الشريعة الغراء (ط ـ الحديثة)، ج2، ص356.

[20]. مصباح الفقيه، ج‌7، ص297.

[21]. كفاية الاصول, ص68.

[22]. سوره کهف, آيه29.

[23]. مجموعهٴ آثار حکيم صهبا(آقا محمدرضا قمشه‌ای).

[24]. سوره کهف، آيات23 و 24.