مجموعه تفسیر سوره انسان از آیت الله جوادی آملی
دوشنبه، 1 مهر 1398
34 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿هَلْ أَتي عَلَي الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً (1) إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَليهِ فَجَعَلْناهُ سَميعاً بَصيراً (2) إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً (3) إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ سَلاسِلَ وَ أَغْلالاً وَ سَعيراً (4) إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً (5) عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجيراً (6) يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطيراً (7) وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً (8) إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً (9)﴾
سوره مبارکه «انسان» که بعد از سوره مبارکه «قيامة» قرار دارد در تبيين و تشريع خلقت انسان است. قرآن کريم سه بخش آيات مربوط به ساختار خلقت دارد: يک بخش مربوط به خلقت کل جهان است، يک بخش مربوط به خلقت سماوات و ارض و مانند آن است که به طور خصوصي تبيين ميکند، يک بخش از آن مربوط به خصوص انسان است. درباره انسان، هم از «کان تامه» او خبر ميدهد هم از «کان ناقصه» او. هم از «ليس تامه» او خبر ميدهد هم از «ليس ناقصه» او. «کان تامه» اين است که او را آفريد. «کان ناقصه» اينکه او را چگونه آفريد و چه جور آفريد؟ «ليس تامه» آن است که او نبود و خدا او را بود کرد. «ليس ناقصه» اين است که نداشت و خدا به او داد. همه اين خصوصيتها را مبسوطاً قرآن کريم بيان کرد.
بخشي از آيات به جريان و فضاي مدينه تناسب تام دارد؛ نظير: ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْكيناً﴾[1] که مربوط به إطعام اهل بيت(عليهم السلام) نسبت به يتيم و مسکين و اسير است. بخشي هم به جريان مکه بيشباهت نيست؛ لذا گفتند ملفّق از مدني و مکي است. صدر سوره دارد که ﴿هَلْ أَتی﴾ اين «هل» استفهام تقريري است نه اينکه حالا «هل» به معناي «قد» باشد. «هل» به معناي خودش است؛ منتها استفهام گاهي تنبيهي است، گاهي استعطاعي است، گاهي تقريري است. ﴿هَلْ أَتی﴾ يعني يقيناً آمده است؛ به دليل اينکه آيات بعدي سخن از استفهام نيست، سخن از سؤال و توضيح خواستن و زير بار مسئوليت رفتن و عتاب کردن است. اينکه فرمود: ﴿هَلْ أَتي عَلَي الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً﴾؛ اين ناظر به «کان ناقصه» است يعني روزگاري گذشت که انسان چيز قابل ذکري نبود. ساليان متمادي خاک بود، اين اختصاصي به آدم و امثال آن ندارد کلّ انسان اين است. الآن اگر کسي برود پشت بام اين نظام سپهري، اين هفت هشت ميليارد بشر را نگاه کند و از آينده اينها باخبر باشد، ميبيند اين هفت هشت ميلياردي که هستند سابقه نفي داشتند قبلاً خاک بودند در مزرعهها بودند، در مرتعها بودند، بعد از دويست سال سيصد سال کمتر و بيشتر هم باز در مزرعهها هستند در خاکها هستند؛ يعني اينها خاکهاي مزرعه بودند، خاکهاي باغها بودند، بعد به صورت زراعت و کِشت و زرع درآمدند، بعد به صورت ميوه درآمدند، بعد به بازار عرضه شدند، بعد نسل قبلي از آنها استفاده کرد، بعد نطفه شدند، بعد زنده شدند و بعد هم نگاه ميکند، بعد از دويست سال هم باز در همين خاکهاي مزرعه و مرتعاند. اينها يک سير افقي دارند که از خاکي به خاکي تبديل ميشود. اين مربوط به بدن اوست که دوباره ذات اقدس الهي اينها را برميگرداند؛ اما اگر به ملکوت عالم سفر بکند، روح آنها را در يک سطحي ديگر ميبيند که روح قبلاً چه بود؟ الآن چيست؟ بعد چه ميشود؟ آن تحوّل مادي زمان و زميني ندارد. اين انسانها اين طور بودند؛ لذا صادر هم نسبت به «کان تامه» آنها صادق است که به زکريا و امثال زکريا ميفرمايد: ﴿قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً﴾[2] اين «کان»، «کان تامه» است؛ نه اينکه «شيئاً» خبر باشد؛ يعني تو چيزي نبودي. نه اينکه در عدم «لا شيء» بودي که بشود «کان ناقصه». ﴿قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً﴾ اين «شيئاً» تمييز و حال و مانند آن است، خبر نيست. اين کان، کان ناقصه است «لا شيء» بودي. وقتي زکريا عرض کرد: ﴿وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبا﴾[3] ذات اقدس الهي فرمود که اينها که کارهاي دشوار است اصل آن کار که «کان تامه» است، نبود را بود کرديم، حالا ميتوانيم تو را هم پدر کنيم. ﴿قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً﴾ اين در باره «کان تامه» است آن هم «ليس تامه»؛ يعني «لاشيء» را شيء کرد. «کان ناقصه» هم اين است که انسان ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾ قابل ذکر نبود؛ حالا يا خاکهاي بيابان و خيابان بود يا نطفهاي بود که قابل ذکر نبود. در بخش پاياني سوره مبارکه قبل، يعني سوره مبارکه «قيامة» هم دارد که درباره همين انسان فرمود مگر انسان سابقه اين شيء را ندارد؟ ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى﴾[4] که قابل ذکر نبود.
بنابراين اين کان، «کان ناقصه» است ﴿لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾؛ يعني قابل ذکر نبود، برخلاف کان سوره مبارکه «مريم» که «کان تامه» است؛ ﴿قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً﴾. پس ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ﴾ که قابل شيء نبود؛ منتها آن جايي که قابل ذکر نبود، شيئي بود به نام تراب يا نطفه که خدا او را به اين صورت درآورد. آن جايي که ﴿قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً﴾ در بحثهاي پارسال در تبيين خطبه فدکيه حضرت زهرا(سلام الله عليها) آنجا گذشت که ذات اقدس الهي عالم را «من لا شيء» خلق نکرد. يک شبههاي بود که از ديرزمان ماديين داشتند، اين شبهه را مرحوم کليني ميفرمايد وجود مبارک حضرت امير با لطيفترين بيانات عقليشان اين شبهه را پاسخ دادند. مرحوم ميرداماد در الرواشح السماويه اين را تفصيلاً بيان کرد. آن شبهه ماديين اين است که خدا عالم را از چه چيزي خلق کرد؟ اگر «من شيء» خلق کرد؛ پس قبل از خلقت، اشيايي، موادي بودند و خدا اين مواد را جمع کرد به صورت آسمان و زمين درآورد. پس معلوم ميشود که يک شيئي ممکن است باشد محتاج به خالق نباشد و خدا از اين مجموعه يک چيزي بسازد؛ اگر «خلق العالم من شيء» و اگر عالم را «من لا شيء» خلق کرد، «لا شيء» يعني عدم که چيزي نيست که ماده قرار بگيرد خدا از عدم آسمان بسازد و از عدم زمين بسازد و شيء هم که خالي از دو طرف نقيض نيست.
«فتحصّل» آن شبهه ماديين و ملحدان اين است که خدا عالم را يا «من شيء» خلق کرد يا «من لا شيء». اگر «من شيء» خلق کرده باشد پس معلوم ميشود قبل از خلقت اشيايي بود و خدا از اينها عالم را ساخت و آن اشياء نيازي به خالق نداشتند نيازي به خدا نداشتند. پس ميشود شيئي موجود باشد و خدا نداشته باشد و اگر عالم را «من لا شيء» خلق کرده باشد، «لا شيء» عدم محض است «عدم» ماده قرار نميگيرد که خدا از عدم آسمان بسازد از عدم زمين بسازد. اين شبههاي بود از ديرزمان ماديون داشتند.
خطبه نورانی حضرت زهرا(سلام الله عليها) خطبه فدکيه، آن سه چهار سطر اول، نه خِطابه آن حضرت. آن خطبه يعني آن سه چهار سطر اول، مثل خطبهاي که وجود مبارک حضرت امير از صفين که برگشت يک خطبه عميقي خواند که مرحوم کليني ميفرمايد که اگر انبيا جمع بشوند و در بين آنها انبياي اولوا العزم نباشد کسي نميتواند اين گونه سخنراني کند.[5] عصاره سخنراني مشترک بين وجود مبارک حضرت امير و زهرا(سلام الله عليهما) اين است که حضرت فرمود: «خلق الاشياء لا من شيء»،[6] آنها مشکلشان اين است که ميگفتند شيء که خالي از نقيضين نيست، هر دو طرف نقيض محال است، همان طور که اجتماع نقيضين محال است ارتفاع نقيضين هم محال است. بگوييم خدا جهان را «من شيء» خلق کرد که محال است، بگوييم «من لا شيء» خلق کرد که محال است؛ پس خلقت درست نيست!
جوابي که از خطبه حضرت امير برميآيد اين است که اجتماع نقيضين محال است درست است. ارتفاع نقيضين محال است درست است؛ اما نقيض «من شيء»، «من لا شيء» نيست. «نقيض کلّ رفع أو مرفوع».[7] نقيض «من شيء»، «لا من شيء» است، نه «من لا شيء». «من لا شيء» که موجبه است، «من شيء» هم موجبه است؛ نقيض موجبه که موجبه نيست. خدا عالم را «لا من شيء» خلق کرد؛ يعني مُبدَع است؛ يعني ماده نميخواهد. اين است که کليني ميفرمايد در برابر اين خطبه بايد سجده کرد.
اين سه چهار جمله خطبه نوراني فدکيه هم تعبيرش همين است که «خلق العالم لا من شيء»، «خلق الأشياء لا من شيء». انسان يک بخشي از آن که مربوط به «کان تامه» است «لا من شيء» مُبدع است مخصوصاً روح او. بخش ديگرش که نطفه و مانند آن است «من شيء» است، ولي شيئي که قابل ذکر باشد نيست.
فرمود: ﴿هَلْ أَتی﴾، اين «هل» هلِ تقريريه است. «قد أتي» نه اينکه «هل» به معني «قد» باشد «هل» به معني خودش است؛ منتها استفهام چند گونه است. ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾ قابل ذکر نبود مثل همان است که در پايان سوره مبارکه «قيامة» دارد که: ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى﴾، آيه 37 سوره مبارکه «قيامة» که قبلاً گذشت اين بود: ﴿أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدی ٭ أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى﴾،[8] يک قطره آب بود که ما اين را به اين صورت درآورديم که الآن صدها دانشمند بخواهند تشخيص بدهند که اين انسان کيست تازه در بدن او گير کردند، بسياري از بيماريها کشف نشده، بسياري از داروها کشف نشده است. تازه درباره بدن او؛ اما درباره روح او ﴿وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾؛[9] بنابر اين که اين روح منظور غير انساني باشد، ﴿وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلا﴾.
﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾؛ حالا انسان فرق ميکند آدم «و من دونه» اين طور بودند هم «کان تامه» دارند هم «کان ناقصه». «کان تامه» درباره کل عالم است که ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾،[10] اين «کان تامه» است. «کان ناقصه» اين است که ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾[11] هر چه آفريد زيبا آفريد. اين طور نيست که به بعضيها کمالات لازم را داده باشد کمالات لازم را به بعضي نداده باشد. هر چيزي، هر امري را لازم داشت خدا به او داد. اين ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾، نه يعني حُسن ظاهري نظير طاووس. به خرچنگ هر چه خواست داد. به طاووس هر چه خواست داد. تغذيه او، تنميه او، توليد او، هر چه که براي خرچنگ لازم بود به او داد، هر چند زيبا نباشد. ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾، اين را وجود مبارک موساي کليم برابر آيات سوره «طه» تبيين کرد وقتي فرعون گفت «رب العالمين» کيست؟ فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾[12] هر چه را آفريد زيبا آفريد. يعني اگر فلان حشره فلان پشه، فلان خرچنگ، فلان موجود آبزي يا خشکزي يا ذوحياتين لازم داشت به او داد. اين طور نيست که ماهي يک چيزي را لازم داشته باشد و خدا به او نداده باشد، يا مرغ هوا چيزي را لازم داشته باشد و خدا به او نداده باشد، اين طور نيست. ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ﴾، بعد او را چون به همه امور مجهز کرد به مقصدش هدايت کرد.
﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾؛ اصرار قرآن کريم بر انسانشناسي آن است که در جريان حياتشناسي آنها که کمانديش و نزديکبين هستند، چون دورتر از جريان عالم مُلک را نميبينند، گاهي انسان را در حدّ يک حيوانات عادي ميپندارند، گاهي هم انسان را در حد حيوانات برتر نظير بوزينه و امثال بوزينه ميگويند ـ معاذالله ـ انسان قبلش حيوان به نام بوزينه بود و ميمون بود و مانند آن. اينها کساني هستند که نه از قبل باخبرند، نه از بعد باخبرند، نه از علوم عقلاني باخبرند، نه از علوم وحياني مستحضرند. ميفرمايد اينها درست انسان را نشناختند درست اندازهگيري نکردند، معرفتشناسي آنها در محدوده حس است. اينها که فکر ميکنند انسان در حدّ گياه است يا در حدّ حيوانات عادي است چون بيش از حس بهرهاي نبردند.
الآن ببينيد بسياري از فتواهاي پزشکي را از آزمايشگاه موش ميگيرند. اين بيماري را در آزمايشگاه موش مشاهده ميکنند، بعد درمانش را هم از آن آزمايشگاه ميگيرند و انسان را معالجه ميکنند و اين مقام شريف طب را در حدّ دامپزشکي تنزّل دادند آن هم مربوط به بدن انسان است. قرآن کريم ميفرمايد نه تنها انسان در حدّ آزمايشگاه موش بررسي نميشود در حدّ ساير حيوانات هم بررسي نميشود. بسياري از بيماريهاست که اصلاً در آزمايشگاه موش جواب نميگيرد. اين ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾[13] را که آزمايشگاه موش جواب نميدهد. فرمود اگر کسي همسري دارد به بيگانه نگاه ميکند، اين مريض است. اين را که آزمايشگاه موش جواب نميدهد.
بنابراين آنها اين مقداري که بيشتر ترقي کردند شما اين حياتشناسان را زيستشناسان روز را بررسي کنيد، آدمهاي خوبياند اهل نماز هم هستند اهل ديانت هم هستند؛ منتها راه پژوهش و تحقيق را ندارند. اينها بررسي کردند گفتند انسان مثلاً سي درصد با گياه شريک است يا مثلاً چهل درصد با فلان حيوان شريک است. برخي از انسانها هشتاد درصد با ميمون مشترکاتي دارند. اينها درست است در بخش تغذيه در بخش تنميه در بخش توليد، بله مشترکاتي دارند؛ اما انسان يک مرحله چهار يا پنج بُعدي است مثل انساني که دوران دبستان و دبيرستان و دانشگاه و فوق ليسانس را گذارنده و الآن دوران دکتراي اوست. اين کسي که دوران دکترا را ميگذراند در عين حال که مشترکاتي دارد با دبستانيها هر چه او ميداند اين ميداند با دبيرستانيها مشترکاتي دارد با دانشگاهيها مشترکاتي دارد با فوق ليسانس مشترکاتي دارد، يک سلسله مطالب علمي و عملي دارد که هيچ کدام از آن اصناف چهارگانه ندارند. انسان در عين حال که يک سلسله مشترکاتي با نباتات دارد، با حيوانات دارد حيوانات خيلي عقبافتاده يا حيوانات مياني، يک سلسله مشترکاتي با فرشتهها دارد. اينها بررسي کردند مشترکات بين انسان و ميمون را، بله انسان با ميمون مشترکاتي دارند، انسان با درخت مشترکاتي دارد در بخش تغذيه و تنميه و توليد؛ اما مشترکاتي که با فرشتهها دارد چرا آنجا را نميسنجيد.
يک سلسله اموري است که در انسانها هست که اصلاً در هيچ حيواني از حيوانات شرق و غرب عالم دريايي و صحرايي و هوايي نيست و آن اين است که انسان قواعد کلّيه را درک ميکند. ميلياردها ميليارد حيوان چه در دريا چه در صحرا چه در فضا چه در آسمان چه در زمين ممکن است پيدا بشوند اينها در بخشهاي حسّ هستند تغذيه هستند تنميه هستند توليد هستند مانند آن، اما هيچ حيواني قضاياي کلّي و علمي را درک نميکند. قضاياي شخصي را درک ميکند، يک؛ قضاياي جزئي را درک ميکنند، دو؛ با هيچ کدام از اينها علم درست نميشود. قضاياي شخصي مثل اينکه فلان شخص رفت، فلان شخص آمد، اين با اين علم حاصل نميشود. قضاياي جزئي مثل بعض الانسان کذا، بعض الحيوان کذا، موجبه جزئيه است يا سالبه جزئيه است با دو تا موجبه جزئيه هرگز نميشود قياس تشکيل داد. «الجزئيين لا يکون قياس». در هر استدلال و برهاني الا و لابد بايد يک قضيه کلّي باشد و هيچ حيواني کلّي درک نميکند. مثلاً بگويد هر دو دو تايي چهارتاست، هر عدلي محبوب است، هر ظلمي مبغوض است، هر کذا، همه کذا اينها کليات است. هيچ حيواني از حيوانات دريايي صحرايي هوايي قضيه کلّي درک نميکند کلّي مخصوص انسان است و ملک.
اينهايي که ميگويند انسان با ميمون هشتاد درصد مشترکات دارد، اما اين برای تنِ انسان است. اما اين ﴿وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾،[14] کلّي را درک ميکند يک حيوان در شرق و غرب عالم پيدا نميشود که کلّي درک بکند. کجا انسان ميتواند نسل قبلي او ميمون يا امثال ميمون باشد؟! اگر کسي دائماً در حرَم و حريم آزمايشگاه موش بگردد، بله، رهآوردش همين است. فتواي درمان و بيماري را از آزمايشگاه موش بخواهد اين ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ را درک نميکند و اگر در حريم مشترکات بين انسان و حيوان، انسان و دام و مانند آن جستجو کند، اين انسان را نميشناسد و هرگز انسانشناس نخواهد بود. اما اگر به امتداد رشد انسان از بخش جماد و نبات و حيوان بگذرد به بخش ملکوتياش برسد يک ذرّه بين انسان و غير انسان مشترک پيدا نميکند. آن مرز مشترکات انسان و ملائکه است که اگر اين باشد «لَصَافَحَتْهُمُ الْمَلَائِكَة».[15]
پرسش: ...
پاسخ: نه، بيشتر يعني بيشتر! بيشتر قرآن يعني بيشتر قرآن دارد معنويت را ميگويد، اخلاق را ميگويد، وحي را ميگويد، ادب را ميگويد. شکم و اينها را که نميگويد. آنجا که سخن از عدل است سخن از بيشتر نيست. آنجا که شکم است بله، بيشتر است؛ يعني بخش مشترکات است. وقتي هر آيه را باز ميکنيد وحدانيت خداي سبحان است، هر آيه را باز ميکنيد عالم هدفي دارد، هر آيه را باز ميکنيد وحي و نبوت است؛ اينها ذرهاي مشترک بين انسان و حيوان نيست.
يک بيان نوراني مرحوم شيخ مفيد(رضوان الله تعالي عليه) در کتاب شريف أمالي از وجود مبارک امام معصوم(سلام الله عليه) نقل ميکند فرمود چرا اين جا هستی؟ چرا درها باز است چرا نميروي؟ فرمود اگر کسي به حسب ظاهر ايمان بياورد و عمل صالح نداشته باشد، «مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَلَنْ يَلِجَ مَلَكُوتَ السَّمَاءِ»؛ فرمود درهاي ملکوت باز است چرا نميرويد؟ چرا ايستاديد؟ چرا نشستيد؟ اين بيان نوراني امام است.[16] مرحوم مفيد در أمالي اين «وَلَجَ يلِجُ» را نگاه کنيد، «ولوج»؛ يعني ورود. فرمود درها باز است چرا نميرويد؟! چرا نشستيد؟! اگر کسي بخواهد عقل نظري او کامل بشود، راه حوزه و دانشگاه است عقل عملي او باز بشود راه مسجد و حسينيه است. عقل نظري؛ فهم يعني فهم انديشه، اجتهاد، با استدلال و برهان بالا ميآيد. عقل عملي که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،[17] با سجده بالا ميآيد، با نماز شب بالا ميآيد، با درست گفتن و درست رفتن و بيراهه نرفتن و راه کسي را نبستن.
فرمود: «لَا يَكْمُلُ الْعَقْلُ إِلَّا بِاتِّبَاعِ الْحَقِّ»؛[18] اگر بخواهيم عقل نظري انديشهورز کامل بشود، راهش درس و بحث است. بخواهيم عقل عملي که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان» کامل بشود، راهش سجده است نماز شب است عمل صالح است اطاعت است عبادت است. فرمود شما يک ذره مشترک بين انسان و حيوان نداريد.
پرسش: ...
پاسخ: تسبيح او صبغه تکويني اوست. اگر کسي وارد ملکوت عالم بشود صداي آنها را هم ميشنود. هم مرحوم شيخ طوسي از ما، هم جناب زمخشري از آنها هر دو در ذيل آيه: ﴿ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾؛[19] چون دارد که ﴿وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ﴾،[20] سوره مبارکه «بقره»؛ هر دو نقل کردند که وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: قبل از اينکه من پيغمبر بشوم، هر وقت عبور ميکردم سنگي آنجا بود هر وقت مرا ميديد سلام ميکرد «إِنِّي لَأَعْرِفُهُ الْآن»؛ الآن هم آن سنگ را ميشناسم. اگر کسي وارد ملکوت بشود با ملکوتيان آشناست و صداي تسبيح آنها را ميشنود. فرمود هر وقت ميگذشتم «كَانَ يُسَلِّمُ عَلَيَّ قَبْلَ أَنْ أُبْعَثَ إِنِّي لَأَعْرِفُهُ الْآن»؛[21] الآن هم من آن سنگ را ميشناسم. فرمود چرا وارد نميشويد؟ راه که باز است. راه هم هست در هم باز است. چرا نشستيد؟
اين است که اين حياتشناسان عزيز دانشگاهي خيلي تلاش و کوشش ميکردند اجرشان با خدا، مسلمان و متدين و مؤدّب هستند؛ منتها راه تحقيقشان از راه آزمايشگاه موش عبور کرده است، اين راه نيست. اين را اگر شما بخواهيد يک دکتر را با همتايانشان بسنجيد بايد دکتر را با دکترها بسنجيد، نه دکتر را با دبستاني و دبيرستاني و دانشگاهي و فوق ليسانسي. انسان را خواستيد بشناسيد با فرشتهها بايد بسنجيد. آن بخش بدني و مادي انسان است. اين بيان نوراني امام سجاد که در ايام شهادت آن حضرت هستيم، وجود مبارک امام سجاد فرمود در فخر انسان دانشمند همين بس که ذات اقدس الهي وقتي نام علما را ميبرد با ملائکه يکجا ذکر ميکند. فرمود: ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾[22] اين بيان نوراني حضرت است. فرمود علما را که قرآن کريم نام ميبرد با ملائکه نام ميبرد، براي اينکه اينها با ما مشترکات دارند.[23]
اگر کسي خواست انسان را بسنجد که بدنش را نميسنجد تا بگوييم هشتاد درصد با بوزينه شريک است. آن جا که وحي، برهان، سجده، شکر، توحيد و براهين الهي را اقامه ميکند آنجا را بايد سنجيد. يک مشترک بين انسان و دام نيست.
پرسش: ...
پاسخ: آن به تعليم وجود مبارک سليمان است، او اگر با سنگ هم حرف بزند سنگ هم حرف ميزند. اين از ناحيه وجود مبارک سليمان است که فرمود: ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ﴾،[24] و يادش هم ميدهند وگرنه آنها اين طور نيستند که بفهمند. يک حيوان در سراسر عالم پيدا شده که حرف سليمان را ياد گرفته و گفته است. اين طور نيست که حالا حيوانات ديگر اين طور باشند وگرنه «لو کان لبان».
غرض اين است که اصرار قرآن در معرفي انسان اين است که ما انسان را تنها نگذاشتيم، اسرار عالم را در درون او قرار داديم، يک؛ به وسيله وحي اين اسرار را شکوفا کرديم، دو؛ اين هر دو راه را ميبندد و بيراهه ميرود، سه. هم در سوره مبارکه «روم» فرمود ما او را تنها نگذاشتيم و تبديلپذير هم نيست هم «کان تامه» دارد هم «کان ناقصه» دارد، فرمود ما انسان را با فطرت آفريديم و تغييرپذير هم نيست. آيه سي سوره مبارکه «روم» اين است: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها﴾، يک؛ ﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾، دو؛ اين به فطرت توحيدي خلق شده است، يک؛ عوض شدني هم نيست، دو؛ هيچ کس عوض نميکند؛ نه خدا و نه غير خدا. غير خدا عوض نميکند چون توان آن را ندارد. خدا عوض نميکند چون به احسن وجه خلق کرد. اين «لا» لاي نفي جنس است ﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ هيچ قابل عوض نيست. نه خدا عوض ميکند، چون به احسن وجه آفريد. نه غير خدا، چون توان آن را ندارد. اين با فطرت خلق شده است. شرق عالم و غرب عالم يک انسان بيفطرت نخواهيم داشت. در درون هر کسي اين لوح زرّين نوشته است که خدا هست و واحد است و لاشريک له. در درون هر کسي هست. ﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ﴾، اين از راه فطرت.
از راه برهان و عقل هم در بخش پاياني سوره مبارکه «نساء» که قبلاً چند بار بحث شد آمده است که اين عقلانيت وحياني همين است که عقل را قرآن آن قدر بها ميدهد بها ميدهد بها ميدهد که با خدا ديالوگ کند گفتگو کند؛ اگر عقل باشد. در بخشهاي پاياني سوره مبارکه «نساء» آيه 165 اين است؛ فرمود ما انبياي فراواني فرستاديم شرق عالم و غرب عالم هيچ زمان و زميني نيست که حجت نباشد يا پيغمبر است يا امام است يا علمايي هستند که جانشين او هستند: ﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ﴾،[25] خدا بشر را بدون وحي و بدون حجت رها نميکند. اين برهان عقلي است عقل را ببينيد که چه پايگاهي دارد؟! در بخش پاياني سوره «نساء» يعني آيه 165 اين است فرمود ما انبياي فراواني فرستاديم: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل﴾؛ خدا ميفرمايد اگر ما انبيا نفرستيم کتاب آسماني نفرستيم وحي نفرستيم، عقل عليه منِ خدا استدلال ميکند ميگويد تو که ميداني ما به کجا ميرويم و ما بيخبريم چرا راهنما نفرستادي؟! تو که ميداني ما از کجا آمديم و ما نميدانيم چرا راهنما نفرستادي؟! اين عقل است. عقلي که بتواند با خدا گفتگو کند اين معيار حجيت است. ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل﴾، اين «بَعد» ظرف است و ظرف مستحضريد که مفهوم ندارد مگر در مقام تحديد. اينجا چون مقام تحديد است مفهوم دارد. پس عقل آن قدر قدرت دارد که با خدا گفتگو کند؛ البته اين در فصل سوم است نه در فصل اول. فصل اول که مربوط به ذات اقدس الهي است که کسي دسترسي ندارد. اوصاف ذاتي خدا که نامتناهي است و عين ذات است کسي دسترسي ندارد؛ اما ظهور حق، فعل حق، تجلي حق، ياد حق نام حق اينها در دسترس عقل است که فرمود عقل اين قدرت را دارد که با خدا احتجاج کند.ظ
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سوره انسان، آيه8.
[2] . سوره مريم، آيه9.
[3] . سوره مريم، آيه4.
[4]. سوره قيامت، آيه37.
[5] . الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص136.
[6]. ر.ک: دلائل الإمامة(ط ـ الحديثة)، ص111؛ الإحتجاج علي أهل اللجاج(للطبرسي)، ج1، ص98؛ «.. .ابْتَدَعَ الْأَشْيَاءَ لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ قَبْلَهَا...».
[7] . شرح المنظومة، ج1، ص256.
[8] . سوره قيامت، آيات36 و 37.
[9]. سوره اسراء، آيه85.
[10] . سوره زمر، آيه62.
[11] . سوره سجده، آيه7.
[12] . سوره طه، آيه50.
[13] . سوره فاطر، آيه10.
[14] . سوره إسراء، آيه85.
[15] . تهذيب الأحكام (تحقيق خراسان)، ج6، ص24.
[16] . الأمالي (للمفيد)، النص، ص184.
[17]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج1، ص11.
[18]. نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، ص83.
[19] . سوره بقره،آيه74.
[20]. سوره بقره،آيه74.
[21]. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج17، ص372.
[22]. سوره آلعمران، آيه18.
[23] . التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص625.
[24]. سوره نمل، آيه16.
[25] . سوره فاطر، آيه24.