مجموعه تفسیر سوره مدّثر از آیت الله جوادی آملی
چهارشنبه، 4 اردیبهشت 1398
41 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿كَلاَّ وَ الْقَمَرِ (32) وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ (33) وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ (34) إِنَّها لَإِحْدَي الْكُبَرِ (35) نَذيراً لِلْبَشَرِ (36) لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ (37) كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ (38) إِلاَّ أَصْحابَ الْيَمينِ (39) في جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ (40) عَنِ الْمُجْرِمينَ (41) ما سَلَكَكُمْ في سَقَرَ (42) قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ (43) وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ (44) وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضينَ (45) وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ (46) حَتَّي أَتانَا الْيَقينُ (47) فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعينَ (48) فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضينَ (49) كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ (50) فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ (51) بَلْ يُريدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتی صُحُفاً مُنَشَّرَةً (52) كَلاَّ بَلْ لا يَخافُونَ الْآخِرَةَ (53) كَلاَّ إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ (54) فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ (55) وَ ما يَذْكُرُونَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ هُوَ أَهْلُ التَّقْوي وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ (56)﴾
در بخش پاياني سوره مبارکه «مدّثّر» نظر نهايي را درباره کساني که اتاق فکري را در صدر اسلام تشکيل دادند و درباره قرآن فکر کردند که چه بگويند و به اين نتيجه خام رسيدند که اين ﴿إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ﴾ و اين سِحري است ﴿يُؤْثَرُ﴾،[1] بعد از اينکه او را رد کردند و جريان دوزخ را ذکر کردند، چند سوگند ياد ميکنند. ميفرمايد سوگند به ماه و سوگند به شب آن وقتي که دارد برميگردد. ماه آن وقتي که هست، فضا را روشن ميکند، شبروان راه را به وسيله ماه تشخيص ميدهند. سَحر وقتي است که شب دارد تمام ميشود، فرصت مناسبي براي مناجات هست. وقتي شب به پايان رسيد، روز ظهور ميکند که جهان را روشن ميکند. به اين امور سوگند ياد کرد، پس روشني شب به قمر است، روشني شب ﴿إِذْ أَدْبَرَ﴾ به صبح است و به طلوع آفتاب است و مانند آن.
﴿كَلاَّ وَ الْقَمَرِ﴾، به خود ماه که وسيله روشني شب است و قسم به شب آن وقتي که دارد تمام ميشود؛ يعني به سحَر قسم ميخورد که بهترين فرصت براي مناجات است؛ چه اين که در آغاز سوره مبارکه «مزمّل» هم فرمود: ﴿قُمِ اللَّيْلَ﴾.[2] قسم به شب آن وقتي که دارد تمام ميشود؛ يعني سحر، يعني قسم به سحر. قسم به صبح آن وقتي که روشن شده است و روشن کرده است: ﴿أَسْفَرَ﴾؛ يعني روشن کرده است؛ مثل «فسّر»، پرده را کنار زد. اين پرده تاريک را کنار زد و اين غبار را کنار زد و فضا را روشن کرد.
به اين امور روشنگر سوگند ياد ميکند که ﴿إِنَّها لَإِحْدَي الْكُبَرِ﴾ خيليها اين ضمير ﴿إِنَّها﴾ را به همان ﴿سَقَرَ﴾ برگرداندند که ذات أقدس الهي درباره ﴿سَقَرَ﴾ فرمود: ﴿عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ﴾، يک عده گفتند که چرا خدا درباره جهنم اين سخنان را دارد که نوزده فرشته مسئول هستند و اينها؟ سوگند ياد کرده است که اين وسيله اجراي عدل الهي است؛ اما اگر اين ضمير به آيات الهي برگردد که با صدر اين سوره هماهنگتر است، براي اينکه آنها اتاق فکر تشکيل دادند درباره آيات الهي، نظر نهايي خودشان را گفتند و گفتند اين قول يک آدم است، قول بشر است؛ يعني يک آدم معمولي است و سِحرها را جمع کرده و دارد به خورد ما ميدهد! ﴿إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ﴾، اين به همين معني است. ذات أقدس الهي ميفرمايد خير! اين ﴿نَذيراً لِلْبَشَرِ﴾؛ مثل حقوق بشر است. اين براي هدايت جوامع بشري، کلّي و دائم، همگاني و هميشگي است «إلي يوم القيامة»، اين يک؛ ﴿نَذيراً لِلْبَشَرِ﴾، ﴿إِنَّها لَإِحْدَي الْكُبَرِ﴾. آن وقت اين آيات الهي که ﴿نَذيراً لِلْبَشَرِ﴾ است، ﴿ذِكْري لِلْبَشَرِ﴾ است، ﴿لَإِحْدَي الْكُبَرِ﴾ است، زير مجموعه فراواني دارد که يکي از آنها جهنم است. اگر ضمير به آيات الهي برگردد با صدر اين سوره مناسبتر است با محوري اصلي سوره مناسبتر است، از اين جهت اُولاست که ضمير به آيات برگردد نه به ﴿سَقَرَ﴾.
﴿كَلاَّ وَ الْقَمَرِ ٭ وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ﴾، سوگند به سحَر و سوگند به صبح آن وقتي که روشن کرد، اين فضيلت نماز صبح براي همين است، روزيها ميگويند بين طلوعين تقسيم ميشود. قسمت مهم رزق همان معارف الهي، علوم الهي، اخلاق الهي است. با اين سوگندها که اين آيات الهي يکي از بزرگترين رهآوردهاي انبياي جهان است، ﴿لَإِحْدَي الْكُبَرِ﴾ است و اين حقوق بشر است، ﴿نَذيراً لِلْبَشَرِ﴾ است؛ چه اينکه در آيه 31 فرمود: ﴿ذِكْري لِلْبَشَرِ﴾ است.
بشر را چگونه بايد تأمين کرد؟ حالا شروع کرد. يک حرف جهاني را الآن دارد ذکر ميکند و آن اين است که آزادي از بهترين نعمتهايي است که هيچ انساني نيست از آزادي لذّت نبرد، اين اصل اوّل. اصل دوم اين است که کسي که در بند است و در غُل و زنجير است، او آزاد نيست. اصل سوم اين است که غُل و زنجير چيست که اگر اين دست و پاي آدم را گرفت، آدم آزاد نيست؟ دست و پاي آدم آزاد بود، آدم راحت است، اين غُل و زنجير چيست؟ حرف جهاني قرآن اين است که من آمدم مردم را آزاد کنم: ﴿ذِكْري لِلْبَشَرِ﴾ است، بهترين رهآورد آن آزادي انسان است. آزادي انسان به چيست؟ فرمود: ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ﴾، اين زنجير آهنين با دست خود آدم ساخته ميشود، با دست خود آدم به گردن آدم و پاي آدم و دستان آدم بسته ميشود و آن بداخلاقي است، آن غرور است، آن خودخواهي است، آن دنياطلبي است، آن غارتگري است که آدم را گرفتار ميکند. اگر هر کسي بخواهد به حق خود قانع باشد؛ هم خوب زندگي ميکند، هم خوب غذا ميخورد، هم خوب میخوابد، هم خوب با ديگران در تماس است. فرمود حرف جهاني هم همين است که بيگانه مزاحم ما نيست.
يک بياني نوراني از پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) رسيده است که فرمود: «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»،[3] تو مواظب زبانت باش، مواظب غرور خودت باش، نگو به من برخورد! نگو من اين را ميخواهم، نگو من آن را ميخواهم، نگو من بهتر از او هستم، راحت هستي. «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ». اين حرف جهاني است. من حرف جهاني آوردم، حرف جهاني من چيست؟ ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ﴾.
يک حرف لطيفي جناب زمخشري دارد که غالب مفسران بعدي هم اين حرف را پذيرفتند. اين «رهينة» وصف نيست، چون اگر وصف باشد، فعيل به معناي مفعول در مذکر و مؤنث يکسان است. «إمرأةٌ قتيل» و «رجلٌ قتيل»، فعيل به معناي مفعول «يستوي فيه المذکر و المؤنث»،[4] اين نفْس گرچه مؤنث سماعي است؛ اما اين «رهين» که به معناي گرو است، وصفي باشد، اين فعيل به معناي مفعول، مذکر و مؤنث در آن يکسان است. آنچه در سوره مبارکه «طور» آمده که ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ﴾،[5] آن وصف است، مذکر و مؤنث در آن يکسان است؛ اما اين اسم است نه وصف. بنابراين صبغه وصفي ندارد. آن بند را ميگويند «رهين». يک بدهکار بايد گرو بدهد، هر بدهکاري! يک انسان بدهکار بايد گرو بدهد. در مسائل مالي يا خانه يا فرش يا زمين و مانند آن را گرو ميدهد؛ اما در برابر ذات أقدس الهي چه چيزي را ميخواهد گرو بدهد؟ بدهکار که هست، حقوق الهي بله، به عهده او هست، ميخواهد چه چيزي را گرو بدهد؟ خود شخص را گرو میگيرند. اين گرو دو مطلب دارد: يکي معني وصفي است، رهن «ما يُرهن في حق الدّين» است، اين معناي وصفي است. يکي به خود آن بند، به خود آن غُل و زنجير و اينها را ميگويند «رهن».
پس رهن يک وقت است که «ما يُؤخذ في قبال الدين» است، اين معناي وصفي است. در اينجا «رهين» به اين معنا مذکر و مؤنث در آن يکسان است. يکي اينکه انساني که در بند گذاشتند، آن غل و زنجير را ميگويند «رهين». اين رهيني که مؤنث است و «رهينة» گفته شد، اين مثل «شَتِيمِة» به تعبير زمخشري اسم است نه وصف. آن زنجير را ميگويند «رهينه»؛ مثل «شتيمه». «شتيمة»؛ يعني فحش، نه فحش دادن. هر کسي در زنجير است، مگر اينکه دين را أدا کند و حق خدا را بدهد. حق خدا اين است که انسان داعيه الوهيت نداشته باشد. نگويد «من»، همين! بگويد «او»! انساني که بنده است، داعيه نبايد داشته باشد. من بايد بالا باشم، من بايد اينطور باشم، حرف من بايد اول باشد، چرا او اينطور گفته! اين داعيه ربوبيت داشتن اين حق خدا را ادا نکردن است. وقتي حق الهي ادا نشد، آدم بدهکار است، وقتي بدهکار شد، بايد گرو بدهد، گروي او همان غُل و زنجير است. اين حرف جهاني است. حالا کسي کافر است، بسيار خب! اين کافر که در کافرستان دارد به سر ميبرد، او اگر در همان محدوده خود نه بيراهه برود نه راه کسي را ببندد، آزاد است، همين! حالا مسئله قيامت بحثي ديگر است که حقوق الهي را نميدهد. اين آزادي دنيا به وسيله اينکه انسان دهن خود را، زبان خود را، فکر خود را، خيال خود را، وهم خود را آزاد کند.
فرمود ما دو تا حرف آورديم: يکي ﴿رَهينَةٌ﴾، يکي ﴿رَهينٌ﴾. آن که در سوره مبارکه «طور» است که ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ﴾، آن يک مطلب ديگري را بيان ميکند. در سوره مبارکه «طور» آنجا هم اين بحث است که ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ﴾، آن وقت افراد خاصي را هم استثنا ميکند. در سوره مبارکه «طور»، آيه 21 اين است: ﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْءٍ كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ﴾؛ هر کسي بدهکار است، مگر آنها که دينشان را در دنيا ادا کرده باشند، آنها را استثنا ميکند: ﴿إِلاَّ أَصْحابَ الْيَمينِ﴾؛ اما آنها که مشکل عبادي دارند، مشکل اعتقادي دارند، مشکل مالي دارند، مشکل اخلاقي دارند، بدهکار هستند. وقتي که بدهکار شدند، بايد گرو بدهند که خود شخص را گرو ميگيرند.
اين بيان نوراني پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) که در آخرين جمعه ماه پُر برکت شعبان فرمود، همين است. خيلي اين خطبه نوراني است! يکي از جملههاي نوراني اين است که مردم بدانيد! «إِنَّ أَنْفُسَكُمْ مَرْهُونَةٌ بِأَعْمَالِكُمْ فَفُكُّوهَا بِاسْتِغْفَارِكُم وَ ظُهُورُكُمْ ثَقِيلَةٌ مِنْ أَوْزَارِكُمْ فَخَفِّفُوا»؛[6] فرمود خيلي از شماها در بند هستيد، ماه مبارک رمضان ماه آزادي است، خودتان را آزاد کنيد. چرا «أَنْفُسَكُمْ مَرْهُونَةٌ»؛ يعنی «مَرْهُونَةٌ»؛ منتها اينجا «رهين» به معني «مرهون» است، در آن خطبه نوراني خود مرهون ذکر شده است؛ يعني خيلي از شما در گرو هستيد. ميبينيد بعضي ميگويند ما هر چه ميخواهيم خودمان را کنترل کنيم، نميتوانيم. زبان خودمان را کنترل کنيم، نميتوانيم. چرا نميتوانيم؟ چون در بند هستيم. انساني که در بند است، برابر آن بند حرف ميزند، نه برابر عقل. فرمود خيلي از شماها در بند هستيد، ماه مبارک رمضان، ماه آزادي است، خودتان را آزاد ميکند. «فَفُكُّوهَا»؛ فکّ رهن کنيد. يک بدهکار اگر گرويي گذاشت؛ مثلاً خانه خود را گرو گذاشت، وقتي ديْن خود را أدا کرد، فکّ رهن ميشود. فرمود درباره ديون الهي خود انسان را گرو ميگيرند و با استغفار، خود انسان آزاد ميشود. «إِنَّ أَنْفُسَكُمْ مَرْهُونَةٌ بِأَعْمَالِكُمْ فَفُكُّوهَا بِاسْتِغْفَارِكُم» اين است.
بنابراين ما رهن داريم. حالا گاهي به صورت اسم مفعول، گاهي به صورت صفت مشبهه است. برخيها اصلاً آزاد نيستند. اين بهترين نعمتي است که دين آورده است. آزادي نعمتي نيست که کسي از آن لذت نبرد. هر کسي ميخواهد در خانه خود راحت باشد، او بايد آزاد باشد. او اگر زبانش آزاد نباشد، هر چه خواست به همسرش بگويد، هر چه همسرش خواست به او بگويد، اين زندگي تلخ است. پدر و مادر، زن و شوهر، بستگان و دودمان اينها در خانه هستند بايد آزاد باشند. آزادي اين است که مواظب زبانشان باشند. ﴿قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً﴾؛[7] به هر حال با مسلمان، با کافر، با هر کسی ميخواهي حرف بزني با ادب حرف بزن. مگر نميخواهي راحت باشي؟ چرا براي خودت دردسر درست ميکني؟ اين نگفت «قولوا للمؤمنين» يا «قولوا للکذا»! ﴿قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً﴾، همين! نوشتن در روزنامهها، گفتن در سخنرانيها، آدم دو نحوه ميتواند حرف بزند؛ لذا اين حرف ميشود: ﴿ذِكْري لِلْبَشَرِ﴾، ﴿نَذيراً لِلْبَشَرِ﴾، اين حقوق بشر است. ديگر نگفت با مسلمانها خوب حرف بزنيد. گفت با هر کسی ميخواهي حرف بزني با ادب حرف بزن!
يک بيان نوراني از امام(سلام الله عليه) است که فرمود: «وَ إِنْ جَالَسَكَ يَهُودِيٌّ فَأَحْسِنْ مُجَالَسَتَه»،[8] در مسافرت در کشتي، در اتومبيل، در هواپيما، همصندلي شدي با يک غير مسلمان، اديبانه سخن بگو، مؤدّبانه با او رفتار کن که او جذب شود يا لااقل خودت راحت باشي! «وَ إِنْ جَالَسَكَ يَهُودِيٌّ فَأَحْسِنْ مُجَالَسَتَه»، اين ﴿وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً﴾ است، اين ميشود: ﴿ذِكْري لِلْبَشَرِ﴾. اين ميشود: ﴿نَذيراً لِلْبَشَرِ﴾. حقوق بشر را اينها دارد تعيين ميکند. ما دشمن خارجي داريم؛ اما؛
گر شود دشمن دروني نيست ٭٭٭ باکي از دشمن بروني نيست[9]
بروني نه استکبار از او کاري ساخته است، نه صهيونيسم. ما مشکل خودمان را حل بکنيم، بيگانه هيچ کاري از او ساخته نيست.
بنابراين آنچه در سوره مبارکه «طور» آمده؛ يعني آيه 21 که فرمود: ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ﴾، با آنچه در سوره مبارکه «مدّثّر» است که ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ﴾ فرق دارد. اين ﴿رَهينَةٌ﴾ اسم است. آن ﴿رَهينٌ﴾ وصف است و اگر اين وصف بود، اين را هم مذکر ذکر ميکرد، چون در اين صفت فعيل به معني مفعول مذکر و مؤنث يکسان است. قرآن اين است: ﴿إِنَّها لَإِحْدَي الْكُبَرِ ٭ نَذيراً لِلْبَشَرِ﴾، بعد ميفرمايد هر کسي ميخواهد جلو برود، ميخواهد دنبال برود، آزاد است. اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) که هنگام ظهر اين ماه پُر برکت شعبان خوانده ميشود؛ «صلوات شعبانيه» همين است. «متقدّم»، «مارق» است، «متأخر»، «زاهق» است، «لاحق» کساني که به پاي شما هستند، به سعادت رسيدند. «الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مَارِقٌ وَ الْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زَاهِقٌ وَ اللَّازِمُ لَهُمْ لَاحِق»؛[10]
پرسش: ... الان دارند تبليغ میکنند و میگويند آزادی اين است که بشر از هر قيدی آزاد باشد.
پاسخ: آن رهايي است، آن آزادي نيست. آن کار حيوان است. ما از دشمن بايد آزاد باشيم. اين حرف حرف دشمن است.
پرسش: اينها میگويند که بندگی خداوند هم يک نوع محدوديت است.
پاسخ: بله، عبد است. عبد محض که نميتواند داعي ربوبيت داشته باشد. عبد بايد عبد باشد. آزادي عبد در کمال عبوديت اوست. ما را آوردند، ما را ميبرند، زماني هم که هستيم در اختيارمان نيستيم. هيچ نفَسي از ما برنميآيد مگر به اذن او. ما که از يک مشت خاک بوديم، بعد هم خاک ميشويم، ما را آوردند، ما را ميبرند، آن که ما را آورد و ما را بُرد، بايد در صراط او باشيم. اين معني آزادي است و ما براي اينکه راحت باشيم، ببينيم اين چه میخواهد بگويد. جلو بيفتيم: «الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مَارِقٌ»، «مُرُوق»؛ يعني چيزي که بيجا رفته. «مارقين، مارقين» همين هستند. «وَ الْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زَاهِقٌ»، ﴿زَهَقَ الْباطِلُ﴾ همين است. «وَ اللَّازِمُ لَهُمْ لَاحِق»، آن که با شماست، در کنار شماست، تابع شماست، او به مقصد ميرسد. اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) است در ظهرهاي اين ماه پُر برکت شعبان.
اين ماه شعبان که گفتند:
ماه شعبان منه از دست قدح کاين خورشيد ٭٭٭ از نظر تا شب عيد رمضان خواهد شد[11]
براي اينکه طبق بعضي از روايات، يک؛ طبق بعضي از أدعيه، دو؛ ماه مبارک رمضان را گفتند: «غُرَّةُ الشُّهُور»،[12] يک؛ «رَأسُ السَّنَة»،[13] دو؛ چون در روايات ما اول سال را ماه مبارک رمضان ميدانند، در روايات ما اول سال را، «رأس سنه» را ماه مبارک رمضان ميدانند، گاهي ميگويند: «غُرَّةُ الشُّهُور»، اگر دوازده ماه داريم، پيشاني دوازده ماه، ماه مبارک رمضان است. اگر 365 روز داريم، پيشاني آن اول ماه مبارک رمضان است. «رَأسُ السَّنَة» است، يک؛ «غُرَّةُ الشُّهُور» است، دو. طبق اين دو تعبير افرادي مثل ابن طاوسها و اينها برنامههايشان را از ماه مبارک رمضان شروع ميکنند تا به ماه شعبان. ماه مبارک رمضان را اول سال قرار ميدهند، ماه شعبان که آخر سال است، خيلي تلاش و کوشش ميکنند که همه ديونشان را بدهند. اين دعاي معروفي هم که هست: «اَللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَكُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِيمَا مَضَی مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِيمَا بَقِيَ مِنْهُ»،[14] همين است. مثل اينکه کسي که آخر سال ميخواهد حساب بکند، آخر سال که ميخواهد حساب بکند تمام تلاش و کوشش خود را ميکند تا ببيند چقدر بدهکار است. اينها در ماه شعبان خيلي دست و پا ميزنند که حقي از اينها نماند، وظيفهاي از اينها نماند. اين دعا هم که «اَللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَكُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِيمَا مَضَی مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِيمَا بَقِيَ مِنْهُ» هم همين را نشان ميدهد.
غرض اين است که اينها سالشان اول ماه مبارک رمضان است، آخر سالشان هم ماه شعبان است؛ لذا سعي ميکنند آخر سال تمام حسابها را بررسي کنند. حالا اين دعاي نورانی امام سجاد(سلام الله عليه) «متّقدم» را مشخص کرده، «متأخّر» را مشخص کرده، «لاحق» را هم مشخص کرده است. آنها هم از همين آيات گرفتند. فرمود آن کسي که جلو ميزند، خودش ميداند. آن کسي که دنبال ميافتد به هر حال با اينها نيست، خودش میداند، آن کسي که با اينها هست هم خودش ميداند. ما حرفهاي جهاني را آورديم. انسان بخواهد آزاد باشد، بايد از خود شروع بکند، آن وقت راحت است. جامعه اگر اينطور باشد مشکلي ندارد.
پرسش: اين «تاء» رهينة از باب مبالغه نيست؟
پاسخ: نهخير، اين اسم است، چون مبالغه بودن در جايي که مذکر و مؤنث يکسان است، با مبالغه همراه است؛ اما اين «شتيم» است؛ مثل «شتيمة» است. حرف زمخشري که مورد قبول بعضي از متأخرين هم شد، اين است که «شتيمه» است. «شتيمة»؛ يعني فحش. اسم فحش است، نه وصف است.
﴿كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ﴾؛ همه در بند هستند. ﴿إِلاَّ أَصْحابَ الْيَمينِ﴾، اصحاب يمين وقتي آزاد هستند، مقرّبين به طريق اُوليٰ. اصحاب يمين نه يعني دست راستي. اين از يُمن و برکت است که اصحاب ميمينه است که از آن به اصحاب يمين ياد ميشود. يمين «ميمنت و يُمن و برکت»، چه اينکه از اصحاب شمال به مشئمه ياد ميشود، شئامت و مشئوم بودن و زشت بودن. اصحاب يمين کساني که در روايات دارد که «کِلْتَا يَدَيْهِ يَمِين»،[15] مؤمن «کِلْتَا يَدَيْهِ يَمِين»،[16] مؤمن اصلاً دست چپ ندارد. درباره ذات أقدس الهي که او «بَاسِطَ الْيَدَيْنِ»[17] است با اينکه منزه از دست است، آنجا هم از وجود مبارک أبي ابراهيم(عليه السلام) رسيده است: «کلتا يدي ربي يمين»، او «بَاسِطَ الْيَدَيْنِ» است، منزّه از يدين است؛ ولي يدين او يدين يمين است، «کِلْتَا يَدَيْهِ يَمِين». درباره مؤمن هم آمده: «کِلْتَا يَدَيْهِ يَمِين»، چون مؤمن با دست راست کار خير ميکند با دست چپ هم کار خير ميکند. غير مؤمن با دست چپ کار شر ميکند با دست راست هم کار شر ميکند. او «کلتا يديه شمال»، اين «کِلْتَا يَدَيْهِ يَمِين».
اينها در قيامت آزاد هستند، در بهشت هستند. از جهنميها سؤال ميکنند که چه چيزي شما را به جهنم انداخت؟ اولين جوابي که آنها ميدهند، اين جهنميها کافر هم هستند، اولين جوابي که ميدهند، ميگويند ما نماز نميخوانديم! چون نماز عمود دين است، ارتباط بنده با خدا همين عبادت است. بعد در کنار آن ميگويند که ما مشکل يا اقتصادي بوديم يا نجومي بوديم يا اختلاسي بوديم يا اين بانکي بوديم يا کار ديگري ميکرديم، به هر حال حرام و حلال براي ما فرقي نداشت. حقّ فقرا را هم نميداديم: ﴿لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ﴾، هر جا هم که بگو و بخند بود و مسخره کردن دين بود ـ معاذالله ـ ما آنجا حضور داشتيم: ﴿وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضينَ﴾. اينها عمل است، معلوم ميشود کفار به فروع هم مکلّف هستند؛ مثل اصول. به نماز مکلّف هستند، به رسيدگي حقوق فقرا مکلف هستند، به رعايت زمان و مکان و مجلس مکلف هستند، بعد اين کفرشان را هم گفتند: ﴿وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ﴾، ما قيامت را قبول نداشتيم.
اين معلوم ميشود کافر را که به جهنم ميبرند، تنها براي اعتقاد او نيست، او به عمل هم مکلّف است، کفار به فروع مکلف هستند، همانطور که به اصول مکلف هستند. در بحثهاي قبل هم شواهد زيادي ما داشتيم که ميگفتند ما چون نماز نميخوانديم. اول ميگفتند نماز نميخوانديم، حق فقرا را نميداديم، هر جا بگو و بخند بود، ما شرکت ميکرديم. همين! هر جا که مسخره ميکردند ـ معاذالله ـ نظام را ما شرکت ميکرديم و قيامت را هم قبول نداشتيم.
غرض اين است که اينها کافراني هستند که هم به جُرم عمل بد، هم به جُرم اعتقاد بد، گرفتار عذاب هستند. اينها ﴿إِلاَّ أَصْحابَ الْيَمينِ ٭ في جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ الْمُجْرِمينَ﴾، حالا چه قدرتي هست؟ چگونه احاطه هست؟ در بعضي از آيات دارد که ﴿فَاطَّلَعَ فَرَآهُ في سَواءِ الْجَحيمِ﴾،[18] اينها اشراف دارند نسبت به جهنميها که چه کسی دارد ميسوزد. سؤال ميکنند: ﴿ما سَلَكَكُمْ في سَقَرَ﴾؟ اين سؤال چندجا مطرح است؛ يکي وقتي که اين افراد را ميخواهند ببرند در جهنم، فرشتهها از آنها سؤال ميکنند که ﴿ما سَلَكَكُمْ في سَقَرَ﴾؟ چگونه شد که جهنمي شديد؟ ﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾[19] مگر نذير الهي نيامده؟ در ذيل آن آيه اين بحث گذشت ملائکهاي که به اين شخص ميگويند چرا تو جهنمي شدي؟ اينها ميگفتند: ﴿لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ﴾، ﴿لَمْ نَكُ﴾، ﴿لَمْ نَكُ﴾، اين ملائکه به اينها ميگفتند: ﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾، مگر در فلان محل نمينشستيد؟! در آن مسجد فلان آقا منبر نميرفت؟! اين حرفها را نميگفت؟! اين ﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾، معنايش اين نيست که مگر پيغمبر درِ خانه شما نيامد! مگر پيغمبران اين فرصت را داشتند که به تکتک افراد سري بزنند؟
اين همين آيه سوره مبارکه «توبه» است که ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾،[20] مگر در محل شما، در حسينيه شما، مسجد، آن امام جماعت، آن واعظ اين آيات را براي شما نخواند؟ اين ﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾.
وقتي ما ميتوانيم به جايي برسيم که هم خودمان را نجات بدهيم، هم حرف ما طوري باشد که ملائکه در روز قيامت به اين استدلال بکنند، اين کم مقامي نيست! چرا ما اينطور نباشيم؟ اين ﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾ که معنايش اين نيست که مگر پيغمبر درِ خانه شما نيامد يا امام(عليهما السلام) درِ خانه شما نيامد! مگر پيغمبر و امام با مردم چقدر رابطه داشتند؟ چقدر ممکن بود؟ اينها مسجدي داشتند، سخنراني عمومي داشتند، بله؛ اما آن که به تمام مناطق ديگر ميرود، همين شاگردان آنها هستند. پس معلوم ميشود ما اين آبرو را داريم، ميتوانيم به جايي برسيم که خودمان ـ إنشاءالله ـ اهل نجات باشيم، يک؛ عدهاي را هم به بهشت ببريم، دو؛ و اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ حرف ما را گوش نداد، فرشتهها بگويند، مگر فلان شخص، روي منبر، اين حرفها را به شما نگفت: ﴿أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾؟
اينجا غرض اين است که کفار هم به اصول مکلف هستند هم به فروع. اولين حرفي که ميزنند، ميگويند ما اهل نماز نبوديم. انسان ميخواهد آزاد باشد؛ يعني از قيد آن غرور و خودخواهي و تکبّر و منيّت آزاد باشد؛ ولي پيشاني به خاک ميمالد در برابر حق تعالي ديگر داعيه تکبري ندارد. فرمود اينها سؤال ميکنند: ﴿ما سَلَكَكُمْ في سَقَرَ﴾؟ اولين جوابي که دوزخيان ميدهند، ميگويند: ﴿لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ﴾، ﴿وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ﴾؛ ما چه کاري به فقرا داريم؟ چه کاري به گراني داريم؟ همينطور! ﴿وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضينَ﴾؛ هر جا بگو و بخند بود، ما آنجا حضور داشتيم. هر جا مسخره کردن نظام و دين و اينها بود، ما حضور داشتيم. کفرشان را هم اظهار ميکنند: ﴿وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ﴾ تا اينکه مرگ آمد و ما فهميديم که قيامت حق است: ﴿حَتَّي أَتانَا الْيَقينُ﴾.
در اين صحنه، ذات أقدس الهي فرمود: شافعين در عالم فراوان هستند، اين همه انبيا اين همه اوليا، اين همه ائمه(عليهم السلام) اينها شافع هستند. شفاعت هم ميکنند؛ اما اينها از شفاعت شافعين بهره نميبرند، براي اينکه مشفوعٌ له بايد «مرتضي المذهب» باشد: ﴿لا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضي﴾،[21] کسي که «مرتضي المذهب» است؛ يعني دين خداپسند دارد، اگر مشکلي داشته باشد، مشمول شفاعت است. آن دين خداپسند چه ديني است؟ اين همان دين ﴿رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً﴾ است که ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً﴾،[22] اين دين خداپسند است. اين دين خداپسند را اگر کسي داشته باشد، اگر چهارجا مشکل داشته باشد، مشمول شفاعت است؛ اما اگر کسي نه، اصلاً زير همه اين حرفها را بزند، ديگر ﴿فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعينَ﴾.
﴿فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضينَ﴾ ما اينها را يادآوری کرديم، شما در دو بخش قبلاً عرض شد که انسان يادش است هم مسئله الهام که در درون انسان هست، انبيا آمدند، إثاره کنند، تذکره بدهند، يادآوري کنند. همان که در نشئه ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾[23] هم ما اقرار کرديم. ﴿كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ ٭ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ﴾؛ گويا حمارهايي هستند که از شير دارند فرار ميکنند. چرا فرار ميکنيد؟ ـ البته اينها توضيحات بيشتري ميخواهد ـ ﴿بَلْ يُريدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتي صُحُفاً مُنَشَّرَةً﴾، همينها که محصول اتاق فکري هستند. خيال کردند که اين قرآن و اين کتاب يک امر عادي است، اين وحي هم به آنها برسد. ميگفتند اگر اين وحي حق است، فرشته ميآيد، چرا بر ما نميآيد؟ و اينها که براساس نظام حسّي فکر ميکردند، ميگفتند عظمت و جلال و شکوه مخصوص ثروتمندان است؛ يعني اينها بين تکاثر و کوثر فرق نگذاشتند که آنچه شرف هست، کوثر است نه تکاثر! اينها به دنبال تکاثر بودند. ميگفتند اگر قرآن است، چرا ﴿عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾،[24] اين بايد بر يکي از سرمايهداران مکه يا مدينه يا مکه يا طائف نازل شود، چرا بر يک انسان مثلاً غير سرمايهدار نازل شد؟ اينها معيار شرفشان تکاثر بود. دين آمده گفته که کوثر معيار شرف است نه تکاثر. مال به هر حال مشکل فراواني را هم به همراه دارد. اينها چون اين تشخيص را نميدادند، ميگفتند اگر قرآن حق است، چرا بر ما نازل نميشود؟!
﴿بَلْ يُريدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتی صُحُفاً مُنَشَّرَةً ٭ كَلاَّ بَلْ لا يَخافُونَ الْآخِرَةَ﴾، اينها از آخرت هراسي ندارند. اينها خيال ميکنند ميپوسند ديگر نميفهمند که از پوست به درميآيند. مرگ اول راه است. مرگ انتقال است، نابودي نيست، وفات است، فوت نيست. تمام حقيقت انسان از جايي به جاي ديگر ميرود. هيچ چيزي از بين نميرود. فرمود: ﴿يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾.[25]
﴿كَلاَّ إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ ٭ فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ ٭ وَ ما يَذْكُرُونَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ﴾، اين مشيئت پاداشي است. خداي سبحان خواسته همه اهل تذکره باشند. در همان آياتي که مربوط به ماه نزول قرآن است: ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدي لِلنَّاسِ﴾؛[26] اين را خدا خواست. خدا خواست مردم متذکر باشند، هدايت شوند. اين خواست اولي است و هدايت ابتدايي است؛ اما اگر بخواهد ذات أقدس الهي يک لطف مزيدي داشته باشد و يک هدايت پاداشي داشته باشد، اگر کسي چند قدم آمد و اطاعت کرد، از آن به بعد فيض الهي و فوز الهي شامل حال او خواهد شد. اينکه دارد: ﴿وَ ما يَذْكُرُونَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ﴾، اين ناظر به آن هدايت پاداشي است. ﴿هُوَ أَهْلُ التَّقْوي وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ﴾، اگر خداي سبحان ما را به تقوا دعوت کرد، خودش اهل اين کار است. در نظام عادي با ما که حرف ميزند، در فصل سوم يعني فصل سوم! نه فصل اول که مقام ذات است، نه فصل دوم که صفات ذات عين ذات است، ما به آن دسترسي نداريم. اين مقام فعل حق است، ظهور حق است، تدبير حق است، مديريت حق است. در اينجا فرمود من هر چه گفتم، خودم عمل ميکنم. هر چه گفتم، خودم عمل ميکنم، او در فصل سوم با ما حرف ميزند، احتجاج ميکند.
﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾[27] ما اينطور نيستيم که به کسي ستم بکنيم. هر کسي کار خيري کرد، ما جواب او را ميدهيم. ما اهل تقوا هستيم. اين دعاهاي چندگانهاي که در نماز عيد فطر، نماز عيد قربان گفته ميشود که او اهل تقواست، اهل مغفرت است، همين است. در مقام فعل تمام کارهاي او عدل محض است، تمام کارهاي او تقواي محض است، تمام کارهاي او خير محض است. اصلاً خدا شر ندارد. جهنم عدل محض است. انتقامگيري، به عدل رفتار کردن، اين ـ معاذالله ـ نقص است يا رحمت است؟ اصلاً در صدر و ساقه عالم هيچجا جاي غضب نيست. اگر غضبي هست، غضب نسبي است نه نفْسي. جهنم اگر نباشد اين صدامها چگونه انسان رنج اينها را تحمّل بکند؟ اين عدل محض است، عدل محض رحمت است. او اهل تقواست، او اهل خير است. شما هم «تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّه»،[28] اينها را در فصل سوم با ما حرف ميزند؛ لذا فرمود شما نذر داريد، بله! يمين داريد، بله! در بين ما هم همينطور است، ما طلبهها و روحانيون اينها را داريم؛ اما آن سومي را نداريم، اين در کتاب فقهي ما سه يعني سه! ما سه تا کتاب فقهي داريم «العهد، اليمين، النذر»، ما نذر و يمين را ميفهميم که کجا نذر ميکنند، که حنث نذر شود، چه ميشود؛ اما عهد نداريم. عهد يعني چه؟ يعني بيا با من عهد ببند، من طرف عهد تو هستم. اين رساله عهد يعني عهد! يمين يعني چه؟ نذر يعني چه؟ تعهد است. انسان بايد کفاره بپردازد. «العهد، اليمين، النذر» اين سه تا کتاب از کتابهاي فقهي است که در همه کتابهاي فقهي ما هست. ما نذر را بلد هستيم، يمين را بلد هستيم، سوگند ياد ميکنيم؛ اما عهد نداريم. با چه کسي عهد ببنديم؟
بعضي از بزرگان که مواظب کارشان بودند، رسالهاي دارند که من با خدا عهد بستم، عهد کردم که حرف لغو نزنم، شوخي نکنم، آبروي کسي را نبرم، عهد کردم که پُرخوري نکنم، نه نذر و نه يمين! آنها چيزي ديگر است. سومي يعني سومي! اين کتاب سوم از سه کتاب فقهي کنار هم است. خدا گفت با من عهد ببنديد، من طرف عهد شما ميشوم، مگر چه ميشود؟ عهد کردم «که چرا گوش به نادان نکنم»،[29] با خدا عهد بستم. اين بزرگان رساله نوشتند که من با خدا چگونه عهد کردم؛ مثل اينکه با ديگري عهد ميکند، معامله ميکند، خريد و فروش ميکند، با خدا هم، اين خداست! اين قدر فيضش را، فوزش را، فعلش را، تنزّل ميدهد، تنزّل ميدهد تا با ما طرف عهد ميشود. يمين اين است که ما به نام او سوگند ياد ميکنيم که فلان کار را نکنيم. نذر هم اين است که ميگوييم «للّه عليَّ» که مثلاً کار خير بکنم؛ اما عهد يعني يک طرف عهد من اين است، يک طرف عهد هم اوست. با او عهد ميبندم که بيجا شوخي نکنم! با او عهد ميبندم که حرف زائد نزنم! با او عهد ميبندم که پُر خوري نکنم. به هر حال اين معده که هر چه جا دارد، ما نبايد به او بدهيم. هر اندازه که غذا ميخواهد. الآن ماه مبارک رمضان در پيش است، شما از همه محققان سؤال بکنيد، اين بدن بيش از دو بار غذا شب و روز نميخواهد! آن وقت عزا ميگيرند که چقدر غذايمان کم ميشود! اين ماه مبارک رمضان ضيافت الهي است. عهد کردم پُر خوري نکنم. عهد کردم که حرفهاي زائد نزنم. اين عهد است.
او اهل تقوا هست، اهل مغفرت است، اهل اين تعهّدات هست. اين اهل است، اهل است، اهل است، همين است! ما با خدايمان اين رابطه را ميتوانيم داشته باشيم. اگر او در مقام سوم، در مقام فعل، اگر اين را نگفته بودند که در کتابهاي فقهي ما نميآمد. ما با چه کسي عهد ببنديم؟ اين رساله عهد ما با کيست؟ با اوست. يک طرف عهد ما اين است، يک طرف عهد اوست. «عاهدتُ الله» که حرف زائد نزنم. «عاهدتُ الله» که نمازم را اول وقت بخوانم. «عاهدتُ الله» که قلب کسي را به درد نياورم. همينهاست. فرمود اينها حرفهای ﴿ذِكْري لِلْبَشَرِ﴾ است، براي جميع جوامع بشري خوب است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. تفسير مقاتل بن سليمان، ج4، ص493.
[2]. سوره مزمل، آيه2.
[3]. مجموعة ورام، ج1، ص59.
[4]. الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج4، ص654؛ البحر المحيط فى التفسير، ج10، ص337.
[5]. سوره طور، آيه21.
[6]. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج1، ص295.
[7]. سوره بقره، آيه83.
[8]. من لا يحضره الفقيه، ج4، ص404.
[9]. هفت اورنگ (جامي), سلسلةالذهب, دفتر اوّل.
[10]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص828.
[11]. ديوان حافظ، غزل164.
[12]. الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحديثة)، ج1، ص31؛ «أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) قَالَ: إِنَّ الشُّهُورَ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فَغُرَّةُ الشُّهُورِ شَهْرُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ شَهْرُ رَمَضَانَ وَ قَلْبُ شَهْرِ رَمَضَانَ لَيْلَةُ الْقَدْرِ وَ نُزِّلَ الْقُرْآنُ فِي أَوَّلِ لَيْلَةٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ فَاسْتَقْبِلِ الشَّهْرَ بِالْقُرْآن».
[13]. تهذيب الأحکام، ج4، ص333.
[14]. إقبال الأعمال (ط ـ القديمة)، ج1، ص9.
[15]. وسائل الشيعة، ج24، ص260.
[16]. تفسير القمی، ج1، ص37.
[17]. المصباح للكفعمي (جنة الأمان الواقية)، ص 647 .
[18]. سوره صافات، آيه55.
[19]. سوره ملک، آيه8.
[20]. سوره توبه، آيه122.
[21]. سوره انبياء, آيه28.
[22]. سوره مائده، آيه3.
[23]. سوره اعراف، آيه172.
[24]. سوره زخرف، آيه31.
[25]. سوره سجده، آيه11.
[26]. سوره بقره، آيه185.
[27]. سوره کهف، آيه49.
[28]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج58، ص129.
[29]. غزليات حافظ، غزل شماره319؛ «توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون ٭٭٭ میگزم لب که چرا گوش به نادان کردم».