مجموعه تفسیر سوره مدّثر از آیت الله جوادی آملی
دوشنبه، 2 اردیبهشت 1398
41 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿ذَرْني وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحيداً (11) وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً (12) وَ بَنينَ شُهُوداً (13) وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهيداً (14) ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزيدَ (15) كَلاَّ إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنيداً (16) سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً (17) إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ (18) فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ (19) ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ (20) ثُمَّ نَظَرَ (21) ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ (22) ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ (23) فَقالَ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ (24) إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ (25) سَأُصْليهِ سَقَرَ (26) وَ ما أَدْراكَ ما سَقَرُ (27) لا تُبْقي وَ لا تَذَرُ (28) لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ (29) عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ (30) وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِكَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً لِلَّذينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ يَزْدادَ الَّذينَ آمَنُوا إيماناً وَ لا يَرْتابَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِيَقُولَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ وَ ما هِيَ إِلاَّ ذِكْری لِلْبَشَرِ (31)﴾
سوره مبارکه «مدثّر» مثل «مزمّل» که در اوايل بعثت نازل شده است، جريان جاهليت را که در مکه مستقر بود، از يک سو؛ جريان اهل کتاب را که در صدد تضعيف بودند از سوي ديگر، جريان منافقاني که کم و بيش در آغاز مکه ظهور کردند، از سوي سوم و جريان استکبار را که سهم مؤثري داشتند از سوي چهارم؛ اينها را بررسي ميکند.
در قرآن کريم فرمود انسان يا تمام هستي او در راه دين و حق و طراوت و حلاوت است يا تمام هستي او در راه باطل و شرارت و زيان و زيانباري است يا «بينهما» است؛ البته اکثري مردم «بينهما» هستند؛ اما آنها که تمام هستي آنها در راه حق است، حرفشان اين است: ﴿إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾،[1] نمونه بارزش وجود مبارک حضرت است که اين ايام در کنار سفره آن حضرت هستيم، به تکتک حالات آن حضرت عرض ادب ميکنيم، احترام ميکنيم، سلام ميکنيم: «السَّلَامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْعُدُ السَّلَامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقُومُ السَّلَامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْرَأُ وَ تُبَيِّنُ السَّلَامُ عَلَيْكَ حِينَ تُصَلِّي وَ تَقْنُتُ السَّلَامُ عَلَيْكَ حِينَ تَرْكَعُ وَ تَسْجُدُ السَّلَامُ عَلَيْك»،[2] سلام بر وقتی که مينشيني، سلام بر وقتي که بلند ميشوي، سلام بر وقتي که رکوع ميکني، سلام بر وقتي که سجود ميکني، سلام بر آن وقتي که قرائت قرآن داري، دعا داري، مناجات داري، بر تکتک حالات تو سلام، اين همين است! آن که در قرآن آمده: ﴿إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي﴾؛ يعني همه شئون من «لِلّه» است. ما هم به تکتک حالات وجود مبارک حضرت عرض ادب ميکنيم، اين رحمت است از صدر تا ساقه، اين برای اين.
در مقابل عدهاي هستند که تکتک شئون آنها نفرت است و عذاب است و غصه است؛ مثل همين وليد.[3] اين وليد را ذات أقدس الهي فرمود ما خلق کرديم، ديگري که در خلقت او دخيل نبود. هر چه هم خواست به او داديم، بيشتر از آن مقداري که ديگران دارند به او داديم. به او مال فراوان داديم، فرزنداني داديم که همهجا با او هستند. بخواهد سفر برود، بخواهد حضر برود، اينطور نيست که حالا او را تنها بگذارند يا کم باشند، بعضيها در سفر باشند، نه! فقط در سفر باشند، نه! ﴿بَنينَ شُهُوداً﴾؛ شاهدند، حاضرند. اين «شَهِدَ» در قبال «حضر» نيست؛ نظير آيه صوم که ﴿فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ﴾،[4] «من شهد»؛ يعني کسي که حاضر بود و مسافر نبود، او بايد روزه بگيرد. اين «شهد»؛ يعني «حضر» در قبال سفر، اما اين ﴿بَنينَ شُهُوداً﴾ در قبال آن معنا نيست؛ يعني فرزندان او هنوز نزد او حاضر هستند. نه! فرزندان شاهد، ناظر، آماده، به کار، در سفر باشند، در حضر باشند، بعضي سفر باشند و بعضي حضر باشند، شاهدند، بارزند، ظاهرند، تمام نيازهاي او را در مسائل تجاري يا غير تجاري انجام ميدهند: ﴿بَنينَ شُهُوداً﴾ و نه تنها آنها را مسائل مالي فراواني داديم، همه چيز را براي او آماده کرديم.
يک وقت است که کسي مالي دارد در دسترس او نيست يا فرزند دارد در دسترس او نيست، نه هم اموالش شاهدند هم فرزندانش شاهدند؛ لذا ﴿مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهيداً﴾؛ همه آماده هستند. اين آمادگي فرزند به شهود تعبير شد، آن آمادگي اموال که کثير هستند مال ممدود، به عنوان ممهّد و آماده؛ مالش آماده است.
يک وقت است کسي مال دارد؛ اما ريال ندارد، کسي از او نميخرد. اين از آن قبيل نيست يا مال دارد، مشکل ريالي ندارد؛ ولي در دسترس او نيست. اين هم از آن قبيل نيست. بخواهد کالا داشته باشد، دارد. بخواهد نقدينه داشته باشد، دارد. بخواهد با آن تجارت کند، در دسترس اوست. فرزندان او بخواهند حاضر باشند، مسافر باشند، بنين شهود، اموال شهود، همه امکانات شهود، ﴿مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهيداً﴾، اينها را داديم.
اما از اين به بعد مثل يک جهنم که به جهنم گفته ميشود: ﴿هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِن مَزِيدٍ﴾،[5] اين «هل من مزيد» دارد، اين مثل جهنمي است که سير نميشود. ديگر از اين به بعد ما به او بيشتر نميدهيم، چرا؟ براي اينکه همه امکانات را ما به او داديم، او از همه امکانات عليه دين ما و مکتب ما سوء استفاده کرده است: ﴿ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزيدَ﴾ از اين بيشتر نميدهيم، چون همه آزمايشها را کرديم. چرا؟ براي اينکه نه تنها عنيد است، اين عنيد صيغه مبالغه است، يک عناد ويژهاي نسبت به مکتب دارد: ﴿إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنيداً﴾، ما همه امکانات را داديم، او هم همه شرارتها را کرده است. ما او را نفسگير عذاب ميکنيم؛ مثل اينکه کسي را بخواهند ببرند بالا. کسي را بخواهند ببرند بالا بدون اکسيژن اينکه نميتواند زندگي کند نفَس او بند ميآيد. ما اين را به اين صورت «صَعود» عذاب ميکنيم، نفسگيرش ميکنيم؛ مثل اينکه کسي را بخواهيم ببريم بالا، ﴿كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ﴾، که قبلاً خوانده شد همين بود؛ مثل اينکه کسي بخواهد برود بالا، چطور نفَس او بند ميآيد؟ اين هم همينطور است. ﴿سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً﴾.
حالا برهانِ مسئله؛ ادعا اين بود که اين عنود است، دشمن است، چرا؟ چرا دشمن است؟ دشمني او چيست؟ دشمني او اين است که همانطوري که مردان الهي تمام شئون آنها در راه دين صرف شد، اينگونه از افراد استکباري تمام شئونش عليه دين به کار برده ميشود؛ هم از اموالشان، هم از اولادشان، هم از اتاق فکرشان، هم از رفتارشان، هم از گفتارشان، هم از نوشتارشان، همه! تحليل ميکند، بعد ميفرمايد ما يک جهنم داريم که عصاره تکتک اينها به يک صورت در جهنم درميآيد. شما اينها را فهرست کنيد که او چند کار کرده، بعد ميفرمايد در جهنم اين آتش هم با او چند کار ميکند، چون هر کاري از اينها به صورتي درميآيد.
متني را قرآن ذکر کرده، بعد آن را شرح داده است. متن اين است که هيزم جهنم خود ظالمين هستند: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[6] هيزم جهنم همين آقاي اختلاسي است که گُر ميگيرد. اين همين شخص خودش گُر ميگيرد. آن آتش هم از بيرون نيست، از درون است: ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الأفْئِدَةِ﴾؛[7] اين گُر ميگيرد. اين در دنيا چند تا کار ميکرد عليه دين؟ تکتک اينها را قرآن کريم ترسيم کرد که پوستش اينطور، گوشتش اينطور، استخوانش اينطور، وجهش اينطور، چرا؟ براي اينکه در دنيا با پوستش بد کرده، با گوشتش بد کرده، با قدرتش بد کرده، با مالش بد کرده، با حرف زدنش بد کرده، تشريح ميکند؛ يعني اول يک متن دارد که ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾، بعد اين تکتک اوصاف آتش را ذکر ميکند، اين تکتک اوصاف آتش را در برابر تکتک کارهاي او، چه در اتاق فکر او، چه در برخورد با افرادي که با او موافق هستند، چه در برخورد با خود مکتب، چه در برخورد با مؤمنين، اينها را ذکر ميکند، حساب تسويه ميشود. چرا صورتش را اين کار ميکنند؟ چرا چهرهاش را اين کار ميکنند؟ چرا دست و پايش را اين کار ميکنند؟ براي اينکه او با همه اينها عليه دين کار کرده است.
نتيجه اينکه يا انسان به تمام هستي او دين ميشود، نشانه آن هم همين «زيارت آليس» است. يا با تمام هستي خود ضدّ دين ميشود؛ مثل همين وليد. آن وقت درباره جهنم که فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾، در پايان سوره مبارکه «بقره» هم دارد که اما اگر از مقرّبين بود: ﴿فَرَوْحٌ وَ رَيْحَانٌ وَ جَنَّةُ﴾،[8] ما هيچ دليل نداريم که بگوييم اينجا «لام» محذوف است؛ يعني «فله روح»، نه! اگر در طرف بد خود شخص ميشود هيزم، در طرف خوب هم خود شخص ميشود روح و ريحان، معطّر، لازم نيست از عطر استفاده کند. اين ميشود معطّر. لازم نيست که جامه خوبي در بر کند، بشود مزين، خود او زيباست: ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ﴾، «نضارت» با «ضاد»؛ يعني طراوت. لازم نيست که خود را مزين بکند، خودش تر و تازه است. لازم نيست جامه خوب بپوشد، مزين بشود، گرچه جامه خوب هست؛ اما او خود مزين است، براي اينکه زينت او از درون اوست. از درون او اين به بيرون ميجوشد؛ مثل اينکه عذاب کفار از درون آنهاست.
حالا اين تحليل قرآني است. پس مسئله داراييهايي که فرمود به او داديم، خلقت او را فرمود من تنها خلق کردم. اين چيزهايي که من به او دادم، من تنها به او دادم؛ اما او با همه اتاقهاي فکري خود عليه دين من دارد قيام ميکند. آن وقت من چه کارش ميکنم؟ ﴿فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ٭ ثُمَّ قُتِلَ﴾، مرگ بر او! مرگ بر او! اين همين است.
اين ﴿إِنَّهُ فَكَّرَ﴾ و تقدير کرد، اندازهگيری کرد که چه بگويد و چگونه اندازه بکند. با مردم چه بگويد، با همفکرانش چه بگويد؟ چه بهانهاي دربياورد؟ اين خود درباره قرآن گفت اعلايش آن است، ادقّش اين است، اسفلش اين است، صدرش اين است، ذيلش اين است، اين کتاب را به عظمت ستود، اديب آن عصر بود. اين «سبعه معلّقه»شناس بود. اينطور نبود که يک آدم عادي باشد. حالا گفت اين همه اين راهها را ميخواهد ببندد، اين شعر است، او نميتواند بگويد اين شعر است. براي اينکه خود قبلاً گفته بود اين «سبعه معلّقه» و امثال آن که من ديدم، اين چيزي ديگر است؛ اما الآن که عليه دين دارد حرف ميزند، نميتواند بگويد شعر است. ناچار است که بگويد يک آدم ساحري، حالا يا يادش داده يا او خود سِحر کرده، اين قول يک آدم ـ معاذالله ـ وحي و فرشته و اينها نيست، يک؛ اين آدم هم ساحر است يا از ساحر گرفته، اين دو. اين حرف بشر است نه حرف خدا، اين فنّ علمي نيست، اين سحري است که مأثور است و منقول است و به دست اين و آن افتاده، حالا امروز به دست اين افتاده است، اين خلاصه حرف اوست. فرمود چرا ما تکتک حالات او را ذکر ميکنيم؟ براي اينکه تکتک اوصاف جهنم را ميخواهيم تشريح کنيم.
پس اين چند بخش است، يک بخش آن اين است که من به تنهايي او را آفريدم و تنهايي مال ممدود دادم و تنهايي به او بنين شهود دادم، به تنهايي تمهيد کردم، اموالش را، فرزندانش را. او توقع زائد دارد، ما آن توقع زائدش را انجام نداديم. چرا توقع زائدش را انجام نداديم؟ براي اينکه او عنيد است. اين صيغه مبالغه است، او خيلي با دين بد است و اين کسي که خيلي با دين بد است، من کاري با او ميکنم که نفسگير بشود؛ مثل اينکه بخواهد بالا برود. چرا؟ براي اينکه اين فکر کرد که چگونه با دين مقابله کند، اندازهگيري کرد، بگويد ادبيات است، شعر است: ﴿فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ٭ ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ﴾. حالا از اتاق فکر درآمده، ميخواهد حرف خود را به جامعه منتقل کند، چه کار کند؟ اولاً قيافه گرفته، يکطور خاصي به مردم نگاه کرده، بعد عبوس کرده، بعد «بَسَرَ» دارد. اين «بَسَرَ» با «سين» دو حالت است: يکي مربوط به چروک صورت است، ميگويند عبوس کرده است. يکي به آن رنگ پوست صورت است، ميگويند «بَسَرَ». اين «بَسَرَ» همانطوري که در سوره مبارکه «قيامت» آمده است «بَسَرَ» با «سين»، ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ ٭ إِلي رَبِّها ناظِرَةٌ ٭ وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ ٭ تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ﴾،[9] اين «بَسَرَ» دو بار در قرآن ذکر شد: يکي همين سوره «مدثّر» است، يکي هم در سوره «قيامت». «باسره» با «سين» در قبال «ناضره» است. «نضارت»؛ يعني طراوت.
در آن خطبه وجود مبارک حضرت در «خيف منا»، در مسجد منا که فرمود: «نَصَرَ اللَّه»، طبق بعضي از نسخ،[10] «نَضَّرَ اللَّهُ عَبْداً سَمِعَ مَقَالَتِي فَوَعَاهَا وَ بَلَّغَهَا مَنْ لَمْ تَبْلُغْه»،[11] طبق بعضی نسخ ديگر که حضرت، يعني وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) در مسجد خيف منا فرمود: خدا ياري کند کسي که حرف مرا بشنود و به جامعه منتقل کند يا چهره او را شاداب کند. «نضارت» آن طراوت چهره است: ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ﴾، «صاد ضاد»؛ يعني با طروات است و وجوهي هم ﴿يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ﴾، اين «باسره» با «سين» در قبال آن «نضارت» است، مربوط به چروک صورت نيست؛ اما آن عبوس شدن و عبوس کردن، مربوط به چروک صورت است که فرمود: ﴿ثُمَّ عَبَسَ﴾، يک؛ ﴿وَ بَسَرَ﴾، دو؛ رنگ پوست صورتش به يک نحو و چروک صورتش هم يک نحو ديگري شد. وقتي کسي بخواهد عبوسانه حرف بزند، چروک صورتش را تغيير ميدهد.
اين در اتاق فکر بود حالا ميخواهد خلاصه فکر خود را، چون صاحب نظر بود نزد عدهاي، مطاع بود نزد عدهاي، حالا ميخواهد اعلام کند که مثلاً قرآن کريم چيست. هم چروک صورتش را تغيير داد: ﴿عَبَسَ﴾، هم رنگ صورتش عوض شد: ﴿بَسَرَ﴾، ﴿ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ﴾، اين تکتک اينها را ميگويد تا تکتک کارهاي جهنم را هم شرح بدهد که آتش اين کار را ميکند، اين کار را ميکند، آن کار را ميکند، براي اينکه او اين کار را کرده، اين کار را کرده، اين کار را کرده است! پس معلوم ميشود تکتک اينها به آن صورت درميآيد، اينطور نيست که انسان موادّ خام را بياورد بعد بگويد شما بسوزان يا از جاي ديگر هيزم بياورد.
فرمود: ﴿وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾،[12] همين بتها را، همين سنگها را ما ميسوزانيم، شما را هم ميسوزانيم. يک عده هم ﴿وَقُودُ النَّار﴾[13] هستند که قبلاً هم مشخص شد که يک عده حطب هستند، يک عده وقود. «الوَقُود: ما تُوقَدُ بِه النّار»؛[14] آتشزنه يا آتشگيره است. آنها که زمينه آتش جامعه را فراهم ميکنند، اينها ﴿وَقُودُ النَّار﴾ هستند که در قرآن نمونههاي اينها را ذکر کرد، فرمود: ﴿آلَ فِرْعَوْن﴾[15] که اينها ﴿وَقُودُ النَّار﴾ هستند؛ لذا در قيامت هم ﴿يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾;[16] در دنيا باعث سوخت و سوز ديگران شدند. در قيامت هم اول اينها ميروند جهنم، دوم اينها.
در اينجا تکتک حالات اين وليد را ذکر ميکند تا تکتک حالات جهنم را ذکر بکند. فرمود اين شخص، يعني اين وليد، ﴿نَظَرَ﴾؛ طوري نگاه کرد، نگاه مهربانانه، مؤدّبانه، عميقانه، عالمانه نبود، نگاه شرورانه بود، اين يک؛ ﴿ثُمَّ عَبَسَ﴾؛ چروک صورتش فرق کرد، دو؛ ﴿وَ بَسَرَ﴾؛ رنگ پوست صورتش فرق کرد، سه؛ ﴿ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ﴾؛ از دين و مکتب و از همه اينها رو برگرداند و مستکبرانه دارد نتيجه اتاق فکر را بازگو ميکند. چه شد با همه اين تشريفات؟ ﴿فَقالَ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ﴾؛ ما بررسيهاي نهايي که کرديم، ديديم که اين جز سِحر چيزي ديگر نميتواند باشد ـ معاذالله ـ «مأثور»؛ يعني منقول. اين سِحري است که از ديگران به او رسيده است! حرف بشر است، حرف وحي و خدا نيست، يک؛ ادبيات و علم و فنون نيست، يک فنون علمي نيست؛ بلکه سِحر است، دو؛ از جاي ديگر آورده است، سه. سِحر است، مأثور است، قول بشر است، اينهاست.
﴿إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ ٭ إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ﴾، اين کلمه «بشر» در همين صفحه سهبار ذکر شد. يکبار «بشر»؛ يعني فرد عادي. يکبار «بشر»؛ مثل «بشرة»؛ مثل «تمر و تمرة»، «ثمر و ثمرة» که يکي جنس است، يکی فصل است. ما يک «بشرة» داريم و يک «بشر». يک «تمر» داريم و يک «تمرة». آن «تمرة»؛ يعني يکي. «تمر» جنس است. اينکه دارد: ﴿إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ﴾؛ يعني يک شخص معمولي گفته است؛ اما آنجا که در پايان اين بخش يعني آيه 31 دارد: ﴿وَ ما هِيَ إِلاَّ ذِكْری لِلْبَشَرِ﴾؛ يعني اين حقوق بشر است. جامعه بشري نيازمند به اين قانون است.
پس آنجا که ميگويد «بشر»؛ يعني يک آدم معمولي اين حرف را زده است. در پايان که دارد: ﴿وَ ما هِيَ إِلاَّ ذِكْری لِلْبَشَرِ﴾؛ يعني اين حقوق بشر است، حرف بشر است، براي جوامع بشري است؛ چه در ملي و محلي که مربوط به مسلمين است، چه در منطقهاي که مربوط به مسلمين و موحدان، مثل اهل کتاب، يهودي و مسيحي و اينها است، چه در سطح بينالملل که بخش سوم است؛ اعم از مسلمين و مسيحيها و يهوديها و زرتشتيها و ملحدان و مشرکان عالم. در سه بخش قرآن برنامه خود را به جهان اعلام کرد، بعد فرمود: ﴿وَ ما هِيَ إِلاَّ ذِكْری لِلْبَشَرِ﴾ اين حقوق بشر است. حالا بر فرض کسي مسلمان نبود، موحد نبود، نبايد بيراهه برود و نبايد راه کسي را ببندد. اين حقوق بشر است. در آن قسمتهايي هم که قرآن کريم دستوري به مشرکين ميدهد، اين است. بارها عرض شد که يک سلسله دستورهايي مخصوص نماز است که گرچه همه مکلف هستند؛ اما به مسلمين ميگويد نماز اينطور است، روزه اينطور است، مثلاً! يک بخش مربوط به موحدان است که اعم از مسلمين و يهوديان و اينهاست که با موحدان سروکار دارد. يک بخش هم مربوط به بشر است.
فرمود آنچه مربوط به بشر اين است: ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾،[17] اين بخش سوم يعني بخش سوم؛ امور بينالمللي است؛ يعني چه مسلمان، چه کافر، چه مشرک، چه کمونيست، حق کسي را ضايع نکنيد. ما نه کلمهاي بالاتر از «شيء» داريم، چون جزء اهم مفاهيم است و اين شيء به اشياء جمع بسته شد. فرمود با هر کسي زير اين آسمان معامله ميکني، راست معامله بکن! جنس ميخواهي بفروشي، جنس ميخواهي بخري، تعهد داري، کم داري، ميخواهي براي کسي سخنراني کني، همينطور نرو حرف بزن! ميخواهي منبر بروي، حتماً بايد عالمانه و محققانه قبلاً آيهاي يا روايتی، همينطور بروي منبر، با کافر اين کار را نکن، چون مستعمين هم حق دارند، به هر حال وقت دارند، وقت صرف کردند. همينطور؟! دست به قلم ميکني، مينويسي! دهن باز ميکني حرف ميزني؟! ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾، ميخواهي براي اينها حرف بزنيد، وقت اينها را صرف بکنيد، چيزي بگو که به درد اينها بخورد. اگر ـ معاذالله ـ کسي بيمطالعه منبر رفت، بيمطالعه حرف زد، بيمطالعه درس گفت، حالا به عنوان اينکه من اين کتاب را چند بار درس گفتم، حفظ هستم، نهخير! شايد الآن يک مطلب جديدي باشد، حق هيچ کسي را ضايع نکن! اين کاري به مسلمان ندارد، اين کاري به کافر ندارد، همه «الناس»، شامل جهانی است، شمول جهاني دارد، هم شيء مخصوصاً اشياء. فرمود به هيچ کسي دروغ نگو! به هيچ کسي خلاف نگو! اين ميشود: ﴿ذِكْری لِلْبَشَرِ﴾. اين ميشود حقوق بشر. اگر در سوره «فرقان» دارد: ﴿لِلْعالَمينَ نَذيراً﴾[18] همين است. اگر در همين سوره دارد ﴿إِلاَّ ذِكْری لِلْبَشَرِ﴾؛ يعني حقوق بشر است، همين است.
بنابراين حالا اگر کسي مسلمان نبود، به هر حال نيازمند به قرآن است. اين بيان نوراني سيدالشهداء(سلام الله عليه) که فرمود: «إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ»؛ همين است. اين حکم شرعي را حضرت فرمود. اين قول معصوم در قتلگاه هم حجت شرعي است: «إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ»،[19] اين حکم شرعي است. اين خودش قرآن ناطق است، آن وقتي هم که حرف ميزند؛ چه زنده، چه شهيد شده، چه سر بيبدن، چه بدن بيسر، مثل قرآن حرف ميزند. اين خاصيت قرآن ناطق بودن است: «إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ»، اين همين ﴿إِلاَّ ذِكْری لِلْبَشَرِ﴾ است، اين حقوق بشر است.
اين کلمه بشر سهبار در اين سوره ذکر شد؛ آنجا که دارد: ﴿إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ﴾؛ يعني آدم عادي. آنجا که دارد: ﴿لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ﴾؛ يعني «بشره»، که «بشر و بشره»؛ مثل «تمر و تمره» است. اينجا که دارد: ﴿ما هِيَ إِلاَّ ذِكْری لِلْبَشَرِ﴾؛ يعني حقوق بشر و حقوق جهاني. حالا آمده اين کار وليد را، تکتک اين کارها را کرده، تکتک آثاري که جهنم با او دارد را حالا يکي، پس از ديگري دارد ذکر ميکند. ميفرمايد: ﴿سَأُصْليهِ سَقَرَ﴾، ما يک «صَلي» داريم، يک «تصليه» داريم، يک «اصلاد». «صَلي»؛ همان روسوزي است: ﴿يَصْلَي النَّارَ الْكُبْرَي﴾.[20] اين ثلاثي مجرد است. آن ثلاثي مزيد، باب تفعيل، درونسوزي و روسوزي است ﴿تَصْلِيَةُ جَحيم﴾[21] که باب تفعيل است. خود شخص که نميرود، اين را در جهنم مياندازند. اين ميشود «اِصلیٰ». «اِصلیٰ» ﴿سَأُصْليهِ﴾ هست که باب إفعال است. «صلي» که ثلاثي مجرد است آمده، «تصليه» که باب تفعيل است آمده، آنها فرق ثلاثي مجرد و ثلاثي مزيد برای روسوزي و درونسوزي است. بعضيها همان روسوزي هستند، سيئات کمتري دارند، بعضي درون و بيرونشان بايد سوخته شود، ميشود ﴿تَصْلِيَةُ جَحيم﴾.
در اينجا فرمود: ﴿سَأُصْليهِ سَقَرَ﴾، بعد فرمود: ﴿وَ ما أَدْراكَ ما سَقَرُ﴾، نميدانيد که چيست! اوّلاً اين ﴿لا تُبْقي وَ لا تَذَرُ﴾، دوتا سالبه کليه است؛ هر که رفت سالم نماند، اين يک؛ و هر کسی رفت چيزي از او نماند، اين دوتا. اين دوتا سالبه کليه است همه و همهجا! هيچ کسی نيست که در جهنم برود و گوشهای سالم بماند، اين يک و هيچ کسی نيست که در جهنم برود، چيزي از او سالم بماند، چون در دنيا يک مقدار خاکستر ميماند، آنجا خاکستر هم نميماند. ﴿لا تُبْقي﴾، يک؛ ﴿وَ لا تَذَرُ﴾، دو؛ يک چنين چيزی است، چون اين وقتي از درون باشد، ديگر خاکستري درست نميکند.
﴿لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ﴾، اين در دنيا آمده، قيافه گرفته، عبوس کرده، يک؛ چروک داده است. ﴿وَ بَسَرَ﴾، رنگ صورتش را عوض کرد به صورت غضب و عصبانيت و امثال آن درآورد، دو؛ اينجا هم رنگ پوستش به آن صورت درميآيد، چرا؟ چگونه؟ براي اينکه ﴿عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ﴾، نوزده نفر مسئول جهنم هستند که در بخشهاي قبلي فرمود: ﴿وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِكَة﴾ که ﴿عَلَيْهَا مَلاَئِكَةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ﴾،[22] در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است که هر وقت اينها عصباني بشوند، شعله گُر ميگيرد.[23] ببينيد! اينطور نيست که حالا قدري نفت بريزند، گازوئيل بريزند يا هيزم بياورند، همين که اين فرشته عصباني شد، اين شعله بيشتر ميشود.
اين شد؟ چرا اين کار را ميکنيم؟ چرا نوزده نفر؟ وقتي که اين آيه نازل شد که اينها نوزده نفر هستند، همين وليد گفت که هفده نفرش را من کفالت ميکنم، دو نفرش را شما! او خيال کرد که نوزده نفر از اين مأموران عادي هستند! فرمود ما در کتابهاي آسماني گفتيم فرشتههايي که مسئول جهنم هستند، نوزده نفر هستند، اصلاً آن کتابها را وجود مبارک پيغمبر ما نديد. يهودي وقتي ببيند که در اينجا سخن از نوزده نفر است، ايمان ميآورد که پيغمبري که اصلاً تورات را نديد، حرفي را ميزند که موساي کليم آن حرف را آورده است: ﴿لِيَسْتَيْقِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ﴾. ما آنجا گفتيم نوزده نفر هستند، مصلحت چيست؟ چند نفر هستند؟ اين حساب خاص خود را دارد و اما الآن که ما ميگوييم نوزده نفر هستند، براي اينکه اين يهودي بداند که اصلاً وجود مبارک پيغمبر در تمام مدت عمر تورات را نديد. در اين قسمت فرمود: ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾،[24] فرمود ما که اصلاً تورات را نديديم. شما توراتي را که در خانههايتان پنهان کرديد، دربياوريد، ببينيد همين حرفي که من ميگويم، هست يا نه؟! ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾، اين حکمي که من ميگويم، همين است که خدا در تورات شما گفته است. فرمود اين براي آن است. حسابي در عالم است، نظمي در عالم هست، هر کدام يک مأموريتي دارند، هر کدام مظهر اسمي از اسما غضب الهي هستند. اينها فرشته هستند، يک؛ نام خاصشان نوزده نفر است، دو؛ در کتب آسماني هم آمده، سه؛ يهودي هم باور ميکند، اين چهار؛ مگر کسي که اهل اين حرفها نباشد که اينها ـ معاذالله ـ هميشه اينها بودند.
﴿عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ ٭ وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِكَة﴾، قبلاً هم گفتيم: ﴿عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ﴾، اينطور هستند. ﴿وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً لِلَّذينَ كَفَرُوا﴾، ما آزمايش کرديم: ﴿لِيَسْتَيْقِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ﴾، اينها که يهودي هستند، مسيحي هستند، تورات ديدند، انجيل ديدند، اينها همه حرفها پيش خودشان است، جاي ديگر نگفتند که عدد فرشتههاي جهنم نوزده نفر هستند. اينها تا بفهمند اين حرف را همان کسي که تورات فرستاده، همان کس قرآن را فرستاده است. همان کس که موسيٰ(عليه السلام) را فرستاده، همان کس بود که حضرت را فرستاده است: ﴿لِيَسْتَيْقِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ يَزْدادَ الَّذينَ آمَنُوا إيماناً﴾، هم مزيد ايمان هست، هم مزيد درجه است که ﴿زادَتْهُمْ إيماناً﴾.[25] در بحثهايي که بين سوره «آلعمران» و «انفال» بود، فرق بود. قبلاً ملاحظه فرموديد بعضيها ايمانشان که زياد ميشود: ﴿زَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾، بعضيها ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾،[26] يک؛ بعضيها ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾،[27] دو؛ اينطور نيست آن که در سوره «آلعمران» هست با سوره «انفال» است، يکجا «لام» ذکر شده باشد، يکجا «لام» حذف شده باشد! «لام» حذف نشد، خود شخص ميشود درجه. ما هيچ دليل و روايتي، سندي يا آيه قراني نداريم که «لام» حذف شده باشد. اگر يک عده خودشان حطب جهنم هستند، يک عده خودشان درجه بهشت هستند.
يک بيان نوراني از حضرت رسول(صلي الله عليه و آله و سلم) است که تقريباً 27 يا 28 روايت است شايد هم بيشتر، دو تا روايتش به اين مضمون است: «أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ»;[28] آن «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌ بَابُهَا»;[29] آن 26 يا 27 روايت به اين صورت است؛ اما دو تا روايتش به اين صورت است: «أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ هِيَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ يَا عَلِيُّ بَابُهَا»; من شهر حکمت هستم و اين شهر بهشت است. حالا اينها تشبيه است يا نه! ما نمونهاش را که از آن طرف ديديم. اگر يک عده خودشان ميشوند جهنم متحرّک، اين در بخش پاياني سوره مبارکه «فجر» دارد که جهنم را آن روز ميآورند: ﴿وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾;[30] اين معلوم ميشود جهنم منقول است. حالا خدا نکند ما از نزديک برويم، نميخواهيم هم برويم ببينيم! اما ديگر در اين جاها نگفت که چالهاي است، اين که در آيه دارد اين است که جهنم را ميآورند، کشان کشان فرشتهها اين جهنم را ميآورند. حالا چندين جهنم دارد؟ ممکن است. منقول است و غير منقول دارد؟ ممکن است. هر دليلي که داشتيم «آيتاً و روايتاً علي الرّأس»؛ اما اين آيه سوره مبارکه «فجر» دارد که جهنم را ميآورند.
پرسش: ... همين جا که الان بشر گناه میکند آتش در آنجا ناله میکند.
پاسخ: بسيار خب! ولي منظور اين است که از اين آيه پيداست که جهنم را کشان کشان ميآورند: ﴿جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾، اينها هم نعره ميزند.
اگر اينطور ميشود، حالا ما آنها را نفهميديم، نفهميديم! ولي اين قدر هست که هر چه ميکنيم مييابيم. اين براي ما آموزنده است و هرگز هم از بين نميرود. هيچ چيزي از بين نميرود. اگر ـ خداي ناکرده ـ قلبي را رنجانديم، به کسي بد کرديم، «بد كني بد آيدت جَفَّ الْقلم»،[31] کار خوب کردي، نتيجه خوب ميگيري. اين فراموشمان نشود! ميبينيد الآن تکتک حالات اين وليد را حضرت ذکر کرد، تکتک اوصاف جهنم را هم ذکر کرد، آنجا ﴿عَبَسَ وَ بَسَرَ﴾ شد، چروک دارد، آنجا صورتش را عوض کرده، اينجا هم گفته آتش جهنم پوست را اين کار ميکند، گوشت را اين کار ميکند! فرشتهها هم همينطور هستند، نوزده نفر هستند تا اينکه با ارقام اينها اهل کتاب آشنا بشوند.
﴿وَ يَزْدادَ الَّذينَ آمَنُوا إيماناً وَ لا يَرْتابَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ﴾، اين را تکرار کرده که تو به برای چه شک ميکني؟ عدد فرشتههاي جهنم نوزده نفر هستند، در هيچجا نبود و کسي هم نگفت و کسي هم نشنيد، فقط در تورات شما که در خانههايتان نگه داشتيد، همين است! خود انسان هم وقتي اوّل ميآيد تعجب ميکند که اين نوزده نفر هستند؛ يعني چه! و چرا ذات أقدس الهي حالا رقم فرشتههاي مسئول جهنم نوزده نفر هستند؟! خيلي از چيزها را آدم نميداند. خود قرآن ميفرمايد ما اين را گفتيم تا يهودي بفهمد که آنچه در تورات فرموده همين است؛ لذا دو بار از اينها نام ميبرد: ﴿وَ لا يَرْتابَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِيَقُولَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ﴾، کافر که خبر ندارد. ميگويد اين عدد نوزده چيست؟ براي اينکه او که نميداند تورات چيست؟ پيغمبر چيست؟ موساي کليم(سلام الله عليه) چيست؟ نميداند که ما خواستيم با همين رقم بفهمانيم گوينده تورات و قرآن يک نفر است. او که نميفهمد!
﴿وَ لِيَقُولَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ﴾، ملاحظه فرموديد اين هدايت و اضلال پاداشي و کيفري است. خود قرآن دارد اين ﴿ذِكْري لِلْبَشَرِ﴾، ما هيچ کسي را بدون هدايت نفرستاديم. هدايت ابتدايي مقابل ندارد؛ يعني در سوره مبارکه «بقره» که ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدي لِلنَّاسِ﴾؛[32] اين ﴿هُدي لِلنَّاسِ﴾ که مقابل ندارد؛ اما اين هدايت پاداشي و اين گرايش، ببينيد بعضيها همين که موقع اذان شد، دلشان ميتپد براي نماز اوّل وقت. اين گرايش است، ديگران هم ميخواهند نماز بخوانند؛ اما آنطور نيست که بيتاب باشند. وجود مبارک امام مجتبيٰ(سلام الله عليه) وقتي خواست «قَدْ قَامَتِ الصَّلَاةُ» بگويد «تَرْتَعِدُ فَرَائِصُه»؛[33] دو پهلوي ايشان ميلرزيد. همه ما نماز هم ميخوانيم، او يکطور ديگر است، اين يکطور ديگر است. اين هدايت پاداشي يک گرايش است، يک محبت است، يک شوق است. اين را فرمود ما به بعضيها ميدهيم. اين نتيجه عملشان است. «ضلالت»؛ يعني او را رها ميکنيم به حال خود. خداوند ضلالت ابتدايي ندارد ـ معاذالله ـ که کسي را گمراه بکند. هدايتش ابتدايي است؛ اما الآن اگر کسي بيراهه رفته او را رها ميکند به حال خود، کسي را که او رها بکند، ميافتد.
فرمود: ﴿كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ﴾، اضلال مطلقا ابتدايي نيست. هدايت بله! هدايت دو قسم است: هدايت ابتدايي، هدايت پاداشي، اما اضلال حتماً کيفري است. ﴿يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ﴾، اين ﴿يَهْدي مَنْ يَشاءُ﴾ همان هدايت پاداشي است. ﴿وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ﴾، حالا ما اين نوزده نفر را اينجا گفتيم، کلّ عالم: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[34] آن بيان نوراني حضرت امير يک بيان حساسي است که فرمود بدانيد که «جَوَارِحُكُمْ جُنُودُه»؛[35] آن وقت ما چگونه ميتوانيم معصيت بکنيم؟! حضرت فرمود تمام اعضا و جوارح ما و شما سربازان او هستند. اين اگر خواست ـ معاذالله ـ کسي را بگيرد، حرفي آدم ميزند، رسوا ميشود. جايي ميرود، رسوا ميشود. مالي را ميگيرد، رسوا ميشود. کاري را انجام ميدهد، رسوا ميشود. با دست ما، با پاي ما، با چشم ما، با گوش ما، با اعضا و جوارح ما، ما را ميگيرد. از جاي ديگر لشکرکشي نميکند. فرمود شما اين هستيد؛ لذا مبارزه با خدا فرض ندارد، نه فرض محال است! کسي بخواهد با دستش، با پايش مبارزه کند؛ يعني چه؟ خود اين دست و پا که سربازان او هستند. همان وقتي که اين شخص شروع کرده عليه دين اين کار را بکند، اين دست و پاي او دارد او را ميگيرد؛ حالا چه وقت دادش درميآيد معلوم نيست؛ مثل آدمي که ناپرهيزي ميکند بعد به يک (بيماری) بدخيمي مبتلا ميشود، اين از همان اول بيماري شروع شده بود. اينجا هم ميفرمايد: ﴿وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ وَ ما هِيَ﴾ اين معارف و آيات ﴿إِلاَّ ذِكْری لِلْبَشَرِ﴾، اين بشر يعني جوامع بشري «من الاولين و الآخرين»، همگاني و هميشگي، با آن کلمه دوبار که يکي «بشر»؛ يعني «بشرة»؛ مثل «تمر و تمرة»، يکي آن که دارد: ﴿إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ﴾، يعني فرد عادي.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره انعام، آيه162.
[2]. الإحتجاج علی أهل اللجاج (للطبرسي)، ج2، ص493.
[3]. تفسير مقاتل بن سليمان، ج4، ص493.
[4]. سوره بقره، آيه185.
[5]. سوره ق، آيه30.
[6]. سوره جن، آيه15.
[7]. سوره همزة، آيات6 و7.
[8]. سوره واقعة, آيه89.
[9]. سوره قيامت, آيات22ـ 25.
[10]. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج47، ص365.
[11]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج1، ص403.
[12]. سوره انبياء، آيه98.
[13]. سوره آلعمران، آيه10.
[14]. لسان العرب، ج3، ص466.
[15]. سوره بقره، آيه49 و50؛ سوره آلعمران، آيه11 و ... .
[16]. سوره هود، آيه98.
[17]. سوره أعراف، آيه85.
[18]. سوره فرقان, آيه1.
[19]. اللهوف علی قتلي الطفوف، ص120.
[20]. سوره أعلیٰ، آيه12.
[21]. سوره واقعه، آيه94.
[22]. سوره تحريم، آيه6.
[23]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه267؛ «إِذَا غَضِبَ عَلَی النَّارِ حَطَمَ بَعْضُهَا بَعْضاً لِغَضَبِهِ وَ إِذَا زَجَرَهَا تَوَثَّبَتْ بَيْنَ أَبْوَابِهَا جَزَعاً مِنْ زَجْرَتِه».
[24]. سوره آلعمران, آيه93.
[25]. سوره انفال، آيه2.
[26]. سوره انفال، آيه4.
[27]. سوره آلعمران، آيه163.
[28]. الأمالي(للصدوق)، ص، 388.
[29]. التوحيد(للصدوق)، ص307؛ الأمالي(للصدوق)، ص، 345.
[30]. سوره فجر، آيه23.
.[31] مثنوي معنوي، دفتر پنجم، بخش135.
[32]. سوره بقره، آيه185.
[33]. الأمالي(للصدوق)، ص178 و 179؛ «أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(عليه السلام) كَانَ أَعْبَدَ النَّاسِ فِي زَمَانِهِ وَ أَزْهَدَهُمْ وَ أَفْضَلَهُمْ وَ كَانَ إِذَا حَجَّ حَجَّ مَاشِياً وَ رُبَّمَا مَشَي حَافِياً وَ كَانَ إِذَا ذَكَرَ الْمَوْتَ بَكَي وَ إِذَا ذَكَرَ الْقَبْرَ بَكَي وَ إِذَا ذَكَرَ الْبَعْثَ وَ النُّشُورَ بَكَي وَ إِذَا ذَكَرَ الْمَمَرَّ عَلَي الصِّرَاطِ بَكَي وَ إِذَا ذَكَرَ الْعَرْضَ عَلَي اللَّهِ تَعَالَي ذِكْرُهُ شَهَقَ شَهْقَةً يُغْشَي عَلَيْهِ مِنْهَا وَ كَانَ إِذَا قَامَ فِي صَلَاتِهِ تَرْتَعِدُ فَرَائِصُه...».
. سوره فتح، آيه4.[34]
[35]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه199.