أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿قُلْ إِنِّي لَنْ يُجيرَني مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً (22) إِلاَّ بَلاغاً مِنَ اللَّهِ وَ رِسالاتِهِ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أَبَداً (23) حَتَّي إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً (24) قُلْ إِنْ أَدْري أَ قَريبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً (25) عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَداً (26) إِلاَّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً (27) لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصي كُلَّ شَيْءٍ عَدَداً (28)﴾
در بخشهاي پاياني سوره مبارکه «جن» اين مطالب مانده است؛ يکي اينکه ذات أقدس الهي فرمود: ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَي الطَّريقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً﴾، اگر ملّتي نه بيراهه برود نه راه کسي را ببندد، ما باران فراوان و آب فراوان به آنها ميدهيم، همانطوري که از اقتصاد گاهي به نان تعبير ميکنند، گاهي هم به آب تعبير ميکنند. وقتي که ميگويند نان اين مملکت کم شد يا کافي است؛ يعني اقتصاد. وقتي ميگويند آب اين مملکت کم شد يا کافي است؛ يعني اقتصاد. آن بيان نوراني رسول خدا(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) که مرحوم کليني در کافي نقل کرد همين است که «اللَّهُمَّ بَارِكْ لَنَا فِي الْخُبْزِ وَ لَا تُفَرِّقْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ فَلَوْ لَا الْخُبْزُ مَا صُمْنَا وَ لَا صَلَّيْنَا وَ لَا أَدَّيْنَا فَرَائِضَ رَبِّنَا عَزَّ وَ جَل»;[1] اين دعا را مستحضر هستيد که حضرت به لسان مردم گفته است، وگرنه خودشان آزمايش شعب ابيطالب را صحيحاً پشتسر گذاشتند. در اين دعا عرض ميکند که خدايا بين ما و نان مملکت جدايي نينداز! اگر بين مردم و نان مملکت جدايي بيفتد، دينداري آن مردم مشکل است. «اللَّهُمَّ بَارِكْ لَنَا فِي الْخُبْزِ وَ لَا تُفَرِّقْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ فَلَوْ لَا الْخُبْزُ مَا صُمْنَا وَ لَا صَلَّيْنَا وَ لَا أَدَّيْنَا فَرَائِضَ رَبِّنَا عَزَّ وَ جَل»؛ يعني توده مردم اينطور هستند. منظور از نان، يعني اقتصاد، منظور از آب، يعني اقتصاد. اينطور نيست که اگر مردم مستقيم باشند، فقط آب را خدا زياد کند، پس اينکه فرمود: ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَي الطَّريقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً﴾؛ يعني اقتصاد مردم را ما تأمين ميکنيم، البته فرمود اين نشانه کرامت نيست، اين آزمون الهي است: ﴿لِنَفْتِنَهُمْ فيهِ﴾.
مطلب ديگر اين است که در اين بخشها يک روايت نوراني از امام جواد(سلام الله عليه) که اين روزها نقل شد[2] در غالب تفسيرهاي اهل سنت هم آمده،[3] منتها خيلي از آنها نگفتند که اين بيان نوراني از کيست! برخيها تصريح کردند که اين از وجود مبارک امام جواد(سلام الله عليه) است؛ ولي عده زيادي از آنها نگفتند که اين ﴿أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ﴾ اعضاي سبعه ازچيست؟ ببيند امام وقتي ميخواهد از دست حرف بزند، از جبهه و پيشانی حرف ميزنند، الهي سخن ميگويند. ما ميگوييم دست، ميگوييم جبهه و پيشانی، پا. امام جواد(سلام الله عليه) ميگويد قرآن ميگويد نگوييد پيشانی، نگوييد دست، نگوييد پا، بگوييد اينها مسجَد هستند؛ يعني محل سجده الهي هستند: ﴿وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ﴾، دست مسجَد است؛ يعني محل سجود است. جبهه مسجَد است براي خدا. پا مسجَد است براي خدا. اين قرآني فکر کردن و قرآني حرف زدن است. همه ما چه در تازي چه در فارسي يا ميگوييم جبهه، يا ميگوييم پيشانی به هر حال از آن به عنوان يک عضو عادي تعبير ميکنيم، ميگوييم دست، ميگوييم پا. ميگويد شما اين پيشانی را براي سجده ميخواهيد، وگرنه ارزشي ندارد. دست آن است که به سجده برود، وگرنه ارزشي ندارد. پا چه در بخش زانو و چه در بخش ابهامين بايد به سجده برود، وگرنه ارزشي ندارد. ﴿وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ﴾؛ يعني جبهه، يعني رکبتين، يعني کفّين، يعني ابهامين. اين يک ديد قرآني است که وجود مبارک امام جواد بيان فرمود؛ لذا بسياري از آنها که به اين خاندان معتقد نيستند، اين را به عنوان عظمت تلقّي کردند، گرچه نام را نبردند. خيلي فرق است چه اينکه خود وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) قبل از اينکه به مقام شامخ نبوت برسد، آن روز بردهداري رسم بود و رايج بود، ميگفتند «عبد و أمه»، حضرت تعبير به «عبد و أمه» نميکرد؛ ميگفت «فتا و فتاة». دختر جوان و پسر جوان، اين با يک ديد الهي و انساني جامعه را نگاه کردن است، بشر را نگاه کردن است. امام جواد ميگويد اينجا مسجَد است، شما ميخواهيد بگوييد جبهه بگوييد؛ ولي اين براي سجده خلق شد. اين کفّين مسجَد است؛ حالا شما ميخواهيد کف بگو؛ ولي خدا براي سجده خلق کرد. اين رکبتين مسجَد است، حالا شما ميخواهي بگويي زانو، بگو زانو. آن ابهامين هم مسجَد است، ميخواهي بگو انگشت بزرگ بگو؛ ولي اين را خدا براي همين خلق کرده است: ﴿وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ﴾. آن وقت اين هفت عضوي که فرمود از بالا تا پايين است؛ يعني اين بدن را براي غير خدا صرف نکن. اين است! نگو پيشانی، بگو مسجَد، اگر اين جبهه فقط براي ذات أقدس الهي خضوع کرد که در برابر غير خدا خاضع نيست. اگر اين دست براي خدا سجده کرده است، پيش ديگري دراز نميشود. اين بيان نوراني امام جواد(سلام الله عليه) در تفسيرهاي خيلي از اهل سنت ظهور کرده؛ منتها بعضيها تصريح کردند، بعضيها تصريح نکردند به اين روايت.[4]
مطلب ديگر آن است که گاهي ضمير مفرد است؛ ولي آن وصفي که ميآورند جمع است، براي اينکه در بخش پاياني همين سوره اين مطرح است، بخشهاي قبلي را هم بايد با همين تطبيق بکنيم. در آيه 23 فرمود: ﴿إِلاَّ بَلاغاً مِنَ اللَّهِ وَ رِسالاتِهِ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ﴾، ضمير مفرد آورد. ﴿فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدينَ﴾، اگر ﴿فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ﴾، بايد بگوييم «خالداً»، ديگر ﴿خالِدينَ﴾ ندارد! سرّش آن است که ﴿مَنْ يَعْصِ اللَّهَ﴾ به لحاظ لفظ، مفرد است و به لحاظ معنا جنس است. شخص خاص که مراد نيست، هر کسی معصيت بکند، گرفتار عذاب است. پس لفظش مفرد است، معنايش جمع است. به لحاظ لفظ که فرمود: ﴿مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾، ضمير ﴿فَإِنَّ لَهُ﴾ مفرد است. به اعتبار معنا که جمع است ﴿نارَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها﴾ جمع آوردند. اين دو نکته براي اين دو جهت است.
مطلب بعدي آن است که اين عذابي که ذات أقدس الهي تهديد ميکند يا در دنياست يا در آخرت. عذابهاي دنيايي، نظير جبهههاي جنگ يا علايم ديگر که آنها شکست ميخورند. در همه اين بخشها میتواند عذاب قريب عذاب دنيا باشد، عذاب بعيد عذاب آخرت. در سوره مبارکه «انبياء» آيه 109 که دارد: ﴿فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُكُمْ عَلی سَواءٍ وَ إِنْ أَدْري أَ قَريبٌ أَمْ بَعيدٌ ما تُوعَدُونَ﴾؛ يعني عذاب الهي حالا يا عذاب قيامت است يا عذاب دنيا. نزديک است يا دور را ما نميدانيم. خداي سبحان بايد تأمين کند.
در سوره مبارکه «مريم» هم بخشي از عذابها را که ذات أقدس الهي معين ميکند، آنجا هم ميفرمايد که روشن نيست که اين عذاب نزديک است يا دور! دنيايي است يا اخروي! سوره مبارکه «مريم» آيه 75 اين است: ﴿قُلْ مَنْ كانَ فِي الضَّلالَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا حَتَّی إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَةَ﴾ يا عذاب دنياست؛ حالا يا شکست در جنگهاست يا عذابهايي نظير ﴿سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ﴾[5] و مانند آن است، ﴿وَ إِمَّا السَّاعَةَ﴾.
غرض آن است که نزديک بودن يا دور بودن، گاهي به لحاظ دنيا و گاهي به لحاظ آخرت است. آن دو نمونهاي که قبلاً در سوره مبارکه «مائده» و «اعراف» مطرح بود، اين نشان ميدهد که آيه محل بحث که فرمود: ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَي الطَّريقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً﴾، آب اينها را زياد ميکنيم؛ يعني برکات اينها را زياد ميکنيم؛ هم به شهادت آيه سوره مبارکه «مائده» هم به شهادت آيه سوره مبارکه «اعراف». در سوره «مائده» عبارت اين بود که: ﴿وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ﴾؛ چه بارانهاي فراوان، چه روييدنيهاي زمين. اين معلوم ميشود که اگر ملّتي متدين بود، اختصاصي به باران مناسب ندارد. در سوره مبارکه «اعراف» آيه 96 هم همين طور بود: ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ﴾، اختصاصي به باران ندارد. اگر مردم يک سرزمين اهل ديانت باشند، برکات الهي فراوان است. پس اين ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَي الطَّريقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً﴾؛ تمثيل است و نه تعيين. نه يعني اگر ملّتي متدين بود، فقط ما باران مناسب ميفرستيم. اين به عنوان نمونه است، چون باران منشأ برکت است، کنايه از اقتصاد است. نان منشأ برکت است، کنايه از اقتصاد است.
پس آن «إمّا»ها يا مربوط به عذاب دنياست يا مربوط به آخرت و اين ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا﴾ هم تمثيل است و نه تعيين. اما حالا آنچه در بخش پاياني اين سوره مبارکه مطرح است که خيلي مهم است اين است که آيا غيب را که مثلاً قيامت است، پيغمبر يا ائمه ديگر يا انبياي ديگر(عليهم السلام و عليهم الصلاة) ميدانند يا نميدانند؟ فرمود: ﴿حَتَّي إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً﴾، وقتي تهديد الهي فرا برسد، آنها عذاب را رو در رو ببينند آن وقت معلوم ميشود که چه کسي قدرتمند است و چه کسي قدرتمند نيست. آن وقت از حضرت سؤال کردند اين تهديدی که شما ميکنيد، نزديک است يا دور؟ فرمود من که نميدانم، نزديک است يا دور! ﴿قُلْ إِنْ أَدْري أَ قَريبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً﴾، من اصلش را ميدانم که خدا تهديد کرده است؛ اما چه وقت و کجا واقع بشود، من نميدانم! اين نفي است که من نميدانم.
اما در آيه بعد فرمود: ﴿عالِمُ الْغَيْبِ﴾، اين «الغيب»، «الف و لام» آن يا جنس است که همه را شامل ميشود، يا عهد است که قدر متيقّنش همين مسئله معاد است. اگر عهد باشد، معهودش همين مسئله معاد است که در آيه قبل ذکر شده است، پس مسئله معاد شمولش قطعي است. در آيه اسبق يعني آيه 23 فرمود: ﴿مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أَبَداً﴾، اين مربوط به معاد است. در آيه بعد فرمود: ﴿حَتَّي إِذا رَأَوْا﴾، قدر متيقّن آن مربوط به معاد است. عذابهاي ديگر را ممکن است شامل بشود؛ اما قدر متيقّن آن مربوط به معاد است، چون در آيه قبل فرمود کسي که تبهکار باشد، عذاب قيامت قطعي است: ﴿مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أَبَداً﴾، پس قدر متيقّنش مسئله معاد است: ﴿حَتَّي إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ﴾، اين يا مطلق است يا معهود. قدر متيقّنش مسئله معاد است: ﴿حَتَّي إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً﴾، آيه 25: ﴿قُلْ إِنْ أَدْري أَ قَريبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً﴾، اين يا مطلق است، مطلق تهديدهاي الهي است يا قدر متيقّنش که سياق است، همان مسئله معاد است، پس طبق آيه 24 و 25 و 23 قدر متيقّن اين عذابها و وعيدها قيامت است. آن وقت ﴿عالِمُ الْغَيْبِ﴾، اين «الغيب» يا جنس است که مسئله معاد را شامل ميشود يا «الف و لام»، «الف و لام» عهد است که قدر متيقّنش مسئله معاد است، پس در همه اين بخشها مسئله معاد قدر متيقّن است: ﴿عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ﴾، اين غيب برای اوست. غيب برای اوست؛ يعني در انحصار اوست. اين هم جنس است البته. او عالم غيب است و بر غيب خودش احدي را اظهار نميکند. يک وقت است که چه وقت ميخواهد غيب را ظاهر کند، اين «أظهرَ غيبه» است، يک وقت ميخواهد کسي را بر غيبش آگاه کند، اين «أظهر علي غيبه» است. يک وقت ميگوييم «أظهر غيبه»؛ يعني آنچه در پشت پرده بود، ظاهر کرد. يک وقت ميگوييم «أظهر علي غيبه»؛ يعني کسي را از پشت پرده آگاه کرد. اينجا اين است که کسي را بر پشت پرده آگاه نميکند: ﴿فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَداً ٭ إِلاَّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُولٍ﴾، پس تمام اين بخشهاي اخير يا خصوص معاد است، يا اگر اطلاق داشته باشد قدر متيقّنش معاد است و ديگر مسئله معاد بيرون نيست.
پرسش: ... مسئله قيامت که زمان بردار نيست.
پاسخ: به هر حال يک امر غيبي است، اصلاً غيبي زمانبردار نيست. يک غيبي محسوس است؛ مثل اينکه ماوراي جدار الآن براي ما غيب است، ما نميدانيم پشت ديوار چه خبر است! اين يک غيب محدود و غيب محسوس است. يک وقت غيب مطلق است، غيب مطلق که ميگوييم: ﴿عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ﴾،[6] جهان دو بخش دارد، بخش مجرّد و مادي؛ يعني آن که نه متزمّن است، نه متمکّن غيب است. وحي غيب است، نبوت غيب است، رسالت غيب است، ولايت غيب است، امامت غيب است. اينها نه زماني هستند نه مکاني. ولايت موجودی نيست که مثلاً در آسمانها باشد يا در زمين است! يک مقام است، مقام حقيقي است نه مقام اعتباري. يک وقت ميگوييم فلان شخص وکيل است، نماينده است، وليّ است، اينها مقامات اعتباري است؛ اما ولايت و امامت اينها مقامات حقيقي است که وجود مبارک ابراهيم خليل وقتي امامت را دريافت کرد: ﴿وَ إِذِ ابْتَلي إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماما قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي﴾[7] حالا اين مقام را که بزرگواري کرديد، ذراري من و فرزندان مرا هم به اين مقام نائل کنيد. حضرت فرمود: ﴿لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ﴾، اين «ينال» که فعل مضارع است، «عهد» فاعلش است؛ يعني امامت «عهدُ الله» است، اين بايد نائل بشود نه اينکه مردم دستشان به امامت برسد، مگر درس خواندني است که آدم درس بخواند يا رياضت بکشد، امام بشود؟! علم درس خواندني است، انسان درس ميخواند، عالم ميشود. مقام زهد، مقام توکل، مقام صبر، مقام رضا، اينها مقامات عاليه انساني است، انسان کوشش ميکند توکل پيدا ميکند، رضا پيدا ميکند، صبر پيدا ميکند؛ اما اين امامت نه درس خواندني است نه کوشش کردني است. انسان درس بخواند بشود امام! يا تلاش و کوشش و رياضت بکشد بشود امام! فاعل «ينال»، «عهد» است، فرمود اين عهد من بايد برسد. امامت که يک مقام بيروني نيست؛ نظير علم و زهد نيست که کسي درس بخواند، بشود عالم و زاهد. ﴿لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ﴾، اين «ظالمين» مفعول است. فرمود اين مقام من است، اين به غيب است. اين يک امر اعتباري نيست، يک؛ حقيقي است، دو؛ نه زمان دارد نه زمين، ميشود سه. ميشود موجود مجرّد!
اينگونه از موجودات در عالم مخصوص ذات أقدس الهي است، کساني که در اين حدّ هستند که خودشان داراي اين مقام هستند. ديگري اگر بخواهد به اين مقام دسترسي پيدا کند، حتماً بايد به عنايت الهي و علم الهي باشد. آنها را هم خدا مشخص کرد، فرمود کسي که رسالتش مرضيّ ماست، ما او را از غيب با خبر ميکنيم. عمده آن است که مسئله معاد در اين مجموعه هست يا نيست؟ اين بخشهاي پاياني يا منحصر در معاد است يا قدر متيقّنش معاد است. براي اينکه ميفرمايد: ﴿مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ﴾، اين ميشود معاد. آيه بعد: ﴿حَتَّي إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ﴾، اين تهديدي که ميکنيم، آنها ميبينند. اين آيه قبل که راجع به معاد است. اين آيه بعد يا مطلق است يا قدر متيقّنش معاد است. آيه بيست و پنجم: ﴿قُلْ إِنْ أَدْري أَ قَريبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً﴾، من نميدانم آن تهديداتي که شما ميکنيد، نزديک است يا دور! اين يا مطلق تهديد است يا قدر متيقّنش مسئله معاد است.
پس ﴿عالِمُ الْغَيْبِ﴾، اين «الغيب»، «الف و لام» آن يا جنس است يا عهد. به هرحال نميشود مسئله معاد را از اين جدا کرد. آن امر قطعي است. اگر «الغيب» جنس باشد که يقيناً معاد را شامل ميشود. اگر عهد باشد که مربوط به خصوص معاد است، پس مسئله معاد غيب خداست، يک و ضمير را هم مخصوص به حق کرد فرمود: ﴿فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ﴾، اين دو؛ ﴿إِلاَّ مَنِ ارْتَضي﴾، پس معلوم ميشود قابل دادن است. معاد بخشي از عالم است. مگر موجودات مثلاً عرش زمان و زمين دارد؟ مکان دارد؟ خصوصيات دارد؟ در جهتي از جهات است؟ فرشتهها حاملان عرش مگر اين چنين هستند؟ وجود مبارک حضرت که به اينها عالِم شد، وجود مبارک حضرت امير دارد از عرش تا فرش هر چه ميخواهيد از من بپرسيد: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»،[8] از عرش تا فرش! مگر احدي به خودش ميتواند اجازه بدهد، چنين حرفي بزند؟ مگر اينکه به جايي وصل باشد. بعضي رفتند اين حرف را بزنند، زود هم رسوا شدند. مگر هيچ ممکن است بشري بگويد هر چه ميخواهيد از من بپرسيد؟ اصلاً اين حرف شدني است؟ اين همه مخالفاني که هستند، علمايي که هستند، نظراتي دارند و احدي نتواند در برابر او بايستد، اين معلوم ميشود به جايي وصل است. اين همان غيبي است که فقط ذات أقدس الهي به اين ذوات قدسي داد. ﴿عالِمُ الْغَيْبِ﴾؛ چه عظمت و جلالي دارد اين حضرت علي! فرمود: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْض»،[9] اين سمائي که ﴿وَ أَوْحي في كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها﴾، نه اين آسماني که الآن ترمينال درست کردند که شبانهروز مسافر ميبرند و مسافر ميآورند! اينکه علم نيست؛ البته علم طبيعي هست، در حد خود محترم است؛ اما بساط اين برچيده ميشود. «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْض»، اين را که بشر عادي نميتواند اينطور حرف بزند. اين نه با درس و بحث حلّ ميشود نه با رياضت و اربعينگيري حلّ ميشود. چندين اربعين بگيرد آدم به اينجا نميرسد. به مقام رضا، توکل، تسليم، اين مقامات انساني است، ميرسد؛ اما بشود «عالم الغيب» که بگويد من عرش تا فرش را بلد هستم، اين نه با درس و بحث حلّ است، اصلاً راه فکري ندارد. ما سه تا مسئله است: يک راه علمي است؛ مثل همين بحثهايي که حوزه و دانشگاه دارند. يک راه عملي است، راه اعتکاف است، راه حرم است، راه مسجد است، راه نماز شب است، راه دعا و زيارت است، راه حرمهاست، اينهاست. اينها راه عملي است که انسان به جايي ميرسد. آن هم راه علمي است که انسان به جايي ميرسد. جمع هر دو هم کمال است؛ اما بعضي از امور هستند که اصلاً راه فکري ندارند. کسي ميخواهد بگويد که من به مقام تسليم میخواهم برسم! اين استاد دارد، شاگرد دارد، راه دارد. فلان کار را بکن، فلان کار را نکن! اينها راه دارد؛ اما کسي بخواهد کار داوُد(سلام الله عليه) را بکند، نه يعني نه! نه راه حوزه و دانشگاه باز است، نه راه حرم و مسجد، فرمود ما به داوُد دو تا کار داديم، يک صنعت زرهبافي يادش داديم. اين علم است، اينجا تعبير به علم کرد. فرمود: ﴿وَ عَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ﴾،[10] اين علم است که آدم زرهباف ميشود. يکي اينکه ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾،[11] اين آهن سرد را در دستش ما مثل موم نرم کرديم. اين نه يعني نه! نه راه حوزه و دانشگاه است، نه راه حرم و اعتکاف. نه راه علمي است که انسان زحمت بکشد آهن را نرم بکند. نه راه رياضت است که دست بکشد. اين راهي است که معجزه الهي است. فرمود ما اين کار را کرديم. نفرمود: «علمناه الانة الحديد»؛ يادش داديم که چگونه آهن را نرم بکند! ما دستش را نرم کرديم. راه وحي و نبوت راه علمي نيست، يک؛ راه فکري نيست، دو؛ راه عملي نيست، سه؛ کسي درس بخواند، بشود پيغمبر! کسي زحمت بکشد، بشود امام! اين «عهد الله» است: ﴿لا يَنالُ عَهْدِي﴾، مگر يک گروه خاص را.
بنابراين ما حسابمان بايد مشخص باشد. نتيجه حوزه و دانشگاه عالِم و دانشمند شدن است. نتيجه اعتکاف و حرم، زاهد و پارسا و متقي و راضي و متوکل و اينها شدن است؛ اما هيچ کدام از اين جاها انسان را پيغمبر و امام نميکند. معجزه بياورد نميکند. دعايش که مستجاب ميشود، در همان راههاي عملي است که اين به مؤمنين هم وعده داده شد.
پرسش: ...
پاسخ: بله، ﴿فَفَهَّمْناها﴾، علم است؛ اما شما نميتوانيد اين را ياد بگيريد، ما يادش داديم. ما همانطوري که به وجود مبارک داوُد گفتيم اين کار را بکن نرم ميشود، ما در دستش نرم کرديم، آنجا هم يک بخشهاي فقهي است که ﴿فَفَهَّمْناها﴾ ديگران هم ميتوانند از او ياد بگيرند که چگونه قضاوت بکنند. اين علم است، اين ديگر معجزه نيست که ما در آن قسمت بين اين دو تا مزرعهدار چگونه حکم بکنيم، حکم شرعي را يادش داديم؛ اما قسمتهايي است که ﴿وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً﴾،[12] «لدن»، قويتر و غنيتر و دقيقتر و علميتر از «عند» است. ما در فارسي در اثر اينکه ابزارمان کم است، سرمايهمان کم است، هر دو را ميگوييم «نزد»، «پيش». ميگوييم اين کتاب در نزد فلان کس است، يا پيش فلان کس است؛ اما عربيِ مبين اينطور نيست که همهجا بگويد «عند»، اگر در دستش باشد ميگويند «لدن»، اگر اعم از دست و خانهاش باشد، در کتابخانهاش باشد، ميگويند «عنده». «عند» غير از «لدن» است، علم «لدنّي»؛ يعني آنجا و آنجا و آنجا که احدي بين خدا و او فاصله نيست: ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾،[13] «لدن»؛ يعني نزدي که هيچ غيبتي در کار نيست. يک وقت فهم است، علم است، خودش قرينه دارد، اين علم را يادش داديم، شما هم از او ياد بگيريد؛ اما يک وقت است که مقام است، مقامي به نام نبوت است، علم مقام نيست. ما اين را يادش داديم، شما هم ياد بگيريد. ديگران رفتند ياد گرفتند؛ اما نفرمود: «من لدنا»؛ مثل خضر و امثال ايشان چيزي را ياد بدهيم که علم لدنّي باشد.
در اين بخش فرمود: ﴿لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ﴾، اين با درس و بحث حوزه و دانشگاه نيست، اين با اعتکاف و نماز شب نيست، بله با آنها بتواند مؤمن کامل بشود، درجاتش را پيدا کند؛ اما به منصبي برسد، به سمَتي برسد، امام بشود، پيغمبر شود، اين شدني نيست، اين کسبي نيست: ﴿لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ﴾.
بنابراين اينجا غيب مخصوص اوست. يک موجود مجرّدي است در آينده، هيچ محذوري ندارد که وجود مبارک پيغمبر و اهلبيت(عليهم السلام) که فرمودند اينها يک نور هستند، حالا در عالم کثرت يک مقدار تفاوت پيدا شده است، «اوّل مَا خَلَقَ الله» اينها هستند، وجود مبارک امام فرمود: «فَأَوَّلُ مَا... خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَی نُورَ نَبِيِّنَا مُحَمَّد صلّی اللّه عليه و آله و سلم»،[14] پس اوّلين فيضي که از ذات أقدس الهي نشأت گرفته است، وجود مبارک حضرت است. مراحل بعدي که مسئله معاد است، زير مجموعه اين است. اين اگر عالِم به معاد باشد، چيز مهمي نيست. مسئله معاد نشئهاي از نشئات عالم است. اين که «اوّل مَا خَلَقَ الله» نيست. يقيناً يعني يقيناً! مقام نوراني آنها بالاتر از مسئله معاد است. معاد نشئهاي است بعد از اين نشئه آن نشئه پيدا ميشود. چيز جدايي که نيست، حقيقت عاليهاي که نيست. اين نشئه به هم ميخورد، نشئه ديگر ميسازند، کلّ اينها زير مجموعه «اوّل مَا خَلَقَ الله» است. اگر او «فَأَوَّلُ مَا... خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَی نُورَ نَبِيِّنَا» است، آنچه زير اين مجموعه ميگذرد، تحت علم آنها باشد که اين چيزي نيست؛ لذا اين «الغيب»ي که فرمود اگر «الف و لام» آن «الف و لام» جنس باشد که يقيناً معاد را شامل ميشود. اگر «الف و لام» آن «الف و لام» عهد باشد «کما هو الظاهر» قدر متيقّنش مسئله معاد است. همه اين بخشهاي اخير که آمده، قدر متيقّنش معاد بود. ﴿مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أَبَداً﴾، پس قدر متيقّنش معاد است. آنجا که فرمود من نميدانم، بله، من نميدانم! ذاتاً نميدانم. آنجا که فرمود ميدانم؛ يعني به من ياد دادند. اين سه طايفه آيات ـ که در بحث ديروز مطرح شد ـ اين بود که ذات أقدس الهي عالم به غيب است «بالاصالة»، ﴿إِلاَّ هُوَ﴾، حصر هم هست، بالذات اين است؛ اما طايفه ثانيه آياتي است که فراوان دارد: ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْك﴾،[15] به خيلي از انبيا فرمود اينها را ما به شما گفتيم، انباء غيب است. طايفه ثالثه شاهد جمع است. آنجا که ميگويد غيب را غير از خدا نميداند؛ يعني «بالاصالة و بالذات». آنجا که ميفرمايد انبيا را غيب دادند؛ يعني به تعليم الهي. اينجا هم هيچ محذور ندارد که ميفرمايد ما اين غيب را به وجود مبارک حضرت داديم؛ منتها راه ديگري که هست، اين است که سياق اين آيات درباره وحي است، قسمت وحي را هم بايد در نظر داشت که فرمود ما اين غيب را به رسول مرتضي و «مرتضي الرسول»ي داديم تا معلوم بشود که اين وحي ما به سطح جامعه رسيده است. عمده آن است که مردم به هدايت برسند که ديگر مردم عليه ما قيام نکنند. اين آيات و اين قرآن مردم را به عقلانيت فرا ميخواند، ميگويد عاقل، عاقل، عاقل باشيد! يک جمله غير محقَّقي است که معمولاً در کتابهاي اصولي ما هست که ميگوييم قاعده لطف، قاعده لطف! اما برهاني برايش اقامه نشده، دليلي اقامه نشده است؛ اما اين بخش پاياني سوره مبارکه «نساء» که ديروز ارائه شد، اين محکمهاي تشکيل داد، خدا يک طرف، عقل يک طرف، خدا ميگويد ما انبيا فرستاديم، براي اينکه عقل در قيامت يا در دنيا عليه منِ خدا استدلال نکند، نگويد تو که ميداني ما از کجا آمديم، کجا ميرويم، ما نه از مبدأ خود با خبر هستيم، نه از منتهاي خود با خبر هستيم، نه ميدانيم در جهان چه بکنيم، چرا پيغمبر نفرستادي؟ ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾،[16] اگر عقل يعني عقل! اگر عقل حاکم حوزه بود، قاعده لطف معقول و مبرهن ميشد و قرآن از مهجوريت بيرون ميآمد، آنگاه معلوم ميشد که عقلانيت حوزه يعني چه؟ فرمود ما پيغمبر فرستاديم تا زير احتجاج عقل نرويم: ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾، اگر ما اين مردم را ببريم در قيامت، عليه من احتجاج ميکنند، ميگويند تو که ميدانستي ما نميميريم و نميپوسيم، اينجا ميآييم، چرا پيغمبر نفرستادي؟ ما بايد عادل باشيم، عادل يعني کسي که هر چيزي را سرجايش ميگذارد؛ اما جاي اشياء را تو بلد هستي نه ما. اينکه خيليها در شرق و غرب عالم در اين هفت ميليارد همه معناي عدل را ميفهمند، عدل يعني «وضع کل شيء في موضعه»،[17] معناي عدل براي همه روشن است. مصداق عدل هم براي هم شيرين است؛ اما حقيقت عدل چيست؟ بلد نيستند. عدل يعني «وضع کل شيء في موضعه»، اين معناي عدل است، عدل چيز شيريني هم هست! اين دو؛ اما جاي اشياء کجاست؟ ميليونها ماهي در درياست، همه آنها حلال است؟ «لست أدري»، همه آنها حرام است؟ «لست أدري». دهها بهره از اين انگور ميگيرند، شراب و شربت هر دو حلال است؟ «لست أدري» فرق دارند؟ «لست أدري». همين گوسفند همه اجزايش حلال است؟ «لست أدري»، فرق دارد؟ «لست أدري». عدل «وضع کلّ شيء في موضعه»، جاي اشيا را اشياآفرين بلد است و اگر کسي ـ معاذالله ـ خودش تصميم بگيرد که ميشود فرعون که او هم همين حرف را ميزد: ﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾،[18] ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾،[19] اين ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾؛ يعني قانونگذار من هستم، نه معنايش اينکه من خالق هستم. خودش بتپرست بود که ﴿يَذَرَكَ وَ آلِهَتَك﴾؛[20] «کذا و کذا». اين خودش گاوپرست بود؛ اما ميگفت کشور را من بايد اداره کنم. قانون را من بايد اداره کنم. وضع اشيا کجاست را من بايد بگويم. اين ميشود فرعون!
بنابراين قيامت نشئهاي از نشئات است، اينطور نيست که نظير عرش باشد، مقامش خيلي بالا باشد، البته عدهاي در قيامت عرشي هستند؛ اما همانها که در دنيا عرشي بودند، در قيامت عرشي هستند و اگر ذات أقدس الهي مسئله معاد را ياد اين ذوات مقدس بدهد، هيچ محذوري ندارد، آيات هم تأييد ميکند و شاهدش هم اين است که «إِنَّ الرَّائِدَ لَا يَكْذِبُ أَهْلَه»،[21] فرمود آقايان! ما که از قيامت خبر ميدهيم، تنها اين نيست که قيامت را ميدانيم، ما از آنجا آمديم، «رائد يعني رائد» ما به چه کسي ميگوييم رائد؟ اين «راء و الف و همزه و دال»! ما به چه کسي ميگوييم رائد؟ به چه کسي ميگوييم پيشرو؟ اينها که بعثه دارند يا عازم مکه هستند، يک عده قبلاً ميروند مکه، هتلها را، مکانها را، جاها را بررسي ميکنند، تحقيق ميکنند، اينها را ميگويند پيشرو. در فرمايشات ائمه(عليهم السلام) هست که ما پيشرو شما هستيم، ما دروغ نميگوييم. ما از آنجا آمديم اصلاً. «إِنَّ الرَّائِدَ لَا يَكْذِبُ أَهْلَه»، ما که اينجا ننشستيم، بگوييم بهشت و جهنمي هست، ما اصلاً از آنجا آمديم. ما قبل از اينکه شماها برويد، رفتيم به آنجا و سري زديم و با خبر شديم و آمديم به شما گفتيم. اين را ميگويند رائد؛ «إِنَّ الرَّائِدَ لَا يَكْذِبُ أَهْلَه» مردم! ما پيشاپيش رفتيم، آمديم، ديديم آنجا چه خبر است. داريم ميآييم به شما خبر میدهيم.
بنابراين اگر اينها صادر اوّل هستند که هستند، چون از اينها بالاتر که در عالم کسي نيست، اوّلين فيض هم اينها هستند. اگر سلسله انبيا را ذات أقدس الهي با کرامت نقل ميکند، يک هيمنهاي براي اين خاندان قائل است. شما ببينيد وقتي موسيٰ و عيسيٰ و اينها را ذکر ميکند(عليهم السلام) ميفرمايد اينها هر کدام مصدّق ديگري هستند؛ اما نوبت به حضرت که ميرسد، فرمود گذشته از اينکه آنها را امضا ميکند: ﴿وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾،[22] هيمنه برای پيغمبر است. نسبت به همه انبيا، نسبت به افراد عادي نه. وقتي انبياي قبلي را ذکر ميکند، کُتب آنها را ذکر ميکند، ميفرمايد هيمنه بر کتب برای قرآن است. هيمنه بر انبيا برای پيغمبر است. اين از او بالاتر که نيست، مثل او هم که نيست. او اگر قيامت را بداند، چيز زائدي نيست، چيز مهمي نيست. بنابراين آن روح مجرّدشان زمان و زمين ندارد. آنجا هم زمان و زمين ندارد و قدر متيقّنش هم اين است و اين ذوات قدسي عالِم هستند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج6، ص287.
[2]. مجمع البيان، ج1، ص560.
[3]. التفسير الكبير، ج30، ص673؛ الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج4، ص629.
[4]. الأمالي(للطوسي)، ص57؛ «جُعِلَ لِيَ الْأَرْضُ مَسْجِداً وَ طَهُورا».
[5]. سوره حاقه، آيه7.
[6]. سوره انعام، آيه73؛ سوره توبه، آيات94 و 105... .
[7]. سوره بقره، آيه124.
[8]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه189.
[9]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه189.
[10]. سوره انبياء، آيه80.
[11]. سوره سبأ، آيه10.
[12]. سوره کهف، آيه65.
[13]. سوره نمل، آيه6.
[14]. بحارالانوار، ج15، ص28.
[15]. سوره هود، آيه49.
[16]. سوره نساء، آيه165.
[17]. ر.ک: نهج البلاغه, حکمت437؛ «الْعَدْلُ يَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا».
[18]. سوره قصص، آيه38.
[19]. سوره نازعات، آيه24.
[20]. سوره اعراف، آيه127.
[21]. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج7، ص47.
[22]. سوره مائده، آيه48.