تفسیر سوره جن - جلسه ۷

مجموعه تفسیر سوره جن از آیت الله جوادی آملی

سه شنبه، 21 اسفند 1397

37 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

﴿وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ يَدْعُوهُ كادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَداً (19) قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِهِ أَحَداً (20) قُلْ إِنِّي لا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً (21) قُلْ إِنِّي لَنْ يُجيرَني‏ مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً (22) إِلاَّ بَلاغاً مِنَ اللَّهِ وَ رِسالاتِهِ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أَبَداً (23) حَتَّي إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً (24) قُلْ إِنْ أَدْري أَ قَريبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً (25) عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَداً (26) إِلاَّ مَنِ ارْتَضي‏ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً (27) لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصي‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ عَدَداً (28)﴾

اين سوره مبارکه که عَلم بالغلبه آن همان سوره «جن» است، بخش‌هاي وسيعي از آنچه را که ذات أقدس الهي به وسيله وحي به حضرت ابلاغ کرده است، گزارش مي‌دهد. در جريان اطاعت، هم اطاعت خدا مطرح است هم اطاعت رسول که ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾،[1] در جريان معصيت، هم معصيت خدا مطرح است هم معصيت رسول که در اين بخش‌ها فرمود: ﴿وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾. مستحضر هستيد که رسول از آن جهت که رسول است حرفي ندارد، مگر پيام مرسِل خود را، پس اطاعت از پيامبر به اطاعت خدا برمي‌گردد و عصيان پيامبر به عصيان خدا برمي‌گردد، اين يک مسئله.

اما راز اين کثرت و تعدّد چيست؟ اين از يک نظر همان‌طوري که قرآن را حجت مي‌کند، چون کلام خداست، روايت را حجت مي‌کند، چون کلام فرستاده خداست و قرآن فرمود: قرآن و اهل‌بيت کنار هم هستند اطاعت کنيد؛ يعني اهل‌بيت را اطاعت کنيد، معصيت اين دو هم يکسان است، پس هم قرآن مي‌شود حجت، هم روايت مي‌شود حجت.

بخش ديگر رسول گذشته از مسئله رسالت، سِمت رهبري، ولايت، در فلان وقت بايد به جنگ بدر برويم، در فلان وقت بايد در حديبيه صلح کنيم، اينها را ذات أقدس الهي از راه علوم غيبي به حضرت اعلام مي‌کند و حضرت به عنوان وليّ مسلمين، امام مسلمين، رهبر مسلمين اين دستورها را مي‌دهد. اين ديگر نظير روايت نيست، اين يک حکم مقطعي است، اين حکم مقطعي که فلان روز بايد برويم به جنگ بدر، اين نظير «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي‏»،[2] نيست يا «خُذُوا عَنِّي مَنَاسِكَكُم‏»[3] نيست که حکم فقهي دائمي باشد، پس همه اين بخش‌ها برمي‌گردد مستقيماً به ذات أقدس الهي و «مع الواسطه» به رسول؛ لذا اگر در اين سوره سخن از عصيان رسول در کنار عصيان خدا مطرح است، رازش اين است.

مطلب ديگر اين است که وجود مبارک پيامبر که نماز مي‌خواندند، تلبّد و تظاهر مي‌کردند، گروهي عليه آن حضرت؛ حالا يا همه‌شان جن بودند يا همه‌شان مشرک بودند يا مخلوطي از جن و مشرک بودند، به هر حال اين تلبّد را مي‌کردند. حضرت موضع خود را اعلام کرد، فرمود مراکز عبادي منحصراً برای خداست که ﴿وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ﴾، مخصوصاً مواضع سبعه، اين يک و من فقط خدا را عبادت مي‌کنم و احدي را شريک او قرار نمي‌دهم، اين دو؛ خودش گفت: ﴿إِنَّما أَدْعُوا رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِهِ أَحَداً﴾، اين «لا اله الا الله» که مستحضريد اين دو جمله نيست، دو تا قضيه نيست که يک قضيه سالبه باشد يک قضيه موجبه. يعني صحنه نفس ما «خالي الذهن» از توحيد و شرک باشد، چنين نيست. معناي «الا اله الا الله»، اگر استثنا باشد و دو قضيه باشد و يکي موجبه و يکي سالبه، يعني صحنه نفْسِ انسان از توحيد و شرک خالي است، خدا دارد ياد مي‌دهد که موحّد باشيد، مشرک نباشيد؛ اما «لا اله الا الله» معنايش اين نيست. اين دو تا قضيه نيست، دو تا جمله نيست؛ يک جمله است، اين «الا» به معني غير است، وقتي غير شد به معني صفت است، وقتي صفت شد اين فقط يک قضيه است و آن قضيه، قضيه سالبه است؛ يعني غير از الهي که دل‌پذير است و عقل و قلب براي او مي‌تپد، غير از او نه، همين! نه اينکه ما نه موحد باشيم نه مشرک، تازه به ما بخواهند ياد بدهند، بگويند که خدا هست، شريک ندارد. خدا هست در درون ماست. «لا اله» غير از همين که ما داريم. ما فطرتاً به او بسته‌ايم. يک صورت مرآتيه کجا را نشان مي‌دهد؟ اين صورت مرآتيه صاحب خود را نشان مي‌دهد. اگر ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾‎‎[4] در درون درون ما توحيد هست. توحيد را کسي به ما ياد نمي‌دهد، توحيد را کسي وظيفه ما نمي‌داند، ما را مکلّف به توحيد نمي‌کند، مي‌گويد اين گوهري که داري را مواظب باش، از تو نگيرند. «لا اله» غير از همين که داری، اين‌طور نيست که دو قضيه باشد: يکي موجبه، يکي سالبه، ما نه موحد باشيم نه مشرک باشيم، تازه دارند به ما ياد مي‌دهند که تو موحّد باش مشرک نباش. ما «خالي الذهن» خلق نشديم، يک لوح نانوشته به ما ندادند. در درون ما آن که ما را آفريد با قلم قدرت نوشت: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾. اين سه «ها» به شخص برمي‌گردد نه اينکه کليات را ياد آدم دادند، کليات را ياد آدم دادند، «العدل حسنٌ، الظلم قبيحٌ»، اين يک فايده دارد به هر کسي يعني به هر کسي! به هر کسي گفتند خوبيِ تو، بدي تو اين است، ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾‎‎، هيچ کسی نمي‌تواند بگويد من نمي‌دانستم، اين راه راه خوب يا بد بود من نمي‌دانستم! کليات را ياد کسي ندادند که کليات يک قوانين کلّي است، تطبيق آن ممکن است اشتباه بشود. ما را با آن سرمايه خلق کردند، فرمود آنچه خير توست، آنچه شرّ توست، هيچ کسی نمي‌تواند بگويد من نمي‌دانستم، دروغ بد است يا خلاف بد است يا اين کار بد است يا آن کار بد است. ممکن است اين کار براي ديگران خوب باشد؛ اما براي تو بد است. ممکن است اين کار براي ديگران بد باشد؛ ولي براي تو خوب است. در درون درون همه ما اين مکتب هست.

بنابراين اين «إلا» به معني غير است، اين دو تا قضيه نيست که نفْس ما هم از توحيد خالي باشد هم از شرک. ما موحّداً خلق شديم، در گوهر درون ما مي‌گويد خدا، غير از او احدي را راه ندهيم، ما موظفيم که بيگانه نيايد همين! گفت من موظفم او را عبادت کنم که فطرت من است، ديگري را راه ندهم، نه اينکه دو تا کار بايد بکنم: يکي اينکه او را قبول بکنم، ديگري را راه ندهم! اين‌طور نيست.

فرمود: ﴿قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِهِ أَحَداً﴾، اين رابطه من با خداست. ﴿قُلْ إِنِّي لا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً﴾، من مشکل شما را حل نمي‌کنم، هر کسي بايد مشکل خودش را حل کند. حالا مسئله توسّل و شفاعت و اينها هم در کنار آن اشاره خواهد شد. فرمود من مشکل شما را حل نمي‌کنم، هر کسي بايد مشکل کار خود را حل کند، اين دو؛ کسي هم مشکل مرا حل نمي‌کند غير از خدا: ﴿قُلْ إِنِّي لَنْ يُجيرَني‏ مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ﴾، اين سه اصل توحيدي است. من غير او را نمي‌خواهم، من و مانند من مشکل شما را حل نمي‌کنيم، وقتي من نتوانم مشکل شما را حل کنم، ديگري يقيناً مشکل شما را نمي‌تواند حل کند. هر کسي مشکل خود را خودش بايد حل کند. ما کمک مي‌خواهيم، نه اينکه با دست خالي بگوييد آمديم همه را تو بده. اينکه نشد، ما مکلف هستيم. ما شفيع مي‌خواهيم، «شفيع»؛ يعني جفت. اگر کسي يک عدد بياورد، مي‌گويد دومي را شما بده، مي‌شود شفع. اما با دست خالي برود که شفيع نيست. شما در بحث‌هاي اصولي يا غير اصولي مي‌گويند اين حرف، حرف علمي نيست، چون مشفوع به برهان نيست. اين اصطلاحي است که معمولاً در کتاب‌هاي اصولي هست، مشفوع به برهان نيست؛ يعني چه؟ يعني يک ادعاي تکي است. اگر کسي ادعا داشته باشد، در کنارش دليل باشد، اين وَتر نيست، اين شفع است. اين ادعا اين هم دليل! اما اگر يک ادعاي خالي داشته باشد، مي‌گويند اين مشفوع به برهان نيست، اين حرف شفيعي ندارد، فقط يک ادعاست. ما اين‌طور نيست که هيچ چيزي نداشته باشيم، شفيع بخواهيم، شفيع يعني جفت، جفت چه چيزي باشد؟ ما بايد چيزي ببريم، عقيده ببريم، توحيد ببريم، عمل ببريم اين نقص را آن شفيع جبران مي‌کند؛ ولي اگر آدم هيچ چيزي نبرد، شفاعت را گفتند: ﴿لا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضي﴾،[5] کسي که «مرتضي المذهب» است، چيزي آورده، تتميمش به عهده شفيع است.

فرمود من کاري براي شما نمي‌کنم، چه اينکه از شما هم کاري براي من ساخته نيست: ﴿لَنْ يُجيرَني‏ مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ﴾؛ هيچ کسي هم مشکل مرا حل نمي‌کند، اينها توحيد است. در جريان علم غيب هم همين‌طور است اينکه «القُرآن يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»؛[6] آنجا که مع‌الواسطه است، مشخص مي‌کند. آنجا که بلاواسطه است، مشخص مي‌کند. آنجا که بالذات است، مشخص مي‌کند، آنجا که بالعرض است، مشخص مي‌کند. يک سلسله تفسيري است که خاص، عام را و مقيّد، مطلق را، محکم، متشابه را، اينها روشن است. يک سلسله تفسيرهايي است که بالعرض و بالذات را مشخص مي‌کنند. در جريان غيب هم همين‌طور است، ما سه طايفه آيات داريم درباره غيب؛ در بخش‌هايي که مربوط به بحث کنوني ماست، فرمود همين‌طور است، يک طايفه آيات دارد: ﴿إِلاَّ هُوَ﴾،[7] اين درست است؛ غيب را فقط ذات أقدس الهي مي‌داند. در طايفه ثانيه آيات فراواني است که مي‌گويند انبيا را خدا از غيب برخوردار کرد: ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْك﴾،[8] به نوح گفته، به ابراهيم گفته، به موسيٰ گفته، به عيسيٰ گفته(عليهم السلام و عليهم الصلاة). همه اينها را گفته که ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْك﴾، پس اينها مي‌دانند. آن که مي‌گويد: ﴿إِلاَّ هُوَ﴾؛ يعني «بالذات و بالاصاله». اينکه دارد اين انبيا عالم به غيب هستند؛ يعني به تعليم الهي. اين سه طايفه از آيات در بخش‌هاي فراوان بسياري از مسائل را حل مي‌کنند. در جريان توفّي همين‌طور است: ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الأنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا﴾،[9] يک؛ ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾،[10] دو؛ ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾،[11] سه؛ اين سه طايفه از آيات، سه بخش از توفّي را حل مي‌کند.

در جريان علم غيب، مخصوصاً درباره معاد همين‌طور است. فرمود اينها مسائل جهان‌بيني ماست، من خدا را مي‌خوانم، اين دعا همان عبادت را هم در بر مي‌گيرد: ﴿قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ‏﴾;[12] که آنجا دعا به معني عبادت است، اينجا هم «لا أدعوا»؛ يعني عبادت نمي‌کنم. عبادت نمي‌کنم غير او را، فقط او عبادت مي‌کنم، شرک هم نمي‌ورزم. من مشکل شما را حل نمي‌کنم، کسي هم در جهان نيست که مشکل مرا حل کند، فقط خدا. من سنگر و پناهگاه و دژ و حصني غير از خدا ندارم. هيچ ارتباطي با او ندارم، مگر اينکه پيام او را مي‌رسانم. اين‌طوري که شما تلبّد مي‌کنيد، تظاهر مي‌کنيد، هم کثرت خود را به روي من مي‌کشيد هم نصرت خودتان را که ياور يکديگر هستيد، عليه من اظهار مي‌کنيد، روزي صحنه برمي‌گردد. آن روز کيفر و پاداش معلوم مي‌شود که چه کسي ناصرش کم است، چه کسي ناصرش زياد. چه کسي عددش کم است، چه کسي عددش زياد؛ يعني روز قيامت. اين قيامت چه وقت است؟ من نمي‌دانم! اوّلين طايفه‌اي که مربوط به غيب است، دارد: ﴿عالِمُ الْغَيْبِ﴾، اين لسان، لسان حصر است؛ يعني او مي‌داند که قيامت چه وقت است. تعبير ديگر اين است که ﴿فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ﴾، يک وقت است مي‌گوييم «الغيب» را مي‌داند، اين غيب صاحبي ندارد، اين جهان غيب است. يک وقت مي‌گوييم ﴿عَلي غَيْبِهِ﴾، معلوم مي‌شود که غيب، «غيب الله» است. اگر غيب، «غيب الله» است کسي اطلاع ندارد، پس به دو دليل حصر از اين دو کلمه استفاده مي‌شود: ﴿عالِمُ الْغَيْبِ﴾، يک؛ ﴿فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ﴾، اين دو. پس بالذات خدا عالم است: ﴿عالِمُ الْغَيْبِ﴾ است، «لا يعلم الغيب الا هو»؛ اما همه اين صحنه‌ها را که شما مي‌بينيد غيب است که ذات أقدس الهي دارد به پيغمبر خبر مي‌دهد. در آسمان‌ها چه خبر بود؟ پيغمبر چه مي‌داند! جن‌ها کجا تا کجا مي‌رفتند و تير مي‌ديدند؟ پيغمبر چه مي‌داند! در مجلس درس او کجا آمدند؟ در بخشي دارد که آمدند حضور حضرت، آنجا مشخص بود. يک عده آمدند بررسي کردند، ديدند اين کتاب قرآن است، يک؛ عجيب نيست؛ عجب است، دو؛ محتواي آن ﴿يَهْدي إِلَي الرُّشْدِ﴾ است، سه؛ و مانند آن. اينها را پيغمبر نمي‌دانست. ذات أقدس الهي که ﴿عالِمُ الْغَيْبِ﴾ است، همه اينها را به پيغمبر گزارش داد، پيغمبر شده ﴿عالِمُ الْغَيْبِ﴾. ﴿قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ﴾، اين جريان، اين جريان، اين جريان، از آسمان تا زمين، از زمين تا آسمان، حالا پيغمبر شده عالم. اين پيغمبري که دارد از آسمان خبر مي‌دهد، از زمين خبر مي‌دهد، از جن خبر مي‌دهد، از انس خبر مي‌دهد، علم غيب است. اين را چه کسي به او داد؟ ذات أقدس الهي!

«فتحصّل أن هاهنا ثلاث طوائف»: طايفه اُولي اين است که علم غيب را فقط خدا مي‌داند، البته! ذات هم برای اوست. طايفه دوم اين است که وجود مبارک حضرت رسول (عليه الصلاة و عليهم السلام) غيب را مي‌داند به دليل اينکه گزارش دادند، اين همه اخبار غيبي بود که آنها گزارش دادند، وقتي جمع بکنيم که چگونه از يک طرف آيات حصر است که غيب را فقط خدا مي‌داند، از طرفي آياتي داريم که غيب را پيغمبر و اهل‌بيت(عليهم السلام) مي‌دانند، اين شاهد جمع آن طايفه ثالثه است که ﴿فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَداً ٭ إِلاَّ مَنِ ارْتَضي﴾.

بنابراين اين سه طايفه ثابت مي‌کند که خدا ذات أقدس الهي ﴿عالِمُ الْغَيْبِ﴾ است بالذات، اهل‌بيت ﴿عالِمُ الْغَيْبِ﴾ هستند بالعرض و اين فيض را ذات أقدس الهي به اينها داده است، نه خودشان کسب کردند، نه از جاي ديگر گرفتند.

اين آيات را در اين قسمت پاياني سوره «جن» بيان مي‌کند که فرمود: ﴿إِلاَّ بَلاغاً مِنَ اللَّهِ وَ رِسالاتِهِ﴾، که ـ در بحث ديروز اشاره شد ـ يک تضميني بايد باشد، وگرنه کلمه بلاغ با «عن» متعدي مي‌شود، صله آن «عن» است؛ مثل برائت که برائت با «عن» بايد استعمال بشود نه با «مِن». آنجا هم تضمين شده است.

پرسش: ...

پاسخ: بله، اما اراده ما ﴿وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ﴾[13] است. خود قرآن مي‌فرمايد اين قلمرو قدرت و اراده شما به دست اوست: ﴿وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ﴾. در روايات ما هست که «إن قلوبنا وکر»،[14] «وکر»؛ يعني آشيانه. خدا بخواهد چه کاري بکند ما مي‌فهميم، چرا؟ براي اينکه اين کبوتر پيام‌رسان، اگر بخواهد پيام برساند اوّل لبِ آشيانه ما مي‌نشيند. «إن قلوبنا وکرُ ارادة الله»، اينجا اوّل پرواز مي‌کنند. اين هم برابر همان سه طايفه است؛ لذا ذات أقدس الهي اينها را آگاه مي‌کند، اينها هم به جامعه اگر مصلحت باشد بيان مي‌کنند و اينکه مي‌گوييم علم اينها نامتناهي است با اينکه خودشان متناهي هستند، اين نه براي اينکه علم اينها نامتناهي است يا ذات اينها نامتناهي است ـ معاذالله ـ آن که نامتناهي بالذات است، خداي سبحان است؛ اما اگر شما نهری داريد، اين نهرها فرق مي‌کند بعضي از نهرها مي‌آيد، در همين مزرعه‌ها و اينها و پايان مي‌پذيرد، آبش در همين مزرعه‌ها فرو مي‌رود، بعضي از نهرهاست که به بحر وصل است، اين نهر اگر بگويد من نامتناهي هستم، حق دارد. براي اينکه به بحر وصل است. يک سلسله آب‌هايي است که در رودخانه‌ها مي‌آيد، براي مزراع که در همين زمين‌ها فرو مي‌رود. اين ديگر جايي ندارد؛ اما يک سلسله نهرهايي است که به بحر وصل است، اگر اين نحر بگويد که هر چه مي‌خواهي از من بگير، اين خلاف گفته؟ چون به بحر وصل است. مي‌گويد: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»،[15] هر چه مي‌خواهي از من بگير «من العرش الي الفرش». اين بيان نوراني حضرت است. احدي هم چنين حرفي نزده است.

اين رواياتي که مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) نقل کرده است که علوم اينها نامتناهي است، اين قسمت‌ها را مي‌گويند. مي‌گويند ما به آنجا وصل هستيم، ما به آنجا مرتبط هستيم، هر چه بخواهيم به ما مي‌دهد، ما بدون اذن او هم که نمي‌خواهيم، اين است!

پرسش: ... ﴿يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها﴾.[16]

پاسخ: بله. به زعم آنها، آنها خيال مي‌کنند که تو بلد هستي؛ يعني ذاتاً بلد هستي! ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ﴾، بگو من هم زيرمجموعه اين صحنه هستم، اصلاً خود من نيستم، وقتي که قيامت ظهور مي‌کند.

پرسش: ...

پاسخ: نه، ذاتيتش را منکر است. آيات فراواني است در قرآن، يکي همين بخش است، قيامت اين‌طور است، تمام جزييات را پيغمبر دارد آدرس مي‌دهد. الآن ما با اينکه ساليان متمادي در خود قم هستيم، زندگي مي‌کنيم يا خودم مردم قم، به زائري يا مجاوري بخواهند آدرس بدهند، شرق حرم، غرب حرم، شمال حرم، جنوب حرم، اينها را مي‌گويند، گاهي ممکن است بعضي از کوچه و پس‌کوچه را يادشان برود؛ اما وجود مبارک پيغمبر وقتي از قيامت حرف مي‌زند، آن چنان آدرس مي‌دهد که همه چيز را شفاف مي‌کند: ﴿عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَداً ٭ إِلاَّ مَنِ ارْتَضي‏ مِنْ رَسُولٍ﴾، از اين شفاف‌تر؟!

بنابراين اين سه طايفه از آيات نشان مي‌دهد، آنجا که خود قرآن مي‌فرمايد که از تو سؤال مي‌کنند، خيال مي‌کنند تو بالذات بلد هستي! در حالي که خود تو هم از يک راه ديگري بلد هستي. ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ﴾، خود من هم نيستم. وقتي قيامت کبريٰ جهان‌لرزه است نه زمين‌لرزه: ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ‏ءٌ عَظيمٌ﴾،[17] من هم نمي‌مانم؛ اما روح مرا مي‌گوييد، آن قلب مطهر مرا مي‌گوييد، بله من ﴿عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَداً ٭ إِلاَّ مَنِ ارْتَضي‏ مِنْ رَسُولٍ﴾، اصلاً اين قدر متيقنش مربوط به معاد است، براي اينکه در بخش‌هاي معاد آمده است: ﴿حَتَّي إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً﴾، که آن روز معلوم مي‌شود اين اقل هم اقل تعييني است نه اقل تفضيلي. بعد فرمود: ﴿قُلْ إِنْ أَدْري﴾، مدام از شما سؤال مي‌کنند که چه وقت مي‌شود؟ بگو: ﴿إِنْ أَدْري﴾، من نمي‌دانم! ﴿أَ قَريبٌ ما تُوعَدُونَ﴾، اين تهديدي که خدا مي‌کند، نزديک است يا دور؟ ﴿أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي﴾، من چه مي‌دانم! من منتظر وحي هستم. نشانه‌هايش اين است که اين همه خبرهايي بود، من از آنها خبر نداشتم. ما داشتيم درس مي‌گفتيم، مسجدي بود و کنار کعبه‌اي بود و محفلي بود و همين! ما چه مي‌دانستيم هيأتي مي‌آيند از آسمان خبر مي‌دهند، از زمين خبر مي‌دهند، بعد ذات أقدس الهي به من آيه نازل بکند که ﴿قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ﴾ و کلّ اين جريان را براي من گزارش بدهد، من بعد فهميدم.

اين معنايش اين است که غير ذات أقدس الهي احدي ذاتاً عالم نيست، اين درست است؛ اما ﴿إِلاَّ مَنِ ارْتَضي‏ مِنْ رَسُولٍ﴾ که شد، آن آشکار مي‌کند غيب را. اين همه آيات دارد: ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْك﴾[18] و بسياري از اين اخبار غيب را به شما گفتيم، به شما گفتيم، به شما گفتيم. در اين قسمت فرمود: ﴿قُلْ إِنْ أَدْري أَ قَريبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً﴾، اين را ذاتاً من نمي‌دانم، به دليل همه حرف‌هايي که من براي شما زدم ما که نمي‌دانستيم! اينها را خدا به ما وحي فرستاد: ﴿عالِمُ الْغَيْبِ﴾ اين لسان، لسان حصر است، اين يک؛ ﴿فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ﴾، نه «علي الغيب». غيب برای اوست. ﴿يُظْهِرُ﴾؛ يعني آگاه نمي‌کند. «ظهر»؛ يعني شفاف و روشن شد. ظهور يعني بروز. هيچ کسي را آگاه نمي‌کند، مگر کسي را که خدا او را به عنوان رسول بپسندد. ﴿فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَداً ٭ إِلاَّ مَنِ ارْتَضي‏ مِنْ رَسُولٍ﴾، اين رسول را عالم غيب مي‌کند. آن وقت به اين رسول در پنج بخش آگاهي مي‌بخشد تا جامعه را هدايت کند.

فرمود از بالا تا پايين به عهده ذات أقدس الهي است، پُر از اسکورت فرشته‌هاست. آنجا که وحي صادر مي‌شود نه اين آسماني که از علم طبيعي خبر مي‌دهد، آن آسماني که ﴿وَ أَوْحي‏ في‏ كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها﴾،[19] آن آسماني که حضرت معراج رفت. اين آسمان که الآن اينها ترمينال درست کردند! اين کره شمس و قمر و مريخ و مشتري و زحل اينها که ترمينالي شد براي اينها. آن آسماني که ﴿وَ أَوْحي‏ في‏ كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها﴾، آن جاي معراج است، آنجا جاي وحي است. احدي به آنجا دسترسي ندارد. از آنجا تا بارگاه حرم امن پيغمبر، ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[20] همه فرشته‌ها دو طرف اسکورت کرده‌اند، کسي دسترسي پيدا نکند. اين بخش اوّل است. سه بخش در دستگاه دروني خود حضرت است، اين چهار. بخش پنجم بخش بيروني است، اين پنج. فرمود من مي‌خواهم مردم هدايت بشوند. مردم که بخواهند هدايت شوند، هادي مردم، حرف خالق مردم است، حرف کسي ديگر نيست. مي‌خواهم حرف خدا به مردم برسد، از آن به بعد يا قبول يا نکول. مردم هيچ حجتي در قيامت نداشته باشند. پنج بخش را من کنترل کردم که حرف من به دست جامعه برسد. بخش اوّل «من الله الي الرسول» است. بخش دوم و سوم و چهارم در حرم امن خود پيغمبر است. پيغمبر که اين را مي‌گيرد، بايد صد درصد درست بگيرد؛ بد فهمي، کج فهمي، اشتباه فهمي در حرم امن درک پيغمبر نيست: ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ﴾.[21] اين بخش اوّل است.

خيلي از ما درس‌ها را خوب ياد مي‌گيريم، حرف استاد را خوب گوش مي‌دهيم، بعد يادمان مي‌رود. فرمود بخش دوم، حرم صيانت حفظ است: ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي﴾،[22] اين محدوده هم مصون از سهو، مصون از نسيان، هيچ چيزي را فراموش نمي‌کند. منطقه سوم، منطقه ابلاغ است. دستور مي‌دهي که نامه‌اي بنويسند يا خودت سخنراني مي‌کني، اين لبان مطهّرت هم معصوم است: ﴿وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحَي﴾،[23] پس صدر و ساقه رسول مي‌شود عصمت. اين سه بخش بعلاوه بخش اوّل، چهار بخش شد.

از آن به بعد که از لبان مطهّر حضرت درآمد تا به سطح جامعه، نه به سطح زيد و عمرو و تک‌تک اينها، به سطح امت اسلامي برسد، اينجا را فرمود ما حفظ مي‌کنيم، اينجا ﴿لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ﴾، حالا اينجا را با چه فرشته‌اي حفظ مي‌کند؟ با علما حفظ مي‌کند، با فرشته‌ها حفظ مي‌کند، با قدّيسين حفظ مي‌کند؛ ولي يقيناً حفظ مي‌کند. فرمود حرف من تا به گوش جامعه نرسد، من رها نمي‌کنم. هيچ کسی در قيامت معذور نيست؛ البته آنها که نگذاشتند احکام الهي به آنها برسد، کفّار مستضعف که در منطقه‌هاي کفر به سر مي‌برند، مستضعفينی هستند که مستثنا هستند، نداشتند؛ اما به سطح جامعه رسيده است؛ حالا پيغمبر گفته، در خانه که نگفته است، بايد اعلام کند، اعلام کند، اگر در مکه است، برائت را اعلام کند، اگر مسجد خيف منا است، برائت را اعلام کند، اگر در مکه است برائت را اعلام کند، اگر در صلح است، برائت را اعلام کند.

اين قسمت‌ها را ملاحظه بفرماييد! فرمود: ﴿عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَداً﴾، اين نکره در سياق نفي است. ﴿إِلاَّ مَنِ ارْتَضي‏ مِنْ رَسُولٍ﴾، اين رسول را در پنج بخش ما معصومانه تأمين مي‌کنيم. ﴿فَإِنَّهُ﴾، ذات أقدس الهي، ﴿يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ﴾؛ يعني پيش روي پيغمبر؛ يعني سطح جامعه. ﴿وَ مِنْ خَلْفِهِ﴾، پشت‌سر او از ﴿وَ أَوْحي‏ في‏ كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها﴾ هست تا برسد ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾، اينها هم که گفتند: ﴿فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً﴾، اين برای پشت‌سر است. از پشت‌سر پيغمبر تا خود پيغمبر مصون است. درباره خود پيغمبر آن سه طايفه است که در بخش‌هاي ديگر آمده که ﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾ هست، ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي﴾ هست، ﴿وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحَي﴾ هست. اين سه بخش را آنجا تأمين کرده، مي‌شود چهار بخش. ﴿يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ﴾ که رابطه پيغمبر با جامعه است، ﴿وَ مِنْ خَلْفِهِ﴾ که رابطه پيغمبر با عرش الهي است، اين دو.

چرا اين کار را مي‌کند؟ تا معلوم بشود که حجت خدا به مردم رسيد: ﴿لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصي‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ عَدَداً﴾، اين همان عقلانيت وحياني است که در بخش‌هاي پاياني سوره مبارکه «نساء» آنجا مطرح شد. عقل وحياني، عقلي است که وحي را مي‌شناسد، يک؛ آثار و برکات وحي را کاملاً مي‌شناسد، دو؛ و مي‌داند اين وحي فقط از دستگاه ذات أقدس الهي ساخته است، اين سه و مي‌فهمد اگر بخواهد بالنده بشود، از وحي بايد کمک بگيرد، چهار و احکام و فوايد ديگر. در بخش‌هاي پاياني سوره مبارکه «نساء» که آيه‌اش قبلاً مطرح شد اين بود، آيه 164 اين عقلي که مرحوم کليني نقل کرد که وجود مبارک حضرت امير فرمود اينکه عقل نيست، اين خيال است، اين نکرا است و امثال آن، خدا مي‌فرمايد ما چرا انبيا فرستاديم؟ در نبوت عامه، دليل اينکه پيغمبر حتماً بايد باشد و پيغمبر را فقط خدا نصب مي‌کند، چرا؟ ﴿رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرين﴾؛[24] ببينيد يک طرف قضيه خداست، يک طرف عقل است. از اين بالاتر براي عقل مقامي هست؟ که خدا مي‌فرمايد من اگر پيغمبر نفرستم، در برابر عقل محکوم هستم. عقل به من مي‌گويد تو که ما را آفريدي، ما که نمي‌دانستيم کجا بوديم، کجا مي‌رويم، چرا ما را بي‌راهنما فرستادي؟ چرا راهنما نفرستادي؟ اين عظمت عقل، جلال عقل، شکوه عقل است در مکتب وحي! عقلي که خدا را مي‌شناسد، وحي را مي‌شناسد، مي‌گويد من ناقص هستم حتماً وحي بايد مرا هدايت کند: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرين لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾، مستحضريد «بعد» ظرف است، ظرف مفهوم ندارد، مگر در مقام تحديد، اينجا چون مقام تحديد است؛ يعني وقتي که پيغمبر نفرستيم، عقل احتجاج مي‌کند، پيغمبر بفرستيم، عقل مي‌پذيرد، حجتي ندارد. ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾، اين است که بگوييم:

بنازم به بزم قضاوت که آنجا ٭٭٭ خدايي و عقلي مقابل نشيند[25]

اين عظمت عقل است، اين عقل وحياني است. عقل آن است که بفهمد در عالم خبري هست و تنها راه کمال او اين است که حرف اين خبر را بشنود. بگويد من مي‌دانم که مثل يک توبه شلغم نيستم که بروم زير خاک بپوسم. مگر روح مي‌پوسد؟ مگر انديشه مي‌پوسد؟ مگر فکر مي‌پوسد؟ مگر خيانت مي‌پوسد؟ مگر امانت مي‌پوسد؟ اينها که خيلي کار خير کردند، خدا به اينها خير دنيا و آخرت بدهد! اين همه خيرات کردند، مگر اينها مي‌پوسد؟ اينها که خيلي شر کردند، اختلاس کردند، اينها مگر مي‌پوسد؟ چه چيزي گم شد؟! اين هست. اين را عقل مي‌فهمد. فرمود پس کسي بايد باشد، کجا مي‌رود من مي‌دانم! کسي بايد باشد که مسئله قيامت را بگويد، بهشت چيست، جهنم چيست، صراط چيست، توزين چيست، اعمال چيست، چگونه مي‌سنجند، اينها را من چه مي‌دانم! از کجا آمدم را هم من نمي‌دانم! ولي «آن قدر هست که بانگ جرسي مي‌آيد»،[26] کسي بايد باشد. من کار دارم با او. من مي‌خواهم از او استفاده کنم. اين عظمت عقل است در مکتب وحي.

«و الحمد لله رب العالمين»

[1]. سوره نساء، آيه59.

[2]. نهج الحق و كشف الصدق، ص423.

[3]. نهج الحق و كشف الصدق، ص471.

. سوره شمس، آيه8.[4]

[5]. سوره انبياء, آيه28.

[6]. الكشاف, ج2, ص430؛ کامل بهايي(طبري)، ص390.

[7]. سوره انعام, آيه59.

[8]. سوره هود، آيه49.

[9]. سوره زمر، آيه42.

[10]. سوره سجده، آيه11.

[11]. سوره انعام، آيه61.

[12]. سوره فرقان، آيه77.

[13]. سوره انسان، آيه30؛ سوره تکوير، آيه29.

[14]. ر.ک: بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج‏25، ص385؛ «إِنَّ الْإِمَامَ وَكْرٌ لِإِرَادَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَا يَشَاءُ إِلَّا مَنْ يَشَاءُ اللَّه‏».

[15]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه189.

[16]. سوره اعراف، آيه187.

[17]. سوره حج، آيه1.

[18]. سوره هود, آيه49.

[19]. سوره فصلت, آيه12.

[20]. سوره عبس, آيات15 و 16.

[21]. سوره نمل، آيه6.

[22]. سوره اعلی، آيه6.

[23]. سوره نجم, آيات3 و 4.

[24]. سوره نساء، آيه165.

[25]. ديوان اشعار طبيب اصفهانی.

[26]. اشعار منتسب به حافظ، شماره11؛ «کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست ٭٭٭ اين قَدَر هست که بانگ جَرسي مي‌آيد».