أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَي الطَّريقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً (16) لِنَفْتِنَهُمْ فيهِ وَ مَنْ يُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذاباً صَعَداً (17) وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً (18) وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ يَدْعُوهُ كادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَداً (19) قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِهِ أَحَداً (20) قُلْ إِنِّي لا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً (21) قُلْ إِنِّي لَنْ يُجيرَني مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً (22) إِلاَّ بَلاغاً مِنَ اللَّهِ وَ رِسالاتِهِ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أَبَداً (23)﴾
اين سوره مبارکه که به نام «جن» است و آن پيام جهاني را به همراه دارد و يک محقق پژوهشگر که بخواهد اشراط مبعث، اَعلام ظهور بعثت حضرت را تشريح کند، اگر خاموش شدن آتشکده يک علامت است و اگر سقوط چهارده کنگره مدائن يک علامت است و اگر فروکش کردن درياچه ساوه يک علامت است و اگر ساير امور علامت است، هيچ کدام از آنها نه سندي مثل سند قرآن دارند، نه عظمتي مثل عظمت قرآن. يک آيت جهاني اتفاق افتاده است و آن در آسمان و زمين، در زمين و آسمان که جنها قبلاً به آسمان ميرفتند، چون رابطهاي با فرشتهها داشتند، در آسمان وحي رسمي بود، فرمود: ﴿وَ أَوْحي في كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها﴾،[1] آسماني است که بدنه علم طبيعي است؛ مثل بدن انسان که طب دارد. يک جان براي انسان است که ﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾،[2] آن جان ما، آسمان ماست. اين تنِ ما، زمين ماست. کلّ اين نظام يک تَن دارد به نام فضا و هوا، يک جان دارد به نام ﴿وَ أَوْحي في كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها﴾ که معراج در آن آسمان است، نه اين آسمان که امروز عدهاي به صورت ترمينال رفت و آمد ميکنند، اينکه معراج نيست. با بدن و بدنه نظام سپهري انسان سر و کار داشته باشد که معراج نيست. آنجا که فرمود: ﴿وَ أَوْحي في كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها﴾، آن جانِ اين آسمان است و اين آسماني که دود بود، دود يعنی دود! ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ﴾،[3] فرمود ما يک مشت دود را شمس و قمر کرديم. اينطور نبود که حالا اينها واقعاً نورانيتي از خودشان داشته باشند. بعد هم بساطش را جمع ميکنيم: ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَت﴾[4] ميشود. آن آسماني که ﴿وَ أَوْحي في كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها﴾، فرشتهها مدبّرات آن هستند. جن ارتباط فراواني با فرشتهها دارد، حرفهاي آنها را ميشنود. اينها گشتند در عالم، ديدند يک خبر جديدي در آسمانهاست. قبلاً ميرفتند از وحي آسمانها مطّلع ميشدند؛ چه فرشتهاي چه گفته و چه نگفته تا اندازهاي؛ اما الآن غير از تير خبري نيست! ﴿فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً﴾، اين شهابسنگها هم طبق بيانات قرآن کريم از دير زمان خلقت بود هم علوم طبيعي ثابت کرده است هم در اشعار جاهليت به طور فراوان از شهابسنگها خبري بود! اينکه ديگر معجزه نيست؛ اما آن ستارههاي دنبالهدار آن تير يعني تير! تير آتشي که از دست يک تيرانداز ماهر ﴿شِهاباً رَصَداً﴾ صادر ميشود و پَر ميکشد و به خطا نميرود و به مقصد ميرسد، اين خبر جديدي است. اينها گفتند چه شده، در آسمان چه خبر است؟ در زمين چه خبر است؟ در مشرق چه خبر است؟ در مغرب چه خبر است؟ ﴿فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً﴾، گشتند، گشتند، مشرق عالم، مغرب عالم ديدند خبر در مکه است.
پرسش: ...
پاسخ: بله، منظور اين است که اينها همه برای بعثت است. قبل از بعثت اين آيه مفسِّر همه آنهاست. آن که ﴿شِهاباً رَصَداً﴾، تمام اينها برای همين است، وگرنه قبلاً شهاب بود، تيراندازي نبود. در علوم طبيعي فراوان بود؛ ولي تيراندازي نبود، در اشعار جاهليت بود؛ ولي تيراندازي نبود؛ اما ﴿فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً﴾، حرسي پر از اين پليسها و مأموران الهي است، هيچ جاي آسمان نميشود رفت. در اين آسمان کروي هر جا که بخواهيم برويم، جاني دارد که هر جايي بخواهيم با جان اين آسمان که آنجا خبر از وحي است: ﴿وَ أَوْحي في كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها﴾، هيچ راهي نيست. خود آسمانها را که بررسي کرديم خبري نيست. ببينيم در زمين چه خبري است؟
اينها در زمين گشتند، از معجزه، صاحب آن را پيدا کردند؛ يعني با معجزات ديگر فرق دارد. وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) اوّل ادعا دارد بعد دليل. ميگويد «انّي رسول الله»، دليل من هم اين است؛ اما جن اوّل دليل را پيدا کردند، معجزه را پيدا کردند، بعد گفتند لابد خبري در عالم هست. نه اينکه آمدند، اين شخص که وجود مبارک پيغمبر است و ما هم پيغمبر را از او معجزه خواستند، از او معجزه نخواستند، چون اوّل معجزه را فهميدند؛ مثل اينکه اوّل ديدند کسي اينجا مُرده را زنده کرده است، اين معجزه است. بعد گشتند ديدند که عيساي مسيح است. اوّل معجزه را فهميدند بعد نبوت را. ما اوّل دعواي نبوت را ميشنويم بعد معجزه طلب ميکنيم. اينها ديدند يک خبر جديدي است در عالم در کلّ آسمان و زمين، مربوط به يک قاره نيست، مربوط به يک کره زمين نيست، مربوط «بين الارض و السّماء» نيست، خبري است از آسمان تا زمين.
پرسش: ...
پاسخ: چون انسانها مثل آنها نبود، انسان اوّل دعوا ميخواهد بعد دليل. انبيا همه همينطور بودند. کسي آمده مدعي نبوت شد بعد دليل آورد. اين رسم زندگي انساني بود که اوّل دعواست بعد برهان؛ اما در مورد آنها اين چنين نبود، گاهي ممکن است اينطور هم باشد براي آنها، اوّل بيايند ببينند که کسي مدّعي نبوت است بعد از او معجزه بخواهند و آيه ﴿قُلْ لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَ الْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا﴾[5] شايد اين را تأييد کند؛ ولي منظور اين است که اين گروه و اين هيأتي که آمدند ببينند چه خبر است، اوّل معجزه را فهميدند بعد پيغمبر را شناختند.
آن وقت اين «أُوحِيَ، أُوحِيَ، اُوحِيَ» چندين مطلب است، يکي از آنها اين است که ﴿أُوحِيَ إِلَيَّ﴾ که ﴿أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَي الطَّريقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً﴾، اين کلام، کلام جن نيست. ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا﴾؛ يعني ﴿قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ﴾ که «أن لو استقام الانس و الجن علي الطريقة لأسقيناء»، جن و انس آنها هم به هر حال زندگي دارند، نيازي به آب و هوا و فضا دارند. بگو به من وحي شده است که خدا چنين فرمود، اگر بشر و جن در طريق مستقيم باشند، ما تمام نيازهاي اقتصادي اينها را فراهم ميکنيم؛ اما اين به عنوان کرامت نيست نه به آنها که داديم نشانه تکريم است نه آنها که نداديم نشانه توهين. ما هر دو را به عنوان آزمون در معرض قرار ميدهيم: ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَي الطَّريقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً﴾؛ آب فراوان، ﴿لِنَفْتِنَهُمْ فيهِ﴾؛ تا بيازماييم.
در سوره مبارکه «فجر» چند بار اين آيه مطرح شد، کساني که وضع ماليشان خوب است يا خود آنها خيال ميکنند که خدا اينها را گرامي داشت، برخيها خيال ميکنند آنها که وضع ماليشان خوب نيست، خدا به اينها اهانت کرده است:﴿فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَن﴾؛ يعنی ﴿أَكْرَمَنِ﴾، ﴿وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي﴾؛ يعنی ﴿أَهانَنِ ٭ كَلاَّ﴾، نه آن درست است، نه اين درست است. آنها که مبتلا به ثروت هستند، ما آنها را آزموديم، آنها که مبتلا به فقر هستند، ما آنها را آزموديم. هر دو ابتلاء است. افرادي که سالم هستند در خانهها زندگي ميکنند، مبتلا به سلامت هستند. آنها که در بستر بيماري بيمارستان هستند، مبتلا به مرض هستند. نه آن تکريم است، نه اين اهانت. نه سرمايهدار مکرّم است، نه تهيدست تحقير شده. هر دو ابتلاء است. بعضيها مبتلا به ثروت هستند، بعضيها مبتلا به فقر هستند: ﴿فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ ٭ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ ٭ كَلاَّ﴾، هر دو ابتلاء است.
اينجا هم فرمود ابتلاء است. حالا آن سالي که خشکسالي است، ابتلاء است. سالي که ترسالي است، ابتلاء است. إکرام در قيامت روشن ميشود: «إنَّ الْغِنَي وَ الْفَقْرِ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَي اللهِ»،[6] هر چيزي که در دنيا ذات أقدس الهي مقرّر کرد، يک آزمون است: ﴿لِنَفْتِنَهُمْ فيهِ﴾. اگر اينها راه راست رفتند که فيض ادامه دارد؛ اما ﴿وَ مَنْ يُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ﴾، اگر از ياد پروردگار غافل باشند: ﴿يَسْلُكْهُ عَذاباً صَعَداً﴾، «سَلَک» مستحضريد که هم لازم استعمال شده است که فلان کس سالک «الي الله» است هم متعدي استعمال شده است که درباره تنظيم آبهاي زير زمين است که ﴿فَسَلَكَهُ يَنابيعَ فِي الْأَرْضِ﴾،[7] حالا يا براساس تضمين است مفعول را مخصوصاً مفعول دوم را با تضمين ميگيرد يا نه؟ اينجا هم مفعول دوم را گرفته، نه تنها يک مفعول شد، متعدي است؛ بلکه دو مفعول است. عذاب «صَعَد»؛ يعني عذاب صاعد. عذاب فائق. عذاب برتر. عذاب نفسگير؛ مثل اينکه انسان بخواهد بالا برود در اثر کمي اکسيژن و امثال آن نفسش بند ميآيد. اين را ميگويند عذاب صَعد. عذابي که صاعد باشد، فوق قدرت شخص به حسب ظاهر باشد، اين عذاب نفسگير است. فرمود اگر کسي بيراهه رفته است: ﴿يَسْلُكْهُ عَذاباً صَعَداً﴾. اين يک بخش از وحي است.
﴿وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ﴾؛ يعني «قل أوحي اليَّ أن المساجد لله»، که اينها همه عطف است بر اوّل اين سوره، بگو مسجد برای خداست. اقوال پنجگانهاي که فخر رازي نقل کرده[8] و اينها را به طور پراکنده زمخشري هم در کشاف نقل کرده،[9] البته نه به اين نظم و ساير مفسّران هم گفتند عبارت از اين است که منظور از اين مساجد يا در معبدها مثل آنچه مربوط به يهوديهاست، مسيحيهاست، در معبدها غير خدا را عبادت نکنيد يا مساجد مطلق زمين است که «جُعِلَ لِيَ الْأَرْضُ مَسْجِداً وَ طَهُورا»[10] يا مساجد، يعني صلوات، يعني در موقع نمازها غير خدا را عبادت نکنيد يا مخصوص مسجد النبي و يا مسجد الحرام در مکه و مدينه است که اينها «لله» است يا طبق بيان نوراني امام(سلام الله عليه) که گرچه زمخشري در کشاف اين را روايت نميداند، فخر رازي در تفسير اين را روايت نميداند؛ ولي در کلام ما اماميه اين به عنوان روايت از وجود مبارک امام(سلام الله عليه) است که ﴿أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ﴾، اين در جريان داوري که در عصر يکي از خلفاي عباسي حضرت بيان کردند که چون، ﴿أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ﴾، منظور مواضع سبعه است؛ يعني جبهه، پيشانو که در هنگام سجده روي زمين است، کفّتين، رُکبتين و ابهامين. آن انگشتهاي بزرگ دو پا، دو زانو، دو کف دست و جبهه. اگر در بعضي از نقلها آمده است هشت موضع، آن أنف مستحب است؛ يعني اين جايي که براي خدا بايد سجده کند، اين را مخصوص اين توحيد بدانيد، با اين اعضا و جوارح براي غير خدا سجده نکنيد، اينها برای خداست. ﴿وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ﴾؛ يعني شما که بخواهيد به خاک بيفتيد، فقط برای خدا هست و اگر بر مسجد النبي و مسجد الحرام و اينها باشد، آنها يا يک مسجد است يا دو تا مسجد. نه يک مسجد را ميگويند «المساجد»، نه دو مسجد را ميگويند «المساجد»، پس مسجد النبي و مسجد الحرام، اينها معيار نيست. هر مسجدي و اين بيان نوراني امام(سلام الله عليه) يعني اگر بخواهيد شما به خاک بيفتيد، فقط برای خداست. اينها هم بايد به سجده بيفتد، يک؛ هم «موحّداً لله» بايد براي خدا سجده کنند، دو.
روايتهايي از وجود مبارک امام باقر و امام صادق(سلام الله عليهما) رسيده است که در الميزان ملاحظه فرموديد، اين را علقمة بن قيس و اينها نقل کردند که اين کلمه «جَدّ» برای شيطان است،[11] چون شيطان گفت، خدا نقل کرده است، وگرنه خدا جَدّ ندارد: ﴿وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا﴾ آن جدّي که منفي است به معناي حظّ و بخت و اينهاست، اينها مشترک لفظي است، وگرنه ممکن نيست ذات أقدس الهي يک مطلب باطلي را نقل بکند و به بطلانش اشاره نکند. وقتي خدا فرمود: ﴿وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا﴾، معلوم ميشود اين جَدّ به معناي مجد و عظمت است. حالا اگر يک اشتراک لفظي بود، يکجا جدّ به معناي بخت و حظّ و امثال آن بود، آن را همانطور که در الميزان ملاحظه فرموديد در بحث روايي طرد شده است.
﴿وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً﴾؛ البته جايي که انسان بخواهد خضوع کند، بايد موحّدانه براي خدا خضوع کند. بعد يکي از چيزهايي که «أُوحيَ اليّ»؛ يعني، ﴿قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ﴾؛ منتها چون خود وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) دارد اين بيان را ميکند، از خود به عنوان «عبدالله» ياد کرده است نه از خود به عنوان نبيّ يا رسول، ﴿أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ يَدْعُوهُ كادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَداً﴾، حالا «تلبّد»؛ يعني تظاهر. وجود مبارک حضرت که مشغول نماز ميشد، عدهاي جمع ميشدند براي آزار و ايذای آن حضرت يا تماشاي آن حضرت. در مکه اينقدر نبود که ما بگوييم منظور نماز جماعت بود، نماز جماعت آن حضرت زياد شلوغ بود، عدهاي به او اقتدا ميکردند. در مکه اين صحنه نبود. اين تلبّد و تظاهر عليه آن حضرت، سه قول دارد: يا خصوص مشرکان بودند يا خصوص جنيها بودند يا مختلط از جن و انس بودند. حالا يا در آن صحنهاي بود که وجود مبارک حضرت صبحي رفتند در نخلستاني مشغول عبادت بودند «کما ذهب اليه بعض» يا نه، در خود مکه اتفاق افتاد براي ايذاء. فرمود حضرت که مشغول نماز بود، تلبّد ميکردند، تظاهر ميکردند، گروه گروه جمع ميشدند، براي ايذاء يا ببينند و تماشا کنند که حضرت چه ميگويد!
حضرت نمازش را خواند، بعد گفت من بنده خدا هستم، يک؛ نه خيری بالذات از من به شما ميرسد، دو؛ نه شرّي بالذات از من به شما ميرسد، سه؛ چون ضارّ و نافع ذات أقدس الهي است. من فقط پيام او را ميرسانم، يک؛ خودم پيشاپيش قبل از شما به اين پيام عمل ميکنم، دو و اگر ـ خداي ناکرده ـ لحظهاي بلغزم، احدي مرا نمييابد، مگر لطف خدا، سه. اينها توضيح موحّدانه بود که فرمود اينها را به مردم بگو، به جامعه مکه بگو. بگو: ﴿وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ﴾؛ يعني وجود مبارک خود پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء)، ﴿يَدْعُوهُ كادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَداً﴾ که اين «لِبَد»، جمع يا اسم جمع است. «تلبّد»؛ يعني تظاهر همه حمله کردند که او را آزار کنند. بعد فرمود تو به اينها بگو! يعني ﴿قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ﴾ که «قل» به اينها بگو، من خودم عبد محض هستم، از خود من نفع و ضرري به شما نميرسد، من پيامآور آفريدگار خودمان هستم، قبل از شما به اين پيام ايمان دارم و عمل ميکنم و اگر بلغزم احدي مرا حفظ نميکند، مگر همان خدا. اينها پيام توحيدي است که بايد به مردم برساني.
﴿قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّي﴾، يک؛ و در اين دعوت مشرک نيستم، احدي را شريک او قرار نميدهم؛ نه جن، نه انس، نه فرشته: ﴿وَ لا أُشْرِكُ بِهِ أَحَداً﴾، اين از نظر اعتقاد. از نظر اثرگذاري، من نه مالک خير هستم نه مالک شرّ، مثل شما بنده هستم: ﴿قُلْ إِنِّي لا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً﴾؛ يعني نه ضرر، نه نفع، نه هدايت، نه ضلالت، فقط من تبليغ ميکنم، اختيار به دست خود شماست. ﴿قُلْ إِنِّي﴾؛ يعني ﴿أُوحِيَ إِلَيَّ﴾ که من بگويم، من هيچ ادعايي ندارم غير از اينکه عبد هستم: ﴿إِنِّي لَنْ يُجيرَني مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ﴾، «جِوار»؛ يعني پناهندگي. اين دعاي «مجير»، يعني تنها کسي که پناه ميدهد اوست. اين دعاي «مجير»؛ يعني پناه بردن به خدايي که غير از او احدي مجير نيست: ﴿لَنْ يُجيرَني مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ﴾، يک؛ ﴿وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً ٭ إِلاَّ بَلاغاً مِنَ اللَّهِ وَ رِسالاتِهِ﴾، دو. «ملتَحَد»؛ يعني سنگر. ﴿وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً﴾؛ يعني سنگر، يعني پناهگاه. پناهگاه همان فيض اوست. او فرمود: «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِي»،[12] «حصن»؛ يعني دژ، يعني قلعه، يعني پناهگاه. همانطوري که «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌ(عليهما السلام) بَابُهَا»;[13] ذات أقدس الهي هم دارد که «انا مدينة الحِصن و اهل البيت بابها» اين بيان نوراني امام رضا که فرمود: «بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِن شُرُوطِهَا»؛[14] يعني همين! اگر کسي ـ معاذالله ـ خدا را قبول داشته باشد و اين وحي و اهلبيت را قبول نداشته باشد، اين اصلاً از کدام در ميخواهد وارد شود؟! کسي پيغمبر را قبول داشته باشد ـ معاذالله ـ حضرت امير را قبول نداشته باشد، اين از کدام در ميخواهد وارد شود؟! اينکه فرمود: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ»، اين را همه نقل کردند؛ چه شيعه چه سنّي. هم «أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ هِيَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ يَا عَلِيُّ بَابُهَا»;[15] نقل شده است که در بين اين 27 روايت اين يکي دو تا روايت برجستهترين آنها هستند. اينها 27 روايت است که آن لطيفترينش اين يکي است که «أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ هِيَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ يَا عَلِيُّ بَابُهَا»، اين در بين اين 27 روايتي که مرحوم ابن بابويه همين را نقل کرد، غالب آنها «أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ» است و «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌ بَابُهَا» است؛ منتها با اسناد مختلف، اما «أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ هِيَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ يَا عَلِيُّ بَابُهَا»، حالا اگر کسي بخواهد به پيغمبر ايمان بياورد و ـ معاذالله ـ قبول ندارد اهلبيت را، او از کدام در ميخواهد وارد شود؟ اگر کسي بخواهد موحّد باشد و اهلبيت(عليهم السلام) را قبول نداشته باشد ـ معاذالله ـ اين از کدام در ميخواهد وارد شود؟ اينکه حضرت فرمود: «أَنَا مِن شُرُوطِهَا»، نه يعني منِ امام رضا به تنهايي! يعني ما چهارده نفر اينطور هستيم، ما درِ ورودي هستيم، اين در، درِ ورودي است.
خدا سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي را غريق رحمت کند! ايشان در تدريس اين حديث، اين روايت را که از مرحوم ابن بابويه نقل کرد، يک تفسير خوبی کردند، چون اين روايتي که مرحوم ابن بابويه نقل کرد، اين است که وقتي بهشتها وارد بهشت ميخواهند بشوند، اين کوبه در را به سينه در ميزنند؛ حالا الآن زنگ است، قبلاً کوبه بود. اگر الآن از حضرت(سلام الله عليه) سؤال ميکردند، شايد ميفرمود زنگ را ميزدند. فرمود اين کوبه در را به در ميزنند، اين کوبه را که به در ميزنند، اين «فَإِذَا دُقَّتِ ... وَ قَالَتْ يَا عَلِي»؛[16] (عليه افضل صلوات المصلّين) اين کوبه، اين صداي در ميگويد: «يا علي»! اين در روايت است که مرحوم ابن بابويه نقل کرده است. ايشان در تفسير اين حديث شريف فرمودند آدم وقتي وارد خانهاي ميخواهد بشود، چه کسي را صدا ميزند؟ صاحبخانه را. حالا مؤمن آمد درِ بهشت، چه کسي را ميخواهد؟ صاحبخانه بهشت کيست؟ چرا اين کوبه ميگويد: «يا علي»؟ صاحبخانه اين است؛ «فَإِذَا دُقَّتِ ... وَ قَالَتْ يَا عَلِي»، آن وقت اين است که وجود مبارک امام رضا ميفرمايد: «أنَا»؛ يعني ما چهارده نفر «أَنَا مِن شُرُوطِهَا»، آن وقت اينکه ميگويد: ﴿وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً﴾، «ملتحد»؛ يعني پناهگاه. اين لحد، آن گوشه را ميگويند لحد، براي اينکه پناهگاه است. فرمود ما سنگري غير از اين نداريم. به پيغمبر فرمود، من سنگري غير از توحيد ندارم. يک «لا اله الا الله» است که حصن است، من خودم پيشاپيش ميروم آنجا محفوظ ميشوم، شما هم از اين دربيايد داخل، ﴿وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً﴾.
من چه پيامي از او دارم؟ ﴿إِلاَّ بَلاغاً مِنَ اللَّهِ وَ رِسالاتِهِ﴾، مستحضر هستيد که تبليغ، بلاغ، بَلَّغَ، با کلمه «عَن» استعمال ميشود نه «مِن». «تبليغ عنه»؛ يعني اين کلمه «عن» براي تجاوز است؛ يعني پيام را از آن شخص به مخاطبين خود ميرسانند، به امت ميرسانند. اين بايد با «عن» استعمال شود؛ چه اينکه کلمه برائت هم همينطور است، برائت هم با کلمه «عن» بايد استعمال بشود نه با «من». «برائةٌ عن الله»، نه «برائة من الله»، حالا اينجا يا تضمين در خود کلمه «عن» هست يا تضمين در کلمه «من» است يا تضمين در کلمه «برائت» است که مصّحح باشد که کلمه «بلاغ» با «من» استعمال ميشود، آنجا مصحّح باشد که کلمه برائت با «من» استعمال بشود. اين «بلاغاً عن الله» است نه ﴿بَلاغاً مِنَ اللَّهِ﴾، اگر به مخاطب باشد که «بلاغاً اليه» است، اگر به متکلم باشد که «بلاغاً عنه»، نه «بلاغاً منه» اين با تضمين کلمه «من» جاي «عن» نشسته است: ﴿إِلاَّ بَلاغاً مِنَ اللَّهِ وَ رِسالاتِهِ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أَبَداً﴾، اين مخصوص جن و انسان و امثال آنان است. آن وقت حالا مسئله قيامت مطرح است: ﴿حَتَّي إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره فصلت، آيه12.
[2]. سوره حجر، آيه29؛ سوره ص، آيه72.
[3]. سوره فصلت, آيه11.
[4]. سوره تکوير، آيه1.
[5]. سوره اسراء، آيه88.
[6]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، حکمت452.
[7]. سوره زمر، آيه21.
[8]. التفسير الكبير، ج30، ص673.
[9]. الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج4، ص629.
[10]. الأمالي(للطوسي)، ص57.
[11]. الميزان في تفسير القرآن، ج20، ص47.
[12]. عيون الاخبار، ج2، ص134؛ بحار الانوار(ط ـ بيروت)، ج49، ص127.
[13]. التوحيد(للصدوق)، ص307؛ الأمالي(للصدوق)، ص 345.
[14]. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص135.
[15]. الأمالي(للصدوق)، ص 388.
[16]. الأمالي(للصدوق)، ص 589.