تفسیر سوره جن - جلسه ۳

مجموعه تفسیر سوره جن از آیت الله جوادی آملی

سه شنبه، 14 اسفند 1397

32 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

﴿قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً (1) يَهْدي إِلَي الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً (2) وَ أَنَّهُ تَعالى‏ جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً (3) وَ أَنَّهُ كانَ يَقُولُ سَفيهُنا عَلَي اللَّهِ شَطَطاً (4) وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَي اللَّهِ كَذِباً (5) وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً (6) وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا كَما ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً (7) وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَديداً وَ شُهُباً (8) وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً (9) وَ أَنَّا لا نَدْري أَ شَرٌّ أُريدَ بِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً (10) وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِكَ كُنَّا طَرائِقَ قِدَداً (11) وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِي الْأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً (12)﴾

سوره مبارکه «جن» همان‌طوري که ملاحظه فرموديد در مکه نازل شد و عناصر محوري آن هم معارف دين يعني توحيد و وحي و نبوت است، قصّه‌اي که برخي از جن‌ها به حضور حضرت در جلسه درس آن حضرت و تفسير آن حضرت شرکت مي‌کردند و گزارش را به قومشان منتقل مي‌کردند، مطرح شد. آنچه در سوره مبارکه «احقاف» آمده، ظاهراً غير از چيزي است که در اين سوره آمده است. در آن سوره ظاهراً يک جن يهودي وارد محفل حضرت می‌شود، گزارشي مي‌گيرد و به قوم خود منتقل مي‌کند که گفتند کتابي است که ﴿أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسي﴾، رفتند و به قومشان گزارش دادند، گفتند: ﴿يا قَوْمَنا إِنَّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسي﴾،[1] اينها يا جريان مسيح(سلام الله عليه) را ادراک نکردند يا نظير بسياري از يهودي‌هايي بودند که به همان يهوديت ماندند و مسيحي نشدند. همان‌طوري که در انسان‌ها افرادي بودند که در يهوديت ماندند و با آمدن حضرت مسيح(سلام الله عليه) مسيحي نشدند، اينها هم همين‌طور بودند با همان يهوديت خودشان ماندند.

پرسش: ...

پاسخ: به هر حال خود انسان‌هايي که يهودي بودند و مسيحي نشدند و بعد مسلمان نشدند با اينکه در تورات سخن تبشير مطرح است، در جريان جن‌ها هم همين‌طور است؛ اما اين قصه ناظر به مشرکان است؛ يعني اين جن مشرک بود بعد با شنيدن معارف توحيدي قرآن کريم موحّد شد، براي اينکه مي‌گويد ما اين کتاب را که شنيديم: ﴿يَهْدي إِلَي الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً﴾، اين ﴿وَ لَنْ نُشْرِكَ﴾ يک عطف بياني است، يک تفسير و تبييني است از «آمَنَّا بِهِ» معلوم مي‌شود که قبلاً گرفتار شرک بودند و الآن موحد شدند و مؤمن شدند و مانند آن، پس با جريان سوره «احقاف» کاملاً فرق مي‌کند، اين يک.

تعبيري که در اين سوره آمده با آن سوره خيلي تفاوت دارد؛ آنجا از قرآن به عنوان «عجب» ياد نشده است، فقط دارد که کتابي بعد از موسيٰ آمده که مردم را به حق دعوت مي‌کند؛ اما اينجا از او هم به قرآن ياد شده است هم به عجب؛ مستحضريد که «عجب و عجيب»؛ مثل «عدل و عادل» است که عدل مبالغه در کار را مي‌رساند. وقتي گفتيم «زيد عدلٌ»، قوي‌تر از آن است که بگوييم «زيد عادلٌ». اگر بگوييم «قرآن عجبٌ»، قوي‌تر از آن است که بگوييم «قرآن عجيبٌ». اين تعبير به عجب کرده است. ﴿قُرْآناً عَجَباً ٭ يَهْدي إِلَي الرُّشْدِ﴾ و ما به اين رشد ايمان آورديم، ديگر مشرک نيستيم. معلوم مي‌شود قبلاً گرفتار شرک بودند.

مطلب ديگر اين است که اين شرک را هم از علماي خودشان يا انديشوران ظاهري خودشان فرا گرفتند، گفتند ما اين حرف‌ها را از ديگران ياد گرفتيم، هيچ فکر نمي‌کرديم که کسي درباره خدا دروغ بگويد. بگويد خدا شريک دارد، خدا صاحبه دارد، خدا پسر دارد، خدا دختر دارد! اينها را فکر نمي‌کرديم، اگر يک عده مي‌گفتند: ﴿وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ﴾[2] ما باور مي‌کرديم. اگر يک عده مي‌گفتند: ﴿الْمَسيحُ ابْنُ اللَّهِ﴾ ما باور مي‌کرديم. اگر يک عده مي‌گفتند: ﴿هؤُلاءِ شُرَكاؤُنَا﴾[3] ما باور مي‌کرديم. اصلاً فکر نمي‌کرديم يک موجود ممکن درباره خدا دروغ بگويد. بعد معلوم شد که اين حرف‌ها در همين جوامعي که ما مبتلا هستيم، اينها قول شطط دارند. «شطط»؛ يعني از مرز گذشتن. يا به طرف حق مي‌گذرند يا به طرف اثبات. اگر از مرز حق به طرف نفي گذشتند، مي‌شود الحاد و نفي توحيد و نفي مبدأ و مانند آن. اگر به طرف اثبات گرايش پيدا کردند، تجاوز از حد است در محدوده اثبات، مي‌شود شريک قائل بودن، ﴿هؤُلاءِ شُرَكاؤُنَا﴾ و امثال آن. تعطيل در اثر شطط به طرف نفي است، تشبيه در اثر شطط به طرف اثبات. ذات أقدس الهي براي اينکه دين خود را حفظ بکند، از صدر تا ساقه براي حفاظت قرآن برنامه‌ريزي کرده است.

پرسش: ... از کجا معلوم که ابليس از ابتدا سراغ طايفه خودش که جن هستند نرفته بود؟

پاسخ: ممکن است، چون از اينها ابليس سخني نگفتند، حالا ممکن است که ابليس آنها را گمراه کرده باشد. ابليس اصراري ندارد به اينکه قوم خود را گمراه کند. نسبت به انسان عداوت دارد. نسبت به جن و قوم خود عداوتي ندارد. در قرآن کريم اين به عنوان اينکه در بين ملائکه است و خدا را عبادت مي‌کند، معرفي شده است؛ اما از بعضي از آيات برمي‌آيد که او در درونش کفر نهادينه شده بود، چون دارد: ﴿أَبى‏ وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ﴾،[4] اين آقايان اين «کان» را به معني «صار» گرفتند؛ يعني «صار من الکافرين»! اگر ما دليل قطعي داشته باشيم که قبلاً او موحد بود بعد کافر شد، اين «کان» به معني «صار» است؛ اما وقتي دليلي نداريم، «اصالة الظهور» حجت است. اين ﴿كانَ مِنَ الْكافِرينَ﴾؛ يعني در درون او اين نفاق بود؛ منتها در آزمون الهي روشن شد. ﴿وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ﴾، اگر برهان قطعي داشتيم که جلوي «اصالة الظهور» را بگيرد، اين «کان» بشود «صار»؛ اما اگر دليلي نداشتيم «اصالة الظهور» که حجت است اين «کان»؛ يعني خود «کان»، در درون او کفر نهادينه شده بود؛ منتها با آزمون الهي خود را روشن کرد.

اينها مي‌گويند عده‌اي ما را گمراه مي‌کردند، ما فکر نمي‌کرديم درباره خدا کسي دروغ بگويد. شطط داشتند. اينها تندروي داشتند يا در نفي تندروي داشتند که منکر اصل مبدأ بودند يا در اثبات تندروي داشتند، شريک قائل بودند، صاحبه قائل بودند، پسر قائل بودند، دختر قائل بودند که فرشته‌ها را «بنات الله» مي‌پنداشتند، عيسيٰ را «ابن الله» مي‌دانستند، عُزير را «ابن الله» مي‌پنداشتند و مانند آن.

بنابراين ظاهر جريان سوره «احقاف» با جريان سوره «جن» دو قسمت است: ﴿يَهْدي إِلَي الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً﴾، براي ما با بيانات توحيدي قرآن کريم ثابت شد که او «لا شريک له». ﴿وَ أَنَّهُ تَعالى‏ جَدُّ رَبِّنا﴾، اينها را ما از قرآن ياد گرفتيم که ﴿مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً﴾، نه ﴿عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ﴾ حق است، نه ﴿الْمَسيحُ ابْنُ اللَّهِ﴾ حق است، نه ملائکه «بنات الله» حق است، نه ﴿اتَّخَذَ صاحِبَةً﴾ حق است. اينها حرف‌هاي باطلي است.

﴿وَ أَنَّهُ كانَ يَقُولُ سَفيهُنا عَلَی اللَّهِ شَطَطاً﴾، ما گرفتار يک عده سفها بوديم که بي‌جا دين را تبليغ مي‌کردند، ما هم گوش داديم و گرفتار شرک‌پروري آنها و مشرک‌پروري آنها شديم و ما فکر نمي‌کرديم که کسي به نام خدا دروغ بگويد: ﴿وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَی اللَّهِ كَذِباً﴾، برخي‌ها نقل کردند که اين آيه شش و هفت جزء ﴿أُوحِيَ إِلَيَّ﴾ است نه کلام جن! ﴿وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ﴾؛ يعني ﴿قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ﴾ که اين قسمت عده‌اي از انسان‌ها به جن پناهنده مي‌شدند، به دنبال اين جن‌گيرها و جن‌پژوها مي‌رفتند و اما اثبات اين مطلب آسان نيست. در اثناي اين بگوييم اين دو تا آيه جزء ﴿أُوحِيَ إِلَيَّ﴾ است نه جزء کلام جن، اين بعيد است.

﴿وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً﴾، حالا اين قصه که اينها وقتي وارد سرزميني مي‌شدند، مي‌گفتند ما پناه مي‌بريم به عزيز اين سرزمين از شرّ شرورهاي اين سرزمين، آيا اين در جاهليت درست است يا درست نيست؟ اين نقل شده، مرحوم شيخ طوسي و ديگران هم اين را نقل کردند. [5]

﴿وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا كَما ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً﴾، چون بحث درباره مسئله بعثت و نبوت و آمدن وحي و آمدن قرآن است، اين نشان مي‌دهد که مسئله بعث، همان بعث رسالت است، نه بعث معاد؛ البته مرحوم شيخ طوسي و همفکرانشان اين بعث را بعث معاد گرفتند[6] و قول به اينکه بعث رسالت است، آن را هم به عنوان «قيل» نقل کردند.

پرسش: ...

پاسخ: اگر در اين فضا باشد بله؛ اما در آن فضا باشد به هر حال حرف شيخ طوسي را بايد با برهان ديگر رد کرد.

﴿وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَديداً وَ شُهُباً﴾، اين جن به ديگران گفتند که يک خبر جديدي در عالم اتفاق افتاده است. ما قبلاً در اثر ارتباطي که با ملائکه داشتيم، چون ارتباط جن با ملائکه تقريباً قوي‌تر از ارتباط جن با انسان‌ها است، براي اينکه خود ابليس که ﴿كانَ مِنَ الْجِنِّ﴾،[7] ساليان متمادي ـ شش هزار سال ـ در بين فرشته‌ها سرگرم عبادت بود. ارتباط اينها با يکديگر بيش از ارتباط جن با انسان‌هاست. اينها براساس اينکه ﴿وَ أَوْحي‏ في‏ كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها﴾،[8] مسئولان تدبير امور آسماني فرشته‌هايي هستند که مدبرات امر هستند. اينها استراق سمع مي‌کردند که ببينند اين ملائکه چه مي‌گويند، چه دستوري مي‌گيرند، چه دستوري مي‌دهند. اين کار را مي‌کردند. حالا يا در راه حق اينها مؤمن دارند، کافر دارند يا در راه باطل. آنها که در راه باطل کار مي‌کردند، تمام اين مغالطه‌ها و شبهه‌ها از آنهاست که ﴿إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُم﴾،[9] عده‌اي هم که وارد مجلس پيغمبر و مسجد پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) مي‌شدند، اصلاً فقط به اين منظور مي‌آمدند که حرف خودشان را بزنند.

در سوره مبارکه «انعام» فرمود اينها که در مسجد تو مي‌آيند، دو گروه هستند: يک عده مي‌آيند که فقط حرف خودشان را بزنند نه حرف تو را بشنوند، اينها نمي‌آيند که حرف تو را بشنوند، مي‌آيند حرف خودشان را بزنند. درباره آنها به يک‌ نحوه برخورد کن؛ اما آنهايي که به مجلس درس تو مي‌آيند، سلام ما را به آنها برسان، خودت به آنها سلام بکن: ﴿وَ إِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾،[10] وجود مبارک پيغمبر وقتي درس تفسير مي‌گفت، اوّل سلام مي‌کرد، حالا يا مستمعين «سلام الله» را تحويل مي‌گرفتند يا سلام را از رسول خدا تحويل مي‌گرفتند. فرمود اينها که مي‌آيند مجلس درس، سلام ما را به اينها برسان!

گاهي مثلاً گفته مي‌شود که قم الآن انبار علم است، علم را براي خود علم مي‌خوانند. علم اين قدر در قم لازم نيست، عده‌اي بايد سفر کنند؛ ولي آنها بدانند چه در مشرق عالم، چه در مغرب عالم، اگر يک روحاني يا غير روحاني بخواهد به قرآن استدلال کند، اين به قم متکّي است. اين به حوزه قم متکي است، اينجا سنگر است، اينجا از آسمان و زمين هر شبهه‌اي که بيايد دفع مي‌کند. تا قم نباشد، مسجد اعظم نباشد، جلسه تفسير نباشد، حمايت از قرآن نباشد، صيانت از قرآن نباشد، يک روز کسي مي‌گويد قرآن ـ معاذالله ـ رؤياي پيغمبر است. يک روز ديگري مي‌گويد ـ معاذالله ـ قرآن قرائت پيغمبر از جهان است، اين يک کتاب عادي است! اين تير مي‌خواهد، اين تيراندازي مي‌خواهد، اين شبهه‌شناسي مي‌خواهد. اگر کسي در غرب عالم رفت، در شرق عالم رفت، دارد براي مردم سخنراني مي‌کند، مي‌گويد خدا در قرآن گفت، اين به قم متّکي است. اينجا دارد قرآن را حفظ مي‌کند؛ عظمت قرآن را، صيانت قرآن را، وحيانيت قرآن را، عصمت قرآن را، نزاهت از تحريف را حفظ مي‌کند. آن وقت آن مبلّغي که در مغرب عالم يا در مشرق عالم مي‌گويد خدا در قرآن چنين گفت، دستش پُر است. اگر اين سنگر نباشد، اگر اين آسمان نباشد، اگر اين تيراندازي نباشد، اگر اين شُهب نباشد، اگر اين شبهه‌زدايي نباشد، هيچ کسی نمي‌تواند دهن باز کند بگويد خدا در قرآن اين را گفته، براي اينکه در کنارش بگويد اين قرآن رؤياي پيغمبر است ـ معاذالله ـ، اين قرآن قرائت پيغمبر است و يک کتاب عادي است! غرض اين است که عظمت قرآن، اصل قرآن، صيانت قرآن، کيان قرآن، سنگر قرآن در همين حوزه‌ها و عظمت‌هاي علمي است. الآن هم همين‌طور است.

فرمود از آسمان تا زمين ما مأمور داريم. آنجا که بخواهد وحی صادر شود، کسي حق گوش دادن ندارد: ﴿فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً﴾، اينها گفتند يک خبر جديدي است. قبلاً بود؛ اما نه به اين شدّت. اين تيراندازي الآن شروع شده؛ البته در قرآن راجع به اين شهُب سه بخش است: اعم از قرآن و علوم طبيعي و اشعار جاهلي. اصل اينکه در نظام سپهري اين کرات هستند به عنوان زيور و زينت جهان، اين را خدا بيان کرده است که ﴿زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾،[11] اين يک؛ بخش دوم اينکه ﴿وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّياطينِ﴾،[12] اينها را ما اين شهاب‌سنگ‌ها را به عنوان رجم هر شيطنتي يا شياطيني قرار داديم، اين دو؛ قرآن اينها را قرار داد. در بخش ديگر هم فرمود ما اين کار را کرديم نسبت به قوم لوط و امثال قوم لوط که اينها را سنگ‌باران کرديم. اينکه فرمود ما اينها را سنگ‌باران کرديم، از همين شهاب‌سنگ‌هايي است که دامنگير اينها شده است. در سوره مبارکه «عنکبوت» از جريان قوم لوط و امثال آن چنين خبر داد، آيه چهل به بعد سوره «عنکبوت» دارد: ﴿فَكُلاًّ أَخَذْنا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِ حاصِباً﴾، «حاصب»؛ يعني سنگ. بعضي‌ها را سنگ‌باران کرديم. بعضي‌ها را به وسيله تندباد از بين برديم، بعضي‌ها را به وسيله طوفان از بين برديم. بعضي را سنگ‌باران کرديم. ﴿مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ﴾؛ ما «شقّ الارض» داريم، «شقّ السماء» داريم، «شقّ البحر» داريم، «شقّ القمر» داريم. يک وقت دريا را مي‌شکافيم: ﴿اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ﴾،[13] دريا شکافته مي‌شود. يک وقت «شقّ الحجر» داريم به موسيٰ مي‌گوييم: ﴿اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ﴾،[14] اين چوب را به اين سنگ سرد بزن، از اين سنگ دوازده چشمه مي‌جوشد. همين کار را کرديم: ﴿اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ﴾،[15] اين دوازده چشمه از اين سنگ جوشيد. ما «شقّ الحجر» داريم، «شقّ البحر» داريم، «شقّ القمر» داريم، «شقّ الارض» داريم. گفتيم دهن باز کن قارون را بگير: ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ﴾،[16] همه گفتند چشم!

اين خدا مديرعامل و مدبّر اين نظام هستي است. فرمود ما قوم لوط را سنگ‌باران کرديم: ﴿فَكُلاًّ أَخَذْنا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِ حاصِباً وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا وَ ما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ﴾،[17] در تمام اينها خطر به عهده خود آنها بود. بنابراين اينکه فرمود قوم ما شطط گفتند يا دو گروه هستند يا سنگ‌باران مي‌شوند، اين سه بخش را در قرآن کريم مطرح کرد که اصل اين کرات هستند، شُهُب دارند، براي عده‌اي هم اعمال شده است، اين برای قرآن.

در علوم طبيعي سابق که قبل از نزول قرآن کريم بود هم مسئله طبيعيات بود، مسئله شُهب بود، شهاب‌سنگ‌ها بود. در مسئله اعراب جاهلي در شعرها قبل از مسئله وحي در اشعار جاهلي مسئله شهاب‌سنگ‌ها هم مطرح بود؛ منتها آنچه درباره وحي قرآن نازل شده است، يک خبر جديدي بود. اين است که ستاره‌ها حق هستند، شهاب‌سنگ‌ها حق هستند، آنها براساس اصول طبيعي خودشان ريخت و ريزي دارند، گاهي هم به فرمان الهي يک عده‌اي سنگ‌باران مي‌شوند؛ اما اين شهاب‌سنگ‌ها غير از آن ترکش‌هاي تيرگونه مشتعل است که اينها تير است، تير آتشي است، تيرانداز دارد، نشانه مي‌گيرند و مي‌زنند. اين پُر شده در آسمان. گفتند چنين چيزي ما مي‌بينيم، يک خبر جديدي بود تا به حال چنين چيزي نشده است. فحص کردند ببينند در عالم چه حادثه‌اي اتفاق افتاد، مکه مشرف شدند و اين قسمت را يافتند. گفتند بله، اينکه ما ديديم: ﴿أَ شَرٌّ أُريدَ بِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً﴾، براي همين است که معلوم شد يک خبر جديدي آمده، پيغمبري آمد، کتابي آمد، براي اينکه از صدر تا ساقه، از ساقه تا صدر احدي راه پيدا نکند، همه‌جا تيرانداز است؛ منتها تير آسماني يک حساب است، تير زميني يک حساب است، تير حوزوي يک حساب ديگر است.

خدا مرحوم طبرسي صاحب احتجاج را غريق رحمت کند! شما ببينيد احتجاج مرحوم طبرسي در همان بخش‌هاي اوّل که نقش علما را ذکر مي‌کند، فرمود علما مرزداران هستند، اينها شُهب دستشان است، اينها حَرَس ديني هستند، مرزبانان هستند که از ثغور ما دارند حمايت مي‌کنند،[18] «ثَغْر»؛ يعني مرز. اين اوّلين احتجاج مرحوم طبرسي است که فرمود کار علما مرزداري است اصولاً، ثغور دين را، مرز دين را، حرم امن دين را حوزه‌ها دارند اداره مي‌کنند که بيگانه راه پيدا نکند. حالا ممکن است کسي گناه بکند؛ ولي مرز دين محفوظ است. مرز قرآن محفوظ است، مرز عترت محفوظ است، مرز مذهب محفوظ است. حالا يا يک عده قبول يا يک عده نکول، اين هم همان‌طور است.

فرمود يک خبر جديدي است، حالا بررسي کردند ديدند که بله، خبر جديدي است، پيغمبري آمده است، در مکه آمده، کتاب آورده به نام قرآن، اين نه تنها عجيب است، بلکه عجب است و اين اقسامي که در جاهليت بود، در علوم طبيعي بود، اشعار جاهلي بود که شُهب‌سنگ‌ها و اينها هست، درست است؛ اما اين تيرهاي مشتعلِ هدف‌دارِ تيراندازدار اين مخصوص زمان نزول وحي است که فرمود اين کار را کردند.

پرسش: پس مراد از سماء مراتب مختلفی دارد، سماء دنيا و ماورای دنيا.

پاسخ: غرض اين است که اين سمايي که ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ‏﴾،[19] در بحث ديروز مطرح شد که «دَعْوَةُ الْمَظْلُوم‏»؛[20] به آنجا مي‌رسد، اين است. آن وقت از اين ابزار مادي هم استفاده مي‌کنند، الآن همين خصم‌هايي که گفتيم، اينها ابزار فرشته‌ها هستند. اين‌طور نيست که اين سماء ظاهري گسيخته از سماء باطني باشد. اينها ابزار دست آنها هستند. اينکه به موساي کليم فرمود عصا را تو بزن، دوازده چشمه از همين سنگ مي‌جوشد؛ يعني اين تحت تدبير ماست، مگر موساي کليم به درياي غيبي عصا زد، به سنگ غيبي عصا زد؟! کار موسيٰ کار غيبي است؛ ولي عصا امر مادي است و اين سنگ، سنگ مادي است و وجود مبارک موساي کليم به همين دريا زد، به همين سنگ زد: ﴿اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً﴾.

آنها هم همين شهاب‌سنگ‌ها را وسيله قرار مي‌دهند؛ البته گاهي هم از راه غيب عده‌اي را يا هدايت مي‌کنند يا تعقيب مي‌کنند. غرض اين است که اين دو آيه هم مربوط به حرف‌هاي جن است که گفتند و جزء کلام وحي نيست و اين قصه سوره «جن» غير از قصه سوره مبارکه «احقاف» است. در سوره مبارکه «مُلک» که هم مسئله شهاب‌ها آمده به اين صورت است که ﴿الَّذي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ما تَری‏ في‏ خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾،[21] بعد در آيه پنج فرمود: ﴿وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّياطينِ﴾، قبلاً هم به عرض شما رسيد که اينکه دارد هفت طبقه، اين گاهي درست است که آن مسائل طبيعي يعني طبيعي، رياضي يعني رياضي! وقتي مي‌گويند آسمان، فضا، هوا، ستاره، شمس و قمر اينها جزء طبيعيات است. وقتي مي‌گويند حرکت دوري است، اين جزء رياضيات است. ما فلک نداريم؛ يعني جِرمي داشته باشيم به نام فلک که در اين مسير حرکت کند که اين پوست پيازي باشد، اين ترسيم شده قدماست نه اقدمين. اقدمين در حرکت اين فرشته‌ها مدار قائل بودند، اين را در مسائل رياضي طرح مي‌کردند، خط ترسيم مي‌کردند براي تفهيم، کم‌کم شده جِرم، کم‌کم شده فلک.

بنابراين مسئله طبيعي يعني طبيعي! مسئله رياضي يعني مسئله رياضي! اين هيچ ارتباطي به مسئله فلک ندارد. الآن مي‌گوييم زمين به دور شمس حرکت مي‌کند، اين يک مسئله رياضي است. زمين به دور شمس حرکت مي‌کند، زمين مادي است، حرکت مادي است؛ اما اينکه مي‌گوييم دايره‌وار حرکت مي‌کند؛ يعني نه اينکه يک فلکي است، در اين فلک دارد حرکت مي‌کند. موجودات ديگر هم همين‌طور هستند. اين شهاب بودن قبلاً هم بود؛ اما حالا براي چه کسي بود؟ و براي چه کسي نبود؟ آن را قرآن بايد تبيين کند.

پرسش: آيه قرآن دارد که ﴿وَ کُلٌّ في‏ فَلَکٍ يَسْبَحُونَ﴾.[22]

پاسخ: بله فلک هم هست به زبان ما سخن گفته است، وگرنه فلک يعني فضا، نه فلک يعني آن پوست پيازي و اين هم که برخي‌ها مي‌گويند اين طباق نشان مي‌دهد که کره روي کره نيست؛ بلکه برج روي برج است، اين براي آن است که خودمان را حساب نکردند. ما الآن در روي کره زمين يعني کره زمين داريم زندگي مي‌کنيم، روي کره زمين داريم زندگي مي‌کنيم. اين 360 درجه هر جايش را شما نگاه بکنيد، بشر دارد زندگي مي‌کند يا سفر دارد يا حضر دارد. روي اين کره قرآن دارد حرف مي‌زند، به بشري که در کره ارض است که الآن يک جايش روز است، يک جايش شب است، يک جايش صبح است، يک جايش بعدازظهر است، به اين بشري که روي اين کره ارض دارد حرف مي‌زند، مي‌فرمايد بالاي سر شما هفت طبقه است؛ يعني هفت تا کره است، نه هفت تا برج است. اين کره ـ کره يعني کره! ـ تمام سرزمين اين کره بشر دارد زندگي مي‌کند. خدا به اين بشري که روي کره زمين زندگي مي‌کند مي‌گويد بالاي سر شما هفت طبقه است؛ يعني هفت کره است. اين دليل نيست که حرف‌هاي طبيعيين قبلي بد بود و باطل بود و ما بايد اين را برجي حساب کنيم، هفت طبقه يعني هفت برج، نه خير! هفت طبقه يعني هفت کره؛ منتها فضا مطرح است، هوا مطرح است و مانند آن، نه فلک. آنچه اساس ندارد، فلک است. آنچه اساس دارد، فضا است، آنچه اساس دارد، هوا است و آنچه هم اساس دارد مسئله رياضي است که در مدار خاص حرکت مي‌کند که اين مدار دايره است نه مثلاً بيضوي شکل يا اشکال ديگر.

فرمود: ﴿وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً﴾، حالا يا قبلاً تير اصلاً نبود يا کم بود؛ ولي الآن هيچ ممکن نيست. سرّش اصرار قرآن است، براي حفظ حرم امن وحي از بالا تا پايين.

«و الحمد لله رب العالمين»

[1]. سوره احقاف، آيه30.

[2]. سوره توبه، آيه30.

[3]. سوره نحل، آيه86.

[4]. سوره بقره، آيه34.

[5]. التبيان في تفسير القرآن، ج‏10، ص148.

[6]. التبيان في تفسير القرآن، ج‏10، ص149.

[7]. سوره کهف، آيه50.

[8]. سوره فصلت، آيه12.

[9]. سوره انعام، آيه121.

[10]. سوره انعام، آيه54.

[11]. سوره صافّات، آيه6.

[12]. سوره ملک، آيه5.

[13]. سوره شعرا، آيه63.

[14]. سوره بقره، آيه60؛ سوره اعراف، آيه160.

[15]. سوره بقره، آيه60.

[16]. سوره قصص، آيه81.

[17]. سوره عنکبوت، آيه40.

[18]. الإحتجاج علی أهل اللجاج (للطبرسي)، ج‏1، ص17 و ج‏2، ص385؛ «عُلَمَاءُ شِيعَتِنَا مُرَابِطُونَ فِي الثَّغْر».

[19]. سوره ذاريات، آيه22.

[20]. خصال، ج‏2، ص441؛ الإحتجاج علي أهل اللجاج(للطبرسي)، ج‏1، ص268؛ «وَ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ دَعْوَةُ الْمَظْلُومِ وَ مَدُّ الْبَصَر».

[21]. سوره ملک، آيه3.

[22]. سوره يس، آيه40.