أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً (1) يَهْدي إِلَي الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً (2) وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً (3) وَ أَنَّهُ كانَ يَقُولُ سَفيهُنا عَلَي اللَّهِ شَطَطاً (4) وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَي اللَّهِ كَذِباً (5) وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً (6) وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا كَما ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً (7) وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَديداً وَ شُهُباً (8) وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً (9) وَ أَنَّا لا نَدْري أَ شَرٌّ أُريدَ بِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً (10) وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِكَ كُنَّا طَرائِقَ قِدَداً (11) وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِي الْأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً (12)﴾
سوره مبارکه «جن» که در مکه نازل شد، بخشي از اسرار خلقت را تبيين ميکند ضمن اينکه محتواي اين سوره همان معارف سهگانه دين يعني توحيد و وحي و نبوت است، برخي از مسائل را هم در ضمن خود دارد. در جريان خلقت، ذات أقدس الهي فرمود فرشته است و انسان و جن. در بين اين سه نوع، دو نوع مکلّف هستند که فرمود: ﴿وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ﴾.[1] فرشته را مشمول تکليف نميداند يا براي عصمت آنهاست يا جهات ديگري است که آنها در رديف انسان و جن نيستند. آن که مکلّف است و مسئول است، همين دو گروه هستند: جن است و انس. در تحدّي به قرآن کريم هم اين دو گروه دعوت شدند که ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَ الْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ﴾، توان آن را ندارند؛ ﴿وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيراً﴾،[2] اين يک مطلب.
در بين اين انواع سهگانه، ارتباط جن به فرشتهها اگر بيش از ارتباط جن با انسانها نباشد، کمتر نيست. ارتباط جن با فرشتهها براي يادگيري است. ارتباط جن با انسانها براي گمراه کردن است. چيزي به ياد انسان نميدهند، يا ﴿يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النَّاسِ﴾[3] هستند يا ﴿إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُم﴾[4] هستند.
تمام اقسام سيزدهگانه مغالطهها که کشف شد و برخی از مغالطههای مرموز غير مکشوف، همه اينها به وسيله اغوائات شياطين است که ﴿إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُم﴾، اين شعور مرموز که مغالطه است، از ناحيه شياطين در اذهان عدهاي القا ميشود آن وقت اين شخص خيال ميکند که اين شبهه از ناحيه خود اوست. اين شبهه را با اشکال فرق نميگذارد، اين شبهه را با نقد فرق نميگذارد، اين شبهه را با نصيحت فرق نميگذارد، اوّلاً و به برکت خود ميداند هوشياري خود تلقي ميکند، ثانياً. در حالي که ديگري اين شبهه سمّي را در ذهن او القا کرد: ﴿إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُم﴾، هر جا سخن از نقد به دين است، نقد به قرآن است، نقد به عترت(عليهم السلام) است، اين از سنخ ﴿إِنَّ الشَّياطينَ﴾ است. يک وقت نقد به فلان عالم است، نقد به فلان مؤلف دانشگاهي يا حوزوي است، اينها يک نقدهاي عادي است؛ اما اگر ـ خداي ناکرده ـ نقد به دين باشد از همان سنخ است که ﴿إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُم﴾. وحي آن شعار مرموز است به تعبير سيدنا الاستاد. آن القائات ظريفي که خيلي وضعش روشن نيست، اين به نام وحي است. اگر «من الله سبحانه و تعالي» باشد که حق است. اگر «من الشياطين» باشد که ابليس است، آن را ميگويند وحي، ﴿إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُم﴾. آن وقت اين شخص شيطانزده که جزء «شياطين الانس» است، خيال ميکند که متفکري است که اشکال عميق ديني کرده است. غافل از اينکه آن که القاء کننده است، شيطان است. آنچه القاء شده است، شبهه تاريک و ظلمت و ظلماني هوسمدارانه است و مغالطه را به همراه دارد و اگر کسي بخواهد از اقسام سيزدهگانه مغالطه و مانند آن نجات پيدا کند اين «مخلصاً» بايد درس بخواند. اينکه ميگويند وقتي درس ميخوانيد، مطالعه ميکنيد، «بسم الله» بگوييد فلان آيه را بگوييد، براي اينکه از اينگونه از شبهات آدم نجات پيدا کند يا مطلب را ميفهمد يا اگر اشکالي هست، مربوط به خود اوست، ديگر ﴿إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُم﴾ نباشد، اين هم يک مطلب.
ارتباط جنها با فرشتهها بيش از ارتباط انسانها با فرشتههاست. اينها مرتّب با فرشتهها ارتباط داشتند. نشانهاش اين است که خود ابليس شش هزار سال که معلوم نيست «لَا يُدْرَی أَ مِنْ سِنِي الدُّنْيَا أَمْ مِنْ سِنِي الْآخِرَةِ»،[5] در جمع ملائکه بود. اينکه ذات أقدس الهي فرمود به ملائکه گفتيم: ﴿اسْجُدُوا لِآدَمَ﴾، همه سجده کردند ﴿إِلاَّ إِبْليسَ﴾،[6] اين استثنا، استثناي منقطع است واقعاً؛ ولي ظاهراً استثناي متصل است؛ اما استثناي منقطع است، چون خود قرآن فرمود: ﴿كانَ مِنَ الْجِنِّ﴾، ظاهراً استثناي متصل است، براي اينکه در جمع فرشتهها بود. اينها ارتباطشان با فرشتهها بيش از ارتباط انسانها با فرشتههاست، يک و حرفهاي آنها را هم تلقّي ميکنند، دو؛ در آسمان يک سلسله مأموريتهايي است که فرشتههاي آسماني اداره ميکنند که ﴿وَ أَوْحي في كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها﴾[7] و اين آسمان که ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُون﴾؛[8] معارف در آن هست، اين آسمان غير از اين نظام سپهري است که علم نجوم کشف ميکند. آن آسمان ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ﴾ آنها هست. اين روايت قبلاً هم چند بار بحث شد که عدهاي از شام آمدند خدمت حضرت امير(سلام الله عليه) مطالبي را بپرسند، وجود مبارک امام مجتبي(سلام الله عليه) هم حضور داشت، يکي از سؤالهايي که قبلاً زمينه کرده بودند اين بود که از حضرت بپرسند: «كَمْ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاء»، بين آسمان و زمين چقدر فاصله است؟ وجود مبارک حضرت به امام مجتبيٰ(سلام الله عليهما) اشاره کرد، فرمود شما جواب بدهيد! وجود مبارک امام مجتبيٰ که کودکي در آن محفل بود، فرمود: «مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم»؛[9] اين يک روايت کوتاه را سيدنا الاستاد در الميزان که نقل ميکند، ميگويد اين جزء غرر روايات ماست.[10] حضرت مجتبيٰ(سلام الله عليه) فرمود: «مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم»؛ يعني اگر منظور شما آسمان ظاهري است، اين تا چشم ميبيند، نميشود معياري براي آن ذکر کرد. اگر منظور شما آسمان قرآني و معنوي است، «دَعْوَةُ الْمَظْلُوم»، آه مظلوم است. فاصله زمين تا آسمان را آه مظلوم طي ميکند. اين است که آه مظلوم اثر دارد، براي اينکه به جايي ميرسد که ﴿وَ أَوْحي في كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها﴾ ميبينند، ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ﴾ ميبينند، آن دعا ديگر رد نمیشود. اينکه وجود مبارک امام باقر ميفرمايد، پدرم امام سجاد(سلام الله عليه) به من بگويد در آخرين لحظه، آخرين سفارش پدرم امام سجاد(سلام الله عليه) اين است که فرمود پسرم! آخرين سفارش من به تو همان آخرين سفارش پدرم حسين بن علي(سلام الله عليهما) است در آخرين لحظه. آخرين وداعي که پدرم آمد در خيمه با من وداع کرد، فرمود پسرم! «إِيَّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلَّا اللَّه»؛[11] فرمود ظلم همه جا حرام است و بد است؛ اما آن مظلومي که هيچ پناهگاهي غير از خدا ندارد به او ستم نکن! براي اينکه او به قبيله و قوم و اداره و شخص و قبيله و پدر و پسر و اينها را ندارد که تکيه کند، اين فقط ميگويد خدا. اين آه، آه خالصانه است، اين آه خالصانه يقيناً به مقصد ميرسد. آه خالصانه موحدانه که به مقصد رسيد، اثر دارد. فرمود: «إِيَّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلَّا اللَّه»، اين خالصاً ميگويد «يا الله»! چون هيچجا ندارد. اين آخرين سفارش وجود مبارک حضرت بود به امام سجاد در خيمه. آخرين سفارش وجود مبارک امام سجاد به امام باقر(سلام الله عليهم اجمعين) هم همين است.
امام حسن ميفرمايد فاصله بين زمين و آسمان آه مظلوم است. اگر منظور شما آسمان ظاهر است: «مَدُّ الْبَصَرِ»، اگر منظور آسمان باطن است: «دَعْوَةُ الْمَظْلُوم». آنجا که ﴿وَ أَوْحي في كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها﴾، آنجاست که وحي ميآيد، آنجاست که فرشتهها رابطه دارند، آنچه بين فرشتهها ردّ و بدل ميشود، جنها ميفهمند، ميشنوند، چون با آنها هستند. آنها از اخبار غيبي يا همه را ميفهمند يا بعضي را ميفهمند و بعضي را نميفهمند؛ ولي آنچه خودشان کم و زياد ميکنند، مهم است. اينها را ميآيند القا ميکنند به کَهَنه، به سَحره و به امثال آن، آن وقت اين دروغاندازيها و خيالبافيها را ترويج ميکنند. کار عدهای از جن اين بود که اين دسترسي داشتند به آسمانها، درست است که وحي يک امر مجرّد است؛ ولي زمان و زمين بياثر نيست. «ليلة القدر»ي ميخواهد زماناً، يک حرم الهي به نام مکه ميخواهد مکاناً، به هر حال زمين، زمان و خصوصيتها و اينها در تتمه قيود قابلي نقش دارد. مکهاي ميخواهد کنار کعبه که بشود سرزمين وحي و زائران آنها بشوند: «ضيوف الرّحمان»[12] يک ماه مبارک رمضاني ميخواهد که ليله قدر داشته باشد، صائمان بشوند: «ضيوف الرحمان». گرچه زمان و زمين دخيل نيست برای اينکه مادي هستند و وحي يک امر مجرد است؛ ولي به هر حال بايد به موجودات مادي برسد، به انسان و جن برسد. اينها به آن آسمانها است، کدام آسمان بود؟ کدام بخش بود؟ آن را قرآن از اين جهت بازگو نکرده است؛ ولي ﴿وَ أَوْحي في كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها﴾ است، يک؛ حرفهاي ملائکه را گذشته از اينکه خودشان ميفهمند، جن بيارتباط با آنها نيستند، دو؛ ساليان متمادي ابليس در جمع آنها بود، سه؛ گروهي از ملائکه را هم ميگويند جن، اينکه بعضيها ميگويند ابليس جزء ملائکه بود و قرآن که دارد: ﴿كانَ مِنَ الْجِنِّ﴾،[13] منافات ندارد، براي اينکه طايفهاي از ملائکه را جن ميگويند، برابر اين روايت است، گرچه تثبيت نشده است. اگر چنين اموري هست، اينها اين را ياد ميگرفتند تا به کَهنه و سَحره و اينها گزارش بدهند.
قبلاً اين حرفها بود کم آسيب ميديدند و آن آسيب کم را تحمل ميکردند؛ اما اين کسي که آمده در مجلس درس پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) اين معارف را شنيده، رفته به قوم خود گزارش داده که من رفتم محفلي را يافتم، در سوره «احقاف» داشت که کتابي نازل شد،[14] در سوره «جن» دارد قرآن نازل شد، يک؛ ﴿عَجَباً﴾ دو، کتاب به نام قرآن شگفتانگيز است! ﴿يَهْدي إِلَي الرُّشْدِ﴾ ما هم ايمان آورديم. اين معارف را براي ما توضيح ميدهد. بعد به آنها گفت ما هيچ فکر نميکرديم که بشر نسبت به خدا يعني خدا! نه بشر دروغ نميگويد تا کسي بگويد ابليس قبلاً دروغ ميگفت! بله، ابليس دروغ گفت: ﴿هَلْ أَدُلُّكَ عَلي شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلي﴾[15] گفت. دروغ گفتن يک مطلب است، بدعت گذاشتن مطلبي ديگر است. اين جن که نميگويد ما فکر نميکرديم بشر يا جن قبلاً دروغ ميگويد که تا ما بگوييم شيطان قبلاً دروغ گفت! اين گفت ما فکر نميکرديم کسي بدعت بگذارد به خدا دروغ بگويد. ما هيچ فکر نميکرديم: ﴿الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَی اللَّهِ كَذِباً﴾، نه اينکه ما فکر نميکرديم که بشري دروغ بگويد يا جنّي دروغ بگويد تا کسي بگويد پس شيطان دروغ گفت، چيست! ما فکر نميکرديم که کسي به نام خدا دروغ جعل کند، بگويد خدا شريک دارد، در حالي که ندارد. بگويد خدا همسر دارد در حالي که نيست. بگويد خدا پسر دارد در حالي که نيست. بگويد خدا دختر دارد در حالي که نيست. ما فکر نميکرديم کسي به نام خدا دروغ جعل کند. اين حرفها را گفتند ما هم باور کرديم. الآن اين کتاب شگفتانگيز او را ميگويد واحد است، احد است، شريک ندارد: ﴿صاحِبَةً وَ لا وَلَداً﴾[16] اين را میگويند، اين خيلي حرف است! مثل يک روحاني که آمده حوزه درس خوانده: ﴿لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِم﴾[17] اين آمده محضر حضرت، اين معارف را ياد گرفته، رفته نزد قوم خود اين حرفها را ميگويد، گفت من رفتم عصاره درس آن حضرت اين بود. معلوم ميشود اين حرفهايي که گفتند ارتداد بود، بدعت بود. اينکه ميگفتند ﴿اتَّخَذَ صاحِبَةً﴾ دروغ بود، «اتّخذ ولدا» دروغ بود، بنين دروغ بود، بنان دروغ بود و بنات دروغ بود. بعد چيزهايي هم که به قوم خودشان گفتند اين بود که ما قبلاً کم و بيش شِهاب بود، يک؛ اين شِهاب رصد بود؛ يعني در کمين بود، ميدانيد کسي که در کمين هست و مراقب است، اين تيرش را آماده کرده و در رصد است، مراقب است. اين تيرها آماده است که کسي بالا نيايد، در قرآن کريم فرمود اين کوکبها و اين کرات، اينها زينت آسمان هستند که ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾،[18] تا انسان بداند که بر فرض آسماني بشود، شمس و قمر را هم پيدا کند، شمس و قمر زينت او نيست. زينت آسمان است. آن که زينت انسان است در سوره «حشر» و «حجرات» است که ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾،[19] فرمود انسان يک زينت دارد و آن عقيده خوب است و ايمان. آنچه بيرون از جان انسان است يا زينت زمين است يا زينت آسمان. اگر باغ و راغ است که «زينة الأرض» است: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَي الأرْضِ زِينَةً لَّهَا﴾،[20] نه «لکم». اگر کسي باغي درست کرده، خانهاي درست کرده، فرشي درست کرده، اتومبيلي درست کرده، اين «زينة الأرض» است نه «زينة الإنسان» و اگر به آسمان رفته و شمس و قمر را تصاحب کرده، باز هم بايد بداند که ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾؛ اما آن که با انسان است و زينت انسان است و با ابديت او سازگار است، ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ همين!
اين حرفها را ذات أقدس الهي به وسيله قرآن کريم و پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) به اينها گفته است. اينها رفتند گزارش دادند که ما شهاب ميديديم، رصد بود، در کمين بود که اگر کسي بخواهد بالا برود، تيراندازي کنند؛ اما الآن هم شهاب فراوان است، هم تيرانداز فراوان است، ما نميدانيم چه خبر شد در عالم؟ آيا اين به سود جهانيان است يا به ضرر جهانيان است؟ چه خبري شده؟ در عالم اتفاق افتاده که کلّ اين منطقه را تيراندازها همه دارند پاسداري ميکنند: ﴿مُلِئَتْ حَرَساً شَديداً وَ شُهُباً﴾، حَرس، پاسدار، پاسبان، پليس، نگهبان پُر شده در آسمانها، ما نميدانيم براي چيست؟ چه حادثهاي اتفاق افتاده که ﴿أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً﴾ آيا ميخواهد خير برساند، شر برساند؟ ما نميدانيم چه خبر است! بعد فهميد منطقه، منطقه ممنوعه است. اين کتابي را که اگر کسي بخواهد هنوز پايين نيامده، در حرم امن اين وحي راه پيدا کند، ولو جن هم باشد، با تير طرد ميشود، اين کتاب را وقتي خدا به زمين آورد، ديگر اجازه نميدهد که به دست زيد و عمرو تحريف بشود. اينکه فرمود: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾؛[21] اين محال است و محال که قرآن تحريف بشود! فرمود از همان آغاز نزول تا اين حرم امن وحي که مهبط وحي است، قلب مطهر حضرت است، امن محض است. ما نه تنها آنجا نگهبان گذاشتيم، قدم به قدم نگهبان گذاشتيم. براي اينکه اين کتاب آخرين کتاب است و ديگر پيغمبري نميآيد و ديگر کتابي نميآيد و ديگر صحيفهاي نميآيد. اگر ـ معاذالله ـ اين هم به سرنوشت تورات و انجيل گرفتار شود، ديني نميماند. فرمود آنجا جاي امن است، از همان نقطه آغازينش ما اين را حفظ کرديم: ﴿فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً﴾، اين شهابسنگها اين آسمانها که پُر از اين کرات است، چندين خاصيت دارد: يکي ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾، بعد هم فرمود حواستان جمع باشد! اين شمس هميشه شمس نبود، اين قمر هميشه قمر نبود، چه اينکه هميشه شمس و قمر هم نيست. ما از برليان و اينها شمس و قمر درست نکرديم، ما يک مُشت دود در دست ما بود، اين را به صورت شمس و قمر درست کرديم: ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ﴾،[22] شما خيال ميکنيد که ما از نور آفتاب درست کرديم؟ ما از نور قمر درست کرديم؟ خير، از دود آفتاب درست کرديم! از دود! ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ﴾، اين خداست. آن که يک مُشت گاز را، يک مُشت دود را شمس و قمر درست ميکند، چرا با او ارتباط نداشته باشيم؟
فرمود در آن منطقه ﴿أَوْحي في كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها﴾، مسئوليتي دارد، از آنجا از آسمان غيب، نه آسماني که با رصدخانهها حلّ ميشود. اين آسماني که با رصدخانهها حلّ ميشود، همان نوراني امام مجتبيٰ است که «مَدُّ الْبَصَرِ». آن آسماني که ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ﴾، آن آسماني که آه مظلوم ميرود، آن آسماني که اگر دعا آن پردهها را پاره ميکند و به آنجا ميرود، آن آسمان است. آن آسمان سخن از معنويت است و غيب است و وحي است و امر الهي است. از آنجا، از آن مرکز، وحي مصون ماند، کسي بخواهد از آن آغاز بهرهبرداري کند: ﴿يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً﴾، بين راه بخواهد آسيب برساند، فرمود پُر از ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[23] وقتي به فرودگاه رسيد، قلب مطهر حضرت آن از سه مقطع معصوم مطلق است: از آغاز تا انجام، از انجام تا آغاز، بين راه که بر طرفين مرتبط است، مصون محض است. فرمود آنجا که کسي بخواهد برود، تير آماده است. رصد است، آماده است، منتظر است، اين نگهبانان ما هم که تيرانداز کامل هستند: ﴿فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً﴾.
وقتي هم که میخواهد تنزّل بکند: ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾، به دست سفيران طيّب و طاهر قرآن نازل ميشود. فرشتههاي طيّب و طاهر معصوم و مصون اينها را ميآورند. وقتي وارد فرودگاه شد، حرم امن قلب مطهر پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) شد، فرمود: ﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾،[24] تو از علم لدنّي برخوردار هستي، صد درصد آنچه را ما گفتيم، تو گرفتي. اين برای اين! حالا که گرفتي، خيلي از موارد است که انسان مطلب را خوب ميفهمد؛ ولي حافظه او ضعيف است، فرمود صد درصد حفظ ميکنيد: ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي﴾،[25] اين بخش دوم يعني بخش دوم! انسان اول چيزي را ميشنود، ياد ميگيرد، بعد به حافظه ميسپارد، اين حافظه هم بايد مثل آن عاقله امين باشد. فرمود عاقله شما صد درصد، چون ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾، حافظهات هم صد درصد، ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي﴾. بخش سوم که به جامعه بخواهی منتقل کني و املاء کني بنويسند، دستور بدهيد، بشنوند، صد درصد لبان مطهّرت معصوم است: ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحَي﴾،[26] ما ديگر چه ميخواهيم؟
از آغاز تا انجام فرمود کسي بخواهد بيايد من با تير اجازه نميدهم. اين کتاب است! اين حرفها را جنها نسبت به حوزه درسي خودشان گفتند. گفتند ما رفتيم ديديم پيغمبر اين را ميگويد، اين را ميگويد، اين را ميگويد، مبدأ آن اين است، وسطش اين است، منتهايش اين است. در پايان همين سوره مبارکه «جن» همين آمده است که فرمود آنچه را که ما در مجلس درس پيغمبر استفاده کرديم، اين است که دو طرفش اسکورت است. در همين سوره مبارکه «جن» بخش پاياني آن همين است: ﴿عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلی غَيْبِهِ أَحَداً ٭ إِلاَّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً ٭ لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصی كُلَّ شَيْءٍ عَدَداً﴾، فرمود آن قدر اين وحي براي ذات أقدس الهي مهم است که بالا و پايين، اين اطراف چهارگانهاش پُر از نگهبان است. «رصد»؛ يعني نگهبان. ﴿مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ﴾، بالا و پايين، پُر از فرشتگان امن هستند که احدي راه پيدا نکند. چرا؟ براي اينکه ذات أقدس الهي ميخواهد ثابت کند که اين وحي همانطوري که فرمود به دست مردم رسيد. نه اينکه وحي تا لبان مطهّر پيغمبر معصوم است، خير! وحي تا گوش مردم، تا جامعه معصوم است. از آن به بعد يا قبول يا نکول. آن وحياي که به گوش ما رسيد، همان است که خدا فرمود. تا به گوش جامعه نرسد، خدا رها نميکند. از آن به بعد قبول و نکول به دست خود ماست: ﴿قُلِ الْحَقُّ﴾، ﴿مَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ﴾، ﴿مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾؛[27] اما همان که خدا گفت، همان به گوش جامعه ميرسد؛ البته ممکن است زيد نخواهد بشنود، عمرو نخواهد بشنود، بکر بخواهد بشنود؛ ولي به سطح جامعه رسيده است. همان را که خدا فرمود فرشتهها آوردند، همان را که فرشتهها آوردند، پيغمبر گرفت. همان را که پيغمبر گرفت، به جامعه گفت، همان که حرف خداست به جامعه رسيد. حالا بعضي ميپذيرند، بعضي نميپذيرند. حالا ممکن است زيد قبول بکند، عمرو قبول نکند؛ ولي به جامعه رسيده است.
اين سوره مبارکه، اين خصوصيت را دارد. گزارش ميدهد که ما فکر نميکرديم کسي به نام خدا بدعت، تهمت، افترا و ارتداد داشته باشد؛ ولي ديديم همه اينها شده است. اين مجلس درس پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) براي ما راهگشا بود، راه بدعت را بست، راه افترا را بست، راه ارتداد را بست، راه کذب «علي الله» را بست، توحيد را گفت، شرک را نفي کرد، اينها را گفته است. ما از مجلس درس آن حضرت اينها را ياد گرفتيم.
﴿يَهْدي إِلَي الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً ٭ وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا﴾، عظمت و علوّ پروردگار ما خيلي بالاست! اصلاً «جَد»؛ يعني بالا، نه جد يعني پدر پدر! اين پدر پدر را که ميگويند جدّ، چون بالاست، وگرنه «الجَدّ هو العلوّ». اين علوّ متعالي است اگر گفتند: «علوّ متعالي»؛ يعني خيلي عالي است. ﴿تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً ٭ وَ أَنَّهُ كانَ يَقُولُ سَفيهُنا عَلَی اللَّهِ شَطَطاً﴾، در قبال رشد، سفه است. اين «شطط» و بيراهه رفتن را به جامعه ميآموخت. ما فکر نميکرديم کسي به نام خدا دروغ بگويد، به نام خدا تهمت بزند، به خدا افترا داشته باشد: ﴿وَ أَنَّا ظَنَنَّا﴾ نه درباره انس، نه درباره جن، ميگفتيم مگر ميشود درباره خدا کسي دروغ بگويد؟ ﴿أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَی اللَّهِ كَذِباً﴾؛ اما ـ متأسفانه ـ ﴿كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً﴾، اينها با هم ارتباط پيدا ميکردند. ميخواستند کسي را به هَم بزنند، کسي را بيجا بالا ببرند، کسي را بيجا پايين بياورند، اين حرفها را گفتند و گناه خودشان را اضافه کردند. هم اينها که به جن پناهنده شدند، مزيد گناه را فراهم کردند هم جنها را که اينها را پذيرفتند، به مزيد گناه مبتلا شدند.
پرسش: ...
پاسخ: بله، چون اينها باور کردند. الآن معلوم شد دروغ است. اينها در بينشان مشرک درآمد، در بين آنها ﴿اتَّخَذَ صاحِبَةً﴾ درآمد، در بين آنها «اتخذ بنين» درآمد، در بين آنها «اتخذ بنات» درآمد؛ اما قرآن که آمد افشاگري کرد، معلوم شد که اينها دروغ است. اين ميگويد ما فکر نميکرديم به نام خدا دروغ جعل بکند! ما ديديم علماي يهود يا علماي ديگر يا علماي ديگر آمدند گفتند، خدا ﴿اتَّخَذَ صاحِبَةً﴾ ـ معاذالله ـ يا «اتخذ ولدا» يا فلان شخص بنين است يا ﴿عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ﴾[28] است يا ﴿الْمَسيحُ ابْنُ اللَّهِ﴾ است، ما هم باور کرديم. بعد قرآن آمده تبيين کرده که او منزّه از همه اينهاست.
خدا فردوسي را غريق رحمت کند! اينکه ما ميگوييم ما يک فردوسي کم داريم، ببينيد مرحوم صدر المتألهين[29] نام شعرا را نميبرد، يکجا فقط نام حافظ، يکجا هم نام ايشان را ميبرد. وقتي ميخواهد از فردوسي به عظمت ياد کند، ميگويد حکيم فردوسي آن عظمت ولايتش که اگر غير فردوسي اين را گفته بود که سرش رفته بود:
که من شهر علمم عليّم دَر ست ٭٭٭ درست اين سخن قول پيغمبرست[30]
آن روزها اصلاً نام مبارک حضرت، مگر گفتني بود؟ اين فردوسي بود که حرف او را تحمل کردند. درباره توحيد ميگويد:
خداوند بالا و پستي تويي ٭٭٭ ندانم چهاي هر چه هستي تويي[31]
اينها خيال ميکنند که اين «ياء» ياي ضمير است! اينکه حرف علمي نيست. اگر «ياء» ياي ضمير باشد؛ يعني من نميدانم تو چه هستي، تو هر چه هستي خودت هستي؛ اما «ياء» ياي مصدري است ضمير نيست؛ يعني تمام حقيقت هستي تو هستي. در عالم چيزي نميماند مگر آيت حق.
خداوند بالا و پستي تويي ٭٭٭ ندانم چهاي هر چه هستي تويي
آن وقت تمام عالم ميشود آيه حق. آن که روشن است، آيه روشن حق است، آن که تاريک است، آيه تاريک حق است. ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾،[32] شب آيت الله تاريک است. بسياري از مسائل عميق رياضي خسوف و کسوف از همين تاريکي درآمده است. آن قدر اين ظل مخروط عميق رياضي است که الآن کسي برای هزار سال قبل را و هزار سال بعد را ميتواند کشف کند که چند تا خسوف اتفاق افتاده و چند تا کسوف اتفاق میافتد. از بس اين سايه مخروط تاريک منظم علمي است! ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾. فرمود اين کارها را ميکردند و اينها خيال ميکردند که بعثي در کار نيست.
مرحوم شيخ طوسي و همفکران ايشان(رضوان الله عليهم) نظر شريفشان اين است که اين «بعث» مربوط به معاد است که خيليها خيال ميکردند که قيامتي در کار نيست. [33]سيدنا الاستاد و همفکران ايشان(رضوان الله عليهم) نظر شريفشان اين است که اين «بعث» راجع به رسالت است. [34]ظاهراً از قصهاي که از سوره مبارکه «احقاف» و سوره «جن» برميآيد، اين است که مربوط به رسالت است؛ يعني فکر نميکرديم که کسي به نام پيغمبر و از به بعد مبعوث ميشود و يک چيز تازهاي بود که ما شنيديم. ما اين صحنه را که ديديم که پُر از نگهبانان است، يک؛ پُر از تيرهاي فراوان است، دو؛ خود اين سماوات که داراي اين کرات هستند، اين «زينة السماء» است، سه؛ شهاب سنگها از اينها ميآيد، چهار؛ نيازک و آن ترکشهاي ضعيف تيري از اينها هست، پنج؛ اين تيرهاي سوزان گداخته، نه خود شهاب سنگ، خود شهاب سنگ که اگر بيايد يک منطقه وسيعي را ويران ميکند، اين را که براي يک جن يا انس نميفرستد. اين ترکشهای شعلهاي که از اينها جدا ميشود اينها به نوعي شهاب است که اينها ميخورد به جنها. اينها را ذات أقدس الهي تيري قرار داد، براي کساني که بخواهند به آن منطقه بالا بروند.
اين شهاب رصد که آمد، اين جنها گفتند ما نفهميديم اين خبر تازهاي که در عالم آمد: ﴿أَ شَرٌّ أُريدَ بِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً﴾، همينها فکر نميکردند که پيامبري خواهد آمد و الآن که وجود مبارک حضرت را زيارت کردند، قرآن را زيارت کردند، وحي را زيارت کردند، براي آنها ثابت شد که «بعثي» ميآيد. ظاهراً اين نظر، نظر نزديکتر به ذهن است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره ذاريات، آيه56.
[2]. سوره اسراء، آيه88.
[3]. سوره ناس، آيه5.
[4]. سوره انعام، آيه121.
[5]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه192.
[6]. سوره بقره، آيه34؛ سوره اعراف، آيه11؛ سوره کهف، آيه50.
[7]. سوره فصلت، آيه12.
[8]. سوره ذاريات، آيه22.
[9]. الخصال، ج2، ص441؛ الإحتجاج علي أهل اللجاج(للطبرسي)، ج1، ص268؛ «وَ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ دَعْوَةُ الْمَظْلُومِ وَ مَدُّ الْبَصَر».
[10]. الميزان في تفسير القرآن، ج8، ص169 و ج17، ص373.
[11]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص331.
[12]. كافي(ط ـ الإسلامية)، ج4، ص189؛ «...أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَام سُئِل ... قِيلَ لَهُ فَلِمَ حُرِّمَ الصِّيَامُ أَيَّامَ التَّشْرِيقِ قَالَ لِأَنَّ الْقَوْمَ زُوَّارُ اللَّهِ وَ هُمْ فِي ضِيَافَتِهِ وَ لَا يَجْمُلُ بِمُضِيفٍ أَنْ يُصَوِّمَ أَضْيَافَه».
[13]. سوره کهف، آيه50.
[14]. سوره احقاف، آيه30﴿إِنَّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسی﴾.
[15]. سوره طه، آيه120.
[16]. سوره توبه، آيه122.
[17]. سوره توبه، آيه122.
[18] . سوره صافّات، آيه6.
[19] . سوره حجرات، آيه7.
[20]. سوره کهف، آيه7.
[21]. سوره حجر، آيه9.
[22]. سوره فصلت, آيه11.
[23]. سوره عبس, آيات15 و 16.
[24]. سوره نمل، آيه6.
[25]. سوره اعلی، آيه6.
[26]. سوره نجم, آيات3 و 4.
[27]. سوره کهف, آيه29.
[28]. سوره توبه، آيه30.
[29]. اسفار، ج۲، ص۳۳۴.
[30]. شاهنامه فردوسی، بخش7، گفتار اندر ستايش پيغمبر.
[31]. شاهنامه فردوسی، بخش1، آغاز کتاب.
[32]. سوره إسراء، آيه12.
[33]. التبيان في تفسير القرآن، ج10، ص149.
[34]. الميزان في تفسير القرآن، ج20، ص42.