مجموعه تفسیر سورهی طارق از آیت الله جوادی آملی
یکشنبه، 29 دی 1398
26 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ (1) وَ ما أَدْراكَ مَا الطَّارِقُ (2) النَّجْمُ الثَّاقِبُ (3) إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيْها حافِظٌ (4) فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ (5) خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ (6) يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ (7) إِنَّهُ عَلی رَجْعِهِ لَقادِرٌ (8) يَوْمَ تُبْلَی السَّرائِرُ (9) فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ (10)﴾.
سوره مبارکهاي که «علم بالغلبه» آن «طارق» است؛ يعني «يذکر فيها الطارق» در مکه نازل شد و محور اصلي اين سوره هم مسئله معاد است. در جريان معاد مشکل آنها اين است انسان که نابود شد قابل برگشت نيست و اگر شما استدلال کنيد بگوييد قدرت خدا نامتناهي است اشکال اين است که قدرت نامتناهي است ولي متعلق قدرت بايد ممکن باشد محال تحت قدرت قرار نميگيرد. دو تا روايت است که مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) در کتاب شريف توحيد نقل کرده است و ائمه(عليهم السلام) برابر استعداد سائلان و مخاطبانشان پاسخ ميدادند.
در يک روايت، راوي سؤال ميکند که آيا خدا قادر است زمين را در چيزي که به اندازه ظرفيت تخممرغ دارد در آن قرار بدهد طوري که نه آن ظرف بزرگ بشود نه مظروف کوچک؟ اين سؤال را کردند. حالا منشأ اين سؤال چه بود و چه کسي سؤال کرد و از کجا اين سؤال پيدا شد؟ ولي اين سؤال را مرحوم صدوق در توحيد نقل ميکند. وجود مبارک حضرت فرمود: «إفتح عينک»؛ چشمت را باز کن ببين چه ميبيني؟ چشم خود را باز کرد عرض کرد آسمان را ميبينم زمين را ميبينم، فرمود خداي سبحان بزرگتر از زمين را که آسمانهاست در کوچکتر از تخممرغ که چشم تو است جا داده است؛ آن سؤالکننده قانع شد و رفت.[1]
در يک جلسه ديگري يک سائل ديگري از حضرت سؤال ميکند آيا خدا ميتواند زمين را در پوست تخممرغ جا بدهد به طوري که اين پوست وسيعتر نشود و آسمان کوچکتر نشود؟ اين شخص چون استدلالپذير بود و قدرت فکري داشت فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلی كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ﴾[2] ذات اقدس الهي قدرتش نامتناهي است اما «و الذي سألته لا يکون»، آنکه تو پرسيدي محال است قدرت که به محال تعلق نميگيرد؛ اين نقص در قدرت نيست در مقدور است او صلاحيت تعلق قدرت را ندارد. اين «لا يکون»، اين «کان»، «کان»ی تامه است. فرمود قدرت خدا نامتناهي است ولي «و الذي سألته لا يکون»؛ يعني «لا يتحقق» يعني «لا يوجد» يعني «يستحيل». قدرت بايد به شيء قابل تعلق بگيرد چه اينکه قابل نيست تحت قدرت قرار نميگيرد. [3]
اين دو روايت را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در کتاب شريف توحيد نقل کردند براي اينکه سائلها يکسان نبودند استعدادها يکسان نبود؛ الآن شما آن روايت اول را که نقل ميکنيد خيليها تعجب ميکنند ميگويند جواب بسيار علمي است، در حالي که حضرت جواب اقناعي داد نه جواب علمي، جواب علمي را به دومي داد.
منکران معاد دو گروه بودند: بعضي استبعاد ميکردند بعضي استحاله. آنها که استبعاد ميکردند جوابشان را آيات قرآن با لحن مناسب ميدهد، اينها که استحاله دارند ميگويند محال است، قرآن کريم به سبک ديگري جواب ميدهد. آنها که استبعاد ميکنند ميفرمايد شما چه استبعادي داريد براي اينکه ذات اقدس الهی، انساني که هيچ نبود اصلاً، نه روحي وجود داشت و نه بدني وجود داشت آفريد خدا مبدع است يعني نوآور است نوآفرين است نه زميني بود نه آسماني بود نه خاکي بود نه آبي بود همه اينها را خلق کرد، انسان نه بدني داشت نه ذراتي داشت نه روحي داشت هر دو را ابداع کرد وقتي ابداع خدا مقدور باشد يقيناً اعاده آن آسان است؛ اين درباره کساني که استبعاد ميکنند.
اما آنها که قائل به استحالهاند ميگويند انسان معدوم ميشود، اگر خداي سبحان دوباره اين ذرات را جمع بکند خلق بکند اين ممکن است ولي اين آن اولي نيست اين يک موجود ديگري است يک بدن ديگري است. اولي نابود شد، دومي دومي است نه اولي. آن که دنيا بود اطاعت يا معصيت کرد آن اولي است اين سابقه دنيايي ندارد اين نه اطاعت کرد نه عصيان.
بنابراين معاد ميشود محال نه مستبعد، تا شما بگوييد قدرت خدا نامتناهي است بله ما هم قبول داريم که قدرت خدا نامتناهي است ولي آنکه معدوم شد او برنميگردد. اينکه خلق کرديد اينکه در دنيا نبود اين نه اطاعت کرد اين شبيه آن است اين مثل آن است. تحقيق قرآن در اين زمينه اين است که شما حقيقت انسان را بررسي کنيد ببينيد انسان چيست؟ انسان حقيقتي دارد به نام روح، يک ابزار بدني دارد که اين ابزار بدني در طي اين مدت چندين بار عوض ميشود؛ يعني انساني که مثلاً هفتاد هشتاد سال زندگي کرده حداقل هفت هشت بار تمام ذرات بدن او عوض شده است، اين «بدل ما يتحلل» که ميگويند همين است. انسان اگر يکي دو روز غذا نخورد چرا لاغر ميشود؟ براي اينکه در حال حرکت و ذوب شدن است، تمام ذرات بدن در حال تحليل و انحلال و ذوب شدن است اين غذاها به اصطلاح «بدل ما يتحلل» است. اين گوشت به تحليل ميرود اين غذايي که انسان مصرف ميکند گوشت ميسازد خون ميسازد استخوان ميسازد رگ و پيوند ميسازد مو ميسازد ناخن ميسازد.
بنابراين انسان چون شبيه هم است در تمام مدت زندگي خيال ميکند همان است؛ اين همان مثالي است معروف که اگر کسي شب بدري، مثل شب چهارده کنار نهري بنشيند. نهرها دو قسمت است يک قسمت نهرهاي کوهستاني است که از سنگها عبور ميکند اين با صدا و با خروش حرکت ميکند، بعضي از نهرهاست که در منطقههاي شيب ساخته شده اين روان است حرکتش تند نيست سنگي در آن نيست از درخت عبور نميکند تا مثلاً خروشي خريري داشته باشد، خرير ماء همان سقوط ماء است مثل آبشار اين هيچ صدايي ندارد اگر کسي يک ساعت کنار اين نهر بنشيند عکس ماه هم در اين آب باشد چون نه حرکت اين آب محسوس است نه حرکت قمر، او خيال ميکند اين عکس يک ساعت در آب ماند همان عکس يک ساعت قبل است؛ در حالي که دهها اين عکس عوض شد.
شد مبدّل آب اين جوي چند بار ٭٭٭ عکس ماه و عکس اختر برقرار[4]
پرسش: …
پاسخ: اين دومي شبيه آن است نه اولي. مثل اينکه الآن ما تمام اين دستهايمان را خيال ميکنيم همان دست پارسال است هيچ ترديد نداريم. اين چه با آزمايش و چه بيآزمايش، الآن همه آن مثل آن است اگر مثل آن باشد اشتباهي در کار نيست. خود ما الآن هيچ ترديدي نداريم که اين دست ما همان دست پارسال است تمام بررسي هم که بکنيد عکسبرداري هم بکنيم آزمايش هم بکنيم ميبينيم اين پوست همين طور است اين استخوان همين طور است اين مو همين طور است اين خالي که روي دست همان طور است اين آزمايش خون لازم نيست؛ اما او اين قدر ظريف ميسازد که دومي شبيه اولي است. حالا شبيهسازي مهم نيست اين يقيناً شبيه آن است همان آقاياني که ميگويند اين خون شبيه آن است ميگويند اين خون امروز غير از خون ديروز است هيچ طبيبي نميگويد اين خون امروز خون ديروز است يا اين پوست امروز پوست ديروز است. اين از رگ و پيه و پيوند گرفته تا استخوانها همه در حال تغيير است اين براي همه روشن است؛ منتها بيان تحليلي قرآن کريم اين است که شما انسان را نشناختيد انسان اگر همين باشد که ﴿يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشي فِي الْأَسْواقِ﴾[5] بدني دارد و خوني دارد اين شايد سؤال شما تقريباً وارد به نظر برسد؛ اما تمام حقيقت انسان روح اوست وقتي تمام حقيقت انسان روح او بود و اين بدن ابزار بود اين بدن مرتّب در تغيير است حالا اين ابزار عوض شد ابزار ديگري ميسازند ولي تمام حقيقت روح آنکه عقيده دارد آنکه عمل کرده است و آنکه ايمان دارد يا کفر دارد آن روح است.
وقتي آيه نازل شد که معاد شما زنده ميشويد عدهاي گفتند: ﴿ءَإِذَا مِتْنَا وَ كُنَّا تُرَاباً وَ عِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾[6] اين يعني چه که ما زنده ميشويم؟ ما ذرات خاک ميشويم تمام شد و رفت! در پاسخ اين اشکال ذات اقدس الهي به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَي رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ﴾[7] شما حواستان جمع باشد شما که نابود نميشويد شما وفات داريد نه فوت. وفات که «قد مرّ غير مرّة» که تاء جزء کلمه نيست از ماده «وَفَي، تَوَفّا، متوفِّي، متوفَّا» اينهاست. اگر کسي تمام حق خودش را بگيرد ميگويند حق خودش را استيفا کرده است. اگر مقالهاي بنويسد که تمام مطالب لازم در آن مقاله باشد ميگويند اين مقاله مستوفا است يا سخنراني او مستوفا است، تمام حق گرفته بشود ميشود استيفا. ذات اقدس الهي هم متوفِّي است ما متوفَّا هستيم فرمود تمام حقيقت شما نزد ماست چيزي به زمين نميرود؛ اين بدن ميرود به زمين دوباره ميسازيم ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾ چه چيزي از بين رفته؟ ابزار بدن از بين رفته؟ دوباره ما اين ابزار را ميسازيم، شما که نمرديد، مگر انسان ميميرد؟
اين بيان نوراني که «وَ لَكِنَّكُمْ تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَي دَار»[8] شما در اين داري که هستيد يک بدن داريد وقتي وارد برزخ ميشويد يک بدن ديگري داريد دوباره شبيه بدن آن اولي که از همين ذرات است آن را ما ميسازيم. بنابراين اين مقدور است اين ممکن است محال نيست تا شما به اصطلاحتان عالمانه اشکال کنيد بگوييد که درست است که خدا ﴿عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَدير﴾ است ولي اعاده معدوم ممکن نيست حقيقت انسان موجود است ﴿إنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيْها حافِظٌ﴾. الآن کسي که شب ميخوابد رؤيايي دارد بدن او در بستر است، ولي خودش سيري دارد زيارت ميرود مشهد ميرود عتبات مقدسه ميرود اماکن را ميبيند مسافرتها دارد بعد صبح که بيدار شد به هر حال در همان بستر است مادامي که در دنيا هستيم با اين بدن هستيم وقتي که مُرديم در برزخ با يک بدن ديگري هستيم در معاد قيامت کبري دوباره همين بدن برميگردد و خدا زنده ميکند.
پرسش: دو تا بدن داريم؟ در برزخ کسانی که غسل جمعه میکنند بدنشان نمیپوسد دوتا بدن دارند؟
پاسخ: بعضي از ابدان ممکن است نپوسند در اثر اينکه با اين بدن کارهاي خير فراواني کردند. خدا غريق رحمت کند مرحوم آقاعلي حکيم را! اين آقاعلي حکيم پسر ملا علي زنوزي است، زنوز از آن منطقههاي تبريز است آنها از حکماي بزرگ اسلاماند. پدر بزرگوارشان از حکماي اسلامي بود و در اصفهان تدريس ميکرد چون اصفهان حوزه علميه شده بود در زمان صفويه. مرحوم شيخ بهايي آنجا بود مرحوم ميرداماد آنجا بود مرحوم صدر المتألهين آنجا بود. اين بزرگواران آنجا تدريس ميکردند. پسر ايشان که مرحوم آقاعلي حکيم است به دعوت رسمي مسئولين آن عصر از اصفهان به تهران تشريف آوردند و حکيم تهراني معروف شدند وگرنه برای زنوز تبريز است. ايشان رسالهاي دارد به نام «سبيل الرشاد في علم المعاد» اين رساله خيلي مفصّل نيست. ايشان در اين رساله به نام معاد که معاد جسماني و روحاني هر دو را ثابت ميکنند ميفرمايند در تهران يک باران شديدي آمد؛ مستحضريد که اين محدوده وسيع را ميگويند ري؛ آنها که اهل ري هستند به رازي معروفاند فخر رازي از همين تهران است، ولي ابو الفتوح رازي که صاحب آن تفسير است و شيعه است اهل همين تهران است. تهران آن روز که به اين صورت نبود همان ري بود و بخشي از منطقههاي غير ري. اينها را ميگفتند رازي فخر رازي اين بود ابو الفتوح رازي که از علماي شيعه است در کنار مزار حضرت عبدالعظيم(سلام الله عليه) آنجا مدفون است و اينها را ميگفتند رازي.
ميدانيد هر جا امامزادهاي باشد به احترام قبر او مؤمنين قبورشان را در آنجا قرار ميدهند. قبرستان وسيعي در اطراف همان مزار وجود مبارک حضرت عبدالعظيم بود. باران شديد که آمد بعضي از قبرها فرو ريخت برخيها که ميرفتند به زيارت قبور ديدند از لابهلاي اينها يک پارچه سفيدي است بررسي کردند ديدند که اين کفن است و اين سالم است؛ بعد تعجب کردند اينجا سالهاست که کسي را دفن نکردند. خوب بررسي کردند شناسايي کردند ديدند قبر مرحوم ابن بابويه قمي است که پدرشان در قم دفن است خود پسر صاحب من لا يحضره الفقيه از کتب اربعه(سلام الله عليهما) اينها جزء محدّثان بزرگ ما بودند که اين امانتهاي الهي را حفظ کردند اين قبر ايشان است بعد فاصله اين حادثه تا زمان رحلتشان هشتصد سال بود. مرحوم آقاعلي حکيم دارد اينها که بررسي کردند ديدند که قبر ابن بابويه است.
آن وقت مردم تهران گرچه جمعيت آن روز خيلي نبود ولي به هر وسيلهاي بود گروه گروه به زيارت اين قبر آمدند که الآن براي ابن بابويه ضريحي درست کردند محدوده خاصي درست کردند عده زيادي از علماي بزرگ تهران آنجا دفن شدند، مرحوم آملي بزرگ صاحب حاشيه بر شمسيه که دارد محمد آملي آنجا دفن است مرحوم آميرزا طاهر تنکابني آنجا دفن است مرحوم ميرزاي جلوه آنجا دفن است، اينها حکما و علماي بزرگ تهران همه ميآمدند کنار همين قبر ابن بابويه اينجا قبرستان است الآن هم وقتي شما مشرف میشويد براي زيارت ميبينيد که يک جاي مخصوصي است که اين علماي بزرگ که آنجا دفن شدند براي آنها يک مزار خاصي است. مرحوم آقاعلي حکيم ميگويد که من ديدم الآن براي من مقدور نيست بعد از مدتي که جمعيت آرام شد من خودم رفتم زيارت کردم ديدم بدن سالم، کفن سالم، بعد فرمود فاصله ما و ايشان هشتصد سال قبل است چون اين کتاب را در دويست سال قبل نوشتند. اگر بخواهد بله بدن را سالم نگه ميدارد.
پرسش: روح به کدام بدن تعلق ميگيرد مادی يا برزخی؟
پاسخ: هر بدني که روح تعلق بگيرد همان شخص است؛ الآن در رؤيا که ما خواب ميبينيم خود ما خواب ميبينيم به آن بدن تعلق بگيرد زيد است به اين بدن تعلق بگيرد زيد است اينها ابزار هستند. انساني که اين بدن او در بستر خواب در رختخواب آرميده است با اينکه خواب ميبيند بدنها فرق ميکند ولي شخص همان شخص است اين شخص ميگويد من خواب ديدم هيچ ترديدي هم ندارد که خودش خواب ديد نميگويد اين بدني که در رختخواب است اينکه نيامده به زيارت، من رفتم به مشهد و آمدم.
پاسخ اساسي قرآن کريم اين است که تمام حقيقت انسان به روح اوست و روح که از بين نميرود اين نيازي به اعاده ندارد تا ما بگوييم خدا ﴿عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَدير﴾ است. ميماند اين بدن که اين بدن مرتّب در تغيير است؛ فرض کنيد حالا کسي بيمار شد لاغر شد تمام گوشتهاي او رفت دوباره در اثر درمان اين گوشت جديد روييد اين گوشت غير از آن گوشت، اين استخوان غير از آن استخوان است اين پيه و رگ و پيوند غير از آنهاست ولي اين آقا همان آقا است.
پرسش: ...
پاسخ: چون با اين بدن کارهاي خير کرده است کنار قبور آنها منشأ برکات است براي اينکه اينها با همين بدن کار خير کردند نماز شب خواندند اطاعت کردند کنار قبور اينها برکات فراوان است. غرض اين است که اين سؤال را ذات اقدس الهي به عظمت جواب ميدهد که شما از بين نرفتيد «قُل» آنها گفتند: ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْض﴾ ما ميرويم درون زمين گم ميشويم، ﴿ءَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾ جواب: ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم﴾، ﴿ضَلَلْنا﴾ نيست توفِّي است تمام حقيقت شما به دست فرشته ماست ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَي رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: همين بدن مادي است، اين زيدي که مريض شد مدتي در بستر بيماري بود تمام گوشتهايش آب شد تمام استخوانهايش عوض شد وقتي معالجه شد بعد از يکسال ميبينيم همين آقا است نميگوييم اين زيد، غير از آن زيد است اين گوشت، غير از آن گوشت است اين پوست، غير از آن پوست است اين استخوان، غير از آن استخوان است حتي اگر عمل کردند پيوند زدند و گرفت ميگويند همين آقا است ترديدي نداريم چون هويت انسان به روح اوست بدن مرتّب در تغيير است حالا يا سريع يا بطيء.
بنابراين سؤالاتي که درباره معاد است دو بخش است آنها که ميگويند معاد مستبعد است، خداي سبحان پاسخ ميدهد که ما شبيه آن را آفريديم؛ آنها که ميگويند مستحيل است شما بگوييد ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلی كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ﴾، طبق آن روايت نوراني که امام صادق(سلام الله عليه) برابر نقل توحيد مرحوم صدوق فرمود اينکه شما سؤال ميکنيد خدا زمين را در پوست تخممرغ جدا بدهد او قدرت مطلقه دارد ولي محال تحت قدرت نيست مثل اينکه شما بگوييد آيا خدا ميتواند دو دو تا را پنج تا کند يا نه؟ اين قابل نيست، نه اينکه او قدرت ندارد، قدرت به محال تعلق نميگيرد. اشکال آنها اين است وقتي که معدوم شد مثل او بله ميشود خدا ايجاد بکند اما خود او که نيست. جواب ميدهد که اصلاً اين معدوم نميشود اين ابزار کارش عوض ميشود بله عوض ميشود. اگر کسي چند بار جبهه رفته در تمام اين بارهايي که جبهه مشرف ميشد ترکش ميخورد يک وقت پاي راست يک وقت پاي چپ، حتي پاي او قطع ميشد بعد دوباره پای مصنوعي گذاشتند گرفت اين آقا همان آقا است. دستش قطع شد دست مصنوعي گذاشتند گرفت دستي ساخت گرفت. اين کسي که مرگ مغزي شد هنوز دفن نکردند قلب او را گرفتند در قلب اين گرفت دست او را گرفتند به دست اين وصل کردند اين از جبهه آمد گرفت، تمام بدن او را از همينهايي که مرگ مغزي شدند وصل کردند گرفت اين همان آقا است چيزي از او نمانده بود. بنابراين بدن ابزار کار ما است، تمام هويت انسان روح اوست.
بنابراين آن جايي که سخن از استبعاد است ذات اقدس الهي از قدرت خود سخن ميگويد، آنجا که سخن از استحاله است سخن از اين است که شما از بين نميرويد تا بگوييد اعاده معدوم باشد مگر روح از بين ميرود؟ ما متوفِّي هستيم شما متوفَّا، يعني تمام حقيقت شما در دست ماست ﴿إنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيْها حافِظٌ﴾. حالا «هو الذي يرسل عليکم حفظة» اين حافظ به معناي ﴿إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظينَ ٭ كِراماً كاتِبينَ﴾[9] درست است و خداي سبحان «هو الذي يرسل عليکم حفظة» درست است، هم حافظاني ميفرستد که ما را نگهداري کنند هم فرشتگاني ميفرستد که اعمال ما را حفظ کنند همه اينها درست است؛ اما اين دو فصل يعني دو فصل! دو تا اشکال است يک اشکال به استبعاد برميگردد، يک اشکال به استحاله برميگردد. آنهايي که ميگويند: ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعيدٌ﴾ بعيد است اين کار فرمود قدرت خدا نامتناهي است چه بعيدي نسبت به اوست؟ حالا نسبت به زيد و عمرو ممکن است بعيد باشد اما خداي سبحان که قدرتش نامتناهي است چه استبعادي دارد؟! اما آنهايي که ميگويند مستحيل است پاسخ علمي ميدهد که نه، مستحيل نيست چه چيزي از بين رفته؟ بله آنکه ميگويد: «إعادة المعدوم مما امتنعا»، چرا ضرر ندارد؟ براي اينکه معدوم نيست معدوم نميشود، نه اينکه معدوم ميشود و اعاده معدوم ممکن است فرمود چيزي از بين نرفته شما متوفَّا هستيد ما متوفِّي هستيم ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. التوحيد(للصدوق)، ص123 و 124.
[2]. سوره بقره،آيات20و106و109.
[3]. التوحيد(للصدوق)، ص130.
[4]. مولوی، مثنوی معنوی، دفتر ششم، بخش 96.
. سوره فرقان، آيه7.[5]
. سوره إسراء، آيات49 و 98؛ سوره مؤمنون، آيه82؛ سوره صافات، آيه16.[6]
[7]. سوره سجده، آيه11.
[8]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج37، ص146.
[9]. سوره إنفطار، آيات 10 و 11.