تفسیر سوره‌ی تکویر - جلسه ۳

مجموعه تفسیر سوره‌ی تکویر از آیت الله جوادی آملی

دوشنبه، 25 آذر 1398

34 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ (1) وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ (2) وَ إِذَا الْجِبالُ سُيِّرَتْ (3) وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ (4) وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ (5) وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ (6) وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ (7) وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ (8) بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ (9) وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ (10) وَ إِذَا السَّماءُ كُشِطَتْ (11) وَ إِذَا الْجَحيمُ سُعِّرَتْ (12) وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ (13) عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ (14) فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ (15) الْجَوارِ الْكُنَّسِ (16) وَ اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ (17) وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ (18) إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَريمٍ (19) ذي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكينٍ (20) مُطاعٍ ثَمَّ أَمينٍ (21) وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ (22) وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبينِ (23) وَ ما هُوَ عَلَی الْغَيْبِ بِضَنينٍ (24) وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَيْطانٍ رَجيمٍ (25) فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ (26) إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمينَ (27) لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقيمَ (28) وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمينَ (29)﴾.

سوره مبارکه «تکوير» همان طوری که ملاحظه فرموديد در مکه نازل شد، بخش اول آن مربوط به معاد است، بخش پاياني آن مربوط به وحي و نبوت. آنچه مربوط به معاد است فرو ريختن خاموش شدن و به تيرگي و تاريکي کشيدن اين أجرام سماوي است و مانند آن. آنچه مربوط به وحي و نبوت است سوگند به ستاره‌ها، سوگند به صبح آن وقتي که مي‌دمد، سوگند به حرکت‌هاي خاص ستاره‌هاي پنج‌گانه که از آنها به عنوان خمسه متحيّره ياد مي‌شود. در اين بخش دوم که سوگند است سوگند به ستاره‌هاي پرفروغ است، سوگند به نفس کشيدن صبح است که با «مُقسَم‌به» تناسب داشته باشد. در بخش اول بعضي از خصوصيت‌هايي است که مانده چه اينکه در بخش دوم درباره اين خمسه متحيّره هم بحث جداگانه‌اي است برابر هيئت قبلي چند کوکب‌اند که آن مدارشان را طي نمي‌کنند يعني کلّ اين 365 درجه را طي نمي‌کنند برخلاف شمس و قمر و ساير ستاره‌هاي رسمي است.

الآن دو مطلب است: يکي اينکه آنچه را که قرآن گفته است مطابق با علم است يا نه؟ يکي اينکه بايد به زبان محاوره و فرهنگ مردم حرف زد. قبلاً هم اين دو مطلب از هم جدا ذکر شد قرآن آنچه مربوط به مسائل علمي است آن را هم عالمانه ذکر مي‌کند و آنچه مربوط به فرهنگ محاوره است که مردم آن طور حرف مي‌زنند آن طور مي‌فهمند آن طور نازل مي‌کند. در جريان طلوع و غروب، قرآن کريم اين طلوع و غروب را به اين کواکب اسناد مي‌دهد شمس طلوع مي‌کند «بزغت» غروب مي‌کند مغارب داريم مشارق داريم اينها را ذکر مي‌کند و اما يک جا مي‌فرمايد درست است که ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾[1] داريم، ﴿رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ﴾[2] داريم ﴿وَ رَبِّ الْمَشَارِقِ وَ الْمَغَارِبِ﴾[3] داريم؛ در بخش چهار مي‌فرمايد که ما اصلاً در عالم مغرب نداريم در سوره مبارکه «صافات»: ﴿وَ رَبُّ الْمَشَارِقِ﴾[4] مغرب يک امر نسبي است اينکه حرکت مي‌کند جايي که او نيست تاريک است مي‌شود مغرب وگرنه ما مغرب در عالم نداريم، تمام اين کواکب اين مدار را طي مي‌کنند جز مشرق چيز ديگري در عالم نيست، اين ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾ که مفرد است براي اينکه هر روز اينها از جايي طلوع مي‌کنند به جايي غروب مي‌کنند مشرقين و مغربين مربوط به آن بامدادي که تفاوت نکند ليل و نهار؛ يک اعتدال ربيعي است به اصطلاح سابقي‌ها يعني بامدادان همان بهار است يک اعتدال خريفي است که در بخش پاييز هم ليل و نهار تفاوت نمي‌کند يک مشرق و مغرب ربيعي است يک مشرق و مغرب خريفي است که اعتدال است، يکي هم ﴿وَ رَبِّ الْمَشَارِقِ وَ الْمَغَارِبِ﴾ است وقتي مشرق‌هاي متعدد داشتيم مغرب‌هاي متعدد داريم اينها برابر با حس است؛ اما آنچه در سوره مبارکه «صافات» است فرمود اصلاً ما مغرب نداريم اين کرات هم مرتّب هر جا مي‌روند روشن مي‌کنند منتها جايي که اينها نيستند شما مغرب را إنتزاع مي‌کنيد وگرنه آنچه را که ما آفريديم نيّر آفريديم اين هر لحظه دارد نور مي‌دهد ما مغرب خلق نکرديم غروب خلق نکرديم اين نيّر که حرکت مي‌کند آن جايي که هست مشرق است آن جايي که نيست مغرب است؛ «نيست» که امر عدمي است را ما خلق نکرديم ﴿وَ رَبُّ الْمَشَارِقِ﴾ که در سوره مبارکه «صافات» گذشت.

اين نشان مي‌دهد که زمين کروي است، يک؛ مغرب از عدم شرق انتزاع مي‌شود، دو؛ چون امر وجودي نيست اما وقتي که بخواهد حرف بزند با جهان سخن بگويد مثل خود منجّمين و صاحبان حِرَف و فنون رياضي است الآن همه اين تقويم‌ها را منجّمين مي‌نويسند همه اين تقويم‌ها را هيويين مي‌نويسند؛ همه اينها مي‌دانند که آفتاب طلوع نمي‌کند ماه هلال ندارد اين زمين است که مي‌گردد اين قسمت زمين که رو به آفتاب است مي‌شود روز، ما طلوع کرديم زمين طلوع کرد نه او و آن قسمت که برگشت مي‌شود مغرب. اين را همه منجّمين مي‌دانند همه رياضيدانان عصر مي‌دانند ولي وقتي مي‌خواهند حرف بزنند تقويم بنويسند چه مي‌نويسند؟ مي‌نويسند وقتي آفتاب طلوع کرد وقتي ماه هلال پيدا مي‌شود وقتي آفتاب غروب کرد اين را منجّمين در تقويم‌هايشان مي‌نويسند با اينکه يقين دارند آفتاب طلوع و غروب ندارد.

غرض اين است که فرهنگ محاوره يک چيز است فرهنگ حوزه و دانشگاه که جاي علمي است چيزي ديگر است. وقتي آدم طرزي حرف بزند که همه مردم بايد بفهمند اما آن جايي که جاي تحقيق علمي است عالمانه سخن گفته است بايد طوري حرف بزند که مردم بفهمند. او نمي‌تواند آنچه ما طلوع کرديم را بنويسد، مردم اين را که نمي‌فهمند آنجا که جاي علم يعني جاي تحقيق و فن‌آوري است آنجا محققانه مي‌گويد زمين حرکت مي‌کند به دور خود، يک اثر دارد به دور شمس و قمر آثار ديگري دارد؛ اينجا محققانه حرفش را مي‌زند اما وقتي مي‌خواهد تقويم بنويسد براي مردم او که نمي‌تواند بگويد «وقتي ما طلوع کرديم»! مي‌گويد آفتاب طلوع کرده و آفتاب غروب کرده است.

قرآن کريم هم اين چنين است لذا در جريان وجود مبارک خليل حق دارد که ﴿فَلَمَّا رَأَي الشَّمْسَ بازِغَةً﴾؛[5] آفتاب طلوع کرده! با اينکه در بخش‌هاي فراواني قرآن دارد که آفتاب طلوع نمي‌کند اين زمين است که مشارق و مغارب داريم و حرکت مي‌کند. اين يک مطلب مربوط به علم است که انسان در حوزه علمي چگونه حرف بزند؟ يک مطلب اين است که در فرهنگ محاوره با مردم چگونه سخن بگويد؟ با مردم شما اگر با اصطلاحات علمي حرف بزنيد که او متوجه نمي‌شود.

پرسش: ...

پاسخ: آن جايي که سه طايفه میگويد آن سه طايفه يعني بالعرض: مغرب داريم، مغربين داريم، مغارب داريم؛ ولي آنجا که جاي تحقيق است مغرب نداريم رأساً ﴿وَ رَبُّ الْمَشَارِقِ﴾ معلوم مي‌شود که آنها بالعرض است مغرب را انکار نمي‌کند ليل را انکار نمي‌کند اما مي‌داند آنچه هست نهار است، وقتي اين قسمت زمين که به طرف شمس بود مي‌شود روز، وقتي برگشت آن قسمتش مي‌شود روز، وقتي ادامه داد آن قسمت سومش مي‌شود روز. از عدم تقابل زمين با شمس ما ليل را انتزاع مي‌کنيم وگرنه ليل يک چيز مخلوقي نيست يک چيز وجودي نيست اما بعد از آن سه بيان: مغرب داريم مغربين داريم مغارب داريم، بعد از اين اگر کسي نفهمد نمي‌فهمد، بعد از اين بايد بفهمد که چرا همه آن موارد را گفته، بعد فرمود که خلاصه ما مغرب در عالم نداريم، کار ما مشرق است هر جا اين چراغ است، آن نبود که امر عدمي است امر وجودي نيست ﴿وَ رَبُّ الْمَشَارِقِ﴾ اين تفصيلش در سوره مبارکه «صافات» گذشت.

پرسش: روز از شب گرفته نشده است!

پاسخ: روز از شب گرفته نشده است، ولي شب امر تبعي است مثل مغرب يک امر تبعي است. اين زمين که رو به آفتاب است اينجا مي‌شود روز، زمين هميشه روز دارد شب ندارد؛ وقتي به اين سمت برگشت اين قسمت آن مي‌شود روز وقتي برگشت به اين سمت، اين قسمت سوم مي‌شود روز، وقتي برگشت اين قسمت چهارم مي‌شود روز، زمين هميشه روز دارد آن جايي که زمين روبروي شمس نيست ما شب را انتزاع مي‌کنيم نه اينکه شب يک امر وجودي باشد خدا خلق کرده باشد«بالاصالة»؛ مثل ظل است سايه به تبع شمس و به تبع آن نور خلق شده است مادامي که آفتاب مي‌تابد به اين چوب، مي‌تابد به اين جدار، اين نور است وقتي سير برگشت و اين قسمت روبروي شمس نشد مي‌شود ظل.

پرسش: ...

پاسخ: بله، يعني پوستش را کَنديم، يعني اين تاريکي را گرفتيم؛ «نَسْلَخُ مِنْهُ الليل»، تاريکي را از آن گرفتيم نه اينکه واقعاً تاريکي يک امر وجودي بايد که ما گرفته باشيم. «نسلخ منه الليل» سلب در سلب است، سلب آن امر سلبي نتيجه‌اش امر وجودي است؛ مثل اينکه بگويند ما فقر را از اين آقا گرفتيم اين شده غني، نه اينکه فقر يک امر وجودي باشد ما اين امر وجودي را گرفتيم تا بشود غني. ما جهل را از او گرفتيم، نه اينکه جهل يک امر وجودي باشد ما هم کار وجودي کرده باشيم و آن إزاله جهل باشد، ما وقتي غنا داديم جهل رخت برمي‌بندد.

پرسش: ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾[6]

پاسخ: بله آن هم همين طور است، آن هم همين طور است ﴿يُكَوِّرُ﴾[7] است، ﴿يُولِجُ﴾ است که در بحث‌هاي روزهاي قبل بود، ﴿نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾ است اين يک تاريکي است که پوششي از نور روي اين آمده، ما وقتي اين پوشش نور را که برداشتيم ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾ است. اين نظير فقر است نظير جهل است، نظير ظل است؛ اينها همه‌شان عدم ملکه است. فرمود ما وقتي که اين نور را برداشتيم ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾ نه اينکه ما اينها را در ظلمت انداختيم نه اينکه ظلمت يک امر وجودي است نه اينکه مخلوق ماست.

پرسش: ...

پاسخ: آن دود در چشم اين شخص بود؛ مثل اينکه فرمود او ديد که ﴿تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ﴾؛[8] الآن انسان وقتي در کنار اقيانوس‌ها مي‌ايستد مغرب که مي‌شود خيال مي‌کنند آفتاب مي‌رود در دريا! اين را فرمود وقتي کنار دريا آمد اين ﴿وَجَدَهَا﴾ آن شمس را ﴿تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ﴾ مثل اينکه در يک چشمه جوشاني فرو رفته است، اين در چشم او اين طور آمده است.

پرسش: ...

پاسخ: بله، ما مشرقي داريم که از اين طرف است مغربي داريم که از آن طرف است که برابر محاوره حرف زدند وقتي سيرش را ادامه داد به طرف غرب رفت و به اقيانوس رسيد آن وقت ديد که راه نيست ﴿وَجَدَ﴾ شمس را ﴿تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ﴾ انسان که در کنار اقيانوس هم بايستد اين طور مي‌بيند اينها فرهنگ محاوره است که ديد اين آفتاب در چشمه جوشان اين دريا دارد فرو مي‌رود اين طور به چشمش مي‌آيد. اين فرهنگ محاوره است وگرنه آفتاب که در دريا فرو نمي‌رود!

بنابراين قرآن يک فرهنگ علمي دارد که آن را کاملاً مشخص مي‌کند که چه چيزي امر وجودي است و چه چيزي امر عدمي است و چه چيزي سابقه دارد و چه چيزي لاحقه دارد، اينها را فرمود: ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغي‏ لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ﴾[9] اين طور نيست که يکی ديگري را جلو بزند يکي فرع ديگري است. ليل سابق نيست لاحق است چرا؟ براي اينکه سايه است و سايه دنبال نور است و هر جا نور باشد پشت‌سر آن سايه است ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغي‏ لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ﴾ نهار سابق است و ليل به دنبال آن است هر جا نهار است روشن است وقتي اين روشني رخت بربست به دنبال آن تاريکي و شب فرا مي‌رسد.

غرض اين است که در جريان معاد، اينها «أشراط الساعة» را نقل کرده است. در جريان وحي و نبوت، طلوع کواکب و حرکت کواکب و طلوع صبح و دميدن صبح و نفس کشيدن صبح و اينها را ذکر کرد که بامداد براي نفس کشيدن تازه است، آمدن وحي هم براي نفس کشيدن جامعه انسانيت است به آن دم روحاني و ربّاني.

در آن بخش اول بعضي از نکات مانده است که بايد ـ إن‌شاء‌الله ـ جداگانه بحث شود. چند «إذا»ی شرطيه است که مربوط به «أشراط ساعة» است در «أشراط الساعة» يک مقدار مربوط به حوادث روزگار است که آسمان چه مي‌شود ستاره چه مي‌شود؛ يک مقدار هم مربوط به اوضاع مردم است که ﴿تَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا﴾،[10] ﴿تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ﴾؛ فرمود هر زن بارداري در اثر شدّت آن هراسناکي، بارش را به زمين مي‌نهد و هر زن شيردهي هم در حالي که کودک در آغوش اوست، دارد شير مي‌دهد از آن حالت هم از شير دادن فرزندش غافل است. در سوره مبارکه «حج» گذشت که اين مرضعه طبق يک نکته ادبي است گفته شد؛ چون «تاء» براي فرق بين مذکر و مؤنث است مثل «عالم و عالمة»، «کاتب و کاتبة»؛ اما صفتي که مخصوص زن‌هاست «تاء» ندارد و نمي‌گويند اين زن «طالقة» است. «تاء» براي فرق است به تعبير «ابن مالک» «تا الفرق»؛[11] يعني «تاء» براي فرق مذکر و مؤنث است. اما يک صفتي مخصوص مؤنث است؛ مثل طالق و حائض اين را مي‌بينيد که در کتاب‌هاي ادبي هرگز نمي‌گويند «حائضة، طالقة» چون غير از زن کسي حيض نمي‌بيند کسي طلاق نمي‌بيند لذا بدون «تاء» گفته مي‌شود طالق، حائض و مانند آن.

اما در خصوص «مرضعة» که آن هم همين طور است مرضع نبايد «تاء» داشته باشد؛ ولي گفتند بين مرضع و مرضعة فرق است «مرضع»؛ يعني زن شيرده. «مرضعة» آن حالتي است که کودک در آغوش مادر است و مادر پستان را در دهن او گذاشته، اين «تاء» براي بيان آن حالت است نه وصف تأنيثي را بفهماند. آن حالت، شديدترين حالت انعطافي مادر و فرزند است، فرمود در آن حالت وقتي «أشراط الساعة» ظهور کرد ﴿تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ﴾؛ آن ﴿تَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا﴾ است، اين ﴿تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ﴾ است.

پس اوضاع کواکب يک طور ديگري است اوضاع زمين يک طور ديگري است وضع مردم طور ديگري است اينها جزء «أشراط الساعة» است. در خلال «أشراط الساعة»، بخشي از اوصاف معاد را ذکر مي‌کند که ﴿إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ﴾، ﴿وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ﴾، ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾ و مانند آن. اينها دالان ورودي قيامت است بخشي از آنها در مسئله حساب‌پرسي و سؤال و جواب قيامت است که با آن «أشراط الساعة» يک مقدار فرق مي‌کند. باز در اثناي اين اوصاف قيامت، وصفي از «أشراط الساعة» مثل ﴿وَ إِذَا السَّماءُ كُشِطَتْ﴾ را ذکر مي‌کند؛ چون اينها با «فاء» نيست در صدد بيان ترتيب نيست اگر با «فاء» يا با «ثمّ» بود اين سؤال‌برانگيز بود که چگونه آن «أشراط الساعة» را ذکر مي‌کند، بعد ﴿إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ﴾ را ذکر مي‌کند، ﴿وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ﴾ را ذکر مي‌کند در اينجا جاي براي ﴿وَ إِذَا السَّماءُ كُشِطَتْ﴾ نيست در حالي که ﴿وَ إِذَا السَّماءُ كُشِطَتْ﴾ آمده بعد از ﴿إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ﴾ و بعد از ﴿وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ﴾ آمده است چون با «فاء» نيست و چون با «ثمّ» نيست و اين مطلق ذکر را بدون ترتيب مي‌فهماند لذا نمي‌شود اشکال کرد که چرا اين بعد از ﴿إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ﴾ آمد.

پرسش: ...

پاسخ: کدام انسان مي‌فهمد؟ آن روز مي‌فهمد، الآن که خيلي‌ها نمي‌دانند که چه کار کردند آن روز کاملاً مشاهده مي‌کنند. آن روز همه کارهاي خودش را مي‌آورد و در مشهد و معرض اوست.

پرسش: ...

پاسخ: ﴿وَ لَوْ ألْقَي مَعَاذِيرَهُ﴾[12] آن در معاد است. در معاد فرمود: ﴿يُنَبَّؤُ الْإِنسَانُ يَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾[13] اين «نبأ» يعني خبر. باب «إفعال» مي‌شود «أنبأ»؛ باب تفعيل آن مي‌شود «تنبِىء» و «تنبئَ»، مثل تبصره که مصدر باب «تفعيل» است. اين ﴿يُنَبَّؤُ﴾ که باب «تفعيل» است آن شدت عمل، مبالغه عمل، کثرت عمل را مي‌رساند، فرمود ما تمام جزئيات را به انسان مي‌گوييم؛ بعد مي‌فرمايد چه حاجت به گزارش دادن چون خودش دارد مي‌بيند. اين «بل» بل إضرابيه است ﴿بَلِ الْإِنسَانُ عَلَي نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ﴾[14] نيازي به «تنبئَ» نيست نياز به اينکه ما گزارش بدهيم نيست خودش مي‌بيند، اين «بل» بل إضرابيه است، بعد از آن «تنبئَ»، ﴿يُنَبَّؤُ الْإِنسَانُ يَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾ بعد مي‌فرمايد هيچ حاجتي نيست که گزارشگر به آنها گزارش بدهد ﴿بَلِ الْإِنسَانُ عَلَي نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ﴾ چرا؟ چون ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾. غرض اين است که چون «واو» است، نه «فاء» و «ثمّ»، اين سؤال نمي‌تواند خيلي مطرح شود.

مطلب بعدي در آن ﴿إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ﴾ است. جناب زمخشري در کشاف دارد که اين ﴿إِذَا الْمَوْؤُدَةُ﴾ اين «وَؤَدَ» مقلوب «أَوَدَ» است، مقلوب «آدَ» است؛ يعني با «الف و همزه» که اين «همزه» منقلب از همان «واو» است. «آدَهُ و يئودُهُ»، يعني «أثقَلَهُ يثقِلُهُ» يعني بار سنگيني است؛ چون دارد که ﴿لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما﴾[15] اين «يئودُ» از «آدَ» که فعل ماضي است به صورت «يئودُ» در مي‌آيد.[16] اگر تحمّل باري براي انسان دشوار باشد و انسان سنگيني احساس کند مي‌گويند «آدَهُ»؛ يعني اين بار براي او سنگين است؛ اما اگر براي او سنگين نباشد مي‌گويند «لا يؤُدُهُ»؛ برايش آسان است سنگين نيست. اين «آدَ، يئودُ» به اين معناست که در «آيت الکرسي» آمده که ذات اقدس الهي آسمان و زمين را حفظ مي‌کند ﴿وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما﴾. يکي از لطايفي که در مقام ابراهيم(سلام الله عليه) است همين است که اين مقام ابراهيم را اگر دقت کرديد که «نعم المطلوب» و اگر دقت نکرديد که ـ إن‌شاءالله ـ در سفرهاي بعد کاملاً دقّت کنيد اين مقام ابراهيم که الآن در مخزن فلزي است، يک سنگ مشکي‌رنگي است که أثر دو قدم در آن است دو قدم نوراني، أثر پاي راست و پاي چپ، مثل اينکه اين گِل بود و انسان روي اين گِل پا گذاشت و اين پا فرو رفت بعد به صورت سنگ درآمد و اين اثر همچنان مانده است يا از اول هم سنگ بود و اثر پاي مبارک خليل الهي(سلام الله عليه) در اين سنگ فرو رفت و اين دو قدم کاملاً مشهود است؛ اين قدم وجود مبارک است که به آن مي‌گويند مقام ابراهيم و قرآن کريم هم بر اين مقام ابراهيم تکيه مي‌کند که ﴿فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهيمَ﴾؛[17] يعني سراسر جهان آيات الهي است، اما آنجا آيات روشن و شفاف است. اين سنگ گران‌قدر پربرکت در آن محفظه فلزي است، يک نوار فلزي روي اين لبه مقام ابراهيم(سلام الله عليه) است، روي اين نوار فلزي نوشته است ﴿وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما﴾؛ يعني حفظ اين دو قدم براي ذات اقدس الهي سخت نيست، هر کس بود يک حُسن ذوقي داشت که اين جمله نوراني را آنجا نوشت؛ چون جمعيت زياد است فرصت نمي‌دهند که کسي به خوبي آنجا بايستد آن زاويه ديد را خوب بشناسد و همان بخش نوراني را زيارت بکند، کاملاً اين جمله ﴿وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما﴾ را ببيند، الآن هم آنجا نوشته است. «آدَه يئودُهُ»؛ يعني «أثقَلَهُ يثقِلُهُ»، دشوار بود براي او، سنگيني کرد.

جناب زمخشری اين را از «آدَ يؤُدُ» مي‌داند، بعد مي‌گويد اين «موؤُد» مقلوب از آن «آدَ يؤُدُ» است؛ يعني اين «وَؤَدَ» اصلش «أَوَدَ» بود. مرحوم امين الإسلام در مجمع و ساير آقايان مي‌گويند که اين «أَوَدَ» معني خاص خودش را دارد ««أَوَدَهُ» يعني بار سنگيني آن را دفن کرد، در زمين اين را دفن کرد، زير خاک دفن کرد همين است. «موؤُدة» يعني «مدفونة تحت التراب»، به چه دليل شما مي‌گوييد اين «موؤدة» از آن «أوَدَ» از «آدَ» منقلب شده است به اين صورت؟ اين يک اختلاف ادبی است بين آنچه در کشاف است و بين آنچه در مجمع البيان و امثال آن است، أحياناً ممکن است خود زمخشری هم به اين حرف رضا ندهد و از ديگران نقل کرده باشد ولي اين دو نظر هست.

اما «موؤدة» چون مؤنث است آن تلخ‌ترين حادثه جاهليت را ذکر مي‌کند در جاهليت اين مردم جاهلي در سه مقطع فرزندکشي داشتند: دو مقطع آن براي خيلي‌ها بود يک مقطعش مخصوص بود، يک گروه خاصي بود که دخترها را زير خاک دفن مي‌کردند، نه همه؛ حالا انواع دخترها يا زيبا نبودند يا مي‌ترسيدند در جنگ‌ها فرزندانشان به اسارت بروند برايشان ننگ بود، از اين بهانه‌هايي که داشتند اين دختربچه‌ها را دفن مي‌کردند. در بخش‌هاي قبلي هم گذشت که ﴿وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثي‏ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا﴾، وقتي به آنها مي‌گفتند خدا به شما دختر داد اينها صورتشان سياه مي‌شد ﴿وَ هُوَ كَظيمٌ﴾[18] و خشم را فرو مي‌نشاندند تا کم‌کم اين بچه را دفن کنند. اين ننگي بود در طايفه خاصي، نه همه طوائف جاهلي. اما دو بخش ديگر فرزندکشي بود چه دختر چه پسر: يکي در آن خشکسالي‌ها در برابر ترسالي‌ها. آن سال‌ها که تَر بود باران فراوان بود زندگي‌شان را چون باديه‌نشين بودند صحرانشين بودند کشاورزي‌شان تأمين مي‌شد تأمين مي‌کردند، وگرنه در خشکسالي‌ها اينها «يغذوا الکلاب و يقتلوا الاولاد»[19] سگ‌ها را غذا مي‌دادند ولي بچه‌ها را مي‌کشتند، سگ‌ها را مي‌گفتند که گله‌هاي ما را حفظ مي‌کند اما بچه که به درد ما نمي‌خورد، «يغذوا الکلاب و يقتلوا الأولاد»؛ اين اختصاصي به گروه خاص نداشت چه اينکه اختصاصي هم به دختر نداشت.

در اين بخش‌ها قرآن کريم فرمود: ﴿وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ﴾[20] چقدر اين کتاب، کتاب غني و بوسيدني است! بارها به عرض شما رسيد، قرآن کريم از مال به عنوان عامل قوام ذکر کرده است و کسي که جيبش خالي است کيفش خالي است قرآن او را گدا نمي‌داند، ما در فارسي مي‌گوييم گدا، در عربي مي‌گويند فاقد، يعني مال ندارد. قرآن نمي‌گويد کسي که دستش تهي است او فاقد است مي‌گويد آن کسي که جيبش خالي است کيفش خالي است دستش تهي است او فقير است فقير به معني گدا نيست، فقير بر وزن فعيل به معني مفعول است؛ يعني کسي که ستون فقراتش شکسته است قدرت قيام ندارد، شما مي‌خواهيد ملتي که جيبش خالي است مقاوم باشد در برابر بيگانه، اين قدرت قيام ندارد. اين کتاب بوسيدني است، بوسيدني است يعني بوسيدني است! نمي‌خواهد بگويد أشرافي زندگي کنيد ولي مي‌خواهد بگويد آبرويت بايد محفوظ باشد. نمي‌خواهد به مسئولين بگويد که اين قدر به مردم بدهيد که أشرافي زندگي کنند، اين قدر جلوي مردم را باز بگذاريد حق مردم را نخوريد، تا اينها ويلچري نشوند همين! همين! نگذاريد مردم ويلچري بشوند. تعبير فقير اين است، تعبير مسکين اين است ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاكِينِ﴾[21] مسکين يعني چه؟ مسکين که به معني گدا نيست، مسکين يعني زمين‌گير. اين أهل سکون است أهل حرکت نيست در برابر چه کسی مقاومت کند؟ فرمود بکوشيد که مردم بتوانند روي پاي خودشان بايستند ما به اندازه کافي به اينها داديم شما اختلاس نکنيد نجومي نگيريد بگذاريد اينها روي پاي خودشان بايستند همين! بعد از اينکه در سوره مبارکه «نساء» اوايلش فرمود: مال ويلچر نيست، مال پاي استوار شماست، مال عامل قيام شماست اين عامل قيام را به دست سفهاء ندهيد ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتي‏ جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً﴾[22] اگر مي‌خواهيد قيام داشته باشيد مقاوم باشيد در برابر بيگانه، بايد جيب شما پر باشد همين! جيب شما پر باشد هم نه به معني أشرافيت است آن را هم در آيات فراواني جلويش را گرفته است يعني آبرويتان محفوظ باشد همين! اين کتاب بوسيدني نيست؟ اي کاش به ما مي‌گفتند هر شب قرآن به‌سر بکنيد! فرمود اين مال عامل قيام شماست مواظب باشيد به دست هر کسي ندهيد. بخواهيد رأي بدهيد انتخابات داشته باشيد نماينده انتخاب بکنيد، نماينده‌اي که نه بيراهه برود نه راه کسي را ببندد مردم را ويلچري نکند همين! مواظب باشيد که مردم ويلچري نشوند همين! اين وظيفه شماست وظيفه همه ماست ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ﴾ چه بگويد قرآن؟ چگونه شفاف‌تر بگويد؟ فرمود: ﴿وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ﴾ نفرمود براي ترس از گدايي، فرمود: ﴿خَشْيَةَ إِمْلاقٍ﴾ ملتي که جيبش خالي است کيفش خالي است او اهل املاق است املاق يعني تملّق و چاپلوسي. وقتي کسي جيبش خالي است مدّاحي اين بکند ثناخواني آن را بکند يا به خيال اين بدِ او را بگويد خوبي اين را بگويد، فرمود اين تملّق است؛ انسان بزرگ‌تر از آن است که تملّق بکند، انسان برتر و شريف‌تر از آن است که أهل املاق باشد. شما براي ترس املاقتان اين کار را نکنيد؛ ما کسي که جيبش خالي است را نمي‌گوييم چاپلوس ولي قرآن مي‌گويد چاپلوسي مي‌آورد إملاق تملّق مي‌آورد عظمت و جلال و شکوه انسانيت را از انسان مي‌گيرد. اين بيان نوراني حضرت امير که همان قرآن ناطق است فرمود: «إِذَا أَمْلَقْتُمْ‏ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَة»[23] احساس کرديد چاپلوس هستيد در اثر نداري و فقر با خدا معامله کنيد اين در نهج البلاغه است: «إِذَا أَمْلَقْتُمْ‏ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَة».

اين ﴿إِذَا الْمَوْؤُدَةُ﴾ اين طور نيست که آن دو قسم را نفي کند؛ منتها اين چون مهم‌تر از آن دو قسم است اين مهم را ذکر کردند؛ هم ﴿إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ﴾ هم «إذ المقتول خشية إملاق يسئل»، هم «مقتول لدي الوثن و الضحي قرباناً يُقتل»، آن قسمتي که قرباني مي‌کردند آن هم همين طور است. قسم سوم فرزندکشي اين بود که اگر کاري مي‌خواستند تقرّبي بکنند بچه‌ها را قرباني مي‌کردند براي صنم و وثن. فرمود شما اين کار را نکنيد اين يک سفاهت است آن سنگ و چوب مشکل خودش را حل نمي‌کند چه رسد به مشکل شما. پس در سه بخش فرزندکشي بود يک بخش که مخصوص طايفه خاص بود دخترهاي را مي‌کشتند، يک بخش ديگر مخصوص آن طايفه خاص نبود يا براي قحطي و خشکسالي بود يا براي تقرّب به صنم و وثن بود اينها را فرمود: ﴿وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ﴾ برای آن گروه دوم؛ دختران را مي‌کشتند ﴿سَفَهاً﴾ برای گروه سوم. در قيامت از هر سه گروه سؤال مي‌شود تنها اختصاصي به آن ندارد منتها او چون مظلوم‌تر است از آن سؤال مي‌کنند. اميد که ـ إن‌شاءالله ـ کشور قرآني باشد.

«و الحمد لله رب العالمين»

[1]. سوره شعراء، آيه28؛ سوره مزمل، آيه9.

[2]. سوره الرحمن، آيه17.

[3]. سوره معارج، آيه40.

[4]. سوره صافات، آيه5.

[5]. سوره انعام، آيه78.

[6]. سوره حج، آيه61؛ سوره لقمان, آيه29؛ سوره فاطر، آيه13؛ سوره حديد، آيه6.

[7]. سوره زمر، آيه5.

[8]. سوره کهف، آيه86.

[9]. سوره يس، آيه40.

[10]. سوره حج، آيه2.

[11]. البهجة المرضية علي ألفية إبن مالك، ص475.

[12]. سوره قيامت، آيه15.

[13]. سوره قيامت، آيه13.

[14]. سوره قيامت، آيه14.

[15]. سوره بقره، آيه255.

[16]. الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج‏4، ص708.

[17]. سوره آل عمران، آيه97.

[18]. سوره نحل، آيه58.

[19]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج‏30، ص8؛«... بَعَثَ مُحَمَّداً صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أَنْتُمْ مَعَاشِرَ الْعَرَبِ عَلَي شَرِّ حَالٍ يغذوا [يَغْذُو] أَحَدُكُمْ كَلْبَهُ وَ يَقْتُلُ وَلَدَهُ ...».

[20]. سوره اسراء، آيه31.

[21]. سوره توبه، آيه60.

[22]. سوره نساءآيه5.

[23]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت258.