تفسیر سوره نازعات - جلسه ۵

مجموعه تفسیر سوره نازعات از آیت الله جوادی آملی

یکشنبه، 3 آذر 1398

30 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

﴿هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسي‏ (15) إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوي (16) اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي‏ (17) فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلى‏ أَنْ تَزَكَّي (18) وَ أَهْدِيَكَ إِلى‏ رَبِّكَ فَتَخْشي‏ (19) فَأَراهُ الْآيَةَ الْكُبْري‏ (20) فَكَذَّبَ وَ عَصي‏ (21) ثُمَّ أَدْبَرَ يَسْعي‏ (22) فَحَشَرَ فَنادي‏ (23) فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي‏ (24) فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى‏ (25) إِنَّ في‏ ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشي‏ (26) أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها (27) رَفَعَ سَمْكَها فَسَوَّاها (28) وَ أَغْطَشَ لَيْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها (29) وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها (30) أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها (31) وَ الْجِبالَ أَرْساها (32) مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ (33) فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْكُبْري‏ (34) يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعي‏ (35) وَ بُرِّزَتِ الْجَحيمُ لِمَنْ يَري‏ (36) فَأَمَّا مَنْ طَغي‏ (37) وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا (38) فَإِنَّ الْجَحيمَ هِيَ الْمَأْوي‏ (39)﴾

بعد از ذکر جريان قيامت نامي از معروف‌ترين قصص انبيا که قصه وجود مبارک موساي کليم است را ذکر مي‌کند براي اينکه رخدادهاي زمان آن حضرت چه از نظر سياست چه از نظر فرهنگ چه از نظر اجتماع، بيش از ديگران بود، يک؛ و يهودي‌هايي که در مکه و مدينه مخصوصاً مدينه بودند کارشکني‌هاي فراواني داشتند، دو؛ و هر روز يک خدعه و خيانتي عليه اسلام داشتند، سه؛ که در اين زمينه خدا مي‌فرمايد: ﴿لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلي‏ خائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾[1] يعني هر روز اينها نقشه مي‌کشند هر روز دارند خيانت مي‌کنند؛ لذا جريان موساي کليم(سلام الله عليه) بيش از انبياي ديگر در قرآن کريم مطرح شد و خطر يهودي‌ها در خيبر و مانند آن خطر سهمگيني بود که هر روز مسلمان‌ها را در فشار قرار مي‌دادند با آن نقشه‌هايي که مي‌کشيدند در عين حال که ذات مقدس پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) با همه هوشياري کشور را اداره مي‌کرد خدا فرمود: ﴿لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلي‏ خائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾؛ هر روز دارند نقشه مي‌کشند؛ اين است که مسئله يهود را و جريان موساي کليم را چه در مکه چه در مدينه مبسوطاً ذکر کرد تا عبرتي باشد براي مسلمان‌ها يعني عبور بکنند از آنچه نقص است به کمال و از آنچه عيب است به صحت.

فرمود: >هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسي< که خدا در وادي مقدس فرمود: >اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي<؛ قبلاً فرمود به اينکه ﴿فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً﴾[2] با يک فرهنگ آرام و زبان و نرم او را دعوت کنيد که او بهانه نگيرد؛ براساس همان سبک دعوت به وجود مبارک موساي کليم فرموده بود خيلي آرام و نرم دعوت کنيد موساي کليم هم به همان سبک رفت به فرعون گفت: >هَلْ لَكَ إِلى‏ أَنْ تَزَكَّي ٭ وَ أَهْدِيَكَ إِلى‏ رَبِّكَ< با زبان استفهام آن هم از طهارت روح او را آگاه کرد که آيا مي‌شود دعوت ما را بپذيريد يا نه؟ به عنوان فرمانروايي و فرمانروا و حاکم وارد نشد اين همان قول ليّني است که خدا سفارش کرد ﴿فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً﴾ و وجود مبارک کليم الهي هم فرمود: >هَلْ لَكَ إِلى‏ أَنْ تَزَكَّي ٭ وَ أَهْدِيَكَ إِلى‏ رَبِّكَ فَتَخْشي .<

خشيت فرع بر معرفت است گرچه در سوره «فاطر» فرمود: ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾[3] اما براي علما هم درجاتي است براي خشيت هم درجاتي است و هر مرتبه‌اي از معرفت که کامل‌تر بشود خشيتِ برتري او را همراهي مي‌کند؛ لذا اولين مرتبه علم همان اولين مرتبه خشيت را به همراه دارد، اين طور نيست که اگر کسي به اولين مرتبه معرفت رسيد درجات برتر خشيت نصيب او بشود >وَ أَهْدِيَكَ إِلى‏ رَبِّكَ فَتَخْشي .<بعد براي اثبات نبوت خود معجزه‌اي آورد؛ ظاهراً در اينجا سخن از اژدها شدن و ثعبان مبين شدن نيست >فَأَراهُ الْآيَةَ الْكُبْري< اين را همان طوري که بعضي‌ها بيان کردند همان يد بيضاء بود که يک آيه و معجزه نقدي بود. وقتي او از حضرت معجزه طلب کرد حضرت دست به جَيب و گريبان و اين بخش از صدر خود قرار داد، اين دست مثل آفتاب مي‌درخشيد. اينکه بزرگان گفتند مشکل را جَيب حل مي‌کند نه جيب براي همين است؛ هرگز جيب يعني پول و مال، مشکل آدم را حل نمي‌کند، آن شرح صدر است آن سينه طيّب و طاهر و نوراني است آن جَيب است که مشکل را حل مي‌کند هم مشکل خود آدم را هم مشکل ديگران را؛ نه جيب و کيف و اين جيب و کيف را فرعون هم داشت؛ اما آنکه موساي کليم داشت جَيب بود آنکه فرعون نداشت همين جَيب بود. پس جيب و مال مشکل را حل نمي‌کند آنکه حلّال مشکلات است شرح صدر است و اينکه وجود مبارک موساي کليم شرح صدر طلب کرده نتايج آن در همين گونه از موارد است که دست را به جَيب و به صدر و سينه برد و به همين گردن و اين قسمت نهاد وقتي که درآورد >تَخْرُجْ بَيْضاءَ< اما >مِنْ غَيْرِ سُوءٍ<؛[4] اين کلمه >مِنْ غَيْرِ سُوءٍ< که بازگو مي‌شود براي اينکه بدانند دستي که سفيد شد در اثر برص و ساير بيماري‌ها نيست اين دست شفاف شد سفيد شد. اين دست بيضاء و روشن و شفاف از همان جَيب شفاف کمک گرفته است: >فَأَراهُ الْآيَةَ الْكُبْري<.

آنگاه با اينکه او حجت الهي را ديد >فَكَذَّبَ وَ عَصي< اين بحث براي همه ما لازم است؛ ما روحي داريم اين روح بايد امام ما باشد. يک بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) دارد که علم و روح و قلب اينها را که ذکر مي‌کند مي‌فرمايد به هر حال شما امامي لازم داريد در تشکيلات بدن شما آن قوه عقلاني بايد امام شما باشد که اين قواي ديگر از آن پيروي کنند؛[5] اگر ما چنين امامي داشتيم يک روح قوي داشتيم اين عقل نظر را که مسئول انديشه است با عقل عمل که مسئول انگيزه است هماهنگ مي‌کند، هر کدام که بيمار هستند فوراً به سراغ آن مي‌روند؛ يعني بدن که بيمار است اين روح تشخيص مي‌دهد و فوراً براي درمان اين بدن به طبيب مراجعه مي‌کند و اين روح آگاه اگر ديد در گوشه‌اي از گوشه‌هاي خودِ روح مرض راه دارد فوراً به سراغ طبيب مي‌رود و دارو پيدا مي‌کند ﴿نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَة﴾[6] پيدا مي‌کند و مي‌نوشد و استفاده مي‌کند.

اگر روح غافل باشد و مشغول سرگرمي و بازي باشد حالا پا خون آمده اين توجه ندارد. اگر کسي بيماري دروني دارد کبر دارد غرور دارد خيانت دارد تکبر دارد بي‌عفافي دارد اين يک مرض است؛ اين‌گونه از امراض را اگر روح توجه داشته باشد فوراً درمان مي‌کند. حالا درمان روح مثل درمان طب محدود نيست، در جريان طب يک سلسله داروهايي است که مشخص است، اما در جريان روح داروهاي او نامشخص است. اين دعايي که آمده است، هر کدام از اين ائمه(عليهم السلام) اين دعاي يک خطي را بيان کردند نور الهي است که از زبان آن حضرت نازل شده است. ببينيد که اين يک خط است، سه تا جمله دارد دو تا جمله‌اش معروف است اما آن جمله سوم خيلي عرشي است. جمله اول اين است که «يَا مَنِ اسْمُهُ دَوَاءٌ» اين معروف است جمله دوم اين است که «وَ ذِكْرُهُ شِفَاءٌ» اين معروف است؛ سوم: «يَا مَنْ يَجْعَلُ الشِّفَاءَ فِيمَا يَشَاءُ مِنَ الْأَشْيَاءِ»؛[7] يعني خدايا علم ما محدود است چه چيزي شفا مي‌بخشد چه چيزي دواست ما نمي‌دانيم، هر چه تو بخواهي عامل شفاست محدود نيست. تو اگر خواستي آبي را وليّ‌اي از اولياي الهي با صلواتي بخواند و بماند شفا مي‌دهد، ما چه مي‌دانيم؟! خيلي اين جمله بلند است «يَا مَنْ يَجْعَلُ الشِّفَاءَ فِيمَا يَشَاءُ مِنَ الْأَشْيَاءِ» اين مشخص نيست نامحدود است.

اين خدا وقتي انسان را تربيت کرد انسان کاملاً طبيب خودش است انسان وقتي طبيب خودش بود فوراً معالجه مي‌کند و اين هم که وجود مبارک حضرت امير در نهج البلاغه دارد: «طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّه‏»[8] نه يعني طبيب دوره‌گر؛ اين دوران و اين حرکت برای طب است نه برای طبيب. نه اينکه حضرت مي‌گردد هر جا مريضي پيدا کرد شفا مي‌دهد، طبّش را دور مي‌دهد نه طبيب؛ «طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّه‏»؛ يعني اين طب را دور مي‌دهد. آن‌گاه افرادي مثل سعدي و امثال سعدي که خوش‌فهم‌اند، اين آيه را خوب فهميدند که گفتند، مثل جرّاح که طبّش را دور مي‌دهد آن‌جايي که بايد نيش بزند نيش مي‌زند، آن‌جايي که بايد مَرهم بنهد مَرهم مي‌نهد که «چو جرّاح که رگزن و مرهم‌نِه است»؛[9] اين طب را دور مي‌دهد جاي مَرهم مرهم و جاي نيش نيش. جاي تعذيب تعذيب، جاي آيه رحمت آيه رحمت. اين طب را دور مي‌دهد و اگر انسان بيماري را در يکي از بخش‌هاي خود احساس کرد چون از آن طبيب دوّار به طب کمک گرفته است فوراً به معالجه خود مي‌پردازد خودش را درمان مي‌کند و اگر اين نباشد شما مدام آيه بخوانيد مدام روايت بخوانيد در بحث قبل اشاره شد که اين شخص مشکل علمي ندارد ما يک تصور داريم تصديق داريم قضيه داريم جزم داريم يقين داريم برهان داريم يک سلسله از اين حرف‌ها داريم که مسئولش عقل نظري است که حوزه و دانشگاه کارشان اين است. يک سلسله کارهايي داريم که مسجد و حسينيه کارشان آن است و آن عزم است و نيت است و اخلاص است و مانند آن. عزم يعني عزم، جزم يعني جزم! جزم بخش علمي است مربوط به عقل نظري است که مي‌فهمد؛ عزم مربوط به نيت اخلاص اينها مربوط به عقل عملي است که بايد انجام بدهد اگر ـ خداي ناکرده ـ عقل عملي فلج بود شما هر چه آيه بخوانيد هر چه روايت بخوانيد اين خودش خوانده و کتاب نوشته؛ هيچ يعني هيچ! اگر آن روح قوي نباشد؛ مثل اينکه اين شخص مار و عقرب را مي‌بيند ولي چشم که فرار نمي‌کند، شما مرتّب عينک بده، دوربين بده، تلسکوپ بده، مدام ميکروسکوپ بده، مدام ذره‌بين بده، او که مشکل ديد ندارد؛ شما مرتّب آيه و روايت مي‌خواني! او مشکل دست و پا دارد دست و پايش فلج است کاري بکنيد که پاي او درمان بشود، يعني آن عقل عملي، يعني آن بخش نيت، اخلاص، عزم. آن بيان نوراني امام که فرمود: «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[10] دستگاهي هست که تصميم‌گيري به عهده اوست اين نبايد فلج باشد آن روح اگر قوي باشد به فکر همه اينها هست، وگرنه اين دو تا آيه را خيلي‌ها تلاش و کوشش کردند حل کنند به هر حال براي خيلي‌ها حل نشد، مگر به بيان نوراني امام (سلام الله عليه). فرمود: ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا﴾[11] اين «الف و سين و تاء» گاهي براي طلب است مثل «إسْتَکْتبَ»؛ گاهي «إستيقنَ» براي تأکيد است ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ يقين داشتند فرعوني‌ها که موسي حق است. بيان نوراني موساي کليم(سلام الله عليه) به فرعون هم اين بود که ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ﴾[12] براي تو مسلّم شد که اينها معجزه است.

پرسش: ...

پاسخ: نه، اگر آن خطر را مي‌ديد که هامان را هم طرد مي‌کرد، اگر هيچ شکي در او نبود هيچ مشکلي از نظر عقل عملي نداشت و راه عزم و نيت او بسته نبود؛ فرمود بعضي‌ها از سنگ سنگين‌ترند ﴿قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾[13] حالا اين معنا واقعاً براي ما دشوار است و نمي‌فهميم ﴿وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ﴾ فرمود اين سنگ‌هايي که از جايي به جايي مي‌افتند شما نمي‌دانيد که از ترس خدا افتادند اينها براي ما واقع درک‌شدني نيست. اين است که وقتي حضرت ظهور کرد قرآن را تفسير مي‌کند طوري که انسان تازه دارد مي‌فهمد اين است ما اگر ـ إن‌شاءالله ـ زمان حضرت را درک بکنيم تازه مبتدي هستيم که داريم قرآن را مي‌فهميم. فرمود اين سنگي که از بالا افتاده است از ترس خدا افتاده است! اين يعني چه؟ ﴿وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّه<. اين هم بارها به عرض شما رسيد مرحوم شيخ طوسي در تبيان نقل کرد که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود سنگي است که قبل از اينکه من پيغمبر بشوم هر وقت مرا مي‌ديد سلام مي‌کرد «إِنِّي لَأَعْرِفُهُ الْآن‏»[14] الآن هم آن را مي‌شناسم؛ اينها براي ما افسانه است وقتي نمي‌فهميم نمي‌فهميم!

حالا از ما که نخواستند اينها را بفهميم از ما خواستند کاري که فرعون کرده را مي‌شود فهميد چون انسان است فرمود: «إِنِّي لَأَعْرِفُهُ الْآن‏»؛ اين هر وقت مرا مي‌ديد احترام مي‌کرد و سلام مي‌کرد، الآن هم مي‌دانم کجاست. پس مي‌شود انسان مطلبي را صد درصد بفهمد و عمل نکند چرا؟ براي اينکه مسئول عمل يک قوه ديگري است مسئول علم يک قوه ديگري است، برهان ذات مقدس کليم الهي اين است که تو هيچ ابهامي نداري؛ با «لام» و «قد» که تحقيق است فرمود يقيناً مي‌داني که حق با من است: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ﴾ اين به معني عبرت است که آدم ممکن است ـ خداي ناکرده ـ به جايي برسد که در يک مسئله فرعون بشود. اين کسي که نگاه به نامحرم مي‌کند اين مشکل علمي دارد؟ اينکه خودش سخنراني کرده و کتاب نوشته است! يا ـ خداي ناکرده ـ کار حرام ديگري مي‌کند اين يعني چه؟ اين در همين حدّ فرعون است؛ ـ خداي ناکرده ـ ما در همين حد يک فرعون کوچکي هستيم براي اينکه اين را مسلّماً مي‌دانيم الآن مي‌دانيم اين کار يقيناً حرام است خدا گفته قرآن گرفته پيغمبر گفته اهل بيت فرمودند اين را مي‌دانيم. گفتند حجاب اين طور است عفاف اين طور است حريم حرم را رعايت کنيد اينها همه را مي‌دانيم. اگر ـ خداي ناکرده ـ کسي با دانستن همه اينها حريم اهل بيت را رعايت را نکند اينها يعني چه؟ يعني اين دستگاهي که بايد تصميم بگيرد فلج است اين را بايد درمان کرد و آن را همين قرآن درمان مي‌کند. وجود مبارک موساي کليم فرمود شما هيچ عذري نداريد، هم آن آيه هم اين آيه.

پرسش: ...

پاسخ: حالا مصاديق فراواني دارد يکي از مصايقش ممکن است جريان حضرت باشد، به هر حال انسان بايد از جهل به علم، از باطل به حق بيايد، مصاديق فراواني دارد. ما به هر حال اين مقدار را بايد در خودمان هميشه تجربه بکنيم که چيزی را که اگر مي‌دانيم و عمل نمي‌کنيم، معلوم مي‌شود که يک غده بدخيمي در بخش عملي ما هست و اينکه قبلاً گفته شد ﴿يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَرْحَمُ مَنْ يَشاءُ وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾،[15] اين آيه جزء آياتي است که به هر حال صرفه در آن است اين با ﴿أَلا إِلَي اللَّهِ تَصيرُ الْأُمُورُ﴾[16] خيلي يعني خيلي فرق دارد ﴿أَلا إِلَي اللَّهِ تَصيرُ الْأُمُورُ﴾ يعني پايان هر چيز به طرف خداست اما اين دارد که يک عده را مي‌سوزانند يک عده جهنمي‌اند يک عده بهشتي‌اند، ولي همه اينها «الي الله» منقلب مي‌شوند؛ آن وقت مسئله خلود را زير سؤال مي‌برد، يعني بهشتي و جهنمي و همه منقلب «الي الله» مي‌شوند، اين با آن خيلي فرق دارد.

به هر تقدير فرمود شما بايد عبرت بگيريد، هر کسي يک فرعون کوچکي هست در درون خود، هر اندازه که اين خطر باشد. غرض اين است که حضرت فرمود از جَيب کار برمي‌آيد نه از جيب و به انبيا تمسک کنيد يعني همين! اگر کسي شرح صدر داشته باشد از قلب مطهرش نور برمي‌خيزد و راحت است.

پرسش: ...

پاسخ: معصوم لازم نيست باشد هر اندازه که انسان بتواند عمداً در برابر خدا نايستد گاهي مي‌گويد: ﴿غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا﴾[17] حرفي ديگر است، وگرنه حرف آن بعضي از بزرگان مثل صدر الدين و اينهاست که اين آيه که دارد بخشي از افراد به کفر آلوده‌اند ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُونَ﴾[18] اين خطر براي خيلي‌ها هست. يک وقت است که انسان گناهي را انجام مي‌دهد غفلت دارد غفلت از موضوع دارد جهل به حکم دارد، آنها به هر حال زير سؤال مي‌رود. يک وقت است نه، موضوعي است او در حال عادي است موضوع را مي‌داند حکم را هم مي‌داند آيه قرآن را هم مي‌داند و معصيت مي‌کند؛ حرف آن بزرگان اين است که روح اين قضيه، به معصيت ساده برنمي‌گردد چرا؟ مي‌خواهد ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُونَ﴾ را معنا کند؛ يعني اکثر مؤمنون يک غده بدخيم شرک و کفر در اينها هست چرا؟ براي اينکه اين آقا که معصيت مي‌کند اگر موضوع را نداند حکم را نداند، به هر حال يا بي‌تقصير است يا باتقصير، براي باتقصيري او هم ممکن است عقاب بکنند؛ بايد ياد بگيرد که نگيرد اين معاقب مي‌شود؛ اما اگر کسي عالم به حکم است، عامل به موضوع است وقتي شما اين قضيه را تحليل مي‌کنيد چه چيزي در مي‌آيد؟ يعني خدايا من هيچ بهانه‌اي ندارم تا «رُفِعَ ... مَا لايَعْلَمُونَ» و «رفع ... مَا اضْطُرُّوا و «رُفِعَ ... مَا اسْتُکْرِهُوا»[19] و سهو و نسيان همه را بگيرد موضوع را مي‌دانم حکم را هم مي‌دانم قرآن را هم مي‌دانم پيغمبر و اهل بيت را هم مي‌دانم و مي‌دانم که اينها اين را فرمودند که اين کار حرام است و شما هم نهي کردي اما من انجام مي‌دهم اين يعني چه؟ شما اين گناه عمدي را وقتي تحليل مي‌کنيد سر از همان آيه درمي‌آورد.

يک وقت است که کسي جاهل به موضوع است ممکن است او را تنبيه بکنند که چرا ياد نگرفتي؟ جاهل به حکم است ممکن است تنبيه بکنند که چرا ياد نگرفتي؟ اينها درست است؛ اما اگر کسي عالم به موضوع باشد عالم به حکم باشد عذري نداشته باشد سهو و نسياني نداشته باشد اين مي‌داند و سخنراني هم کرده، کتاب هم نوشته که فلان کار حرام است، بسيار خوب! او دارد نگاه مي‌کند اين را شما تحليل بکنيد، به همان آيه در مي‌آيد يا نه؟ خلاصه اين گناه يعني خدايا! نظر جناب عالي اين است که اين نامحرم را نگاه نکنم ولي نظر من اين است که بايد نگاه بکنم؛ تحليل اين گناه به آن شرک است ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُونَ﴾ درصدي از شرک در درون خيلي‌ها هست، آدم مي‌تواند اين را معالجه کند. اين «حَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا»[20] خيلي دستور خوبي است اين بيان خيلي بيان لطيفي است اگر يک وقت واقعاً کسي عذر داشته باشد خود «رُفِعَ ... مَا لايَعْلَمُونَ» «حديث رفع» او را عفو مي‌کند يادش رفته سهو کرده نسيان کرده، اما مي‌داند اين نامحرم است و دارد نگاه مي‌کند موضوع را مي‌داند حکم را مي‌داند سهو نيست نسيان نيست اکراه نيست اضطرار نيست و عيال هم دارد، اين را در سوره مبارکه «احزاب» فرمود: ﴿فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذي﴾[21] فرمود زن‌ها شما وقتي با مردها تماس مي‌گيريد، مردانه حرف بزنيد نه زنانه ﴿فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ﴾ چرا؟ ﴿فَيَطْمَعَ الَّذي في‏ قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً﴾ آن کسي که به نامحرم نگاه بکند مريض است. پس قرآن مي‌گويد مريض است؛ مرض هم از همان ضعيف‌ترين مرحله شروع مي‌شود تا ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُونَ﴾ ختم مي‌شود. يک بيماري و تب جزئي هم مرض است آن غده بدخيم هم مرض است. اين آيه را که در سوره مبارکه «يوسف» است ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُونَ﴾ اين غده شرک و کفر در درون اکثر افراد ولو يک درصد، از همين جا در مي‌آيد.

پرسش: ...

پاسخ: درست است اما الآن که دارد مي‌کند مي‌داند که خدا گفت نکن من دارم مي‌کنم اين يعني چه؟ يعني نظر خود را بر او مقدم مي‌دانم! اگر کسي عالماً عمداً دارد گناه مي‌کند. خدا غريق رحمت شيخنا الاستاد مرحوم حکيم الهي قمشه‌اي ايشان در آن شعرش اشاره کرده است که شيطان به هر حال يک سجده نکرد؛ بعضي‌ها نماز نمي‌خوانند بعد ممکن است عاقبت‌بخير باشند يا بدون نماز هم دفن بشوند، اما خلود و ابديت نيست به مقداري که نماز نخوانده عذاب مي‌بيند اين درست است. اما کسي که يک سجده نکرد، خلود و لعنت ابد آمده، اين براي چيست؟ فرمايش ايشان اين است که

جُرمش اين بود که در آينه عکس تو نديد * ورنه بر بوالبشري ترک سجود اين همه نيست[22]

حالا يک سجده نکرده به مقداري که سجده نکرده معصيت کرده و عقاب هم مي‌شود درست است، اما خالد و ابد باشد اين براي چيست؟ اين براي اين است که رودرروي خدا قرار گرفته و گفت نظر جناب عالي اين است ولي نظر من اين است!

اين خطر در نهاد خيلي از افراد هست که انسان در برابر دين مي‌ايستد، وقتي در برابر دين ايستاد که سخن از معصيت عادي نيست. فرعون اين طور بود و اين قصه را نقل مي‌کند تا انسان عبرت بگيرد مبتلا بشود اولاً شبانه‌روز از خدا بخواهد که آلوده نشود و اگر ـ خداي ناکرده ـ آلوده شد فوراً تطهير بشود دفعاً و رفعاً با نيايش بخواهد زندگي بکند.

پرسش: ...

پاسخ: يا جهالت حکم است يا جهالت عملي است؛ يک وقت است که نمي‌تواند درست مسئله قيامت و معاد و اينها را خوب درک کند، يک وقت است که ضعف بدني دارد ضعف مزاجي دارد آن روز هم اگر ﴿غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا﴾ نمي‌توانستم خودم را کنترل کنم، بله! اما يک وقت حالا کسي عيال دارد باز ديگران را نگاه مي‌کند اين را قرآن مي‌گويد مريض است. يک وقت است که کسي دستش لرزيد، يعني دست دلش لرزيد، ضعف اراده داشت ضعفي داشت نمي‌تواند، در حيني که دارد اين خلاف را مي‌کند مي‌لرزد که خدا چه مي‌کند با او؟ اين مي‌گويد من نمي‌خواستم معصيت بکنم، ولي الآن ميل من بر من غالب شد ﴿غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا﴾ اينها در قيامت هم اين طور هستند اما کسي که خودش هم عيال دارد و هيچ عذري هم ندارد يا روميزي و زيرميزي يا اختلاس، وضع مالي او خوب است اين براي اينکه ملتي را به عذاب اقتصادي گرفتار کند اين طور دسته‌بندي مي‌کند اين يعني چه؟ اين نمي‌داند که اين طور کشور را به آتش کشيدن اين ناصواب است؟ يعنی خدايا مي‌دانم شما گفتي نه، امنيت لازم است اقتصاد لازم است روميزي حرام است زيرميزي کذا است اختلاس کذاست نجومي کذاست را مي‌دانم ولي دارم مي‌کنم! شما که حقوقت کافي است همه چيز را هم که داري، براي چه اين کار را مي‌کني؟ عده‌اي را در فشار و فقر قرار مي‌دهي!

دين نگفته که حالا عياشي کن يا پرخرجي کن، فرمود تا آن مقداري که از دست تو برمي‌آيد سعي کن وقتي ميوه مي‌خواهي بخري ميوه خوب بخر براي بچهها. اين را مرحوم صاحب وسائل نقل کردند درست است که پرخوري و بدخوري و عياشي بد است؛ اما فرمود بچه‌ها وقتي به منزل مي‌رويد دست شما را نگاه مي‌کنند، شما براي اينکه ارزان بخري اين آخر شب اين ميوه‌هاي پوسيده را مي‌خواهي ببري براي چه کسي مي‌خواهي ببري؟ اين دو تا روايت را مرحوم صاحب وسائل نقل مي‌کند که اگر کسي به مقدار وُسعش، نه اينکه عياشي بکند سعي بکند ميوه‌هاي خوبي براي پذيرايي عيالش ببرد فرشته‌ها مي‌گويند: «بَارَكَ اللَّهُ فِيكَ»؛ اگر به دنبال ارزاني باشد و پوسيده باشد و مانده باشد اينها را بگيرد فرشته‌هايي هستند مي‌گويند: «لَا بَارَكَ اللَّهُ فِيكَ» تو مي‌روي آنها دست تو را نگاه مي‌کنند،[23] اين خداست. اين حرف‌ها بوسيدني نيست؟

بنابراين کسي در برابر اين بايستد، بله اين مي‌شود فرعون؛ اما اگر نه، بگويد وضع من اين طور بود، اراده من ضعيف بود مرا ببخشيد، آن يک حساب ديگري دارد.

«و الحمد لله رب العالمين»

[1]. سوره مائده، آيه13.

[2] . سوره طه، آيه44.

[3]. سوره فاطر، آيه28.

[4] . سوره طه، آيه22.

[5] . أعلام الدين في صفات المؤمنين، ص96.

[6]. سوره اسرا، آيه82.

[7]. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج‏92، ص67؛ الأمان من أخطار الأسفار و الأزمان، ص163.

[8]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه108.

[9]. ر. ک: گلستان سعدی باب هشتم در آداب صحبت؛ «درشتی و نرمی به‌هم‌در به است ٭٭٭ چو فاصد که جراح و مرهم‌نه است».

[10]. الکافي(ط ـ الاسلاميه)، ج1، ص11.

[11]. سوره نمل، آيه14.

[12]. سوره اسراء، آيه102.

[13]. سوره بقره،آيه74.

[14]. التبيان في تفسير القرآن، ج‏1، ص310؛ «إن حجراً كان يسلم عليّ في الجاهلية إني لأعرفه الآن».

[15]. سوره عنکبوت، آيه21.

[16]. سوره شوری، آيه53.

[17]. سوره مؤمنون، آيه106.

[18]. سوره يوسف، آيه106.

[19]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص463.

[20]. وسائل الشيعه، ج 16، ص99.

[21]. سوره احزاب، آيه32.

[22] . ديوان حکيم الهی قمشهای، ص516.

[23]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏5، ص202؛ وسائل الشيعة، ج‏17، ص451؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ فِي الْجَيِّدِ دَعْوَتَانِ وَ فِي الرَّدِي‏ءِ دَعْوَتَانِ يُقَالُ لِصَاحِبِ الْجَيِّدِ بَارَكَ اللَّهُ فِيكَ وَ فِيمَنْ بَاعَكَ وَ يُقَالُ لِصَاحِبِ الرَّدِي‏ءِ لَا بَارَكَ اللَّهُ فِيكَ وَ لَا فِيمَنْ بَاعَك»‏.