مجموعه تفسیر سوره نازعات از آیت الله جوادی آملی
چهارشنبه، 29 آبان 1398
31 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً (1) وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً (2) وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً (3) فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً (4) فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً (5) يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ (6) تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ (7) قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ (8) أَبْصارُها خاشِعَةٌ (9) يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحافِرَةِ (10) أَ إِذا كُنَّا عِظاماً نَخِرَةً (11) قالُوا تِلْكَ إِذاً كَرَّةٌ خاسِرَةٌ (12) فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ (13) فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ (14) هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسي (15) إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوي (16) اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي (17) فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلى أَنْ تَزَكَّي (18) وَ أَهْدِيَكَ إِلى رَبِّكَ فَتَخْشي (19) فَأَراهُ الْآيَةَ الْكُبْري (20) فَكَذَّبَ وَ عَصي (21) ثُمَّ أَدْبَرَ يَسْعي (22) فَحَشَرَ فَنادي (23) فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي (24) فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى (25) إِنَّ في ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشي (26)﴾.
سوره مبارکه «نازعات» که با سوگند شروع شد برخيها نظير سوره مبارکه «مرسلات» و مانند آن پنداشتند که اين مضاف محذوف است ﴿وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً﴾ که با اغراق روح را قبض ميکنند، «ربّ» محذوف است يعني «ربّ النازعات» چون سوگند به غير خدا جايز نيست. اين سخن قبلاً بيان شد که تام نيست، چون براي بشر سوگند به غير خدا روا نيست؛ اما براي خود ذات اقدس الهي رواست که به هر چيزي سوگند ياد کند، گاهي تين است گاهي زيتون است گاهي نازع است گاهي امثال اينهاست. لذا تقدير دليل ميطلبد، خدا ميتواند به هر چيزي سوگند ياد کند اما بنده خدا چنين حقي ندارد.
مطلب دوم اين است که فرشتگان مدبّرات امرند، بخشهايي که محور اصلياش توحيد است فرشتههايي که مسئول تدبير امور عالماند در ساختار و نظم و خلقت عالماند نام آنها مطرح است حالا يا به صورت سوگند يا غير سوگند. آنهايي که نشر توحيد را به عهده دارند؛ نظير سوره «صافات»، نام آنها مطرح است، آنها که نشر وحي را به عهده دارند زير مجموعه جبرئيل در بحث نبوت نام آنها مطرح است که ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[1] يعني اين وحي از دست فرشتگان کريم عبور ميکند همه رصد ميکنند که چيزي کم نشود چيزي زياد نشود، از مبدأ که صادر شده است تا به قلب مطهّر پيغمبر(صلي الله عليه و آله سلم) از بيرون و از قلب مطهر پيغمبر تا لبان مطهرش از درون، اين عين کلام خداست که تا به لب رسيده است ميفرمايد: ﴿وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحَي﴾.[2] پس از مبدأ غيب که جبرئيل(سلام الله عليه) ميگيرد تا برسد ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ﴾ سفيران کريم يعني فرشتهها که رصد ميکنند تا برسد به ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾[3] اين معصوم است؛ از آنجا هم تا به لبان مطهر حضرت برسد فرمود: ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي﴾[4] ما اين را اقراء کرديم به قرائت تو درآورديم محدوده جان تو هم مصون از سهو و نسيان است پس آنچه را که از لبان مطهرت ميرسد ﴿وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحَي﴾، از لبان مطهّرت تا گوش جامعه اين هم مصون است و محفوظ است، مصون از تحريف است فرشتگاني هستند که اين مرحله را هم حفظ ميکنند دست بيگانه را کوتاه ميکنند که قرآن را ـ معاذالله ـ کم بکند يا زياد بکند، ساير احکام را که غير قرآن است ممکن است تحريفی در آنها راه پيدا کند اما خود قرآن کريم را فرشتگاني هستند که از لبان مطهر حضرت تا گوش جامعه، نه گوش خصوص زيد يا خصوص عمرو، تا به امت اسلامي برسد اين از هر خطري از هر سهوي از هر نسياني مصون باشد.
در آن قسمتها که محور بحث است فرشتگاني که مسئول وحياند و زير مجموعه جبرئيل(سلام الله عليه) هستند نام آنها مطرح است. در بحث تأمين رزق که فرمود ما روزي هر کسي را تعيين ميکنيم چه آنها که اهل پساندازند اهل بانکدارياند، چه آنها که اهل پسانداز نيستند همه را ما تأمين ميکنيم وقتي اين آيه نازل شد: ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُها وَ إِيَّاكُمْ﴾[5] مهاجرين شروع کردند به هجرت کردن؛ بعد از اينکه حضرت از مکه به مدينه تشريف آوردند وضع مسلمانها که در مکه بودند خيلي سخت بود براي اينکه هيچ پناهگاهي نداشتند، ميخواستند هجرت کنند به مدينه بيايند علاقه مند بودند کسي نه مال غير منقول اينها را از اينها ميخريد، نه مال منقول اينها را اجازه ميداد که اينها از مکه به مدينه بيايند؛ آن وقت با دست خالي از مکه به مدينه بيايند چه ميشود؟ اينها هم در مکه در فشار بودند. وقتي آيه نازل شد ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُها وَ إِيَّاكُمْ﴾ هجرت شروع شد. پيام آيه اين است که پرندهها و جنبندهها دو قسماند: يک عده اهل ذخيره نيستند مثل همه اين مرغهايي که از شمال به جنوب از شرق به غرب هزارها مرغاند هزارها ماهياند در دريا، هزارها مرغ هستند در هوا اينها نه اهل بانکاند نه اهل زير زميناند نه اهل پساندازند نه اهل صندوق نسوزند، صبح بلند ميشوند گرسنهاند شب ميخوابند سير هستند و برخي از حيواناتاند که اهل پساندازند مثل موش و مور. اين آيه فرمود همان طوري که موش و مور را که اهل پسانداز و زيرزميناند خدا روزي ميدهد اين کبکها و کبوترها و اينها که در فضا هستند و در دريا هستند اينها که اهل زيرزمين و پسانداز و اينها نيستند ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ﴾ يعنی اهل ذخيره نيستند پسانداز نيستند، اينها با دست خالي صبح بلند ميشوند با شکم پر شب ميخوابند ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُها﴾، يک؛ ﴿وَ إِيَّاكُمْ﴾، دو؛ همين که اين آيه نازل شد اين مهاجرين حرکت کردند گفتند خدايي که در مکه به ما روزي ميدهد در مدينه هم روزي ميدهد اين ميشود ايمان. کسي که خانه اينها را نميخريد کسي که اجازه نميداد اينها اثاثشان را منتقل کنند نه تنها نميخريدند بلکه غارت کردند. آنهايي که نزديکهاي سال دهم که نزديک پيروزي بود قدري نفس تازه کشيدند آنها حرکت کردند از مکه به مدينه آمدند، بالاخره مسلمانها پيروز شدند مکه را فتح کردند و ابوسفيانها و نيروهاي نظام مکه، سلاحها را به زمين انداختند و به تعبير نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) «مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا»[6] دودمان اموي مسلمان نشدند مستسلِم شدند؛ يعني زندگي دودمان اموي را به دو بخش تقسيم کردند: يک بخش قبل از فتح مکه بود که کافر مطلق بودند، يک بخش بعد از فتح مکه بود که منافق مطلق شدند، ذرّهاي ابوسفيان و معاويه و اينها ايمان نياوردند. بعد از فتح مکه اينهايي که از مدينه آمدند مکه تا ببينند زندگيشان چيست و خانهشان چه شد؟ ديدند همه به غارت رفته است، همه غارت رفته است خانهاي نمانده که اينها دوباره به خانهشان بروند؛ اينها را همين آيه راه انداخت. فرمود ميليونها يعني ميليونها مرغاند که صبح با شکم خالي بادست خالي و شب با شکم سير ميخوابند؛ ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُها وَ إِيَّاكُمْ﴾ به اين فکر نباشيد که ـ معاذالله ـ بانکي فکر کنيد و ذخيره و ربا و اينها باشيد.
اگر اين بخشها را قرآن بخواهد ذکر بکند حضرت ميکائيل(سلام الله عليه) و فرشتههايي که زير مجموعه او هستند، باران ميآورند ابر ميآورند بررسي ميکنند بادها را تنظيم ميکنند بادها را تلقيح ميکنند، گياهها را تلقيح ميکنند ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ﴾[7] نام اينها را ميبرد. وقتي مسئله قيامت مطرح شد نام مبارک عزرائيل(سلام الله عليه) و زير مجموعه عزرائيل که قبض روح ميکنند و کيفيت دفن و کفن و آنها را ذکر ميکند. آن بخشها که در سوره مبارکه «مرسلات» بود مربوط به يک سلسله از مدبرات عالم بود، آن بخشهايي که در سوره مبارکه «صافات» است مربوط به يک بخش از مدبرات است، اين بخشهايي که مربوط به سوره مبارکه «نازعات» است مربوط به مسئله قيامت و فرشتههاي قبض روح و مانند آن است.
مطلب بعدي آن است که فرمود دو تا زلزله در روي زمين اتفاق ميافتد: آن زلزله اصلي که فرمود: ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شيْءٌ عَظِيمٌ﴾[8] که در سوره مبارک «حج» است از اصل زلزله «في الجمله» نه «بالجمله» خبر ميدهد؛ اما اينجا «بالجمله» کرد، تفصيل داد، زلزله اول چيست زلزله دوم چيست. زلزله اول مطابق با نفخ صور اول است زلزله دوم مطابق با نفخ صور دوم است؛ با يک فوت عالم خاموش ميشود با فوت ديگر با نفخ ديگر دوباره عالم زنده ميشود. حرفهايي که اينها ميزنند دو قسم است: يک سلسله حرفهايي که در زمان آن زلزله و مقدمات آن زلزله هراسناکاند ﴿قُلوبٌ يَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ﴾ است، ﴿أَبْصارُها خاشِعَةٌ﴾ است ﴿يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحافِرَةِ﴾؛ بعد وقتي که وارد صحنه معاد شدند ذات اقدس الهي همين مطلب را به صورت فعل ماضي ذکر ميکند ميگويد ﴿قالُوا﴾؛ يعني اين حرفها را در دنيا زدند، نه اينکه اين حرفها را امروز ميزنند. ملاحظه بفرماييد بعد از اينکه فرمود: ﴿وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً﴾ که با اغراق، جان کسي را ميگيرند که اينها يک مسئوليت خاصي دارند مخصوص کافراناند مثل اينکه وضع جهنم هم همين طور است که ﴿عَلَيْهَا مَلاَئِكَةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ﴾؛[9] فرشتههايي که مسئول قبض روح کافر و منافقاند غير از فرشتههايي هستند که مسئول قبض روح مؤمنيناند، اينها با اغراق و با فشار و با تلاش و کوشش، روح اينها را از بدن ميگيرند. عدهاي هستند که مسئول قبض روح مؤمناناند که با «ناشطات نشط»، با آرامش، با نرمي، با محبت، با لطف قبض روح ميکنند آنگاه ميفرمايد که اينها کسانياند که زمينه معاد را فراهم ميکنند که ﴿يَوْمَ﴾ به منزله جواب قسم است؛ ﴿يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ﴾ آن زمينلرزه جهاني خودش را نشان ميدهد؛ يکبار جهان ميلرزد همه خاموش ميشوند ﴿تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ﴾ بار ديگر ميرسد همه برميخيزند. در اين زمينلرزهها که ميخواهد زمين بلرزد و نشانه قيامت است ﴿قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ ٭ أَبْصارُها خاشِعَةٌ ٭ يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحافِرَةِ﴾ که با فعل مضارع ذکر ميکند. بعد ﴿أَ إِذا كُنَّا عِظاماً نَخِرَةً﴾ که مشابه بخش پاياني سوره مبارکه «يس» است.[10]
پرسش: ...
پاسخ: نه، اولي که مربوط عالم مُلک است، براي اينکه ﴿نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ﴾؛[11] اما همينها که عالم مُلکياند و خاموش شدند و افسرده شدند با يک زلزله ديگري با يک نفخ ديگري دوباره همهشان زنده ميشوند، عوض که نشدند؛ تبديل شد به يک نشئه ديگري، احکام اين هم تبديل ميشود به نشئه ديگري.
پرسش: بهشت کجا هست.
پاسخ: آن بهشت هنوز نرسيديم بحث بهشت جداست، هنوز فعلاً طليعه قيامت است مسئله برزخ است بعد از مسئله اين دو تا زلزله با آن نفخ اول بساط کل سماوات و ارض برچيده ميشود با نفخ دوم دوباره گسترده ميشود وارد صحنه قيامت ميشوند ﴿فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ﴾ صحنهاي است که خواب در آن نيست، هيچ کس نميتواند بخوابد؛ حالا پنجاه هزار سال است کسي خوابش نميبرد. بيابانهای پر از مار و عقرب را هم ميگويند «مفاوز». مفاوز به معني بيابان نيست مفاوز جايي است که فوز و رستگاري و آرامش است. بيابانها پر از مار و عقرب را ميگويند مفاوز؛ نظير اينکه مارگزيده را ميگويند سليم. «يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيمِ»؛[12] سليم يعني مارگزيده، اما مارگزيده که سالم نيست اين «برعکس نهند نام زنگي»، همان است. بيابانهاي پر از مار و عقرب که هيچ کس آرامش ندارد ميگويند «مفاوز». انسان مارگزيده را ميگويند سليم در دنيا آن بيابانهايي که هيچ خوابي نيست ميگويند ساهره، سهر يعني بيداري کسي که خوابش نميبرد صحنه قيامت هم همين طور است کسي خوابش نميبرد ﴿فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ﴾ هر جا حضرت تشريف ميبردند يک جلسه تفسير قرآني بود؛ يا ساکت بودند حضرت فرمايشي ميفرمود يا سؤالات خوب ميکردند و حضرت جواب ميداد به حرفهاي عادي که نميگذشت، مجلس آن حضرت مجلس علم بود. در مجلسی سؤال کرد شما که ميفرماييد در قيامت ﴿خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾[13] پنجاه هزار سال است هر سال هم چند روز است، روزش هم «کألف سنة» است، «مَا أَطْوَلَ هَذَا الْيَوْمَ» خيلي طولاني است! حضرت فرمود: «وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ» اين پنجاه هزار سال براي مؤمن «صَلَاةٍ مَكْتُوبَة»[14] است مثلاً به اندازه يک نماز است. کسي يک نماز ظهر بخواهد بخواند خيلي هم مراعات بکند مثلاً ده دقيقه طول ميکشد يا پانزده دقيقه. فرمود اين قيامت براي خيليها معطلي ندارد، اينها براي چه معطل باشند؟ سؤال و جوابشان روشن است. فقرايي که نه بيراهه رفتند نه راه کسي را بستند با قناعت آبرويشان را حفظ کردند اينها در رواياتی که مرحوم کليني نقل کرد چندين سال قبل از اغنيا وارد بهشت ميشوند؛[15] اين تازه برای صحنه ساهره معاد است؛ بعد وقتي وارد صحنه بهشت شدند احکام مشخص است.
اينکه فرمود: ﴿يَقُولُونَ﴾ يعني در حال نفخ صور و حال زلزله؛ بعد از اينکه به آن صحنه رسيدند ميفرمايد: ﴿قالُوا﴾ اينجا فعل ماضي آورد آنجا فعل مضارع. آن فعل مضارع برای زمان انتقال از دنيا به آخرت است ميگويند مگر ميشود ما به قيامت برگرديم اينکه شدني نيست، همان بخش پاياني سوره «يس». آنجا که رفتند خدا ميفرمايد اينها کساني هستند که در دنيا ميگفتند اگر ما برگرديم دوباره زنده بشويم ﴿كَرَّةٌ خاسِرَةٌ﴾.
بعد خدا ميفرمايد: ﴿فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ﴾ ما با يک تکان اينها را در صحنه ساهره ميآوريم. بعد براي اينکه روشن بشود اين صحنه هست و معاد براي آن است که کساني که راه ديگران را بستند يا بيراهه رفتند عبرت بگيرند قصه وجود مبارک موساي کليم و اينها را ذکر ميکند و مبارزان عليه حق را که يعني فرعون است، ذکر ميکند. ﴿هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسي﴾ بيش از صد بار جريان موساي کليم ذکر شده است؛ فرمود ما کل اين صحنه را به موساي کليم آموختيم، يعني کل اين نقشه عالم که در دست ذات اقدس الهي است به انبياي الهي نشان ميدهد. الآن مسافري وارد قم شد بخواهد خيابان شرقي خيابان غربي خيابان شمالي خيابان جنوبي اين قسمتها را از شما آقايان سؤال بکند، اين دست شماست، خيابان ارم کجاست، جواد الأئمه کجاست، همه دستتان است. ذات اقدس الهي کل نقشه عالم را به موساي کليم و مانند آن نشان داد مثل اينکه کوچه پسکوچه دنيا را دارد به او نشان ميدهد. به ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود تو که نبودي، ما اين کارها را کرديم ﴿مَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ﴾[16] در آن قصه که نبودي، مريم را ميخواستند کفالت کنند، جريان چه بود قرعهکشي کردن اوضاع اين است؛ تو که در جريان طور نبودي، ما به موساي کليم گفتيم: ﴿مَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ﴾[17] تو که در قسمت طور نبودي، در أيمن وادي نبودي غرب وادي نبودي ﴿مَا كُنتَ لَدَيْهِمْ﴾، ﴿مَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ﴾، [18] ﴿مَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ﴾ آنجا نبودي آنجا نبودي آنجا نبودي، ما اين حرفها را براي، همه نقشه عالم را براي پيغمبر ترسيم ميکند که کوه طور اين گونه بود جانب «أيمن وادي» نه «وادي أيمن»، ما چيزي به عنوان وادي أيمن در اسلام نداريم أيمن يعني دست راست، به موساي کليم فرمود وقتي وارد کوه شدي دست راست خودت را بگير برو بالا آنجا با تو کار داريم.
پرسش: ...
پاسخ: هر جا يک مطلب خاصي را به همراه دارد؛ اگر مربوط به توحيد است توحيدي است همين تقسيم کار براي همين جهت بود يا براي اثبات توحيد است يا براي ربوبيت يا پرورش است يا براي بيان وحي است يا براي اقتصاد است يا براي امنيت است يا براي مقدمات مسئله معاد است؛ الآن اينجا مسئله معاد مطرح است. در بخشهاي ديگر مسئله مبدأ مطرح بود فرمود اين قصهها را ما ميگوييم تا عبرت بگيرند در آنجا خلاصه فرمود که وقتي شما وارد کوه طور ميخواهي بشوي دست راست خود را بگير و برو بالا. به پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ﴾[19] اين أيمن وصف شاطي است، شاطي يعني جانب؛ نه وصف وادي، وادي أيمن ما نداريم. يعني شما وقتي وارد اين کوه شدي، کجا ميتواني با خدا مناجات کني يا خدا با تو حرف بزند؟ دست راست خود را بگير و برو بالا. فرمود قصه موسي را شنيدي، الآن ما اينجا جريان معاد را ذکر ميکنيم و براي عبرت گرفتن. عبرت هم اين است که انسان عبور بکند، يک قصه تاريخي که ميبيند اگر عبور از جهل به علم، از جهالت عقلي به عقلانيت؛ يا از جهل علمي به علم يا از جهالت عملي به طهارت و تقوا، به هر حال بايد عبور بکند اگر عبور نکرد که عبرت نگرفت فرمود ما اينها را ميگوييم براي عبرت براي اينکه بداني و قصه ياد بگيريد و تاريخ اين چنين باشد که فايده ندارد، اينها براي عبور است، اينها پل است، اين حرفهايي که ما ميزنيم مَعبر است پل است، زيرش خطر است، حتماً بايد عبور بکنيد اگر عبور نکنيد که مثل آنها ميافتيد.
يکي دو تا سؤال شد که حالا اگر مناسب بود جواب ميدهيم؛ يکي اينکه در آيه 110 سوره مبارکه «مؤمنون» آمده که ﴿فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتَّی أَنْسَوْكُمْ ذِكْري وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ﴾ خداي سبحان به مؤمنين هشدار ميدهد تسليت ميدهد دستور صبر ميدهد؛ بعد ميفرمايد خدا به کفار در قيامت ميگويد شما مؤمنين را مسخره کرديد تا اين شغلي براي شما شد. نوشتههايتان طنزهايتان گفتارتان خندههايتان رفتارتان همهاش تحقير ديگران بود همين کار خدا را از ياد شما بُرد مشغول مسخره کردن اين، مشغول خندادن عليه آن مشغول رسوا کردن آن بوديد. مؤمنين شما را فراموشي ندادند اشتغالتان و هتک حرمت مؤمنان باعث شد که نام خدا و ياد خدا از ذهنتان رخت بربسته است.
اما اين سؤال که فرشتهها مقام معلوم دارند سبق و لحوق ندارند چرا؛ فرشتهها يک سقف خاصي دارند از آن بالاتر نميروند اما در همين محدوده «بعضها فوق بعض»اند لذا بعضيها مطيعاند بعضيها مطاعاند ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ﴾؛[20] درست است که يک سقف خاصي براي هر فرشته است ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾[21] اما گروهي که در اين مجموعه هستند همهشان «علي وزان واحد» نيستند. به هر تقدير فرمود جريان موساي کليم را شنيدهاي؟ ﴿إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوي﴾ اينجا ديگر وصف خود وادي است، مثل مکان مقدس بيت مقدس چرا؟ در آن وادي مقدس خدا چه گفت؟ بعد از اينکه او را آورد در کوه طور و در قسمت راست کوه طور با او مناجات کرد و اينها، فرمود: ﴿اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي﴾؛ برو اين چون طغيان کرده است به او بگو آيا ميخواهي طاهر بشوي برجسته بشوي، رشد کني؟ ﴿فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلى أَنْ تَزَكَّي ٭ وَ أَهْدِيَكَ إِلى رَبِّكَ﴾؛ تو را هدايت کنم اهل خشيت بشوي، به جاي غرور به جاي تکبر به جاي ﴿أَ لَيْسَ لي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي﴾[22] به جاي اين وهم و خيال، الهي بينديشي؟ براي اينکه اين دعوت را با برهان همراه کند ﴿فَأَراهُ الْآيَةَ الْكُبْري﴾ که معجزه را به او نشان داد. فرعون در برابر اين معجزه ﴿فَكَذَّبَ﴾؛ او را تکذيب کرد ـ معاذالله ـ گفت دروغ ميگويي، از طرف خدا نيستي و عصيان ورزيد به جاي اينکه اهل خشيت باشد در صدد برآمد که بساط وحي و نبوت کليم الهي را از ريشه بَرکَند ﴿ثُمَّ أَدْبَرَ يَسْعي﴾ در خاموش کردن نور موساي کليم و وحي و نبوت ﴿فَحَشَرَ﴾ جمع کرد ﴿فَنادي﴾ قوم خودش را جمع کرد و مسئله مسابقه و مبارزه سحره را راه انداخت اين کارها را کرد.
مستحضريد اينکه دارد بعد گفت: ﴿فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾، اين پنج مرحله بود که قبلاً هم گذشت هر وقت حقيقتي در جامعه جا بيفتد مدعيان دروغين هم زياد دارد در مصر سخن از ربوبيت خدا نبود همه بتپرست بودند. بعد از اينکه موساي کليم(سلام الله عليه) آمد و ربوبيت الله را مطرح کرد و توحيد ربوبي را مطرح کرد و مبارزه سياسي را مبارزه اجتهادي را مبارزه اعجازي را راه انداخت و داشت پيروز کامل ميشد فرعون گفت درست است که ربوبيت حق است ولي ربّ من هستم قبلاً که نميگفت ﴿فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾ قبلاً که نميگفت ﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾[23] قبلاً خودش مانند ساير بتپرستها بت ميپرستيد. قوم فرعون و ملأ مصر گفتند که ﴿يَذَرَكَ وَ آلِهَتَك﴾[24] يعني تو بتپرست هستي مثل ما! موسي اگر رشد بکند بساط خدايان تو را برميچيند آن روز که قبل از وجود مبارک موساي کليم فرعون که ادعاي ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾ نداشت، ﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾ را نداشت مثل ساير بتپرستها داشت حکومت ميکرد. بعد از اينکه جريان ربوبيت و الوهيت الهي به وسيله موساي کليم(سلام الله عليه) جا افتاد، گفت بله ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾، يک؛ ﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾، دو؛ اين درباره ربوبيت.
در جريان وحي و نبوت، قبل از اينکه پيغمبري در منطقهاي بيايد دعوي وحي و نبوت کند و معجزهاي بياورد، کسي مدعي نبوت نبود ما متنبّي نداشتيم. بعد از اينکه يک کسي آمد و از طرف خدا بود و نبي بود و معجزهاي آورد و نبوت جا افتاد، آمار و ارقام متنبّيان اگر بيشتر از انبيا نباشد کمتر از انبيا نيست؛ اينها گفتند بله نبوت حق است، ولي نبيّ ما هستيم.
در بخش سوم مسئله امامت است جانشيني پيغمبر نبوت امامت و مانند آن قبلاً مطرح نبود؛ وقتي مثلاً در اسلام آمدند جريان غدير مطرح شد و مانند آن، مدعيان خلافت و امامت فراهم شد سقيفهها راهاندازي شد، اين سوم.
بخش چهارم: بخش نائبان مقام امامت است که علماي دين فقهاي دين و بزرگان ديني جانشين ائمه(عليهم السلام)اند، قبلاً کسي چنين ادّعايي نداشت بعد از اينکه ائمه(عليهم السلام) فرمودند اين گروه که اين شرايط را دارند، حجت من هستند بر شما و من حجت خدا هستم بر شما، از اين به بعد مدعيان خلافت و نيابت زياد شد يا واقفيه درآمدند يا مدعيان بابيت درآمدند و مانند آن.
بخش پنجم: بخش ايمان است، جامعه يک وقت که يک عده مؤمن باشند و مؤمن ارزشي داشته باشد در نظام کفر اين چنين نبود، ولي وقتي در نظام الهي مؤمن ارزش پيدا کرد ايمان ارزش پيدا کرد منافقين زياد شدند، گفتند بله ايمان حق است ولي مؤمن ما هستيم. اين پنج مرحله يعني ادعاي ربوبيت ادعاي نبوت ادعاي امامت ادعاي نيابت از امام ادعاي ايمان، هر وقت اصلي پيدا شد که ارزشمند بود دشمنان آمدند مدعي همان شدند؛ مدعي الوهيت شدند مدعي نبوت شدند مدعي امامت شدند، سقيفه را در برابر غدير عَلَم کردند، مدعي نيابت شدند، بابيه پيدا شد مدعي ايمان شدند نفاق پيدا شد.
اين فرعون که اول نگفته بود ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾ بعد وقتي موساي کليم اين ربوبيّت را جا انداخت و مبارزه فکري و فرهنگي کرد و ثابت کرد جهان ربّي دارد، اين گفت: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾. ﴿فَحَشَرَ فَنادي ٭ فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره عبس, آيات15 و 16.
[2]. سوره نجم, آيات3 و 4.
[3]. سوره شعراء, آيات193 و 194.
[4]. سوره أعلی، آيه6.
[5]. سوره عنکبوت، آيه60.
[6]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), نامه16.
[7]. سوره حجر، آيه22.
[8]. سوره حج، آيه1.
[9]. سوره تحريم، آيه6.
[10]. سوره يس، آيه78؛ ﴿قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميم﴾.
[11]. سوره زمر، آيه68.
[12]. الأمالي( للصدوق)، النص، ص625.
[13]. سوره معارج, آيه4.
[14]. بحار الأنوار،ج7، ص123؛ «وَ رَوَي أَبُو سَعِيدٍ الْخُدْرِيُّ قَالَ: قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَطْوَلَ هَذَا الْيَوْمَ فَقَالَ وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ إِنَّهُ لَيُخَفَّفُ عَلَي الْمُؤْمِنِ حَتَّي يَكُونَ أَخَفَّ عَلَيْهِ مِنْ صَلَاةٍ مَكْتُوبَةٍ يُصَلِّيهَا فِي الدُّنْيَا».
الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج، ص260؛ «إِنَّ فُقَرَاءَ الْمُسْلِمِينَ يَتَقَلَّبُونَ فِي رِيَاضِ الْجَنَّةِ قَبْلَ أَغْنِيَائِهِمْ بِأَرْبَعِينَ خَرِيفا».
[16]. سوره آلعمران، آيه44.
[17]. سوره قصص، آيه44.
[18]. سوره قصص، آيه46.
[19]. سوره قصص، آيه30.
[20]. سوره تکوير، آيه21.
[21]. سوره صافّات، آيه164.
[22]. سوره زخرف، آيه51.
[23]. سوره قصص، آيه38.
[24]. سوره اعراف، آيه127.