تفسیر سوره نازعات - جلسه ۳

مجموعه تفسیر سوره نازعات از آیت الله جوادی آملی

چهارشنبه، 29 آبان 1398

31 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

﴿وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً (1) وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً (2) وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً (3) فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً (4) فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً (5) يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ (6) تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ (7) قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ (8) أَبْصارُها خاشِعَةٌ (9) يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحافِرَةِ (10) أَ إِذا كُنَّا عِظاماً نَخِرَةً (11) قالُوا تِلْكَ إِذاً كَرَّةٌ خاسِرَةٌ (12) فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ (13) فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ (14) هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسي‏ (15) إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوي (16) اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي‏ (17) فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلى‏ أَنْ تَزَكَّي (18) وَ أَهْدِيَكَ إِلى‏ رَبِّكَ فَتَخْشي‏ (19) فَأَراهُ الْآيَةَ الْكُبْري‏ (20) فَكَذَّبَ وَ عَصي‏ (21) ثُمَّ أَدْبَرَ يَسْعي‏ (22) فَحَشَرَ فَنادي‏ (23) فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي‏ (24) فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى‏ (25) إِنَّ في‏ ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشي‏ (26)﴾.

سوره مبارکه «نازعات» که با سوگند شروع شد برخي‏ها نظير سوره مبارکه «مرسلات» و مانند آن پنداشتند که اين مضاف محذوف است ﴿وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً﴾ که با اغراق روح را قبض مي‏کنند، «ربّ» محذوف است يعني «ربّ النازعات» چون سوگند به غير خدا جايز نيست. اين سخن قبلاً بيان شد که تام نيست، چون براي بشر سوگند به غير خدا روا نيست؛ اما براي خود ذات اقدس الهي رواست که به هر چيزي سوگند ياد کند، گاهي تين است گاهي زيتون است گاهي نازع است گاهي امثال اينهاست. لذا تقدير دليل مي‏طلبد، خدا مي‏تواند به هر چيزي سوگند ياد کند اما بنده خدا چنين حقي ندارد.

مطلب دوم اين است که فرشتگان مدبّرات امرند، بخش‏هايي که محور اصلي‏اش توحيد است فرشته‏هايي که مسئول تدبير امور عالم‏اند در ساختار و نظم و خلقت عالم‏اند نام آنها مطرح است حالا يا به صورت سوگند يا غير سوگند. آنهايي که نشر توحيد را به عهده دارند؛ نظير سوره «صافات»، نام آنها مطرح است، آنها که نشر وحي را به عهده دارند زير مجموعه جبرئيل در بحث نبوت نام آنها مطرح است که ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[1] يعني اين وحي از دست فرشتگان کريم عبور مي‏کند همه رصد مي‏کنند که چيزي کم نشود چيزي زياد نشود، از مبدأ که صادر شده است تا به قلب مطهّر پيغمبر(صلي الله عليه و آله سلم) از بيرون و از قلب مطهر پيغمبر تا لبان مطهرش از درون، اين عين کلام خداست که تا به لب رسيده است مي‏فرمايد: ﴿وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحَي﴾.[2] پس از مبدأ غيب که جبرئيل(سلام الله عليه) مي‏گيرد تا برسد ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ﴾ سفيران کريم يعني فرشته‏ها که رصد مي‏کنند تا برسد به ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾[3] اين معصوم است؛ از آنجا هم تا به لبان مطهر حضرت برسد فرمود: ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي﴾[4] ما اين را اقراء کرديم به قرائت تو درآورديم محدوده جان تو هم مصون از سهو و نسيان است پس آنچه را که از لبان مطهرت مي‏رسد ﴿وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحَي﴾، از لبان مطهّرت تا گوش جامعه اين هم مصون است و محفوظ است، مصون از تحريف است فرشتگاني هستند که اين مرحله را هم حفظ مي‏کنند دست بيگانه را کوتاه مي‏کنند که قرآن را ـ معاذالله ـ کم بکند يا زياد بکند، ساير احکام را که غير قرآن است ممکن است تحريفی در آنها راه پيدا کند اما خود قرآن کريم را فرشتگاني هستند که از لبان مطهر حضرت تا گوش جامعه، نه گوش خصوص زيد يا خصوص عمرو، تا به امت اسلامي برسد اين از هر خطري از هر سهوي از هر نسياني مصون باشد.

در آن قسمت‏ها که محور بحث است فرشتگاني که مسئول وحي‏اند و زير مجموعه جبرئيل(سلام الله عليه) هستند نام آنها مطرح است. در بحث تأمين رزق که فرمود ما روزي هر کسي را تعيين مي‏کنيم چه آنها که اهل پس‏اندازند اهل بانکداري‏اند، چه آنها که اهل پس‏انداز نيستند همه را ما تأمين مي‏کنيم وقتي اين آيه نازل شد: ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُها وَ إِيَّاكُمْ﴾[5] مهاجرين شروع کردند به هجرت کردن؛ بعد از اينکه حضرت از مکه به مدينه تشريف آوردند وضع مسلمان‏ها که در مکه بودند خيلي سخت بود براي اينکه هيچ پناهگاهي نداشتند، مي‏خواستند هجرت کنند به مدينه بيايند علاقه مند بودند کسي نه مال غير منقول اينها را از اينها مي‏خريد، نه مال منقول اينها را اجازه مي‏داد که اينها از مکه به مدينه بيايند؛ آن وقت با دست خالي از مکه به مدينه بيايند چه مي‏شود؟ اينها هم در مکه در فشار بودند. وقتي آيه نازل شد ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُها وَ إِيَّاكُمْ﴾ هجرت شروع شد. پيام آيه اين است که پرنده‏ها و جنبنده‏ها دو قسم‏اند: يک عده اهل ذخيره نيستند مثل همه اين مرغ‏هايي که از شمال به جنوب از شرق به غرب هزارها مرغ‏اند هزارها ماهي‏اند در دريا، هزارها مرغ هستند در هوا اينها نه اهل بانک‏اند نه اهل زير زمين‏اند نه اهل پس‏اندازند نه اهل صندوق نسوزند، صبح بلند مي‏شوند گرسنه‏اند شب مي‏خوابند سير هستند و برخي از حيوانات‏اند که اهل پس‏اندازند مثل موش و مور. اين آيه فرمود همان طوري که موش و مور را که اهل پس‏انداز و زيرزمين‏اند خدا روزي مي‏دهد اين کبک‏ها و کبوترها و اينها که در فضا هستند و در دريا هستند اينها که اهل زيرزمين و پس‏انداز و اينها نيستند ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ﴾ يعنی اهل ذخيره نيستند پس‏انداز نيستند، اينها با دست خالي صبح بلند مي‏شوند با شکم پر شب مي‏خوابند ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُها﴾، يک؛ ﴿وَ إِيَّاكُمْ﴾، دو؛ همين که اين آيه نازل شد اين مهاجرين حرکت کردند گفتند خدايي که در مکه به ما روزي مي‏دهد در مدينه هم روزي مي‏دهد اين مي‏شود ايمان. کسي که خانه اينها را نمي‏خريد کسي که اجازه نمي‏داد اينها اثاثشان را منتقل کنند نه تنها نمي‏خريدند بلکه غارت کردند. آنهايي که نزديک‏هاي سال دهم که نزديک پيروزي بود قدري نفس تازه کشيدند آنها حرکت کردند از مکه به مدينه آمدند، بالاخره مسلما‏ن‏ها پيروز شدند مکه را فتح کردند و ابوسفيان‏ها و نيروهاي نظام مکه، سلاح‏ها را به زمين انداختند و به تعبير نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) «مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا»[6] دودمان اموي مسلمان نشدند مستسلِم شدند؛ يعني زندگي دودمان اموي را به دو بخش تقسيم کردند: يک بخش قبل از فتح مکه بود که کافر مطلق بودند، يک بخش بعد از فتح مکه بود که منافق مطلق شدند، ذرّه‏اي ابوسفيان و معاويه و اينها ايمان نياوردند. بعد از فتح مکه اينهايي که از مدينه آمدند مکه تا ببينند زندگي‏شان چيست و خانه‏شان چه شد؟ ديدند همه به غارت رفته است، همه غارت رفته است خانه‏اي نمانده که اينها دوباره به خانه‏شان بروند؛ اينها را همين آيه راه انداخت. فرمود ميليون‏ها يعني ميليون‏ها مرغ‏اند که صبح با شکم خالي بادست خالي و شب با شکم سير مي‏خوابند؛ ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُها وَ إِيَّاكُمْ﴾ به اين فکر نباشيد که ـ معاذالله ـ بانکي فکر کنيد و ذخيره و ربا و اينها باشيد.

اگر اين بخش‏ها را قرآن بخواهد ذکر بکند حضرت ميکائيل(سلام الله عليه) و فرشته‏هايي که زير مجموعه او هستند، باران مي‏آورند ابر مي‏آورند بررسي مي‏کنند بادها را تنظيم مي‏کنند بادها را تلقيح مي‏کنند، گياه‏ها را تلقيح مي‏کنند ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ﴾[7] نام اينها را مي‏برد. وقتي مسئله قيامت مطرح شد نام مبارک عزرائيل(سلام الله عليه) و زير مجموعه عزرائيل که قبض روح مي‏کنند و کيفيت دفن و کفن و آنها را ذکر مي‏کند. آن بخش‏ها که در سوره مبارکه «مرسلات» بود مربوط به يک سلسله از مدبرات عالم بود، آن بخش‏هايي که در سوره مبارکه «صافات» است مربوط به يک بخش از مدبرات است، اين بخش‏هايي که مربوط به سوره مبارکه «نازعات» است مربوط به مسئله قيامت و فرشته‏هاي قبض روح و مانند آن است.

مطلب بعدي آن است که فرمود دو تا زلزله در روي زمين اتفاق مي‏افتد: آن زلزله اصلي که فرمود: ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شيْءٌ عَظِيمٌ﴾[8] که در سوره مبارک «حج» است از اصل زلزله «في الجمله» نه «بالجمله» خبر مي‏دهد؛ اما اينجا «بالجمله» کرد، تفصيل داد، زلزله اول چيست زلزله دوم چيست. زلزله اول مطابق با نفخ صور اول است زلزله دوم مطابق با نفخ صور دوم است؛ با يک فوت عالم خاموش مي‏شود با فوت ديگر با نفخ ديگر دوباره عالم زنده مي‏شود. حرف‏هايي که اينها مي‏زنند دو قسم است: يک سلسله حرف‏هايي که در زمان آن زلزله و مقدمات آن زلزله هراسناک‏اند ﴿قُلوبٌ يَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ﴾ است، ﴿أَبْصارُها خاشِعَةٌ﴾ است ﴿يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحافِرَةِ﴾؛ بعد وقتي که وارد صحنه معاد شدند ذات اقدس الهي همين مطلب را به صورت فعل ماضي ذکر مي‏کند مي‏گويد ﴿قالُوا﴾؛ يعني اين حرف‏ها را در دنيا زدند، نه اينکه اين حرف‏ها را امروز مي‏زنند. ملاحظه بفرماييد بعد از اينکه فرمود: ﴿وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً﴾ که با اغراق، جان کسي را مي‏گيرند که اينها يک مسئوليت خاصي دارند مخصوص کافران‏اند مثل اينکه وضع جهنم هم همين طور است که ﴿عَلَيْهَا مَلاَئِكَةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ﴾؛[9] فرشته‎هايي که مسئول قبض روح کافر و منافق‎اند غير از فرشته‎هايي هستند که مسئول قبض روح مؤمنين‎اند، اينها با اغراق و با فشار و با تلاش و کوشش، روح اينها را از بدن مي‎گيرند. عده‎اي هستند که مسئول قبض روح مؤمنان‎اند که با «ناشطات نشط»، با آرامش، با نرمي، با محبت، با لطف قبض روح مي‎کنند آن‎گاه مي‎فرمايد که اينها کساني‎اند که زمينه معاد را فراهم مي‎کنند که ﴿يَوْمَ﴾ به منزله جواب قسم است؛ ﴿يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ﴾ آن زمين‎لرزه جهاني خودش را نشان مي‎دهد؛ يکبار جهان مي‎لرزد همه خاموش مي‎شوند ﴿تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ﴾ بار ديگر مي‎رسد همه برمي‎خيزند. در اين زمين‎لرزه‎ها که مي‎خواهد زمين بلرزد و نشانه قيامت است ﴿قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ ٭ أَبْصارُها خاشِعَةٌ ٭ يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحافِرَةِ﴾ که با فعل مضارع ذکر مي‎کند. بعد ﴿أَ إِذا كُنَّا عِظاماً نَخِرَةً﴾ که مشابه بخش پاياني سوره مبارکه «يس» است.[10]

پرسش: ...

پاسخ: نه، اولي که مربوط عالم مُلک است، براي اينکه ﴿نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ﴾؛[11] اما همين‎ها که عالم مُلکي‎اند و خاموش شدند و افسرده شدند با يک زلزله ديگري با يک نفخ ديگري دوباره همه‎شان زنده مي‎شوند، عوض که نشدند؛ تبديل شد به يک نشئه ديگري، احکام اين هم تبديل مي‎شود به نشئه ديگري.

پرسش: بهشت کجا هست.

پاسخ: آن بهشت هنوز نرسيديم بحث بهشت جداست، هنوز فعلاً طليعه قيامت است مسئله برزخ است بعد از مسئله اين دو تا زلزله با آن نفخ اول بساط کل سماوات و ارض برچيده مي‎شود با نفخ دوم دوباره گسترده مي‎شود وارد صحنه قيامت مي‎شوند ﴿فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ﴾ صحنه‎اي است که خواب در آن نيست، هيچ کس نمي‎تواند بخوابد؛ حالا پنجاه هزار سال است کسي خوابش نمي‎برد. بيابان‎های پر از مار و عقرب را هم مي‎گويند «مفاوز». مفاوز به معني بيابان نيست مفاوز جايي است که فوز و رستگاري و آرامش است. بيابان‎ها پر از مار و عقرب را مي‎گويند مفاوز؛ نظير اينکه مارگزيده را مي‎گويند سليم. «يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيمِ»؛[12] سليم يعني مارگزيده، اما مارگزيده که سالم نيست اين «برعکس نهند نام زنگي»، همان است. بيابان‎هاي پر از مار و عقرب که هيچ کس آرامش ندارد مي‎گويند «مفاوز». انسان مارگزيده را مي‎گويند سليم در دنيا آن بيابان‎هايي که هيچ خوابي نيست مي‎گويند ساهره، سهر يعني بيداري کسي که خوابش نمي‎برد صحنه قيامت هم همين طور است کسي خوابش نمي‎برد ﴿فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ﴾ هر جا حضرت تشريف مي‎بردند يک جلسه تفسير قرآني بود؛ يا ساکت بودند حضرت فرمايشي مي‎فرمود يا سؤالات خوب مي‎کردند و حضرت جواب مي‎داد به حرف‎هاي عادي که نمي‎گذشت، مجلس آن حضرت مجلس علم بود. در مجلسی سؤال کرد شما که مي‎فرماييد در قيامت ﴿خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾[13] پنجاه هزار سال است هر سال هم چند روز است، روزش هم «کألف سنة» است، «مَا أَطْوَلَ هَذَا الْيَوْمَ» خيلي طولاني است! حضرت فرمود: «وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ» اين پنجاه هزار سال براي مؤمن «صَلَاةٍ مَكْتُوبَة»[14] است مثلاً به اندازه يک نماز است. کسي يک نماز ظهر بخواهد بخواند خيلي هم مراعات بکند مثلاً ده دقيقه طول مي‎کشد يا پانزده دقيقه. فرمود اين قيامت براي خيلي‎ها معطلي ندارد، اينها براي چه معطل باشند؟ سؤال و جوابشان روشن است. فقرايي که نه بيراهه رفتند نه راه کسي را بستند با قناعت آبرويشان را حفظ کردند اينها در رواياتی که مرحوم کليني نقل کرد چندين سال قبل از اغنيا وارد بهشت مي‎شوند؛[15] اين تازه برای صحنه ساهره معاد است؛ بعد وقتي وارد صحنه بهشت شدند احکام مشخص است.

اينکه فرمود: ﴿يَقُولُونَ﴾ يعني در حال نفخ صور و حال زلزله؛ بعد از اينکه به آن صحنه رسيدند مي‎فرمايد: ﴿قالُوا﴾ اينجا فعل ماضي آورد آنجا فعل مضارع. آن فعل مضارع برای زمان انتقال از دنيا به آخرت است مي‎گويند مگر مي‎شود ما به قيامت برگرديم اينکه شدني نيست، همان بخش پاياني سوره «يس». آنجا که رفتند خدا مي‎فرمايد اينها کساني هستند که در دنيا مي‎گفتند اگر ما برگرديم دوباره زنده بشويم ﴿كَرَّةٌ خاسِرَةٌ﴾.

بعد خدا مي‎فرمايد: ﴿فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ﴾ ما با يک تکان اينها را در صحنه ساهره مي‎آوريم. بعد براي اينکه روشن بشود اين صحنه هست و معاد براي آن است که کساني که راه ديگران را بستند يا بيراهه رفتند عبرت بگيرند قصه وجود مبارک موساي کليم و اينها را ذکر مي‎کند و مبارزان عليه حق را که يعني فرعون است، ذکر مي‎کند. ﴿هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسي﴾ بيش از صد بار جريان موساي کليم ذکر شده است؛ فرمود ما کل اين صحنه را به موساي کليم آموختيم، يعني کل اين نقشه عالم که در دست ذات اقدس الهي است به انبياي الهي نشان مي‎دهد. الآن مسافري وارد قم شد بخواهد خيابان شرقي خيابان غربي خيابان شمالي خيابان جنوبي اين قسمت‎ها را از شما آقايان سؤال بکند، اين دست شماست، خيابان ارم کجاست، جواد الأئمه کجاست، همه دستتان است. ذات اقدس الهي کل نقشه عالم را به موساي کليم و مانند آن نشان داد مثل اينکه کوچه پس‎کوچه دنيا را دارد به او نشان مي‎دهد. به ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود تو که نبودي، ما اين کارها را کرديم ﴿مَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ﴾[16] در آن قصه که نبودي، مريم را مي‎خواستند کفالت کنند، جريان چه بود قرعه‎کشي کردن اوضاع اين است؛ تو که در جريان طور نبودي، ما به موساي کليم گفتيم: ﴿مَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ﴾[17] تو که در قسمت طور نبودي، در أيمن وادي نبودي غرب وادي نبودي ﴿مَا كُنتَ لَدَيْهِمْ﴾، ﴿مَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ﴾، [18] ﴿مَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ﴾ آنجا نبودي آنجا نبودي آنجا نبودي، ما اين حرف‎ها را براي، همه نقشه عالم را براي پيغمبر ترسيم مي‎کند که کوه طور اين گونه بود جانب «أيمن وادي» نه «وادي أيمن»، ما چيزي به عنوان وادي أيمن در اسلام نداريم أيمن يعني دست راست، به موساي کليم فرمود وقتي وارد کوه شدي دست راست خودت را بگير برو بالا آنجا با تو کار داريم.

پرسش: ...

پاسخ: هر جا يک مطلب خاصي را به همراه دارد؛ اگر مربوط به توحيد است توحيدي است همين تقسيم کار براي همين جهت بود يا براي اثبات توحيد است يا براي ربوبيت يا پرورش است يا براي بيان وحي است يا براي اقتصاد است يا براي امنيت است يا براي مقدمات مسئله معاد است؛ الآن اينجا مسئله معاد مطرح است. در بخش‎هاي ديگر مسئله مبدأ مطرح بود فرمود اين قصه‎ها را ما مي‎گوييم تا عبرت بگيرند در آنجا خلاصه فرمود که وقتي شما وارد کوه طور مي‎خواهي بشوي دست راست خود را بگير و برو بالا. به پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ﴾[19] اين أيمن وصف شاطي است، شاطي يعني جانب؛ نه وصف وادي، وادي أيمن ما نداريم. يعني شما وقتي وارد اين کوه شدي، کجا مي‎تواني با خدا مناجات کني يا خدا با تو حرف بزند؟ دست راست خود را بگير و برو بالا. فرمود قصه موسي را شنيدي، الآن ما اينجا جريان معاد را ذکر مي‎کنيم و براي عبرت گرفتن. عبرت هم اين است که انسان عبور بکند، يک قصه تاريخي که مي‎بيند اگر عبور از جهل به علم، از جهالت عقلي به عقلانيت؛ يا از جهل علمي به علم يا از جهالت عملي به طهارت و تقوا، به هر حال بايد عبور بکند اگر عبور نکرد که عبرت نگرفت فرمود ما اينها را مي‎گوييم براي عبرت براي اينکه بداني و قصه ياد بگيريد و تاريخ اين چنين باشد که فايده ندارد، اينها براي عبور است، اينها پل است، اين حرف‎هايي که ما مي‎زنيم مَعبر است پل است، زيرش خطر است، حتماً بايد عبور بکنيد اگر عبور نکنيد که مثل آنها مي‎افتيد.

يکي دو تا سؤال شد که حالا اگر مناسب بود جواب مي‎دهيم؛ يکي اينکه در آيه 110 سوره مبارکه «مؤمنون» آمده که ﴿فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتَّی أَنْسَوْكُمْ ذِكْري وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ﴾ خداي سبحان به مؤمنين هشدار مي‎دهد تسليت مي‎دهد دستور صبر مي‎دهد؛ بعد مي‎فرمايد خدا به کفار در قيامت مي‎گويد شما مؤمنين را مسخره کرديد تا اين شغلي براي شما شد. نوشته‎هايتان طنزهايتان گفتارتان خنده‎هايتان رفتارتان همه‎اش تحقير ديگران بود همين کار خدا را از ياد شما بُرد مشغول مسخره کردن اين، مشغول خندادن عليه آن مشغول رسوا کردن آن بوديد. مؤمنين شما را فراموشي ندادند اشتغالتان و هتک حرمت مؤمنان باعث شد که نام خدا و ياد خدا از ذهنتان رخت بربسته است.

اما اين سؤال که فرشته‎ها مقام معلوم دارند سبق و لحوق ندارند چرا؛ فرشته‎ها يک سقف خاصي دارند از آن بالاتر نمي‎روند اما در همين محدوده «بعضها فوق بعض»اند لذا بعضي‎ها مطيع‎اند بعضي‎ها مطاع‎اند ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ﴾؛[20] درست است که يک سقف خاصي براي هر فرشته است ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾[21] اما گروهي که در اين مجموعه هستند همه‎شان «علي وزان واحد» نيستند. به هر تقدير فرمود جريان موساي کليم را شنيده‎اي؟ ﴿إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوي﴾ اينجا ديگر وصف خود وادي است، مثل مکان مقدس بيت مقدس چرا؟ در آن وادي مقدس خدا چه گفت؟ بعد از اينکه او را آورد در کوه طور و در قسمت راست کوه طور با او مناجات کرد و اينها، فرمود: ﴿اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي﴾؛ برو اين چون طغيان کرده است به او بگو آيا مي‎خواهي طاهر بشوي برجسته بشوي، رشد کني؟ ﴿فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلى‏ أَنْ تَزَكَّي ٭ وَ أَهْدِيَكَ إِلى‏ رَبِّكَ﴾؛ تو را هدايت کنم اهل خشيت بشوي، به جاي غرور به جاي تکبر به جاي ﴿أَ لَيْسَ لي‏ مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي﴾[22] به جاي اين وهم و خيال، الهي بينديشي؟ براي اينکه اين دعوت را با برهان همراه کند ﴿فَأَراهُ الْآيَةَ الْكُبْري﴾ که معجزه را به او نشان داد. فرعون در برابر اين معجزه ﴿فَكَذَّبَ﴾؛ او را تکذيب کرد ـ معاذالله ـ گفت دروغ مي‎گويي، از طرف خدا نيستي و عصيان ورزيد به جاي اينکه اهل خشيت باشد در صدد برآمد که بساط وحي و نبوت کليم الهي را از ريشه بَرکَند ﴿ثُمَّ أَدْبَرَ يَسْعي﴾ در خاموش کردن نور موساي کليم و وحي و نبوت ﴿فَحَشَرَ﴾ جمع کرد ﴿فَنادي﴾ قوم خودش را جمع کرد و مسئله مسابقه و مبارزه سحره را راه انداخت اين کارها را کرد.

مستحضريد اينکه دارد بعد گفت: ﴿فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي‏﴾، اين پنج مرحله بود که قبلاً هم گذشت هر وقت حقيقتي در جامعه جا بيفتد مدعيان دروغين هم زياد دارد در مصر سخن از ربوبيت خدا نبود همه بت‎پرست بودند. بعد از اينکه موساي کليم(سلام الله عليه) آمد و ربوبيت الله را مطرح کرد و توحيد ربوبي را مطرح کرد و مبارزه سياسي را مبارزه اجتهادي را مبارزه اعجازي را راه انداخت و داشت پيروز کامل مي‎شد فرعون گفت درست است که ربوبيت حق است ولي ربّ من هستم قبلاً که نمي‎گفت ﴿فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي‏﴾ قبلاً که نمي‎گفت ﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾[23] قبلاً خودش مانند ساير بت‎پرست‎ها بت مي‎پرستيد. قوم فرعون و ملأ مصر گفتند که ﴿يَذَرَكَ وَ آلِهَتَك‏﴾[24] يعني تو بت‎پرست هستي مثل ما! موسي اگر رشد بکند بساط خدايان تو را برمي‎چيند آن روز که قبل از وجود مبارک موساي کليم فرعون که ادعاي ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي‏﴾ نداشت، ﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾ را نداشت مثل ساير بت‎پرست‎ها داشت حکومت مي‎کرد. بعد از اينکه جريان ربوبيت و الوهيت الهي به وسيله موساي کليم(سلام الله عليه) جا افتاد، گفت بله ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي‏﴾، يک؛ ﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾، دو؛ اين درباره ربوبيت.

در جريان وحي و نبوت، قبل از اينکه پيغمبري در منطقه‎اي بيايد دعوي وحي و نبوت کند و معجزه‎اي بياورد، کسي مدعي نبوت نبود ما متنبّي نداشتيم. بعد از اينکه يک کسي آمد و از طرف خدا بود و نبي بود و معجزه‎اي آورد و نبوت جا افتاد، آمار و ارقام متنبّيان اگر بيشتر از انبيا نباشد کمتر از انبيا نيست؛ اينها گفتند بله نبوت حق است، ولي نبيّ ما هستيم.

در بخش سوم مسئله امامت است جانشيني پيغمبر نبوت امامت و مانند آن قبلاً مطرح نبود؛ وقتي مثلاً در اسلام آمدند جريان غدير مطرح شد و مانند آن، مدعيان خلافت و امامت فراهم شد سقيفه‎ها راه‎اندازي شد، اين سوم.

بخش چهارم: بخش نائبان مقام امامت است که علماي دين فقهاي دين و بزرگان ديني جانشين ائمه(عليهم السلام)اند، قبلاً کسي چنين ادّعايي نداشت بعد از اينکه ائمه(عليهم السلام) فرمودند اين گروه که اين شرايط را دارند، حجت من هستند بر شما و من حجت خدا هستم بر شما، از اين به بعد مدعيان خلافت و نيابت زياد شد يا واقفيه درآمدند يا مدعيان بابيت درآمدند و مانند آن.

بخش پنجم: بخش ايمان است، جامعه يک وقت که يک عده مؤمن باشند و مؤمن ارزشي داشته باشد در نظام کفر اين چنين نبود، ولي وقتي در نظام الهي مؤمن ارزش پيدا کرد ايمان ارزش پيدا کرد منافقين زياد شدند، گفتند بله ايمان حق است ولي مؤمن ما هستيم. اين پنج مرحله يعني ادعاي ربوبيت ادعاي نبوت ادعاي امامت ادعاي نيابت از امام ادعاي ايمان، هر وقت اصلي پيدا شد که ارزشمند بود دشمنان آمدند مدعي همان شدند؛ مدعي الوهيت شدند مدعي نبوت شدند مدعي امامت شدند، سقيفه را در برابر غدير عَلَم کردند، مدعي نيابت شدند، بابيه پيدا شد مدعي ايمان شدند نفاق پيدا شد.

اين فرعون که اول نگفته بود ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي‏﴾ بعد وقتي موساي کليم اين ربوبيّت را جا انداخت و مبارزه فکري و فرهنگي کرد و ثابت کرد جهان ربّي دارد، اين گفت: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي‏﴾. ﴿فَحَشَرَ فَنادي‏ ٭ فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾.

«و الحمد لله رب العالمين»

[1]. سوره عبس, آيات15 و 16.

[2]. سوره نجم, آيات3 و 4.

[3]. سوره شعراء, آيات193 و 194.

[4]. سوره أعلی، آيه6.

[5]. سوره عنکبوت، آيه60.

[6]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), نامه16.

[7]. سوره حجر، آيه22.

[8]. سوره حج، آيه1.

[9]. سوره تحريم، آيه6.

[10]. سوره يس، آيه78؛ ﴿قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميم‏﴾.

[11]. سوره زمر، آيه68.

[12]. الأمالي( للصدوق)، النص، ص625.

[13]. سوره معارج, آيه4.

[14]. بحار الأنوار،ج‏7، ص123؛ «وَ رَوَي أَبُو سَعِيدٍ الْخُدْرِيُّ قَالَ: قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَطْوَلَ هَذَا الْيَوْمَ فَقَالَ وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ إِنَّهُ لَيُخَفَّفُ عَلَي الْمُؤْمِنِ حَتَّي يَكُونَ أَخَفَّ عَلَيْهِ مِنْ صَلَاةٍ مَكْتُوبَةٍ يُصَلِّيهَا فِي الدُّنْيَا».

  1. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج، ص260؛ «إِنَّ فُقَرَاءَ الْمُسْلِمِينَ يَتَقَلَّبُونَ فِي رِيَاضِ الْجَنَّةِ قَبْلَ أَغْنِيَائِهِمْ بِأَرْبَعِينَ خَرِيفا».

[16]. سوره آلعمران، آيه44.

[17]. سوره قصص، آيه44.

[18]. سوره قصص، آيه46.

[19]. سوره قصص، آيه30.

[20]. سوره تکوير، آيه21.

[21]. سوره صافّات، آيه164.

[22]. سوره زخرف، آيه51.

[23]. سوره قصص، آيه38.

[24]. سوره اعراف، آيه127.