تفسیر سوره نبا - جلسه ۷

مجموعه تفسیر سوره نبا از آیت الله جوادی آملی

جمعه، 24 آبان 1398

25 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

﴿إِنَّ لِلْمُتَّقينَ مَفازاً (31) حَدائِقَ وَ أَعْناباً (32) وَ كَواعِبَ أَتْراباً (33) وَ كَأْساً دِهاقاً (34) لا يَسْمَعُونَ فيها لَغْواً وَ لا كِذَّاباً (35) جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِساباً (36) رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الرَّحْمنِ لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً (37) يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً (38) ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى‏ رَبِّهِ مَآباً (39) إِنَّا أَنْذَرْناكُمْ عَذاباً قَريباً يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَني‏ كُنْتُ تُراباً (40)﴾

بخش پاياني سوره مبارکه «نبأ» که به همان صدرش برمي‏گردد بخشي را درباره متقين ذکر مي‏کند بعد درباره کل معاد سخن مي‏گويد و پايانش هم از قبيل «ردّ العَجُز علي الصدر»[1] به مسئله کفار و عذاب قيامت برمي‏گردد. درباره متقين فرمود فوز و رستگاري برای اينهاست. بخشي از فوزها را ذکر کردند که جسماني بود و ظاهري است؛ بوستان‏ها هستند درخت‏هاي انگور هستند حوري‏ها هستند و مانند آن. ذکر اعناب بعد از حدائق ذکر خاص بعد از عام است گاهي يک ميوه خاصي را براي اهميتي که دارد جداگانه ذکر مي‏کند. اعناب بعد از حدائق ذکر خاص است «لنکتةٍ». «کواعب اتراب» هم حوري‏هاي نوسال و نورس‏اند جداگانه مطرح است ﴿وَ كَأْساً دِهاقاً﴾، مشروباتي که جز هشياري رهآورد ديگر ندارد آن را هم ذکر فرمود.

در جريان نبأ عظيم همان طور که در روزهاي قبل ذکر شد مصاديق فراواني براي نبأ عظيم است چه در قرآن چه در روايات که بخش وسيعي از اينها مربوط به اهل بيت(عليهم السلام) است که در زيارات هم آمده است؛ منتها لفظ در مفهوم جامع استعمال مي‏شود نه در مصداق؛ تطبيق آن بر مصداق مربوط به آن شواهد مقطعي است که منظور از نبأ عظيم در اين مقطع چيست؟ در زيارتي که گفته مي‏شود «السلام عليک يابن نبأ عظيم» منظور معاد نيست نامشخص است، ولي نبأ عظيم در مصداق استعمال نشده در همان معناي جامع استعمال شده؛ منتها منظور مصداق خاص است که مثلاً وجود مبارک حضرت امير است. در هر موردي که لفظ استعمال مي‏شود در معنا استعمال مي‏شود آن وقت آن معنا بر مصداق تطبيق مي‏شود به قرينه حالي و مقالي و مانند آن، اين مربوط به نبأ عظيم است.

چند سؤال در همين زمينه شده است يکي درباره نام اين سوره است. مستحضريد که خيلي‏ها به اين فکر نبودند که آنچه از وجود مبارک حضرت رسيده است به ما برسد. بعضي‏ها اين توفيق را داشتند که حضرت که وضو مي‏گرفت آب وضو را تمام اينها جمع کرده بودند تبرّکاً نوشيدند تا اينجا بود؛ حالا نام اين سوره‏ها که اين نام‏ها علم بالغلبه است و آن نام اصلي به ما نرسيده يا نام اصلي را اينها ضبط نکردند مطلب ديگري است؛ اما آب وضوي حضرت را همه نقل کردند براي تبرّک مي‏گرفتند؛ اما خود وضو اين از بالا بود يا از پايين بود، اين ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَی الْمَرافِقِ﴾؛[2] اين «إلي» يا غايت حدّ است يا غايت محدود؛ يعني دست خود را بشوي تا آنجا که از اينجا بشويي يا دست خود را تا آنجا بشوي؟ اگر گفتند دست خود را تا آنجا بشوي يعني «إلي» مال محدود است نه حدّ، وقتي اين را به عقلا ارجاع بدهيد شما صد نمونه ذکر بکن بگو اين ديوار را از اينجا تا آنجا تعمير بکن، فلان ديوار را رنگ بکن، فلان جا تا اينجا را بشوي فلان جا تا اينجا را همه از بالا شروع مي‏کنند. شما اين عقلاي عالم را جمع بکنيد صد حکم بکنيد بگوييد اين ديوار را از اينجا تا آنجا تعمير بکن اين ديوار را از اينجا تا آنجا رنگ بکن، اين ديوار را از آنجا، همه از بالا شروع مي‏کنند. اين «إلي» غايت محدود است نه حد، نه دست خود را بشوي تا اينجا، دست خود را تا اينجا بشوي، وقتي دست خود را تا اينجا بشوي چگونه بشوي را آدم مي‏فهمد هميشه از بالا مي‏شويند. اگر دست از اينجا تا اينجا کثيف بود گفتند برو دست خود را بشوي تا اينجا بشوي، نه يعني وقتي رفتي زير شير اين دست شما کثيف است، اين طور نگه بداري؛ اين «إلي» غايت محدود است نه حدّ. اما مي‏بينيد آن آب وضو را تبرّکاً مي‏گرفتند اما اينجا اختلاف کردند؛ اين خيلي چيز روشني است که در صدد حفظ دين نبودند، تا حالا ما بگوييم سوره، سوره «نبأ» است يا علم بالغلبه است. آنکه مهم و رکن فقهي دين ماست طبق بيان نوراني حضرت که وجود مبارک حضرت امير اين بيان پيغمبر(عليهما السلام) را در نهج البلاغه نقل کرد که نماز يک چشمه جوشاني است درِ خانه همه است بيرون نيست، درِ خانه هر کسي يک چشمه جوشاني است که انسان شبانه‏روز پنج وقت در اينجا دوش مي‏گيرد پس نبايد آلوده باشد.[3]

يک مشکلي الآن در اين جريان پيدا شده، مسئولين ما يک وظيفه دارند ما يک وظيفه داريم و دشمن مشترک را هر دو وظيفه داريم ببينيم. مسئولين ما واقعاً موظف‏اند شرعاً موظف‏اند عقلاً موظف‏اند که ارزيابي کنند دقيق بفهمند که فعلاً مصلحت مملکت چيست و اگر کوتاهي کردند واقعاً شرعاً ضامن هستند. اين فقه نيست که مي‏گويد «الطبيب ضامن ولو کان حاذقا»، مي‏گويد يا نمي‏گويد؟ تمام خسارت‏هايي که بر اين مريض وارد شده اين طبيب اگر دقت نکرد کوشش نکرد ملاحظه نکرد، شرعاً ضامن است؛ اينها ضامن‏اند شرعاً. «الطبيب ضامن» اينکه مسئله‏اي نيست که فقهاي ما اختلاف داشته باشند با اينکه اين آقا متخصص است، ولي بايد تمام دقت را بکند تمام کوشش را بکند، شصت هفتاد را در محکمه مي‏پذيرد چگونه دقت مي‏کند. هر جا خطا کرد در تشخيص دارو تشخيص بيماري مقدار دارو هر چه خلاف رفت اشتباه کرد شرعاً ضامن است. اين مسئولين ما اگر اشتباه کردند واقعاً شرعاً ضامن هستند، اين وظيفه آنهاست. وظيفه‏اي هم ما داريم که دين به ما مي‏گويد: به بهترين روش جلوي اشتباهات اينها را بگيريم؛[4] اين وظيفه ماست آتش زدن و اينها مشکلي را حل نمي‏کند جز آشوب. سوم هم دشمن مشترک است که هم آنها بايد ببينند هم ما بايد ببينيم. اين دشمن مشترک که صف بسته است براي ما که صف نبست براي آنها که صف نبست براي نظام ـ معاذالله ـ صف بسته است. بنابراين وظيفه همه آنهاست که عالمانه محققانه، شب و روز تلاش بکنند از اقتصاددان مملکت سؤال بکنند، اگر صلاح مملکت باشد يقيناً مردم تشخيص مي‏دهند، مردم رضايت مي‏دهند. در اين بخش‏ها هم مي‏بينيد ممکن است آدم 22 بهمن شعار بدهد ولي نظام را با تخصص بايد حفظ کرد اين به تعبيري از اوجب واجبات است. مثل صدر اسلام که اينها آب وضو را به تبرّک مي‏گرفتند اما وضو چگونه بود! الآن هم همان طور است، فلان روز جمع مي‏شويم فلان روز جمع مي‏شويم عليه استکبار جهاني؛ اينها خواب است اينها براي ما واجب است؛ اما حفظ نظام از اوجب واجبات است. اينها آب وضو را تبرّک مي‏گرفتند اما خود وضو را حفظ نکردند. ما حرکت مي‏کنيم «مرگ بر آمريکا» مي‏گوييم اما خود نظام را اگر کسي محققانه عالمانه ﴿وَ أَمْرُهُمْ شُورَي﴾[5] باشد کاري است که به نفع همه در مي‏آيد داد کسي هم در نمي‏آيد.

«فتحصل أن هاهنا امورا ثلاثة»، آنها وظيفه‏شان بايد مشخص باشد شرعاً ضامن هستند، وظيفه ‏ما اين است که به بهترين وجه دفاع بکنيم، دشمن مشترک هم در کمين است اين هم مثل همان وضو گرفتن وجود مبارک حضرت است شما آب وضو را به عنوان تبرّک مي‏گيري ولي نمي‏داني خود وضو را چگونه بگيري؟ که از بالا داري مي‏شويي يا از بالا پايين! پا را ﴿وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ﴾ حضرت مسح مي‏کشيد يا مي‎شست؟ آب وضو را متبرّک مي‎گيري، اما نمي‎داني حضرت پا را مسح مي‎کشيد يا مي‎شست؟ ما هم گيرمان الآن همين است راهپيمايي‎ها شرکت مي‎کنيم بايد هم بکنيم، «مرگ بر آمريکا» مي‎گوييم بايد هم بگوييم؛ اما اصل اين است که چگونه کشور را اداره کنيم اين عقل است. خدا غريق رحمت کند بزرگاني که جريان اين «هيت» هيت با «ها»ي هوّذ، جايي است که در عراق قبلاً کوچک بود الآن فرمانداري شد؛ وجود مبارک حضرت ـ امير کميل(رضوان الله و سلام الله عليه) کميل شخصيت بزرگي بود ـ اين را مسئول هيت کرد؛ اين نامه در نهج البلاغه است زمان غارتگري‎هاي معاويه که معاويه از همان راه آمد و غارت کرد و کميل که مسئول «هيت» بود آن قدرت را نداشت آن آگاهي را نداشت آن صلاحيت را نداشت که با امور نظامي جلوي اين غارتگرها را بگيرد. حضرت نامه‎اي نوشت براي کميل؛ اين نامه گلايه‎آميز است در نهج البلاغه است، اين عبارت در نهج البلاغه نيست، ولي خلاصه آن اين است که تو فقط به درد دعاي کميل مي‎خوري تو نمي‎تواني جايي را اداره کني تو اينجا چکار مي‎کني؟ اينها آمدند زدند و بردند تو چه کار مي‎کردي؟ اين گِله حضرت است.[6] بعضي‎ها فقط به درد دعاي کميل مي‎خورند اين واقعاً صلاحيت براي مملکت ندارند؛ لذا داد مردم در نمي‎آيد. ما از ذات اقدس الهي مي‎خواهيم به برکت خون‎هاي پاک شهدا، اين نظام را سالم نگه بدارد تا دست صاحب اصلي‎اش برسد.

غرض اين است که اين نبأ عظيم که وارد شده اين لفظ در مفهوم استعمال مي‎شود نه در مصداق. در زيارت مصداق خاص خودش را دارد در سور آيات مصداق خاص خودش را دارد هر جا به وسيله قرينه البته مصاديق مخصوص خودش را پيدا مي‎کند.

مطلب ديگر جريان «صرفه» بود که سؤال کردند جريان صرفه درباره کل قرآن اين حرف فرمايش سيد رضي مقبول نيست، درباره ده سوره هم مقبول نيست؛ اما محتمل است درباره يک سوره احتمال صرفه باشد ولي ادله معجزه بودن قرآن متقن است و سرجايش محفوظ است. مشابه آن درباره بعضي از آيات هست آيات براي هدايت ما نازل شده است ما بخشي از آيات را درک مي‎کنيم. ملاحظه کرديد که خدا نفرمود من آن طوري که باران را نازل مي‎کنم ـ معاذالله ـ آن طور قرآن را نازل مي‎کنم که قرآن را بيندازم به زمين، اين طور نيست؛ قرآن يک حبل متيني است آويخته به زمين نه انداخته. باران را نازل کرده يعني انداخت به زمين، قرآن را نازل کرده يعني آويخت به زمين، اين حبل متين است. در سوره مبارکه «زخرف» گذشت که فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا﴾[7] اين حبل اين طناب دامنه‎اش عربي مبين است، اما ﴿وَ إِنَّهُ في‏ أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾[8] بالايش عربي و عِبري و فارسي و تازي و اينها نيست، بالايش «علي حکيم» است خيلي‎ها توفيق ندارند بروند آن بالا را ببيند «علي حکيم» را ببينند.

اهل بيت(عليهم السلام) اين طور هستند در وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾؛[9] اين مي‎شود علم لدنّي هر کسي برود بالا علم را آنجا «من لدن» يعني نزد، نزد «الله» ياد بگيرد علمش علم لدنّي است با ظواهر آيات و اينها علمش همين عربي مبين است. بعضي از آيات است که يک عمقي دارد و ما وقتي يک کمي صبر بکنيم مي‎بينيم که خيلي عميق است ولي زود رد مي‎شويم مي‎بينيم که اينجا جاي ما نيست مثل همان ﴿يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَرْحَمُ مَنْ يَشاءُ وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾[10] فوراً ما عبور مي‎کنيم ﴿وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾ يعني چه؟ ﴿إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ﴾[11] صيرورت است نه سير، فوراً رد مي‎شويم، حالا اينکه فوراً رد مي‎شويم با اينکه ما در صدد تفسير قرآن هستيم علم قرآن هستيم آرزوي ما فهم قرآن است، اين به صرفه برمي‎گردد؛ مثل اينکه ذات اقدس الهي به ما دستور مي‎دهد زود رد شويد، اين مربوط به شما نيست اين برای اهل بيت است برای کساني است که شاگردان خاص اهل بيت‎اند. وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) قتاده را ديد فرمود من شنيدم شما در مسجد کوفه مي‎نشيني و فتوا مي‎دهي عرض کرد بله فرمود «بماذا تفتي»؟ عرض کرد «بالقرآن» فرمود «کيف تفتي بالقرآن و ما ورّثک الله من القرآن حرفا»؛[12] تو چگونه جرأت مي‎کني که به قرآن فتوا مي‎دهي با اينکه يک حرف از قرآن ارث نبردي؟ علم الدراسه را داري در حوزه‎ها درس خواندي، اما علم الوراثه را که نداري. آنکه وارث انبياست ما هستيم، علم الوراثه نزد ماست. علم الدراسه همين است که در حوزه‎ها است عربي مي‎خواهد و قواعد مي‎خواهد و صرف و نحو مي‎خواهد و اينهاست، اما در علم الوراثه، وارث تا نميرد چيزي از مورّث به او نمي‎رسد. در ارث مادي تا مورث نميرد چيزي به او نمي‎دهند، مورّث بايد بميرد تا مال به ورثه برسد. در ارث معنوي کسي بخواهد قرآن را از اهل بيت ارث ببرد تا خودش نميرد با «مُوتُوا قَبْلَ‏ أَنْ تَمُوتُوا»[13] چيزي به او نمي‎دهند، تا وارث نميرد چيزي از علم مورّث به او نمي‎رسد. حضرت فرمود: «کيف تفتي بالقرآن و ما ورّثک الله من القرآن حرفا» تو علم الدراسه خواندي تو که علم الوراثه نداري.

بنابراين بعضي از آيات‎اند که اين گونه هستند که انسان با اينکه مي‎فهمد که نمي‎فهمد ولي خيلي وقت صرف نمي‎کند.

سؤال سوم اين است که در آيه دوازده، ذکر طبقات هفت‎گانه آمده است البته اين طبقاتي که فرمود نظمي که فرمود ما را به شگفتي قدرت او آشنا مي‎کند از يک سو، ما را وادار مي‎کند که اين علوم را ياد بگيريم از سوي ديگر، بهره‎برداري کنيم از سوي سوم و مانند آن؛ اين طور نيست که ذکرش فقط براي قدرت‎نمايي ذات اقدس الهي باشد. ذکر انگور اشاره شد که ذکر خاص بعد از عام است براي خصيصه مورد.

سؤال پنجم اين است که در قيامت فقط اهل بيت حرف مي‎زنند؟ مستحضريد قيامت مقاطع فراواني دارد پنجاه موقف دارد، در بعضي از موقف‎ها سؤال است در بعضي از موقف‎ها سؤال نيست، ولي آن سان عمومي که مي‎دهند ﴿إِنَّ الأوَّلِينَ وَ الآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[14] آن روز سخنگوهاي خاص دارد، به هر کس اجازه نمي‎دهند حرف بزند. روزي که فقط روح و ملائکه به اذن خدا حرف مي‎زنند و اهل بيت هم که جزء همين ذوات قدسي‎اند.

غرض اين است که مقاطع فراوان در آن پنجاه هزار موقف يا پنجاه هزار سال و مانند آن است که هر موقفي هم حکم خاص خودش را دارد. آنجا سؤال است جواب است اعتراض است، يک کسي انکار مي‎کند بعد دست و پا شهادت مي‎دهند و مانند آن. اما در آن روز عمومي که سان عمومي است آن روز فقط روح و ملائکه و در روايات هم هست که ائمه(عليهم السلام) مجازند که حرف بزنند؛ منتها ﴿لاَّ يَتَكَلَّمُونَ﴾[15] مگر به اذن او و قول او ﴿صَوَاباً﴾ اما منظور از روح چيست؟ روح اگر جزء ملائکه باشد بايد يک جا در قرآن کريم از روح به عنوان ملک ياد بشود تا ما بگوييم اينجا ذکر خاص بعد از عام است يا ذکر عام بعد از خاص است و مانند آن. مثلاً گاهي جبرئيل(سلام الله عليه) در قبال ملائکه قرار مي‎گيرد ﴿مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْريلَ وَ ميكالَ﴾[16] اين جبرئيل که در کنار ملائکه ذکر شده است از باب ذکر خاص بعد از عام است «للإهتمام»؛ براي اينکه ما شواهدي ديگر داريم که جبرئيل ملک بود اسرافيل ملک است روايات است. اما روح جزء ملک باشد ما در هيچ جاي قرآن نداريم که روح جزء ملک باشد.

بنابراين يک موجود مجرد عقلاني است در رديف ملائکه از عالم امر و فرمان الهي را مي‎آورد در مسئله نزول قرآن ﴿تَنَزَّلُ الْمَلاَئِكَةُ وَ الرُّوحُ﴾ است، در اينجا هم ﴿لاَّ يَتَكَلَّمُونَ إِلاّ﴾ روح و ملائکه است که از عالم امر است. غرض اين است که ما اگر بگوييم روح ملکي از ملائکه است، اين قرينه مي‎خواهد، نمي‎شود گفت اين از باب ذکر خاص بعد از عام يا ذکر خاص قبل از عام است؛ نظير ﴿مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْريلَ﴾ براي اينکه جبرئيل که بعد از ملائکه ذکر شده است از باب ذکر خاص بعد از عام است، چون در آيات ديگر از او به عنوان ملک ياد شده است، اما درباره روح، از روح در قرآن به عنوان ملک ياد نشده است؛ اين امر الهي است ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾‎[17] از آن عالم است. گاهي به صورت فرشته ممکن است دربيايد يا غير فرشته. درباره مادر شدن مريم(سلام الله عليها) که ﴿فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً﴾[18] ما روحمان را فرستاديم به صورت بشر درآمد و مريم(سلام الله عليها) او را ديد و مانند آن.

بنابراين تکلم در آن روز مخصوص اين گروه است و اما در پايان که چرا کافر آرزوي مرگ مي‎کند؟ براي اينکه وقتي انسان احساس خطر مي‎کند مي‎گويد «يا ليتني الموت اعدما للحياة»، اي کاش من زنده نبودم اين اوضاع را مي‎ديدم، براي اينکه يک انسان مرده که رنجي ندارد، ولي کافر در عذاب اليم است؛ لذا مي‎گويد خاک باشم، چون خاک را کسي عذاب نمي‎کند سنگ را کسي عذاب نمي‎کند. اينکه ﴿يا لَيْتَني‏ كُنْتُ تُراباً﴾؛ يعني اي کاش من انسان نبودم تا اين قدرت مُدرکه را داشته باشم.

اما سؤالاتي که مربوط به جريان ولايت فقيه است که خيلي مربوط به بحث کنوني ما نيست. مستحضريد که حکم در حقيقت از آن ذات اقدس الهي است حاکمي که محکوم نيست خداست ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾؛[19] اما چه حکم شرعي چه حکم مولوي چه حکم‎هاي ديگر، خود حاکم مستثنا نيست، ولو خودش حکم مي‎کند ولي مستثنا نيست. آن حاکمي که مشمول حکمش نيست مندرج تحت حکمش نيست ذات اقدس الهي است که ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾ وگرنه هر حکمي چه حکم مولوي باشد چه حکم شرعي باشد، اگر از صاحب شريعت رسيد خود آنها هم حکم مي‎کنند. آن حکم شرعي که درباره احکام فقهي است براي ائمه هم هست؛ حکم مولوي که ولايت فقيه است اگر بزرگواري مثل شيرازي(رضوان الله تعالي عليه) در تحريم تنباکو آن فتوا را داد آن حکم مولوي را کرد، خودش هم محکوم به آن حکم است. هر حکمي را که پيغمبر يا امام دارند و از طرف اينها نائبان آنها دارند خودشان هم محکوم آن حکم‎اند؛ منتها اين حکم گاهي حکم شرعي است دائمي است، گاهي حکم مصلحتي است؛ نظير آنچه که مجمع تشخيص مصلحت نظام دارد. مجمع تشخيص مصلحت نظام با شوراي نگهبان يک فرق جوهري دارند آنها حکم اولي را تشخيص مي‎دهند مي‎گويند اين حکم مطابق دستور شرع است يا دستور شرع نيست. مجلس بايد اصلاح بکند مجمع تشخيص مصلحت کاري به اصل حکم شرعي ندارد مي‎گويد اين حکم شرعي است؛ اما اين حکم شرعي مقدم است يا آن حکم شرعي؟ او با تزاحم احکام کار دارد نه با تعارض ادله. تعارض ادله مربط به فقيه است که شوراي نگهبان عهده‎دار است، اما اين آقايان مي‎گويند اين کار هم لازم است آن کار را هم لازم است هر دو شرعي است اما تزاحم دارد؛ مثل اينکه يک کسي محکوم است وظيفه دارد که غريقي را نجات بدهد، اما يک نفر نمي‎تواند دو نفر را نجات بدهد، کدام يک از اين دو نفر را؟ يکي را نجات مي‎دهد که اصلح است آن يکي غرق مي‎شود؛ اين حکم شرعي نيست اين تزاحم بين دو تا حکم شرعي است. غرض اين است که مجمع تشخيص مصلحت نظام کارش بررسي اهم و مهم است که مربوط به تزاحم حقوق است، شوراي محترم نگهبان کارش به تشخيص حکم اولي است. فقيه يا امام(سلام الله عليهم اجمعين) هر کدام از اينها وقتي حکم مي‎کنند يا نظير حکم وضو و طهارت و امثال آن است که برای خودشان هم هست برای ديگران هم هست؛ يا نظير اينکه فرمود اسامه بايد برود به جنگ تبوک؛ خود حضرت هم مشمول اين حکم است يا تنباکو حرام است خود آن بزرگوار هم مشمول اين حکم است. حکم در حقيقت مخصوص خداست آن حاکمي که محکوم نيست فقط خداست بقيه هر حکمي که دارند خودشان هم محکوم‎اند.

اما سؤال کردند که اين ده يازده آيه‎اي که ناظر به قدرت خداست هر کدام دليل بر معاد است؟ خير؛ هر کدام دليل بر معاد نيست در قيامت ساختاري هست سماواتي هست ارضي هست نهري هست زندگي هست، اين يک مجموعه است. اين مجموعه تحت قدرت خداست به دليل اينکه در دنيا مجموعه‎اي بود تحت قدرت خدا بود و انجام داد. در دنيا اين مجموعه سماوات و ارض و بحار و جبال و مانند آن، اين مجموعه را ذات اقدس الهي انجام داد همين خدا با قدرت برتر در قيامت معادي دارد که سمائي دارد ارضي دارد بحاري دارد انهاري دارد و مانند آن.

«و الحمد لله رب العالمين»

[1]. لغت‌نامه دهخدا، رد العجز علي الصدر: [رَدْ دُل ْ ع َ ج ُ زِ ع َ لَص ْ ص َ] بازبردن انجام به آغاز. در صنعت عروض و بديع عبارت است از صفت تصدير که يکي از صنايع علم بديع و محاسن شعري است. به اصطلاح عروضي، صنعتي از شعر را گويند که درآن کلمهٴ اول شعر را در آخر آن مکرر کنند يا شعر را به کلمه‌اي ابتدا کنند که شعر ماقبل آن بدان منتهي شده است.

[2] . سوره مائده، آيه6.

[3] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه199. «وَ شَبَّهَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص‏ بِالْحَمَّةِ تَكُونُ عَلَی بَابِ الرَّجُلِ فَهُوَ يَغْتَسِلُ مِنْهَا فِي الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ خَمْسَ مَرَّات‏».

[4]. سوره مومنون, آيه96؛ ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ﴾.

[5]. سوره شوری، آيه38.

[6] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، نامه61.

[7]. سوره زخرف، آيه3.

[8]. سوره زخرف، آيه4.

[9]. سوره نمل، آيه6.

[10]. سوره عنکبوت، آيه21.

[11]. سوره شوری، آيه53.

[12]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج8، ص311 و 312.

[13]. بحارالانوار، ج69, ص59.

[14]. سوره واقعه، آيات49 و50.

[15]. سوره نبأ، آيه38.

[16]. سوره بقره، آيه98.

[17]. سوره اسراء، آيه85.

[18]. سوره مريم، آيه17.

[19]. سوره انعام، آيه57؛ سوره يوسف، آيات40 و 67.