أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿إِنَّ لِلْمُتَّقينَ مَفازاً (31) حَدائِقَ وَ أَعْناباً (32) وَ كَواعِبَ أَتْراباً (33) وَ كَأْساً دِهاقاً (34) لا يَسْمَعُونَ فيها لَغْواً وَ لا كِذَّاباً (35) جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِساباً (36) رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الرَّحْمنِ لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً (37) يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً (38) ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ مَآباً (39) إِنَّا أَنْذَرْناكُمْ عَذاباً قَريباً يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَني كُنْتُ تُراباً (40)﴾.
سوره مبارکه «نبأ» که در مکه نازل شد با عناوين خاصي از مسئله معاد به عنوان نبأ عظيم ياد کرد براي اثبات اين مطلب، يک بخش از آن به مبدأ فاعلي برميگردد، يک بخش از آن به مبدأ غايي، يک بخش هم به نظام داخلي؛ يعني چه کسي معاد را به بار ميآورد چرا معاد را به بار ميآورد و در معاد چه خبر است؟ نظام فاعلي را خداي سبحان با چند آيه مشخص کرد که يک قدرت بيکران ميطلبد و يک علم نامحدود تا بداند چه ميکند و بتواند آنچه را ميخواهد انجام بدهد. آياتي که مربوط به تنظيم ساختار خلقت است اين دو عنصر محوري را به همراه دارد که او هم عالم مطلق است هم قادر مطلق لذا فرمود: ﴿أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً ٭ وَ الْجِبالَ أَوْتاداً﴾[1] تا برسد به ﴿إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ ميقاتاً﴾[2] که عالميت او بيکران و قادريت او نامحدود است؛ چرا انجام ميدهد؟ براي اينکه ميخواهد به مقصد برسد، اين عالم را که ياوه و بيهوده خلق نشده است هر چيزي هدفي دارد. اين نظم توانفرساي عميقِ عقلي و عدلي بايد به هر حال هر کسي هر کاري کرد بايد به نتيجهاش برسد؛ آنکه شهيد «في سبيل الله» است بايد مقصد خودش را درک کند، آنکه بيراهه رفته است بايد کيفرش را ببيند؛ اگر معادي نباشد حساب و کتابي نباشد که عالم لغو ميشود؛ براي اينکه خود دنيا را ذات اقدس الهي در سوره مبارکه «حديد» در پنج بخش خلاصه کرد دنيا فرمود اين است. در سوره مبارکه «حديد» آيه بيست دارد که ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكَاثُرٌ فِي الأمْوَالِ وَ الأوْلاَدِ﴾[3] دنيا بيش از پنج بخش نيست: انسان يا دوران کودکي است که سرگرم لهو است، يا دوران نوجواني و جواني است که سرگرم لعب است، يا دوران ميانسالي است که سرگرم فراهم کردن تفاخر و زينت است، يا دوران سالمندي و کهنسالي است که از همه اين لذائذ افتاده، دوران فخرفروشي است که من اين قدر مال دارم يا اين قدر کار کردم يا اين قدر نوه دارم يا اين قدر قبيله دارم الآن دستش خالي است.
خدا غريق رحمت کند اين لطيفه از مرحوم شيخ بهايي است که مقاطع پنجگانه دنيا را از اين آيه بيست سوره مبارکه «حديد» استفاده کرد؛ فرمود برابر اين آيه، دنيا پنج بخش دارد ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ﴾ که دوران کودکي و نوجواني است لهو و سرگرمي دوران جواني است ﴿وَ زِينَةٌ﴾ که دوران بالندگي است که حالا لباس خوب ميپوشد و جامه خوب در بر ميکند و وسيله خوب دارد اينها زينت است و فخرفروشي است که من اين مقام و اين سمت را دارم اين عنوان را دارم ﴿وَ تَكَاثُرٌ﴾ که وقتی پير شد نه قدرت لهو دارد نه قدرت لعب دارد نه قدرت زينت دارد نه قدرت تفاخر دارد فقط تکاثر دارد، بهره که نميتواند ببرد، که اين قدر فرزند دارم اين قدر مال دارم اين قدر موجودي دارم همين است، بعد چه؟ اگر ساختار آسمان و زمين براي همين پنج مقطع لهو و لعب و لهو و زينت و تفاخر و تکاثر باشد که ميشود کارهاي غير عقلاني و خداي سبحان منزه از آن است پس دنيا اين است؛ الا و لابد اين دار، دار امتحان است، اين دار امتحان هر کس عملي کرد بايد در جاي ديگر بچشد و ببنيد و در سوره مبارکه «زمر» فرمود اين دو مقطع است: يکي اينکه در سوره مبارکه «زمر» آيه 68 به بعد ﴿وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ﴾ يک نفخ است که همه خاموش ميشوند؛ مثل اينکه انسان يک فوت ميکند که يک کبريت خاموش بشود فرمود ما نفخي داريم و فوتي در عالم ميشود که کل صحنه خاموش ميشود. يک فوت ديگري هم هست يک نفخ ديگري هم هست که روشن ميشود. ببينيد قبلاً که با هيزم کار ميکردند يک وقت ميدميدند که چيزي خاموش بشود يک وقت ميدميدند که چيزي روشن بشود. دفعه اول نفخ است که همه خاموش ميشود دفعه دوم نفخي است که همه روشن ميشوند. آيه 68 سوره مبارکه «زمر» اين است: ﴿وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ﴾؛ مثل اين نفخي است که خاموش ميشود با يک فوت کردن اين چوب کبريت خاموش ميشود و بعد: ﴿ثُمَّ نُفِخَ فيهِ أُخْرى﴾ نفخه ديگر دميده ميشود که اينها زده بشوند فرمود: ﴿ثُمَّ نُفِخَ فيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ﴾ همه برميخيزند که اصلاً قيامت را قيامت گفتند براي اينکه همه قائماند از خاک برميخيزند.
حساب و کتاب چيست؟ حساب و کتاب را هم کاملاً بررسي کرد که نسبت به کفار ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾[4] يعني بيش از حد گناه کسي کيفر نميبيند که قبلاً هم به عرض رسيد اين ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ اين تحديد به لحاظ نفي زائد است نه نفي اقل. بيش از گناه کسي کيفر نميبيند اما عفو ممکن است تخفيف ممکن است شفاعت ممکن است کمتر ممکن است ولي بيشتر ممکن نيست. زمخشري در کشاف نقل ميکند که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) فرمود هيچ آيهاي در قرآن کريم همتاي اين آيه نيست که بفرمايد ﴿فَلَنْ نَزيدَكُمْ إِلاَّ عَذاباً﴾؛ اين ﴿فَلَنْ نَزيدَكُمْ إِلاَّ عَذاباً﴾ که در همين سوره مبارکه «عمّ» آمده است، آيه سي همين سوره است: ﴿فَذُوقُوا فَلَنْ نَزيدَكُمْ إِلاَّ عَذاباً﴾ در دنيا شما مرتّب سير نميشديد مثل جهنم ﴿هَلِ امْتَلَأْتِ﴾[5] ميگفتيد، ﴿هَلْ مِن مَزِيدٍ﴾ ميگفتيد هيچ سير نميشديد اينجا هم از نظر عذاب کسري ندارد، تمام شدني نيست. زمخشري در کشاف از وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نقل ميکند که هيچ آيهاي در قرآن به اين اندازه آيه تخفيفي و تأييدي نيست؛[6] ﴿فَلَنْ نَزيدَكُمْ إِلاَّ عَذاباً﴾. پس فرمود دو تا نفخ است: با يک نفخ هم خاموش ميشوند با نفخ ديگر همه زنده ميشوند تا اينکه نتيجه اعمال را ببينند؛ نتيجه اعمال کجاست؟ اين را در بخشهاي سوره مبارکه «آل عمران» و مانند آن فرمود که ﴿يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ﴾[7] کذا و کذا همه عمل را حاضر ميبينند. مرحله بعدي چه کسي حاضر ميکند؟ فرمود: ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾[8] خودش حاضر ميکند. پس معلوم ميشود انسان قافلهاي است مجموعهاي است هر چه کرد در درون او هست؛ بعد ﴿وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً﴾[9] اين کتاب را از درون او در ميآوريم ميگوييم بخوان! پس انسان عمل را حاضر ميکند نه ديگري. فرمود در قيامت عمل حاضر ميشود: ﴿يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ﴾، مُحضَر است اما چه کسي حاضر ميکند؟ ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾ خودش حاضر ميکند. حاضر ميکند کجا ميبرد؟ چگونه حاضر ميکند؟ فرمود آنهايي که کار بد کردند سيئات دارند کسي باربر نيست؛ آنکه بيراهه رفت، يک؛ عدهاي را هم به بيراهه فرا خواند، دو؛ اين بار سنگين گناه را روي دوش خود بايد حمل بکند ﴿وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَ أَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِمْ﴾.[10] پس عمل حاضر است حاضرکننده خود نفس است و حاضرکننده اين عمل را به دوش ميکشد و وارد صحنه معاد ميشود عمل خودش است. پس گاهي ميفرمايد عمل را ميبيند: ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾؛[11] گاهي ميفرمايد حاضر است گاهي ميفرمايد که خودش حاضر ميکند گاهي ميفرمايد آنها که تبهکارند روي دوششان است؛ حالا اينها ﴿فَلَنْ نَزيدَكُمْ إِلاَّ عَذاباً﴾.
در جريان ﴿إِنَّ لِلْمُتَّقينَ مَفازاً﴾ خصوصيت تقوا و نجات متقيان و بحث از بهشت را گوشزد ميکند که در بهشت چه خبر است؛ اما باز در جهنم چه خبر است؟ چون ذيل اين آيه به صدر آيه که مسئله معاد است برميگردد. در جريان بهشت فرمود در آنجا شرابي هست که مينوشند اما نظير خمر دنيا نيست که حرفهاي بيجا و لغو و عاطل و باطل گفته بشود: ﴿لا يَسْمَعُونَ فيها لَغْواً وَ لا كِذَّاباً﴾ همه اينها از خمر برخوردارند از اين شراب بهشتي برخوردارند اما همهشان طيّب و طاهر سخن ميگويند. چهار وصف براي چهار نهر در سوره مبارکه 47 که به نام وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، آنجا اوصاف انهار چهارگانه را ذکر کرده است که فرمود: چهار نهر در قيامت است هر کدامشان با اين نشانهها. آيه پانزده سوره مبارکه 47 که به نام حضرت است فرمود: ﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ﴾ داستان جنّت، وصف جنّتي که پرهيزکاران به آن وعده داده شدند اين است مَثل و وصف آن اين است: ﴿فيها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ﴾؛ نه تنها چشمه است نهرهاي فراوان است اما آبش بو نميآيد ولو ميليونها سال بماند چنين آبي است ﴿أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ﴾، «آسِن»؛ يعني متغير. ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ﴾ نهرهايي از شير است که طعم و رنگ آن دگرگون نخواهد شد هميشه تازه است؛ البته آن شير از دام نيست اين شير همان اعمال صالحي است که شخص در دنيا انجام ميدهد. ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ﴾ نه تنها کاسه و قدحي از خمر است نهر شراب است و اين نهر شراب جز لذت براي شاربين محصول ديگري ندارد، تخدير و تخمير بکند عقلزدايي بکند اين چنين نيست. ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّي﴾ نهرهايي از عسل است آنها را صوم و صلات ميسازد زنبور و کندو و مانند آن در کار نيست. بعد فرمود: ﴿وَ لَهُمْ فيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ﴾ اين گذشته از لذتهاي جسماني و ظاهري آن لذتهاي معنوي هم سرجايش محفوظ است. در اينجا فرمود بهشتي که متقيان ميروند اين خصوصيت را دارد که لذت هست و هيچ آسيب و گزندي در کار نيست.
﴿إِنَّ لِلْمُتَّقينَ مَفازاً﴾ فوز و رستگاري مختصّ اهل تقواست. همان طوري که گاهي برعکس نهند گاهي نام زنگي کافور، گاهي انسان مارگزيده را ميگويند سليم، «يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيمِ وَ يَبْكِي بُكَاءَ الْحَزِين»؛[12] همان برعکس نهند نام زنگي کافور است. اين مارگزيده سليم نيست اين مريض است وقتي ميگويند: «يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيمِ وَ يَبْكِي بُكَاءَ الْحَزِين» منظور از اين سليم انسان مارگزيده است. «مفازه» هم همين طور است، بيابان پرمار و عقرب را ميگويند مفازه، آنجا جاي فوز و رستگاري و نجات از مرض نيست آنجا جز مرض و سمّ خبر ديگري نيست. «مفازه» که به معني بيابان است بيابان پرسمّ را ميگويند مفازه، نظير انسان مارگزيده را ميگويند سليم.
﴿إِنَّ لِلْمُتَّقينَ مَفازاً﴾ آن فوز و رستگاري در چيست؟ حدائق و بوستانهاي متعدد است از يک طرف و انگور است که يک ميوه خاصي است آن را جداگانه ذکر کرد. همسراني هم هستند که کواعب اتراب دارند يعني نوجواناند و برجستگي بدن آنها هم مشهود است. ﴿وَ كَأْساً دِهاقاً﴾؛ ظرفهاي پر و لبريز از شراب باشد عسل باشد آب باشد شير باشد است؛ اما هيچ کدام از اينها آثار دنيايي را ندارند ﴿لا يَسْمَعُونَ فيها لَغْواً وَ لا كِذَّاباً﴾ انسان مست بدمستي ميکند حرف بد ميزند، ولي در آنجا از اينها خبري نيست. انسان مرفّه بدرفتاري ميکند آنجا از اينها خبري نيست؛ نه کسي حرف بد ميزند نه کسي حرف بد ميشنود: ﴿لا يَسْمَعُونَ فيها لَغْواً وَ لا كِذَّاباً﴾. اين همه برکات براي چيست؟ ﴿جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِساباً﴾ درست است که اول به عنوان جزاست بعد ميفرمايد به عنوان عطاست. اينها لطف الهي است مگر آن سوابق اعمالي را که خود انسان انجام داد آنها را چه کسي داد؟ اگر آن توفيق نبود که انسان در يک چنين جهاني سرگردان معصيت و کفر و ارتداد و مانند آن بود، هر کس نجات پيدا کرده به برکت عنايت الهي نجات پيدا کرد ولي براي اينکه با اين اوضاع کسي گرايش به معنويت پيدا کند گرايش به توحيد پيدا کند کار آساني نيست. پس نسبت به اعمال شما به حسب ظاهر جزاست ولي کل اين خيرات را شما حساب بکنيد ميبينيد عطاي الهي است. شخص چيزي از خودش ندارد که آنجا وسيله رفاه او باشد.
﴿جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً﴾ البته با حساب. اين ربّ همان است که در دنيا دو تا کار کرد: يکي ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ است، يکي رب انبيا است؛ هم شريعت را ربوبيت کرد هم تکوين و حقيقت را ربوبيت کرد، هم در بحثهاي بود و نبود ربوبيت کرد هم در بحثهاي بايد و نبايد ربوبيت کرد. ﴿رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا﴾ که اين با رحمت رحمانيه جهان را اداره کرده است و کسي که مظهر رحمت رحمانيه است؛ مثل وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين هم در دنيا جز خير و رحمت و برکت چيزي براي جامعه نياورده است.[13] وجود مبارک حضرت در تمام مدت عمر جز خير و رحمت و برکت چيزي براي مردم نياورده است چون مظهر خدايي است که با رحمت جهان را آفريد و با رحمت جهان را اداره ميکند. اگر هدفي در کار نباشد مقصدي نباشد صرف قادريت را چند آيه بيان کرد، صرف عالميت را چند آيه بيان کرد اما ربوبيت به کجا ميرسد؟ ربوبيت آن است که اين کاروان را به مقصد برساند، اين متحرک را به هدف برساند انسان را به نتايج اعمالش برساند. پس قادريت از يک سو؛ عالميت از يک سو؛ ربوبيت از سوي ديگر، کل اينها براساس رحمت سنجيده ميشود؛ يعني نقشه عالم با رحمت کشيده شد، مواد اصلي عالم رحمت است پايان عالم رحمت است؛ منتها عدهاي به سوء اختيار خود از اين مسير رحمت فاصله گرفتند خودشان بيراهه رفتند کسي اينها را طرد نکرده است. پس آن بحثهايي که فرمود ما سلسله جبال را اين، آسمان را اين، زمين را اين، دريا را و اين صحرا را آفريد بيان قادريت است و نظم عالمانه او نشانه عليم بودن اوست. پس خدا عالم است، يک؛ قادر است، دو؛ توان آن را دارد که مسئله معاد را طرح کند حتماً طرح ميکند چون ربّ است بايد بپروراند پرورش آن به اين است که موجود در بين راه و «ابن السبيل» نباشد به مقصد برسد. ﴿رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا﴾؛ منتها با رحمانيت دارد کار ميکند. در بحثهاي قبل هم گذشت که خداي سبحان وقتي خودش را معرفي ميکند به عنوان «الرحمن» معرفي ميکند درست است که منتقم است ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمينَ مُنْتَقِمُونَ﴾؛[14] اما وقتي شما تحليل ميکنيد اين انتقام به رحمت برميگردد چرا؟ چون اگر از ظالمين انتقام نگيرد مظلومين ميرنجند و ظلم گسترده ميشود؛ آن چون رحمان است و عادل است جهنم دارد، جهنم جاي عدل است جاي رحمت است؛ لذا در سوره مبارکه «الرحمن» وقتي ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾ را در کنار آيات بهشت وصف بهشت را ياد ميکند در کنار آيات وصف جهنم ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ ٭ ... فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾[15] چه جاي خوبي است جهنم. ببينيد اگر عدل است بايد جاي تنبيه کفار و مشرکان و ملحدان و آدمکشها باشد. درست است که آن جاي رنج را و جهنم را نسبت به بهشت که انسان حساب ميکند جاي تلخ و بدي است؛ اما کل نظام را که حساب ميکند ميفهمد که جاي بسيار خوبي است. جهنم مظهر عدل خداست و عدل الهي نشانه رحمان بودن اوست. اگر کسي حق الناس را نگيرد حق مقتول را از قاتل نگيرد، حق مظلوم را از ظلم نگيرد، حق اين ملت گرفتار شده را از مسئولين بيدرد نگيرد؛ آن وقت چه ميشود ديگر عذاب نيست ديگر عدل نيست. فرمود ما عادليم آدم تعجب ميکند چگونه وقتي ميگويد که اين بهشت است که ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾؛ ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ ٭ ... فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾، بَهبَه چه جاي خوبي است! درست است که جهنم نسبت به بهشت جاي درد و رنج است، اما وقتي در نقشه عالم حساب بکنيد جاي بَهبه است. اين ترجيعبند بَهبَه سوره مبارکه «الرحمن» هم در کنار آيه عذاب است جهنم، هم در کنار آيه رحمت است اينجا هم همينطور است؛ فرمود «الرحمن» دارد اداره ميکند. پس معلوم ميشود که چرا قدرتنمايي کرد اولاً؛ چرا علمنمايي کرد ثانياً؛ چرا جهنم و اينها را بعد ذکر کرد ثالثاً؛ تا معلوم بشود که او رب است رابعاً؛ منتها کل ربوبيتش نقشهاش براساس رحمت است خامساً. يعني خداي رحمان دارد عالم را اداره ميکند مثل اينکه وجود مبارک حضرت که ﴿رَحْمَةً لِلْعالَمينَ﴾ است، شريعت اسلام را آورده است. شما وقتي از بالا نگاه ميکنيد ميبينيد که زندان يا اعدام يا قصاص اين رحمت است؛ درست است قصاص براي قاتل دردآور است اما فرمود: ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ﴾.[16] پس اگر از منظر وحي و نبوت نگاه کنيد ميشود بهبه و رحمت ﴿رَحْمَةً لِلْعالَمينَ﴾ اما مقطعي فکر کنيد يک جاي قصاص را نسبت به عفو ملاحظه کنيد ميگوييد اين دردآور است.
پرسش: ...
پاسخ: بله آن حق الناس در گردنش است، براي اينکه بدترين حق الناس همان کفر اوست؛ چون او جامعه را آلوده ميکند با کفرش با رفتارش با گفتارش با کردارش جامعه را آلوده ميکند. خداي سبحان حقي را که دارد براي مردم است چون خداي سبحان که نيازي به اين حقوق ندارد آنچه هم که به حق الله برميگردد در حقيقت براي تکامل مردم است از اين جهت حق مردم را دارد ضايع ميکند ولو به حسب ظاهر بيراهه ميرود اما عدهاي را دارد با عمل خودش گمراه ميکند. پس معلوم ميشود که آن همه قدرتنمايي را براي چه کرد، يک؛ آن همه علمنمايي را براي چه کرد، دو؛ اينکه مدام ميگويد که ربّ تو و ربّ نظام هستي، اين سه؛ بعد عصاره نقشه را به نام رحمان بازگو ميکند، چهار. آن وقت اگر شما با نقشه الهي و جهاني جهان را نگاه کنيد جهنم جاي بهبه است، اعدام جاي بهبه است، قصاص جاي بهبه است؛ اما مقطعي حساب بکنيد، بعد ميگوييد که اينجا نسبت به بهشت جاي بدي است؛ لذا فرمود چه وقت؟ ﴿يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً﴾؛ اين آيه يک بحث دقيقي دارد که ـ إنشاءالله ـ مطرح ميشود. ﴿ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ مَآباً﴾ اين راه را نشان ميدهيم حالا شماييد و اختيارتان يا بهشت يا جهنم ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾؛[17] قبول و نکول به عهده شماست ولي نقشه عالم براساس قدرت خدا، علم خدا، ربوبيت خدا و رحمانيت خدا سامان پذيرفت.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سوره نبأ، آيات6 و 7.
[2] . سوره نبأ، آيه17.
[3]. سوره حديد، آيه20.
[4] . سوره نبأ، آيه26.
[5]. سوره ق، آيه30.
[6] . الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج4، ص690؛ «هذه الآية أشدّ ما في القرآن علی أهل النار».
[7] . سوره آل عمران، آيه30.
[8] . سوره تکوير، آيه14.
[9]. سوره اسراء، آيه13.
[10] . سوره عنکبوت، آيه13.
[11]. سوره زلزال، آيات7 و8.
[12] . الأمالي( للصدوق)، النص، ص625.
[13]. سوره انبياء، آيه107؛ ﴿رَحْمَةٌ لِلْعالَمينَ﴾.
[14]. سوره سجده، آيه22.
[15]. سوره الرحمن، آيات43 تا45.
[16] . سوره بقره، آيه179.
[17]. سوره کهف, آيه29.