تفسیر سوره نبا - جلسه ۵

مجموعه تفسیر سوره نبا از آیت الله جوادی آملی

چهارشنبه، 22 آبان 1398

27 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

﴿إِنَّ لِلْمُتَّقينَ مَفازاً (31) حَدائِقَ وَ أَعْناباً (32) وَ كَواعِبَ أَتْراباً (33) وَ كَأْساً دِهاقاً (34) لا يَسْمَعُونَ فيها لَغْواً وَ لا كِذَّاباً (35) جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِساباً (36) رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الرَّحْمنِ لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً (37) يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً (38) ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى‏ رَبِّهِ مَآباً (39) إِنَّا أَنْذَرْناكُمْ عَذاباً قَريباً يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَني‏ كُنْتُ تُراباً (40)﴾

سوره مبارکه «نبأ» همان‏طوري که ملاحظه فرموديد از ﴿عَمَّ يَتَساءَلُونَ﴾ شروع شد بعد وارد مسئله معاد شد، بخشي از احکام جهنم را ذکر کرد بخشي از احکام بهشت را بعد در پايان از باب «ردّ العَجُز علي الصدر»[1] که يکي از فنون ادبي است و قرآن اين را رعايت کرده و مي‏کند، به مسئله کلي معاد برگشت.

مطلب دوم آن است که لفظ در مفهوم استعمال مي‏شود نه در مصداق. سؤال گاهي از خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) است گاهي يک تسائل مردمي است بين خود جامعه. سؤال از خود آن حضرت نظير ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾،[2] ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الأهِلَّةِ﴾،[3] ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ المَحِيضِ﴾[4] که سؤال‏ها از خود حضرت است. تسائل مردمي که يک امر داخلي در خود مردم است باهم اختلاف دارند نظير همين آيه: ﴿عَمَّ يَتَساءَلُونَ﴾ است. لفظ در مفهوم و در معنا استعمال مي‏شود نه در مصداق. هر مصداقي که بتواند تحت اين مفهوم قرار بگيرد مندرج است. آن روز هم مسئله نبوت محل اختلاف بود هم مسئله توحيد تاحدودي محل اختلاف بود، هم مسئله معاد قسمت مهمّ محل اختلاف بود همه اينها مي‏تواند. آنچه مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله تعالي عليه) در تبيان[5] از بعضي از قدماي اهل تفسير نقل کرد هم مسئله وحي و نبوت مشهود اين است هم مسئله معاد. بعد از او مرحوم امين الإسلام چند قول درباره ﴿عَمَّ يَتَساءَلُونَ﴾ ذکر کرد[6] هم درباره نبوت هم درباره قرآن، هم درباره معاد، اينها مصاديق‏اند و همه اينها مي‏توانند باشند؛ منافاتي هم ندارد چون لفظ در مصداق استعمال نمي‏شود لفظ در معناي جامع و مفهوم استعمال مي‏شود. آنچه در بيانات نوراني ائمه(عليهم السلام) درباره ولايت حضرت امير(سلام الله عليه) آن روز نقل شده است،[7] آن هم مي‏تواند از مصاديق ظاهري اين باشد نه باطني، براي اينکه لفظ در معنا استعمال مي‏شود نه در مصداق و هر چه که مي‏تواند مندرج تحت اين مفهوم و معناي جامع باشد مراد آيه مي‏تواند باشد و از امام صادق(سلام الله عليه) هم سؤال کردند که چطور ما هر وقت قرآن را مي‏خوانيم براي ما تازگي دارد خسته نمي‏شويم فرمود قرآن «يَجْرِي كَمَا تَجْرِي الشَّمْسُ وَ الْقَمرُ»؛[8] اين شد که شما در تمام مدت عمر که هر روز آفتاب را مي‏بينيد يک وقت بگوييد ما از آفتاب خسته شديم يا ماه را که شب مي‏بينيد بگوييد ما از ماه خسته شديم يعني چند سال است که در شب مي‏تابد يا آفتاب و شمس چند سال است که در روز مي‏تابد؛ اينها حيات‏بخش هستند عامل خستگي نيستند فرمود: «يَجْرِي كَمَا تَجْرِي الشَّمْسُ وَ الْقَمرُ».

«فتحصّل» که لفظ در مفهوم استعمال مي‏شود نه در مصداق. اگر مرحوم شيخ طوسي در تبيان دو مصداق ذکر کرد و اگر امين الاسلام در مجمع سه مصداق ذکر کرد و اگر ديگران مثل مرحوم فيض[9] يک مصاديق ديگري ذکر کردند، همه اينها مي‏تواند مصداق ظاهري آيه باشد نه مصداق باطني، مخصوصاً ولايت حضرت امير، چون لفظ در مصداق استعمال نمي‏شود هر چه مورد تسائل يک ملت و جامعه باشد ﴿عَمَّ يَتَساءَلُونَ﴾ است.

مطلب بعدي آن است که شواهد ديگر گاهي ظهور خيلي قوي دارد گاهي ظهور قابل اعتماد دارد، اما هيچ کدام از اينها دليل بر حصر نيست؛ مثلاً در سوره مبارکه «مرسلات» که قبلاً گذشت اين سوگندها جريان را به مسئله معاد منحصر نمي‏کند، با اينکه يک ظهور قوي درباره معاد دارد بعد از «بسم الله» در سوره مبارکه «مرسلات» اين چنين آمده: ﴿وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً ٭ فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً ٭ وَ النَّاشِراتِ نَشْراً ٭ فَالْفارِقاتِ فَرْقاً ٭ فَالْمُلْقِياتِ ذِكْراً ٭ عُذْراً أَوْ نُذْراً ٭ إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ﴾؛[10] قسم به اينها که قيامت حق است. در سوره ﴿عَمَّ يَتَساءَلُونَ﴾ اين طور حصر نيامده قبلاً هم در آن سوره گذشت که اين «إنّما» جايش اين است که «إنّ ما» باشد آن «إنّ» حرف مشبهه بالفعل با آن «ما» موصوله نبايد وصل بشود اما اينها متصلاً نوشته شده است يعني رسم الخط اين طور است اين ظاهر خيلي قوي دارد که درباره مسئله معاد است اما هيچ منافاتي ندارد که ادله ديگر با همين سوگندها درباره مسئله معاد باشد؛ اينها هيچ کدام مفيد حصر نيستند يا ظهور دارند يا ظهور خيلي قوي دارند که اين مطلب مورد اراده است در آنجا با «إنما» ذکر شده است و اما اينجا «إنّما»ي در کار نيست.

«فتحصل» آنچه را که امين الاسلام فرمود جزء مصاديق اين مي‏تواند باشد آنچه را که مرحوم شيخ طوسي در تبيان فرمود جزء مصاديق اين مي‏تواند باشد ولي ظهور اين آيه درباره معاد است ظهوري نيست که حصرآور باشد و ديگري را نفي بکند تأييدش آن است که از باب «رد العجُز علي الصدر»، پايان همين سوره هم درباره مسئله معاد است که قيامت را شرح مي‏دهد خود آن روز، روز حق است که ـ إن‏شاءالله ـ مشخص مي‏شود که روز حق بودن يعني چه، حق در آن روشن مي‏شود يعني چه، روزي که شک‏بردار نيست يعني چه. ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[11] اين «لا ريب فيه» در قرآن کريم «کما تقدّم مراراً» به منزله «بالضرورة» است؛ چون مستحضريد قضيه را قضيه مي‏گويند چون در آن قضا و حکم است «و سکوت المحمول للموضوع». مفردات قضيه نيست چون در آن قضا و حکمي در کار نيست؛ وقتي گفتيم: «زيدٌ قائمٌ» حکمي کرديم به «ثبوت المحمول للموضوع» چون در قضا و حکم واقع شده است اين شده قضيه. اما اين قضيه جهتي دارد مي‏گوييم «الف باء است» يا «بالإمکان» يا «بالضرورة» يا «بالازل» و مانند آن. در قرآن کريم وقتي مي‏خواهد مطلبي را بگويد ضروري است مي‏فرمايد «لا ريب فيه». اين قرآن ﴿هُدي لِلنَّاسِ﴾[12] است «لا ريب فيه»، قيامت حق است «لا ريب فيه»؛ اين «لا ريب فيه» به منزله بالضرورة است. «القيامة حق بالضرورة، القرآن حق بالضرورة، التوحيد حق بالضرورة». اين ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ در قيامت ريبي نيست يعني ريب و شکي نيست که قيامت واقع مي‏شود و گاهي صبغه جهت قضيه ندارد حکم محمول را دارد قيامت روزي است که «لا ريب فيه» است يعني شکي در آن نيست چون همه چيز ظاهر مي‏شود ﴿لا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَديثاً﴾[13] هيچ چيزي را نمي‏شود کتمان کرد هيچ چيزي کتمان شدني نيست هر چه هست ظاهر مي‏شود، اگر هر چه هست ظاهر مي‏شود پس شکي در آنجا نيست. شک هميشه در جايي است که دو شيء باشد؛ الآن اگر ما وارد کتابخانه‏اي شديم اين کتابخانه مثلاً ميليون‏ها کتاب دارد اما همه‏اش قرآن است، ما هر کتابي را از دور و نزديک ببينيم چه کوچک باشد چه قطع بزرگ باشد يقين داريم قرآن است، چون در اينجا غير از قرآن کتابي ديگر نيست؛ شک هميشه در جايي است که دو شيء باشد ما يک امر را ببينيم نمي‏دانيم از آن قبيل است يا از اين قبيل! در قيامت اصلاً جا براي باطل، کذب، فريه، دروغ، مکر و حيله نيست؛ لذا «لا ريب فيه» اين مي‏تواند محمول قضيه باشد نه جهت قضيه. يک وقت مي‏گوييم واقع مي‏شود «لا ريب فيه»، قرآن هادي مردم است «لا ريب فيه»، ﴿الم ٭ ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ﴾؛[14] اين مي‏تواند جهت قضيه باشد يک وقت نه محمول قضيه است قرآن شک‏بردار نيست مطلب مشکوک در آن نيست متشابهاتش به محکمات برمي‏گردد مي‏شود نور مبين، وقتي نور شد مشکوک نيست. قيامت هم همين طور است شک نيست که انسان در چيزي شک بکند مکر بکند، باطن هر کسي هم روشن مي‏شود ظاهر هم روشن است ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾؛ لذا فرمود ﴿ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ﴾ است.

بنابراين از باب «ردُّ العجُز علي الصدر» که يکي از نظم‎هاي دقيق بديع است قرآن اين را رعايت مي‎کند در پايان اين سوره باز به مسئله معاد برمي‎گردد معلوم مي‎شود مصداق بارز ﴿عَمَّ يَتَساءَلُونَ﴾ مسئله معاد است آن وحي و نبوت و آن مسئله توحيد در کنار مسئله معاد که هر سه را امين الاسلام ذکر کرد و يکي را غير از مسئله معاد مرحوم شيخ طوسي ذکر کرد، اينها همه مي‎تواند حق باشند. چهارمي هم که درباره مسئله ولايت حضرت امير است مي‎تواند حق باشد، مصداق ظاهري باشد نه مصداق باطني؛ چون لفظ که در مصداق استعمال نمي‎شود تا ما بگوييم آنچه استعمال شده است مثلاً درباره معاد است يا درباره وحي و نبوت است. هر مطلبي که مورد تسائل امت باشد و مورد اختلاف باشد مي‎تواند مشمول اين باشد. منتها در آن روزها در صدر اسلام که هنوز مسئله امامت و ولايت ظاهراً مطرح نبود گرچه نزد خواص مطرح بود حتي حديث «يوم الدار»[15] که در طليعه بعثت و نبوت است آن سرجايش محفوظ است که براي خواص هم ولايت حضرت امير(سلام الله عليه) بود کساني که در آن جمع بودند امر بيّن الغي بود که حضرت فرمود: اول کسي که به من ايمان مي‎آورد اين وزير من است خليفه من است جانشين من است؛[16] همه اينها را آن روز فرمود.

غرض اين است که اين آيات نشان مي‎دهد که سوره مبارکه «عَمَّ»، محور اصلي آن مسئله معاد است مثل همان سوره مبارکه «مرسلات» منتها آنجا قدري قوي‎تر «إنّ ما» منتها «إنّما» متصل نوشته شده ﴿إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ﴾؛[17] اينجا هم همين طور است ﴿عَمَّ يَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ النَّبَإِ الْعَظيمِ﴾ بعد وارد مسئله معاد مي‎شود منتها معاد را با دليل ذکر مي‎کند که اين نظم دقيق رياضي بي‎هدف نمي‎تواند باشد و ذات اقدس الهي با چند اصل مسئله هدفمند بودن را ذکر کرد که ما هر چيزي را که آفريديم با ابزار هدفمند خلق کرديم. وقتي فرعون را وجود موساي کليم گفت شما که مي‎گوييد من از طرف «ربّ العالمين» آمدم اين «رب العالمين» کيست؟ فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾[18] سه تا نظام را وجود مبارک کليم الهي ذکر کرده است ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾ خالق همه رب ماست، هر چيزي را که آفريد به بهترين وجه آفريد، به بهترين وجه آفريد يعني چه؟ آنکه نظام فاعلي است که ﴿رَبُّنَا﴾ اين نظام داخلي، نظام داخلي يعني چه؟ يعني اين موجود هر چه لازم داشت خدا به او داد اين طور نيست که به طاووس چيزهايي داده باشد به خرچنگ نداده باشد، ما در فارسي مي‎گوييم خرچنگ عربي مي‎گويد سرطان آن بيماري که هيچ وقت کسي مبتلا نشود و همه مبتلاها به برکت قرآن کريم شفا پيدا کنند از آن جهت که مثل خرچنگ است و از هر طرف دست مي‎زند و سرايت مي‎کند به آن گفتند سرطان؛ اسم اين سرطان براي همين است. هر چه که اين خرچنگ لازم داشت در تغذيه، تنميه، توليد، مادر شدن، فرزند دارشدن، همه تجهيزات را به او داد اين طور نيست که يک چيزي به او کم داده باشد به طاووس بيشتر داده باشد پشه همين طور است حشره همين طور است. هيچ موجودي نيست که در ساختار خلقتش نيازي به جزيئ و به چيزي داشته باشد مگر اينکه ذات الهي به او داد: ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ﴾ اين نظام داخلي، بعد چه؟ ﴿ثُمَّ هَدَي﴾.

«فهاهنا امران»: يکي اينکه مقصد دارد به مقصد بايد برسد؛ دوم اينکه راه دارد خدا او را راهنمايي کرد که به کجا برسد و از چه راهي به مقصد برسد. بنابراين هر چه که مورد تسائل قرار بگيرد ذات اقدس الهي به او پاسخ مثبت مي‎دهد. پس سؤال گاهي از خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است که آن نمونه‎هايش است، يک وقت در داخله خودشان است اينها گاهي قبول است گاهي نکول. نکولي‎ها هم گاهي استحاله است گاهي استبعاد است گاهي با استهزاء همراه است و گاهي بدون استهزاء؛ اما آنها که شک دارند به هر حال جزء متسائلان هستند و آيات قرآن کريم در اين بخش با برهاني که اقامه مي‎کند مسئله ضرورت معاد را حل مي‎کند که اين نظام اين طوري است و از طرفي هم خدايي که عادل است هيچ اجازه نمي‎دهد کسي به کسي ظلم بکند و خدا ـ معاذالله ـ تماشاچي اين صحنه باشد؛ هر حادثه‎اي که در عالم پيدا شد ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصاد﴾[19] خدا در کمين است و خدا در کمين است؛ منتها دو نحو در کمين است: يک امر جامعي دارد که فرمود: ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾[20] اين جامع است؛ يکي هم در کمين است که مؤمنين را ياري کند که چه وقت مي‎افتند تا دست آنها را بگيرد، يکي هم در کمين است که تا ظالمين را سرجايشان بنشاند ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصاد﴾؛ در کمين است اين طور نيست که حالا خدا خلق کرده بعد بگويد در قيامت من بررسي مي‎کنم، در دنيا هم گاهي حساب را تسويه مي‎کند.

بنابراين اين ظلم‎هايي که واقع مي‎شود ممکن نيست ذات اقدس الهي به اين ظلم‎ها کيفر ندهد به اين ظالمان کيفر ندهد تا ما بگوييم مثلاً اين وعيد است و خُلف وعيد جايز است بله ممکن است در حق الله عفو بکند؛ اما آنچه در يمن مي‎گذرد آنچه در فلسطين مي‎گذرد آنچه در کشورهاي ديگر مي‎گذرد اين طور قتل عام مي‎کند ذات اقدس الهي بگويد من تهديد مي‎کنم ولي برخلاف وعيد عمل نمي‎کنم، اين نمي‎شود. درباره حق الله چرا ممکن است که بعضي‎ها را عفو بکند اما درباره حق الناس حق مردم را يقيناً مي‎گيرد فرمود آن روز مظلومين خوشحال‎اند که حقشان از ظالمين گرفته مي‎شود.

اما بعضي از خصوصياتي که در اين سؤال‎ها گاهي آمده آنها هم ـ إن‎شاءالله ـ در اين جمع‎بندي نهايي مطرح مي‎شود. بعد از اينکه بخشي از مسئله قيامت را ذکر فرمود درباره: ﴿إِنَّ لِلْمُتَّقينَ مَفازاً﴾ درباره وعده آنها ذکر کرد؛ نظير آنچه در بخش پاياني سوره مبارکه «مرسلات» گذشت. آيه 41 به بعد سوره «مرسلات» اين بود: ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في‏ ظِلالٍ وَ عُيُونٍ ٭ وَ فَواكِهَ مِمَّا يَشْتَهُونَ ٭ كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنيئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ٭ إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ﴾.[21] قسمت مهم تهديد در سور مکي براي آن است که آنها توجه کنند و به هوش بيايند و به حال اولي‎شان فطرتشان برگردند؛ لذا در سور مکي عذاب بيش از مسئله رحمت است. مسئله متقين که از آيه 41 به بعد است چند جمله کوتاه است باز به ﴿وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ﴾ ختم مي‎شود. اينجا هم در بخش پاياني سوره مبارکه «نبأ» که فرمود: ﴿إِنَّ لِلْمُتَّقينَ مَفازاً﴾ آن هم چند جمله کوتاه است، باز مسئله قيامت حل مي‎شود. فرمود در روز قيامت طوري است که هيچ کس حق حرف ندارد و اصلاً نمي‎تواند حرف بزند و اگر شما مي‎بينيد اعضا و جوارح را عذاب مي‎کنند، اعضا و جوارح عذاب نمي‎بينند، اعضا و جوارح را عذاب مي‎کنند يعني مي‎سوزانند تا خودش شخص عذاب بشود. در سوره مبارکه «نساء» آن قسمت‎ها گذشت که ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذابَ﴾[22] نه «لتذوقوا العذاب»؛ دست را مي‎سوزانند که انسان درد بکشد نه دست! لذا وقتي بي‎حسي موضعي شروع شد اصلاً قطعه قطعه مي‎شود در اتاق عمل هيچ دردي ندارد. تمام ادراکات مربوط به نفس است؛ استدلال آن آيه اين است که ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا﴾ اينها عذاب را، نه «لتذوقوا». چون پوست بيش از گوشت و گوشت بيش از استخوان نيروي لمس دارد و لامسه در اينها خيلي قوي‎تر است اگر سوخت و سوز از پوست به گوشت برسد و از گوشت به استخوان برسد کمتر درد احساس مي‎شود. فرمود: ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا﴾ چرا؟ تا اينها عذاب بچشند نه پوست عذاب بچشد، عذاب را شخص مي‎چشد و دست و پا کاره‎اي نيستند دست و پا بيگانه‎اند و اعضا و جوارح ابزار کارند؛ مثل قلم و دوات و اينهاست، قلم کاره‎اي نيست. لذا قبلاً هم گذشت وقتي دست و پا حرف مي‎زنند قرآن مي‎فرمايد اينها دارند شهادت مي‎دهند ولو اين روميزي و زيرميزي را دست گرفته ولي دست گناه نکرده است وقتي نفس به جلود مي‎گويد ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا﴾،[23] نه «لم أقررتم»؛ خود شخص وقتي حرف مي‎زند مي‎شود: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ﴾[24] اما دست که حرف مي‎زند دست دارد شهادت مي‎دهد ﴿يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ﴾[25] و کذا و کذا معلوم مي‎شود دست کاره‎اي نيست دست ابزار است. دست را هم که مي‎سوزانند دست درک نمي‎کند شخص درک مي‎کند به وسيله اين دست. فرمود خود آن روز حق است حق هم در آن روز ظاهر مي‎شود و خود آن روز حق است «لا ريب فيه» و تمام شؤون آن روز حق است حتي ميزان آن. در سوره مبارکه «اعراف» گذشت که اعمال را مي‎سنجند عقايد را مي‎سنجند، اعمال و عقايد را که مثل ترازوهاي دنيا نمي‎سنجند با سنگ نمي‎سنجند که اين شخص چند کيلو نماز خوانده يا چند کيلو روزه گرفته يا چند کيلو عقيده دارد ميزاني هست که اين ميزان سه تا عضو دارد: يکي آن شاهين است که تعديل کننده وزن و موزون است، يکي هم کفه وزن است، يکي هم کفه موزون. در کفه وزن آن واحد را مي‎سنجند؛ مثل اينکه اينجا در کفه وزن که بخواهند نان را بسنجند آن سنگ را مي‎گذارند. در کفه ديگر موزون را که نان است مي‎سنجند. پس يک شاهين دارد يک کفه وزن دارد يک کفه موزون. حالا در قيامت آن وزن چگونه است خصوصياتش را ممکن است در آيات ديگر روشن کرده باشد اما عمده در سوره مبارکه «اعراف» اين است که ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾[26] نه «و الوزن حقٌ»، نه اينکه وزني هست ما همه چيز را مي‎چشيم؛ نخير در آن روز سنگ نيست در دنيا به هر حال اگر ممسوح باشد با متر مساحت مي‎کنند و اگر وزين باشد با سنگ و اگر معدود باشد با عدد، اينها واحد سنجش است؛ اما در قيامت با حقيقت مي‎سنجند، نماز را با حقيقت مي‎سنجند ايمان را با حقيقت مي‎سنجند عقيده را با حقيقت مي‎سنجند «و الوزن حقٌ» نيست ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ آن وقت موزون مي‎شود نماز، موزون مي‎شود روزه؛ يعني اين واحد سنجش حق است. پس جميع شئون قيامت حق است هيچ باطل در آن نيست ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ اصلاً شک در آن نيست.

پرسش: در زيارتنامه اميرالمؤمنين است که: «السَّلَامُ عَلَی مِيزَان الْأَعْمَال‏».[27]

پاسخ: ميزان اعمال هم درست است، براي اينکه اعمال ما را با اينها مي‎سنجند اگر مطابق با عمل اينها بود حق است وگرنه حق نيست. «مِيزَان الْأَعْمَال» هم درست است، تعبيرات ديگري هم درباره اين ذوات قدسي آمده درست است. ما اعمالمان را با چه چيزي مي‎سنجيم؟ از کجا داريم؟ عرض شد که حق در مدار اينها مي‎گردد نه اينها در مدار حق اين «عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَمَّارٍ»[28] آمده، درباره حضرت امير هم آمده، تفاوت اساسي در آن مرجع ضمير بود که آن روز گفته شد. «عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَمَّارٍ يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُ دَار» درباره عمار اين «يدور» ضمير به عمار برمي‎گردد، «عمار يدور مع الحق حيث دار الحق»؛ اما درباره حضرت امير ضمير به حق برمي‎گردد «يدور الحق مع علي حيث ما دار»؛ براي اينکه ما يک دين و نوشته و کتابي در خارج نداريم که حضرت امير برابر آن انجام بدهد. کار معصوم طوري است که ذات اقدس الهي با قول او با فعل او با تقرير او با قيام و قعود او دين را به ما مي‎فهماند پس ما حق را از فعل اينها مي‎گيريم نه اينکه ما قبلاً يک ديني داريم يک کتابي داريم يک سنتي؛ قرآن هست اما قرآن خصوصيات جزئي احکام را که بيان نکرده است. ما اگر بخواهيم ببينيم خصوصيت نماز چيست مي‎بينيم پيغمبر چه کار کرد فرمود: «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي‏»[29] ما اگر خواستيم مناسک حج و عمره را بفهميم چه کار بکنيم؟ فرمود: «خُذُوا عَنِّي مَنَاسِكَكُم‏»[30] هر کاري که من مي‎کنم شريعت است. اين وجود مبارک حضرت امير و وجود مبارک پيغمبر(صلوات الله عليهما) هم به استثناي مسئله نبوت و امامت اين برابر آيه مباهله که فرمود: ﴿وَ أَنْفُسَنَا﴾[31] مي‎شود همان يک روح؛ لذا در مقام اثبات البته نه مقام ثبوت، مقام ثبوت ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾؛ اما در مقام اثبات ما اگر خواستيم بفهميم چه چيزي حق است از چه راهي مي‎فهميم؛ ما راهي غير از اين چهارده معصوم داريم که بفهميم مثلاً چه چيزي حق است و چه چيزي باطل است؟ پس حق در مقام اثبات «يدور مع علي» شاهدش هم اين است که «اللَّهُمَّ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَ عَلِيٍّ حَيْثُمَا دَار»؛[32] آن وقت جامعه اگر خواست بفهمد حق چيست ببيند علي چه کار کرده است و اين چهارده نفر هم يک حقيقت‎اند، اختصاصي ندارد ﴿أَنْفُسَنَا﴾ به وجود مبارک حضرت امير، اينها به هر حال يک حقيقت‎اند نور واحدند و مانند آن.

بنابراين اين لفظ در مفهوم استعمال مي‎شود، يک؛ هر مصداقي که براي او تسائل باشد حق است «الي يوم القيامة»، اين دو؛ مصداق ظاهري هم هست نه تفسير باطني، اين سه؛ و ظهور اين آيه صدرش درباره معاد است به دليل اينکه محور اصلي وسط سوره معاد است، بخش پاياني آن از باب «ردُّ العجُز علي الصدر» درباره معاد است.

«و الحمد لله رب العالمين»

[1]. لغت‌نامه دهخدا، رد العجز علي الصدر: [رَدْ دُل ْ ع َ ج ُ زِ ع َ لَص ْ ص َ] بازبردن انجام به آغاز. در صنعت عروض و بديع عبارت است از صفت تصدير که يکي از صنايع علم بديع و محاسن شعري است. به اصطلاح عروضي، صنعتي از شعر را گويند که درآن کلمهٴ اول شعر را در آخر آن مکرر کنند يا شعر را به کلمه‌اي ابتدا کنند که شعر ماقبل آن بدان منتهي شده است.

[2]. سوره إسراء، آيه85.

[3]. سوره بقره، آيه189.

[4]. سوره بقره، آيه222.

[5]. التبيان في تفسير القرآن، ج‏10، ص238 و 239.

[6]. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏10، ص639.

[7]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص418 ـ 420.

[8]. بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد ص، ج1، ص203.

[9] . تفسير الصافي، ج‏5، ص273.

[10] . سوره مرسلات، آيات1 ـ 7.

[11]. سوره آل عمران، آيه9.

[12]. سوره بقره، آيه185؛ سوره آلعمران، آيه4؛ سوره انعام، آيه91.

[13]. سوره نساء، آيه42.

[14] . سوره بقره، آيات1 و 2.

[15]. تاريخ الطبري، ج2، ص63؛ «... إِنَّ هَذَا أَخِي وَ وَصِيي وَ خَلِيفَتِي فِيکُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطِيعُوا».

[16]. مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج‏5، ص 149.

[17]. سوره مرسلات، آيه7.

[18]. سوره طه، آيه50.

[19]. سوره فجر، آيه14.

[20]. سوره حديد، آيه4.

[21] . سوره مرسلات، آيات41 ـ 44.

[22]. سوره نساء, آيه56.

[23]. سوره فصلت، آيه21.

[24]. سوره ملک، آيه11.

[25]. سوره نور، آيه24.

[26]. سوره اعراف، آيه8.

[27]. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج‏97، ص287.

[28]. علل الشرائع، ص223.

[29]. نهج الحق و كشف الصدق، ص423.

[30]. نهج الحق و كشف الصدق، ص471.

[31]. سوره آلعمران، آيه61.

[32]. الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، ج‏1، ص102.