أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ ميقاتاً (17) يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً (18) وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ أَبْواباً (19) وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً (20) إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً (21) لِلطَّاغينَ مَآباً (22) لابِثينَ فيها أَحْقاباً (23) لا يَذُوقُونَ فيها بَرْداً وَ لا شَراباً (24) إِلاَّ حَميماً وَ غَسَّاقاً (25) جَزاءً وِفاقاً (26) إِنَّهُمْ كانُوا لا يَرْجُونَ حِساباً (27) وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كِذَّاباً (28) وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ كِتاباً (29) فَذُوقُوا فَلَنْ نَزيدَكُمْ إِلاَّ عَذاباً (30) إِنَّ لِلْمُتَّقينَ مَفازاً (31)﴾
سوره مبارکه «نبأ» که در مکه نازل شد محور سؤالها را در سور مکي گاهي مبسوطاً بيان ميکند گاهي اصلاً آن سؤال مستتر را به منزله مذکور ميداند و مانند آن. اين سؤال درباره امر اختلافي بود ﴿عَمَّ يَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ النَّبَإِ الْعَظيمِ ٭ الَّذي هُمْ فيهِ مُخْتَلِفُونَ﴾ مسئله توحيد محل اختلاف نبود، چون ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّه﴾[1] ربوبيت مطلقه که خدا «ربّ الأرباب» است «ربّ العالمين» است اين هم محل اختلاف نبود که ﴿قُلْ مَن رَّبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ قُلِ اللَّهُ﴾؛[2] آنچه محل اختلاف بود آلهه متعدده بود که در برابر توحيد بود و درباره معاد هم اختلاف نظر فراوان بود برخي استحاله برخي استبعاد برخي ابهام برخي شک، به هر حال نوعاً نميپذيرفتند يا ميگفتند محال است که ﴿إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفي خَلْقٍ جَديدٍ﴾[3] و مانند آن يا ميگفتند: ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعيدٌ﴾.[4] اين تعبير: ﴿عَمَّ يَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ النَّبَإِ الْعَظيمِ ٭ الَّذي هُمْ فيهِ مُخْتَلِفُونَ﴾ معلوم ميشود محور تسائل آنها مسئله معاد بود. آياتي که مربوط به توحيد خالقيت است يا توحيد ربوبيت است در بخشهاي ديگر است.
مطلب ديگر در جريان عذاب آيات دو قسم است؛ آن قسمتي که به صورت جمله خبريه است يقيناً واقع ميشود آن آياتي که به صورت تحديد است وعيد است، امکان تخلف است براي اينکه خُلف وعده جايز و ممکن نيست؛ اما خلف وعيد که هست. خلف وعيد که ذات اقدس الهي تحديد کند، ولي عمل نکند اين ممکن است اما وقتي خبر ميدهد اين خبر يقيناً واقع ميشود. آن آياتي که در آن با سوگند مطلب مطرح است و ظاهر آنها خبر است معلوم ميشود که عذاب واقع ميشود، آن آياتي که صرف تعذيب را ذکر ميکند محتمل است بعيد باشد و قابل تخفيف. آن هم نسبت به موحدان، ولي نسبت به کفار که جا براي تخفيف نيست اينها چه کار ميخواهند بکنند؟ اينها که جا براي بهشت ندارند. مسئله اعراف هم که براي اينها مطرح نيست؛ بنابراين تخفيف عذاب ممکن است اما رفع عذاب ممکن نيست. تخفيف عذاب ممکن است طبق بياني که ديروز اشاره شد فرمود: ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ اين وفاق حدّ است نسبت به مازاد نه مادون يعني بيش از آن اندازهاي که گناه کردند جزا و کيفري نيست نه کمتر از آن نيست. اشاره شد که گاهي تحديد به لحاظ طرفين است؛ نظير دماء ثلاث اگر کمتر از سه روز بود يا بيشتر ده روز بود فلان دم نيست. گاهي تحديد به لحاظ نفي مادون است نه نفي مافوق؛ نظير مسافت هشت فرسخ در سفر که کمتر از هشت فرسخ نيست، نه بيشتر از هشت فرسخ نباشد. گاهي تحديد به لحاظ نفي مازاد است مثل اين آيه، يعني بيشتر از گناه کيفر نميبينند نه کمتر از گناه کيفر نميبينند. اين ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ يعني زائد بر گناه به مقداري که نظير ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[5] که زائد بر اطاعت، پاداش ميدهند در آنجا زائد بر گناه کيفر نميدهند اما ممکن است کمتر از گناه کيفر بدهند اين تحديد به لحاظ مادون است که امور سهگانه بود در اينجا که فرمود: ﴿الَّذي هُمْ فيهِ مُخْتَلِفُونَ﴾ نشان ميدهد که مسئله، مسئله معاد است.
مطلب ديگر اين است که در رواياتي که در ديروز خوانده شد، روايات فراواني هست که نبأ عظيم وجود مبارک حضرت امير است. مرحوم کليني نقل کرد که حضرت فرمود: «مَا لِلَّهِ آيَةٌ هِیَ أَكْبَرُ مِنِّي»[6] و در روايات ديگر آمده است که «وَ لَا لِلَّهِ نَبَأٌ أَعْظَمُ مِنِّي»؛[7] اينها همه تطبيق مصداقي است وگرنه آن روزي که اين سوره «عمّ» نازل شد مسئله ولايت به حسب ظاهر جريان غدير به حسب ظاهر در عالم طبيعت نبود، گرچه در عالم معنا اينها در همان اول که نور واحد بودند همه اين ملکات را به نحو أحسن داشتند ولايت الهي را داشتند نور الهي را داشتند و مانند آن. اين جريان نبأ عظيم که تفسير شده است به ﴿الَّذي هُمْ فيهِ مُخْتَلِفُونَ﴾ پس معلوم ميشود مربوط به قيامت است. اين ﴿كَلاَّ سَيَعْلَمُونَ ٭ ثُمَّ كَلاَّ سَيَعْلَمُونَ﴾ اين تفسيرهايي نظير مرحوم فيض و اينها هم حتي مطرح کردند[8] که اينها ميفهمند آن هم چگونه ميفهمند؛ يک وقت ميفرمايد نظير ﴿وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ﴾[9] است که در سوره قبل ده بار تکرار شد اينها تکرار است هر کدام براي آيهاي که در کنار اوست اما اين تأکيد هم هست آن هم چگونه تأکيدي، اين «ثُمّ» براي تفاوت در رتبه است؛ يعني اينها کاملاً ميدانند؛ بعد اين «ثمّ» يعني با يک تفاوت برتر و بهتري ميدانند چگونه ميدانند خودشان وارد متن جهنم ميشوند. اينکه فرمود: ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ﴾ اين برای دنياست اگر به علم اليقين برسيد هماکنون که اينجا هستيد جهنم را ميبينيد اينها درباره مؤمنين است وگرنه کفار وقتي که آنجا رفتند جهنم را ميبينند ميگويند: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾.[10] اين «علم اليقين»، «عين اليقين» ميآورد، يک؛ تراکم اين علمين «حق اليقين» ميآورد اين سه. علم اليقين عين اليقين حق اليقين. يک وقت است آدم يقين دارد به جهنم، يک وقتي جهنم را ميبيند، يک وقت در جهنم ميسوزد. آن در جهنم سوختن حق اليقين است، اين جهنم را ديدن عين اليقين است، آن جهنم را عالم شدن علم اليقين است، اين سه مرحله را آنجا ذکر کرده است. اينکه فرمود: ﴿لَتَرَوُنَّ﴾ يعني در دنيا؛ در دنيا هستيد جهنم را ميبينيد. بنابراين اين «ثمّ» يعني با يک تفاوت بيشتري با يک تفاوت قويتري جهنم براي شما روشن ميشود؛ حالا يا از علم اليقين به عين اليقين ميرسيد يا از عين اليقين به حق اليقين ميرسيد برابر آن تثليث. اما اين چند وجهي که ذکر کردند اينها نشانه آن است که عالم باطل نيست طبق قضيه سالبهاي که ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً﴾[11] عالم بر حق است ﴿ما خَلَقْناهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾ عالم بازيچه نيست؛[12] آن وقت اين «إنّ» دليل اين حرفهاست که ﴿أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ﴾ کذا تا ميرسد به ﴿إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ ميقاتاً﴾؛ معلوم ميشود که اينها درباره اثبات مسئله معاد است.
مطلب ديگر اين است که يک وقت عدم ظهور است يک وقت ظهور در عدم است؛ اين آيات ظهور در مسئله معاد دارد، حصر نيست؛ نبأ عظيم همان طوري که قبلاً هم ملاحظه فرموديد نه درباره ولايت، بلکه درباره قرآن آمده درباره خيلي از آيات ديگر آمده که آنها خبر عظيماند آيات عظيماند. اما اين سلسله از آيات در صدد بيان مسئله قيامت است. اين سباق و سياق که دو عامل براي فهم متن است گاهي ظهور دارد در اينکه اين مطلب، اين آيه اين را ميخواهد بگويد، يک وقت است که مجموع سباق يعني «ما يتبادر و ينسبق الي الذهن» و سياق «بررسي صدر و ذيل»؛ مجموع سباق و سياق دو تا پيام دارد يکي ظهور دارد در اين مطلب، يکي نفي ميکند ماسوا را. اگر ماسوا را نفي کرد ميشود مقيد آن اطلاق يا مخصص آن عموم، اگر ماسوا را نفي نکرد عدم ظهورِ در آنهاست نه ظهور در عدم. در اينجا نبأ عظيم ظهور در مسئله معاد دارد ظهور در عدم ندارد که عدم نبأ عظيم چيزهاي ديگر را نفي بکند لذا اگر درباره ولايت حضرت امير(سلام الله عليه) آمده يا درباره قرآن آمده يا درباره نبوت آمده که اينها نبأ عظيماند آنها را نفي نميکند؛ حالا چه درباره خير چه درباره امور شرّ. حتي در جريان إفک معهود که در سوره مبارکه «نور» آمده فرمود اين يک داستان تلخ عظيمي است که شما بيتفاوت از کنارش گذشتيد آيه پانزده سوره مبارکه «نور» که درباره إفک است فرمود: ﴿إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظيمٌ﴾ شما با آبروي پيغمبر داريد بازي ميکنيد يک خبري مهم است يک جرياني مهم است.
غرض اين است که اين: ﴿عَمَّ يَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ النَّبَإِ الْعَظيمِ﴾ ظهور در عدم ندارد عدم ظهور در ماسواست اين ظهور در مسئله قيامت دارد، اين منافات ندارد که خيلي از چيزهاي ديگر عظيم باشد؛ لذا صدر آن درباره قيامت است. اين براهيني هم که ذکر ميکند نشان ميدهد که اين عالم هدفمند است و اگر هم کسي هر کاري انجام بدهد حساب و کتابي نباشد يا ميشود باطل يا ميشود لغو و لعب يا ميشود بيهدف و مانند آن که فرمود اين عبث است کار ما منزه از عبث بودن است، هدف دارد. اينجا اين چند مطلب را که ذکر کردند در آيه هفده ميفرمايد: ﴿إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ ميقاتاً﴾ حالا مقدمات «يوم الفصل» را که مسئله نفخ صور است ذکر ميکند ميفرمايد چه وقت «يوم الفصل» قيام ميکند؟ ﴿يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ﴾؛ آن روزي که در همان بوق نفخ ميکنند حالا چه صدايي است؟ چه کسي نفخ ميکند؟ به هر حال اولين و آخرين ميشنوند و بيدار ميشوند و حضور پيدا ميکنند. در سوره مبارکه «واقعه» دارد که ﴿إِنَّ الأوَّلِينَ وَ الآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[13] اولين و آخرين، حالا ميلياردها ميليارد بشر است همهشان حاضر ميشوند و در يکجا جمع ميشوند. منتها مستحضريد که زندگي آخرت زندگي جمعي است نه اجتماعي، يعني هيچ کس مشکل ديگري را حل نميکند، هر کسي در کنار سفره خودش نشسته است. لذا در مسئله قيامت آمده است مؤمنين که اينجا هستند ﴿نُورُهُمْ يَسْعَي بَيْنَ أَيْدِيِهمْ﴾[14] فضاي فراوان روشني دارند ديگري که در کنارشان نشسته است جلوي پايشان را نميبينند؛ اينها در روايات بحث قيامت است که دو نفر يکي مؤمن يکي کافر کنار هم که هستند آن مؤمن ﴿نُورُهُمْ يَسْعَي بَيْنَ أَيْدِيِهمْ وَ بِأَيْمَانِهِمْ﴾، اما اين يکي که کنار او نشسته است جلوي پاي خودش را نميبيند و باز در روايات باب قيامت هم آمده است که ذات اقدس الهي با بعضي افراد گفتگو ميکند سؤال و جواب ميکند آنها جواب ميدهند در حالي که کسي که کنارش نشسته است هيچ کدام از اين حرفها را نميشنود. قيامت يک وجود اجتماعي نيست، يک صحنه جمعي است نه اجتماعي، هر کسي مهمان سفره خودش است.
اين «يوم القيامة» که نفخ صور شد فوج فوج ميآيند حالا فوج فوج را گاهي به اين صورت تعبير فرمود که ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾؛[15] هر کسي را به امامشان، به مکتبشان، به عقيدهشان صدا ميزنند آنها حاضرند. اما اينکه گاهي گفته ميشود جهنم برای شيعهها نيست؛ درست است که شيعه نجات پيدا ميکنند، اما مخلَّد نيست نه اينکه معذّب نباشد. خيلي از بني العباسها ادعاي تشيع داشتند که درباره ائمه(عليهم السلام) آن کارها را انجام دادند. شيعه اگر گناه بکند حالا ربا بگيرد قتل بکند و مانند آن يقيناً معذّب است؛ منتها مخلّد نيست مثل کافر، وگرنه اصل عذاب که براي شيعهها هست. آن که روايات نفي ميکند خلود است، البته خلود خدا نکند که دامنگير کسي بشود. ﴿يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً﴾ فوج فوج ميآييد ﴿وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ أَبْواباً﴾؛ حالا اين کدام آسمان است که به صورت دَر ميشود، اين آسمان فعلي است يا آسمان عوض شده است؟ آسمان فعلي را که در سوره مبارکه «ابراهيم» دارد که ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾[16] که اين «السماوات» هم نائب فاعل «تبدّل» است؛ يعني «يوم تبدل الارض غير الارض و السماوات غير السماوات». حالا اين سماواتي که دَر ميشود براي اينکه يک عده بيايند پايين يک عدهاي بروند بالا. وقتي دَر ميشود اين سماوات قبل از تغيير است يا بعد از تغيير؟ چند تا سؤال مهم بود که در سوره مبارکه «ابراهيم» گذشت اين انسانها چه وقت زنده ميشوند؟ اين انسانها که از زمين برميخيزند قبل از اينکه اين زمين تبديل بشود به زمين ديگر، اينها زنده ميشوند، در زمان تبديل کجا هستند؟ بعد از تبديل زنده ميشوند، پس انسانهايي که وارد اين زمين شدند و خاک شدند از يک خاک ديگري به صورت انسان درميآيند يا همزمان در ميآيند؟ اين روايت که سؤال ميکنند تبديل ميشود، به چه زميني تبديل ميشود؟ فرمودند تبديل ميشود «إلي أرضٍ لَم يُعصِ عَليهَا»؛[17] به زميني تبديل ميشود که روي آن گناه نشده است. به هر کدام از اين سه سؤال، جواب داده بشود به هر حال يک گوشه مبهم ميماند؛ لذا اسرار قيامت به اين آساني حل نميشود، آنچه در اين قسمت است خطوط کلي اشراط ساعه است و خطوط کلي مقدمات قيامت است که فرمود: ﴿يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً ٭ وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ أَبْواباً﴾ در باز ميشود که حالا فرشتهها نازل ميشوند يا عدهاي که فرشتهمنشاند به آسمان بروند. ﴿وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً﴾؛ مستحضريد يک طرف آيات دارد که ﴿أَلا إِلَي اللَّهِ تَصيرُ الْأُمُورُ﴾[18] آن صيرورت است پس هيچ چيزي از بين نميرود. برخي از آيات است که اصلاً ذات اقدس الهي جلوي توجه مردم را به اين آيه دارد ميگيرد. ببينيد همه ما به هر حال اين قرآن را مکرّر ميخوانيم به اين آيه که ميرسيم هيچ توقفي نميکنيم هيچ سؤالي هم به ذهن ما نميآيد. خدا غريق رحمت کند سيدنا الاستاد را که فرمود عدهاي روي اين آيه خيلي کار کردند و آن آيه اجمالش اين است که ﴿يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَرْحَمُ مَنْ يَشاءُ وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾[19] ما غالباً اينها را به سرعت ميخوانيم. فرمود يک عده اهل گناهاند يک عده اهل ثواباند به هر حال شما منقلب «الي الله» ميشويد.
خدا غريق رحمت کند سيد رضي را ايشان اين فرمايش را دارند که معجزه قرآن يک بخشي از آن به صرفه است صرفه يعني ممکن است بشر بتواند بياورد، ولي خدا جلوي اينها را گرفته است. اين قول معروف اعجاز که مشخص است که قرآن معجزه است که ﴿لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلي أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ﴾ نميتوانند اين قسمتش مشخص است. ده تا آيه هم ﴿فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ﴾[20] هم مشخص است که نميتوانند بياورند. ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ﴾[21] هم مثل آن دو بخش يعني نميتوانيد مثل اين آيه بياوريد. فرمايش ايشان اين است که يک سوره کوچک چند جملهاي چگونه محال است بشر مثل اين نتواند بياورد؟ لذا معجزه بودن به اين نيست که بشر مثل اين نميتواند بياورد، معجزه بودن به اين است که خدا جلوي قدرت اينها را گرفته صرف کرده است قول به صرفه يعني همين! مصروف داشت توان اينها را، گرفت توان اينها را، گرفت تصميم و اراده و اهتمام اينها را که مثل اين بياورند. قول به صرفه، قول به صرفه که يکي از اقوال در معجزه بودن قرآن است مربوط به اين سيد بزرگوار است. برخيها اين قول را نپذيرفتند، ولي گفتند که ممکن است نسبت به سورههاي کوچک ما حرف سيد بزرگوار را قبول کنيم. شبيه آن حرفي که مرحوم سيد رضي فرمود و برخي درباره سوره قبول کردند نه درباره ده سوره و نه درباره کل قرآن؛ درباره ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ﴾ قبول کردند، درباره اين آيه هم هست؛ يعني خدا توجه را صرف کرده لذا هيچ سؤالي در تمام اين چند سال از کسي نشنيديم که از ما سؤال بکنند که اين يعني چه؟ ﴿وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾ يعني چه؟ انقلاب «الي الله» يعني چه؟ يک وقت است که ما برهان قطعي داريم که اين آيه مثل ﴿يَدُ اللَّهِ﴾،[22] ﴿جاءَ رَبُّكَ﴾[23] اينها را تأويل ميبريم، اما يک وقت اصلاً سؤال و جواب نميشود بحث نميشود درباره اين که ﴿يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَرْحَمُ مَنْ يَشاءُ وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾ در پايان امر:
گر وعده دوزخ است و يا خلد غم مخور * بيرون نميبرند تو را از ديار دوست
من رحمة بدا و الي ما بدا يعود * از رحمت آمدند و به رحمت روند باز[24]
﴿وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾ يعني چه؟ منقلب «الي الله» ميشويد يعني چه؟ غير از اينکه آدم بگويد ما اين را نميفهيم فهمش را به اهل بيت وا ميگذاريم، چارهاي ندارد. اصلاً درباره اين بحث نميشود احتمال صَرفه است ذهن را منصرف ميکند درباره اين که آسمانها دَر ميشوند يعنی چه؟ چه کسي بيايد و چه کسي برود؟ و سلسله جبال سير دارند نه صيرورت، ضمن اينکه صيرورتشان محفوظ است ﴿أَلا إِلَي اللَّهِ تَصيرُ الْأُمُورُ﴾،[25] سيرشان هم به طرف سراب شدن است. پس آنچه به خود شخص برميگردد ميشود سراب، آنچه به معبود او برميگردد ميشود صيرورت. اصلي دارد انسان که به آن اصل برميگردد ميشود صيرورت، يک خودي دارد که اين خودش از بين ميرود يا فنا ميشود به مقام فنا ميرسد ميشود سير ﴿وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً﴾ اينها اين «کانت» را به معني «صارت» گرفتند، اما اگر «کانت» به معني خودش باشد معلوم ميشود از همان اول سراب بود. يک بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) دارد در اين کتاب شريف و قيم توحيد مرحوم صدوق اين هم از کتابهاي قيم ماست در اواخر اين کتاب سؤالهايي با سليمان مروزي و امثال او دارد، آن شخص سؤالي ميکند حضرت جواب ميدهد دوباره او اشکال ميکند حضرت جواب ميدهد در آن بخشهاي پاياني اين کتاب حضرت ميفرمايد که شما ميخواهيد اسرار خلقت را بفهميد، خيلي از چيزها در همين عالم براي شما حل شده نيست، شما چگونه ميتوانيد اسرار خلقت را بفهميد؟ عرض کرد مثلاً مثل چه؟ فرمود اين صورت مرآتيه؛ حالا آن صورت مرآتيه يک مقدار اگر بازتر بشود، حالا لازم نيست عين آن عبارتي که در توحيد مرحوم صدوق آمده اينجا گفته بشود، ولي اصل مطلب اين است. حالا شما فرض کنيد زيدي اينجا ايستاده است آنها طبق امور رياضي و فنّي ده تا آينه درست ميکنند که اين ده تا آينه هر کدام به يک نحو اين زيد را نشان ميدهند و هيچ کدام هم مطابق با زيد نيستند، بعضي بزرگتر نشان ميدهند بعضي کوچکتر نشان ميدهند، اينها هم کار فني است يعني اين شيشه را اين مقوّا را اين جيوهاي که پشت او هست چگونه به کار ببرند؟ قطر آيينه و امثال آن چگونه باشد که اين شخص را بزرگتر نشان بدهد يا کوچکتر نشان بدهد يا زيبا نشان بدهد زشت نشان بدهد چگونه است؟ ده گونه اين زيد را نشان ميدهند هيچ کدام هم مطابق با زيد نيست. «فهاهنا امور» يکي اينکه زيد در خارج وجود حقيقي دارد، اين يک؛ يکي اينکه آينه در خارج وجود حقيقي دارد، دو؛ آينه هم شيشهاي است که پشتش جيوه است. سه؛ اين صور را هم انسان ده صورت ميبيند، وهم و خواب نيست ميبيند. چهار. هيچ کدام از صورت در خارج وجود ندارد، نه در آينه هستند، آينه شيشهاي است پشتش جيوه است چيزي در آينه نيست در بيرون هم که آن شاخص است مطابق با اينها نيست. حضرت فرمود اينها کجا هستند؟ شما در آينه مشکل داريد نميتوانيد حل کنيد حالا ميخواهيد اسرار عالم را حل کنيد؟ اينکه ما ميبينيم يقيناً ميبينيم خواب که نيست سراب که نيست و يقيناً اين هم او را نشان ميدهد بيرون را نشان ميدهد اما چيزي در آينه نيست نميتوانيد بگوييد که تو چيزي نيستي ولي خدا را نشان ميدهي منتها حالا به اندازه ريخت خودت خدا را نشان ميدهي، به اندازه حيثيت خودت خدا را نشان ميدهي؛ پس ميشود چيزي آيت باشد و نشان بدهد و خودش چيزي نباشد شما اين معمّا را نميتوانيد حل کنيد چگونه درباره توحيد خدا ميتوانيد حل کنيد؟ ما يک سراب داريم که دروغ را ما بد ميبينيم، اما آينه بر اساس اصول رياضي است اگر ما بخواهيم اين شخص را کوچک ببينيم يا بزرگ ببينيم يا زيبا ببينيم يا زشت ببينيم جز فنّ رياضي چاره ديگري نداريم و رياضي هم آن قدر قوي و غني است که نسبت به مادون ميگويند ملکه علوم است، هر چند زير مجموعه علوم بالاتر است. اين رياضي دقيق دو دو تا چهار تا روي آينه کار ميکند، ده صورت ما ميبينيم که هيچ کدامشان در خارج نيستند، ولي همهشان راست ميگويند، همهشان يک شخص خارج را نشان ميدهند.
بنابراين اينکه فرمود: ﴿وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾ اين يعني چه؟ مثل اينکه يک آفتابي ميتابد قبلاً سايه است وقتي آمد بالا سايهاي در کار نيست سايه از بين ميرود. آن وقت بايد جمع کرد بين ﴿إِلَي اللَّهِ تَصيرُ الْأُمُورُ﴾ که با صيرورت است يعني هيچ چيزي از بين نميرود، هر چيزي سرجايش محفوظ است و حقيقي هم هست به بارگاه الهي راه پيدا ميکند همه به حضور الهي ميروند، اين يک. يکي هم ﴿وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً﴾ است که با «سين» است. اين سيرش به سمت سراب شدن است آن صيرورتش به سمت «قرب الي الله» است. اينکه ميفرمايد اين کار خيلي کار دشواري است درک کردنش کار دشواري است؛ شما وقتي مسئله آينه براي شما حل نشد چگونه ميتوانيد در مسائل الهيات فکر بکنيد؟ اما اينجا اگر سير به لحاظ خود شخص باشد آن وقت اين «کانت» معني خودش را دارد و معني «صارت» را ندارد؛ يعني آن وقتي هم که در دنيا بود ﴿فَكانَتْ سَراباً﴾ شما چيزي ديگر ميديديد آينه از جاي ديگر ميديديد، اينجا نبود چيزي ديگر بود، اين چيز ديگر را نشان ميدهد. اين «کانت» معني خودش را دارد نه به معني «صارت» است اگر به معني «صارت» شد يعني به ديدِ شما اين طور شد، به صيرورت درميآيد وگرنه قبلاً خودش هم سراب بود ﴿فَكانَتْ سَراباً﴾.
﴿إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً﴾ جهنم رصد ميکند و در کمين است و کاملاً آگاه است. آن روايت هم قبلاً خوانده شد که از وجود مبارک امام (سلام الله عليه) سؤال کردند که چرا وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) که به هر حال ايام ميلاد آن حضرت است و ايام وحدت هم هست به برکت آن بزرگ که جهان اسلام متحد بشود. سؤال کرد که چرا حضرت را گفتند ابو القاسم؟ حضرت يک جواب ابتدايي داد فرمود وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرزندي داشت به نام قاسم شده ابو القاسم، کنيه اوست. عرض کرد «زدني بياناً». اين را مرحوم صدوق در معاني الأخبار ذکر ميکند. اين معاني الأخبار مرحوم صدوق ـ چقدر صدوق منشأ برکت است ـ خيلي کتاب لطيفي است. حضرت ديد که اين شخص آماده است توضيح بيشتري داد؛ فرمود دو سه تا مقدمه است اگر اين مقدمات را پذيرفتي و شنيدي و قبول کردي، معني ابو القاسم هم براي شما روشن ميشود. فرمود مگر نه آن است که علي بن ابيطالب شاگرد پيغمبر است علوم را از پيغمبر ياد گرفت؟ عرض کرد بله. اصل دوم: مگر نه آن است که علي بن ابيطالب «قَسِيمِ الْجَنَّةِ وَ النَّار» است؟ فرمان ميدهد دستور ميدهد «هَذَا وَلِيِّي فَاتْرُكِيهِ وَ هَذَا عَدُوِّي فَخُذِيه»[26] اين دوست من است اين شيعه من است اين را رها کن آن دشمن من است او را بگير! علي(صلوات الله و سلامه عليه) «قَسِيمِ الْجَنَّةِ وَ النَّار» است؛ عرض کرد بله اين را هم شنيدم و ميدانم. فرمود مگر نه آن است که هر شاگردي پسر استاد است و هر استادي به منزله پدر شاگرد است؟ عرض کرد بله، فرمود: وقتي اين سه اصل را اين سه مقدمه را کنار هم بگذاري معلوم ميشود که وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ابو القاسم است؛[27] اين هم هست. ذيل آيه ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ﴾[28] ظاهراً سفيان ثوري است از وجود مبارک حضرت سؤال ميکند که «ن» چيست؟ «قلم» چيست؟ حضرت يک مقداري درباره «ن» و «قلم» بحث کرد بعد فرمود که اينها مثلاً دو تا نهر هستند، بعد فرمود اينها ملائکه هستند. بعد همين طور سفيان عرض ميکرد «زِدني بياناً»، «زِدني بياناً»؛ حضرت فرمود صداي پاي عدهاي دارد ميآيد بلند شو ما بيش از اين نميتوانيم بگوييم اين در ذيل ﴿ن وَ الْقَلَمِ﴾ در تفسير نور الثقلين[29] هست. معلوم ميشود يک آيه چند لايه دارد فرمود الآن عدهاي دارند ميآيند ما که نميتوانيم در حضور آنها اين حرفها را بزنيم. خدا غريق رحمت مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله تعالي عليه) را فرمود: اينها کاري کردند که علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) در حدّ يک قاري قرآن باشد گفتند: «و في قرائة علي کذا» چند تا قاري دارند يکي هم علي بن ابيطالب است.[30] به جاي اينکه علوم قرآني را از حضرت سؤال بکنند، ميگويند «و في قرائة» علي بن ابيطالب که جزء قاريان است او اين طور قرائت ميکرد. اگر راه باز بود دَر باز بود سؤال ميکردند بيشتر به ما ميرسيد. خيلي از آيات است که همچنان مبهم مانده تا ـ إنشاءالله ـ زمان حضور حل بشود.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره لقمان، آيه25؛ سوره زمر، آيه38.
[2]. سوره رعد، آيه16.
[3]. سوره سبأ، آيه7.
[4]. سوره ق, آيه3.
[5]. سوره انعام، آيه160.
[6]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص207.
[7]. تفسير الصافي، ج5، ص273.
[8]. تفسير الصافي، ج5، ص273.
[9]. سوره مرسلات، آيات15 و ... .
[10] .سوره طور، آيه15.
[11]. سوره ص، آيه27.
[12]. سوره انبياء، آيه16؛ سوره دخان، آيه38؛ ﴿ما بَيْنَهُما لاعِبين﴾.
[13]. سوره واقعه، آيات49 و50.
[14]. سوره تحريم، آيه8.
[15]. سوره اسراء، آيه71.
[16]. سوره ابراهيم، آيه48.
[17]. ر . ك: الجامع لاحكام القرآن، ج 15، ص300؛ «يحشر الناس علي ارض بيضاء مثل الفضة لم يعص الله عليها».
[18]. سوره شوری، آيه53.
[19]. سوره عنکبوت، آيه21.
[20]. سوره هود، آيه13.
[21]. سوره بقره، آيه23.
.[22] سوره مائده، آيه64.
[23]. سوره فجر، آيه22.
[24]. از سرودههاي استاد علامه شعراني، مرحوم آقا ميرزا محمود قمي.
[25]. سوره شوری، آيه53.
[26]. الأمالي(للمفيد)، ص6.
[27]. معاني الأخبار، النص، ص52.
[28]. سوره قلم, آيه1.
[29]. نورالثقلين، ج5، ص388. «... و اما «ن» فهو نهر في الجنة قال الله عز و جل اجمد فجمد فصار مدادا، ثم قال عز و جل للقلم: اكتب فسطر القلم في اللوح المحفوظ ما كان و ما هو كائن الى يوم القيامة، فالمداد مداد من نور و القلم قلم من نور و اللوح لوح من نور، قال سفيان: فقلت له: يابن رسول الله بين لي امر اللوح و القلم و المداد فضل بيان و علمني مما علمك الله فقال: يا بن سعيد لو لا انك أهل للجواب ما أجبتك، فنون ملك يؤدى الى القلم و هو ملك، و القلم يؤدى الى اللوح و هو ملك، و اللوح يؤدى الى إسرافيل، و إسرافيل يؤدى الى ميكائيل، و ميكائيل يؤدى الى جبرئيل، و جبرئيل يؤدى الى الأنبياء و الرسل صلوات الله عليهم، قال قال لي: قم يا سفيان فلا آمن عليك».
[30] . جواهر الكلام، الشيخ محمدحسن النجفی الجواهری، ج9، ص296.