أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿عَمَّ يَتَساءَلُونَ (1) عَنِ النَّبَإِ الْعَظيمِ (2) الَّذي هُمْ فيهِ مُخْتَلِفُونَ (3) كَلاَّ سَيَعْلَمُونَ (4) ثُمَّ كَلاَّ سَيَعْلَمُونَ (5) أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً (6) وَ الْجِبالَ أَوْتاداً (7) وَ خَلَقْناكُمْ أَزْواجاً (8) وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً (9) وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً (10) وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً (11) وَ بَنَيْنا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِداداً (12) وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً (13) وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً (14) لِنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَباتاً (15) وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً (16) إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ ميقاتاً (17) يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً (18) وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ أَبْواباً (19) وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً (20) إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً (21) لِلطَّاغينَ مَآباً (22) لابِثينَ فيها أَحْقاباً (23) لا يَذُوقُونَ فيها بَرْداً وَ لا شَراباً (24) إِلاَّ حَميماً وَ غَسَّاقاً (25) جَزاءً وِفاقاً (26) إِنَّهُمْ كانُوا لا يَرْجُونَ حِساباً (27) وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كِذَّاباً (28) وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ كِتاباً (29) فَذُوقُوا فَلَنْ نَزيدَكُمْ إِلاَّ عَذاباً (30) إِنَّ لِلْمُتَّقينَ (31)﴾
اين سوره مبارکه «نبأ» مثل سوره قبلي، اول جريان کيفر تبهکاران را ذکر ميکند، بعد ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في ظِلالٍ وَ عُيُونٍ﴾[1] را مطرح ميکند. در جريان قيامت سوري که در مکه نازل شد قسمت مهمّ آن معارف اعتقادي است مخصوصاً معاد. اوايل اينها يک عده قائل به استحاله بودند که معاد مستحيل است يک عده قائل به استبعاد بودند يک عده در ابهام بودند يک عده ﴿فَهُمْ في رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾[2] بودند، يک عده هم سرگردان بودند که چه بگويند! اين تسائل و اختلاف بود. قرآن کريم هم سند استحالهايها را ابطال کرد هم سند استبعادي را، هم دليلِ ابهام و شک «فهم في شکٍ» را ابطال کرد؛ بعد جمعبندي کرد که در سوره مبارکه «قيامة» بحثش گذشت. فرمود ﴿بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ﴾[3] اينها هيچ ـ به نحو سالبه کليه ـ هيچ شبهه علمي ندارند فقط شهوت عملي دارند ميخواهند جلويشان باز باشد. در سوره مبارکه «قيامة» که بحثش گذشت که فرمود: ﴿لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ ٭ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ﴾[4] اين براهين را اقامه کردند؛ فرمود همه اينها را ما مطرح کرديم، بعد مشخص شد که هيچ شبههاي اينها ندارند؛ ﴿بَلْ﴾ اعراض است؛ يعني هيچ حرفي براي گفتن ندارند فقط ميخواهند جلويشان باز باشد شبهه علمي در کار نيست فقط شهوت عملي است ميخواهند راهشان باز باشد ﴿بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ﴾.
اگر آن سوره بعد از اين سوره نازل شده باشد وضعش مشخص است؛ اما حالا اينجا ميفرمايد اينها درباره مهمترين امر اختلاف دارند. مستحضريد که چند تا روايت نوراني مرحوم فيض در تفسير صافي نقل کرد که نبأ عظيم وجود مبارک حضرت امير است،[5] اين درست است؛ مرحوم کليني نقل کرد که وجود مبارک حضرت امير فرمود: «مَا لِلَّهِ آيَةٌ هِیَ أَكْبَرُ مِنِّي»[6] البته هر فرمايشي که حضرت دارد منظور خود اين چهارده معصوماند شخص حضرت باشد که ائمه ديگر معيار نباشند نيست «مَا لِلَّهِ آيَةٌ أَكْبَرُ مِنِّي» درست است هر چه در عالم هست آيت الهي است، نشانه الهي است آيات آسماني است آيات زميني است، ولي هيچ آيتي به عظمت ما خاندان عصمت و طهارت نيست اين را مرحوم کليني در کافي نقل کرد «مَا لِلَّهِ آيَةٌ هِیَ أَكْبَرُ مِنِّي»؛ آنچه را هم که مرحوم فيض نقل کرد ذيلي دارد: «وَ لَا لِلَّهِ نَبَأٌ أَعْظَمُ مِنِّي»؛ يعني از ولايت و امامت بالاتر چيزي در عالم نيست.
خدا غريق رحمت کند مرحوم کاشف الغطاي بزرگ را! کاشف الغطاء را کمتر ميشناختند مرحوم صاحب جواهر خوب او را معرفي کرد چون مستحضريد مرحوم صاحب جواهر از کسي نام ببرد و با عظمت إجلال کند و ذکر کند خيلي کم است، اما از کاشف الغطاي بزرگ خيلي باعظمت نام ميبرد. ميگويد من به حدّت فقهي و ذهني فقيهي مثل کاشف الغطاء نديدم؛[7] با اينکه خود صاحب جواهر يک دريايي است. مرحوم کاشف الغطاي بزرگ(رضوان الله تعالي عليه) در اين کتاب شريف کشف الغطاء که اي کاش اين کتاب درسي بود! البته براي شما علماي بزرگوار و اساتيد اين بايد يک کتاب باليني باشد، يعني يک دوره بايد اين کتاب را شما ملاحظه بفرماييد. در جلد سوم از اين مجلّدات جديد الطبع آنجا مسئله امامت و ولايت را که مطرح ميکند چند تا حکم کلامي و اصولي را آنجا مطرح ميکند. يکي از بحثهاي کلامي او اين است که درست است قرآن به حسب ظاهر در مقام اثبات ثَقَل اکبر است، ولي در مقام ثبوت در واقع قرآن بالاتر از امام نيست، روي اين حساب آنکه مرحوم کليني نقل کرد اين است که حضرت امير فرمود: «مَا لِلَّهِ آيَةٌ أَكْبَرُ مِنِّي» بعد مرحوم فيض هم اين را باز در تفسير صافي نقل کرد «وَ لَا لِلَّهِ نَبَأٌ أَعْظَمُ مِنِّي». اگر درباره نبأ عظيم و نبأ اعظم و اينها وارد شد که اهل بيت هستند اين حق است؛ منتها اين يک تطبيق مصداقي است نه تفسير مفهومي؛ زيرا آن روزي که اين ﴿عَمَّ يَتَساءَلُونَ﴾ نازل شد در مکه بود هنوز جريان غدير نبود هنوز مسئله امامت مطرح نبود، هنوز مسئله خلافت مطرح نبود، گرچه واقع اين در عالم عرش و مانند آن تثبيت شده است، ولي اين را از باب تطبيق مصداقي ذکر فرمودند نه تفسير مفهومي.
به هر تقدير درباره معاد قرآن همه اين شبهات را ذکر ميکند در سوره مبارکه «قيامة» که بحثش گذشت فرمود دست اينها خالي است، اينها نه براي استحاله، نه براي استبعاد، نه براي ابهام، نه براي شک و شبهه که ما شک داريم هيچ راهي ندارند فقط ميخواهند جلويشان باز باشد پس شهوت عملي مانع است نه شبهه علمي ﴿بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ﴾؛ «أمام» يعني جلو يعني چيزي جلويشان را نگيرد راهشان باز باشد. اينجا هم فرمود اين نظم را که شما ميبينيد اين نظم دقيق رياضي بيحساب است؟ بيکتاب است؟ هر کسي هر کاري بکند بکند؟ شمس و قمر به قدري منظماند که ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ﴾[8] روز و شب آن قدر منظم است ﴿وَ لاَ اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ﴾ قطرات باران آن قدر منظم است که ﴿الْمُعْصِراتِ﴾ يعني ممطرات «أعصرتِ السحاب» يعني «أمطرت» تمام قطراتشان حساب شده است.
آن روز بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) از صحيفه سجاديه خوانده شد که تمام قطرات باران حساب دارد چه کسي بايد بياورد کجا بايد ببرد حساب دارد، ملائکهاي که اين قطرات را تحويل ميگيرند تحويل ميدهند ميبرند حساب دارد.[9] اينکه فرمودند اگر ﴿وَ أَ لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَي الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً﴾[10] که در قرآن فرمود دعاي استغاثه، نماز استغاثه همين نماز باران، براي همين است که شما وقتي با کسي رابطه برقرار کني که تمام قطرات باران به دست اوست به اندازه کافي به شما آب ميدهد. اين نظم دقيق رياضي رهاست براي اينکه هر کسي هر کاري بکند؟ فرمود نه يقيناً الآن شک دارند بعد از يک مدت کوتاهي برايشان روشن ميشود بعد برهان مسئله را که نظم عالم است نظم زمين نظم آسمان، درهاي آسمان هر روز براي کسي باز نميشود آسمان هفت طبقه است سنگين است شداد است. گاهي دارد سبع شداد،[11] گاهي دارد که سبع طباق.[12] اين سبع طباق نه يعني هفت بُرج روي هم است، بلکه هفت طبقه کرهاي است چون مستحضريد ما که در زمين هستيم روي کره زندگي ميکنيم، تمام منطقه اين کره بشر هست يا مسافر است يا حاضر، به بشري که روي اين کره زمين زندگي ميکند ميفرمايد بالاي شما هفت طبقه است؛ بالاي کره، کره است نميشود گفت بالاي کره بُرجي است نظير ساختمانهاي ديگر هفت کره ديگر به شما احاطه کرده است؛ منتها در بعضي از سور آيات دارد که ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾[13] يعني تمام اين ستارههايي که ميبينيد اينها در آسمان اول است. «دنيا» مؤنث «أدني» است يعني آنکه به شما نزديکتر است؛ اما آن شش آسمان چيست و آن کجاست؟ آن روشن نيست اين يک مطلب.
مطلب ديگر اين است که آسمان ظاهري همين است که اينها رفت و آمد دارند و به صورت کشف کرات بحث ميکنند، آسمان معني به روي کفار باز نميشود: ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾[14] الآن کفار که آنجا ترمينال درست کردند؛ پس اين يک آسمان ظاهري است که هر کسي بر مسائل رياضي دسترسي داشته باشد ميتواند به اين کرات سفر بکند. اما آن آسمان معنوي که ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾ حساب ديگري دارد. اين روايت هم قبلاً هم عرض شد که کسي از شام آمده، خواست مطالبي را از وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) سؤال بکند وجود مبارک امام مجتبي(سلام الله عليه) هم نشسته بود آن سائل که از شام آمده بود س ؤال کرد که «كَمْ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاء» بين آسمان و زمين چقدر فاصله است؟ حضرت به وجود مبارک امام مجتبي اشاره کرد، امام مجتبي هم اين طور فرمود طبق اين نقل که اين را سيدنا الاستاد ميفرمود اين جزء غرر روايات ماست. فرمود: «مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم»[15] همين دو جمله يعني اگر منظورتان آسمان ظاهر است تا چشم ميبيند، نميشود آنجا را متراژ کرد که چند متر است «مَدُّ الْبَصَرِ»، اين جمله اول؛ «وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم» آه مظلوم. اگر آسمان باطن را ميگوييد که ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾ به روي کفار باز نميشود ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ﴾[16] آن آسمان را بخواهيد سؤال بکنيد آه مظلوم اين آسمان را بخواهيد حساب بکنيد «مَدُّ الْبَصَرِ» اين دو جمله نوراني امام مجتبي خيلي پربار است فرمود: «مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم» آن آسماني که ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾ درهاي آن آسمان به روي مظلوم باز است. مظلوم هم دو قسم است يک وقتي کسي به کسي ظلم ميکند اين ميگويد فردا ميروم شکايت ميکنم پيش قبيلهام ميگويم انتقام ميگيرم، او اگر هم بگويد خدا يک خدايي است که ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُونَ﴾[17] ميگويند اول خدا دوم فلان شخص، اول خدا دوم فلان شخص، اين توحيد نيست؛ اما اگر کسي هيچ پناهي نداشت قبيلهاي نداشت قانوني در دست نبود، کسي نبود که مشکل او را حل بکند او وقتي گفت «يا الله»! اين فقط الله را ميخواهد.
امام باقر ميفرمايد که پدرم امام سجاد(سلام الله عليه) در هنگام رحلت مرا وصيت کرد به چيزي که پدر بزرگوارش سيدالشهداء(سلام الله عليه) در آخرين وداع به او گفت. فرمايش امام باقر اين است که امام سجاد فرمود که آخرين لحظهاي که پدرم مرا وصيت کرد گفت: «إِيَّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلَّا اللَّه»؛[18] چون خودشان در آن حال بودند فرمودند پسر! ظلم که حرام است براي همه بد است به آن کسي که هيچ پناهي جز خدا ندارد به او ظلم نکن براي اينکه او وقتي دهن باز کرد فقط ميگويد خدا و درست ميگويد خدا و فقط همو را ميخواهد نه خودش قدرتي دارد که دفاع کند، نه قبيلهاي دارد نه قانوني در کار است نه حساب و کتابي در کار است نه عشيرهاي دارد. اين شخص وقتي گفت «يا الله» الله واقعي است موحدانه ميگويد فرمود به من نصيحت کرد که «إِيَّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلَّا اللَّه» اينهاست.
وجود مبارک امام مجتبي فرمود: «مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم». اين نظم دقيق رياضي را که شب حسابش مشخص است روز حسابش مشخص است چه موقع شب بايد طولاني باشد چه موقع روز بايد طولاني باشد فصول اربعه بايد باشد تا اقتصاد مردم، کشاورزي مردم، دامداري مردم تنظيم بشود ﴿وَ قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾[19] يعني «في أربعة فصول» اگر همهاش زمستان بود يا تابستان بود يا پاييز بود يا بهار بود زندگي فلج بود بايد اين نظم باشد همه را انجام داد فرمود اين همه نظم براي آن است که چهار نفر بيايند عياشي بکنند و بروند؟ اين شدني نيست. اينها را ذکر ميکند معصرات را ذکر ميکند شب را ذکر ميکند روز را ذکر ميکند خواب را ذکر ميکند بيداري را ذکر ميکند با ابرها که معصراتاند «أعصرت السحاب» «إذا أمطرت معصرات»، يعني ممطرات، اينها باران ميآيد راه ميبرند.
بعد فرمود بخشي که اصل معاد است اما بقيه در آنجا چه خبر است آن را عليحده ذکر ميکنيم که هيچ پاداش و کار بدي بدون کيفر نيست. در قرآن کريم به ما فرمود که اگر کار خيري انجام داديد اين کار خير هدر نميرود ولي هدر ندهيد. در قيامت کسي که در دنيا کار خير کرد به او پاداش نميدهند به او بهشت نميدهند، در قيامت به کسي پاداش ميدهند که دستش پربار باشد، يعني وقتي قيامت ميآيد بگويد من اين کار را کردم اگر در دنيا چهار تا کار خير و باطل کرده باشد آنجا دستش خالي است. نفرمود هر کس کار خير بکند ما به او پاداش ميدهيم فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾[20] وقتي ميآيد دستش بايد پر باشد مگر نميخواهد روز حساب بيايد محاسبه بکند؟ اگر چهار تا کار خير کرد و همه را به هَم زد دستش خالي است. «من فَعَلَ» معيار نيست «من جاَءَ» مهم است دست آدم بايد پر باشد. اگر ـ خداي ناکرده ـ چهار تا کار خير کرد چهار تا هم منّت گذاشت با ريا بود ﴿وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِر﴾؛[21] در روايات ما هست، ائمه فرموند کار خيري که کرديد لله نگويد.[22] يک وقت است کار خير ديگران را آدم ميگويد، تشويق ديگران، شهدا، جانبازان، آن سرجايش محفوظ است؛ اما کسي کار خير خودش را مدام بگويد و بگويد، ائمه فرمودند اينکه شما يک برگ گلي را از بوستان گرفتيد و مدام به آن دست ميزنيد هر باري که گفتيد مثل اينکه يکبار دست به آن زديد اين پژمرده ميشود نميماند. کار خيري که کرديد بگذاريد بماند ـ خداي ناکرده ـ اگر ريا باشد و مانند آن باشد هيچ؛ فرمود باطل نکنيد ﴿لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَ الأذَي﴾؛[23] اگر کسي کار خير کرد، يک؛ و نگه داشت، دو؛ وقتي وارد محکمه خدا ميشود دستش پر باشد ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[24] اينها را هم ذکر فرمود.
درباره کارهاي زشت در همين سوره فرمود: ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ که يک آيه است؛ يعني کارهاي زشت بيش از اندازه خود آن کيفر نميبيند اين تحديد نسبت به نفي زائد است نه نفي أقل. مستحضريد که حدّ گاهي طرفيني است در فقه گاهي يک طرفه است؛ حدّ طرفيني مثل دماء ثلاث، کمتر از سه روز نباشد بيشتر از ده روز نباشد، دو طرفش محدود است؛ اما حد يک طرف گفتند مسافت اگر کسي ميخواهد قصر باشد کمتر از هشت فرسخ نبايد باشد حالا بيشتر از هشت فرسخ شد شد اين حدّ دو طرف نيست نسبت به مادون محدود است کمتر از هشت فرسخ نباشد اينکه ميگويد حد مسافت هشت فرسخ است يعني نسبت به مادون کمتر از هشت فرسخ نباشد حالا بيشتر از هشت فرسخ شد شد؛ اين نظير دماء نيست که هم پايينش محدود باشد هم بالايش محدود باشد اگر بيشتر از ده روز شد حيض نيست. اينجا بيشتر از هشت فرسخ شد شد ولي کمتر از هشت فرسخ نباشد.
در اين آيه دارد: ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ يعني بيشتر از عمل نيست، حالا کمتر از عمل جواب ميدهند، گاهي تخفيف است گاهي عفو است. اينکه فرمود ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ حدّش به نفي اکثر است نه نفي أقل، مسئله عفو است تخفيف است و مانند آن. ولي درباره کارهاي خير عشر امثال است و بيش از امثال است هفتصد برابر است هزار برابر است و مانند آن. يک آيه در قرآن به عنوان ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ است که در همين سوره است و مخصوص عمل بد است، عمل خوب ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ نيست عشر امثال است و مانند آن. فرمود که اينها کاملاً ميدانند، يک مقدارش را که ما قبلاً گفتيم يک مقدار الآن برهان اقامه ميکنند، براي اصل معاد. خصوصيات معاد را که جزئي است آن وقت که نفخ صور شده همهتان ميآييد چگونه ميشود اين اوضاع؟ اين سلسله جبال را که رواسي است اوتاد است ميخ است زمين را ميخکوب ميکند که زمين روي گسلهاي زلزله نلرزد، همينها کمکم مثل عِهن منفوش ميشوند مثل پنبه زده شده يعني حجيم هستند اما وزين نيستند. اين پنبه را که ندّافي کردند زدند براي اينکه لحاف درست کنند، اين حجم دارد ولي وزنش بسيار کم است ميشود «عِهن»، «عِهن» يعني پنبه ندّافي شده. اول مثل عِهن منفوش ميشود بعد مثل هباء منثور ميشود بعد مثل ذرات ريز ميشود ﴿وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا﴾[25] ميشود نسف ميشود، بعد ﴿فَكانَتْ سَراباً﴾، عمده اين است. اين ﴿فَكانَتْ سَراباً﴾ را خيليها در کتابهاي ادبي ملاحظه فرموديد به معني «صارت» گرفتند[26] يعني بعد به صورت سراب در ميآيد اگر ضرورتي باشد بله اين «کانت» به معني «صارت» ميشود اما اگر ضرورتي نباشد معنايش اين است که براي شما کشف ميشود که اين قبلاً سراب بود. آيا خود اين آسمان و زمين و اين اعيان خارجيه که اينها آيات الهياند اينها سراب ميشوند يا آن عناوين دنيايي که اين مال من است، اين مال مقام من است، من اين را دارم، شما آن را داريد اينها معلوم ميشود که سراب است دستش خالي است. ﴿فَكانَتْ﴾ نه اينکه ﴿فَكانَتْ﴾ به معني «صارت» باشد امروز شده سراب، نه «کانت» قبلاً هم سراب بود شما به دنبال سراب ميگرديد؛ خيليها خيال ميکنند چيزي دستشان است حضرت فرمود: «النَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا»[27] اين چند تا پيام دارد؛ آدمي که خوابيده است خواب ميبيند که فلان جا زمين دارد فلان جا بُرج دارد، فلان جا مقام دارد، وقتي صبح بيدار شد دستش خالي است. اکثري مردم خيال ميکنند فلان مقام را دارند فلان مال را دارند هنگام مرگ ميبينند دستشان خالي است چيزي ندارند بايد بروند؛ اين يک معنا که «النَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا». دوم اينکه يک آدم خوابيده رؤياهايي دارد خوابي ميبيند آنچه را که او ميبيند تأويل دارد يا تعبير دارد؛ تعبير آن است که انسان آنچه را که ديد وقتی بيدار شد در ذهن او است، آن را به معبّر ميگويد؛ معبّر که همان روانشناس است روانکاو است اوضاعش را بلد است عبور ميکند از اين صورتي که فعلاً در دست اوست به صورت مناسب به صورت مناسب اگر فاصله کم باشد به آن اصل ميرسد اين را ميگويند تعبير رؤيا يعني اين عبور کرده از اين صورت به آن اصل اما اگر نه پراکنده باشد ميگويند اضغاث احلام است، اين به کجا ميخواهد برسد؟ صورتي فعلاً يادش است؛ اين با آن صورت اولي که در عالم رؤيا ديد که ارتباط گسيخته دارد. فرمود به هر حال اين عناوين ميشود سراب؛ حالا اين کوهها سراب ميشود؛ اين يک راه ديگري دارد که بعضيها هم نظرشان اين است که همه هر چه هستند همه کمترند «که با هستياش نام هستي برند»؛ اين از آن غزلهاي بلند سعدي است که
بلند است پيش تو آفتاب به اوج * به زير است دريا به موج
چه و چه و چه اما؛
همه هر چه هستند از آن کمترند * که با هستياش نام هستي برند
چو سلطان عزت الم برگشود * جهان سر به جيب عدم درگشود
در نفخ صور هم کجا ميروند؟ هيچ خبري نيست وقتي نفخ صور شد هيچ چيزي در عالم نيست؛ يعني همهشان به صورت سراب در ميآيند؟ يا ما اصلاً چيزي را نميبينيم اين ﴿فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ﴾[28] با نفخ صور کل آسمان و زمين بساطش برچيده ميشود. فرمود: ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُب﴾[29] سجل يعني طومار! ببينيد اين کاغذ که اين طور نوشته است اين را نميگويند طومار، وقتي که اين کاغذ که لوله شد، لوله شد لوله شد اين را ميگويند طومار وقتي لوله نشود که طومار نميگويند اين را ميگويند کاغذ. فرمود اين طومار تمام نوشتهها را در درون خود دارد، فرمود آسمان و زمين فعلاً گسترده و پهن است، آسمان پهن است زمين پهن است، اشياء در آن هستند، اشخاص در آن هستند؛ اما ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُب﴾ ما لوله ميکنيم بساط اينها را جمع ميکنيم، فرش را لوله ميکنند براي جمع کردن و ديگر فرشي نيست، چيزي نيست. اين طومار آن نوشتهها را در درون خود دارد اما بساطش جمع شده است، فرشي که جمع شد شما کجا را پهن کنيد؟ فرمود: ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُب﴾ اين طومار آن نوشتهها را لوله شده در خود دارد، کجا ميگذارد اين لوله را؟ کجا ميشود؟ اينکه «لست أدري»! اينکه ميگويد:
چو سلطان عزت الم برگشود * جهان سر به جيب عدم درگشود
اين ميشود نبأ عظيم که جز حيرت چيزي ديگر نيست، ولي ما مکلف نيستيم که آنها را بفهميم، ما مکلف هستيم اين مقداري که براي ما روشن است به بيراهه نرويم راه کسي را هم نبنديم. اين نظم دقيق رياضي ثابت ميکند که يقيناً يک حساب و کتابي هست اما چگونه ميشود؟ کيفيت آن چگونه است؟ روزش چه طوری است؟ بعضي چيزها را ميفهميم بعضي از چيزها را نميفهميم. بر ما واجب است که نه راه کسي را ببنديم نه بيراهه برويم همين! فرمود آن روز خيليها هستند که اسرار عالم برايشان يکي پس از ديگري روشن ميشود و هيچ فکر نميکردند که چنين چيزي است؛ بعد ميفرمايد که احقابي از عذاب است که بعدها ميفهمند و آن را به اين صورت ذکر ميکنند؛ بعد از اينکه ليل و نهار و اينها را، سبع شداد و سراج وهّاج يعني شمس، ﴿وَ بَنَيْنا﴾؛ بعد هم فرمود به هر حال زيباترين چيزي که شما در عالم ميبينيد آفتاب است اما نميدانيد ما اين را از چه چيزي ساختيم اين را که از برليان نساختيم از يک مشت دود ساختيم ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ﴾[30] يک مقدار گاز بود يک مقدار دود بود ما اين را به صورت ﴿فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ﴾[31] آسمان و زمين و شمس درست کرديم قمر درست کرديم ستارههاي مختلف درست کرديم بعد هم بساطش را جمع ميکنيم اين طور نبود که حالا حقيقتي در عالم باشد ما از آن حقيقت آفتاب و ماه درست کرده باشيم همين است ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ﴾ آن وقت ﴿فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ﴾ و مانند آن.
در اين قسمت بعد فرمود سبع شداد است سراج وهاج است، معصرات يعني ابرها معصر هستند، يعني ممطِر هستند آب فراوان نازل ميکنيم تا اينکه کشاروزي شما را تأمين بکنيم. قبلاً در سوره مبارکه «واقعه» گذشت که انسان حرث دارد نه زرع: ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾[32] به کشاروزان ميگويد شما کشاورز نيستيد شما کارتان حرث است. «حرث» يعني اينکه انسان آن بذر را از انبار ميآورد در اين زمين شيار شده ميريزد همين! جمادي را از جايي به جايي منتقل ميکند. «زرع» آن است که مرده را زنده بکند فرمود: ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ ما زارعيم نه شما. زارع آن است که اين مرده را ـ يعني اين حبه گندم که مرده است ـ اين را زنده ميکند حيات به آن ميدهد ريشه ميشود به درون خاک، خوشه و شاخه ميدهد به بيرون که تا بار بدهد اين را ميگويند حيات، حيات گياهي را ما ميدهيم. شما کارتان اين است که اين بذر را از انبار ميآوريد زير خاک ميريزيد، يک جمادي را جابجا ميکنيد شما زارع نيستيد زارع ماييم ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ﴾ که لحن را عوض کرده ﴿أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾؛ اينجا فرمود ﴿لِنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَباتاً﴾ يا بعضيها هستهاي هستند بعضيها خوشهاياند و مانند آن. ﴿وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً﴾ بوستانهاي پيچيده درختهاي فراوان؛ بعد ﴿إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ ميقاتاً﴾ اين نظم يک حسابي دارد. شما شبهه نداريد به احد انحاي ياد شده، فقط شهوت گناه داريد ميخواهيد جلويتان باز باشد؛ آن آيه سوره مبارکه «قيامة» خيلي پربار است ﴿بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ﴾ يعني شبههاي داشته باشد نيست. ميقات چه وقت است؟ ﴿يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ﴾ وقتي نفخه صور ميشود آن وقت فوج فوج ميآييد و کل آسمان ميشود دَر، يک عدهاي نزول دارند يک عده ورود دارند و کوهها هم به صورت سراب در ميآيد؛ حالا واقعاً خود کوه به صورت سراب در ميآيد يا عناوين اعتباري که اين مال من است و آن مال من است در ميآيد ﴿إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً﴾ جهنم الآن موجود است در کمين هم هست رصد ميکند ميداند. بيان نوراني از امام رضا(سلام الله عليه) است فرمود که از ما نيست کسي که قبول نداشته باشد که بهشت و جهنم هماکنون موجود است،[33] هماکنون موجود است اين رصد ميکند ما را ﴿إِنَّ جَهَنَّمَ﴾ منتظر است يک آتش هوشمندي است از دور ميبيند اين رباخوار دارد ميآيد اين اختلاسي و نجومي دارد ميآيد ببينيد ﴿إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفيراً﴾[34] نفرمود اينها از دور آتش را ميبيند فرمود وقتي آتش اينها را از دور ديد نعره ميزند نفرمود «إذا رؤوها» فرمود: ﴿إِذا رَأَتْهُمْ﴾ جهنم اين اختلاسي را ببيند فرياد ميزند معلوم ميشود درک ميکند ﴿إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً﴾ در بخشهاي ديگر فرمود: ﴿إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفيراً﴾؛ او داد ميزند او فرياد ميزند ميشناسد کاملاً هم ميشناسد هيچ اشتباه نميکند ﴿إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً﴾ اما ﴿لِلطَّاغينَ﴾ کساني که اهل طغياناند مآب و مرجع طاغيان آنهاست ﴿لابِثينَ فيها أَحْقاباً﴾ احقاب هم يا حَقَب هشت سال هشتاد سال و مانند آن.
خدا غريق رحمت کند سيدنا الاستاد امام(رضوان الله عليه) را در آن شبستان، گاهي موعظه ميفرمودند؛ حالا يا روز چهارشنبه بود يا فلان بود. اين حديث را ما اول از ايشان شنيديم، بعد هم در روايات پيدا کرديم. احقاب يعني تا هشتاد سال هم گفتند. در روايات است که بعضيها وقتي مُردند احقابي از آنها ميگذرد تازه به يادشان ميآيد ميگويند پيغمبر ما کسي است که قرآن بر او نازل شده است، نام مبارک حضرت يادشان نيست؛ اين برای چه کسی است؟ مسلمان است، هشتاد سال در عذاب است بعد تازه ميآيد همين حدّ، پيغمبر ما کسي است که قرآن بر او نازل شده است نام مبارک حضرت هم هنوز يادش نيست. اولين بار ايشان فرمودند، بعد ما روايت را پيدا کرديم احقاب يعني اين. [35] يک احقاف داريم که سوره «احقاف» که اسم مکان است که کنار قوم عاد و ثمود ذکر شده؛ آنجا قرآن کريم نام مبارک انبيا را که ذکر کرد در قبال آنها اينها را ذکر کرد: ﴿وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ﴾[36] منطقهاي بود که عاد در آن جا به سر ميبردند. اما احقاب يعني جمع «حَقب يا حَقَب» هشت الي هشتاد سال. فرمود اينها ساليان متمادي آنجا ميمانند ﴿لابِثينَ فيها أَحْقاباً ٭ لا يَذُوقُونَ فيها بَرْداً وَ لا شَراباً﴾ هر چه هست تلخي و شوري و عذاب و اينهاست، يک آب خنکي نوشابهاي چيزي نصيب آنها نخواهد شد ﴿إِلاَّ حَميماً وَ غَسَّاقاً﴾ داغ آب داغ آب چرک. اينکه گفتند غيبت نکنيد مردار است، اين آنجا ظهور ميکند بعد به اين جمله رسيد ﴿جَزاءً وِفاقاً ٭ إِنَّهُمْ كانُوا لا يَرْجُونَ حِساباً ٭ وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كِذَّاباً ٭ وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ﴾ همه چيز حساب رياضي ما حساب کنيم ﴿فَذُوقُوا فَلَنْ نَزيدَكُمْ إِلاَّ عَذاباً﴾ که بعد ميرسيم به بخش ديگر که ﴿إِنَّ لِلْمُتَّقينَ مَفازاً﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سوره مرسلات، آيه41.
[2]. سوره توبه، آيه45.
[3]. سوره قيامت، آيه5.
[4]. سوره قيامت، آيات1و2.
[5]. تفسير الصافي، ج5، ص273.
[6]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص207.
[7]. جواهر الکلام في شرح شرائع الإسلام، ج13، ص35.
[8] . سوره يس، آيه40.
[9] . الصحيفة السجادية، دعای سوم.
[10]. سوره جن، آيه16.
[11]. سوره نبأ، آيه12؛ ﴿وَ بَنَيْنا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِدادا﴾.
[12]. سوره ملک، آيه3؛ ﴿سَبْعَ سَماواتٍ طِباقا﴾؛ سوره نوح، آيه15.
[13] . سوره صافّات، آيه6.
[14]. سوره اعراف، آيه40.
[15]. تحف العقول، النص، ص229.
[16]. سوره ذاريات، آيه22.
[17]. سوره يوسف، آيه106.
[18]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص331.
[19]. سوره فصلت، آيه10.
[20]. سوره انعام، آيه160.
[21]. سوره مدثر، آيه6.
[22]. التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص315.
[23]. سوره بقره، آيه264.
[24]. سوره انعام، آيه160.
[25] . سوره واقعة، آيه5.
[26] . لسان العرب، ج6، ص27.
[27]. مجموعة ورام، ج1، ص150.
[28] . سوره مؤمنون، آيه101؛ سوره حاقة، آيه13.
[29]. سوره انبياء، آيه104.
[30]. سوره فصلت, آيه11.
[31]. سوره بقره، آيه29.
[32] . سوره واقعه، آيات63 و 64.
[33]. الامالي(صدوق),ص461؛ «فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَأَخْبِرْنِي عَنِ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ أَ هُمَا الْيَوْمَ مَخْلُوقَتَانِ فَقَالَ نَعَمْ وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَدْ دَخَلَ الْجَنَّةَ وَ رَأَی النَّارَ لَمَّا عُرِجَ بِهِ إِلَی السَّمَاءِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ فَإِنَّ قَوْماً يَقُولُونَ إِنَّهُمَا الْيَوْمَ مُقَدَّرَتَانِ غَيْرُ مَخْلُوقَتَيْنِ فَقَالَ ع مَا أُولَئِكَ مِنَّا وَ لَا نَحْنُ مِنْهُمْ مَنْ أَنْكَرَ خَلْقَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فَقَدْ كَذَّبَ النَّبِيَّ ص وَ كَذَّبَنَا وَ لَيْسَ مِنْ وَلَايَتِنَا عَلَی شَيْء....».
[34]. سوره فرقان، آيه12.
[35] . معاني الاخبار، ص221؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عَلَيْهِ السَّلَام) فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً﴾ قَالَ الْأَحْقَابُ ثَمَانِيَةُ أَحْقَابٍ وَ الْحُقْبَةُ ثَمَانُونَ سَنَةً وَ السَّنَةُ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ سِتُّونَ يَوْماً وَ الْيَوْمُ ﴿كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّون﴾».
[36] . سوره أحقاف، آيه21.