أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿عَمَّ يَتَساءَلُونَ ﴿1) عَنِ النَّبَإِ الْعَظيمِ ﴿2) الَّذي هُمْ فيهِ مُخْتَلِفُونَ ﴿3) كَلاَّ سَيَعْلَمُونَ ﴿4) ثُمَّ كَلاَّ سَيَعْلَمُونَ ﴿5) أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً ﴿6) وَ الْجِبالَ أَوْتاداً ﴿7) وَ خَلَقْناكُمْ أَزْواجاً ﴿8) وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً ﴿9) وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً ﴿10) وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً ﴿11) وَ بَنَيْنا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِداداً ﴿12) وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً ﴿13) وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً ﴿14) لِنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَباتاً ﴿15) وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً ﴿16) إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ ميقاتاً ﴿17)﴾.
سوره مبارکه «نبأ» که در مکه نازل شد گرچه معارف اصلي يعني توحيد و وحي و نبوت و معاد را به همراه دارد، اما محوري اصلي اين سوره مسئله معاد است. جريان معاد مورد انکار مشرکان حجاز بود و اعتقاد به معاد سهم تعيينکنندهاي در تربيت ديني مردم دارد؛ زيرا اگر يک روز حسابي هست چه اينکه هست و عدل است و روز عظيمي هست در اينکه انسان نه بيراهه برود نه راه کسي را ببندد سهم تعيينکننده دارد لذا در بسياري از سور مکي مخصوصاً آن اوايل بعثت، يعني عتائق و عتيق يعني انتيکه بودن سورههاي مکي از معاد سخن به ميان ميآيد. فرمود: ﴿عَمَّ يَتَساءَلُونَ﴾ اينها درباره چه چيزي سؤال ميکنند؟ سؤال، گاهي سؤال استفهامي است گاهي سؤال استهزايي است گاهي سؤال تحقير است انواع و اقسام سؤال هست. برخيها درباره معاد معتقد بودند ـ معاذالله ـ معاد مستحيل است که انسان دوباره زنده بشود، اينها گورستان خود را ميديدند، ميديدند کسي از قبرستان برنميگردد لذا مسئله معاد و حيات مجدد را محال ميدانستند. برخيها مستحيل نميدانستند مستبعد ميدانستند، برخيها مستبعد نبود در شک و ترديد بودند؛ جامع بين اينها يک تسائل منکري بود. آياتي که در سوره مبارکه «سبأ» و «نمل» و «مؤمنون» آمده ناظر به اين انحاي گوناگون اختلاف است که اينها اختلاف داشتند در چه چيزي اختلاف داشتند؟ آيه هفت سوره مبارکه «سبأ» اين است که ﴿وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلي رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفي خَلْقٍ جَديدٍ﴾؛ يک خبر جديدي خبر تازهاي در مکه پيدا شد ميخواهيد ما به شما خبر بدهيم گزارش بدهيم که آن خبر چيست؟ کسي پيدا شده ميگويد شما بعد از اينکه خاک شديد و پوسيديد دوباره زنده ميشويد، اينکه شدني نيست؛ اين را مستحيلان، کساني که مسئله حيات بعد از موت را محال ميدانستند ذکر ميکردند ﴿هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلي رَجُلٍ﴾ که به شما خبر ميدهند ﴿يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ﴾؛ وقتي تکه تکه شديد پاره پاره شديد تمزيق شديد، خلق جديد داريد؟ اين نبأ همان است که در سوره «نبأ» از آن به عنوان نبأ عظيم ياد شده است.
در سوره مبارکه «نمل» به اين صورت ياد شد که اينها گفتند ما شک داريم آيه 66 سوره مبارکه «نمل» اين است: ﴿بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ في شَكٍّ مِنْها بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ﴾؛ اينها درباره آخرت شک دارند؛ بعد ميفرمايد منشأ شک اينها کوري اينهاست وگرنه آخرت يک چيز بين الرشدي است، خبرش عظيم است چيز مهم است و چيز روشني است منتها اينها کور هستند؛ اينها اهل نظرند نه اهل بصر. در بخش پاياني سوره مبارکه «اعراف» دارد که اينها کساني هستند: ﴿وَ تَرَاهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لاَ يُبْصِرُونَ﴾؛[1] اينها اهل نظر هستند نه اهل بصر؛ اينها ميآيند حضور شما، شما را نگاه ميکنند ولي نميشناسند ﴿وَ تَرَاهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لاَ يُبْصِرُونَ﴾؛ اينها کسي که «وَ هُوَ يَأْكُلُ وَ يَشْرَبُ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْوَاق»[2] را ميبينند، اما «يوحي أنه إليه کذا و کذا» را نميبينند اينها اهل نظر هستند نه اهل بصر ﴿وَ تَرَاهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لاَ يُبْصِرُونَ﴾ اينها يک شخص عرب را ميبينند اما رسول الله را نميبينند. در اين بخش هم فرمود اينها به حسب ظاهر عالم را نگاه ميکنند، ولي عالم را نميشناسند عالم را نميبينند. در سوره مبارکه «مؤمنن» از همين گروهي که اختلاف دارند به اين صورت ياد کرده است که استبعاد ميکنند نه استحاله؛ آيه 35 به بعد اين است: ﴿أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ﴾ اينکه آمده مدعي وحي و نبوت است، خبر ميدهد که شما بعد از مرگ زنده ميشويد، وعده ميدهد براي يک عده و وعيد دارد براي عده ديگر ﴿هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوعَدُونَ﴾؛ اين استبعاد است يعني از ما دور است. ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثينَ﴾ با استبعاد انکار ميکردند نه با استحاله پس عدهاي قائل به استحاله بودند عدهاي قائل به استبعاد بودند عدهاي شک داشتند ﴿بَلْ هُمْ في شَكٍّ مِنْها﴾ عدهاي هم استدلال ميکردند در صدد استحاله يا استبعاد نبودند گرچه همراه يک استدلال، استحاله يا استبعاد نيست. در بخش پاياني مبارکه «يس» که گفتند: ﴿وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ﴾ در آنجا اينها استدلال ميکردند که اين مرده را چگونه ذات اقدس الهي زنده ميکند؛ آيه 78 به بعد ﴿قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ ٭ قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ﴾.
اين جريان گاهي در زمان خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) اتفاق افتاد گاهي هم در زمان حضرت امير(سلام الله عليه) در زمان خود حضرت رسول(صلي الله عليه و آله و سلم) همين است که بخش پاياني سوره مبارکه «يس» عهدهدار آنهاست ﴿وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ﴾ استخواني را از قبرستان گرفته و گفته ﴿مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ ٭ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ قبلاً که اين شخص چيزي نبود ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾[3] خدا او را آفريد الآن که همه ذراتش موجود است روحش هم که موجود است. بنابراين آنکه ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾ و به حضرت زکريا هم فرمود: ﴿لَمْ تَكُ شَيْئاً﴾ اين ﴿شَيْئاً﴾ خبر نيست، اين «کان» کان تامه است؛ يعني تو چيزي نبودي. «ليس تامه» را «کان تامه» کرد يعني هيچ نبودي ﴿لَمْ تَكُ شَيْئاً﴾. در مراحل بعدي اين است که ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾ که قابل ذکر نبود، قبلاً که چيزي نبود. هم ﴿لَمْ تَكُ شَيْئاً﴾ که «ليس تامه» است مطرح است، هم ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾ که «ليس ناقصه» است مطرح است. فرمود در تمام موارد خداي سبحان همان طوري که هيچ راه انشا کرد ابداع کرد الآن هم ميتواند اينها را دوباره زنده کند.
در زمان حضرت امير(سلام الله عليه) که کسي آمده درباره مسئله معاد اشکالي کرد، او را بردند نزد کسي که مدعي خلافت بود او گفت که بايد به محضر علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) برسيد و حل کنيد. وجود مبارک حضرت امير را به هر نحوي بود دعوت کردند در آن جلسه شرکت کرد، آن شخص مستشکل ميگفت شما که ميگوييد جهنم هست و کافر در قبر ميسوزد اين سر يک کافر است و اين سر سرد است حرارتي در کار نيست، پس آتش جهنم در قبر کجاست؟ شما ميگوييد که قبر يا «رَوْضَةً مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّة»[4] يا «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النَّار» اينکه سرد است. آنجا مرحوم علامه اميني(رضوان الله تعالي عليه) اين جريان را مبسوطاً در الغدير[5] نقل کرد. وجود مبارک حضرت امير فرمود «ائتوني بزند و حجر».[6] قبل از اينکه مسئله فندک و کبريت و اينها اختراع بشود اين درخت مرخ و عفار و مانند آن در بيابانهاي حجاز کم نبود. اين دامدارها و امثال اينها شاخه اين درخت مرخ و عفار را ميگرفتند اين شاخه را ميشکاندند به هم ميزدند جرقه درميآمد؛ اين ﴿جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً﴾[7] همين است که اين درختها معروف بود اصلاً کار کبريت را ميکرد مرخ و عفار، و مَثل هم شد؛ بعدها مسئله چخماخ و سنگ چخماخ و اينها اختراع شد. حضرت در آن عصري که حالا سنگ چخماخ و اينها اختراع شد فرمود زَند و مسعار را حاضر کنيد. اين اولي را ميگويند زَند دومي را ميگويند مسعار که سعير و شعله تحويل ميدهد. اينها را حاضر کردند حضرت فرمود شما که دست به اين سر کافر زديد گفتيد اين سر سرد است گرم نيست آتشي در آن نيست اين زَند را دست بزنيد اين مسعار را هم دست بزنيد اينها هم سرد هستند اما وقتي اين زَند را به مسعار زديد جرقه ميجوشد اين سنگ چخماخ همين است. فرمود اين زَند را به مسعار بزنيد ببينيد که چه در ميآيد؟ زدند ديدند که جرقه درآمد فرمود شما خيال ميکنيد که از بيرون هيزم ميآورند اين را ميسوزانند اين درون دارد ميسوزد، حرارت و شعله از درون اوست شما که نميتوانيد با دست ظاهر او را درک کنيد آن وقت از آن به بعد سومي هم حرف دومي را زد که «لولا عَلِي لَّهَلَكَ عُمَرٌ» فرمود مسئله قيامت اين ميشود نبأ عظيم اين از درون او ميجوشد. بارها به عرض شما رسيد اين آيه مبارکه ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[8] يعني هيزم جهنم خود اين ظالم است که گُر ميگيرد از جنگل که هيزم نميآورند. «قاسط»؛ يعني کسي که قَسط دارد يعني سهم مردم را با اختلاس و نجومي ميبرد؛ اما مُقسِط کسي است که قسط مردم را ميدهد سهم مردم را ميدهد جزء مردم را ميدهد. «قاسط» در قبال «مارق» و «ناکث» است، «مقسط» در قبال عادل است که ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ﴾،[9] ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[10] فرمود شما که اين زَند و مسعار را اين سنگ چخماخ را که کسي به آن آتش نداد يا آن خوشه و شاخه مَرخ و عفار که کسي در درونش آتش نگذاشت اين از درونش در ميآيد کافر هم همين طور است.
بنابراين آن استدلالي که در زمان پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) شد با بخش پاياني سوره مبارکه «يس» جواب داده شد آنکه در زمان حضرت امير(سلام الله عليه) شد با همان مناظره حل شد که بعد سومي هم مثل دومي گفت «لولا عَلِي لهلک کذا». غرض اين است که يا استحاله است يا استبعاد است يا شک است يا استدلال، اين ميشود تسائل مختلفِين؛ ﴿عَمَّ يَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ النَّبَإِ الْعَظيمِ﴾ اينها ﴿فيهِ مُخْتَلِفُونَ﴾ اختلافشان يا بالاستحاله است يا بالاستبعاد است يا بالإستدلال است يا بالشک است و مانند آن.
اما تعبير قرآن کريم اين است که اين يوم، يوم عظيم است. عظيم مستحضريد که غير از کبير است چيزي که داراي عظم و استخواندار است و ماندني است و محکم است به آن ميگويند عظيم. هر چيزي را عظيم نميگويند اگر چيزي استخواندار باشد به اصطلاح دوامدار باشد و ماندني باشد به آن ميگويند عظيم. اين هم صفت مدح است هم صفت ذم؛ هم درباره عذاب عظيم، نار عظيم، شعله عظيم، يوم عظيم و مانند آن آمده و هم درباره قرآن عظيم آمده: ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾[11] درباره خُلق پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) آمده فضل عظيم آمده فوز عظيم آمده هم در حسنات است هم در سيئات هم در خير است هم در شرّ.
اما در قيامت چه ميگذرد مسئله عذر است که در سوره مبارکه قبلي گذشت که ﴿وَ لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ﴾[12] اين چون بحث مفصل آن در پنج آيه مسئله «عُتبي» و «استعطاع» و «يعتبون» و امثال ذلک آنجا گذشت که به اينها اجازه نميدهند اينها عذرخواهي بکنند ﴿يُسْتَعْتَبُونَ﴾ بشود از نظر رواني مقداري سبک بشوند؛ حالا باز ممکن است در همين اثناي سوره «نبأ» يا آيات ديگر اين مسئلهاي که در آن روز کسي حق حرف ندارد ﴿لاَّ يَتَكَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قَالَ صَوَاباً﴾[13] به هر کسي هم اجازه حرف زدن نميدهند.
پرسش: در يک فرازي از قرآن دارد که اين اهل جهنم بیادبانه برميگردند به خازنان جهنم ميگويند که ...
پاسخ: بله بيادبانه نيست اينها معتقد نيستند ميگويند ﴿يَقْضِ﴾[14] برخي از آنها که مخلَّد نيستند آنها از خدا ميخواهند؛ اما آنها که اصلاً منکر جدّياند و لجوجاند و قرآن از آنها به ﴿وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا﴾[15] اينها ﴿أَلَدُّ الْخِصامِ﴾اند؛[16] اين «لُد» جمع «ألدّ» است. «لدود» يعني لجوج. اينها لجوجاند آن قدر لجوجاند که حتي در جهنم حاضر نيستند با خدا سخن بگويند و ناله کنند به فرشته ميگويند ما که او را قبول نداريم تو که او را قبول داري خداي توست به او بگو! ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْماً مِنَ الْعَذابِ﴾[17] اينها آن طورند اينها ﴿أَلَدُّ الْخِصامِ﴾اند که تعبير قرآن اين است که ﴿وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا﴾ اينها جزء ﴿أَلَدُّ الْخِصامِ﴾اند لجوجترين مردماند که در عين حال که سوخت و سوز را ميبينند با اين وجود حاضر نيستند که بگويند خداي ما، به خزنه جهنم آنها را ذات اقدس الهي همه را که مسئولان الهياند در بخش تدبير و وحي و معصوماند البته پايينتر از آنها دليل بر عصمت نيست اما آنهايي که مسئولان و مدبّرات امرند آنها معصوماند اين کلمه عصمت را خدا درباره فرشتههاي مسئول جهنم به کار برد که ﴿لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ﴾[18] اينها مواظباند حتي به جهنميها به ملحدها به کفار به مشرکان هم يک ذره ظلم نشود اين قدر خدا خداي عادل است، چرا اينها را گذاشته اينجا؟ براي اينکه اينها هم سوخت و سوز بيشتر ندارند هر کسي به اندازه کارش بايد بسوزد. مسئولين جهنم آن قدر قوي و غنياند از نظر عدل که هيچ اجازه نميدهند کسي يک ذره بيشتر بسوزد براي همين گذاشتهاند. درباره بهشت هم همين طور است منتها درباره بهشتيها وارد نشده که فرشتگان مسئول بهشت معصوماند؛ ولي البته چون بهشت بالاتر از جهنم است مسئولان جهنم وقتي فرشتگانياند که غلاظ و شِدادند ﴿لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ﴾ يقيناً مسئولان بهشت که بالاتر از آنها هستند معصوماند اولياي وحي معصوماند آورندههاي وحي معصوماند و اينها.
اما بالاخره آنجا مواظباند به احدي هم ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾[19] بيش از آن مقداري که کفر ورزيدند معصيت کردند کسي آسيب نبيند؛ اما اينها آن قدر لجوجاند که حتي حاضر نيستند اين گروه خاص البته که با خدا ناله کنند درد دل کنند عرض کنند: ﴿يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْماً مِنَ الْعَذابِ﴾ به فرشته به مسئول جهنم ميگويند که بخواه از خداي خودت که مثلاً يک مقداري عذاب را کم کند.
غرض اين است که اين آيه مبارکه ﴿وَ لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ﴾ اگر در اثناي همين سوره مبارکه «نبأ» مناسب شد بايد عرض بشود؛ ولي اصل آن در پنج آيه در قرآن کريم راجع به عُتبي، مُعتَب استعتاب که حال رواني است بحث آن گذشت که اصلاً به کفار اجازه نميدهند آنها عذرخواهي بکنند تا از نظر رواني يک مقدار راحت بشوند ولو قبول نشود عذرش؛ اما همين که به او اجازه بدهند عذرخواهي بکند يک مقدار سبک ميشود به اين مقدار هم به اينها اجازه نميدهند ﴿وَ لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ﴾.
پس اين تسائل مختلفانه اقوام چندگانه روشن شد، بعضيها قائل به استحالهاند بعضي استبعادند بعضي استدلالاند بعضي شک دارند و گروههاي مختلف هستند که درباره معاد سخن ميگويند اما ذات اقدس الهي با تکرار ﴿كَلاَّ سَيَعْلَمُونَ﴾ ميفرمايد چه عجلهاي است ميفهميد زود هم ميفهميد تحقيقاً هم ميفهميد. آن وقت برهان اقامه ميکند که اين نظام دقيق عبث بيهوده و ياوه است؟ تمام مدبرات عالم به کار افتادند تا يک جهان منظم ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾[20] اين عالم، عالم رياضي است که چه کسي را امتحان بکنيم؟ چقدر امتحان بکنيم؟ چگونه امتحان بکنيم؟ چه وقت به مرض امتحان بکنيم؟ چه وقت به ميز و صندلي امتحان بکنيم؟ چه وقت به روميزي و زيرميزي امتحان بکنيم؟ چه وقت به من و ما امتحان بکنيم؟ چه وقت به علم امتحان بکنيم؟ هيچ چيزي را خدا نميدهد مگر با امتحان؛ يعني علمي اگر داد معنويتي اگر داد، مقامي داد، اعظمي کرد عظمايي کرد، همهاش امتحان است، اينجا چيزي به عنوان پاداش نيست چه کسي را امتحان بکند چگونه امتحان بکند چه وقت امتحان بکند چقدر امتحان بکند مثل حلقات رياضي منظم است. فرمود اين عالم دقيق ياوه و ياوه است که هر کسي هر کاري بکند بکند؟ اين نظم رياضي که در آسمانها و زمين و کار انسان و رابطه بين انسان و جهان است اينها ياوه است؟ آسمان را منظم زمين را منظم، بينهما را منظم، انسان را منظم، پيوند انسان و جهان را منظم، اين نظم رياضي دقيق ياوه و بيهوده است؟ هر کاري هم بکنيد ميبينيد دقيقترين وضع است. تمام اين صنايع و هنرها از همان طبيعت پيدا شده؛ اين خوانندگي از همان صداي خوب و بلبل و امثال ذلک پيدا شده، اصلاً موسيقي از آنجا پيدا شده، مشاطهگري از چهره زيباي يوسفها پيدا شده هر چه که در جهان صنعت است بَدلي است، اصلش از طبيعت گرفته شده است. بشر يک کار ابتکاري نداشت و ندارد آنچه که در مدرسه هستي ميبيند بدل آن را به عنوان هنر دارد تحويل ميدهد چيزي در جهان از خود بشر به عنوان ابتکار، شدني نبود و نيست همهاش از مدرسه طبيعت و هستي ميگيرند. فرمود اين عالم ياوه است؟ نه ما ياوهايم نه اين جهان ياوه است، نه ما بازيگر هستيم نه اين ابزار بازي است، اين براي يک پاداشي است يک روزي حسابي است کتابي است، تمام جزئيات در آن روز مشخص ميشود ﴿إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ ميقاتُهُمْ﴾[21] اين برهان مسئله است؛ در مبارکه «ص» هم فرمود به اينکه ما که بازيگر نيستيم درباره عالم هم به صورت موجبه هم به صورت سالبه هم به صورت موجبه فرمود که ﴿ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾[22] به صورت سالبه فرمود: ما بازيگر نيستيم. [23]از اوصاف سلبي ذات اقدس الهي اين است که در ساختار خلقت بازيچه نيست در اوصاف ثبوتي ذات اقدس الهي فرمود: ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾ هر چه حق است از خداست. قبلاً هم در همين آيه سوره مبارکه «يونس» گذشت که ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾[24] در آنجا روشن شد که خدا با چيزي نيست چيزي با خدا نيست گرچه او معيت قيوميه دارد با همه اشياء است حق با خدا نيست حق از خداست اما حق با علي است اين «حق با علي است» براي اينکه حق از ذات اقدس صادر ميشود اين حق فعل خداست فيض خداست از خداست ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾؛ اما همين حقي که ﴿مِن رَبِّكَ﴾ است مخلوق خداست؛ آن وقت اين علي(صلوات الله و سلامه عليه) با اين است که «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ»؛[25] درباره عمار ياسر هم آمده است که «عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ»[26] است، اما تمام تفاوت در آن مرجع ضمير است حق با علي است علي هم با حق است اما کدام يکي اصل هستند و ديگري در مدار او حرکت ميکند؟ آيا علي در مدار حق حرکت ميکند يا حق در محور علي ميگردد؟ در مقام ثبوت البته هر دو تابع ذات اقدس الهي هستند، اما در مقام اثبات ما يک قانون اساسي نوشتهاي داريم، قرآني قبلاً داريم سنتي قبلاً داريم که کلمات اينها و افعال اينها را با آنها بسنجيم يا ما اينها را داريم ميگوييم قول اينها، فعل اينها و سنت اينها براي ما مثل قرآن حجت است؟ ما قبلاً يک سنت نوشتهاي داريم که ميگوييم کار اينها برابر آن سنت است يا سنت را از کار اينها ميگيريم. اگر سنت را از کار اينها ميگيريم سنت هم حق است پس اين حق «يدور مدار علي و اولاد علي». خيلي فرق است بين وجود مبارک حضرت امير و عمار. عمار «مع الحق» است درباره عمار وارد شده اما درباره وجود مبارک حضرت امير خود پيغمبر﴿صلي الله عليه و آله و سلم) مرجع ضمير را تعيين کرد «الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ» علي هم «مَعَ الْحَقِّ»، «اللَّهُمَّ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَ عَلِيٍّ حَيْثُمَا دَار»؛[27] ضمير «يدور» به حق برميگردد نه به علي. «الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ يَدُورُ» حق مدار علي، نه «يدور علي مدار حق». اگر ما قبلاً يک سنتي داشتيم يک کتابي داشتيم ـ قرآن سرجايش محفوظ ـ ولي ما بسياري از احکام را از اين سنت داريم اگر يک سنت مکتوب و نوشتهاي ميداشتيم که وجود مبارک حضرت امير برابر آن کار ميکرد اين ضمير به حضرت امير برميگردد که «يدور علي مدار حق» اما ما سنت را از اينها ميگيريم حجت را از اينها ميگيريم قول حق را از اينها ميگيريم. قول اينها فعل اينها سنت اينها سکوت اينها تقرير اينها حجت الله است. فعلاً بحث در مقام اثبات است نه ثبوت. ثبوت هر دو تابع حقاند اما در مقام اثبات دين را از علي و اولاد علي ميگيريم يا علي و اولاد علي(عليهم السلام) برابر يک دين نوشتهاي دارند کار ميکنند او که نوشتهاي در کار نيست دين همين است که اينها دارند انجام ميدهند؛ اينها کانال ديناند مسير ديناند ارکان ديناند. در همين زيارت جامعه[28] دارد «عَيْبَةِ»؛ «عيبة» يعني صندوق؛ صندوق علم الهياند لذا حضرت عرض کرد خدايا «اللَّهُمَّ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَ عَلِيٍّ حَيْثُمَا دَار»؛ اين خيلي فرق است با عمار ياسر.
بنابراين اين ذوات قدسي اين کار را دارند و فرمود ما به حق نظام را آفريديم و اينها هم مظهر حقاند ما بازيگر نيستيم در دستگاه ما بازيچه نيست؛ لذا هيچ کس خيال نکند کاري کرد کرد، خير؛ کاري کرد کرد و ميماند، هيچ کاري از بين نميرود تا آبروي آدم را نبرد رها نميکند؛ حالا اين آدم تا زنده است بعد از اينکه رفت زير خاک، مگر بدن ما ميفهمد يا جان ما ميفهمد؟ حالا اگر ما ـ خداي ناکرده ـ خلافي کرديم بيراهه رفتيم آبروي ما رفت مگر دست و پا آبرو دارند يا روح آبرو دارد؟ اين روح که زير خاک نميرود، اين روح هست. نبايد انسان خيال بکند که بعضيها هستند که هر کاري کردند کردند ولي تا زنده بودند نه زندان رفتند نه آبرويشان، نخير! ميبينيد دست بيگانه است پا بيگانه است. در مسئله معاد که بحثش قبلاً گذشت وقتي دست حرف ميزند خدا ميفرمايد اين دارد شهادت ميدهد حالا همين دستي که روميزي يا زيرميزي را گرفت اين دست گناه نکرد، گناه را نفس ميکند شخص ميکند، اين دست ابزار کار اوست. اگر دست گناه بکند که بايد اقرار کند چرا ميگويد شهادت ميدهد؟ شهادت برای بيگانه است ﴿قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾[29] ما را خدا به زبان آورد ما هم گفتيم دست شهادت ميدهد نه اقرار. آنجا که خود آدم حرف ميزند بله ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ﴾[30] مگر چشم نامحرم را ميبيند؟ مگر چشم گناه ميکند؟ مگر دست گناه ميکند؟ اينها بيگانهاند؛ حالا بيگانه رفته زير خاک دارد ميپوسد بپوسد، اما صاحبکار که زنده است. بنابراين نبايد کسي خيال بکند ممکن است که کسي خلاف بکند و آبرويش نرود اين طور نيست. در بخشي از سوره مبارکه «اعراف» فرمود «يا ابن آدم» اين شيطان اول ايمان را از او ميگيرد بعد آبرو. اين «يا ابن آدم، يا ابن آدم» دو تا پيام دارد يعني شما فرزندان آدم هستيد آدم به آن مقام رسيد شما ريشه تاريخي داريد شناسنامه داريد اصل داريد اين اصالت خود را حفظ بکنيد.
پيام ديگر اين است که کاري که شيطان با پدر شما کرد با شما هم ميکند. آن مسئله خروج از بهشت را يک مرحله که ﴿هَلْ أَدُلُّكَ عَلي شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلي﴾؛[31] يکي اينکه در بهشت چه کار کرد با اينها؟ با آبروي اينها بازي کرد آنجا فقط زن و شوهر بودند بيگانهاي نبود اما به هر حال لباس آنها را کَند؛[32] بايد حواس شما جمع باشد، «يا ابن آدم» اين تا آبروي شما را نبرد رها نميکند. اين با پدر و مادرتان چه کار کرد؟ آبرويشان که نرفت زن و شوهر بودند، کس ثالثي هم که نبود. فرمود اين کارش اين است تا لباستان را در نياورد آبرويتان را نبرد رها نميکند اين چنين کاري کرد. غرض اين است که اين چنين نيست که کسي خيال کند اگر کسي کرد کرد نخير کاري کرد بايد پاي آن بايستد و اين صحنه را هم فرمود که در هيچ گوشهاي از اين گوشههاي عالم بينظمي نيست همهاش جذب رياضي است ﴿إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ ميقاتاً﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره أعراف، آيه198.
[2]. الإختصاص، النص، ص94.
[3]. سوره انسان، آيه1.
[4]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج3، ص242.
[5]. الغدير، العلامة الأميني، ج8، ص214.
[6]. مفاهيم القرآن، ج8، ص120.
[7]. سوره يس، آيه80.
[8]. سوره جن، آيه15.
[9]. سوره ممتحنه، آيه8.
[10]. سوره جن، آيه15.
[11]. سوره قلم، آيه4.
[12]. سوره مرسلات، آيه36.
[13]. سوره نبأ، آيه38.
[14] . سوره زخرف، آيه77؛ ﴿لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّك﴾.
[15] . سوره مريم، آيه97.
[16] . سوره بقره، آيه204.
[17] . سوره غافر، آيه49.
[18]. سوره تحريم، آيه6.
[19]. سوره نبأ، آيه26.
[20]. سوره ملک, آيه3.
[21] . سوره دخان، آيه40.
[22] . سوره حجر، آيه85؛ سوره احقاف، آيه3.
[23]. سوره انبيا، آيه16؛ سوره دخان، آيه38.
[24]. سوره يونس، آيه94.
[25]. الفصول المختاره، ص135.
[26]. علل الشرائع، ص223.
[27]. الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، ج1، ص102.
[28]. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص611.
[29]. سوره فصلت، آيه21.
[30]. سوره ملک، آيه11.
[31]. سوره طه، آيه120.
[32]. سوره اعراف، آيه20؛ ﴿لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾.