مجموعه تفسیر سورهی مطففین از آیت الله جوادی آملی
سه شنبه، 10 دی 1398
30 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿كَلاَّ إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفي سِجِّينٍ (7) وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ (8) كِتابٌ مَرْقُومٌ (9) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ (10) الَّذينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ (11) وَ ما يُكَذِّبُ بِهِ إِلاَّ كُلُّ مُعْتَدٍ أَثيمٍ (12) إِذا تُتْلي عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطيرُ الْأَوَّلينَ (13) كَلاَّ بَلْ رانَ عَلي قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ (14) كَلاَّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ (15) ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصالُوا الْجَحيمِ (16) ثُمَّ يُقالُ هذَا الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (17) كَلاَّ إِنَّ كِتابَ الْابرار لَفي عِلِّيِّينَ (18) وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ (19) كِتابٌ مَرْقُومٌ (20) يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ (21) إِنَّ الْابرار لَفي نَعيمٍ (22) عَلَی الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ (23) تَعْرِفُ في وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعيمِ (24) يُسْقَوْنَ مِنْ رَحيقٍ مَخْتُومٍ (25) خِتامُهُ مِسْكٌ وَ في ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ (26)﴾.
سوره مبارکه «مطفّفين» که در مکه نازل شد بخش اول آن مربوط به مدينه است مشکل اقتصادي آن روز را در صدر سوره بيان کردند. مشکل اقتصادي گاهي در اثر گرانفروشي است گاهي در اثر احتکار است گاهي در اثر کمفروشي است گاهي در اثر علل و عوامل ديگر است. در اين بخش به کمفروشي اشاره کردند که فرمودند يک عده موقع دريافت کالا، کاملاً ميگيرند و موقع فروش کالا کم ميگذارند. منشأ اين تطفيف که حرامخوري است اين است که اينها به معاد و روز حساب معتقد نيستند.
در جريان معاد قرآن کريم گاهي اول مسئله معاد را نقل ميکند و آن را ضروري ميداند ميفرمايد مردان الهي ﴿وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ﴾.[1] گاهي مسئله معاد را نقل ميکند منکران معاد شبههاي دارند يا آن را مستحيل ميدانند يا مستبعد ميدانند آن را نقل ميکند بعد آن را ردع ميکند و رد مينمايد. در بخشهاي اول قرآن معاد را يک امر ضروري و بديهي ميشمارد بعد از اينکه مسئله معاد را ذکر کرد ميفرمايد: ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾.[2] قبلاً هم ملاحظه فرموديد اين کلمه ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ در قرآن کريم به مثابه «بالضرورة» در منطق و قضاياي بديهي است. يک وقت ما ميگويم «کلّ نارٍ حارّة» يا «النّار حارّةٌ بالضرورة»، اين «بالضرورة» يعني حتمي است بديهي است. اين کلمه ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ يعني شکبردار نيست شبيه «بالضرورة»اي است که ما در منطق براي بعضي از قضايا ذکر ميکنيم ميگوييم قيامت حق است خدا مردم را براي آن روز جمع ميکند ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾، ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾، اين ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ يعني «بالضرورة». قهراً مردان الهي ميشوند ﴿وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ﴾. اما آنهايي که معاد را مستحيل يا مستبعد ميدانستند در اينجا حتي گمانش را هم نميکنند؛ در اين باره قرآن ميفرمايد اينها بايد به معاد يقين داشته باشند حالا که يقين ندارند گمان هم ندارند. منشأ اين کمفروشي اين تطفيف و مال مردمخوري اين است که اينها قيامت را باور ندارند گمان هم نميکنند، سرّ آن استيفاي در اکتيال و خسران در کيل و وزن اين است که ﴿أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ﴾[3] نه تنها يقين ندارند گمان هم نميکنند. حالا براي اينکه ثابت کند اين نفي گمانشان و اين باور باطلشان باطل است کلمه ﴿كَلاَّ﴾ را به کار بردند اين کلمه ﴿كَلاَّ﴾ آن طوري که زمخشري در کشاف ذکر کرد کلمه ردع است و آن طوري که مرحوم شيخ طوسي در تبيان ذکر کرد اين هم ردع است؛ منتها زمخشري در کشاف تصريح ميکند که ﴿كَلاَّ﴾ ردع است،[4] مرحوم شيخ طوسي در تبيان کلمه ردع را به کار نبرده است ﴿كَلاَّ إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفي سِجِّينٍ﴾ را اين چنين معنا کرده «ليس الامر علی ما تظنون»؛[5] اين همان معناي ردع را ميرساند، دوباره مسئله معاد را ترسيم کرده است. پس ﴿كَلاَّ﴾ در اينجا به شهادت اين دو بزرگوار شيعه و سني يعني زمخشري و مرحوم شيخ طوسي که هر دو اديب بودند کلمه ردع است؛ بعد برهاني که اقامه ميکند اين است که هر کسي که اهل اعتداء باشد يعني تعدي و تجاوز بکند از علم به جهل، از يقين به شک و مانند آن، او قيامت را منکر ميشود، مشکل انکاري اينها در سوره مبارکه «قيامت» مشخص شد که اينها شبهه علمي ندارند منتها شهوت عملي دارند. در سوره مبارکه «قيامت» فرمود: ﴿بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ﴾[6] اين ﴿بَلْ﴾ يعني اينها حرفهاي علمي ندارند. «أمام» يعني جلو، يعني ميخواهد جلويش باز باشد، چون شهوت عملي دارد منکر قيامت است وگرنه شبهه علمي ندارد. اينکه ذات اقدس الهي، هيچ را انسان کرده است به زکريا فرمود: ﴿خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً﴾[7] در يک مرحله عرض کرد: ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾[8] قابل ذکر نبود مثل نطفه که در پايان سوره «قيامت» دارد که ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنی﴾.[9] فرمود: ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾؛ قابل ذکر نبود؛ اما به زکريا فرمود شما نگران نباش که حالا در سنّ پيري ميخواهي پدر بشوي، يا همسر تو آن وقتي که جوان بود نازا بود الآن ميخواهد مادر بشود، اين طور نيست ﴿خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً﴾ اين ﴿شَيْئاً﴾ خبر نيست اين تمييز است يعني هيچ چيزي نبودي. خدايي که «لا من شيء» خلق کرد نه «من لا شيء». «لا من شيء» خلق کرد دوباره ميتواند درست کند.
پس مشکل علمي و شبهه علمي و نقد علمي و اينها نيست ﴿بَلْ﴾ «اضراب» است؛ يعني اينها حرفهاي علمي ندارند ميخواهند جلويشان باز باشد ﴿بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ﴾ پس شهوت عملي مانع است نه شبهه علمي. اينجا هم مرتّب با ﴿كَلاَّ﴾ ردع ميکند. بعد از اينکه فرمود: ﴿أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ ٭ لِيَوْمٍ عَظيمٍ﴾ فرمود: ﴿كَلاَّ﴾ قيامت است فجّار، نامه جدا دارند مؤمنين و ابرار نامه جدا دارند تمام نامهها محفوظ است، نامه کفّار جاي مشخصي دارد نامه ابرار جاي مشخصي دارد نامه ابرار تحت شهود مقرّبين است همه چيز سرجايش است. شرابهايي که ما به آنها ميدهيم قدحهايي که ما به آنها ميدهيم اگر جزء مقرّبين باشند که خالص از آن چشمه مينوشند، اگر جزء ابرار باشند که اين چشمه وسط را به اينها عطا ميکنيم، بعد مقداري از آن چشمه تسنيم را در آن ممزوج ميکنيم يعني چند قطره از آن چشمه ممزوج به آنها ميدهيم.
«فهيهُنا امورٌ ثلاثة»: يکي چشمه تسنيم است که مخصوص مقرّبان است، يکي چشمه رحيق است که به اين ابرار ميدهند که پايينتر از اينهاست، يکي اينکه ابرار چون چند قسماند بعضيها فقط از همين رحيق مختوم استفاده ميکنند که سربه مُهر است مختوم است و بعضيها چند قطره از آن شراب تسنيم در اين چشمه و در اين شربت و در کاسه و در اين شيشه ميريزند ﴿مِزاجُهُ مِنْ تَسْنيمٍ﴾ يعني چند قطره از چشمه تسنيم را ممزوج ميکنيم براي اينکه اينها به مقام مقرّبين که نرسيدند پس همه اينها را توضيح داد ﴿كَلاَّ﴾، ﴿كَلاَّ﴾، ﴿كَلاَّ﴾؛ آن طور نيست براي اينکه اين چنين است آن طور نيست براي اينکه اين چنين است آن طور نيست براي اينکه اين چنين است همه اينها را تبيين کرد؛ لذا ظاهراً همان طوري که زمخشري گفت که ﴿كَلاَّ﴾ براي ردع است و مرحوم شيخ طوسي دارد که «ليس الامر علی ما تظنون»، اين حرف ردع است.
پس تمام جزئيات معاد را ذکر کردند بخش معاد را بعد از اينکه فرمودند: ﴿أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ ٭ لِيَوْمٍ عَظيمٍ﴾ دارد که ﴿كَلاَّ﴾ همه چيز مضبوط است ﴿إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفي سِجِّينٍ﴾ شما چه ميدانيد که سجّين چيست؟ ﴿وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ ٭ كِتابٌ مَرْقُومٌ﴾؛ کتاب در کتاب است، نامه در نامه است؛ مثل اعمال روز را در آن نامههاي ماه مينويسند نامههاي ماه را در نامه سال مينويسند تجّار اين طور هستند که خريد و فروش روزانه را در اين دفتر مينويسند حاصل جمع را در يک دفتر ديگر(کلّ) مينويسند. فرمود کتابي است مرقوم ﴿وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ﴾ خود همان ﴿وَيْلٌ﴾ براي آنها در حدّ کتاب باشد يا کيفر کتاب باشد. مکذّبين چه کسانياند؟ ﴿الَّذينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ﴾ نتيجه اعتقادياش هم تکذيب قيامت است عملياش هم تطفيف است حالا فرق نميکند گاهي ربا است گاهي گرانفروشي است گاهي احتکار است و مانند آن، اينجا تطفيف است.
بعد فرمود: ﴿وَ ما يُكَذِّبُ بِهِ﴾ به «يوم الدين» مگر کسي که گرفتار اين دو بيماري باشد: اهل اعتدا باشد «مُعتَدٍ» از باب «اعتداء» است که ثلاثي مجرد آن «عَدَي» و «عَدَوَ» است يعني تعدّي کردن يا دشمني کردن «عَدَي» که باب «افتعال» آن ميشود «إعتداء»؛ اما «إعتداد»، دال آن از «عَدَّ» و آماده بودن است و آن غير از اين است، اين ﴿مُعتَدٍ﴾ يعني «مُعتَديٍ» که «ياء» بود، «مُعتَدي، إعتداء» در باره کسي است که تعدّي ميکند، ﴿أَثيم﴾ هم يعني گناه، اين گونه از صيغهها صيغه مبالغهاند. ﴿إِذا تُتْلی عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطيرُ الْأَوَّلينَ﴾ درباره معاد شبهه نبود شهوت عملي بود، درباره آيات الهي که قصص انبيا براي اينها گفته ميشود اينها چون خود پيغمبر اسلام(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) را يک آدم عادي ميدانستند. در سوره مبارکه «مدّثّر» سه بار کلمه بشر تکرار شد دوبار را خدا فرمود يک بار را آنها؛ خدا ميفرمايد که ﴿مَا هِيَ إِلاّ ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾،[10] ﴿نَذيراً لِلْبَشَر﴾[11] اين قرآن حقوق بشر است کتاب بشر است براي بشريت آمده است تنها براي عرب و عجم و تازي و فارسي نيست، تنها براي مسلمانها و مسيحيها و کليميها و اينها نيست، براي بشر است «أيُّ بشرٍ کانَ»؛ لذا ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾[12] در همين زمينه وارد شده. از همان اول فرمود اين کتاب، کتاب جهاني است؛ اما آن باري که وليد گفت که ﴿إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ﴾،[13] همين اعراب جاهلي يک اتاق فکري درست کردند که در برابر قرآن کريم چه بگويند، غير از آن بددهنيها و کجدهنيها که بعضي گفتند سِحر است بعضي گفتند جادو است بعضي گفتند کهانت است بعضي گفتند شعبده است بعضي گفتند فريه است همه اين حرفها جدا است؛ اما آن که نتيجه اتاق فکر وليد بود و آمده به اينها گفته است، آن ﴿فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ﴾[14] که فکر کرده، بررسي کرده که چه بگويد؟ اختيار را به او دادند که شما فکر کن بگو ما چه بگوييم در برابر اين کتاب؟ او گفته که نه از آسمان کسي آمده ـ معاذالله ـ نه گيرندهای در زمين به عنوان رسول، ما داريم، نه سفارتي از بالا آمده نه رسالتي در زمين است، ﴿إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ﴾، يک آدم معمولي اين حرفها را زده است که اين حرف وليد بود که در آغاز سوره مبارکه «مدّثّر» گذشت.[15] در همان سوره «مدّثّر» ذات اقدس الهي ميفرمايد سخن از قول يک آدم معمولي نيست؛ اين ﴿ذِكْري لِلْبَشَرِ﴾ است ﴿نَذيراً لِلْبَشَر﴾ است.
در اين قسمتها فرمود اگر کسي «أثيم» باشد اين «أثيم» صيغه مبالغه است اولاً صفت مشبهه مفيد ثبوت است برخلاف اسم فاعل که معني حَدَثي دارد بعضي از صفات مشبهه هم معناي مبالغي را دارند کسي که خيلي پرگناه و بددهن است او فقط معاد را انکار ميکند چون وجود مبارک حضرت را يک آدم معمولي ميدانستند نظير قصه رستم و اسفنديار و افسانههايي که براي کشورها ذکر ميکنند فرمود: ﴿إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ﴾ قهراً جريان ابراهيم و اسحاق و يعقوب و يوسف و اينها هم ـ معاذالله ـ ميشود اسطوره و قصه ﴿إِذا تُتْلی عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطيرُ الْأَوَّلينَ﴾.
بعد فرمود: ﴿كَلاَّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾ اينها که اول اين طور نبودند. در بحثهاي قبل اشاره شد که خداي سبحان فرمود شما صاحبخانهاي داريد مهماني دعوت کنيد که با صاحبخانه بسازد، ما شما را با لوح نانوشته خلق نکرديم لوحي به دست شما نداديم گفتيم بنويس شما را با کتاب و سرمايه علمي خلق کرديم ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[16] در اين سوره مبارکه «شمس» که يازده بار سوگند ياد کرد که جامعترين سور قرآن از نظر سوگند است از ﴿وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها ٭ وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها﴾[17] تا ﴿وَ السَّماءِ وَ ما بَناها ٭ وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها ٭ وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾[18] تا برسد ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾. قبلاً هم ملاحظه فرموديد که سه بار کلمه «ها» که ضمير مؤنث است به نفس برميگردد يعني فرمود اولاً نفس را عالِم خلق کرديم نه جاهل يک، بعد چيزهايي که به درد او نميخورد و خودش بعد ميتواند ياد بگيرد و بعد هم از يادش ميرود آنها را يادش نداديم آسمان چيست؟ زمين چيست؟ آسمانها را چند روز خلق کرديم؟ اينها را بعدها به او ميگوييم بعد از آن هم ياد ميگيرد؛ اما اين سه مطلب را که سه بار کلمه «ها» به همين نفس برميگردد فرمود ما از راه الهام به او فهمانديم ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾، ﴿وَ ما سَوَّاها﴾ يعني چه؟ يعني ما انسان را «مستوي الخلقه» خلق کرديم بدن ممکن است که «ناقص الخلقه» باشد ولي روح هيچ کسي نقصي ندارد. تسويه روح و مستوي بودن روح «مستوي الخلقه» بودن روح چيست؟ با «فاء» فصيحيه، «فاء» فصيحيه يعني «فاء» تفسير؛ ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾، ﴿سَوَّاها﴾ يعني چه؟ ﴿فَ﴾ اين «فاء»، تفسير ميکند تسويه نفس را؛ انسان روحش «مستوي الخلقه» است حالا بدن گاهي «ناقص الخلقه» در ميآيد ولي روح «ناقص الخلقه» نيست «مستوي» است «مستوي الخلقه» است يعني چه؟ يعني عالِم و دانشمند است. «فاء»، «فاء»ي فصيحيه است تسويه خلقت را تفسير ميکند. روح انسان «مستوي الخلقه» است يعني چه؟ يعني ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛ خدا ملهِم است از راه الهام به خود نفس، چه چيزي را فهماند؟ نه اينکه چه چيزي بد است و چه چيزي خوب است؟ يا آسمان چند طبقه است؟ اينها را بعد ياد ميگيرد، آنچه براي او خوب است را به او گفتيم، آنچه براي او بد است را به او گفتيم؛ نه اينکه چه چيزي در عالم خوب است و چه چيزي در عالم بد است، اين چه چيزي در عالم خوب است و چه چيزي در عالم بد است شايد به کار او نيايد؛ اما آنچه به کار او ميآيد را به او الهام کرديم؛ ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها﴾ نه «الفجور»، ﴿فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ نه «التقوی». يک وقت کسي کتاب کلي مينويسد که چه چيزي بد است و چه چيزي خوب است و چه چيزي حلال است و چه چيزي حرام است چه چيزي حسن است و چه چيزي قبيح است چه چيزي خير است و چه چيزي شر است، اين کليات است افراد هم مختلف هستند يکسان نيستند نفوس هم مختلف است. يک وقت است که نه، در درون جان انسان کتابچهاي است که بدي او و خوبي او، چه چيزي براي او بد است و چه چيزي براي او خوب است را در آن نوشتيم و به او داديم هيچ کس نميتواند بگويد که من حق و باطل را تشخيص نميدهم آن امور نظري را که بعد با تحصيل ياد ميگيرند اگر ياد نگرفت معذور است براي اينکه در دسترس او نبود؛ اما آن راههاي اوليه را فرمود هيچ کس معذور نيست ما در درون او گذاشتيم مشروط به اينکه اين را به هم نزند اگر ـ خداي ناکرده ـ بيراهه رفته مثل آن است که يک مقدار گَرد و خاک روي همين خطوط الهي پاشيده؛ وقتي روي اين خطوط الهي رنگ بپاشد و زنگ بزند خوانا نيست. اين آياتي که دارد که ﴿كَلاَّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾ يعني اين گناهاني که کردند گاهي تعبير «رِين» دارند، گاهي تعبير «قِين» دارند، گاهي تعبير «طبع» دارند.[19] «رِين» را به معني «غطاء» گفتند «چِرک» گفتند، «ضنک» گفتند، پردهاي است روي همين خط، اين خطوط نوشته شده[20] حالا شما روي آن پردهاي بگذاريد خوانا نيست. کلمه «قِين» هم چند جا در نهج البلاغه به کار رفته ظاهراً در بعضي از موارد متعدي به کار رفته، در بعضي از موارد لازم؛ غالب آن موارد لازم است و در بعضي از موارد هم متعدي به کار رفته است که ﴿رانَ﴾ به معني «أران» است. در اين قسمت که فرمود: ﴿كَلاَّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾، اين ﴿رانَ﴾ لازم است و اين ﴿ما﴾ فاعل آن است آنچه را که اينها انجام ميدهند پردهاي روي قبلشان است؛ چون قلب اگر پرده داشته باشد جايي را نميبيند. کار نفس پردهگذاري است، يا نفس «مسوّله» است يا نفس «أمّاره» است نفس خودش آمده به جنگ انسان؛ اين نفس «أمّاره»، اين نفس «مسوّله» اول بازيگري ميکند، انسان را سرگرم ميکند، وقتي سرگرم شد او را صيد ميکند وقتي صيد کرد «أمّار بالسوّء» است از آن به بعد فرمانروايي برای اوست. اول «تسويل» ميکند زشت را زيبا نشان ميدهد بد را خوب نشان ميدهد شرّ را خير، قبيح را حَسن نشان ميدهد تا آن را صيد کند اين ميشود «تسويل». گاهي برادر را به چاه انداختن براي انسان زيبا ظهور ميکند که وجود مبارک يعقوب به فرزندانشان فرمود: ﴿بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ﴾[21] خيال کرديد اين کار، کار خوبي است و برادرتان را به چاه انداختيد. سامري خودش گفت: ﴿سَوَّلَتْ لي نَفْسي﴾؛[22] گوسالهپرستي براي من يک چيز زيبايي جلوه کرده است که مردم را از اين راه فريب بدهم اين «تسويل» است. کار نفس، اول «تسويل» است وقتي که اسير گرفت أمّاره به سوء ميشود، اول أمّاره به سوء نيست ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلاّ مَا رَحِمَ رَبِّي﴾[23] مربوط به اواخر امر است وقتي اسير گرفت ميشود امير، ولي قبلاً با حيله و تسويل کاري ميکند که برادر را به چاه انداختن کاري زيبا نشان ميدهد يا گوساله را معبود و ربّ، نشان دادن زيبا نشان ميدهد. سامري گفت: ﴿سَوَّلَتْ لي نَفْسي﴾؛ وجود مبارک يعقوب به آنها فرمود: ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ﴾ آمديد اين کار را کرديد. نفس کارش اين است، نميشود گفت که روي نفس پرده رفت، اصلاً نفس خودش پردهانداز است اگر روي قلب ـ معاذالله ـ پرده رفت آن فرمانروايي را انجام نميدهد.
پرسش: ...
پاسخ: اين اولي که ملهمه است، ذات اقدس الهي به او الهام کرد اين شخص اگر کار بد نکند همين طور ميماند اين نورانيت براي او هست اين اولين بار ملهمه است که فرمود: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ اين نفس ملهمه همان است که مهماندار است يعني علومي که ميزباناند و صاحبخانهاند ذات اقدس الهي به اينها داد و به انسان هم گفت چيزهايي ياد بگير که با صاحبخانه بسازد، چيزهايي ياد گرفتي که با صاحبخانه نميسازد اين کارهاي تو کمکم رنگ ميپاشد روي صاحبخانه، پرده ميگذارد جلوي چشم صاحبخانه، قفل ميکند درِ خانه صاحبخانه را، طبع ميکند قفل ميکند چِرکي ميکند رنگ ميکند به تعبيرات مختلف. ﴿ما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾ فاعل ﴿رانَ﴾ است، يعني آن عملها، مثل ناپرهيزي که انسان غدّههاي بدخيمي پيدا ميکند يعني همين غذاهاي ناپرهيزانه باعث آن غدّه و عقده ميشود همين سيئات باعث رنگ و زنگ ميشود ﴿ما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾ رِين ميشود طبع ميشود قِين ميشود پرده ميشود. آنجايي که «رانَ» در نهج البلاغه به کار رفت آنجا «رانَ» به معني «أرانَ» است گاهي متعدي است؛ «علي أي حال» ﴿ما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾ فاعل ﴿رَانَ﴾ است نه «مُرين».
يک بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نامهاي براي معاويه نوشت که چرا مردم را به ميدان ميفرستي، بيا باهم بجنگيم تا معلوم بشود که «أَيُّنَا الْمَرِينُ عَلَی قَلْبِهِ»؛[24] آيا رِين در قلب ماست يا در قلب شما؟ چرا مردم را به کشتن ميدهيد؟ اگر هنر مبارزه را داريد بيا! که عمرو عاص به معاويه گفت که علي پيشنهاد خوبي ميدهد اين هم زير چشم نگاه کرد که «طَمِعْتَ [فِيهَا]»؛ تو ميداني من اگر به جنگ علي بروم زنده برنميگردم تو در خلافت طمع کردي به من ميگويي برو ميدان.[25] حضرت در آنجا فرمود معلوم ميشود «أَيُّنَا الْمَرِينُ عَلَى قَلْبِهِ» در نهج چهار بار کلمه «رِين» به کار رفته است و يک جا متعدي به کار رفته که ظاهراً نظير بعضي از اموري که هم متعدي به کار ميرود هم لازم، آنجا که متعدي به کار رفته است به معني «أرانَ» است.
پرسش: فرق روح با نفس چيست؟
پاسخ: روح جامع است اينها مراتبي دارند بعضي از مراتب قلب ناميده ميشود، بعضي از مراتب نفس ناميده ميشود گاهي نفس به معني کل روح است البته؛ در خطبه 91 فرمود: «وَ لَمْ تَطْمَعْ فِيهِمُ الْوَسَاوِسُ فَتَقْتَرِعَ بِرَيْنِهَا عَلَی فِكْرِهِمْ» که اين «رِين» روي فکر ميآيد، نه اينکه خدا فاعل «رِين» باشد، خدا «إرانه» ميکند نه «رانَ» باشد. در آنجا فرمود: فَتَقْتَرِعَ بِرَيْنِهَا عَلَی فِكْرِهِمْ وَ مِنْهُمْ مَنْ هُوَ فِي خَلْقِ الْغَمَام».
در خطبه 191 اوايل خطبه اين است و شهادت ميدهم که خدا پيامبر را به عنوان رسول(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثناء) خلق کرده، «قَدْ قَادَتْهُمْ أَزِمَّةُ الْحَيْنِ وَ اسْتَغْلَقَتْ عَلَی أَفْئِدَتِهِمْ أَقْفَالُ الرَّيْن»؛ اصل خطبه اين است: «وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ابْتَعَثَهُ وَ النَّاسُ يَضْرِبُونَ فِي غَمْرَةٍ وَ يَمُوجُونَ فِي حَيْرَةٍ قَدْ قَادَتْهُمْ أَزِمَّةُ الْحَيْنِ وَ اسْتَغْلَقَتْ عَلَی أَفْئِدَتِهِمْ أَقْفَالُ الرَّيْنِ» که باز اين «أَقْفَالُ» ميشود فاعل «اسْتَغْلَقَتْ» است که اين هم به معني «أرانَ» نيست.
در نامه دَه به اين صورت آمده است «وَ قَدْ دَعَوْتَ إِلَی الْحَرْبِ» به معاويه فرمود: «فَدَعِ النَّاسَ جَانِباً وَ اخْرُجْ إِلَيَّ وَ أَعْفِ الْفَرِيقَيْنِ مِنَ الْقِتَالِ لِتَعْلَمَ أَيُّنَا الْمَرِينُ عَلَی قَلْبِهِ» که قلب ميشود «مَرين»، آن ﴿ما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾ آن سيئات «رِين» است. فرمود بيا در ميدان جنگ باهم مبارزه بکنيم تا معلوم بشود که «أَيُّنَا الْمَرِينُ عَلَی قَلْبِهِ» که اين هم باز «رانَ» است و معناي «أرانَ» را ندارد، نه چرکين کرد، آن عمل باعث چرکين شد.
در نامه 58 هم به اين صورت آمده است فرمود: «فَمَنْ تَمَّ عَلَی ذَلِكَ مِنْهُمْ فَهُوَ الَّذِي أَنْقَذَهُ اللَّهُ مِنَ الْهَلَكَةِ وَ مَنْ لَجَّ وَ تَمَادَی فَهُوَ الرَّاكِسُ الَّذِي رَانَ اللَّهُ عَلَی قَلْبِهِ» اينجاست که «رانَ» به معني «أرانَ» آمده است که «رَانَ اللَّهُ عَلَی قَلْبِهِ» يعني طبع کرد پرده انداخت «وَ صَارَتْ دَائِرَةُ السَّوْءِ عَلَی رَأْسِه» وگرنه همه موارد اين «رانَ» به معناي لازم است.
«علي أي حال» فرمود قيامت همه حسابهايش مشخص است چه فجّار چه ابرار چه مقرّبين، همه بخشهايشان مشخص است، آنهايي که فجّار هستند کتابشان در سجّين است آنها که ابرار هستند کتابشان در علّيين است. علّيين مشهود مقرّبين است قهراً سجّين هم مشهود آنهاست؛ منتها اين فخري است براي ابرار که نامه اينها تحت نظر مقرّبين است. آن وقت آن شرابهايي که ميچشانند آن قدحهايي که ميچشانند از آن به بعد بين ابرار و مقرّبان تفاوت است که ذکر ميکنند وگرنه در سوره 47 که به نام حضرت است، فرمود آنجا سخن از چشمه و قَدح و شيشه و اينها نيست، در بهشت ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ﴾، ﴿أَنْهَارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ﴾، ﴿أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ﴾.[26] در بياناتي که مرحوم شيخ طوسي هم در تبيان دارد، دارد که «رانت الخمر» چون خمر مؤنث است «رانت الخمر علي قلبه»، «رانت»؛ يعني پوشاند، يعني پردهاي روي قلب اينها آمده که خلاصه «رِين» را به خود خمر اسناد ميدهد.[27]
«و الحمد لله رب العالمين»
سوره بقره، آيه4.
[2]. سوره آل عمران، آيه9.
[3]. سوره مطففين، آيه4.
[4]. الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج4، ص721.
[5]. التبيان في تفسير القرآن، ج10، ص298.
[6]. سوره قيامت، آيه5.
[7]. سوره مريم، آيه9.
[8]. سوره انسان، آيه1.
[9]. سوره قيامت، آيه37.
[10]. سوره مدثر، آيه31.
[11]. سوره مدثر، آيه36.
[12]. سوره أعراف، آيه85.
[13]. سوره مدثر، آيه25.
[14]. سوره مدثر، آيه19.
[15]. تفسير الصافي، ج5، ص247.
[16]. سوره شمس, آيات7 و8.
[17]. سوره شمس، آيات1 ـ 2.
[18]. سوره شمس، آيات5 ـ 7.
[19]. سوره توبه، آيه87؛ سوره منافقون، آيه3.
[20]. مجمع البحرين، ج6، ص259.
[21]. سوره يوسف، آيات 18 و 83.
[22]. سوره طه، آيه96.
[23] . سوره يوسف، آيه53.
[24]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، نامه10.
[25]. وقعة صفين، النص، ص387 و 388.
[26]. سوره محمد، آيه15.
[27]. التبيان في تفسير القرآن، ج10، ص299.