تفسیر سوره‌ی مطففین - جلسه ۴

مجموعه تفسیر سوره‌ی مطففین از آیت الله جوادی آملی

دوشنبه، 9 دی 1398

29 دقیقه

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

﴿كَلاَّ إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفي‏ سِجِّينٍ (7) وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ (8) كِتابٌ مَرْقُومٌ (9) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ (10) الَّذينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ (11) وَ ما يُكَذِّبُ بِهِ إِلاَّ كُلُّ مُعْتَدٍ أَثيمٍ (12) إِذا تُتْلي‏ عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطيرُ الْأَوَّلينَ (13) كَلاَّ بَلْ رانَ عَلي‏ قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ (14) كَلاَّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ (15) ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصالُوا الْجَحيمِ (16) ثُمَّ يُقالُ هذَا الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (17) كَلاَّ إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفي‏ عِلِّيِّينَ (18)﴾.

چند جمله مربوط به ايام بصيرت و روز پربرکت نُه دي عرض کنيم تا تتمه بحث را بازگو کنيم. اين بحث‌ها درباره اين بود که هيچ حقي از مردم کم نگذاريد گرچه به صورت کيل و وزن ذکر فرمود که شما در موقع گرفتن «اکتيال» مي‌کنيد با پيمانه‌هاي بزرگ و پُر مي‌گيريد و در موقع فروختن با پيمانه‌هاي کوچک و کم مي‌دهيد؛ اما جامع همه اين حرف‌ها در سوره مبارکه «هود» بود که در جريان شعيب اصل کلي را فرمود که ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾[1] حق مردم را رعايت کنيد چيزي از حق مردم کم ندهيد آن جامع کلي است که اختصاص به کيل و وزن و مسائل مالي ندارد، هر چه که حق ديگران است بايد کاملاً ادا بشود ﴿وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾. مستحضريد که ايران جمعيتش يک صدم جمعيت دنياست اگر جمعيت دنيا هفتاد يا هشتاد ميليارد است جامعه ايران هفتاد يا هشتاد ميليون است يعني يک صدم؛ اما تقريباً هفت ـ هشت درصد امکانات جهان در اختيار ايران است جا ندارد هيچ تناسبي ندارد که ـ خداي ناکرده ـ انسان در صف انتخابات به دستور و راهنمايي علما و مراجع صف ببندد مرتّب به عدّه‌اي رأي بدهد، آن وقت منتظر باشد که کمک بگيرد يارانه بگيرد اين شايسته اين جمعيت نيست. اين ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾ شامل همه مي‌شود، يعني بکوشيد به مسئولان مي‌گويد بکوشيد درآمد کشورتان را ارزيابي کنيد، نياز کشورتان را ارزيابي کنيد حقوق مردم را ارزيابي کنيد. ما دهه کرامت داشتيم دهه ولايت داشتيم دهه امامت داشتيم هفته وحدت داشتيم، مشغول اين کارها بوديم، يک عده در همين مملکت دهه غارت راه انداختند. اين دهه‌اي که ما داشتيم ده روز بود؛ يعني دهه کرامت بود دهه ولايت بود؛ اما اينها ده سال پشت سر هم سرگرم غارت اين مملکت شدند چهار هزار آن، پنج هزار اين، چهار ميليارد آن، پنج هزار ميليارد اين، اين با کدام دستور قرآني سازگار است؟ فرمود شما کاري بکنيد که حق مردم ضايع نشود ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾ اين است وظيفه ما يک حساب است که بايد در صحنه باشيم نظام را کمک بکنيم و مانند آن، وظيفه آنها هم اين است که امکانات مردم را در نظر بگيرند امکانات شهر را ببينند، مديريت را در نظر بگيرند نياز مردم را در نظر بگيرند مردم را کريمانه اداره کنند نه فقيرانه. جامعه را با کميته امداد اداره کردن کريمانه نيست. ببينيد خدا فرمود ما انسان را کريم خلق کرديم، بنا بر اين نيست که شکم مردم پر شود، بنا بر اين است که آبروي مردم محفوظ باشد. فرمود شما کريمانه جامعه را اداره کنيد؛ اين صف معيشتي، صف کمک مردمي، يارانه‌اي اينها با کرامت انسان سازگار نيست.

بنابراين هم مسئولين بايد اين کار را انجام بدهند دقيق باشند هم مردم بايد که محترمانه خواسته‌هايشان را مطرح کنند. امر سوم بيگانه‌هايي هستند که مرتّب در کمين هستند.

«فتحصّل أنّ هيهُنا امورٌ ثلاثة»: يک امر وظيفه مديريت و تدبير و کارآيي و کارآمدي مسئولان است، يکي هم مردم موظف‌اند نظام را ياري کنند چون مطابق با دينشان است و خواسته‌شان را عاقلانه و عالمانه عرضه کنند. سوم آن دشمني که در کمين است مشترک براي مسئولين و مردم است آن دشمن جامعه است. در برابر اين بيگانه‌ها شما ملاحظه کرديد تا ايران يادش است يا مورد چپاول انگلستان بود يا مورد چپاول آمريکا بود يا مورد چپاول بعضي از کشورهاي شمالي ما بود؛ يا آب و خاک ما را گرفتند يا معادن ما را گرفتند يا ثروت ما را گرفتند، همه اينها غارتگراني بودند که کشور را غارت کردند و چاپيدند. لذا الآن اين کشور طيّب و طاهر شد قبلاً هم به عرض شما رسيد که قذارت‌ها و آلودگي‌ها در قرآن کريم به دو قسم تقسيم شد: يک سلسله آلودگي‌هاي عادي است که همه مردم مي‌دانند مثل بول و مدفوع و اينها که احتياجي به گفتن ندارد، يک سلسله آلودگي‌هايي است به نام استکبار، استحمار، استثمار و اينهاست؛ اين آلودگي‌هاي سياسي را خيلي‌ها نمي‌دانند. قرآن کريم به ما دستور داد ائمه(عليهم السلام) راهنمايي کردند که هر آلودگي مطهِّري دارد؛ بعضي از آلودگي‌ها را حتي خاک هم پاک مي‌کند، مثل ولوغ کلب؛ راه رفتن روي زمين، تهِ کفش اگر آلوده باشد پاک مي‌کند. بعضي از آلوگي‌ها را آب پاک مي‌کند، بعضي از آلودگي‌ها را آفتاب پاک مي‌کند اينها را گفتند. اما بعضي از آلودگي‌ها هستند که نه آفتاب پاک مي‌کند نه آب پاک مي‌کند نه زمين پاک مي‌کند، آن استکبار است و استعمار است و اينهاست. نفوذ آمريکا و انگليس اين لجن است، اين لجن را آفتاب پاک نمي‌کند اين لجن را آب پاک نمي‌کند، اين لجن را فقط خون‌هاي طيّب و طاهر شهدا پاک مي‌کند که در زيارت اينها عرض مي‌کنيم: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ»[2] کدام آلودگي است که خون شهيد پاک مي‌کند؟ يعني بول و خون و مدفوع را خون شهيد پاک مي‌کند يا استعمار را استثمار را استکبار را نفوذي را اينها را پاک مي‌کند؟! اين همه شهدا براي پاک کردن اين آمدند. شما آقايان خيال نکنيد مسئله بعضي از اين ادعيه يا بعضي از اين زيارت‌نامه‌ها در حدّ «لَا تَنْقُضِ الْيَقِينَ أَبَداً بِالشَّكِّ»[3] است، اين استصحاب و «لَا تَنْقُضِ» را يک طلبه بعد از هفت ـ هشت سال درس خواندن مي‌فهمد؛ اما «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ» به اين آساني قابل فهم نيست يا وقتي ما وارد قبرستاني مي‌شويم به اينها سلام عرض مي‌کنيم فاتحه مي‌خوانيم اينها سرجايش محفوظ است، اينها را به حسب ظاهر مي‌فهميم؛ اما آنکه در اين تابلوها نوشته است ما به اين مرده‌هاي قبرستان چه سلامي عرض مي‌کنيم؟ چه مي‌گوييم؟ بعد از آن سلام مي‌گوييم: «يَا أَهْلَ‏ لَا إِلَهَ‏ إِلَّا اللَّهُ‏ بِحَقِّ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ كَيْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مِنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه‏»؛[4] اي اهل «لا اله الا الله»! شما را به «لا اله الا الله» قَسم بگوييد آنجا چه خبر است؟ اين حرف‌ها با «لَا تَنْقُضِ» خيلي فرق مي‌کند. اين زيارت قبور، زيارت شهدا، ادعيه شهدا اينها خيلي فرق مي‌کنند. کشوري که چند هزار شهيد پاک داد اين طيّب و طاهر شده، ديگر جا براي نفوذ بيگانه نيست اين استعمار را استکبار را آفتاب پاک نمي‌کند آفتاب فقط بول باشد و خون باشد و اينها را پاک مي‌کند باران هر چه فراوان باشد اين فقط آلودگي ظاهري را پاک مي‌کند اين استعمار را پاک نمي‌کند اين خون است که پاک مي‌کند.

خدا امام را غريق رحمت کند! امام فرمود: خون بر شمشير پيروز است. اين کشور را خون پاک کرد حيف است که ما اين کشوري که پاک شده خون است منتظر يارانه باشيم سبد معيشتي باشيم کريمانه جامعه را بايد اداره کرد ما اگر يک صدم جمعيت هستيم يک صدم امکانات دست ما بود اينها حق داشتند؛ اما ما يک صدم جمعيت دنيا هستيم تقريباً نزديک ده درصد امکانات دنيا دست ماست آن نفت، گاز ، آن مردم قدرتمند، آن معادن کشور.

غرض اين است که ما اين سه امر را کنار هم اشتباه نکنيم؛ مسئولين ما وظيفه‌اي دارند حتماً بايد جامعه را به خوبي اداره کنند، ما هم اگر اعتراضي داريم عاقلانه، عالمانه به اينها بگوييم. اما آن ضلع سومي که ـ خداي ناکرده ـ فساد را راه مي‌اندازد کشور را ناامن مي‌کند و آشوب مي‌کند اين وابسته به بيگانه است. در برابر وابسته به بيگانه در بخش پاياني سوره مبارکه «توبه» اين جمله را فرمود که: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً﴾؛[5] اين ﴿وَ لْيَجِدُوا﴾ امر غايب است؛ اين کفار امر حاضر را گوش نمي‌دهند چه رسد به امر غايب. آيه مي‌فرمايد که حتماً بايد دشمنان شما غلظت و ستَبري را احساس بکنند، اين امر حاضر به ما است، اينکه فرمود: ﴿وَ لْيَجِدُوا﴾ حتماً بر آنها واجب است که در شما قدرت احساس بکنند؛ يعني مقتدر باشيد؛ يعني طرزي باشيد که نتوانند در شما نفوذ کنند حالا چه جنگ نرم چه جنگ سخت، اين امر الهي است. الآن هيچ آدم عاقلي چهار تا بيل و کلنگ نمي‌گيرد برود با قله دماوند بجنگد، براي اينکه آن قدر ستَبر و قوي است که با اينها تحت تأثير قرار نمي‌گيرد. فرمود دشمنان شما حتماً بايد نااميد باشند بترسند از شما، نه جنگ نرم و نه جنگ سخت، نه آشوبي به پا کنند نه بتوانند حمله نظامي کنند. هم عزيزان ارتشي و سپاهي و بسيجي و نيروي مردمي از نظر قدرت نظامي بايد آماده باشند، هم از نظر هوشمندي و هوشياري که کسي جامعه ما را تحريک نکند و اين وضع را به آشوب نرساند و جامعه را ناامن نکند. اين ﴿وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً﴾؛ يعني حتماً اينها بايد درباره شما، عظمت شما قدرت شما اعتلاي شما را حفظ بکنند.

اينها چند جمله کوتاهي بود که وظيفه همه ما در اين ايام بصيرت را، روز نهم دي را گرامي مي‌داريم و اين اصول سه‌گانه را خوب ارزيابي کنيم که با بحث تفسيري ما هم هماهنگ است که فرمود به مسئولين ما که ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾ اينها آن قدر وقت صرف بکنند که ـ إن‌شاءالله ـ جامعه را با کميته امداد اداره نکنند.

اما درباره کتاب سجّين و مانند آن فرمود اين حرف‌هايي که اينها مي‌زنند ﴿كَلاَّ﴾، ردع است اين حرف‌ها، حرف‌هاي باطل است؛ آنچه اينها بيراهه مي‌روند تنها گناه اقتصادي و کم‌فروشي و اينها نيست، آن مسائل اعتقادي اصل است. کتاب فجّار در سجّين است «سجّين» چيست؟ ﴿وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ ٭ كِتابٌ مَرْقُومٌ﴾ خود سجّين کتابي است که آن کتاب در اين کتاب است ﴿وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ﴾ که اين در سوره «عبس» و مانند آن خيلي تکرار شد مکذّبين کساني‌اند که ﴿يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ﴾. در قرآن کريم يک اصل کلي را ذکر فرمود، فرمود يک سلسله مطالبي است که با عقل ظاهري شما هماهنگ در نمي‌آيد ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[6] يعني خداي سبحان يک سلسله مطالبي را به شما ياد مي‌دهد که شما نه تنها نمي‌دانيد نمي‌توانيد ياد بگيريد کجا مي‌خواهيد ياد بگيريد؛ چون اين مربوط به اسرار آينده است جريان قيامت و بهشت و جهنم و ابديت و اينها که جايي نيست شما برويد با تجربه و امثال تجربه آن را ياد بگيريد؛ لذا اين چيزها ياد گرفتني نيست مگر از ناحيه وحي. فرمود در اين بخش‌ها ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ نه «ما لا تعلمون»؛ درباره خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هم فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[7] اين يک اصل کلي است. آن وقت اين اصل کلي را در موارد متعددي تشريع کرد جريان «ليلة القدر» که شد فرمود: ﴿وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ﴾[8] جريان قيامت که مي‌شود: ﴿وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ﴾[9] جريان سجّين مي‌شود: ﴿وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ﴾ جريان علّيين مي‌شود: ﴿وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ﴾. بعضي از امور است که تا خدا از راه وحي به انسان مطالب را ياد ندهد، انسان نمي‌تواند ياد بگيرد. فرمود تمام اعمال شما زنده است تمام اينها در يک کتاب ديگري مکتوب است، آن کتاب قضا و قدر الهي که حرف آخر را مي‌زند تثبيت شده است، آن «عند الله» است ولي دفعتاً براي شما روشن مي‌شود؛ اما در آن روز شما حق را مي‌فهميد ولي توفيق ديدن آن را نداريد، بعضي‌ها مي‌بينند مشاهده مي‌کنند با چشم دل مشاهده مي‌‌کنند؛ اما اين دل شما رِين دارد «رِين»؛ يعني چرک. ﴿رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم﴾؛ مثل آينه‌اي است که روي آن چرک يا غبار گرفته شده اين آينه جايي را نشان نمي‌دهد. فرمود شما ممکن است از راه گوش مطالبي را بشنويد مفهوم آن را درک کنيد؛ اما آن چشم دلتان باز نيست که خدا را ببينيد. خدا که ديدني نيست آثار او، جلال او، جمال او، اوصاف او و اسماي حسناي او را بخواهيد مشاهده کنيد آن چشم دلتان بسته است براي اينکه اين کار شما، چرک روي قلبتان است ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم﴾. يک وقت است کاري کرد اين را ﴿مَّا كَانُوا يَكْسِبُون﴾ نمي‌گويند، اين ﴿مَّا كَانُوا يَكْسِبُون﴾ مفيد استمرار است؛ آن زشتي‌ها و سيّئات مستمر، آن راه دل را مي‌بندد. فرمود چنين روزي را اينها در پيش دارند. در قبالش کتاب أبرار است در «علّيين» است ﴿وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ ٭ كِتابٌ مَرْقُومٌ﴾، پس يک اصل کلي را فرمود ما يک سلسله مطالبي داريم که در هيچ جا نيست: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾. بعد اين اصل جامع را که متن است در موارد فراواني شرح مي‌کند، از ﴿لَيْلَةُ الْقَدْرِ﴾ گرفته، تا ﴿يَوْمُ الدِّينِ﴾ گرفته، تا ﴿سِجِّين﴾ گرفته، تا ﴿عِلِّيِّينَ﴾ گرفته ﴿وَ ما أَدْراكَ﴾، ﴿وَ ما أَدْراكَ﴾ همه جا را ﴿وَ ما أَدْراكَ﴾، ﴿وَ ما أَدْراكَ﴾ است يعني اين را چه کسي به شما ياد مي‌دهد؟ از کجا مي‌فهميد که علّيين چيست؟ سجّين چيست؟ قيامت چيست؟ «ليلة القدر» چيست؟ چگونه مي‌توانيد بفهميد که يک شب بهتر از هزار ماه است که مي‌شود هشتاد سال؟ رازش چيست؟ ﴿لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ﴾ چرا؟ چه آمده در اين «ليلة القدر» که عبادت در آن به منزله عبادت هزار ماه است؟ چه چيزي آمده است؟ ﴿وَ مَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ ٭ لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ﴾؛[10] ﴿وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ﴾ «يوم الدين» يومي که ﴿لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ﴾[11] که سيدنا الاستاد فرمود اين جزء غرر آيات ماست. نه نظام علّي به هم خورد، نظام علّي هيچ وقت به هم نمي‌خورد؛ اما همه اين علل وُسطا معزول شدند يک علت تامه مانده است که کار انجام مي‌دهد همه مجاري قدرت او هستند وگرنه نظام علّي که به هم نمي‌خورد فرمود: ﴿يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ﴾ نظام علت و معلول هيچ به هم نمي‌خورد سبب و مسبّب هيچ به هم نمي‌خورد: «أَبَي اللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِأَسْبَابٍ»[12] اين نظام سبب و مسبب، علت و معلول همه مي‌رود؛ اما علت تامه و علت منحصره اوست چنين روزي است. لذا فرمود: ﴿وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ﴾. اينجا هم درباره سجّين که آيا جهنم است يا کتاب مرقوم است ﴿وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ ٭ كِتابٌ مَرْقُومٌ﴾؛ برخي‌ها خواستند بگويند اين کتاب ناظر به آن کتاب قبلي است تفسير قبلي است؛[13] ولي ظاهر آن اين است که نه، تفسير خود سجّين است خود سجّين کتاب است. ﴿وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ ٭ كِتابٌ مَرْقُومٌ﴾ اين کتاب مرقوم که رقم خورده است به پايان رسيده است تثبيت شده است؛ چه کسي اين را مي‌داند؟ از چه کسي باخبر است؟ ﴿يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾. ابرار آن متوسطين هستند مقرّبان بالاتر از ابرار هستند. مقرّبين کساني‌اند که جز ذات اقدس الهي به چيز ديگري نمي‌انديشند، نه «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»[14] نه «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّةِ»[15] گر چه اين نعمت‌ها براي آن ذوات قدسي حاصل است اما اينها جز به ذات اقدس الهي به احدي نمي‌انديشند اين مقرّبين که خودشان روح و ريحان هستند. در بخش پاياني سوره مبارکه «واقعه» آمد که اگر کسي «من المقرّبين» بود ﴿فَرَوْحٌ وَ رَيْحَانٌ﴾[16] نه «له روح و ريحان»، خودش روح و ريحان است اين مقرّبون شاهد علّيون هستند که علّيون کتاب ابرار است، کتاب ابرار در علّيين است، علّيون مشهود مقرّبان است؛ پس مقرّبان نامه اعمال ابرار را به خوبي مي‌بينند، مصداق کامل مقرّبان اهل بيت(عليهم السلام) هستند. هر کاري که انسان انجام بدهد در مشهد و در مرئاي آن ذوات قدسي است. پس سجّين جايگاه کتاب فجّار است که نمونه فجّار همين کم‌فروشان و بدفروشان هستند. ابرار که از همه اين مراحل گذشته‌اند کتاب آنها در علّيين است علّيين مشهود مقرّبان است. ﴿وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ﴾ اين ﴿عِلِّيُّونَ﴾ هم کتابي است تثبيت شده که ﴿يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾. پس اين ﴿وَ ما أَدْراكَ﴾، ﴿وَ ما أَدْراكَ﴾ که در قرآن کريم آمده شرح آن ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾ برای پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است نسبت به ما هم ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ هم هست، يعني چيزهايي است که ما در هيچ عالم پيدا نمي‌کنيد؛ راست هم مي‌گويد ما فقط آنچه را که در دنيا با حس و مانند آن قابل ادراک است دسترسي داريم اما چيزي که غيب است و هيچ در دسترس احدي از ما نيست که کسي نمي‌داند براي ذات اقدس الهي غيبي در کار نيست؛ چون مستحضريد علم با غيب جمع نمي‌شود. اينکه مي‌گوييم علم غيب دارد يعني آنچه براي ما غايب است براي او مشهود است حاضر است وگرنه علم با غيب که جمع نمي‌شود؛ مي‌گوييم به باطن علم دارد علم با باطن جمع نمي‌شود، علم يعني شهود و حضور؛ «بطون» يعني «خفا»؛ يعني آنچه براي ما باطن است براي آن ذوات قدسي مشهود است ظاهر است و حاضر است. اگر گفتيم ذات اقدس الهي ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ﴾[17] است يعني «لا غيب له»، نه اينکه خدا غيبي دارد و شهادتي دارد به غيب و شهادت هر دو عالم است، اصلاً علم با غيب سازگار نيست ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ﴾[18] نسبت به ما باطن است نسبت به ما غيب است وگرنه کسي که به آن امر عالم است براي او غيبي در کار نيست باطني در کار نيست. پس اگر گفتيم ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ﴾ معناي آن همان است که غيب و شهادت از آن اوست، يعني غيب مشهود اوست شهادت هم مشهود اوست آنچه براي ما غيب است. اينکه فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾، اين ﴿مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾ به منزله متن است و اين آيات فراواني که ﴿وَ ما أَدْراكَ﴾، ﴿وَ ما أَدْراكَ﴾ که در قرآن کريم است به منزله شرح است. فرمود: ﴿وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ﴾ کتابي است مرقوم که ﴿يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾. پس آنچه را که ابرار انجام مي‌دهند مقرّبون مي‌دانند چون بالاتر از آنها هستند. ﴿وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ﴾ کتابي است مرقوم که ﴿يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ خود ابرار در چه حالت‌اند ﴿إِنَّ الْأَبْرارَ لَفي‏ نَعيمٍ ٭ كِتابٌ مَرْقُومٌ ٭ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ ٭ إِنَّ الْأَبْرارَ لَفي‏ نَعيمٍ ٭ عَلَي الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ ٭ تَعْرِفُ في‏ وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعيمِ﴾ اينها روي اريکه و تخت نشسته‌اند ناظر هستند. گاهي در بهشت يکي از بهشتي‌ها به دوست ديگر مي‌گويد آيا شما از فلان شخص خبر داري؟ او هميشه مي‌خواست مرا گمراه بکند؟ گفت چرا، مي‌دانم کجاست؟ نگاه کن ببين: ﴿فَاطَّلَعَ فَرَءَاهُ في سَوَاءِ الجَحِيم‏﴾[19] از بالا نگاه کرد ديد اين وسط جهنم است. پايينی‌ها از بالايي‌ها هيچ خبري ندارند، اما بالايي‌ها اشراف دارند نسبت به اينها. اين شخص گفت که من دوستي دارم که هميشه راهزني مي‌کرد از او خبري داريد او گفت نگاه کن در جهنم است اين ﴿فَاطَّلَعَ﴾ در همان بهشت که هست إشراف پيدا کرد سر خم کرد ديد که ﴿فَاطَّلَعَ فَرَءَاهُ في سَوَاءِ الجَحِيم‏﴾. ابرار هر چه مي‌کنند مشهود مقرّبين هستند چون درجاتي دارند هر چه پاييني دارد بالايي دارد «و لا عکس». پس اگر «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» نجات از نار است براي همه است بهره‌برداري از بهشت است براي همه است؛ لکن علاقه آنها و هدف آنها نه «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» است نه «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّةِ» بلکه «حبا لله» است و «شوقاَ إلي الله»؛ چون آن جلال و جمال از همه اينها زيباتر است. تا مي‌رسيم به اين بخش که ﴿عَلَي الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ ٭ تَعْرِفُ في‏ وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعيمِ﴾ در قرآن کريم فرمود بعضي‌ها سياه‌چهره هستند بعضي سفيدچهره هستند. در دنيا سفيدچهره و سياه‌چهره بودن نشان فضل نيست؛ يک وقت بلال حبشي است که آن قدر مورد قُرب است که مورد عنايت شخص پيغمبر قرار مي‌گيرد. اينکه آن بزرگوار گفته بود که:

مرد خداشناس که تقوا طلب کند * خواهي سياه‌جامه خواه سفيد باش[20]

يعني خواه سياه‌چهره‌اي باشد کشورهاي آفريقايي باشد يا غير آن، نه جامه يعني اين لباس و پوشاک. خواه سياه‌جامه باشد مثل بلال حبشي يا سفيد مثل صهيب رومي و مانند آن. «أسود» و «أبيض»، در اينجا يکسان است اما آن که در قيامت به صورت سياه درمي‌آيد محصول کار خودش است؛ يعني آن باطن او ظهور کرده و اين شخص سياه شده است ﴿وَ أَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ﴾ کذا،[21] ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّت وُجُوهُهُمْ﴾ کذا؛[22] فرمود ابرار سفيدچهره‌اند زيباچهره‌اند ﴿في‏ وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعيمِ﴾ اين ﴿نَضْرَةَ﴾ را آيات ديگر معنا کرده فرمود: ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ ٭ إِلي‏ رَبِّها ناظِرَةٌ﴾ اين ﴿ناضِرَة﴾ با «صاد ضاد» يعني با طروات! آن ﴿ناظِرَة﴾ که «طاء ظاء» است يعني نگاه کردن؛ اينها با چهره پرطراوت در قيامت محشور مي‌شوند و به سمت رحمت الهي نگران‌اند. البته وجوه غير از چشم است هستي اينها نگران متوجه ذات اقدس الهي است، هستي اينها با نضارت و با طروات است. در آن آيه فرمود ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ ٭ إِلي‏ رَبِّها ناظِرَةٌ﴾ اولي با «صاد ضاد»، دومي با «طاء ظاء»؛ اينکه نضارت دارد؛ يعني طراوت دارد وجوه آنهاست نه چشم آنها؛ لذا همان وجوهي که نضارت دارد «ناظرة إلي ربهم»، نه چشم اينها تا بگوييم ﴿لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ﴾[23] با چشم نگاه نمي‌کنند با وجه نگاه مي‌کنند. همه اينها را اعمال و عبادات مي‌سازد، قبلاً هم ملاحظه فرموديد وقتي وضو مي‌گيرند انسان براي عبادت موقعي که صورتشان را مي‌شويند مي‌گويند: «اللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهِي يَوْمَ تَسْوَدُّ فِيهِ الْوُجُوهُ وَ لَا تُسَوِّدْ وَجْهِي يَوْمَ تَبْيَضُّ فِيهِ الْوُجُوه‏»[24] پا را که مسح مي‌کشند «اللَّهُمَّ ثَبِّتْ قَدَمَيَّ عَلَي الصِّرَاطِ يَوْمَ تَزِلُّ فِيهِ الْأَقْدَام‏» از همين جاها شروع مي‌شود. انسان که روي صراط مستقيم مي‌رود بدون لغزش مي‌رود چون در تمام دوران زندگي اهل نماز و وضو بود و در وضو گفت خدايا پاي مرا ملغزان! در دنيا نلغزيد آنجا هم نمي‌لغزد، هيچ وقت در دنيا نلغزيد. اينکه «ثَبِّتْ قَدَمَيَّ عَلَي الصِّرَاطِ‏» اين صراط مستقيمي را که راهنمايي کردند اين آقا روي صراط بود، حلالي را حرام بکند که نبود؛ در قيامت هم روي صراط مستقيم نمي‌لغزد.

غرض اين است که اينها شرح آن اصل جامع کلي است ﴿تَعْرِفُ في‏ وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعيمِ﴾؛ البته در ذيل آيه ﴿ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيم﴾[25] هم که قبلاً بحث شد وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) فرمود: «نَحْنُ النَّعِيم‏»[26] نعمت هر جا مطلق ذکر شد ظاهراً نعمت ولايت است، نه نعمت غذا و لباس و مسکن و مانند آن، اينجا هم که دارد ﴿تَعْرِفُ في‏ وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعيمِ﴾ اين است. آن وقت اينها ﴿يُسْقَوْنَ مِن رَحِيقٍ مَخْتُومٍ﴾ که بحث جدايي دارد.

«و الحمد لله رب العالمين»

[1]. سوره هود، آيه85.

[2]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص723.

[3]. وسائل الشيعه، ج2، ص356.

[4]. جامع الأخبار(للشعيري)، ص50؛ «عَنْ أَصْبَغَ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ‏ كُنْتُ مَعَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلَامْ فَمَرَّ بِالْمَقَابِرِ فَقَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلَامْ السَّلَام ُ عَلَي أَهْلِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه‏...».

[5] . سوره توبه، آيه123.

[6]. سوره بقره، آيه151.

[7]. سوره نساء، آيه113.

[8]. سوره قدر، آيه2.

[9] . سوره إنفطار، آيه17.

[10]. سوره قدر، آيات2 و 3.

[11]. سوره إنفطار، آيه19.

[12]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص183.

[13]. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏10، ص688.

[14]. علل الشرائع، ج1، ص57.

[15]. علل الشرائع، ج1، ص57.

[16]. سوره واقعة، آيه89.

[17]. سوره انعام, آيه73.

[18]. سوره حديد، آيه3.

[19]. سوره صافات، آيه55.

[20].

[21]. سوره آل عمران، آيه107.

[22]. سوره آل عمران، آيه106.

[23]. سوره أنعام، آيه103.

[24]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج3، ص70 و 71.

[25]. سوره تکاثر، آيه8.

[26]. شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج‏2، ص476.