مجموعه تفسیر سورهی مطففین از آیت الله جوادی آملی
یکشنبه، 8 دی 1398
29 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفينَ (1) الَّذينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَي النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ (2) وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ (3) أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ (4) لِيَوْمٍ عَظيمٍ (5) يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمينَ (6) كَلاَّ إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفي سِجِّينٍ (7) وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ (8) كِتابٌ مَرْقُومٌ (9) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ (10) الَّذينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ (11) وَ ما يُكَذِّبُ بِهِ إِلاَّ كُلُّ مُعْتَدٍ أَثيمٍ (12) إِذا تُتْلي عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطيرُ الْأَوَّلينَ (13) كَلاَّ بَلْ رانَ عَلي قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ (14) كَلاَّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ (15) ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصالُوا الْجَحيمِ (16) ثُمَّ يُقالُ هذَا الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (17)﴾.
سوره مبارکه «مطفّفين» که صدر آن در مدينه نازل شد، در آيه دوم که دارد: ﴿الَّذينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَي النَّاسِ﴾ با حرف «جَر» شروع شد، معلوم ميشود در آيه سوم که دارد ﴿وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ﴾ حرف «جر» محذوف است زيرا مردم را که کيل و وزن نميکنند خريدار يا مشتري را کيل و وزن نميکنند، کالاي اينها را کيل و وزن ميکنند؛ پس حتماً در ﴿كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ﴾ حرف «جر» محذوف است که «إِذا كالُو لَهُمْ أَوْ وَزَنُو لَهُم» و مانند آن و شاهد اينکه حرف «جر» محذوف است آن است که در آيه قبل فرمود: ﴿إِذَا اكْتالُوا عَلَي النَّاسِ﴾؛ پس هم قرينه قبلي در کار است هم قرينه لُبّي.
مطلب بعدي آن است که جريان کيل و وزن آن طوري که برخي از اهل تفسير نقل کردند در مکه و در مدينه فرق بود، بعضيها فقط کيل داشتند بعضيها وزن داشتند و مهاجراني که از کشورهاي ديگر يا از شهرهاي ديگر آمده بودند در اين دو شهر، آنها هم کيل داشتند هم وزن و قصه کيل و وزن کالافروشان يا کالاخريدار نظير قاضي هستند که قاضي به چهار قسم تقسيم شده است: يک قسم آن اهل بهشت است سه قسم آن اهل جهنم، اينها هم سه قسمشان اهل جهنماند يک قسم اهل بهشت. در قاضي آنکه حق را نميداند و به ناحق حکم ميکند هم جهل علمي دارد هم فسق عملي «فَهُوَ فِي النَّارِ» آنکه حق را ميداند ولي به آن در اثر رشاء و ارتشاء عمل نميکند و خلاف حکم ميکند «فَهُوَ فِي النَّارِ» آنکه به حق حکم ميکند ولي ندانسته است جاهل است اتّفاقاً به حق حکم کرده «فَهُوَ فِي النَّارِ» اما آنکه به حق عالم است و به حق حکم ميکند «فَهُوَ فِي الْجَنَّة».[1] در مسئله کيل و وزن هم همين طور است برخيها هم در خريدن و هم در فروختن اضافه ميگيرند و کم ميدهند اين يک قسم «فَهُوَ فِي النَّارِ»، بعضيها در خريدن اضافه ميگيرند ولي در فروختن عادياند «فَهُوَ فِي النَّارِ» بعضيها در خريدن عادياند در فروختن کم ميدهند «فَهُوَ فِي النَّارِ» قسم چهارم است که «فَهُوَ فِي الْجَنَّة» که «الکاسب حبيب الله»[2] آن است که به حق ميگيرد و به حق هم ميدهد.
مطلب بعدي آن است که در آيات قبل گفته شد دنيا فريب نميدهد، ولي در بعضي از سور قرآن آمده است که ﴿غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا﴾[3] اگر نظر شريف شما باشد خطبه نهج البلاغه که خوانده شد آن شرح تفصيلي اين حيات دنيا غَرور است در آن خطبه، هم خطاب ميکند و هم دستور کلي که «مَا الدُّنْيَا غَرَّتْكَ وَ لَكِنْ بِهَا اغْتَرَرْت»[4] به شخص ميگويد که دنيا تو را فريب نداد تو به دنيا فريب خوردي؛ اين يک تحقيق و تفسير خوبي از آيه است، چون دنيا يک متاع زرق و برق است همين! در فريب دادن شعوري ملحوظ است دنيا يک چيز زيبا و زرق و برقي است اينکه فريب نميدهد اين ابزار فريب است انسان با اين فريب ميخورد؛ آن وقت شيطان اين ابزار را وسيله غُرور قرار ميدهد که گفت: ﴿لَأُمَنِّيَنَّهُمْ﴾،[5] ﴿لَأُضِلَّنَّهُم﴾[6] و مانند آن اين بيان نوراني حضرت امير يک بيان جامعي است فرمود: «مَا الدُّنْيَا غَرَّتْكَ وَ لَكِنْ بِهَا اغْتَرَرْت»؛ آن وقت اين تفسير آيه شريفهاي که دارد: ﴿غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا﴾ آن را به خوبي بيان ميکند.
مطلب بعدي آن است که سؤال شد فرق بين عُجب و غُرور چيست؟ البته «عُجب» شبيه غُرور است لکن «عَجَب»؛ يعني چيز شگفتآور آن بد نيست قرآن کريم جريان اصحاب کهف و رقيم را فرمود به اينکه آيا خيال کرديد اين از آيات عجيب ماست؟ ما از اين آيات زياد داريم؛ «عَجَب و عجيب»؛ يعني چيز شگفتآور.«عُجب» وصف خود انسان است و انسان با آن فريب ميخورد؛ لکن «عَجَب» يعني چيز شگفتآور ولو انسان با آن فريب نخورد. صاحب کنز الفوائد در آن رساله، داستان عجيب و شگفت را نقل ميکند در آنجا ميگويد به اينکه يکي از شگفتيهاي عالم اين است که بعد از رحلت پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بهترين زنان عالم وجود مبارک صديقه کبري(سلام الله عليها) براي بهترين مردان عالم وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليهما) مردم را دعوت کرد مهاجر و انصار را دعوت کرد بياييد علي بن ابيطالب را ياري کنيد که اين غدير را احيا کند و سقيفه را امضا نکند شب، روز، مهاجر و انصار اينها را دعوت کرد سخنراني کرد پيام داد هيچ اثر نکرد. در همين مدينه زني بلند شد گفت بياييد علي بن ابيطالب را ـ معاذالله ـ از بين ببريد، هزار نفر يا بيش از هزار نفر دست به شمشير بردند «العجب»![7] اصلاً اسم آن رساله «عجب» است، تفسير نميدهد؛ مثل اينکه اين کتاب قوانين مرحوم ميرزا به قوانين معروف است چون اصلاً فصل فصل آن «قانون، قانون» است «قانونٌ، قانونٌ، قانونٌ». فصول مرحوم صاحب فصول را که ميگويند فصول، براي اينکه تمام مطالب آن به فصل فصل بسته است «فصلٌ، فصلٌ». اين رساله هم به نام «عجبٌ» است ايشان تحليل نميکند، «عجبٌ» اين قصه را نقل ميکند، «عجبٌ» آن قصه را نقل ميکند. ميگويند يکي از عجايب اين عالم اين است که اصلاً قابل تحليل نيست شما چگونه ميخواهيد اين دو قصه را باهم جمع بکنيد؟ فرق آن زن با اين زن مشخص است، علي بن ابيطالب(صلوات الله و سلامه عليه) با ديگران وضعش مشخص است، ياري علي ياري غدير است وضعش مشخص است، قتل علي جهنّم أبدي را در بر دارد اين وضعش مشخص است؛ چه طور شد شما مردم مدينه، آن بانوي اولين و آخرين شما را دعوت کرد به ياري علي بن ابيطالب جواب نداديد، اين زن شما را دعوت کرد به کشتن علي بن ابيطالب همه شمشير کشيديد، چه شده است؟ «العجب»!
اين «عَجَب» يعني داستان شگفتانگيزي که تحليل آن خيلي آسان نيست و دنيا اين چيزها را هم ديده و هست و ما در چنين دنيايي زندگي ميکنيم بايد بدانيم که به هر حال اگر چيزي شگفتآور بود ما نلغزيم دنيا از اين قبيل داستان خيلي دارد. غرض اين است که بين عُجب و غُرور تناسبي هست اما بين عَجَب و غُرور اين تناسب نيست.
مطلب ديگر در جريان شهادت است در شهادت در بحثهاي قبلي داشتيم به اينکه اعضا و جوارح گناه نميکنند براي اينکه اگر اعضا و جوارح گناه ميکردند در قيامت وقتي که دست شهادت ميدهد يا پا شهادت ميدهد که فلان جا رفته است، بايد بگوييم اقرار کرد؛ در حالي که قرآن دارد که ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾،[8] ﴿وَ جُلُودُهُمْ﴾[9] پس معلوم ميشود آن کسي که روميزي ميگيرد زيرميزي ميگيرد و مانند آن با آن دست ميگيرد دست گناه نکرده خود شخص گناه کرده دست ابزار اوست؛ مثل اينکه با وسيلهاي گرفته است به دليل اينکه تعبير قرآن اين است که ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾. سؤالي که شده است اين است که گاهي شهادت درباره خود انسان است که خود انسان عليه خود شهادت ميدهد ﴿شَهِدُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾،[10] ﴿شاهِدينَ عَلي أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ﴾[11] گاهي در طرف فضيلت ميبينيم ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾[12] خدا خودش مدّعي توحيد است شاهد توحيد هم است. پس صِرف شهادت دليل اين نيست که اينها مغاير هماند، اين سؤال بود.
پاسخ آن اين است که شهادت گاهي به معني اقرار است، گاهي به معناي تعدّد و مستلزم تعدّد نيست. فارق آن اين است آنجا که شهادت، شهادت بيگانه است اعتراض هم در کنارش هست؛ لذا انسان به دست و پا اعتراض ميکند که ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا﴾[13] اما آنجا که خود انسان اقرار ميکند اين شهادت به معني اقرار است؛ لذا به خودش اعتراض نميکند که چرا تو کردي! پس شهادت ﴿يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ با شهادت ﴿شاهِدينَ عَلي أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ﴾ فرق دارد؛ شاهدش هم آن «قرينه اعتراضيه» است. در ﴿شاهِدينَ عَلي أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ﴾ اين شهادت عملي است که همان اقرار است، اما آن شهادت بيگانه است براي اينکه اين اعتراض ميکند که چرا عليه من شهادت داديد؟
مطلب ديگر اين است که آنها که قدری دقيقتر اين آيات ﴿شاهِدينَ عَلي أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ﴾ را معنا کردند اين است که ـ معاذالله ـ کسي که براساس ﴿وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ﴾[14] به صورت کَلب درآمده يا به صورت خنزير درآمده تمام هويتش شاهد است که او آدم درّندهاي است. اين ﴿شاهِدينَ عَلي أَنْفُسِهِمْ﴾ اين شهادت ميدهد که باطن اين شخص که در دنيا انسان بود، اين درّنده بود چرا؟ براي اينکه الآن هيکل، هيکل خوک است هيکل کلب است و مانند آن. آنها که اين آيه را معنا کردند نيازي به قرينه و امثال قرينه ندارند.
پرسش: ...
پاسخ: انسان است يعني صورتاً، حيوان است يعني سيرتاً؛ باطن او حيوان است براي اينکه درّندهخو است. آن وقت اين باطن وقتي که به صورت ظاهر درآمده است شهادت ميدهد که اين شخص در دنيا حيوان بود که در بخشهايي از قرآن فرمود که اينها ﴿كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[15] هستند. غرض اين است که اين شهادت عملي است اگر انساني که در ظاهر بدني انسان است و در قيامت به صورت حيوان درآمد، اين شهادت ميدهد که درونش اين طور بود.
مطلب بعدي آن است که اگر در قرآن کريم آمده است: ﴿يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ با اينها منافات ندارد چرا؟ براي اينکه آيه دارد که آنکه جزء ﴿اَلنَّاسُ﴾ است «يَقُومُ رَبَّ الْعَالَمِينَ»؛ اما آنکه حيوان است که جزء ﴿اَلنَّاسُ﴾ نبود چون واقع او حيوان بود در رديف ﴿إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ﴾ در ميآيد.
«فتحصّل أن ههُنا اصلين»: يک اصل اين است آنکه انسان است ﴿يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾، يکي آنکه واقعش حيوان است ﴿إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ﴾. اين ﴿يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ که نميگويد هر کسي که در قيامت محشور ميشود انسان است ميگويد هر کس انسان است محشور ميشود ﴿لِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ نه اينکه هر کس محشور ميشود انسان است تا اشکال بشود پس اينهايي که حيوانسيرت هستند حکم آن چيست؟
مطلب بعدي آن است که در جريان شهادت يک تغاير اعتباري هست. درباره ذات اقدس الهي که ميگوييم: «يَا مَنْ دَلَّ عَلَي ذَاتِهِ بِذَاتِه»[16] همان طوري که شاهد و «مشهودٌله» يا «مشهودٌعليه» تفاوتي دارند دليل و مدلول تغايري دارند؛ اما «يَا مَنْ دَلَّ عَلَي ذَاتِهِ بِذَاتِه» يعني تغاير اعتباري کافي است وگرنه شاهد و مشهود با دليل و مدلول فرقي نميکنند دليل غير مدلول است در حالي که در آن تعبير نوراني داريم که «يَا مَنْ دَلَّ عَلَي ذَاتِهِ بِذَاتِه». پس شهادتي که يک تغاير اعتباري داشته باشد کافي است ميتواند شاهد با «مشهودله» يکي باشد و تغايرشان هم اعتباري باشد. در جريان ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾، ذات اقدس الهي قولاً ادّعا دارد که ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا﴾؛ فعلاً شهادت ميدهد که خدا بيش از يکي نيست، چرا؟ براي اينکه نظم عالم شهادت ميدهد که آفريننده و ناظم و خالق يکي است ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[17] پس خدا با قولش شهادت ميدهد که ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا﴾ با فعلش شهادت ميدهد که خداي ديگري نيست چون ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ تغاير شاهد و مشهود در اينجا هم ملحوظ است يک تغايري بايد باشد يا تغاير قول و فعل، يا تغاير وصف و موصوف، يا تغاير نور و تجلي و متجلي و مانند آن بايد باشد وگرنه وحدت شاهد و مشهود وحدت دليل و مدلول و مانند آن معنا ندارد.
اما سؤال شده است که چطور ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ ٭ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ﴾[18] آنجا سه چهار مرحله بود. يک وقت است که انسان که سر از خاک برميدارد سراسيمه است گرفتار کار خودش است مبادا بستگان او از او کمکي بخواهند، ميشود ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ ٭ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ﴾، اين مرحله اول است. بعد وقتي حساب خودش را دارند ميرسند گرفتار شد ديد که به سختي بتواند جواب بدهد، آن وقت آنجا آرزو دارد که اي کاش بستگانش نزديک او بودند و در اختيار او بودند اينها را فديه قرار ميداد و آزاد ميشد؛[19] اين تفاوتها که يک جا ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ ٭ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ﴾ است يکي ﴿لَوْ يَفْتَدي﴾ و مانند آن است، اما اولياي الهي که مصون از اين حول و ولا هستند اينها کسانياند که هيچ فشاري نه در برزخ دارند نه در ساهره قيامت دارند، نه در حساب دارند نه در صراط دارند نه در ميزان دارند اينها روح و ريحان الهياند وارد بهشت ميشوند ﴿أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ مَا أَلَتْنَاهُمْ مِنْ عَمَلِهِم مِن شَيْءٍ﴾[20] فرمود براي اينکه يک محفل خوبي داشته باشند يک لذت خوبي ببرند آنها که فرزندانشان را در دنيا خوب تربيت کردند و به آيه ﴿قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾[21] خوب عمل کردند و وجود مبارک فاطمه زهرا(سلام الله عليها) شبهاي قدر که ميشد مرتّب با دست مبارکشان آب را به صورت بچههايشان ميپاشيدند که خوابشان نبرد که مبادا از قرآن به سر و ساير مسائل محروم بمانند بخش قابل توجه شب را بيدار باشند اين طور کار کردن که به صورت بچهها آب پاشيدن که اينها نخوابند اين ﴿قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾ است؛ اينها کسانياند که بچهها را خوب تربيت کردند براي اينکه لذت بيشتري ببرند خداي سبحان فرمود که ما بچههاي اينها را به اينها ملحق ميکنيم بدون اينکه از عمل اينها کم بکنيم ﴿أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ مَا أَلَتْنَاهُمْ﴾؛ يعني «ما أنقضناهم» ﴿مِنْ عَمَلِهِم مِن شَيْءٍ﴾؛ ما چيزي از عمل آنها کم نکرديم.
بنابراين آنکه وضعش روشن نيست اول که سر از قبر برداشت از بستگانش فرار ميکند که مبادا از او کمک بخواهند بعد موقع حساب که ميبيند مشکل دارد ميگويد ای کاش بستگان من در اختيار من بودند من آنها را فديه قرار ميدادم؛ اما مردان الهي که هيچ فشاري ندارند و اين پنجاه هزار سال براي اينها به اندازه «صَلَاةٍ مَكْتُوبَة»[22] است اينها مستقيماً اهل بهشتاند و اين مراحل را به سرعت طي ميکنند و فرزنداني را که اينها خوب تربيت کردند در قيامت در کنار اينها در بهشت مستقر هستند ﴿أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾ ولي ﴿وَ مَا أَلَتْنَاهُمْ مِنْ عَمَلِهِم مِن شَيْءٍ﴾ چيزي ما از عملشان کم نميگذاريم نميگوييم حالا که ما بچههاي شما را به شما ملحق کرديم مقداري از درجات شما کم ميکنيم نه خير، اين طور نيست. عمل، درجه، فيض و فوز آنها هيچ کم نميشود. اينها مراحلي است که مربوط به اين است.
اما سؤال ميشود که در قرآن کريم آمده ﴿مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ﴾[23] و مانند آن چگونه است؟ اين قبلاً گذشت که ذات اقدس الهي به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) که اينها در قوس نزول مستحضريد که اينها يک حقيقتاند در روايات هم هست که اين چهارده نفر نور واحد هستند؛ گرچه وجود مبارک پيغمبر در همه مراحل فضيلتي دارد، اما اينها نور واحدند[24] و وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) ميفرمايد: «اوّل مَا خَلَقَ الله نُورُ نَبِينَا»[25] اين تعبيرها است، اينها صادر اول هستند در آنجا همه چيز را ميدانند، چون هر چه که در جهان است بعد از اينهاست، يقيناً تحت علم اينهاست اين در قوس نزول است.
اما در قوس صعود که بايد يکي پس از ديگري اين مراحل را طي کنند اين را هم ميفرمايد به اينکه شما يک بچه يتيمي بوديد هيچ مأوايي نداشتيد ما شما را مأوا داديم ﴿أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوي﴾؛[26] بعد فرمود که اينها را ياد بگير و مرتّب بگو ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾[27] در قوس صعود يکي پس از ديگري دارد ياد ميگيرد. بعد ميفرمايد چيزهايي که ما به شما ياد ميدهيم در هيچ جاي عالم نيست، به انسانها يعني به جامعه بشري هم فرمود که ما درست است به شما گوش داديم عقل داديم سمع داديم بصر داديم همه چيز داديم و اين قلب و هوش و اينها را داديم ﴿وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ﴾[28] شما را سميع قرار داديم بصير قرار داديم به شما فؤاد داديم که اينها را بفهميد، ولي اما چيزهايي است که شما نه در آسمان پيدا ميکنيد نه در زمين، براي اينکه جزء غيب عالم است. اين ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[29] ممکن است کسي بگويد آنها که اهل دين نيستند هم اين مسائل عدل و مسائل حقوقي و پرهيز از اکتيال باطل و اتّزان باطل و اعتداد باطل را ممکن است بفهمند؛ حالا البته آنها هم از انبيا شنيدند؛ چون اول کسي که به اين عالم آمد و حرف تازه آورد انبيا و رهبران الهي بودند وجود مبارک حضرت آدم بود، اول انسان پيغمبر بود اين حرف را در جهان آوردند؛ حالا اگر اين حرفها در کتابها به دست اينها رسيد، معنايش اين نيست که اينها خودشان کشف کردند؛ حالا بر فرض انسان بتواند بعضي از مطالب را کشف کند در قرآن هم به جامعه بشري فرمود، هم به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) که ما يک حرفهاي تازه داريم که در هيچ جاي عالم نيست، شما ولو بر فرض خودتان با مطالعه بخواهيد حل کنيد کجا ميخواهيد حل کنيد؟ به انسانها فرمود اين ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ﴾، يک؛ ﴿وَ الْحِكْمَةَ﴾، دو؛ بعد فرمود چيزهاي تازه ما به شما ميگوييم ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾.[30]
يک بيان نوراني مرحوم کليني از امام(سلام الله عليه) نقل ميکند، به دو نفر از اصحاب فرمود، فرمود که «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا» مشرق عالم برويد مغرب عالم برويد حرفهايي نزد ماست که در جاي ديگر نيست[31] شما با کدام تلسکوپ با کدام ميکروسکوپ با کدام عينک با کدام ذرّهبين ميخواهيد از جهنم و بهشت و اسرار عالم باخبر بشويد؟ آن اصلاً محسوس نيست، چگونه ميخواهيد ياد بگيريد؟ ابزار شما حس است آزمايش است چيزهايي نزد ما است که در هيچ کجاي عالم نيست فرمود: «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا»؛ مشرق برويد مغرب برويد آن حرف نهايي نزد ماست و خدا هم فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ شما نميدانيد از کجا آمديد و نميدانيد به کجا ميرويد! شما فقط چالهاي ميبينيد و ميرويد در قبرستان، اما بعد چه خبر است چيست؟ با چه چيزي ميخواهيد آزمايش کنيد؟ ابزار کار شما چيست؟ ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ يعني شما آن نيستيد که بدانيد؛ اولين و آخرين جمع بشوند بگويند آنکه رفته در چاله بعد در آنجا چه ميشود؟! با چه ابزاري ميخواهد بفهمد؟ هيچ چيزي! و وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هم همين تعبير را دارد فرمود به هر حال تو را باهوش و بااستعداد خلق کرديم اما ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[32] ما چيزهايي يادت داديم که تو خودت اگر بودي ممکن نبود ياد بگيري ولو خيلي باهوشي؛ چون ابزار کار نداري، از کجا آمدي به کجا ميروي آن دو طرف براي تو مجهول است؛ لذا اين وسط بايد چه کار بکني را نميداني.
در جريان ارث قرآن کريم فرمود دست به اين سهام ارث نزنيد شما از آينده چه خبري داريد؟ شمايي که نميدانيد که آينده چه خبر است ما ميدانيم آينده چه خبر است اينها را آدم از کجا ميتواند بفهمد؟ لذا فرمود ما چيزهايي را به بشر ميگوييم که اينها چه مشرق بروند چه مغرب بروند جايي پيدا نميکنند چون ابزارش را ندارند فرمود شما نميدانيد که ﴿أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً﴾[33] عاقبت کدام يک از اين بچهها خوب در ميآيد اين دختر خوب در ميآيد يا آن پسر عاقبت خوب در ميآيد؟ کدام يک! شما تا آخر بايد ببينيد از اين دختر نوههايي پيدا ميشود از آن پسر نوههايي پيدا ميشود چه چيزي به حال شما نافع است آن ولو نوه دهم و بيستم باشد چه کسي از آن در ميآيد را شما چه ميدانيد؟ شما دست به سهام ارث نزنيد نگوييد چرا اين ارث کم است چرا آن ارث کم است گرچه ما اگر جايي کم داديم از جاي ديگر جبران کرديم ولي شما دست به اينها نزنيد نميدانيد ﴿أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً﴾.
پرسش: ... اگر فرمودند «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا» چرا در جاي ديگر فرمودند: «اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّين»؟[34]
پاسخ: آن علمهايي که مربوط به حسي و اينهاست که زندگي جامعه را تأمين بکند بله آن است اما همانها فرمودند که چين و غير چين اين حرفهايي که نزد ما است نيست. الآن هم شما ببينيد چين با اينکه بيست برابر ماست ما هشتاد ميليون هستيم اينها يک ميليارد و ششصد ميليون جمعيتاند که همه اينها بيراهه دارند ميروند؛ يعني مارکس و انگلس اينها آمدند ـ معاذالله ـ ميگويند خدايي نيست و قيامتي نيست و بهشت و جهنمي نيست؛ کارهاي دنياييتان را بله، آنجا ميخواهيد برويد ياد بگيريد اما آنچه اساس کار شما با ابديت شماست به حريم شخصي شما وابسته است شما هستيد که هستيد که هستيد که هستيد اين را ما بايد بگوييم. انسان اگر يک ميليارد دو ميليارد سه ميليارد، نظير اين سياهچالهها بود، به هر حال عاقبتي داشت؛ اما وقتي که ﴿خالِدينَ فيها أَبَداً﴾[35] در بهشت رفت ـ إنشاءالله ـ ميشود ثابت و نه ساکن، تاريخ ندارد جغرافيا هم ندارد. حالا درباره جهنم صحبتهايي است اما درباره بهشت که احدي حرفي نزد ابديت است؛ ابديت با سال و ماه حل نميشود. حرفهاي ابدي را اهل بيت که ابدي ميانديشند بايد بگويند فرمود: «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا»، «فَلَا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِيحاً إِلَّا شَيْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ».[36] اينجا هم ذات اقدس الهي به انسانها ميفرمايد ما به شما چيزهايي ميگوييم که در هيچ کجاي عالم نيست ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾، به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود که ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾ تو را باهوش و بااستعداد آفريديم اما به هر حال استعداد تو محدود است آن چيزي که غيب است که اصلاً تو خبر نداري از آن و اينها در قوس صعود است که ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ در آن هست.
غرض اين است که در اين قسمت که حالا حرف «جَر» چيست، يقيناً يک حرف «جرّ»ي محذوف است براي اينکه به شهادت آيه قبل خود آيه بعد هم پيام روشني دارد که حرف «جر» محذوف است حالا يا «لام» است يا نيست، براي اينکه ديگران را که کيل نميکنند ديگران را که وزن نميکنند ﴿وَ إِذا كالُوهُمْ﴾ مگر مشتري را کيل ميکنند؟ ﴿أَوْ وَزَنُوهُمْ﴾ مگر مشتري را وزن ميکنند؟
پرسش: مردم را سبک و سنگين میکند تا ببيند ... .
پاسخ: نه، آن طور نيست اين ارزش معنوي نيست، اين ارزش همين اقتصادي است خريد و فروش است کيل است فعل است مردم را سبک و سنگين کردن اين ناظر به آن نيست که مثلاً چه کسي برتر است چه کسي برتر نيست يک عده گفتند اشرافاند آنها حساب ديگري دارد.
پرسش: ...
پاسخ: نه غرض اين است که ﴿كالُوهُمْ﴾ يعني متاع کيلي ميخواهند به اينها بفروشند يا متاع وزني. اينها را که کيل و وزن نميکنند اين است که مفسران گفتند «کالوا لهم أو وزنوا لهم»، يک چيز تازهاي نياوردند براي اينکه آيه قبل دارد که ﴿إِذَا اكْتالُوا عَلَي النَّاسِ﴾ معلوم ميشود که خريد و فروش پيمانه است. آنجايي که حرف «جر» است «و حذف ما يعلم منه جايز» اين حرف ابن مالک براي هميشه است. اين جمله قبل گفت: ﴿عَلَي﴾ اين معلوم است که اينجا حرف «جر» حذف شده است؛ اما ﴿سِجِّينٍ﴾ را معرفي ميکند که خدا نکند کسي گرفتار بشود.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام، ص260.
[2]. ر.ک: الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص113؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُ الْمُحْتَرِفَ الْأَمِينَ وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَي إِنَّ اللَّهَ تَعَالَي يُحِبُّ الْمُؤْمِنَ الْمُحْتَرِفَ».
[3]. سوره أنعام، آيات70 و130؛ سوره أعراف، آيه51.
[4]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه223.
[5]. سوره نساء، آيه119.
[6]. سوره نساء، آيه119.
[7]. التعجب من أغلاط العامة فی مسألة الإمامة، ج1، ص128؛ «فمن عجيب الأمور و طريفها: أن تخرج فاطمة الزهراء البتول سيّدة نساء العالمين، ابنة خاتم النبيّين، تندب أباها و تستغيث بامّته، و من هداهم إلى شريعته، في منع أبي بكر من ظلمها فلا يساعدها أحد، و لا يتكلّم معها بشر، مع قرب العهد برسول اللّه صلّی اللّه عليه و آله، و مع ما يدخل القلوب من الرّقة في مثل هذا الفعل إذا ورد من مثلها حتّى تحمل الناس أنفسهم على الظلم فضلا عن غيره، ثمّ تخرج عائشة بنت أبي بكر إلى البصرة تحرّض الناس على قتال أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السّلام، و قتال من معه من خيار الناس، ساعية في سفك دمه و دماء أولاده، و أهله و شيعته ، فتجيبها عشرة آلاف من الناس، و يقاتلون أمامها، إلى أن هلك أكثرهم بين يديها، إنّ هذا لمن الأمر العجيب!»
[8]. سوره نور، آيه24.
[9]. سوره فصّلت، آيه20.
[10]. سوره أنعام، آيه130.
[11]. سوره توبه، آيه17.
[12]. سوره آلعمران، آيه18.
[13]. سوره فصّلت، آيه21.
[14]. سوره تکوير، آيه5.
[15]. سوره فرقان، آيه44.
[16]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج91، ص243.
[17]. سوره انبياء، آيه22.
[18]. سوره عبس، آيات34و35.
[19]. سوره معارج، آيه11؛ ﴿يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنيه﴾.
[20]. سوره طور، آيه21.
[21]. سوره تحريم، آيه6.
[22]. بحار الأنوار، ج7، ص123؛ «وَ رَوَي أَبُو سَعِيدٍ الْخُدْرِيُّ قَالَ: قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَطْوَلَ هَذَا الْيَوْمَ فَقَالَ وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ إِنَّهُ لَيُخَفَّفُ عَلَي الْمُؤْمِنِ حَتَّي يَكُونَ أَخَفَّ عَلَيْهِ مِنْ صَلَاةٍ مَكْتُوبَةٍ يُصَلِّيهَا فِي الدُّنْيَا».
سوره شوری، آيه52.
[24]. ر.ک: الغيبة(للنعماني)، ص93؛ «يَا مُحَمَّدُ إِنِّي خَلَقْتُ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ الْأَئِمَّةَ مِنْ نُورٍ وَاحِد...».
[25]. ر.ک: بحارالانوار، ج15، ص28؛ «فَأَوَّلُ مَا خَلَقَ نُورُ حَبِيبِهِ مُحَمَّدٍ(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ... خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَي نُورَ نَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)».
[26]. سوره ضحی، آيه6.
[27]. سوره طه، آيه114.
[28]. سوره نحل، آيه78؛ سوره سجده، آيه9؛ سوره ملک، آيه23.
[29]. سوره بقره، آيه129.
[30]. سوره بقره، آيه151.
[31]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص399؛ «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا».
[32]. سوره نساء، آيه113.
[33]. سوره نساء، آيه11؛ ﴿لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً﴾.
[34]. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج1، ص177.
[35]. سوره نساء، آيه169؛ سوره جن، آيه23.
[36]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص399.